فصل 5: در ماجراى بيعت
در ماجراى بيعت
عمر پر بركت پيامبر(ص) به شصت و يك سالگى رسيده بود، كه سوره «نصر»نازل شد و
مژده «فتح مكه» را داد. اين سوره را رسول خدا(ص) براى ياران خويشمىخواند و
همه خوشحال و اميدوار مىگرديدند، اما وقتى «عباس» عموىپيغمبر(ص) مژده فتح و
پيروزى را شنيد، گريه كرد!
رسول خدا(ص) فرمود: عمو جان! چه چيزى تو را به گريه واداشت؟
عباس گفت: گمان مىكنم، اين پيروزى براى تو، پيام رحلت را داشته باشد!
پيامبر(ص) فرمود: آرى، همانطور است كه تو مىگويى! اما آن حضرت پس از آنگفت
و گو، مدت دو سال زيست، در حالى كه ديگر كسى او را خوشحال و شادماننديد. البته
اين سوره، سوره «توديع» هم ناميده شده است.
ولى درباره اينكه «عباس» از اين سوره چگونه خبر ناخوشآيند، دريافت
داشته؟مىگويند: مفهوم فسبح بحمد ربك، آن است كه، تو مزه مرگ را مىچشى و به
ملاقاتخداوند مىروى، همانطور كه پيامبران قبل از تو مزه مرگ را چشيدند، و هر
چيزى بهكمال برسد، مىبايست در انتظار زوال آن بود.
شاعر، يا امام على(ع) هم فرموده است:
اذا تم امر دنا نقصه توقع زوالا، اذا قيل تم (1)
هرگاه كارى به اتمام رسد، نقصان آن نزديك مىگردد، پس در انتظار زوال
باش،هرگاه گفته شد كار به اتمام رسيده است.
پيامبر عالىقدر اسلام، در مدت بيست و سه سال رسالتخويش، براى تاسيس وتحكيم
و ترويج آيين آسمانى اسلام، دعوتها كرد، دهها دفاع و جنگ انجام داد، بهسران
كشورها نامهها نوشت، رؤساى قبايل و گروههايى براى بيعت و پذيرش اسلامبه حضورش
رسيدند و خلاصه آن حضرت جانفشانىهاى طاقتفرسايى نمود، وسرانجام پس از آنكه
آيه نازل شد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكمنعمتى (2) .
وىبه شصت و سه سالگى، در حالى كه اسلام به بخش وسيعى از كره خاكى
شعاعمىافشاند، طبق معروفترين روايات، در تاريخ بيست و هشتم ماه صفر سال
دهمهجرت، در مدينه چشم از جهان فرو بست (3) .
براى استمرار اين راه و پايدارى اين آيين، چنانكه عقل نيز حكم مىكند،
آنحضرت از سال سوم بعثت، آنگاه كه آيه: وانذر عشيرتك الاقربين (4)
نازل شد، قوم وخويشان خود را دعوت كرد و به يارى خواست و اعلام داشت: هر كس از
هم اينكمرا يارى دهد، وزير، برادر و جانشين من خواهد بود. به اعتراف «طبرى»
مورخمعروف قرن چهارم هجرى، و ديگران، فقط على(ع) اين دعوت و حمايت راپذيرفت، و
رسول گرامى اسلام(ص) هم فرمود: ان هذا اخى و وصيى و خليفتى منبعدى فيكم،
فاسمعوا له و اطيعوا.. (5) .
اضافه بر اين، پيامبر(ص) پس از آخرين حجخود، به هنگام بازگشتبه مدينه،
دروادى «غدير خم» در مقابل چشم هزاران زائر خانه خدا، موضوع جانشينى را
بطورمفصل بيان داشت و از همه حاضران اعتراف گرفت و مراسم رسمى معرفى
امامعلى(ع) به جانشينى رسول خدا(ص) صورت گرفت (6) .
البته، موضوع وصيت و تعيين تكليف پس از خود، غير از اينكه براى هر
مسلمانىيك دستور قرآنى است (7) برهان عقل نيز بر آن حكم مىكند، و
نمىتوان پنداشت كه،پيغمبر(ص) كه اعقل عقلا بوده، از اين موضوع مهم غفلت داشته
است، چنانكه هرعاقلى حتى اگر بخواهد براى چند روز هم كارگاه و حوزه
مسؤوليتخويش را تركبگويد، براى انجام كارهاى خود، جانشين و قائم مقام منصوب
مىدارد.
علاوه بر اين، در زمان حيات رسول خدا(ص) اين جهت عقلانى مورد توجهبوده، و
آن حضرت هرگاه بطور موقت هم لازم مىشد حوزه اسلام، يعنى «مدينه» راترك بگويد،
براى خود جانشين معرفى مىكرد، تا هم مسير رسالت از خطر محفوظماند و هم كارها
در مجراى خود استمرار يابد.
به عنوان نمونه، پيامبر(ص) به سال پنجم هجرت، براى رفتن به «غزوه
دومةالجندل»، «سباع بن عرفطه غفارى» (8) يا «عبدالله بن ام
مكتوم» را در مدينه براىجانشينى خويش انتخاب كرد (9) .
همچنين براى شركت در جنگ «خندق» كه در كنار مدينه در همان سال پنجمهجرت
واقع گرديد، رسول خدا(ص) «عبدالله بن ام مكتوم» را، به جانشينى خويشدر مدينه
برگزيد (10) .
آنگاه هم كه رسول خدا(ص) در سال نهم هجرت مىخواست، در «جنگ تبوك»شركت كند
و از توطئه منافقان عليه حوزه اسلام بيمناك بود، على(ع) را در مدينه بهجانشينى
خود برگزيد (11) .
