بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْخداوند در جهان از هر چيز جفتى
آفريده و نر و ماده اى قرار داد. تا با زناشويى نسل آنها گسترش
يابد.
شيطان جفت ندارد و توليد مثل او با ساير موجودات فرق دارد. در
روايتى وارد شده :
شيطان وقتى مى خواهد توليد مثل كند، ران هاى خود را به هم مى
مالد و از اين راه توليد مثل مى كند.
اما براى ارضاى خواهش هاى نفسانى از چند راه وارد مى شود:
يكى از آن راه ها نزديكى با زنان است . آن گاه كه مردى قصد هم
بسترى با همسر خود را مى كند، اگر
((بسم
الله
)) و نام خدا بگويد، شيطان
از او دور مى شود؛ ولى اگر فراموش كند يا عمدا نام خدا را
نبرد، او نيز حاضر مى شود و با مرد شركت مى كند. قرآن در اين
باره مى فرمايد:
و شاركهم فى الاموال و الاولاد
خداوند خطاب به شيطان نمود و فرمود:
((اى
شيطان ! در دارايى و فرزندان مردم شركت كن
)).
(307)
ديگر، از راه لواط، با افراد مست . وقتى كسى شراب مى خورد عقل
و شعور خود را از دست مى دهد و مست مى شود و ديگر چيزى نمى
فهمد. در اين حال شيطان ملعون به آنان لواط مى كند و شراب خوار
مست را عروس خود مى كند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم
در اين زمينه مى فرمايد:
من بات سكرنا بات عروسا للشيطان
((كسى كه شب را به پايان برد، در
حالى كه مست شراب باشد، شب را به صبح رسانيده در حالى كه عروس
شيطان بوده است
)).
(308)
در اين باره حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شراب
خوار صبح را به شب مى برد و شب را به صبح مى رساند در حالى كه
خداوند بر او غضب ناك است .
و نيز فرموده : كسى كه در شب شراب بخورد و مست و بى هوش شود،
به طورى كه به چيزى توجه نداشته باشد، عروس شيطان است - و آن
ملعون را او لواط مى كند. از اين رو، وقتى از خواب بيدار شد،
همان طور كه از جنابت غسل مى كند بايد غسل نمايد و اگر غسل
جنابت نكند، هيچ عملى از او قبول نخواهد شد و خداوند او را از
همه دشمن تر مى شمارد.
(309)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْشيطان به خاطر يك بوسه زدن بر يكى
از پادشاهان جبار و ظالم هزاران انسان بى گناه را نابود كرد.
نقل شده كه : وقتى
((ضحاك
)) به پادشاهى رسيد، شيطان به
صورت انسانى در آمد و پيش او رفت . بعد از اداى احترام گفت :
اى
((ضحاك
))!
من آشپز ماهرى هستم . اگر پادشاه مايل باشند. دوست دارم مرا
آشپز خود قرار دهند تا هر روز غذاى لذيذى برايشان تهيه كنم .
ضحاك هم - چون يك پادشاه عياش و خوش گذارن بود بدون آن كه
درباره آن ملعون تحقيقى بكند كه از كجا آمده و چه كسى است ؟ به
عنوان آشپز مخصوص خود استخدام نمود و هر چه لازم بود در
اختيارش قرار داد.
شيطان شروع به كار كرد. هر روز غذاى خوش مزه اى براى
((ضحاك
))
مى پخت و سر وقت براى او مى آورد. شاه هم از خوردن آن لذت مى
برد. روزى غذاى بسيار خوش مزه اى آماده كرد و پيش
((ضحاك
))
آورد. آن ظالم وقتى غذا را خورد بيش از پيش خوشش آمد و لذت
برد. همان وقت او را خواست و گفت :
امروز غذاى گوارايى فراهم كرده بودى ، لازم مى دانم تو را
تشويق كنم و هر چه بخواهى به تو جايزه بدهم . شيطان در جواب
گفت :اى پادشاه ! من چيزى از شما نمى خواهم ، ولى اگر درباره
من لطفى داشته باشى ، دوست دارم روى دو شانه اعلى حضرت را
ببوسم ، خواهش من فقط همين است .
((ضحاك
)) هم پذيرفت و اجازه داد تا
شانه هايش را ببوسد.
شيطان هم هر دو شانه او را بوسيد و با آب دهن خود آلوده نمود.
بعد از آن هم گريخت و پنهان شد. ناگهان از روى هر دو شانه او
مارى بيرون آمد. بزرگ شدند و و همواره آزارش مى دادند؛ به طورى
كه خورد و خواب و استراحت را از او سلب كرده بودند. هر چه
طبيبان آنها را مى كشتند باز بيرون مى آمدند و در خواب و
بيدارى ناراحتش مى كردند.
بعد از مدتى باز شيطان در پوشش انسان ديگرى در كاخ
((ضحاك
))
نمايان شد و گفت : من طبيب با تجربه اى هستم . شنيده ام كه
پادشاه را ناراحتى پيش آمده است كه نه شب استراحت دارد و نه
روز، شنيده ام كه دو مار روى شانه او بيرون آمده و او را اذيت
مى كنند. آمده ام اگر اجازه بفرماييد شما را معاينه كنم ، و
اگر امكان داشته باشد معالجه نمايم . باز
((ضحاك
)) بى آن كه هيچ پرس و جويى كند
و بپرسد از كجا آمده اى و تا حالا كجا بوده اى و چه كسانى را
معالجه كرده اى ؟ كجا درس خوانده اى و اصلا نام تو چيست ؟ از
كدام شهر و قبيله هستى ؟ خود را در اختيار او قرار داد. شيطان
هم قدرى او را معاينه نمود و گفت : اين مارها را نمى شود از
بين برد، چون ريشه آنها در تمام بدن فرو رفته است و درمان پذير
نيست ؛ لكن مى شود كارى كرد كه اين مارها ديگر اذيت نكنند و در
خواب و بيدارى احساس ناراحتى نكنيد.
