مهلت شيطان تا چه موقع است ؟
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْاين كه تا چه زمان شيطان زنده خواهد
ماند؟ كى ميرد؟ به دست چه كسى كشته مى شود؟ رواياتى وارد شده و
احتمالاتى داده اند كه از اين قراراند:
1. مهلت او تا روز قيامت است ؛
اين احتمال درست نيست - در اين باره به بحث (حاجت خواستن شيطان
) مراجعه شود.
2. تا روز آخر دنيا.
همان روزى كه خورشيد و ماه و ستارگان تاريك مى شوند و كوه ها
مانند پشم زده شده ، روان مى گردند و درياها مانند آتش خروشان
شعله ور مى شوند و تمام جن و انس و ملائكه مى ميرند.
3. مهلت او ميان نفخه اول و دوم است ؛
نفخه اول وقتى است كه اسرافيل در صور مى دمد و همه موجودات
جهان يك مرتبه از بين مى روند. نفخه دوم آن وقتى است كه
اسرافيل در صور مى دمد و همه خلايق دو مرتبه زنده مى شوند.
مهلت شيطان در ميان اين دو نفخه تمام مى شود.
(83)
4. تا زمان ظهور حضرت مهدى (عج ) و به
دست آن حضرت كشته مى شود. (اين مطلب در آينده بيان خواهد شد).
5. تا زمان رجعت ؛
از زمان آمدن حضرت مهدى (عج ) شروع مى شود؛ پيامبر و ائمه
معصوم عليه السلام دوباره رجوع مى كنند و به دنيا برمى گردند،
آن وقت شيطان مى ميرد. و مدت معلومى كه قرآن بيان مى كند -
همان رجعت است - كه عزرائيل جان او را مى گيرد و به زندگيش
خاتمه مى دهد.
وارد شده كه در زمان رجعت ، خداوند به
((ملك
الموت
)) مى فرمايد: جان ابليس
را قبض كن كه عمر او به سر آمده و سختى ، تلخى و مستى جان كندن
را كه به اولين و آخرين افراد چشاندى به او تنها بچشان . و نيز
مى فرمايد:
((اى ملك الموت !
))
اول وارد دوزخ شو و هفتاد زبانيه با هفتاد زنجير و هفتاد كاسه
از آب لظى (كه همان آبهاى جهنمى سوزان است ) با هفتاد هزار از
سگ هاى جهنمى را بردار و با سخت ترين شكلى جان او را بگير.
عزرائيل هم با صورتى كه اگر اهل زمين او را با آن صورت ببينند،
از ترس و وحشت ، تمام آنان قالب تهى مى كنند و مى ميرند، و به
همان شكلى كه ماءمور است نازل مى شود.
شيطان وقتى او را به آن هيبت مشاهده مى كند به مشرق فرار مى
كند، عزرائيل را همان جا مى بيند! به طرف مغرب مى گريزد، او را
حاضر مى بيند، به دريا مى رود، باز او را همان جا مشاهده مى
كند؛ در اين زمان ،
((ملك الموت
)) بر او بانگ مى زند كه : اى
ملعون ! بايست ؛ باز فرار مى كند و مى آيد بر سر قبر آدم عليه
السلام و مى گويد: اى آدم ! من به واسطه تو رانده شدم و طوق
لعنت برگردنم افتاد. عزرائيل به آن سگ هاى جهنمى و ملائكه غلاظ
و شداد دستور مى دهد كه بر او حمله كنند. سگ ها بر او حمله مى
كنند و اطراف او را مى گيرند. ملائكه با گرزهاى آتشين بر مغز
او مى كوبند تا جان خبيث و پليد او را بگيرند و به زندگى پر از
مكر، فريب و كبر او پايان دهند.
(84)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْدر روايات ديگرى وارد شده كه :
شيطان به مرگ طبيعى از دنيا نمى رود، بلكه او را مى كشند و در
آخرالزمان كشته مى شود. حال چه كسى او را مى كشد، اختلاف است .
بعضى از روايات مى گويند: امام زمان (عج ) وقتى ظهور كند آن
ملعون را مى كشد. امام صادق عليه السلام فرمودند: وقتى قائم ما
قيام كند، مى آيد در مسجد كوفه شيطان هم مى آيد و به زانو در
مقابل آن حضرت قرار مى گيرد و مى گويد: واى از اين روز سختى كه
در كمين من است . در اين موقع امام زمان (عج ) موهاى جلوى
پيشانى او را مى گيرد و آن ملعون را گردن مى زند.
(85)
در بعضى از روايات وارد شده كه حضرت رسول كشنده شيطان است .
امام صادق عليه السلام فرمود:
((شيطان
در زمان رجعت روى صخره بيت المقدس به دست حضرت رسول صلى الله
عليه و آله كشته و ذبح مى شود
)).
(86)
نيز عبدالكريم خثعمى مى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم
كه فرمود:
((وقتى شيطان گفت :
خدايا! مرا مهلت ده تا روز قيامت ، قبول نكرد و در جواب آن
ملعون فرمود: تو را مهلت مى دهم تا وقت معلوم عليه السلام . و
مراد از آن وقت ، هنگام رجعت اميرالمؤمنين عليه السلام به دنيا
است
)).
عبدالكريم گويد: از حضرت پرسيدند: آيا براى آن حضرت رجعتى است
؟ فرمود: بلى ، هيچ امامى نيست ، مگر آن كه در قوت رجعت آن
امام ، مؤمن و كافر اهل زمانش با او برمى گردند. تا مؤمنان را
بر كافران غالب و پيروز گردانند.
وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام با اصحاب خود رجوع نمايد، شيطان
هم با لشكرش حاضر شوند و وعده گاه جنگ آنها در زمين
((روحا
))
كه از زمين فرات و در نزديكى كوفه است ، مى باشد.
پس اين دو لشكر مى جنگند، به طورى كه تا آن زمان چنان كشتارى
انجام نشده باشد. آن گاه امام صادق عليه السلام فرمود: گويا
اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام را مى بينم كه به پشت برگشته
اند و از شدت و سختى جنگ صد قدم به عقب رفته اند و گويا آنها
را نگاه مى كنيم كه پاهاى بعضى از آنها در آب فرات رفته است .
در اين هنگام ملائكه خشم الهى از پشت آب ها فرو مى آيند و جنگ
به حضرت رسول صلى الله عليه و آله واگذار مى شود. آن حضرت در
جلوى لشكر و حربه از نور در دست مبارك ايشان است ؛ چون شيطان
نگاهش به آن حضرت بيفتد، پشت كرده و بگريزد. ياران او وقتى كه
فرار او را مى بينند مى گويند: كجا مى روى و حال آن كه بر آنها
غالبى ، در جواب گويد: من مى بينم آن چه را شما نمى بينيد. من
از خداوند عالميان مى ترسم .
(87)
در اين هنگام ، حضرت رسول صلى الله عليه و آله به او حمله مى
كند و ضربتى بين دو كتف او مى زند كه به همان ضربه نابود مى
شود و لشكرش نيز هلاك خواهند شد. بعد از آن ، خداوند عالميان
پرستش مى شود؛ در حالى كه براى او هيچ شريكى در روى زمين باقى
نمى ماند و عبادات همه خالصانه است . آن گاه اميرالمؤمنين عليه
السلام در زمين چهل و چهار هزار سال پادشاهى مى كند. و عمرها
طولانى مى گردد به طورى كه از هر انسانى هزار اولاد به وجود مى
آيد.
(88)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْگفتيم كه شيطان از طايفه جن بود، و
قرآن هم اين مطلب را با صراحت بيان مى كند و مى فرمايد:
و اذا قلنا للملائكة اسجدوا لادم ،
فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه ؛
اى رسول ما
((ياد كن وقتى را كه
به ملائكه گفتيم : بر آدم سجده كنيد، همه سجده كردند جز ابليس
، كه او از جن بود، و بدين روى از اطاعت خداى خود سرپيچى نمود
و سجده نكرد
)).
(89)
او مدتى از عمر خود را در ميان جن سپرى كرده و با آنان معاشر
بوده ، تا وقتى كه فتنه و فساد، كشت و كشتار در ميان آنان برپا
شد.
در اين هنگام خداوند اراده كرد كه آنان را نابود فرمايد: عده
اى از ملائكه را فرستاد تا با شمشيرهاى خود با آنها جنگيدند و
همه آنها را كشتند. در اين ميان ، شيطان جان سالم به در برد و
از مرگ نجات پيدا كرد و به دست ملائكه اسير شد. به فرشتگان گفت
: من ، از جمله مؤمنان هستم (و در فتنه و فساد شركت نداشتم .)
شما تمام خويشان و هم نوعان مرا كشتيد و من تنها ماندم . مرا
با خودتان به آسمان ببريد، تا در آن جا با شما باشم و خداى خود
را عبادت كنم .
فرشتگان از خداوند جوياى تكليف شدند. خداوند به آنها اجازه داد
كه او را به آسمان ببرند. زمانى كه به آسمان رسيد به گردش در
آسمان ها و بررسى پرداخت . در آن ميان لوحى را ديد كه چيزهايى
بر آن نوشته شده ؛ مثلا نوشته بود:
((انى لا
اضيع عمل عامل منكم .(90)
(بلا من عمل و اءراد الدنيا اعطاه الله منها و من عمل و اراد
الاخرة بلع الله تعالى مناه ) و من يرد حرث الاخرة نزدله فى
حرثه ما نشاء و من يرد حرث الدنيا نؤ ته منها و ماله فى الاخرة
من خلاق
((من پاداش هيچ عمل كننده اى را
ضايع نمى كنم ؛ بلى ، كسى كه كارى كند و اراده دنيا نمايد، خدا
دنيا را به او مى بخشد و كسى كه آخرت را بخواهد، خداوند او را
به آرزويش مى رساند. و كسى كه پاداش آخرت را بخواهد به او بركت
مى دهيم و بر نتيجه اش مى افزاييم و آنها كه فقط مال دنيا را
مى طلبند، كمى از آن به آنها مى دهيم ، اما در آخرت هيچ نصيبى
ندارند
)).
(91)
پيش خود فكر كرد كه آخرت نسيه و دنيا نقد است . تصميم گرفت
دنيا را به وسيله عبادت هاى طولانى به دست آورد. لذا در ميان
ملائكه آن قدر عبادت كرد تا سرور و رئيس همه فرشتگان شد و
طاووس ملائكه نام گرفت ! بر منبرى مى نشست و ملائكه در مقابل
او با احترام مى ايستادند. وقتى فهميد با اين عبادت ها مى
تواند دنيا را جست و جو كند؛ از اين رو، آن چه در قلب سياه خود
پنهان داشت آشكار ساخت و ادعا نمود من از آدم برترم و در برابر
او به خاك نخواهم افتاد!