بنابراين، يك مكتب را با اين همه ارزش و يك امت را، با اين همه عظمت
وفداكارى، نمىتوان رها و بى سرپرست لايق، به حال خود گذاشت و همه ارزشها
وعظمتها و آينده درخشان آن را ناديده گرفت.
حال ببينيم، كسى كه به نظر ما جانشين پيامبر(ص) است، و از هر جهت لياقت
وصلاحيت اين مقام عظيم را در او سراغ داريم، خود چه گفته؟ و چه كرده است؟
از طرف ديگر، سلمان فارسى، كه رسول خدا(ص) او را، محبوب خدا وخويشتن، و از
خاندان خود دانسته (12) و نيز «ابن عبدالبر اندلسى» او را مجاهد،
فاضل،عالم و زاهد و عاشق شمرده (13) و «ابن اثير جزرى» در باره او
گفته: كان سلمان من خيارالصحابة و زهادهم و فضلائهم و ذوى القرب من
رسولالله(ص) (14) و «ابن حجرعسقلانى» (15) و نيز «ابن
ابى الحديد معتزلى» اين گونه اعترافات را درباره او بيانداشتهاند، (16)
در ماجراى پس از رحلت پيامبر(ص) و موضوع مهم جانشينى آنحضرت، چه نقشى را
ايفا نموده؟ خاصه اينكه خود مىگويد: انا بايعنا النبى(ص)على النصح للمسلمين و
الايتمام بعلى بن ابى طالب(ع) و موالاة له (17) .
ما با رسول خدا(ص) بيعت كرديم، كه در مرحله نخستخيرخواه و دلسوزنسبتبه
امور مسلمانان باشيم، و نيز امامت على بن ابى طالب(ع) و پيروى از آن امامرا به
عهده گيريم.
بارى، سلمان فارسى در بحران پس از رحلت رسول خدا(ص) و امامت امامعلى(ع) نقش
مياندارى اصحاب را به عهده داشته، در مراحل مختلف بر اساساطاعت و موافقت امام
على(ع) اقدامهاى مهمى را انجام داده، كه نخستخلاصه اصلماجراى پس از رحلت رسول
خدا(ص) را از زبان امام على(ع)، و بعد مراحلموضعگيرىهاى سلمان را، مورد
مطالعه و بررسى قرار خواهيم داد.
شرح حال امام على(ع)
بر اساس روايتى كه امام موسى بن جعفر(ع) از اجداد خويش بيان مىدارد،
علتخوددارى امام على(ع) از جنگ و درگيرى را، به هنگامى كه ديگران براى احراز
پستخلافت پيشگام شدند، از زبان على(ع) چنين شرح مىدهد: وقتى رسول خدا(ص)رحلت
كرد، من به دفن جسد مقدس رسول خدا(ص) و امور مربوط به آن مشغولبودم، وقتى اين
كار را به سامان بردم، آنگاه سوگند خوردم كه جز براى نماز رداءبدوش نيندازم و
نيز به جمعآورى قرآن بپردازم و مشغول اين كار شدم، سپس دستفاطمه(س) و
فرزندانم حسن و حسين(ع) را در دست گرفتم، در خانه «اهل بدر» وسابقين به اسلام
رفتم، با آنها سخن گفتم و آنها را براى احقاق حق خويش دعوتكردم و يارى طلبيدم،
اما كسى به من پاسخ مثبت نداد، جز چهار نفر: سلمان، عمار،مقداد، و ابوذر غفارى
(18) .
سلمان فارسى روايت مىكند: وقتى اميرالمؤمنين(ع) كار غسل و تجهيز
رسولخدا(ص) را به پايان رسانيد، به خانه برگشت، ابوذر، مقداد، فاطمه(س)، حسن
وحسين(ع) وارد شدند، على(ع) جلو ايستاد و ما عقب سر او صف كشيديم و بر جسدرسول
خدا(ص) نماز خوانديم، و عايشه هم در اطاق خود بود و متوجه اين كار نشد!
سلمان مىگويد: البته كار بيعت ابوبكر به پايان رسيده بود، اما همين كه شب
فرارسيد، على(ع) فاطمه(س) را سوار چهارپايى كرد، دستحسن و حسين(ع) را نيز
دردستخود گرفت، در خانه شركت كنندگان در «جنگ بدر» و مهاجران و انصار رفت،تا
جايى كه هيچ خانهاى را فروگذار نكرد و حق اولويت امامتخويش را بيان نمود
وآنان را به يارى خويش دعوت كرد، اما به غير از چهل نفر به آن حضرت جواب
موافقندادند!
آن حضرت با اين افراد صحبت كرد و قول مساعد گرفت، كه براى صبح فرداى آنشب
سرهاى خود را بتراشند و سلاحهاى خويش را بردارند و در حالى كه براى بيعتبا او
به كشته شدن هم حاضرند، حضور به هم رسانند.
اما فرداى آن شب، به غير از چهار نفر، يعنى من، ابوذر، مقداد، و زبيربن عوام
كسىبه قول خود وفا نكرد و حضور نيافت. ناچار على(ع) موضوع رفتن به در خانه
همانافراد را سه شب متوالى تكرار كرد، و به غير از ما چهار نفر كسى يارى و
حمايت آنحضرت را نپذيرفت، و على(ع) هم چون وضع را اينطور ديد، ناچار
خانهنشينى وجمعآورى قرآن را انتخاب كرد (19) .