بعد گفت : غذاى اين مارها مغز سر انسان است . هر روز بايد مغز
سر دو نفر انسان را بيرون آوريد، و به اين مارها دهيد. همان
وقت دستور داد دو نفر جوان را بكشند و مغز سرشان را بياورند،
((ضحاك
))
هم گفت : دو نفر جوان زندانى را كشته و مغز سرشان را پيش شيطان
آوردند. آن ملعون مغز سر آن دو جوان را به مارها داد. مارها
وقتى خوردند سير شدند و ديگر ضحاك را اذيت نكردند.
((ضحاك
))
چون مدتى بود كه به خواب نرفته بود چند شبانه روز خوابيد. وقتى
مارها گرسنه شدند باز به حركت آمدند و او را بيدار كردند.
باز شيطان گفت : برويد مغز سر دو جوان ديگر را بياوريد. اين
كار ادامه پيدا كرد و تمام جوان هايى كه در زندان بودند روزى
دو نفرشان را مى كشتند. وقتى زندانيان تمام شدند هر روز دو
جوان را از كوچه و بازار مى گرفتند و مغز سرشان را براى مارها
مى آورند.
بعد از مدتى ، آشپزها با هم گفتند: چرا ما براى اين سفاك روزى
دو جوان بى گناه رابكشيم ؟ بلكه بايد به جاى مغز سر يك انسا
مغز گوسفندى را در آوريم و با هم مخلوط كنيم و به مارها بدهيم
و به همين كار پرداختند. روزى يكى از جوانها را نگاه داشتند.
بعد از مدتى آن جوانها را با شمارى گوسفند كه به آنها دادند،
راهى شهر و ديار كردند و گفتند: در ميا كوه و صحرا پنهان شويد
تا
((ضحاك
))
نداند. و از شير اين اين حيوانات استفاده نمايند. آنان هم در
همان دشت و بيابان صاحب زندگى شدند و نسلشان زياد شد. اينكه
كردهاى اطراف ، از نسل همان جوان هايى هستند كه در بيابان به
سر مى بردند و از ترس
((ضحاك
)) فرارى بودند.
(310)
آرى ، در يك بوسه و آب دهان آن ملعون اين همه اثر بود و با اين
وسيله انتقام خود را از اولاد انسان گرفت .
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْشيطان ، براى گمراه كردن انسان از
يك شيوه ثابت استفاده نمى كند، بلكه براى هر كسى شيوه مخصوص به
خود آن را به كار مى برد تا موفق شود. براى هر كسى راه و روشى
جداگانه دارد. يكى از راههاى مؤ ثر و موفق آن ملعون ، عبادت
نمودن و نماز خواندن او است . براى منحرف كردن نمازگزاران از
حربه نماز استفاده مى كند؛ زيرا اگر كسى كه راضى نيست خود را
به هر گناهى بيالايد و نمازهايش پشتوانه معنوى او است ، هيچ
گاه به فرمان او در نمى آيد كه شب بخورد يا آدم بكشد تا دزدى
كند. مسلما به فرمان او گردن نمى نهد ناگزير، بايد راهى بيابد
كه بتواند آرام آرام او را منحرف كند و به مقصود خويش راهنمايى
نمايد و آن ، هم دردى و هم راهى با او در لباس نماز خوان و
عابد است .
از امام صادق عليه السلام نقل شده : در بنى اسرائيل ، عابدى
بود كه در غار كوه مدت ها خدا را عبادت كرده و هميشه مشغول
نماز بود. شيطان هر چه خواست او را فريب دهد، نتوانست . از هر
راهى كه وارد شد مؤ ثر نيفتاد، تا آن كه روزى بالاى بلندى رفت
و با صداى بلند فرياد كشيد به طورى كه همه لشكريانش دورش جمع
شدند و گفتند: اى سيد و بزرگ ما! چه روى داده كه اين قدر
ناراحتى و فرياد مى كشى .
گفت : از دست اين عابد. او مرا بيچاره و حيران نموده ، از هر
راهى خواستم او را فريب دهم نتوانستم . آيا كسى هست كه او را
فريب دهد؟
يكى از آن ميان برخاست و گفت : من او را فريب مى دهم . شيطان
گفت : از چه راهى ؟ جواب داد: از راه دنيا، و سرخوشى هاى آن .
آنها را براى او زينت مى دهم . گفت : بنشين تو مرد ميدان او
نيستى ؛ زيرا او علاقه به دنيا ندارد و لذت دنيا را نچشيده است
.
ديگرى برخاست و گفت : من مى روم و او را فريب مى دهم . گفت :
از چه راهى ؟ گفت : از راه شهوت و زنان ، گفت : تو هم بنشين كه
مرد ميدان او نيستى ؛ زيرا او از شهوت به زنان آگاهى ندارد و
تا حال لذتى از زن ها نبرده است كه به اين وسيله فريب بخورد.
سومى برخاست و گفت : اگر اجازه دهى من مى روم و او را فريب مى
دهم . گفت : از چه راهى ؟ جواب داد، از راه عبادت و نماز. گفت
: برو، چون تو مرد ميدان او هستى . آن ملعون صبر كرد تا شب فرا
رسيد و هوا تاريك شد، خود را به صورت يكى از عابدان درآورد.
آمد صومعه آن عابد و گفت : اى عابد! من غريبم منزلى ندارم ،
حيرانم ، مرا امشب ميهمان كن و در صومعه خود پناهم بده . عابد
هم او را پذيرفت . شيطان از اول شب تا صبح عبادت كرد و روز هم
پيوسته مشغول نماز بود. نه غذا مى خورد، نه استراحت مى نمود و
نه مى خوابيد؛ در حالى كه عابد گاهى خسته مى شد ولى ابليس خسته
نمى شد. او مى خوابيد و غذا مى خورد ولى شيطان مدام نماز مى
خواند.
عابد پيش او رفت و گفت : اجازه مى دهى سؤالى از تو بكنم . گفت
: فعلا وقت ندارم ، بگذار نماز بخوانم ، با اصرار زياد اجازه
گرفت و گفت : اى بنده خدا! من عابدى مثل تو نديده ام كه اين
قدر عبادت كند، و نماز بخواند. تو چه كرده اى كه اين قدر عاشق
عبادتى ؟ به طورى كه نه مى خورى نه مى خوابى و نه آرام دارى و
خسته نمى شوى ؛ در حالى كه من چنين نيستم .