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْبه درخواست شيطان و اذن خدا،
فرشتگان آن ملعون را به آسمان بردند. روزى كه به آسمان رسيد
شنبه و زمانى كه به آسمان هفتم رسيد روز جمعه بود.
در آسمان اول مدت هزار سال خدا را پرستيد. پس از آن به آسمان
دوم بالا رفت و در آن جا هم هزار سال عبادت كرد. آن گاه به
آسمان سوم و چهارم تا آسمان هفتم اوج گرفت . در هر آسمان مدت
هزار سال خدا را بندگى كرد.
در آسمان هفتم مستقر و چنان مشغول عبادت شد كه بايد عبادت كند.
به طورى كه جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل وقتى او را ديدند به يك
ديگر مى گفتند: خداوند، عشق و علاقه به عبادت و قدرتى كه به
اين بنده داده به هيچ كس نداده است . بندگى او هم چنان ادامه
داشت تا وقتى كه خداوند اراده كرد آدم را بيافريند. حضرت
اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه
((خطبه
قاصعه
)) درباره نكوهش عبادت او
و متكبران مى فرمايد: شيطان ، مدت شش هزار سال خدا را پرستش
كرد كه فقط چهار هزار سال آن را دو ركعت نماز خواند!
بعد مى افزايد: معلوم نيست كه اين شش هزار سال از سال هاى دنيا
است يا از سال هاى آخرت . اگر از سالهاى دنيا بوده كه همان شش
هزار سال خواهد بود و اگر از سالهاى آخرت باشد، هر يك روز آن
طبق قرآن مجيد كه مى فرمايد:
فى يوم كان مقداره خمسين اءلف سنة ؛
((در روزى كه مقدار آن به اندازه
پنجاه هزار سال - از سالهاى دنيا - خواهد بود
)).
(92)
(جمع سال دنيا) 109500000000 (سال دنيا) 50000 * (روز) 365
*(سال آخرت ) 6000
در نتيجه ؛ اگر شش هزار سال را ضرب در سيصد و شصت و پنج روز، و
حاصل را در پنجاه هزار ضرب كنيم جمعا: صد و نه ميليارد و پانصد
ميليون سال دنيا مى شود؛ يعنى شيطان اين مدت ، خدا را عبادت
كرده و دايما مشغول نيايش و ستايش او بوده است .
در روايت ديگرى از امام جعفر صادق عليه السلام آمده كه : شيطان
در آسمان طى هفت هزار سال خدا را با دو ركعت نماز عبادت كرد
خداوند هم ، در مقابل آن دو ركعت نماز كه - هفت هزار سال طول
كشيد - ثواب هايى براى او در نظر گرفت .
(93)
ولى بعد از گناه و سرپيچى از دستور الهى و خود را برتر و
بالاتر دانستن از آدم عليه السلام ، تهمت به خدا زدن كه تو مرا
گمراه كردى !
(94)
سعادت و نجات خود را در جهان آخرت به كلى از دست داد و عبادت
خود را از ميان برد، و به شر مبدل كرد.
سود نامدشان عبادت ها و دين
|
و در برابر اين همه عبادت و بندگى كه انجام داده بود، براى
گمراهى اولاد آدم در اين دنيا تقاضاى عمر طولانى نمود كه طبق
عدالت پروردگار، اين تقاضا پذيرفته شد.
اولين مخالفت شيطان با خلقت آدم عليه
السلام |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْشيطان در ميان فرشتگان مشغول عبادت
بود تا وقتى كه خداوند اراده فرمود براى خود در زمين جانشين
خلق فرمايد. به ملائكه خطاب نمود كه من مى خواهم خليفه اى در
زمين قرار دهم ، و آنان را از مقصود خود آگاه نمود.
(95)
در اين هنگام ابليس به وسط زمين آمد و فرياد زد كه :اى زمين !
من آمده ام تو را نصيحت كنم !
خداوند اراده كرده از تو پديده اى به وجود آورد كه برترين
خلايق باشد و من مى ترسم كه خدا را معصيت كند و داخل آتش شود
(و در نتيجه تو داخل آتش شوى و بسوزى ) وقتى ملائكه مقرب آمدند
از تو خاك بردارند آنها را به خداى بزرگ قسم بده از تو خاك
برندارند.
(96)
مخالفت او با آدم عليه السلام از همين جا شروع شد و تاكنون
ادامه دارد و تا روز قيامت هم ادامه خواهد داشت . اين اولين
مخالف او بود.
از اميرالمؤمنين نقل شده كه ايشان فرمودند: وقتى خداوند متعال
اراده كرد آدم عليه السلام را خلق كند خطاب به جبرئيل فرمود:
مقدارى خاك از زمين بياور تا خلقى جديد به وجود آورم كه افضل
موجودات و اشرف آنها باشد.
جبرئيل به زمين آمد تا خاك بردارد (طبق تذكر شيطان ) زمين
ناليد و او را به خداوند قسم داد كه از آن خاك برندارد. ايشان
هم برگشت داستان را گزارش داد. بار ديگر ميكائيل و بعد از او
اسرافيل را فرستاد. باز زمين آنان را قسم داد، آنها هم با دست
خالى برگشتند.