اضافه بر اين، به روايت «ابن فتيبه دينورى» متوفاى 276 هجرى، آن حضرت
با«ابوبكر» سخنها گفت، خود را برادر پيامبر(ص) ناميد، لايقرترين فرد براى
احرازمقام خلافت دانست و حتى مسلمانان را به بيعتبا خود فرا خواند، و ديگران
راغاصبان مقام خلافتشمرد، (20) اما با وضع دردناكى، كار از كار
گذشته بود، كه شرحقسمتى از آن را در ذيل مىخوانيم.
حال ببينيم، سلمان در اين غوغاى وحشتناك، كه «كينههاى پنهان» فوران مىزده
واستمرار نبوت پيامبر(ص) را در مخاطره مىانداخته، چه اقدامهايى انجام داده
است؟
1- خطابه حكيمانه
روز سوم رحلت جانسوز پيامبر(ص) فرا رسيده بود، هنوز جسد مقدس آننازنين روى
زمين بود و مسلمانان مدينه و نواحى و ساير جاها، دسته دسته مىآمدندو بر آن
پيكر پاك نماز مىخواندند، و در مدينه عزاى عجيبى به پا بود. در «سقيفه»
همتحولاتى صورت گرفته بود، در عين حال سلمان در برابر وضع موجود، سكوت راروا
نمىدارد و بر اساس عهد خود با رسول خدا(ص) در هر جايى كه جماعتى فراهمآمده
بودند، فرياد حق طلبانه سر مىدهد.
به روايت امام باقر(ع) سه روز پس از دفن پيغمبر(ص) سلمان خطابهاى رااينگونه
در فضاى غمبار مدينه بيان مىدارد:
ايها الناس! سخنان مرا گوش كنيد، و سپس پيرامون آن بينديشيد.
آرى، اين را بدانيد، كه به من علم فراوانى عطا شده، و چنانچه همه آنچه را
دربارهفضايل اميرالمؤمنين(ع) مىدانم بيان كنم، گروهى از شما مرا مجنون
مىپندارند، وگروه ديگرى هم مىگويند: خدايا! قاتل سلمان را بيامرز!
بارى، آگاه باشيد كه شما آرزوهايى را در دل مىپرورانيد، كه بلاها و
حوادثتلخى در پى خواهد داشت!
اين را هم بدانيد كه، نزد على(ع) علم به مرگها و بلاها موجود است، او به
مسايلميراث وصيتها، تفكيك سخن حق از باطل، و اصل و نسب افراد آگاهى دارد، و
بهروش «هارون بن عمران» نسبتبه برادر خويش «موسى - ع» رفتار مىنمايد،
زيرارسول خدا(ص) به او فرموده است: تو وصى من در اهل بيت من، و خليفه من بر
امتمن هستى، و تو نسبتبه من، مانند «هارون» نسبتبه موسى(ع) مىباشى.
اما شما، اى مردم! سنتبنى اسرائيل را پيش گرفتيد، و از مجراى حق به
خطارفتيد، البته شما حقيقت را مىدانيد، اما به آن عمل نكرديد!
آرى، به خدا سوگند شما چون «بنى اسرائيل» حالات گوناگون و رنگارنگى
پيداكرديد، و مانند دو كفش مقابل هم قرار گرفتيد، و چون پراطراف تير پراكنده و
آوارهگشتيد!
ولى اين را بدانيد، به خدايى كه جان سلمان در اختيار اوست، اگر ولايت
على(ع)را پذيرفته بوديد، نعمتهاى الهى را از بالاى سر و پايين، يعنى آسمان و
زمين،برخوردار مىگشتيد (21) و اگر پرندهاى را مىخوانديد، در
آسمان به شما پاسخ مىداد، واگر ماهىهاى دريا را دعوت مىنموديد، نزد شما
مىآمدند.
اين را هم بدانيد، كه ولى خدا محتاج نشده، از هدف خويش در راه اجراى
احكامالهى باز نمىگردد، و دو نفر هم در حكم الهى اختلاف نخواهند داشت!
اما افسوس، كه از ولايت على(ع) شانه خالى كرديد، و به پيروى ديگرى
گردننهاديد، و اكنون بايد در انتظار بلاها به سر بريد، و اميد به بهبودى را به
ياس تبديلگردانيد، و ما هم همه شما را رها كرديم، و پيوند برادرى ميان ما و
شما قطع گرديد.
ولى باز اعلام مىكنم، به آل محمد(ص) بپيونديد، زيرا آنان پيشوايان به
سوىبهشت هستند، و در روز قيامت، همه بايد آنان را فرا خوانند.
آرى، به سوى اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب(ع) بشتابيد، چون به خدا
سوگند،همه ما بارها به عنوان ولايت و اميرمؤمنان سلام داديم و تسليم او شديم،
وپيغمبر(ص) هم با ما همگام بود، و حتى آن حضرت چنين دستورى را به ما مىداد وبر
آن تاكيد داشت.
اكنون، چه بر سر شما آمده است؟ آيا فضايل او را شناختهايد وبه او
حسدمىورزيد؟ مگر نمىدانيد «هابيل» نسبتبه «قابيل» حسد ورزيد و او را به
قتلرسانيد، و گروهى از امت «موسى بن عمران - ع» راه كفر را پيش گرفتند، و كار
اين امتنيز دارد مثل كار «بنى اسرائيل» مىگردد؟ راستى شما چه راهى را در پيش
گرفتهايد؟!
اى مردم! واى به حال شما، ما را با پسر فلان و فلان چه كار؟ آيا حق را
نمىدانيد، ياخود را به نادانى زدهايد؟ آيا اسير حسادت شدهايد؟ يا خود را به
حسادت زدهايد؟ اگراينگونه باشد، به خدا راه كفران را پيش گرفتهايد و زمانى
نمىگذرد كه برخى گردنبرخى ديگر را با شمشير مىزنيد، و شاهد عليه بىگناه
براى نابودى شهادت مىدهد، وبراى كافر به بىگناهى و نجات!