گفت : علتش اين است كه من مرتكب گناهى شده ام و هر وقت به فكر
آن گناه مى افتم از ترس خدا بر خود مى لرزم ، خورد و خواب از
من سلب مى شود و مشغول نماز و عبادت مى گردم ، ولى تو تا به
حال گناه و معصيتى انجام ندادى و ترس از خدا در دل تو نيست از
اين رو، در عبادت سست هستى و از آن خسته مى شوى و گاهى استراحت
مى كنى و مى خوابى .
عابد گفت : چه كرده اى و گناه تو چه بوده كه اين قدر از خدا مى
ترسى و عبادت مى كنى ؟ گفت : من زنا كرده ام وقتى به فكر آن مى
افتم ، قدرت عبادتم بيشتر مى شود. تو هم اگر مى خواهى مانند من
حال عبادت پيدا كنى ، بايد ولو يك مرتبه زنا كنى .
عابد گفت : من كسى را نمى شناسم كه با او زنا كنم وانگهى ، اين
كار خرج دارد و احتياج به پول است ؛ در حالى كه من ندارم و كسى
به من پول نمى دهد. شيطان گفت : من به تو كمك مى كنم و
راهنمايى ات مى نمايم . دست برد زير سجاده و چهار درهم بيرون
آورد به عابد داد و گفت : اين پولها را بگير و داخل شهر شو.
سراغ خانه فلان زن فاحشه را بگير و با او زنا كن ، بعد از آن
ديگر از نماز خسته نمى شوى .
عابد پول را گرفت و روانه شهر شد و سراغ خانه فلان زن فاحشه را
گرفت . مردم خوشحال شدند و گفتند: عابد آمده كه او را توبه دهد
و از گناه منع كند. خانه را به او نشان دادند. با همان لباس
وقيافه اى كه داشت داخل شد و گفت : اى زن ! اين پول را بگير و
زود آماده شو كه وقت نماز نگذرد.
زن نگاهى به او كرد و لباس و قيافه او را كه ديد دريافت وى از
مشتريان او نيست والا سر و وضع خود را تغيير مى داد و اين قدر
عجله نداشت . او اهل فسق و فجور نيست . ماجرا را از عابد
پرسيد: او هم تمام سرگذشت آن كسى كه ميهمان او شده و عبادت او
را تا آخر براى زن نقل كرد.
زن فهميد كه آن شخص شيطان بوده است . گفت : اى بنده خدا! او
شيطان بوده و با نماز مى خواسته تو را فريب دهد! برگرد و از
اين عمل منصرف شو كه گناه نكردن بهتر از گناه كردن و بعد توبه
نمودن است ؛ زيرا شايد توبه قبول نشود يا عمر تمام شود؛ و در
حالى بميرى كه توبه نكرده باشى . اى عابد برگرد، اگر آن شخص
هنوز مشغول نماز است بدان او انسانى بوده و اگر رفته بدان
شيطان بوده ، عابد وقتى برگشت كسى را نديد.
اتفاقا آن زن همان شب از دنيا رفت . صبح كه شد، ديدند بر در
خانه او نوشته شده ، اى مردم ! جمع شويد فلان زن را دفع كنيد
كه از اهل بهشت است ! مردم به شك افتادند، در كفن و دفن او
حيران شدند! و سه روز دفن او را به تاءخير انداختند. خداوند به
حضرت موسى عليه السلام خطاب كرد كه : برو و مردم را خبر كن ،
جنازه اش را غسل دهند و بر وى نماز بخوانند و در قبرستان
مسلمانان دفن كنند. من به خاطر اين كه يكى از بندگان ما را از
گناه منصرف كرد، او را بخشيدم و از گناهان او صرف نظر كردم و
او را از اهل بهشت قرار دادم .
(311)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْهمين طور كه شيطان در دنيا دست از
انسان بر نمى دارد و هميشه به دنبال اوست و فريبش مى دهد، در
قيامت هم نمى خواهد از انسان دست بردارد و از او جدا شود؛ حتى
وقتى داخل جهنم شد، از خداوند متعال خواهش مى كند كه با
طرفداران و پيروانش به جهنم رود و با هم عذاب شوند. در بعضى از
اخبار وارد شده : چون روز قيامت شود خداوند متعال امر فرمايد
كه ابليس را به جهنم ببرند.
وقتى به جهنم بردند مى گويد: بارالها، تو خداوند عادل هستى و
مرا در دنيا پيروان و فرمانبرانى بود.
((خواهش
مى كنم كه ايشان را نيز با من به دوزخ فرستى
)) خداوند به ملائكه خطاب مى كند و مى فرمايد:
علماى امت محمد صلى الله عليه و آله را حاضر كنيد.
وقتى آنها را حاضر مى كنند به ايشان خطاب مى رسد: مى خواهم از
شما مسئله بپرسم ! آن مسئله اين است كه :اى علماى امت محمد صلى
الله عليه و آله ! شما درباره زمينى كه غاصبى آن را غصب كرده و
در آن تخمى كشت نموده و حاصلى از آن به دست آمده است چه مى
گوييد، آيا آن حاصل از كيست ؟ - از مال صاحب زمين است يا از
غاصب ؟ عرض مى كنند: بارالها! زمين مال صاحب اصلى او است و
حاصل به دست آمده مال غاصب است كه آن زمين را غصب نموده - چون
در حديث آمده :
الزرع للزارع و لو كان غاصبا
((حاصل به دست آمده مال زارع است
ولو اين كه غاصب باشد.
))
خطاب مى رسد: امروز حكم من درباره ابليس همان است كه علماى امت
محمد صلى الله عليه و آله گفتند. دلهاى بندگان زمين هاى من است
كه در عوض بهشت از ايشان خريده ام ، قرآن در اين باره فرموده :
ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و
اموالهم بان لهم الجنة
((به درستى كه خداوند متعال از
مؤمنان جان ها و مالهاى آنها را خريده است براى اين كه بهشت را
بجاى آن به ايشان بپردازد
))(312)
شيطان لعين ، آن زمين ها را كه دلهاى مردم باشند از من غصب كرد
و تخم وسوسه در آن كشت نموده و حاصل معصيت از آن پيدا شده است
. من زمين هاى خود را گرفتم - و حاصل زمين ها - و معصيت هاى
ابليس را به او واگذار كردم . پس همه معاصى را به گردن آن
ملعون بار كنيد و او را به دوزخ اندازيد. منم آن خداوند عادلى
كه جور و ستم به كسى نمى كنم .