براى بار چهارم ، عزرائيل را فرستاد كه حتما از خاك زمين
بردارد. او كه خواست خاك بردارد، باز زمين ناله كرد و او را
قسم داد و هر چه ناله و فرياد نمود، تاءثير نكرد. عزرائيل گفت
: من از جانب خدا ماءمورم تا كمى از خاك تو بردارم . او خاك را
برداشت و برد كه آدم را از آن ساختند.
(97)
(از اين رو، خداوند قبض روح آدم عليه السلام و اولادش را به
دست عزرائيل داد، از اين جهت ناله و گريه آنها هنگام جان دادن
آدم در دل او اثر نمى كند و او ماءموريت خود را انجام مى دهد.
وقتى آن خاك را با آب خالص و شور و تلخ و بى مزه ، مخلوط كردند
و بعد از مدتى پيكر خاكى او را قالب زدند. شيطان قيافه او را
مشاهده كرد و با خود گفت : اين مخلوقى ضعيف است كه از گل
چسبنده به وجود آمده ، و توى او خالى است . چيزى كه توخالى
باشد احتياج به غذا دارد و به اين ترتيب مى توان او را گمراه و
منحرف نمود.
و نيز گفت : اگر چه او بر من و هه موجودات فضيلت داشته باشد،
ولى من با او مخالفت خواهم نمود، و اگر روزى قدرت پيدا كنم او
را هلاك مى كنم .
و گفت : اگر اين موجود از من بالاتر و شخصيت او مهم تر باشد،
از او فرمان نخواهم برد و مطيع او نخواهم شد، و اگر از من
پايين تر باشد، او را كمك مى كنم و در مشكلات به فرياد او
خواهم رسيد، و با او دوست و رفيق مى شوم .
(98)
شيطان و قالب گلى آدم عليه السلام
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْبعد از آن كه خداوند قالب آدم عليه
السلام را از خاك و آب ، سرشت و او را به وجود آورد، آن قالب
را مانند كوه عظيمى كنارى گذشت . شيطان در اين مدت در آسمان
پنجم و از خازنين آن بود. وقتى وى آن قالب گلى را مى ديد از
سوراخ بينى او وارد و از عقب او خارج مى شد. و با دست بر شكم
او مى زد و مى گفتد: خداوند تو را براى چه چيزى خلق كرده ؟ مدت
هزار سال به اين وضع بود، بعد از اين مدت خداوند متعال از روح
خود در او دميد.
(99)
حضرت عبدالعظيم حسنى نامه اى به امام محمد تقى عليه السلام
نوشت كه پرسيده بود: به جه علت غائط انسان بوى گند مى دهد؟ آن
حضرت در جواب فرمود: وقتى خداوند حضرت آدم عليه السلام را خلق
نمود، جسد او بوى خوشى داشت . زمانى كه هنوز روح به آن دميده
نشده بود، ملائكه و شيطان از آن مى گذشتند، ملائكه مى گفتند:
او براى امر بزرگى ساخته شد و شيطان از دهان او وارد مى شد و
از عقب او بيرون مى آمد. از اين رو، هر چه داخل شكم انسان شود،
بدبو و خبيث مى شود.
(100)
در حديث ديگرى از حضرت على عليه السلام نقل شده كه فرمود: وقتى
خداوند آدم را خلق كرد، قالب گلى آن را تا چهل سال به حال خود
گذاشت - تا خشك شود - ابليس همواره بر آن مى گذشت و مى گفت :
خداوند، براى چه چيز اين را خلق كرده ؟ و پيش خود مى گفت : اگر
خداوند مرا امر فرمايد كه او را سجده كنم ، قبول نمى كنم و از
دستور او سرپيچى مى كنم و مخالفت خود را اعلام مى دارم . بعد
از آن كه روح در او دميدئه شد شيطان مخالفت نمود.
(101)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْوقتى خداوند به ملائكه خطاب كرد و
فرمود: مى خواهم در روى زمين خليفه و جانشينى براى خود قرار
دهم ، ملائكه موافق نبودند. به خدا اعتراض كردند و گفتند: اين
كه مى خواهى خلق كنى ، در آينده خون ريز و مفسد خواهد شد. بعد
از آن كه خداوند جواب آنان را داد، تسليم شدند. به ايشان خطاب
فرمود: وقتى من خليفه خود (آدم عليه السلام ) را خلق كردم و از
روح خود در آن دميدم ، همه شما در برابر او سجده كنيد.
(102)
بعد از آن كه خداوند او را خلق كرد و ز روح خود در او دميد و
روح به دماغ آدم رسيد، به حركت آمد و نشست ، عطسه اى زد و گفت
:
((الحمدلله
)) خداوند در جواب او فرمود:
((يرحمك
اله
)).
(103)
در اين هنگام به ملائكه فرمان داد، تا براى اعتراف به مقام
شامخ و رفيع او در مقابل وى سجده كنند و او را تكريم نمايند.
تمام ملائكه فرمان بردند و به سجده افتادند و مدتى در حال سجده
بودند؛ ولى شيطان كه آن زمان در صف فرشتگان بود، از روى
خودخواهى و غرور به خداوند عرض كرد: خدايا! مرا از سجده كردن
بر آدم معذور بدار.
خداوندا! من تو را چنان سجده كنم كه تا به حال هيچ ملك مقربى و
نه هيچ نبى مرسلى سجده و عبادت نكرده باشد.