به هر حال، اين را بدانيد كه من نظر خود را بيان كردم، در برابر پيامبر
خويشتسليم هستم، و از مولاى خود و مولاى هر مرد و زن مؤمنى اطاعت مىكنم،
مولاى ماعلى، اميرالمؤمنين، سيد وصيين، پيشواى روى سفيدان، و امام صادقان و
شهيدان وصالحان مىباشد (22) .
در متون تاريخى آمده، سلمان در مقام دفاع از امامت امام على(ع) نخستبخشىاز
سخنان خود را به پارسى بيان داشت و گفت: كرديد و نكرديد و ندانيد كه چه كرديد،و
حق امير ببرديد. بعد آن را به عربى ترجمه كرد و گفت: اصبتم و اخطاتم، اصبتمسنة
الاولين و اخطاتم اهل بيت رسولالله(ص) (23) .
2- دامن او را نمىگيريد؟
شهر مدينه در جوش و خروش عجيبى مىسوزد، عدهاى با «ابوبكر» به عنوانجانشين
پيامبر(ص) بيعت كردهاند، اما افراد زيادى هم كه از بزرگان اصحاب ورؤساى
مهاجران و انصار مىباشند، زير بار بيعت نرفتهاند، آنان على(ع) وفرزندانش،
عباس بن عبدالمطلب و فرزندان وى از بنى هاشم، سعد بن عباده و فرزندو اعضاى
خانوادهاش، حباب بن مندر و پيروانش، زبير، طلحه، سلمان، عمار، ابوذر،مقداد،
خالدبن سعيد، سعد بن ابى وقاص، عتبة بن ابولهب، براء بن عازب، ابى بنكعب،
ابوسفيان بن حرب، عبداللهبن عمر، اسامةبن زيد، عبداللهبن مسعود،
حسانبنثابت، مغيرةبن شعبه، محمدبن مسلمه و ديگران هستند (24) .
آرى، هم وضع عمومى شهر آشفته و خطرناك است، و هم اوضاع به زيان على(ع)و حق
مسلم او تمام مىشود. قبل از آن هم رسول گرامى اسلام، اين اوضاع خطرناكرا
پيشبينى كرده، و چند بار به على(ع) فرموده بود: ضغاين فى صدور اقوام لايبدونها
لك، الا من بعدى، «احقاد بدر» و «ترات احد» (25) .
كينههايى در سينههاى افرادى نهفته است، كه تا من زنده هستم آن را نسبتبه
توظاهر نمىكنند، اما بعد از من، كينههايى كه از «جنگ بدر» و «جنگ احد» در
دلها نهفتهاست، ظاهر مىگردد!
بارى، رسوب افكار جاهلى را، رسول گرامى اسلام، در زمان حيات خويش، درافرادى
سراغ مىداشت، و از بروز و ظهور آن، بخصوص براى بعد از خود نگران بود،اما اين
راز وقتى فاش شد، كه در «جنگ احد» بخاطر كوتاهى عدهاى، براى ارتشاسلام شكستى
رخ داد، و افراد دشمن شايع كردند كه رسول خدا(ص) كشته شدهاست، و در آن زمان
افراد زيادى راه فرار را پيش گرفتند!
قرآن كريم هم اين راز نهفته را فاش نمود و اعلام كرد: گروهى از ياران به
اندازهاىدر فكر جان خويش بودند، كه درباره خداوند و وعدههاى الهى، گمانهاى
ناحق زمانجاهليت را داشتند، و مىگفتند: آيا براى ما راه چارهاى هست؟
(26) .
آرى، اين گمان پيامبر(ص) درباره افراد سست عنصر را قرآن كريم، افشا نمود
ورسول گرامى اسلام(ص)، از بروز اين افكار جاهلى و خطرهاى آن نگران بود
(27) .
بارى، پس از رحلت رسول خدا(ص) عقدههاى پنهان چركين سرباز كرد، و بهغارت حق
امامت على(ع) انجاميد، و گروهى از مهاجران و انصار مؤمن هم تا توانستند، ازاين
حق مسلم دفاع كردند، ولى نتيجه چه شد؟ در ادامه بحث مطالعه كنيم.
اما اين دفاع براى افراد دلسوز در آن روزهاى بحرانى، وقت و زمان و
مكاننمىشناخت، چنانكه وقتى على(ع) بر «استر» رسول خدا(ص) سوار بود و از
راهىعبور مىكرد، و سلمان در ميان گروهى حضور داشت، وقتى آن حضرت را
مشاهدهكرد، از جا برخاست و فرياد زد: الا تقومون تاخذون بحجزته، تسالونه...؟
آيا از جا بر نمىخيزيد و دامن او را بگيريد و از او سؤال كنيد؟ سوگند به
خدايى كهدانه را مىشكافد و انسان از را از نطفه مىآفريند، كسى غير از وى
وجود ندارد، كهشما را به راه و رسم پيامبرتان آگاه سازد، عالم ربانى در روى
كره زمين فقط اوست ودلها با پناه بردن به او آرامش مىگيرد.
آرى، اگر على(ع) را از دست داديد، علم و دانش انسانى را از دست دادهايد،
وانسانيت را به انكار و فراموشى سپردهايد! (28) .
