شيطان در كمين گاه

نعمت الله صالحى حاجى آبادى

- ۳ -


شيطان مزد عمل مى گيرد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
بعد از آن كه شيطان از سجده كردن بر آدم سرپيچى كرد و از بهشت بيرون شد.
گفت : پروردگارا! حالا كه مرا بيرون و از رحمت خود دور مى كنى ، عبادات من چه مى شود، هزاران سال عبادتت كرده ام كه فقط چهار هزار سال آن را به دو ركعت نماز گذراندم ! علاوه بر آن خودت فرمودى ، عمل عمل كنندگان را ضايع نمى كنم !(121) آيا سزاوار است كه با يك اشتباه ، مزد عمل چندين هزار ساله من به كلى از بين برود؟
خطاب از مصدر جلال رسيد كه مزد هيچ كس در پيش من ضايع نمى شود؛ ولى كسى كه قابليت نداشته باشد پاداش كارش را در آخرت دهم در دنيا هر چه بخواهد، مى دهم . شيطان عرض كرد: من هم مزد عمل خود را در دنيا از تو طلب مى كنم . چون به واسطه آدم جهنمى شدم حاجات خود را درباره آدم و فرزندان او قرار مى دهم ! خطاب شد: حاجات خود را بگو تا به تو ببخشم ! شيطان در جواب گفت :
اول آن كه ، اجازه دهى تا روز قيامت زنده باشم . خدا در جوابش فرمود: اگر مى خواهى از صدمه مرگ و جان كندن نجات يابى يا شربت ناگوار آن را نجس ، اراده من بر اين است كه هر كس به دنيا آيد مزه مرگ را بچشد و اگر كسى مرگ سراغش نيايد در آخرت هم كه مردن نيست . آن روز همه زنده مى شوند، مؤمنان در ناز و نعمت بهشت و مشركان در عذاب و نقمت جهنم خواهند بود.
چون نجات از مرگ براى كسى نيست ؛ تو را مهلت مى دهم تا روزى كه معلوم است .(122)
- شايد مراد روز ظهور امام عصر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - باشد كه به دست لشكر آن حضرت كشته مى شود و شايد هم روز آخر دنيا باشد -.(123)
دوم اين كه ، خدايا! از تو مى طلبم كه در مقابل هر يك از فرزندان آدم ، دو فرزند به من عطا كنى ! از اين رو، در اخبار وارد شده : برابر هم يك نفر از اولاد آدم كه متولد مى شود، دو شيطان بر او مسلط است و او را اغوا مى كنند.
سوم ، گفت : خدايا! از تو مى خواهم كه مرا در بدن اولاد آدم مانند خون جريان دهى كه از هر جاى بدن او بخواهم ، بتوانم او را به معصيت بكشانم .
چهارم . از تو مى خواهم كه فرزندان آدم ما را نبينند، ولى ما آنها را ببينيم !
پنجم ، از تو مى خواهم اين قدرت را به من بدهى كه به هر صورت بخواهم بتوانم در آيم . بنابر اين (در هر جا و هر شكلى كه مى خواهد در مى آيد تا شايد مردم را فريب دهد). همان طور كه در روز سقيفه بنى ساعده ، مجلس ‍ شوراى مكه كه عليه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم تشكيل شده بود، خود را به صورت پيرمردى نجدى در آورده و كار را براى آنان آسان كرد (كه در داستان شيطان و مجلس شوراى مكه بيان شده است ). و در اول خلافت ابوبكر به شكل پيرمردى زاهد در آمد، اول به ابوبكر بيعت كرد تا مردم تشويق شدند(124) و ده ها داستان ديگر كه در مباحث كتاب آورده شده است .
ششم . پروردگار! از تو مى خواهم تا روح در بدن اولاد آدم است بر آن مسلط باشم !
هفتم ، عرض كرد: خدايا! از تو مى خواهم مرا مخصوصا در سينه آدم و اولاد او مسلط گردانى تا او را وسوسه كنم . چنان چه در قرآن مى فرمايد:
الخناس الذى يوسوس فى صدور الناس من الجنه و الناس ؛
((شيطانى كه وسوسه و انديشه بد در دل مردم مى افكند، وسوسه او، هم در دل جن باشد و هم در دل انسان )).(125)
خداوند هم در پايان هر يك از خواسته هاى او فرمود، راضى شدم . وقتى شيطان اين حاجات را از خداوند گرفت ، عرض كرد:
فبعزتك لاغوينهم اجمعين (126)
اى خدا! به عزت و بزرگوارى خودت ، همه آنها را گمراه و از راه راست منحرف مى كنم .
سپس شيطان گفت : من آنها را از پيش رو (آنها كه آخرت را در پيش دارند در نظرشان كوچك و ساده جلوه مى دهم ) و از پشت سر (آنها را كه به جمع آورى اموال و ثروت مشغول هستند به بخل و نپرداختن حقوق واجب دستور مى دهم ) و از طرف راست (امور معنوى را به وسيله شبهه و شك و ترديد ضايع مى سازم )، و از طرف چپ (لذت مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مى دهم .) و سراغشان مى روم و تو اكثر آنها را شكر گزار نخواهى (127) يافت .