خداوند در جواب او فرمود: مرا حاجت به عبادت تو نيست ، من از
تو مى خواهم ، آن چه را كه دستور مى دهم انجام دهى ، نه آن چه
را تو مى خواهى !
(104)
سرانجام قبول نكرد و حسدى را كه در قلبش بود ظاهر نمود.
(105)
خداوند هم در مقام بازخواست از او فرمود: چه چيز تو را باز
داشت از آن كه سجده نكنى بر مخلوقى كه من او را با دست قدرت و
عنايت خويش آفريدم ؟!
پاسخ داد: من از حيث عنصر و گوهر و ذات از آدم عليه السلام
برترم ، كسى را ياراى برابرى با من نيست و هيچ موجودى به
پايگاه رفيع و بلند من نمى رسد! من از گوهر فروزان آتش آفريده
شده ام و او از عنصر تيره و بى ارزش گل . پس روا نيست كه مثل
من در مقابل او سجده كند!
خداوند هم به خاطر سرپيچى از دستور و سجده نكردن بر آدم ، او
را ندا داد و فرمود از ميان ملائكه و بهشت پرنعمت و جاويد و
سعادت ابدى من بيرون شو؛ زيرا تو از مقام قرب و رفيعى كه تا
كنون داشتى ، رانده گشتى .
و ان عليك لعنتى الى يوم الدين ؛
((لعنت من هم تا روز قيامت بر تو
باد
))(106)
سپس او را با خوارى و ذلت از پيشگاه خود راند و از رحمت خود
دور داشت .
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْوسوسه شيطانى معمولا تدريجى و گام
به گام است . او نمى تواند يك باره و ناگهانى بر انسان مسلط
شود و او را به دام خود و بدبختى بكشاند. بلكه آرام آرام و گام
به گام در او نفوذ مى كند تا بر او تسلط كامل يابد.
قرآن مى فرمايد:
((اى مردم ! از
نعمت هاى حلال و پاكيزه خداوند كه در روى زمين است بخوريد و از
گام هاى شيطان پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شما است
))(107)
از اين آيه معلوم مى شود كه ، تسلط افكار شيطان بر انسان
تدريجى و لحظه به لحظه است نه دفعى و ناگهانى . تمايلات شيطانى
، مقدماتى دارد كه اسيران شهوت ، كم كم در دامش گرفتار مى
آيند، زمزمه هاى دوستان ناباب ، شركت در محافل نامناسب ، ترغيب
و تشويق آلودگان ، جملگى از عوامل تدريجى انحراف اند. شيطان ،
اول انديشه گناه و نيات سوء خود را ماهرانه و پنهانى به قلب
انسان القا مى كند و كارهاى زشت و پليد او را در نظرش زيبا
جلوه مى دهد و آواى خود را آرام آرام در گوش جانش سر مى دهد،
تا آن كسى را كه آماده است به سراغ مطلوبش ببرد.
از آن جا كه شيطان اغواگرى و فريب است ، بايد زمينه اى مناسب
براى نفوذ خويش داشته باشد. و اين زمينه ها مى تواند نقطه ضعف
ها، حساسيت ها، محروميت ها، عقده ها و به طور كلى صفات منفى
باشد.
اين گونه صفات ، راه فعاليت و نفوذ قطعى را براى شيطان باز مى
گذارد و اسباب تسلط را برايش فراهم مى آورد.
بنابر اين ، شهوات سركش ، خود خواهى ها، حب جاه و مقام ، حب
مال و منال ، حسادت ها، رقابت ها، شهرت طلبى و افزون خواهى ها،
عقده هاى حقارت و خود كم بينى ها، همگى از دام هاى خطرناك
شيطان اند. هر كس راه اين امراض روانى را ببندد، به دام
شيطان نخواهد افتاد.
وسوسه هاى تدريجى شيطان ، همانند ميكرب هاى بيمارى زا هستند كه
در همه جا وجود دارند. اما از نظر ابتلا، تنها آن گروه را
مبتلا مى سازند كه بر اثر ضعف بنيه ، قدرت مقاومت در برابر
ميكروب را ندارند، قرآن ، استيلا و تسلط شيطان را تنها بر
كسانى مى داند كه او را دوست خود گرفته اند و به اغوا و فريب
شيطان براى خداى يكتا شرك آورده اند.
(108)
انسان در هر مرحله از ايمان ، يا در هر سن و سالى كه باشد، گاه
گاه احساس مى كند كه نيروى توانمندى از درون ، او را به سوى
گناهى مى خواند، كه اين گونه حالات بيش تر در سالهاى جوانى خود
نمايى مى كند. در چنين حالتى ،
آدمى دچار وسوسه هاى شيطانى گرديده و با مختصر غفلتى ، ممكن
است دچار لغزش شود. در اين شرايط، تنها راه نجات اين است كه
انسان از قدرت پنهان الهى مدد جويد و از درگاه خداوند بخواهد
تا در كنف حمايت خود، او را از شر شيطان صفتان يار و دمساز
نشود و از شر آنها پيوسته خود را دور نگه دارد.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْبزرگ ترين اشتباه شيطان از آن جا
سرچشمه گرفت ، او فكر مى كرد چون از آتش فروزان خلق شده ،
واقعا از آدمى كه از خاك به وجود آمده بهتر و بالاتر است ؛ در
حالى كه اگر قدرى از تعصب و تكبر و لجاجت پايين مى آمد مى
فهميد كه به دلايل ذيل آدم عليه السلام از او برتر است .