3- صبر تلخ
طبق روايات فراوانى، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) غير از سلمان و ابوذر و
مقدادو چند نفر ديگر، كه گاهى هفت نفر مىشدهاند، افراد ديگر را سست عنصر، از
ردهدين خارج شده، و خلاصه جاهليت طلب معرفى كردهاند (29) .
زيرا، در آن شرايط بحرانى، كه عقدههاى چركين سرباز كرده بود، حب مقاماشخاص
را به سر مستى كشانده، و هنوز ايمان و ارزشهاى قرآنى در جانهاى بسيارىاز اشخاص
نفوذ و تاثير كار ساز خود را نبخشيده بود، و حركت روى «مرز حق وعدالت» و در
نظر گرفتن رضايتخدا و رسول(ص) كارى بس دشوار و سنگين بوده است.
اينجاست كه ديگر سخن پيامبر(ص): على مع القرآن و القرآن مع على، لنيفترقا
حتى يردا على الحوض (30) ناديده گرفته مىشود، و براى تشكيل
پايههاىحاكميت، ماموران خشن حكومت، با سماجت و تهديدهاى فراوان، به خانه
على(ع)هجوم مىآورند، تا با اجبار او را براى بيعتبه مسجد پيامبر(ص) ببرند و
بدينوسيله، خلافت را به حسب ظاهر مشروعيتببخشند، و اين فاجعه با همه
تلخىهاصورت مىگيرد!
اما اين وضع براى اصحاب مؤمن پيغمبر(ص)، كه در كنار خانه ايستادهاند و
خوندر رگهاى آنها مىجوشد، بسيار دردناك و دلخراش و غير قابل تحمل است.
امام باقر(ع) فرموده است: وقتى على(ع) را در حالى كه ريسمان به گردن او بود
بهطرف مسجد مىبردند، ابوذر سختبه خشم آمده بود، يك دستخود را روى دستديگر
مىزد و مىگفت: اى كاش اين شمشيرهايى كه در جنگها بدست ما بود، اكنونهم در
دست ما قرار داشت.
مقداد، گفت: اگر مولاى ما بخواهد خدا را مىخواند و به يارى مىطلبد.
اما سلمان (كه حكيم بود و در هر حال، اطاعت و رضايت على(ع) و مصالح
كلىاسلام را مد نظر مىداشت) گفت: مولاى اعلم بما هو فيه (31) .
مولاى من، به آنچه بدان گرفتار است، آگاهتر است و تكليف خود را بهتر
مىداند.و شايد هم در اينجا بود، كه مسلمانان سست عنصر را مورد خطاب قرار داد،
و باپيشبينى وضع دردناك و رقتبار جامعه اسلامى فرياد زد:
اما والله، حيث عدلتم بها عن اهل بيت نبيكم، ليطمعن فيه الطلقاء (32)
.
به خداوند سوگند، اگر با اين گونه رفتار خويش، از اهل بيت پيامبر(ص)
عدولكنيد و جدا شويد، طعمه «طلقا» قرار مىگيريد، و آزادشدگان پيغمبر(ص) در
فتح مكهبر شما سلطه خواهند يافت!
4- سخنرانى در مسجد
در شهر مدينه، آشوب و خروش وحشتناكى موج مىزد، گاهى موج اين خروشهافضاى
مسجد پيامبر(ص) را انباشته مىساخت، عدهاى با ابوبكر به عنوان
جانشينپيغمبر(ص) به پيروى از قاعده «اجماع» بيعت كردهاند، اما رؤساى مهاجر و
انصار وبرخى ديگر مقاومت كرده، معيارهاى نبوى(ص) را مد نظر داشته و زيربار اين
بيعتنرفتهاند.
امام جعفر صادق(ع) فرموده است: ولايتى را كه مؤمنين پس از پيامبر(ص) آن
راتغيير ندادند و تبديل نكردند واجب مىباشد. آن مؤمنان عبارت بودند از:
1- سلمان فارسى 2- ابوذر غفارى 3- مقداد بن اسود دئلى 4- عمار ياسر 5- جابر
بنعبدالله انصارى 6- حذيفة بن يمان 7- ابو هيثم بن تيهان 8- سهل بن حنيف9-
ابوايوب انصارى 10- عبدالله بن صامت 11- عبادة بن صامت 12- خزيمةبن
ثابت،ذوشهادتين 13- ابو سعيد خدرى، و افرادى كه مانند آنان رفتار كردند
(33) .
در روايت ديگرى، ابان بن تغلب، از امام صادق(ع) سؤال مىكند: فدايت گردم،
آياكسى از اصحاب رسول خدا(ص) عمل ابوبكر را كه در جاى پيغمبر(ص) نشست،مورد
اعتراض قرار نداد؟
آن حضرت فرمود: دوازده نفر اعتراض كردند، شش نفر از مهاجرين و شش نفر
ازانصار بودند، كه در اين روايت «خالد بن سعيد بن عاص» به عنوان مهاجر
آمده،«عثمان بن حنيف» اضافه شده، و از «سعد بن مالك» معروف به ابوسعيد خدرى،
نامىبه ميان نيامده است (34) .
امام صادق ادامه مىدهد: اين گروه با هم مشورت كردند، و هماهنگ شدند كهوقتى
«ابوبكر» بالاى منبر قرار مىگيرد، او را از منبر به زير آورند، اما عدهاى از
آنان،اين عمل را، مصداق آيه قرآن كه مىفرمايد: با دستخود، خويشتن را به
هلاكتنيندازيد (35) دانستند و تصميم گرفتند با على(ع) به مشورت
پردازند، على(ع) هم اينعمل را موجب قتل و خونريزى شمرد و به صلاح اسلام
ندانست، ولى پيشنهاد كرد:آنان به نزد «ابوبكر» بروند و آنچه را درباره خلافت از
رسول خدا(ص) شنيدهاند بياندارند، تا براى كسى بهانه و عذرى باقى نماند.