(313)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْهمين طور كه خداوند عالم بهشت را به
جاى جانها و مالهاى ايشان به مؤمنان مى فروشد، شيطان هم چيزى
(دنيا) را كه ملك خود مى داند، به طرف داران سست ايمان و از
خدا بى خبر و خودباختگان دنيا مى فروشد.
وارد شده است كه : هر روز صبح شيطان لعين ، دنيا را بلند مى
كند و با صداى رسا مى گويد: آيا كسى هست از من چيزى را كه همه
اش زيان ، غصه و اندوه ، رنج و ناراحتى ، بدبختى و بيچارگى ،
شقاوت و سنگ دلى ، خودخواهى و بلند پروازى است و اصلا سرور و
خوشحالى در آن وجود ندارد، بخرد؟
دنياطلبان و دنيا دوستان مى گويند: ما با همه عيوبى كه دارد
خواهانش هستيم و مى خريم .
شيطان مى گويد: بدانيد كه - فروشنده هنگام فروش جنس خود بايد
تمام عيوب ظاهر و باطن آن را براى خريدار بيان كند - من هم
عيوب آن را براى شما بيان مى كنم . اين دنيا كه شماطالب آن
هستيد عجوزه اى بدسابقه و دزد مى باشد، از طرف ديگر با شما
دشمن است و دشمنى مى كند و دوست نخواهد شد، آن گونه كه با
پدران و گذشتگان شما دوستى نكرد و همه آنان را هلاك كرد.
اهل دنيا و خريداران آن مى گويند: باكى نيست ، ما حاضريم آن را
با تمام كاستى هايش بخريم و فسخ هم ننماييم .
شيطان مى گويد: بهاى آن درهم و دينار نيست ، بلكه سهم شما از
بهشت است و من هم اين دنيا را خريده ام به بهاى لعنت خداوند و
ملائكه و اولياى او، غضب و عذاب خداوند، نااميدى از رحمت واسعه
او جل جلاله .
مى گويند: ما نيز به همين طور خريداريم . شيطان مى گويد: علاوه
بر قيمت ، من نفع و سودى هم مى خواهم . سودش دل بستن به آن است
، هرگز دست برنداريد و از آن جدا نشويد و همه چيز حتى ايمان و
وجدان خود را فداى آن كنيد.
ايشان مى گويند: همه اين ها را پذيراييم و حاضريم آنها را فدا
كنيم . سپس وى براى آنان دعا مى كند و با خوشحالى مى گويد:
اين معاله براى شما مبارك نباشد، اميدوارم كه از آن سود و نفعى
نبريد و بدبختى آن گريبان شما را بگيرد و شما را هم نابود
سازد.
(314)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْهمه چيز حتى درختان و گياهان در
زمستان مى خوابند. شياطين هم مانند همه آنها مى خوابند. اما
چگونگى خواب و وقت و مدت آن به درستى معلوم نيست . آنها كجا مى
خوابند و چگونه خواب مى روند، مشخص نيست . فقط نحوه خواب
آنها را مى توانيم اين گونه بگوييم . از روايات به دست مى آيد
كه : شياطين به خلاف پيامبران بر روى صورت و پيامبران به پشت
مى خوابند.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم در يكى از وصيت هاى خود به
على عليه السلام فرمود: يا على عليه السلام خوابيدن بر چهارقسم
است :
1. خواب انبيا: آنها بر پشت مى خوابند به طورى كه صورت آنها به
طرف آسمان است .
2. خواب مؤمنان : آنها به طرف راست مى خوابند به طورى كه دست
راست آنان به زير بدنشان قرار گيرد.
3. خواب كفار و منافقان : كه آنان به طرف چپ مى خوابند.
4. خواب شياطين : كه آنان به رو و شكم مى خوابند.
(315)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْگاهى شيطان از دست بعضى افراد گلايه
مى كند. او تمام دنيا را از آن خود مى داند و مى گويد: چون
مؤمنان مى دانند كه دنيا از آن من است ، آن را دشمن مى دارند و
دنبال آن نمى روند، اما عده اى هستند كه دنيا را طالبند و به
آن عشق مى ورزند.
شيخ عطار، در كتاب منطق الطير، در همين باره داستانى را به شعر
در آورده و قدرى از گلايه و ناراحتى شيطان را متذكر مى شود و
مى گويد:
عاقلى شد پيش آن صاحب چله
(316)
|
مرد گفتش : اى جوان مرد
عزيز
|
آمد بد پيش از اين ، جا
بليس
(317)
|
خسته مى بود از تو و آزرده
بود
|
خاك از ظلم تو بر سر كرده
بود
|
گفت : دنيا جمله اقطاع
(318) من است
|
هست مؤمن آن كه دنيا دشمن
است .
|
تو بگو او را كه عزم راه كن
|
من به نيشش مى كنم آهنگ سخت
|
زآنكه در اقطاع من زد چنگ
سخت
|
هر كه بيرون شد زاقطاعم
تمام
|
نيست با وى هيچكارم والسلام
|
باز نقل مى كند كه روزى حضرت عيسى بن مريم عليه السلام خشتى را
زير سر خود گذاشته و خوابيده بود. شيطان آمد و گفت : اى عيسى !
مگر تو زاهد نيستى ؟ فرمود: چرا. عرض كرد: اگر زاهدى پس چرا دل
به دنيا بسته اى ؟ فرمود: دل بر چه بسته ام ؟ گفت : به اين
خشتى كه زير سر گذاشته اى . آن حضرت خشت را از زير سر برداشت و
دور انداخت و بار ديگر خوابيد.