1. همه مواد غذايى ، جواهرات با ارزش و قيمتى ، نيروى بدنى و
جسمى انسان و حيوانات تمام نيروى فكرى و عقلى از خاك است ، اگر
خاك نباشد هيچ چيز نيست ، ولى آتش اين همه ويژگى ها را ندارد.
2. اگر تكبر و خودبينى را كنار مى گذاشت . اقرار مى كرد كه خاك
خواصى دارد. مثلا گياهان را مى روياند و نشو و نما مى دهد و
قابل ترقى است . به همين دليل روح خدايى به آن تعلق گرفت و
چنان قابليتى را پيدا كرد.
3. اگر با چشم تواضع نگاه مى كرد مى ديد كه خاك امين و امانت
دار خوبى است و هر چه را كه به عنوان امانت به او دهند پس از
گذشت صدها يا هزاران سال بى آن كه در آن خيانتى كند، پس مى
دهد.
4. اگر حقيقت بين بود اقرار مى كرد كه خاك متواضع است و تواضع
يكى از صفات نيك و پسنديده مى باشد. ولى آتش متكبر و سركش ،
طالب بزرگى و خودبينى مى باشد و مسلما تواضع از تكبر بهتر است
.
5. از خصوصيات خاك و گل اين است كه حالت چسبندگى و نگاه
دارندگى دارد و موقعى كه با روح تركيب شود فيوضات الهى را به
خود مى گيرد. از همين رو، وقتى روح در آدم دميده شد، سجده گاه
فرشتگان قرار گرفت . ولى آتش چنين نيست .
6. گل مركب از آب و خاك است ، همان آبى كه مايه حيات و زندگى
هر چيزى است . چنان چه خداوند مى فرمايد:
وجعلنا من الماء كل شيئى حى افلا يؤ
منون ؛
آيا كافران نمى دانند - كه
((ما
هر چيز زنده را از آب قرار داديم ؟ (مايه حيات و زندگى هر چيزى
از آب است ) آيا ايمان نمى آورند؟
))(109)
همان خاكى كه مايه نشو و نما و روياندن است ، هنگامى كه با آب
در هم آميزند، نفس حيوان از آن متولد مى شود؛ مانند انسان كه
روح با خاك در هم آميخته شد و روح پرستنده و پيكر ستايش گر
آفريده شد.
7. هم چنين دستور خدا براى سجده ، فقط براى آدمى كه از خاك خلق
شده نبود، بلكه سجده در برابر آن روحى بود كه خداوند از خودش
در او دميده بود و به وسيله آن روح مقدس بود كه آدم خاكى به
آدم ملكوتى لقب يافته . دستور سجده در مقابل آدم هم بعد از
دميدن روح در او بود، نه قبل از آن ، چنان چه خداوند در قرآن
مى فرمايد:
و اذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا
لو ساجدين ؛
((هنگامى كه خلقت انسان به پايان
رسيد و كمال يافت و از روح خود (كه يك روح شريف و پاك و با
عظمتى است ) در آن دميدم همگى به خاطر او سجده كنيد
)).
(110)
آرى ! عظمت آدم و دستور سجده به او به واسطه آن روح الهى بود
كه در او دميده شده و گرنه خاك به خودى خود اين همه مقام و
منزلت و عزت را نداشت .
8. وقتى روح خدا در او دميده شد، نور خدا هم در قلب او تابيد و
در واقع آن قلب ، مانند كعبه از براى ملائكه شد و همين طور كه
انسان رو به سوى كعبه مى كند و سر به سجده مى گذارد، فرشتگان
هم بايد در مقابل آن تجلى گاه نور خدا سجده كنند.
9. علاوه بر اين ، شرف آدم به اين واسطه بود كه گل او را خود
خداوند متعال بدون واسطه سرشته و خود ضامنش بود. چنان چه مى
فرمايد:
قال يا ابليس ما منعك ، ان تسجد لما
خلقت بيدى ؛
((خداوند به شيطان فرمود: - اى
ابليس تو را چه مانع شد به موجودى كه من با دو دست (علم و قدرت
) خود آفريدم سجده نكنى ؟!
)).
(111)
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم هم درباره اين نكته كه
گل آدم را خود خداوند سرشته ، فرمود: گل آدم را خداوند با دست
خود چهل روز خمير كرد.
(112)
10. از همه اين ها كه بگذريم ، عبادت خداوند عبارت است از،
اطاعت و فرمان بردارى
او، و امر به سجده در برابر آدم عليه السلام هم يكى از
دستورهاى الهى است كه بايد بدون چون و چرا اجرا شود. سجده به
آدم يعنى سجده به خدا، چون به دستور خدا است . شيطان همه اين
فضايل و كمالات را از كف داد.
اول آن كس كوقياسك ها نمود
|
گفت : نار از خاك بى شك
بهتر است
|
من زنار و او ز خاك اكدر(113)
است
|
من ز آتش زاده و او از وحل
(114)
|
او، ز ظلمت ما ز نور روشنيم
(115)
|
در نسب من از كسى كم نيستم
|
پس چرا در پيش دشمن بايستم
|
او كجا بود اندر آن روزى كه
من
|
نى بود سود و زيان مى
خواهدش
|
چگونه شيطان داخل بهشت شد؟
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْبعد از اين كه خداوند آدم را آفريد
و از روح خود در او دميد به ملائكه دستور داد كه او را سجده
كنند، همه سجده كردند، مگر ابليس . سپس دستور خارج شدن از
بهشت براى شيطان صادر شد. ملائكه هم به او حمله كردند، او از
ترس جان خود فرار كرد و خود را مخفى نمود.