آنگاه آن گروه دوازده نفرى حركت كردند و به مسجد آمدند، روز جمعه بود وپنج
روز از رحلت رسول خدا(ص) مىگذشت و ابوبكر بر منبر سخن مىگفت.
نخست طبق روايت «ابان بن تغلب» از امام صادق(ع)، خالدبن سعيد بن عاص،
ازمهاجران سخن گفت، فضايل على(ع) و سفارشهاى رسول خدا(ص) در مورد امامتآن حضرت
بيان داشت، و اعتراض خود را به بيعت انجام شده اعلام كرد.
سپس «سلمان فارسى» از جا حركت كرد و در مسجد با حضور جمعيت، خطاببه ابوبكر
و حاضران گفت: كرديد و نكرديد و ندانيد، چه كرديد.
آنگاه سلمان كه با تهديد و سايه شمشير بر گردن خود، تن به بيعت اجبارى
دادهبود، سخن فارسى خود را به عربى بيان نمود و بر اساس بينش علمى و
حكيمانهخويش ادامه داد: اى ابوبكر! آيا سند كار خود را به چه چيزى استوار
كردهاى؟ و اگرچيزى از تو سؤال كنند، كه آن را نمىدانى از چه كسى مىپرسى؟ و
دليل تو براىسبقت گرفتن بر خلافت چيست؟ در حالى كه شخص داناتر از تو، و
نزديكتر از تو بهرسول خدا(ص) و آگاهتر به تاويل قرآن و سنت پيامبر(ص) وجود
دارد؟
مگر آن شخص را رسول خدا(ص) در زمان حيات خويش بر ديگران مقدم و برترنداشته؟
و به هنگام وفات سفارش او را به شما نكرده است؟ آيا سخن پيغمبر(ص) راءرها
كرديد، و وصيت او را فراموش نموديد؟
آيا از وعدهها تخلف كرديد و پيمانها را شكستيد، و پيوندها را گسيختيد؟
آيا فراموش كردهايد، كه دستور پيامبر(ص) درباره اطاعت از پرچم «اسامة
بنزيد» را زير پا گذاشتيد، از ترس اينكه مبادا امتبراى اين كار بزرگ بيدار
باشد و شمابه اين مقامى كه بدست آوردهايد، دسترسى پيدا نكنيد؟
راستى چگونه جرات كرديد، با فرمان پيامبر(ص) مخالفت نماييد؟ براى اينكهلذت
شيرينى اين مقام چند روزه را بچشيد؟ اما اين را بدانيد، كه وزرو و بال
سختىبراى خود فراهم كرديد، و با بارگناه سنگينى كه با دستخود تهيه كردهايد،
به داخلقبر وارد خواهيد شد.
اما هنوز هم راه بازگشتبه حق وجود دارد، و مىشود گذشتهها را جبران نمود،
وپس از اين جسارت بزرگ با خدا، پيوند بندگى برقرار كرد، اين عمل را زود
مىشودانجام داد، هنوز هم راه نجات باقى مانده است، ولى آن وقت كه در قبر قرار
گرفتيد،ديگر يار و مددكارى وجود نخواهد داشت.
اى ابوبكر! آنچه را تو از پيامبر(ص) شنيدى، ما هم شنيدهايم، و آنچه را كه
ازپيغمبر(ص) با على(ع) تو ديدى، ما هم ديدهايم.
بنابراين، چرا درباره كارى كه بر تو مشتبه شده، از آن باز نمىگردى؟ ديگر
چهعذر و بهانهاى دارى؟ مقامى را كه تو برگزيدهاى، براى دين و مسلمانان چه
نفع وسودى دارد؟ تو را به خدا، تو را به خدا، به فكر خويشتن باش و كژى را ادامه
مده، منانذار و هشدار خود را اعلام داشتم، و تو نيز از كسانى مباش، كه به سخن
حق پشتمىكنند و راه استكبار و سركشى را پيش مىگيرند! (36) .
در هياهوى مسجد
پس از سخنرانى عميق و متين سلمان، ده نفر ديگر سخنرانى كردند، سفارشهاىرسول
خدا(ص) را درباره حفظ مقام ولايت على(ع) و فضايل و مناقب آن حضرتبيان داشتند،
و خليفه هم در برابر آن همه استدلالهاى محكم به ستوه آمد، اما «عمر»بارها به
عنوان طرفدارى از خليفه با ارعاب و زور شمشير از جا برمىخاست تا افراد را ساكت
و مجلس را آرام كند، كه اين كار عملى نمىشد، زيرا هياهوى عجيبىمسجد پيغمبر(ص)
را فرا گرفته بود.
اميرالمؤمنين(ع) هم در مسجد حضور داشت، و از سخنرانى افرادى كه
پيامهاىپيامبر(ص) را به مردم رسانيده بودند سپاسگزارى مىكرد، و به «خالد بن
سعيد» كه بازبه پا خاسته بود و پاسخ تهديدهاى شمشير «عمر» را مىداد، دستور
داد: بنشيند تامجلس آرام شود، اما سلمان كه مسجد و منبر و سفارشهاى رسول خدا(ص)
را موردبى احترامى مشاهده مىكرد، باز از جاى برخاست و فرياد برداشت:
الله اكبر، الله اكبر، من با اين دو گوش خود از رسول خدا(ص) شنيدم، و اگر
دروغبگويم دو گوش من كر باد، كه آن حضرت فرمود: وقتى مىرسد كه، برادر من و
پسرعموى من در مسجد با جمعى از اصحاب جمع مىشوند، و گروهى از نااهلان آنان
رااحاطه مىكنند، و تصميم به قتل آنان مىگيرند، و الان ترديد ندارم، كه آن
نااهلان شماهستيد، كه اراده قتل على(ع) و ياران او را كردهايد!