نيازهاى مادى شيطان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
همين طور كه شيطان حاجات معنوى خود را از خداوند متعال طلب كرد يعنى همان حاجاتى كه به عبادات خود از خدا خواست تا آدم عليه السلام و اولادش را به انحراف بكشد - حاجات مادى خود را هم از خدا خوستار شد، و آنها را هم خداوند بزرگ به او تا روز موعود عنايت فرمود.
ابو امامه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: بعد از آن كه شيطان رانده درگاه الهى شد و او را به روى زمين فرستادند. عرض كرد: پروردگار! مرا به سوى زمين فرستادى ، از درگاه خود راندى و از نعمت هاى بهشت محروم نمودى . من در دنيا احتياجاتى دارم كه بتوانم زندگى كنم . آنها را براى ادامه زندگى ام برايم آماده و مهيا نما كه در مضيقه نباشم . خطاب شد: حاجات تو چيست ؟ عرض كرد: خدايا! من محتاج خانه و منزلم ، به من خانه اى عنايت فرما. خطاب شد: خانه تو را حمام ها قرار دادم . (هر كجا حمام است و مردم آن جا رفت و آمد مى كنند خانه شيطان است .)
عرض كرد: من محتاج نشستن هستم و جايى براى آن مى خواهم . خطاب شد: جاى نشستن تو بازارها و كوچه ها و در مغازه ها است - آن جا بنشينى و مردم را به گناه ، كم فروشى ، رشوه ، ربا، غش در معامله ، به ناموس مردم نگاه كردن ، دروغ گفتن ، خيانت كردن ، كلاه سر مردم گذاشتن و غيره بكشانى . در حديثى هم آمده كه : بازار محل عيش و لذت بردن شيطان است .
عرض كرد: خدايا! من غذا مى خواهم . غذاى من از كجا تاءمين شود؟ خطاب شد: غذاى تو را در سفره اى قرار دادم كه بر سر آن ((بسم الله )) گفته نشود. (و صاحبان آن سفره مثل حيوانات گرسنه و حريص ، بدون آن كه نام خدا ببرد، به آن حمله مى كنند)
عرض كرد: الها! من احتياج به آب و آشاميدنى دارم ، آن را من از كجا به دست آورم ؟ خطاب شد: نوشيدنى هاى تو شراب و هر چيز مست كننده است . (از قبيل فقاع كه نوع از آب جو مى باشد، جرس و بنگ كه به وسيله قليان مى كشند).
عرض كرد: براى من اذان گويى قرار ده . گفته شد: اذان تو وسايل موسيقى و مؤ ذن تو كسانى هستند كه با اين آلات مى نوازند و آنها را به كار مى گيرند.
عرض كرد: براى من قرآنى قرار بده كه در آن نگاه كنم . خطاب شد: قرآن تو شعر است (وقتى محزون شدى و دلت گرفت ، شعر بخوان ).
عرض كرد: براى من كتابى قرار ده كه در آن نگاه كنم . خطاب شد: كتاب تو ((وشم )) (خال كوبى هايى كه بعضى ها روى بازو و جاهاى ديگر بدن مى كنند) است .
عرض كرد: براى من حديثى قرار ده . فرمود: حديث تو دروغ و دروغ گفتن است كسانى كه دروغ مى گويند، حديث تو را گويند.
عرض كرد: براى من دام و وسيله ، شكار قرار بده ، خطاب شد: زنان را وسيله صيد كردن و به دام انداختن مردم قرار دادم .(128)

در خواست هاى آدم عليه السلام از خدا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام باقر عليه السلام فرمود: چون حضرت آدم عليه السلام شنيد شيطان براى فريب او به جاى عباداتى كه كرده ، حاجاتى را از خداوند خواستار شده و به او عنايت كرده ، عرض نمود: پروردگارا! شيطان را بر من و اولادم مسلط كردى ، خواسته هاى او را بر آوردى كه درباره من و اولادم بود. پس به من و اولادم چيزى عنايت فرما تا بتوانم در مقابل مكر و حيله هاى او خود را حفظ نمايم . خطاب شد: (شيطان از من خواست ) تو هم از من بخواه ؛ زيرا هم چه بخواهى به تو مى دهم و حاجات تو را هم برآورده مى كنم .
آدم عليه السلام عرض كرد: خدايا! من خير و صلاح خود و اولادم را از تو مى خواهم . تو خود دانا و بزرگوارى ، هر چه صلاح مى دانى براى ما قرار بده ، خطاب رسيد: اى آدم ! از براى تو و فرزندانت در دنيا چند چيز قرار دادم تا در مقابل حاجات شيطان باشد:
اول اين كه ، هرگاه تو و اولادت قصد معصيتى كنيد و آن را انجام ندهيد، گناهى برايتان نوشته نمى شود.
دوم ، هرگاه قصد معصيتى نموديد و آن را انجام داديد، تا هفت ساعت شما را مهلت مى دهم ، اگر به فكر افتاديد و توبه نموديد، باز براى شما نوشته نمى شود. و اگر بعد از هفت ساعت توبه نكرديد فقط يك گناه برايتان نوشته مى شود.
سوم ، اگر قصد بندگى و كارهاى نيك كنيد، ولى موفق نشويد و آن را انجام ندهيد، يك ثواب براى شما نوشته مى شود.
چهارم ، اگر بر آن شديد كه عبادت و كار خيرى كنيد و موفق هم شديد و آن را انجام داديد، ده حسنه و ثواب برايتان نوشته مى شود. چنان چه مى فرمايد:
من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسيئه فلا يجزا الا مثلها؛
((هر كس كار نيكى انجام دهد، ده برابر به او پاداش داده مى شود و هر كس ‍ كار بدى انجام دهد، جز به همان مقدار كيفر داده نمى شود.)).(129)
آدم گفت : پروردگارا! فضل وجودم و كرم تو زياد است ، آن را بر من و اولادم زيادتر فرما و ما را مورد لطف و كرم خود قرار ده .
پنجم ، خطاب شد: اى آدم ! براى فرزندانت قرار دادم ، اگر گناه و معصيتى نمودند و بعد پشيمان شدند و استغفار كردند گناهان شان را بيامرزم .
ششم ، هرگاه تا روز قيامت از تو فرزندى زاده شود - و دين دار و خداشناس ‍ باشد - در برابر هر يك از فرزندانت ، ملكى از ملائكه را (در مقابل اولادان شيطان ) قرار مى دهم تا او را از شر فتنه شيطان و اولادش حفظ نمايند.
هفتم ، عرض كرد: پروردگارا! لطف و كرم خود را بر ما بيفزا و ارزانى ده ، خطاب شد:اى آدم ! توبه را از براى ايشان قرار دادم و تا روح در بدن آنها است و هنوز به سينه و گلويشان نرسيده ، طلب استغفار كنند واز گناهان خود توبه نمايند، توبه ايشان را مى پذيرم .
هشتم ، گفت : خدايا! بخشش هاى خود را بر ما زياد فرما. خطاب شد: اى آدم ! (اگر باز گناهانى باقى ماند يا فراموش كردند كه توبه كنند) در قيامت همه گناهان آنان را مى بخشم و مى آمرزم و از كسى باكى ندارم ؛(زيرا حاكم خودم هستم و قدرت به دست من است و كسى در آن جا دخالتى ندارد) قرآن درباره اين كه خداوند همه گناهان را در قيامت مى بخشد، مى فرمايد:
قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ، ان الله يغفر الذنوب جميعا؛
(اى پيامبر!) به آنها ((بگو: اى بندگان من ، كه بر خودتان اسراف و ستم كرده ايد از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى بخشد (كه او بخشنده و مهربان است )) ).(130)
وقتى خداوند به حضرت آدم عليه السلام خطاب نمود و فرمود: همه گناهان بندگان را در قيامت مى بخشم و مى آمرزم . آدم خوش حال شد و عرض كرد: همين ها ما را كافى است و به آنها راضى شدم .(131)