اما بعد از آن كه او را از بهشت بيرون كردند و ديگر جايى در
بهشت نداشت ، چگونه و با چه حيله و وسيله اى بار ديگر داخل
بهشت شد؟ چه طور آدم و همسرش را فريب داد؟ در اين باره از بعضى
بزرگان مانند ابن عباس مطلبى در دست است كه بدنيست آن را نيز
ياد آور شويم .
او مى گويد: بعد از آن كه شيطان از بهشت بيرون شد، تصميم قاطع
گرفت كه با هر نقشه و حيله اى كه شده ، باز خود را به بهشت
برساند و انتقام خود را از آدم بگيرد، فكر كرد كه از راه
معمولى و عادى وارد شود، ديد نگهبانان بر در بهشت هستند مانع
او مى شوند؛ رفت كنارى و به انتظار ايستاد. اول طاووس را
ديد، از او خواهش كرد كه او را داخل بهشت كند، قبول نكرد. در
اين بين ناگهان چشمش افتاد بر بالاى ديوار، ديد مارى بالاى
ديوار قرار دارد. (تا آن روز مار يكى از حيوانات زيبا و خوش
رنگ بهشت بود، و مثل ساير حيوانات ديگر چهار دست و پا داشت . -
شيطان جلو آمد و گفت :اى مار! مرا داخل بهشت كن ، تا اسم اعظم
الهى را به تو تعليم كنم . مار گفت : ملائكه ، نگهبان در بهشت
هستند تو را مشاهده مى كنند و نمى گذارند داخل شوى .
شيطان گفت ، مرا داخل دهان خود كن و آن را ببند و به اين وسيله
مرا داخل بهشت كن ، مار هم فريب او را خورد و همين كار را كرد
و او را در دهان خود جاى داد - اين بود كه در ميان دندانهاى
مار سم پديد آمد؛ چون جايگاه شيطان شد- وقتى مار به اين وسيله
او را داخل بهشت نمود، شيطان هم كار خود را كرد، آدم عليه
السلام و حوا عليه السلام را وسوسه نمود تا فريب خوردند. گفت :
اسم اعظم را كه قول دادى به من تعليم كن ، در جواب گفت : اى
مار! من اگر اسم اعظم را مى دانستم ، احتياج به تو نداشتم كه
مرا داخل بهشت كنى - من با همان اسم اعظم داخل مى شدم .
(116)
شيطان چگونه آدم و حوا در فريب داد؟
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْبعد از آن كه بار شيطان به بهشت رفت
، در همان دهان مار، شروع كرد با آدم عليه السلام صحبت كردن -
آدم هم خيال كرد سخن گو مار است . مى گفت :اى آدم ! خدا نمى
خواهد كه شما براى هميشه در بهشت بمانيد و هر كس از اين درخت
بخورد جاويد مى ماند، خدا با اين دستورى كه به شما داد، قصد
خيانت داشته ! از آن بخوريد تا جاويد بمانيد!
آدم جواب داد:اى مار! اين حرف كه تو مى زنى ، از غرور شيطان
است . چه طور خدا كه مى گويد: از اين درخت نخوريد ضرر دارد قصد
خيانت به ما را داشته ؛ در حالى كه تو مى گويى بخور ضرر ندارد
و براى حرف خود قسم هم مى خورى ؟ كه خدا
((ارحم
الراحمين
)) است و بخيل نيست .
شيطان هر چه وسوسه كرد، آدم نپذيرفت و با او مخالفت نمود. وقتى
شيطان از آدم ماءيوس شد، پيش همسرش حوا آمد و گفت :اى حوا! آيا
مى دانى درختى كه خداوند براى شما حرام كرده بود، اكنون
برايتان حلال كرده ؟ چون ديد اطاعت و عبادات شما بسيار نيكو
بوده است . اگر مى خواهى امتحان كن ، فرشتگانى كه موكل بر آن
درخت بودند و حيوانات بهشت را از آن منع مى كردند، ديگر با شما
كارى ندارند. همين دليل است كه آن درخت براى شما حلال شده ،
اگر تو جلوتر از آدم از آن بخورى بر او مسلط خواهى شد و او
مطيع تو مى شود، مجبور است از تو اطاعت كند!
حوا گفت : من الان امتحان مى كنم . به سوى آن درخت رفت . وقتى
ملائكه خواستند او را از نزديك شدن به آن درخت منع كنند،
خداوند به آنان وحى نمود و خطاب كرد: شما كسى را كه عقل ندارد
منع كنيد، نه كسى را كه به او عقل دادم و آن حجت است بر او.
اگر مرا اطاعت كند مستحق ثواب و اگر مخالفت كند مستحق عذاب است
.
ملائكه هم او را رها كردند و آزاد گذاشتند. حوا هم بى آن كه
آنها مانع اش شوند، به درخت نزديك شد. خيال كرد واقعا خوردن
از آن حلال شده و ايرادى در كار نيست . مقدارى از ميوه درخت
خورد و طورى هم نشد. پيش خود گفت : مار درست گفت و مى دانست
كه خوردن از آن حلال شده . بعد از آن رفت پيش همسر خود آدم
عليه السلام و گفت : آيا مى دانى كه خوردن از آن درخت بر ما
حلال شده ؟ من نزديك آن رفتم ، ملائكه هم مانعم نشدند، مقدارى
از آن خوردم ، مى بينى كه طورى نشدم و ايرادى نداشت . آدم عليه
السلام هم گول زن را خورد و با حوا به راه افتاد، رفتند و از
آن ميوه خوردند!