اما با شنيدن سخنان سلمان، عمر مىخواست او را مورد حمله قرار دهد،
كهعلى(ع) او را آرام كرد و سرجاى خود نشانيد و فرمود: اگر دستور خدا و عهد
بارسول خدا(ص) نبود، اى پسر «صهاك حبشى» به تو مىفهماندم، كه يار و
ياوركداميك از ما بيشتر است، و چه كسى پيروز و سر بلند است؟ (37) .
ناچار، بيعت
براى بيعت گرفتن از امام على(ع) جهت ابوبكر، چند روزى رفت و آمدهاىخشن
ادامه داشت و آن حضرت كه بر اساس تعيين تكليف خلافت از سوىپيامبر(ص)، و لياقت
و صلاحيت كامل خود، اين كار را مجاز نمىدانست، با كمالشهامت از بيعتخوددارى
مىكرد، تا «اينكه افراد شمشير بدست، به خانه او هجومآوردند» آن حضرت را با
دستبسته به مسجد بردند، او در مسجد سخنها گفت،سفارشهاى رسول خدا(ص) را براى
مردم بازگو كرد، و اولويتحق امامت وپيشوايى خود را براى حاضران بيان داشت، و
درحالى كه شمشير آخته را براى قتلبالاى سرخود مىديد، طبق روايت «ابن قتيبه
دينورى» اين آيه قرآن را قرائت كرد:«ياابن ام! ان القوم استضعفوننى و كادوا
يقتلوننى» (38) .
بعد خطاب به قبر رسول الله(ص) نمود و گفت: اى برادرم! پس از وفات تو
اينگروه مرا به ناتوانى كشيدند و نزديك بود مرا به قتل برسانند!
آنگاه در حالى كه سر به آسمان بلند و ناله مىكرد و به خدا شكايت مىبرد،
دستبسته را دراز كرد و ابوبكر ستبه دست آن حضرت گذاشت، و بدين ترتيب
بيعتىصورت گرفت (39) .
طبق روايت امام صادق(ع) سلمان هم بعد از اين مرحله بيعت كرد، و خداوند همدر
قرآن كريم درباره وضعى كه براى على(ع) و سلمان پيش آوردند و راه بازگشتبهقبل
از نبوت را فراهم نمودند، خطاب به منحرفان مىفرمايد: محمد(ص) پيامبرىبود، كه
چون پيامبران قبل از خود به ديار باقى شتافت، آيا اگر محمد(ص) بميرد ياكشته
شود، شما بايد به عقب و گذشته برگرديد؟! (40) .
درباره شيوه بيعتسلمان هم مىخوانيم: در همان روزى كه بيعت اجبارىعلى(ع)
صورت گرفت، سلمان فارسى را با آن كهنسالى و ارادتش به اهل بيت(ع)دستگير كردند و
گفتند: با ابوبكر بيعت كن، او گفت: اى اصحاب محمد(ص)! مگرمن در زمان رسول
خدا(ص) با اميرالمؤمنين(ع) بيعت نكردم؟ و باز سخن فارسىخود را خطاب به ابوبكر،
اين طور تكرار كرد: كردى و نكردى و نيكو نكردى و حقامير ببردى، شما سنت پيامبر
را مىدانيد، اما از آن طرفه رفتيد، و نسبتبه سنتپيغمبر(ص) خطا كرديد و هر كس
پيمان شكنى كند، عليه خويش اقدام كرده... (41) آنگاهگردن خود را
كشيد و خم شد، و در حالى كه زير بار بيعت نمىرفت، و على(ع) هماين وضع را
مشاهده مىكرد، خطاب به آن حضرت گفت: من مطيع تو هستم و درامور دين، مولاى من
تو هستى.
آنگاه على(ع) فرمود: سلمان! بيعت كن، اين كار نزديك و سادهاى است،
پاداشبزرگ فردا از جانب خداست، بعد قرائت كرد: اگر خدا بخواهد، كسانى را
يارىمىكند، اما برخى را به برخى ديگر امتحان مىگرداند (42) .
بعد سلمان دست چپ خود را جلو برد، و گفت: چو با دست راستبا على(ع) درزمان
رسول خدا(ص) بيعت كردهام، با آن دستبا ديگرى بيعت نخواهم كرد، اكنوناين دست
چپ من در اختيار شماست، و خداوند هم اين سلطنت را بر شما مباركنگرداند.
بارى، در حالى كه سلمان گردن خود را كشيده بود، تا بدين وسيله در برابر
شمشيراعلام جانبازى كند، على(ع) خطاب به جمعيت فرمود: شما را به خدا و
بهپيغمبر(ص) سوگند مىدهم، آيا شما نشنيديد كه پيغمبر(ص) مىفرمود: سلمان
منااهل البيت، من اغضب سلمانا فقد اغضبنى؟
حاضران جواب دادند: همينطور است، ما اين موضوع را شنيدهايم.
آن وقت على(ع) فرمود: بنابراين، به دست چپ او قناعت كنيد، ايرادى
ندارد.آنگاه ابوبكر گفت: على(ع) راست مىگويد، دست چپ سلمان را نزديك بياوريد
(43) .