دليل خوش بختى آدم و بدبختى شيطان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
چند چيز باعث خوش بختى حضرت آدم عليه السلام شد، و همان ها باعث بدبختى و بيچارگى شيطان ملعون گرديد. ((محمد دورى )) نقل مى كند: علت بدبختى و بدفرجامى شيطان پنج چيز است ، در حالى كه همان ها باعث خوش بختى حضرت آدم عليه السلام شد. و آنها عبارت اند از:
1. آدم عليه السلام وقتى از درخت ممنوع شده خورد و با خدا مخالفت كرد، بعد از آن كه متوجه خلافت خود شد اقرار و اعتراف كرد به اين كه او و همسرش اشتباه كردند. و به خدا عرض كردند:
ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا، لنكونن من الخاسرين ؛
((خداوندا! ما (دو نفر) بر خود ظلم و ستم كرديم . اگر (لطف و بزرگوارى ) تو ما را نبخشد و بر ما رحم نكنى ، هر آينه زيان كار خواهيم بود)).(132)
خويش را مجرم و مجرم گومترس
تا ندزدد از تو آن استاد درس
از پدرآموز اى روشن جبين
ربنا گفت و ظلمنا پيش از اين
نه بهانه كرد و نه تزوير ساخت
نه لواى مكر و حيلت بر فراخت
اما شيطان به گناهان خود اعتراف نكرد و خود را مجرم و خلاف كار ندانست و همين باعث بى چارگى او شد.
2. آدم بعد از آن كه خلاف كرد و متوجه آن شد، در برابر خداى خود، پشيمان گشت و با عجز و التماس عذر خواهى كرد و گفت :
رب انى ظلمت نفسى انك من الغافرين ؛
((خدايا، بر خود ظلم كردم ، پس مرا بيامرز و از تقصيرم بگذر. به درستى كه تو از بخشندگى - و جز تو بخشنده تر كسى را سراغ ندارم -)).
ولى شيطان چون خود را بى گناه مى دانست پشيمان نشد و از خداوند بزرگ عذر نخواست .
3. آدم عليه السلام در برابر ترك اولى كه مرتكب شده بود، خويشتن را سرزنش كرد و گفت : خداوندا! من از برگشتگان هستم . اما شيطان خود را در برابر خلاف هايى كه كرده بود، سرزنش نكرد و چون خود را محق مى دانست ، گفت :
خلقتنى من نار و خلقته من طين ؛
((مرا از آش آفريدى و آدم را از خاك و گل .))(133) پس من بر او سجده نكردم .
4. آدم وقتى پرونده خود را سياه يافت ، به فكر افتاد كه آن را جبران كند و به حالت اول برگرداند؛ از اين رو زود توبه كرد و با شكسته نفسى در برابر خالق خود عرض كرد:
رب اغفرلى انك خير الغافرين ؛ رب فارحمنى انك خير الراحمين ؛ رب فتب على انك انت التواب الرحيم ؛
((خدايا! مرا ببخش ؛ زيرا تو بهترين بخشندگانى ، خدايا! به من رحم كن ، چون تو بهترين رحم كنندگانى ؛ خدايا! توبه مرا قبول كن ؛ به درستى كه تو بسيار آمرزنده اى )).(134)
5. آدم در حالى كه خلاف مرتكب شده بود، و طبق گفته خدا كه مى فرمايد: از رحمت خدا ماءيوس نشويد: نااميد نشد و دويست سال در زمين گريه كرد تا خدا توبه اش را پذيرفت ولى شيطان بعد از گناه خويش از رحمت خدا نااميد شد. و همين ياءس و نااميدى بزرگترين گناهى بود كه او مرتكب شد. قرآن مى فرمايد:
لاتايئسوا من روح الله انه لا يايئس من روح الله الا القوم الكافرين ؛
((از رحمت خدا نوميد نباشيد؛ چون كسى از رحمت خدا ماءيوس نمى شود مگر كافران )).(135)
از اين رو بود كه خداوند از روح خود در پيكر آدم دميد و او را خليفه خويش ‍ ساخت . در مقابل آدم شيطان بدكردار حاضر نشد كه از پيشگاه با عظمت الهى عذرخواهى كند به جاى آن ، مقابل خداى خود ايستاد و قسم خورد كه تا مى تواند و قدرت دارد گناه و مخالفت كند.(136)
گفت : شيطان كه بما اغويتنى
كرد پنهان فعل خود را آن دنى
گفت : آدم كه ظلمنا نفسنا
او ز فعل خود نبد غافل چو ما
از ادب حق ، توبه تلقينش نمود
توبه اش را اجتبيناه فزود
بعد توبه گفتش :اى آدم ! نه من
آفريدم در تو اين جرم و محن
نى به تقدير قضاى من بدان
چون به وقت عذر كردى آن نهان
گفت : ترسيدم ادب بگذاشتم
گفت : من هم پاس آنت داشتم
باز آن ابليس بحث آغاز كرد
كه بدم من سرخ رو كرديم زرد
رنگ ، رنگ توست صباغم توئى
اصل جرم و آفت داغم توئى
بذر گستاخى كسوف آفتاب
شد عزازيلى ز جرئت رد باب
هم چه ابليسى كه گفت اغويتنى
تو شكستى جام ، ما را مى زنى