شيخ عطار اين داستان را هم به شعر آورده است :
عيسى مريم به خواب افتاده
بود
|
نيم خشتى زير سر بنهاده بود
|
چون گشاد از خواب خود عيسى
نظر
|
ديد ابليس لعين را بر زبر(319)
|
گفت : اى ملعون ! چرا
ايستاده اى
|
گفت : خشتم زير سر بنهاده
اى .
|
جمله دنيا چو اقطاع من است
|
هست آن خشت از آن من و اين
روشن است
|
خويش را آورده اى در ملك من
|
عيسى آن از زير سر پرتاب
كرد
|
روى را بر خاك و عزم خواب
كرد
|
چون فكند آن نيم خشت ،
ابليس گفت :
|
من كنون رفتم تو اكنون خوش
بخفت
|
چون به سر خشت لحد خواهى
نهاد
|
خشت بر خشتى چرا بايد نهاد(320)
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْشيطان همان طور كه از عده اى در
امان است و به آنها اميد دارد، از عده اى هم مى ترسد به طورى
كه هر وقت آنان را مى بيند فرار مى كند. از جمله : عالمانى
هستند كه به علم خود عمل مى كنند و مردم را هدايت و دين و
عقايد آنان را محكم مى نمايند. مردم را بيدار كرده و به سوى
رستگارى مى كشانند.
آورده اند كه : روزى يكى از علماى اهل رياضت به سوى مسجد رفت .
ديد شيطان ملعون در مسجد ايستاده است گاهى پاى خود را داخل
مسجد مى گذارد و چند قدمى با ترس پيش مى رود، و گاهى با شتاب
بيرون مى آيد.
گفت : اى ملعون ! چه مى كنى ؟ در اين جا چه مى خواهى ؟ چرا
رنگت پريده و لرزانى ؟ براى چه گاهى چند قدم پيش مى روى و خود
را داخل مسجد مى كنى باز با عجله بيرون مى آيى و ترس تو از
چيست ؟ شيطان گفت : جاهلى در اين مسجد مشغول نماز است ، يك نفر
عالم هم در گوشه مسجد خوابيده . مى خواهم اين جاهل را وسوسه
كنم و نمازش را باطل نمايم ، ولى مى ترسم آن عالم بيدار شود،
هيبت آن عالم مانع است كه من داخل مسجد شوم .
البته شيطان حق دارد كه از عالم در حال خواب بترسد؛ زيرا خواب
عالم از عبادت و نماز خواندن جاهل بهتر و ارزش آن بيشتر است .
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم در اين باره مى فرمايد:
يا على نوم العالم افضل من عبادة العابد
الجاهل
((يا على خواب عالم از عبادت
عابد جاهل بهتر و فضيلت آن بيشتر است
)).
(321)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْاگر مى خواهيد از دشمن قدار انتقام
بگيريد، اگر مى خواهيد انتقام خود و پدران و مادران و نياكان
خويش را از دشمن ديرينه انسان بگيريد، اگر مى خواهيد قدرت و
شوكت خود را در برابر دشمن سركش چندين هزار ساله به نمايش
گذاريد، اگر مى خواهيد ضربه محكم و كارى را بر دشمن خستگى
ناپذير خود فرود آوريد، اگر مى خواهيد دشمن با سابقه خود را از
اطرافتان برانيد و تا هميشه ماءيوسش كنيد، اگر مى خواهيد ديگر
آن دشمن سرسخت و پركار به سراغ شما نيايد و روى شما سرمايه
گذارى نكند، اگر مى خواهيد دشمن ترين دشمنان خود را كه شيطان
رجيم باشد مغلوب و منكوب كنيد، اگر مى خواهيد آن ملعون را
بكوبيد و دست و پاى او را خرد نماييد، نماز بخوانيد.
يكى از اركان نماز سجده است . آن پليد متمرد خواست خود را
برخواست خدا مقدم دانست ، وقتى كه فرمان سجده بر آدم را
نپذيرفت ، مسلما نماز با سجده را هم نمى توانست بپذيرد. اگر او
سجده مى كرد، قابل هدايت بود، در حالى كه به خدا گفت : خدايا!
مرا به راه راست هدايت كن .
نمازى كه به گفته بزرگ ترين فرستاده خدا حضرت خاتم الانبيا
محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله وسلم كه مى فرمايد: پايه
دين ، پيمان و عهد با خدا، معراج و وسيله بالا رفتن مؤمن ،
وسيله سنجش و معيار و ميزان مردم ، نسبت به دين مانند سر نسبت
به بدن ، مرز ميان ايمان و كفر و خلاصه مفتاح و كليد بهشت است
.
بعضى از اعمال و عبادات كوبنده شيطان است ؛ چون همه اركانش به
مفهوم تسليم شدن در برابر خداوند، وضع شده است و او به خاطر
همين زير بارش نمى رود. و گفته پيامبر اسلام صلى الله عليه و
آله وسلم كه فرمود:
الصلوة مد حرة للشيطان
((همانا نماز كوبنده و شكننده
شيطان است
))(322)
و به وسيله نماز شيطان و يارانش فرو مى پاشند.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْگاهى كردار انسان براى شيطان به
قدرى ارزش دارد و او را خوشحال مى كند كه مى گويد: من به اين
اعمال راضى شدم ؛ گرچه او هيچ كار ديگرى انجام ندهد.
در خبرى آمده كه : شيطان لعين گفته : هرگاه بنى آدم سه خصلت را
دنبال كنند، مرا كافى است . اگر چه اعمال ديگرى را انجام
ندهند، همان سه خصلت رضايت من است و بيشتر از آنها نمى خواهم .
اول آن كه ، خود را در ميان خلق بزرگ شمارند و غرور و تكبر به
خود راه دهند، مردم را حقير و كوچك حساب كنند، اعمال خود را
خوب و باارزش و اعمال مردم را بد و ناپسند بدانند. چنين
افرادى از ياران ن هواداران من هستند و من از ايشان راضى ام .
دوم آن كه ، اعمال زشت و بد و ناپسند انجام داده و آنها را
كوچك و بى ارزش جلوه دهند و در عبادات سهل انگار باشند، باكى
از انجام دادن گناه نداشته باشند، گناه خود را فراموش نمايند و
در صدد توبه نباشند. ايشان هم از ياران و مريدان من هستند و
كمال رضايت را از آنان دارم .