ابن ابى الحديد، از كتاب «جوهرى» از «جريربن مغيره» روايت مىكند: زبير
وسلمان و انصار مىخواستند بعد از پيامبر(ص) با على(ع) بيعت كنند، اما وقتى
ابوبكرمورد بيعت قرار گرفت، سلمان گفت: اصبتم الخبرة و اخطاتم المعدن (44)
.
به كارشناسى دستيافتيد، اما از معدن علم و فضيلت محروم شديد.
همچنين ابن ابى الحديد مىنويسد: سلمان گفت: شما با پيرمردى بيعت كرديد،
امادرباره اهل بيت پيامبر(ص) به خطا رفتيد، در صورتى كه اگر اهل بيت را
برمىگزيديد، اختلافى در ميان شما بهوجود نمىآمد، و روزگار پر نعمتى داشتيد
(45) .
«طبرى» كه وفات حضرت فاطمه(س) را شش ماه بعد از وفات رسول خدا(ص)مىداند،
از «زهرى» روايت مىكند: على(ع) شش ماه بعد از وفات رسول خدا(ص)بيعت نمود، و
بنى هاشم نيز پس از بيعت على(ع) بيعت كردند (46) .
به هر حال، بيعتى كه سلمان و ابوذر و مقداد و افراد ديگرى از مهاجران و
انصار و«بنى هاشم» به پيروى از سفارشهاى رسول خدا(ص) براى آن تلاش مىكردند،
تابراى امام على(ع) صورت گيرد، و حق نبوت ادا شود، و امتبه راه
هدايتحركتكند، و كيان اسلام با پيشوايى خليفهاى اعلم و اتقى و افضل محفوظ
ماند، با ماجراهاىتلخى كه مطالعه كرديم، و ناصالحىهايى كه واقع شد، براى
«ابوبكر» صورت پذيرفت.
1. مجمعالبيان، ج 10، ص 554; بحارالانوار، ج 21، ص 100; ديوان
اميرالمؤمنين(ع)، ص 400.
2. سوره مائده، آيه 3.
3. بحارالانوار، ج 22، ص 514.
4. سوره شعراء، آيه 214.
5. تاريخ الامم و الملوك، ج 1، جزء 2، ص 217; كنزالعمال، ج 11، ص 600;
الغدير، ج 2، ص 283.
6. كنزالعمال، ج 11، ص 602; حياة محمد(ص)، ص 464; تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص
112.
7. سوره بقره، آيه 180.
8. تاريخ پيامبر اسلام(ص)، ص 377.
9. التنبيه و الاشراف، ص 215.
10. تاريخ پيامبر اسلام، ص 380.
11. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 67; التنبيه و الاشراف، ص 235; السيرة النبوية،
ج 3، ص 108.
12. الاستيعاب، ج 2، ص 98.
13. الاستيعاب، ج 2، ص 98.
14. اسدالغابة، ج 2، ص 313.
15. الاصابة، ج 2، ص 52.
16. شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 35.
17. فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 104; الدرجات الرفيعة، ص 213.
18. بحارالانوار، ج 22، ص 328; احتجاج طبرسى، ج 1، ص 98; ناسخ التواريخ،
خلفاء، ج 1، ص 64.
19. احتجاج طبرسى، ج 1، ص 107; بحارالانوار، ج 22، ص 329; بهجة الامال، ج 4،
ص 166.
20. الامامة و السياسية، ج 1، ص 11.
21. اشاره به آيه 66 سوره مائده: ... لا كلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم.
22. الاحتجاج للطبرسى، ج 1، ص 152; نفس الرحمن، ص 276; بحارالانوار، ج 29، ص
81 و ج 28، ص 8و9; فتاوى سلمان، ص 706.
23. فتاوى سلمان، ص 102; نفس الرحمن، ص 585.
24. الغدير، ج 7، ص 93 و 143; تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 124; اسدالغابة، ج 4،
ص 40.
25. بحارالانوار، ج 28، ص 55 و 75.
26. سوره آل عمران، آيه 155.
27. مجمعالبيان، ج 1، ص 532; السيرة النبوية، ج 3، ص 122.
28. بحارالانوار، ج 22، ص 321; امالى شيخ صدوق، ص 327.
29. بحارالانوار، ج 22، ص 3 - 322; الاختصاص، ص 4، روضه كافى، ص 245;
نفسالرحمن، ص 576.
30. كنزالعمال، ج 11، ص 603; مجمعالزوائد، ج 9، ص 134; فيض القدير، ج 4، ص
356.
31. بحارالانوار، ج 22، ص 352.
32. فتاوى سلمان، ص 102.
33. بحارالانوار، ج 22، ص 325; عيون اخبار الرضا، ص 269.
34. الاحتجاج للطبرسى، ج 1، ص 97.
35. سوره بقره، آيه 195.
36. الاحتجاج، ج 1، ص 100، ناسخ التواريخ، خلفا، ج 1، ص 68.
37. الاحتجاج، ج 1، ص 104; الدرجات الرفيعه، ص 214; ناسخ التواريخ خلفا، ج
1، ص 77.
38. الامامة و السياسة، ج 1، ص 13; سوره اعراف، آيه. 15.
39. الاحتجاج، ج 1، ص 110; ناسخ التواريخ خلفا، ج 1، ص 96.
40. بحارالانوار، ج 22، ص 351; سوره آل عمران، آيه 144.
41. سوره فتح، آيه 10.
42. سوره محمد(ص)، آيه 4.
43. نفسالرحمن، ص 585; الكشكول فيما جرى على آل الرسول، ص 84 و 85.
44. شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 49.
45. شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 49.
46. تاريخ الامم و الملوك، ج 2، جزء 3، ص 202.