شيطان در راهش پاى مى فشارد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
بعد از آن كه خداوند شيطان را از بهشت بيرون كرد، برابر خدا قسم ياد كرد كه بايد چند كار را براى گمراهى آدم و اولادش انجام دهم و تا انجام ندهد، دست بر ندارد.
1. گفت : خدايا! ((من از بندگان تو نصيب و بهره اى معين خواهم گرفت )).(137) (در حالى كه خود او مى داند قدرت گمراه كردن همه بندگان خدا را ندارد) و تنها افراد هوس باز و سست عنصر هستند كه در برابر او تسليم مى شوند.
در اين باره روايتى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود: از صد نفر از فرزندان آدم ، نود و نه نفرشان در آتشند و يكى از آنها در بهشت .(138) و نيز از آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده : از هزار نفر براى خدا و بقيه براى آتش و ابليس لعين است .(139)
2. گفت : آنها (غير مخلصين ) را حتما گمراه مى كنم و به انحراف و گناه مى كشانم .(140)
3.گفت : ((مردم را با آرزوى دور و دراز و رنگارنگ سرگرم مى سازم و مشغول به دنيا مى كنم و از ياد آخرت و بهشت و جهنم باز مى دارم .))(141)
4. گفت : ((آنها را به انجام دادن اعمال خرافاتى دعوت مى كنم و اعمال خلاف و زشت را در برابر آنان زينت مى دهم و از اعمال نيك منع شان مى كنم )).(142)
5. گفت : آنها را وادار مى سازم كه آفرينش پاك و فطرت خود را تغيير دهند (آن آفرينش و فطرت پاك الهى كه از اول در نهاد انسان نهاده شده همان توحيد و يكتا پرستى است )؛ وسوسه هاى شيطانى و هوى و هوسها او را از راه منحرف مى سازد. و به بيراهه مى كشاند. اين ضرر جبران ناپذير شيطان ، سعادت انسان را از پايه مى لرزاند، چون حقايق و واقعيات را با باورهاى سست از بين مى برد و به دنبال آن ، سعادت به شقاوت تبديل مى گردد.
از اين رو، هيچ كس نبايد شيطان را به جاى خداوند، سرپرست خود كند؛ زيرا اين كار زيان بزرگى است و شيطان به انسان وعده هاى دروغ مى دهد و به آرزوهاى دور و دراز سرگرم مى كند، ولى جز فريب و خدعه ، كارى براى آنها انجام نمى دهد.(143)

انگور و خرما بوى شيطان مى گيرند!

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه : خداوند بعد از آن كه آدم را از بهشت بيرون كرد به او امر نمود كشاورزى و زراعت كند، و چند شاخه از ميوه هاى بهشت مانند: خرما، انگور، زيتون و انار، به او داد. آدم هم قدرى از آنها را براى آينده فرزندان خود كاشت و از ميوه آنها خورد.
ابليس به او گفت : اين ها چيست كه كاشته اى ؟ من كه در زمين بودم اين ها را نديده ام . به من اجازه بده از آنها بخورم ، ولى آدم اجازه نداد.
شيطان سرانجام نزد حوا آمد و گفت : اى حوا! تشنگى و گرسنگى به من فشار آورده ، قدرى از اين ميوه به من بده ، حوا گفت : آدم با من عهده كرده كه به تو چيزى ندهم ؛ زيرا اين ها ميوه هاى بهشتى هستند و تو نبايد از آنها بخورى ، شيطان گفت :اى حوا! قدرى از آب آن را در كف دست من فشار بده ، قبول نكرد. گفت : بگذار بمكم و از آن نمى خورم .
خوشه اى انگور گرفت و دانه اى از آن را مكيد، زمانى كه دندان روى آن گذاشت حوا از دهانش بيرون آورد. بعد از آن خداوند به حضرت آدم عليه السلام وحى فرستاد كه : دشمن من و تو از انگور مكيد و شرابى كه از آن به دست مى آيد بر تو حرام مى شد. بار دوم پيش حوا آمد و از او خواست خرما بمكد. او هم اجازه داد و بوى خوش از آن هم رفت ؛ چون تا آن هنگام انگور و خرما بهترين بوى خوش را داشتند.
در حديث ديگرى است كه : وقتى حضرت آدم عليه السلام از دنيا رفت ، شيطان آمد و زير درخت انگور ادرار كرد، ادرار او در تمام عروق انگور نفوذ كرد. از همين رو خداوند شراب را حرام كرد؛ زيرا ادرار او در شيره انگور جاى گرفت .(144)

نزاع بر سر انگور

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از امام صادق عليه السلام نقل شده : بعد از اين كه آدم از بهشت بيرون آمد، اشتها به ميوه هاى بهشت پيدا كرد. خداوند متعال دو شاخه از درخت انگور براى او فرستاد، آدم آنها را كاشت . فورا سبز شدند و ميوه دادند. شيطان دور آنها را ديوار كشيد. حضرت آدم فرمود: اى ملعون ! چه كار مى كنى ؟
شيطان در جواب گفت : اين درخت ها مال من است . آدم عليه السلام فرمود: دروغ گفتى (نزاع شروع شد) پس هر دو حاضر شدند به قضاوت روح القدس . وقتى پيش آدم آمد او قصه خود را برايش نقل كرد. روح القدس هم آتشى مهيا كرد و درخت هاى انگور را در آن انداخت شعله آتش به شاخه هاى درخت رسيد. آدم و شيطان هر دو گمان كردند كه همه درخت ها سوخت .
بعد از آن كه آتش خاموش شد، دو سوم از درخت ها سوخته شده بود و يك سوم آن باقى ماند روح القدس گفت : آن اندازه كه سوخته شده از آن شيطان بود باقى مانده مال آدم عليه السلام .(145)

شاخه انگور گم مى شود!