سوم آن كه ، كارى كه انجام مى دهند از روى خودپسندى يا از روى
ريا و بدبينى باشد. مردم را با زبان آزار دهند كه اين از بزرگ
ترين گناهان است . حضرت صادق عليه السلام در اين باره فرمودند:
اى مردم ! محافظت زبان از شرايط ايمان است و دشمن ترين مردم
نزد خدا كسانى هستند كه مردم از زبان آنان بترسند.
(323)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْشيطان هم مانند جارچيان دنيا براى
جمع كردن مردم به زير پرچم خود طبل مى زند، طبلى دارد كه هر
وقت مى خواهد مردم را از ياد خدا غافل كند و هر دسته اى را به
هر راهى كه مى خواهد بكشاند، دوال
(324) را محكم بر طبل مى زند. وقتى صداى آن
بلند شد مردم هر چند مشغول نماز و دعا، جماعت و جمعه ، يا در
مسجد و تكيه باشند، كار خود را رها كرده و با عجله خود را به
زير پرچم آن ملعون مى رسانند.
در حديثى وارد شده : كه پيغمبرى از پيغمبران الهى در مسجد با
خداى خود مناجات مى كرد و مى گفت : خداوندا! از تو مى خواهم كه
شيطان را با سيمايش به من نشان دهى تا او را ببينم و برنامه و
كار او را بشناسم . از خداوند فرمان رسيد كه : اى پيامبر! از
مسجد بيرون رو او را خواهى ديد. وقتى آن پيغمبر از مسجد بيرون
آمد، ابليس را ديد كه بر در مسجد ايستاده در حالى كه پرچمى در
دست ، و طبلى به گردن دارد و تيرى به كمر بسته است . آن پيغمبر
فرمود:اى ملعون ! آنها چيست ؟
گفت : اى پيامبر خدا! من هر روز با اين وضع به در مسجد مى آيم
و يكى از ياران خود را به داخل مسجد مى فرستم تا وقتى مردم
سلام نماز را مى دهند، در دل ايشان وسوسه كند. در اين هنگام من
دوال را بر طبل مى زنم و سه مرتبه به آواز بلند ندا مى دهم .
نداى اول اين است كه :
((الطمع الطمع ))
چون اين ندا به گوش جمعى از مردم طمع كار رسد، در
همان ساعت روى از نماز بگردانند و در دل خود گويند: اگر ديگر
اين جا توقف كنيم از فلان كار و فلان معامله باز مى مانيم ! پس
زود بيرون آمده و به زير پرچم من جمع مى شوند. چون هنگام مرگ
ايشان رسد از اين تير زهرآلود به شكم ايشان مى زنم تا در شك و
شبهه افتند و بدون ايمان و بدون توبه از دنيا بروند.
نداى دوم من اين است كه : مى گويم :
((الحرص الحرص
)) پس هر كه در دل او حرص دنيا باشد با
خود مى گويد: اگر بيش از اين توقف كنم ، ديگران خريد و فروش
كنند و سود زيادى برند، ولى من از آن محروم مى شوم ! پس زود از
مسجد بيرون مى آيند و زير پرچم من جمع مى شوند.
آواز سوم من اين است كه :
((المنع المنع
)) چون اين صدا به گوش مردم رسد بخيلان
در دل خود گويند: اگر بيش از اين در مسجد درنگ نماييم ، ممكن
است فقيرى داخل شود و از ما چيزى بخواهد. با اين وسوسه زودتر
خود را به بيرون از مسجد رسانده و به زير پرچم من مى آيند . در
اين هنگام من به ايشان مى گويم : خوش آمديد، شما از ياران و
لشكريان ماييد. ولى آنان كه در جاى خود نشينند و تعقيب نماز
بخوانند، از بندگان خالص خدا خواهند بود كه حق تعالى درباره
آنها فرمود:
الا عبادك منهم المخلصين
((شيطان به خدا گفت : تمام
بندگان را گمراه مى كنم - مگر بندگان مخلص را
)).
(325)
پس اى مؤمنان بعد از نماز اندكى در جاى خود به تعقيبات
بپردازيد و زود از مسجد فرار ننماييد و فريب شيطان را نخوريد و
مخالفت با خدا را نكنيد كه دنيا به كسى وفا نكرده و بى اعتبارى
آن بر همه معلوم است .
(326)
تو را دنيا همى گويد شب و
روز
|
كه هان از صحبتم پرهيز،
پرهيز
|
مده بر خود فريب رنگ و بويم
|
كه هست اين خنده من گرم
آميز
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْهر كس براى رواج مذهب و عقيده و
افكار خود كتاب مى نويسد و به وسيله آن ، مرام خود را ميان
مردم انتشار مى دهد. كتاب و نوشته نه فقط براى يك نسل بلكه
براى نسل هاى بعد نيز مورد استفاده قرار مى گيرد.
شيطان هم مانند انسانها براى نشر افكار و مرام خود، كتابى
نوشته و در ميان پيروان خود مانند ساحران و جادوگران پخش كرده
و آن را به
((آصف بن برخيا
))
و حضرت سليمان بن داود عليه السلام نسبت داده كه حاوى سحر و
جادو است .
نقل شده : بعد از آن كه حضرت سليمان عليه السلام رحلت نمود،
بعد از مدتى كه موريانه ها به وسيله خوردن عصاى او مرگش را
آشكار كردند. شيطان ملعون از فرصت استفاده كرده و كتابى درباره
سحر و جادو تاءليف كرد و در پشت آن نوشت ، كتابى است كه
((آصف بن برخيا
))
براى پادشاه خود، سليمان ابن داود، نوشته و از ذخيره ها و گنج
هاى علم است .
در اين كتاب آمده : هركس بخواهد فلان كار را انجام دهد بايد
متوسل به فلان سحر شود. هر كس بخواهد فلان عمل را انجام دهد،
بايد به فلان جادو عمل كند. بعد از نوشتن ، آن را زير تخت حضرت
سليمان دفن كرد. سپس آن كتاب را همان جا به مردم نشان داد.
مردم دو دسته شدند، يكى كفار و يهود؛ بعد از اين كه كتاب را
ديدند گفتند: غلبه سليمان بر ما و بر همه موجودات به سبب
سحرهايى بوده كه در اين كتاب نوشته شده است ! آنان هم مطالب آن
كتاب را به كار گرفتند و سحر و جادو را همه جا ترويج داده و به
مردم آموختند.