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْبدنيست قدرى از وسوسه هاى شيرين و
دل پذير شيطان كه توانست با آنها آدم و حوا را بفريبد و از
مقام و مرتبه خود به زير آورد بيان كنيم .
گفته شده كه : شيطان بر اثر سجده نكردن بر آدم ، رانده درگاه
شد و پس از آن تصميم قاطع گرفت تا آن جا كه مى تواند از آدم و
اولادش انتقام بگيرد و در مكر و حيله و فريب دادن آنان كوتاهى
نكند.
آن ملعون ، به خوبى مى دانست خوردن از آن درخت ممنوعه باعث مى
شود كه آنها را از بهشت بيرون كنند. در صدد وسوسه آنان بر آمد
و براى رسيدن به اين مقصود دام هاى گوناگون خود را بر سر راه
آنها گشود و براى نائل آمدن به هدف شوم خود بهترين راه را در
اين ديد كه عشق و علاقه ذاتى انسان ، به تكامل و ترقى در زندگى
جاويد استفاده كند. نيز براى قانع كردن آنان براى مخالفت فرمان
خدا، عذر و بهانه اى بتراشد كه آنها با دلگرمى دستور او را
اجرا كنند. لذا بعد از آن كه از حضرت آدم عليه السلام ماءيوس
شد، پيش همسر آدم رفت . گفت : آيا مى دانى چرا خداوند شما را
از ميوه اين درخت منع كرده و گفته است نزديك آن نشويد؟ چون
درخت حيات و جاويد است . هر كس از آن بخورد يا فرشته مى شود و
يا عمر جاويدان را به دست مى آورد و هميشه زنده مى ماند.
(117)
سپس گفت : خداوند متعال نمى خواهد شما در زندگى دائمى با او
شريك باشيد، مى خواهد اين جاودانگى مخصوص خودش باشد؟ با اين
نقشه و نيرنگ به آنها فهماند خوردن از اين درخت ضرر و زيان به
شما نمى رساند، بلكه هميشه در بهشت خواهيد ماند. بعد از آن گفت
: اگر از آن نخوريد به اين زودى شما را از بهشت بيرون مى كنند.
باز براى اين كه پنجه هاى پر وسوسه و حيله هاى خود را بيشتر و
محكم تر در جان آدم فرو برد و آنها را از حق و حقيقت منحرف
كند، براى حق به جانبى خود، قسم هاى شديدى خورد و گفت : من خير
خواه و دل سوز هستم ، خود را موظف مى دانم كه شما را نصيحت كنم
!!
(118)
حضرت آدم عليه السلام كه هنوز تجربه كافى در زندگى را نداشت و
تا حال گرفتار دام هاى شيطان و خدعه و نيرنگ هاى دروغ او نشده
بود و نمى توانست باور كند كسى اين چنين قسم دروغ به خدا ياد
كند، سرانجام تسليم شد و فريب و نيرنگ شيطان در او اثر كرد و
از ميوه آن درخت خورد.
پنجه زد با آدم از نازى كه
داشت
|
گشت رسوا همچو سرگين وقت
چاشت
|
بعد از خوردن از آن درخت ، برايشان ثابت شد كه نه تنها آن ميوه
آب حيات و زندگى جاويد نبود، بلكه به مجرد خوردن ، لباسهاى
بهشتى از بدنشان ريخت و عورت ها و بدنهاى آنها تا آن موقع مخفى
و پوشيده بود ناگهان ظاهر شد. ايشان در ميان بهشت و جمع
فرشتگان لخت و عريان شدند، حيران و سرگردان ماندند. وقتى
لباسهاى بهشتى و آن تاج كرامت از اندامشان فرو ريخت و خود را
در جمع ملائكه عريان ديدند، بلافاصله خود را به ميان درختان
رساندند و از برگ هاى درختان براى پوشيدن اندام كمك مى گرفتند
و عورت هاى خود را مى پوشاندند، ولى برگ ها هم اطاعت نمى كردند
و از بدنشان پرواز مى نمودند و باز عريان مى ماندند.
حوا چاره خود را در اين ديد كه بنشيند تا رسوائى او كمتر باشد.
آدم با يك دست عورت خود را پوشانيد و با دست ديگر سر خود را
گرفت . و گفتند: خدايا! ما بر نفس خودمان ظلم كرديم . اگر ما
را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود.
(119)
خداوند به آنها خطاب كرد و گفت : مگر من شما را از خوردن ميوه
آن درخت منع نكردم ؟ مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و
سرسخت شما است . چرا فرمان من را اطاعت نكرديد و فريب آن ملعون
را خورديد؟
سپس فرمود: الحال چاره اى جز اين نيست كه بايد از بهشت خارج
شويد. و آنها را از مكان و مقام خود بيرون كردند و به زمين
فرستادند.
(120)
جد تو آدم ، بهشتش جاى بود
|
يك گنه ناكرده گفتندش تمام
|
مذنبى ، مذنب برو بيرون
خرام
|
تو طمع دارى كه با چندين
گناه
|