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در زمان حضرت نوح عليه السلام هم ، چنين اتفاقى افتاد و دو سوم آب انگور از آن شيطان شد وقتى كه آب انگور جوشيده شود، بايد دو سوم آن بخار گردد و فقط يك سوم باقى بماند تا حلال شود.
از وهب نقل شده كه : وقتى حضرت نوح عليه السلام از كشتى بيرون آمد و طوفان نشست چندين شاخه از شاخه هاى ميوه اى را كه با خود داشت كاشت . وقتى به سراغ شاخه انگور رفت ، آن را نديد. گمان كرد كه در كشتى جا مانده است ؛ در حالى كه شيطان آن را مخفى كرده بود. نوح عليه السلام حركت كرد كه برود داخل كشتى و شاخه انگور را بياورد كشت كند. فرشته اى كه با نوح بود گفت : اى نوح ! دنبال آن نرو، به زودى پيدا خواهد شد، بيا بنشين . نوح هم برگشت و نشست .
آن فرشته گفت : اى نوح ! در آب انگور شريكى پيدا كردى . درباره آن احسان كن . فرمود: يك هفتم آب انگور مال شريكم و شش هفتم آن مال خودم باشد.
فرشته گفت : اى نوح ! تو احسان كننده اى بيشتر احسان كن . فرمود: يك ششم آن مال شريك و پنج ششم مال خودم . ملك گفت : تو احسان كننده اى ، بيشتر احسان كن . نوح فرمود: يك پنجم آن مال شريكم و چهار پنجم مال خودم .
ملك گفت : بيشتر لطف كن فرمود: يك چهارم مال شريكم و سه چهارم از مال خودم باشد.
ملك گفت : باز هم احسان بيشترى فرما. نوح فرمود: نصف از شريكم و نصف از خودم . گفت : احسان بيشترى كن . نوح گفت : دو سوم از آن شريكم و يك سوم مال خودم و به اين راضى شدند. از آن روز قرار شد كه آب انگور وقتى جوش بيايد دو سومش از آن شيطان باشد و بقيه مال انسان . تا زمانى كه دو سوم آب انگور بخار نشود، پاك و حلال نمى شود و بعد از ثلثان شدن قابل خوردن است .(146)

راهنماى شيطان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
بعد از آن كه خداوند متعال آدم را آفريد و به ملائكه فرمود: او را سجده كنيد. شيطان زير بار نرفت و از مقام قرب رانده شد. از جانب خدا خطاب آمد: اى اهل آسمان ها! من آدم و حوا را در بهشت منزل دادم و همه چيز را مباحشان كردم ، مگر بهشت جاودان را. اگر نزديك درختان آن شوند و از آنها بخورند از ظالمان خواهند بود و از آن جا بيرون خواهند شد. شيطان اين خطاب را شنيد و اميدوار شد. پيش خود گفت : من آنها را از بهشت بيرون مى كنم . مخفيانه تا نزديك بهشت آمد، طاووس كه يكى از زيباترين ، خوش ‍ آوازترين ، خوش رنگ ترين و خوش بوترين پرندگان بهشت بود و تمام پر و بال آن به جواهرات بهشتى آراسته و دايما حمد و ثناى الهى بر زبانش بود و از زيبايى آن ، ملائكه در شگفت بودند، از بهشت بيرون آمد و مى خواست دو مرتبه داخل شود كه شيطان او را ديد. به نرمى گفت : اى خوش رنگ ترين و زيباترين و خوش صورت ترين ، خوش صوت ترين و عجيب الخلقه ترين پرندگان ! تو پرنده اى از پرندگان بهشتى هستى ؟ گفت : من طاووس بهشتم ، ليكن تو كه هستى كه مثل رانده شدگان و مثل كسى كه ديگرى او را تعقيب كرده باشد حيران و سرگردانى ، وحشت سر تا پاى تو را گرفته است ؟
گفت : من فرشته اى از فرشتگان عالم بالا هستم كه مدت مديدى با ملائكه مقرب الهى خدا را عبادت مى كرديم و يك چشم به هم زدن از عبادت و بندگى غفلت نكردم و سستى در من پيدا نشد، حال آمده ام كه بهشت و آن چه را كه خداوند به بهشتيان وعده داده تماشا كنم . آيا مى توانى مرا وارد بهشت كنى تا سه كلمه به تو بياموزم كه هركس اين سه كلمه را بداند هرگز پير و مريض نشود، نميرد و همواره زنده باشد؟ طاووس گفت : واى بر تو، چه مى گويى ؟ مگر اهل بهشت پير و مريض مى شوند؟ مگر آنان در بهشت مى ميرند؟
شيطان گفت : بلى ، اهل بهشت ، هم پير و مريض مى شوند و هم مى ميرند، مگر كسانى كه اين كلمات پيش آنها باشد. آن ملعون براى اثبات حرف خود قسم دروغ خورد! طاووس چون فكر نمى كرد كسى به دروغ به خدا سوگند بخورد به حرف او اعتماد كرد و گفت :
گرچه من احتياج به اين كلمات ندارم ، ولى مى ترسم كه رضوان و خازنين بهشت متوجه شدند و بفهمند كه من تو را داخل كردم ؛ ولى من مار را كه سيد و بزرگ حيوانات بهشت است پيش تو مى فرستم ؛ زيرا او مى تواند تو را داخل كند. بعد از آن گفت و گوها، طاووس پيش مار آمد و آن چه را شنيده بود، براى او نقل كرد. مار گفت : من و تو به اين كلمات احتياج نداريم . طاووس گفت : ولى من قول داده ام كه تو را پيش او فرستم . تا ديگرى به اين كار سبقت نگرفته ، تو زودتر پيش او برو، و او را داخل بهشت كن .(147)