ديگرى مؤمنان و يكتاپرستان ؛ ايشان مى گفتند: حضرت سليمان بنده
خدا و پيغمبر او است . آن چه را كه انجام مى داد، و تسلطى كه
بر همگان داشت ، به اعجاز پيغمبرى و قدرت ربانى بوده . مربوط
به سحر و جادو نبوده است ! قرآن در اين باره مى فرمايد:
واتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك
سليمان و ما كفر سليمان و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس
السحر
(يهود)
((از آن چه شياطين در عصر
سليمان بر مردم مى خواندند، پيروى كردند. و سليمان هرگز - دست
به سحر و جادو نيالود - كافر نشد. ولكن شياطين كفر ورزيدند و
به مردم سحر آموختند - و خود از آن تبعيت نمودند
))(327)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْاين طور نيست كه شيطان از عمل خلاف
خود حقيقتا خوشحال باشد بلكه ناراحت هم است . گاهى اوقات پيش
پيامبران الهى آمده و درخواست توبه و عفو نموده است . باز هم
كبر و نخوت ، غرور و بد ذاتى ديرينش مانع از توبه او شده و باز
به حال قبل باقى مانده است .
روزى پيش حضرت نوح عليه السلام آمده و از كرده خود اظهار
پشيمانى كرد و گفت : يا نبى الله ! مى خواهم توبه كنم و از
كرده خويش پشيمانم ؟ آيا توبه من در پيش گاه خداوند متعال
پذيرفته است و مرا قبول مى كند؟
آن حضرت فرمود: خداوند
((ارحم
الراحمين
)) و تواب و غفار و كسى
است كه توبه بندگان را قبول مى كند.
(328)
اگر واقعا پشيمانى و مى خواهى توبه كنى ، اول بايد بروى بر قبر
حضرت آدم ابوالبشر سجده كنى تا خداوند متعال تو را بيامرزد.
آن ملعون وقتى اين را شنيد: كبر غرور او اجازه نداد و تعصب او
مانع اين كار شد و گفت : اى نوح ! من در بهشت و در ميان ملائكه
برخود آدم سجده نكردم - در حالى كه او استاد فرشتگان بود. حال
چگونه بر مرده و قبر او سجده كنم . اگر بنا بود سجده كنم از
همان اول بر زنده آدم سجده مى كردم ، نه الان كه بر خاك او
سجده كنم .
(329)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْشيطان با اين همه خباثت ذاتى كه بر
شمرديم ، از درگاه الهى ماءيوس و نااميد نمى شود، در اماكن
مقدسه و پيش افراد بزرگ و مقدس و اولياى خدا ظاهر مى شود و از
آنان مى خواهد تا واسطه شوند كه گناه وى بخشوده شود. منطقش اين
است كه من هر چه گناهان بزرگ انجام دهم ، نافرمانى خداوند
متعال كنم ، رحمت خدا از آن بزرگ تر است ، و اميد مى رود كه
خداى بزرگ گناهان بزرگ مرا هم بيامرزد.
از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه : ايشان فرمودند:
من در كنار كعبه معظمه نشسته بودم . ناگهان ديدم پيرمردى كمر
خميده ، در حالى كه از اثر پيرى ابروهايش بر چشمانش افتاده ،
عصايى به دست گرفته ، كلاهى قرمز بر سر نهاده ، عبايى از مو بر
دوش انداخته و به ديوار كعبه تكيه داده بود، نزديك پيامبر
اسلام صلى الله عليه و آله وسلم آمد و گفت :
يا رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم ! از خدا بخواه كه مرا
بيامرزد و قرين رحمت خود فرمايد. حضرت فرمود: اى پيرمرد! سعى
تو ضايع و عمل تو باطل شد و از بين رفت .
سپس از پيش آن حضرت رفت . ايشان به من فرمودند: يا على ! آيا
شناختى او را؟ عرض كردم : خير يا رسول الله صلى الله عليه و
آله وسلم ! فرمود: آن شخص شيطان رجيم بود!
على عليه السلام مى گويد: من دنبالش دويدم تا به او رسيدم . با
او در آويختم تا او را به زمين زدم و روى سينه اش نشستم . دست
بر گلوى او گذاشتم كه او را خفه كنم . به من گفت : يا على !
مرا خفه مكن ! زيرا مهلت داده اند تا روز معين و معلوم . يا
على ! به خدا قسم من تو را دوست دارم و اين حرف را جدا مى گويم
. كسى با تو دشمن نيست و نمى تواند دشمن تو باشد مگر اين كه من
در نطفه او شركت كرده باشم ، يا ولدالزنا باشد على مى فرمايد:
من خنديدم و آزادش كردم .
(330)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْچند كار است كه اگر انسان آنها را
انجام دهد وسوسه شيطان از او دفع مى شود و آن ملعون تا مدتى
قادر نيست او را وسوسه نمايد.
1. پناه بردن به خدا: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: وقتى
شيطان يكى از شما را وسوسه كند بايد به خدا پناه بريد و
بگوييد:
((امنت
بالله و برسوله مخلصا له الدين )).
(331)
و نيز آمده : زمانى كه در قلب تو شكى رخنه كند بايد بگويى :
((هو
الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شيى ء عليم
)).
(332)
2. حنا: در حنا بستن چهارده خصلت است : نهم از آنها اين كه
وسوسه شيطان را كم مى كنند.
(333)
3. خوردن انار: امام صادق عليه السلام فرمود: انار زمانى كه در
معده قرار گيرد تا چهل روز وسوسه شيطان را از بين مى برد.
(334)
4. آب نيسان : آن آب بارانى است كه بعد از 23 روز از كه عيد
نوروز گذشت تا سى روز بعد از آن مى گيرند.
(335)
كسى كه دوست دارد شيطان با وسوسه خود او را اذيت نكند، از آب
نيسان بياشامد.
(336)
5. شستن سر با سدر: امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه سر و
صورت خود را با برگ سدر بشويد، خداوند شيطان را هفتاد روز از
او دور مى گرداند.
(337)
6. مسواك : امام صادق عليه السلام فرمود: بر شما باد به مسواك
كردن ؛ زيرا آن وسوسه شيطان را از سينه انسان بيرون مى برد.