مناظره شيطان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
بعد از آن كه به شيطان امر شد: به آدم سجده كند و آن ملعون سرپيچى نمود و حاضر نشد كه در برابر آدم سجده كند! فرشتگان با او گفت و گو كردند و او را سرزنش نمودند كه چرا بر آدم سجده نكردى و به اين وسيله خود را بدبخت و ملعون خدا و خلايق نمودى ؟
در جواب گفت : من قبول دارم كه خداوند، هم آفريدگار من است و هم همه موجودات . او عالم ، قادر، حكيم و مدبر است ، از قدرت و مشيت و اراده او سؤ ال نمى شود؛ زيرا وقتى چيزى را اراده كند، فورا همان مى شود. الا اين كه 7 سؤ ال متوجه علم و حكمت او مى شود.
ملائكه گفتند: اى ملعون ! آن هفت سال كه متوجه علم و حكمت خداوند است چيست ؟ شيطان گفت :
اول اين كه ، خداوند قبل از اين كه مرا خلق كند، مى دانست در آينده چه رفتارى از من سر مى زند (كفر و شرك و مخالفت با او) پس چرا از اول مرا آفريد؟ و حكمت خلقت من چه بود؟
دوم اين كه : حال كه مرا به حكمت و اراده خلق نمود، چرا مرا مكلف نمود تا او را بشناسم و از او پيروى كنم ، چه حكمتى در تكليف من بود؟ در حالى كه نه اطاعت و بندگى ، و نه نافرمانى من ضررى به او نمى رسانيد.
سوم ، حال كه مرا خلق كرد و به اطاعت از خود واداشت ، و من هم او را شناختم و اطاعت نمودم ، چرا تكليفم نمود كه در مقابل آدم سجده كنم ؟ اين چه دليلى مى توانست داشته باشد؛ در حالى كه سجده بر آدم ، بينش مرا نمى افزود؟
چهارم ، حال كه مرا آفريد و به كارهايى فرمانم داد، من هم از روى دشمنى سجده نكردم ! چرا لعنتم كرد و مستحق عقاب دانست و از بهشت بيرونم راند؟ چه حكمتى بود كه به چنين سرنوشتى دچارم نمايد، با اين كه نه سودى براى او داشت و نه براى ديگرى ، مگر اين كه من زيان ديدم ؛ در حالى كه من هيچ كار قبيحى را مرتكب نشده بودم . فقط گفتم : من غير از تو را سجده نمى كنم . اطاعت و بندگى و سجده من فقط براى تو است ؟
پنجم ، آن گاه كه مرا آفريد و به اطاعت از خود و سجده بر آدم واداشت و من هم از سجده بر آدم سرپيچى كردم ، از بهشت بيرونم كرد چرا دوباره راهم داد تا با نيرنگ هايم آدم را مغرور كنم و او هم از درخت منع شده بخورد؛ در نتيجه ، هم من و هم او را از بهشت بيرون كنند، و اين كار چه دليلى داشت ؟ در حالى كه اگر دوباره به بهشت راهم نمى داد، آدم براى هميشه در آن جا مى ماند و از مكر و حيله من در امان بود.
ششم ، بر فرض كه مرا آفريد و دستورهايى درباره بندگى و شناخت و اطاعت از خود به من داد و من سرپيچى كردم ، و تا قيامت ميان ما دشمنى پديد آمد. چرا بار ديگر مرا بر او و فرزندانش چيره ساخت ، به گونه اى كه من و اولادم آنان را ببينيم ، ولى آنان من و اولادم را نبينند؟ چرا بايد مكر و حيله هاى من در آنها اثر كند ولى قدرت و قوت ايشان در من و اولادم اثر نكند؟ براى اين كارش چه حكمتى نهفته بود؟
در حالى كه خداوند آنان را بر فطرة اسلام و خداشناسى خلق نمود و ايشان مطيع و فرمان بردار بودند. اگر من بر آنها مسلط نبودم براى ايشان بهتر و موافق حكمت و اراده خداوند بود.
هفتم ، گيرم كه من همه كارهاى خود را بپذيرم و به نافرمانى هاى خويش ‍ اعتراف كنم . چرا وقتى من گفتم : خدايا! مهلتم بده تا روز قيامت ، خداوند فرمود: تو را مهلت دادم تا روز معلوم و حرف مرا قبول فرمود و مرا مهلت داد؟ در اين مهلت دادن چه حكمتى بود؟ چرا بعد از آن قضايا مرا هلاك نكرد؟ اگر بعد از آن كه مرا از بهشت راند، نابود مى كرد و براى هميشه همه آفريده ها، از دست من راحت مى شدند و ديگر شر و فسادى در عالم واقع نمى شد. سپس آن ملعون گفت : آيا اگر همه هستى در خير بود بهتر نبود تا اين كه خير و شر مخلوط هم باشند؟ اگر من نبودم شرى در عالم نبود و عالم يك پارچه خير بود. آن ملعون در آخرين مناظره اش گفت : دليل و حجت من بر مخالفتم با حضرت آدم عليه السلام و سجده نكردنم اين است . جواب مرا بدهيد. اما ملائكه نتوانستند جواب او را بدهند.

جواب از مناظره شيطان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
وقتى شيطان راجع به علم و حكمت خداوند متعال با ملائكه گفت و گو كرد و به حكمت خداوند اعتراض نمود، اگر چه ملائكه نتوانستند جواب وى را بدهند، ولى ايراد او بى جواب نماند، يك جواب كلى داد و جوابى هم بعضى از بزرگان از همه ايرادات او دادند.
اما پاسخى كه خداوند متعال داده ، اين است كه : خطاب به او نمود و گرفت : اى ابليس ! تو هنوز (بعد از آن همه عبادت و بندگى ) مرا نشناختى ، اگر شناخته بودى ، مى دانستى كه درباره هيچ يك از افعال من ايرادى نيست ؛ زيرا من خداوندگار جهان هستم و غير از من خدايى نيست ، هر كارى انجام دهم كسى نبايد از آن سؤ ال يا اعتراض كند.(148)
در بعضى از عبارات آمده ، خداوند به ملائكه وحى نمود كه : در جواب او بگويند: اين كه تو گفتى من در مقابل خدا تسليم هستم و قبول دارم كه خداوند، هم خالق من است و هم خالق همه چيز، دروغ مى گويى ؛ زيرا اگر راست گو بودى ، يقين داشتى كه من خداى جهانيان هستم و تمام كارهاى من از روى حكمت است و كسى نبايد از من بپرسد، در حالى كه من از همه خلايق سؤال مى كنم .(149)
در جاى ديگر خداوند جواب او را اين طور مى دهد: اين كه شيطان مى گويد: من غير تو را سجده نمى كنم و فقط تو را مى پرستم دروغ مى گويد؛ زيرا از اول هم ، عبادت و بندگى او خالص نبود و همه آن عبادت ها ظاهرى بوده است .(150)