(338)
7. ذكر اهل بيت : ذكر اهل بيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و
آله وسلم براى وسوسه در سينه انسان شفا است
(339) (از همه مهم تر اين كه انسان درود بر
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم به فرستد.
8. روزه گرفتن : روايت شده كه : هر كس در هر ماه سه روز، روزه
بگيرد آن سه روز مطابق روزه همه دنياست و وسوسه شيطان را از
قلب بيرون مى برد.
(340)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْشيطان بارها و بارها كاسه گدايى پيش
پيامبران برده و از آنان ميوه و طعام بهشتى طلب نموده است ،
ولى آنان چون او را مى شناختند چيزى به وى نداند. از جمله :
1 - در زمان آدم :
وقتى حضرت آدم عليه السلام انگور كاشت ، شيطان پيشش آمد و از
انگور خواست . آدم ، چيزى به او نداد و مواظب بود كه شيطان از
اين ميوه ندزدد و نخورد. روزى پيش حضرت حوا آمد گريه كرد و
خواهش نمود كه يك خوشه انگور به او دهد. او هم خوشه انگورى به
او داد. وقتى در دهان گذاشت و خواست بخورد حضرت آدم متوجه شد.
فورا آمد و از دهان او بيرون آورد و فرمود: ميوه بهشتى بر تو
حرام است و نبايد بخورى !
2 - در زمان ابراهيم :
وقتى حضرت ابراهيم عليه السلام ماءمور شد كه فرزند خود را
قربانى كند - اسماعيل را به قربان گاه برد - يك قربانى به جاى
او از بهشت آمد و حضرت آن را قربانى كرد و بر روى الاغ انداخت
و به مكه آورد. چون خواست گوشت حيوان را تقسيم كند، شيطان به
صورت گدايى پيش ابراهيم آمد و گفت : اى خليل الله ! از گوشت
قربانى فرزندت مقدارى هم به من فقير بده . ابراهيم هم خواست
چيزى به او بدهد كه جبرئيل آمد و گفت : وى شيطان است ، خصيتين
و سپرز آن را به او بده .
3 - در زمان حضرت رسول :
آن ملعون پى در پى به خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم
به گدايى مى آمد؛ چون مى دانست كه اين بزرگواران سايل را رد
نمى كنند.
بعد از آن كه جعفر بن ابى طالب از حبشه بازگشت . روزى پيامبر
اسلام صلى الله عليه و آله وسلم و جعفر به خانه حضرت على عليه
السلام آمدند. چون در خانه چيزى براى پذيرايى نبود حضرت فاطمه
عليهاالسلام دو ركعت نماز خواند و سر به سجده نهاد و از خداوند
طلب غذا نمود. وقتى سر از سجده برداشت ، ديد طبقى آماده است و
در آن مقدارى خرما و هفت گرده نان و هفت مرغ بريان ، يك ظرف
شير و يك ظرف عسل در آن هست . آنها را برداشت آورد در خدمت آن
حضرت گذاشت و همه آماده خوردن شدند.
در اين هنگام شنيدند سايلى از پشت در صدا مى زند: اى اهل بيت
كرم وجود! از اين طعام كه مى خوريد، اندكى هم به من بدهيد.
فاطمه زهرا، نانى برداشت و يك مرغ بريان روى آن گذاشت و خواست
كه به سائل دهد در اين وقت حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم
او را از دادن به سائل منع فرمود. آن سائل هم رفت . بعد از
مدتى با قيافه ديگر وارد شد؛ در حالى كه پارچه و تخته اى به
پاى خود بسته بود تا اهل خانه گمان كنند كه پاى او شكسته و
معلول است .
تخته ها بر پاى بسته از چپ
و راست
|
تا گمان آيد كه او بشكسته
پا است
|
كنار در خانه آن حضرت ايستاد و با صداى بلند فرياد زد و گفت :
اى اهل خانه جود و كرم و احسان ! به من معلول و پاى شكسته كمك
كنيد. مقدارى از غذايى كه مى خوريد به من بى نوا بدهيد. باز
فاطمه زهرا (س ) خواست چيزى به او دهد پيامبر اسلام صلى الله
عليه و آله وسلم منعش كرد و فرمود: اى ملعون گم شو تو ر شناختم
!؟
رفت و باز آمد بپوشيد از
لباء
|
بار سوم ، خود را به صورتى ديگر در آورد تا شايد به او كمك
كنند. به صورت كودك كور و بى چشمى آمد در خانه و گفت : اى اهل
بيت ! من عاجزم ، كورم ، يتيم هستم ، مقدارى غذا به من عنايت
كنيد! باز آن حضرت فرمود: تو را شناختم از اين جا برو.
براى بار چهارم : باز شكل و قيافه خود را عوض نمود، خود را به
صورت زنى مسكين و بيچاره ، چادرى كهنه به سر خود انداخت و كفش
پاره به پا نمود و آمد بر در خانه فاطمه نشست و شروع كرد
التماس نمودن و طلب غذا كردن . باز رسول خدا صلى الله عليه و
آله وسلم او را شناخت محرومش كرد.
چون كه عاجز شد به آن گونه
مكيد(341)
|
چون زنان او چادرى بر سر
كشيد
|
سر فرو افكند و پنهان كرد
دست
|
بر دلش آمد زحرمان حرقه اى
(342)
|
فاطمه زهرا عليهاالسلام از رد نمودن فقرا و مساكين كه امروز
پدرش همه را رد كرد تعجب نمود و گفت :
اى پدر! تا به حال سابقه نداشت كه شما فقيرى را از در خانه
نااميد برگردانيد، ولى امروز چندين نفر از فقرا و بى نوايان
آمدند و به هيچ كدام چيزى نداديد و همه را دست خالى رد نموديد:
فرمود: اى دخترم ! چون غذايى بهشتى است ، بر اينها حرام است .
فاطمه عرض نمود: مگر اين ها چه كسانى بودند.
فرمود: همه اينها شيطان بودند و مى خواستند از غذاهاى بهشتى
بخورند. اگر امروز از اين غذاها مى خوردند از اهل بهشت مى
شدند.
شد محرم گر چه حق باشد سخى
(343)
|