جواب از همه اعتراضات شيطان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
و اما جوابى كه بعضى از بزرگان از همه اعتراضات شيطان داده اند و اعتراضات او را بى پايه دانسته اند از اين قرار است :
راجع به ايراد اول كه گفت : چرا خداوند مرا خلق كرد؟ جوابش اين است . حكمت خداوند متعال اقتضا مى كند هر چيزى كه امكان وجود داشته باشد آن را به وجود آورد تا از ذات بى نياز بارى تعالى كسب فيض كند و فيوضات الهى به او برسد؛ اعم از اين كه آن موجود ذاتا پاك سرشت باشد يا پليد، و آن ناپاكى طينت هم مربوط به خلقت خدا نيست ، بلكه از ذات و هويت و پديده سرچشمه مى گيرد. شيطان هم يكى از موجودات و مخلوقات خداوند است كه او را پديد آورده تا كسب فيض نمايد، ولى آن ملعون چون ذاتا پليد بود، خود بينى و كفر بر او غلبه شد و او را سجده و خضوع و خود شكنى در برابر آدم باز داشت و همين ها باعث شد كه از دستورهاى خداى خود سرپيچى كند.
در اعتراض دوم كه گفت : چرا خداوند مرا به شناخت و اطاعت از خود تكليف كرد، جواب اين كه غرض از خلقت اين است كه هر كس به واسطه اطاعت و بندگى و شناخت خدا، نفس خود را از شهوات و آلودگى ها پاك و خالص گرداند، از صفات حيوانيت و درندگى به صفات خدايى برسد. شرك و كفر، معصيت و ظلمت را از خود دور و به نور علم منور گرداند. تكليف به بندگى كردن با سرپيچى و انجام گناه منافات ندارد. همان طور كه فرو فرستادن باران براى روييدن گناهان و حبوبات در زمين هاى مرغوب و اثر نكردن آن در زمينهاى شوره زار و صخره هاى كوه ها منافات ندارد.
به قول شاعر:
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
اين گفته او كه اطاعت و بندگى من نفعى به حال تو ندارد و معصيت من ضررى نمى رساند، حرفى درست و منطقى است .
و سؤال سوم كه گفت : چرا خدا به من امر كرد در مقابل آدم سجده كنم ، حكمت و فايده آن چه بود؟
اولا: سزاوار بود كه او كمى فكر مى كرد و مى دانست ، هر چه كه خداوند انجام مى دهد يا به آن امر مى كند حكمت هايى نهفته است هر چند آن حكمت ها را ندانيم و از ما پنهان باشد، خوب بود مى فهميد كه خداى عز و جل كار عبث و بى فايده انجام نمى دهد.
ثانيا: خداوند، همه اهل آسمان را به سجده تكليف كرد، شيطان هم معتقد بود كه جزو آنها است ؛ پس وقتى از دستور خدا سرپيچى كرد خدا هم او را لعنت نمود.
ثالثا: دستورهاى شرعى براى آزمايش بندگان ، و به نمايش گذشتن آنها است چه از جهت نيكى و چه از جهت بدى در دل آنان اثر دارند، و نيز براى اين كه حجت را بر آنها تمام نمايد، چنانكه مى فرمايد:
ليهك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة
((تا آنها كه هلاك (و گمراه ) مى شوند از روى اتمام حجت باشد و آنها كه زنده مى شوند و هدايت مى يابند از روى دليل روشن باشد.))(151)
شيطان هم به همين منظور تكليف شد.
و اما جواب اشكال چهارم كه گفت : چرا خداوند من ، كفار، مشركان و منافقان را عذاب مى كند و ازدار رحمت و كرامت خود دور مى دارد؟! اين است كه ، عذاب در روز قيامت از غضب و انتقام گرفتن خداوند نيست ؛ زيرا از شاءن خداوند به دور است كه براى بنده ضعيف خود غضب كند و بخواهد از او انتقام بگيرد.
بلكه عذاب ها از آثار و تبعات گناه و معصيت و پيروى كردن از هواى نفس ‍ است . عكس العمل و نتيجه گناه به جهنم رفتن و هم نشين شدن با حيوانات موذى (از قبيل مارها و عقرب ها و غيره ) مى شود. مثل مرض هايى كه به خاطر زياده روى در خوردن و افراط و تفريط نمودن در شهوات براى انسان پيدا مى شود كه در نتيجه ، در آينده آن مرض ها موجب درد و ناراحتى بدن انسان مى شود. عذاب و عقوبت شيطان در روز قيامت و لعن شدن او نتيجه اعمال و رفتار و سرپيچى كردن خود او است و مربوط به خدا نمى باشد.
جواب اعتراض پنجم كه مى گفت : چرا وسيله رفتن به بهشت براى من فراهم شد كه بروم و آدم را وسوسه كنم و او را هم از بهشت بيرون كنند، اين است كه ، مهم ترين حكمت و منفعت در بيرون كردن آدم از بهشت اين بود كه اگر او بيرون نمى آمد، همواره در بهشت مى ماند و فقط او از نعمت هاى الهى بهره مند مى شد. ولى حالا كه او را بيرون كردند از پشت او فرزندان بى شمارى پديد مى آيند كه خدا را تا روز قيامت اطاعت و عبادت مى كنند. و در هر زمانى عده زيادى از آنان به وسيله علم و عمل ، عبادت و بندگى به درجات عالى بهشت نايل مى آيند و از نعمت هاى آن استفاده مى كنند. چه حكمت و فايده اى از اين بالاتر كه از پشت او پيامبران كه يكى از آنان حضرت خاتم الانبيا و فرزندان معصوم آن حضرت صلى الله عليه و آله وسلم به وجود مى آيند و به درجات رفيع بهشت دست مى يابند.
اما ايراد ششم كه گفت : چرا خداوند مرا بر اولاد آدم مسلط كرد و طورى قرار داد كه من آنها را ببينم ، ولى آنان مرا نبينند و من وسوسه و اغوايشان كنم ، جوابش اين است كه ، بشر در آغاز ناقص هست . بعضى از آنان ذلت و سيرتشان پاك و نفسشان نورانى است ، قابل تزكيه و ترقى ، و راغب آخرت اند، و بعضى از آنان بد ذات و بد سيرت و ناپاك اند، نفسشان ظالمانى و شرير، پير و شهوات ، كه اگر اغواى شيطان و اطاعت او نبود همه آنان در ظاهر مثل هم بودند. خوبان و پاكان از بدان و ناپاكان تميز داده نمى شدند، و راهى براى معرفى و مشخص نمودن آنان وجود نداشت .
ديگر اين كه ، به وسيله وسوسه شيطان ، خوبان در اثر مخالفت با او به كمال و سعادت مى رسند و راه خدا را در پيش مى گيرند. بدان و ناپاكان در اثر اغواى او آخرت را فراموش مى كنند و مشغول دنيا و تعمير و آبادانى آن مى گردند.
هم چنين اين كه ، دنيا به واسطه فريب خوردگان آباد و تعمير نمى شد كما اين كه در حديث قدسى وارد شده :
انى جعلت معصيت آدم سببا لعمارت العالم
((من معصيت آدم - با خوردن از آن درخت منع شده - را سبب قرار دادم براى عمارت و آبادانى جهان )).
در خبر ديگرى وارد شده :
لو لا انكم تذنبون لذهب الله بكم و جاء بقوم تذنبون
((اگر شما (اولاد آدم ) گناه نمى كرديد، خداوند عالم شما را مى برد و قوم ديگرى را مى آورد كه گناه كنند و در اثر آن آخرت را فراموش نمايند و دنيا را آباد و تعمير نمايند)).
پس حكمت تسلط شيطان بر اولاد آدم عليه السلام و اغوايشان همين ها بود كه ذكر شد.
و اما ايراد و اعتراض هفتم آن ملعون كه گفت : چرا خداوند تا زمان زيادى به من مهلت داد و فايده آن چه بود؟ بايد گفت : كه بودن شيطان بستگى به حيات بشر دارد و تا زمانى كه اولاد آدم در روى كره خاكى باشند، شيطان هم بايد باشد؛ زيرا همان طور كه گفتيم بقاى شيطان براى تميز دادن خوبان از بدان و براى آباد شدن جهان .(152)
پس اعتراض هاى شيطان پايه و اساسى نداشت و پاسخ ‌هاى در خور توجهى هم به آنها داده شده است .

اطرافيان شيطان

 
خودِ شيطان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
شيطان مصاديقى دارد. اغفال گران و خوانندگان به گناه و گمراهى ، نمونه هاى آن هستند. كسانى كه با چرب زبانى و ملايمت و با اعمال غير انسانى ، خود ديگران را به فساد، تباهى ، انحراف و كجى مى كشانند، خود، شيطان اند.
شيطان انسى كه در قرآن و روايات يا گفتار بزرگان آمده است : به همان انسان هاى مفسد و منحرف گفته مى شود. شيطان انسى كه در قرآن آمده بر چند قسم است :
يكى از آنها بر خود شيطان اطلاق مى شود. قرآن در چند جا بعضى انسانها را شيطان خوانده و نام شيطان بر آنها گذاشته است ؛ از جمله آنان كسانى بودند كه ، در صدر اسلام دايما جلساتى تشكيل مى دادند و جاسوسانى از هم فكران خود را به ميان مسلمين مى فرستادند تا اطلاعاتى كسب كنند، در بين آنها تفرقه و دوگانگى ايجاد نمايند و آنان را به جان هم اندازند.
كسانى كه براى جاسوسى و تفرقه اندازى انتخاب مى شدند، هنگام گزارش ‍ دادن ، براى اين كه وضع خودشان را محكم تر كنند به هم فكران خود مى گفتند: سخنان مسلمانان در ما كوچك ترين اثرى ندارد ما به شما وفادار بوده و خواهيم بود. اگر از آنها سؤال مى شد كه شما به چه علت در ميان آنان رفت و آمد مى كنيد و به آيات قرآن گوش فرا مى دهيد؟ در جواب گفتند:
رفته بوديم آنها را مسخره كنيم . خداوند اين جمعيت را خود شيطان نام نهاده و نامشان را از رديف آدميان حذف نموده است . قرآن درباره آنها مى فرمايد:
و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلو الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون
((و هنگامى كه - منافقان و جاسوسان - با مؤمنان رو به رو مى شدند، مى گفتند: ما، ايمان آورده ايم ! و هنگامى كه با شياطين خود خلوت گردند، مى گفتند: ما با شماييم ، ما آنها را (مسلمين را) مسخره كرده ايم )).(153)
دسته دوم كه قرآن آنها را شيطان ناميده ، كسانى هستند كه با كارهاى بيهوده و بى اساس كه به ظاهر تشريفات و تشكيلاتى دارد، ولى نتيجه و ثمره اى بر آنها مترتب نيست مردم را سرگرم نگه داشته و اجتماعى را به آنها مشغول مى دارند. قرآن درباره آنها مى فرمايد:
و ما كفر سليمان و لكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحر
((سليمان هرگز - دست به سحر و جادو نيالود و - كافر نشد ولكن شيطان (كسانى كه ) به مردم تعليم سحر نموده و جاسوس گرى را رواج دادند كافر شدند)).(154)
قرآن نام اينها را هم شيطان گذاشته و نام آدم را از آنها برداشته است .
سوم ، از كسانى كه خداوند نام شيطان بر آنها نهاده و اسم آدميت را از آنان برداشته است ، كسانى هستند كه با فرستادگان و پيامبران خدا دشمنى ورزيده و در برابر آنها ايستاده و سخنان فريبنده اى براى اغفال يكديگر و گوشى به هم مى گفتند، درباره چنين افرادى مى فرمايد:
و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا
((اين چنين در برابر هر پيامبرى دشمنى شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و بى اساس - براى اغفال مردم - به طور سرى و (درگوش ) به يك ديگر مى گفتند)).(155)
در اين آيه تذكر مى دهد كه اين گونه دشمنان سرسخت و لجوج ، هم در برابر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و هم در برابر ديگر پيامبران دشمنانى از شياطين جن و انس وجود داشته اند.
در سه آيه فوق خداوند متعال عده اى از مردم را خود شيطان مى داند و نام انسانيت را از آنها برداشته و از جمع انسانها ز دوده است .