فصل 4: حكمت و فقاهت
حكمت و فقاهت
سلمان فارسى، سالهاى طولانى زندگى خود را به سير و سياحت و جهانگردى وتحقيق
در اصول اديان گذرانيد. او سالهايى از عمر خود را در ايران كه مهد تمدن وفرهنگ
و حكمتبود زيست نمود، در سرزمين پهناور «روم» و «شام» كه مهد علوممختلف
فلسفى بود، تحقيق به عمل آورد، دوران معبدها و كليساها را در حضورراهبان و
دانشمندان سپرى كرد و با اصول اديان آشنا گرديد، و نيز رسوم و آدابفراوانى را
در سطح گستردهاى آموخت.
آن گاه هم كه به سرزمين «حجاز» وارد شد، با دانشمندان مختلفى حشر و نشرداشت
و معارف زيادى را به دست آورد، بدين جهت وقتى به آغوش اسلام وارد شد،در ميان
ياران رسول خدا(ص) چون دريايى مىخروشيد و چون ستارهاى در آسمانعلم و حكمت
مىدرخشيد.
اما متاسفانه، گاهى انديشههاى نژاد پرستانه سبب مىشد، كه اين مرد بزرگ،
ازسوى برخى از افراد، كه هنوز روح اسلام به طور كامل در وجود آنان رسوخ
نكردهبود، مورد بى مهرى و گاهى حسادت و اعتراض سخت قرار گيرد!
بدين جهت، رسول گرامى اسلام و امام على(ع)، كه از سويى مىخواستند بانخوتهاى
پوچ جاهلى مبارزه كنند و ارزشهاى اسلامى را جايگزين آن گردانند، و ازسوى ديگر
كوشش مىكردند شخصيت عميق سلمان و علم و دانش مواج او را بهعنوان يك عنصر بلند
مقام و خدمتگزار و مدافع اسلام، به ديگران معرفى كنند، ازفرصتهاى مناسب استفاده
مىكردند و در مراحل مختلف مقام درخشان علمى سلمانرا براى ديگران تبيين
مىداشتند، چنانكه عظمت ايمانى و علمى سلمان در اعمال ورفتار او سبب مىشد، كه
غير از پيامبر(ص) و امام على(ع)، ديگران نيز علم و حكمتو فقاهت او را مورد
تاييد و ستايش قرار دهند.
به هر حال «قتاده» روايت كرده است: سلمان، داناى به احكام دو كتاب
آسمانى،يعنى «انجيل» و «فرقان» يعنى قرآن بوده است. (1) كه در اين
فصل، نمونههايى از آنچهرا رسول خدا(ص) و امام على(ع) و ديگران پيرامون مقام
بلند علمى و فقاهتىسلمان، بيان داشتهاند، مورد دقت قرار مىدهيم:
1- آنگاه، كه ميان «ابودردا» يعنى كسى كه رسول خدا(ص) ميان وى و سلمان
پيوندبرادرى برقرار كرده بود (2) روى موضوع عبادت مستحبى كه موجب
تضييع سايرحقوق گردد، بحثى به ميان آمده بود، رسول خدا(ص) نظريه سلمان فارسى
راعالمانهتر و عميقتر دانست و به «ابودردا» فرمود: سلمان افقه منك (3)
.
سلمان، به شناخت احكام دين از تو داناتر و فقيهتر است.
2- در روايات آمده است: سلمان قبل از آنكه به حضور پيامبر برسد و اسلام
آورد،دوران حضور حدود ده عالم و راهب و دانشمند را درك نموده، به مقام والايى
از علمو حكمت و معارف اديان دستيافته بود (4) و امام على(ع) هم
فرموده است: سلمانالفارسى، كلقمان الحكيم (5) .
سلمان فارسى، مانند «لقمان حكيم» است.
3- در حديثى از امام حسن عسكرى(ع) وارد شده است: سلمان فارسى، كه درودخداوند
بر او باد، با گروهى از يهوديان برخورد كرد، آنان از او درخواست كردندبنشيند و
آنچه را وى آن روز از محمد(ص) شنيده استبيان كند.
سلمان هم، چون علاقه زيادى داشت كه آنان را به اسلام دعوت كند، نزد
آناننشست و گفت: از محمد(ص) شنيدم كه مىفرمود: خداوند متعال مىفرمايد:
اىبندگان من! آيا كسى از شما نيست كه حاجتبزرگى داشته باشد و بخواهد
بهترينافراد واسطه او شوند و حاجت او را تامين نمايند؟
اگر چنين است، اين را بدانيد كه بزرگوارترين افراد نزد من، محمد(ص) و برادر
اوعلى(ع) و امامان بعد از على(ع) هستند، كه آنان واسطه ميان بندگان و
خداوندمىباشند. بنابراين، هر كس مشكل و حاجتى دارد، به محمد(ص) و اهل بيت پاك
اوتوسل جويد.
اما آنان سلمان را مورد استهزا و اذيت زياد قرار مىدهند و حتى در چند مرحله
اورا زير ضربههاى شلاق خود مىگيرند، و از او نيز مىخواهند، حال كه چنين ادعا
وواسطههايى دارد، در حق آنان دعا كند، كه نابود شوند!
ولى سلمان اين پيشنهاد را نمىپذيرد، در آن صحنه افراد زيادى جمع
مىشوند،خبر به گوش رسول خدا(ص) مىرسد و به سلمان اجازه مىدهد، در حق يهوديان
وتعدادى از منافقان هم كه به آنان افزوده شده بودند نفرين كند، چون آنان مانند
قوم«نوح - ع» هيچگونه ارشاد و هدايتى را نمىپذيرفتند!
بالاخره، در اثر دعاى سلمان كرامتى رخ مىدهد كه سبب وحشتيهوديان ومنافقان
مىگردد، آنگاه عدهاى از آنان مسلمان مىشوند، و عدهاى هم آن كرامت راسحر و
جادو مىپندارند. سپس رسول خدا(ص) در آنجا حضور مىيابد و خطاب بهسلمان
مىفرمايد: اى ابو عبدالله! تو از برادران خاص و مؤمن من هستى، تو در
دلهاىفرشتگان مقرب الهى جاى دارى، مقام بلند تو در ملكوت اعلاى آسمانها و
نيزسرزمين پهناور خداوند، چون خورشيد فروزانى مىدرخشد. تو از كسانى هستى
كهخداوند آنان را ستايش كرده و فرموده: آنان كه به غيب ايمان دارند (6)
.
در روايتى هم از رسول خدا(ص) وارد شده: سلمان، اطاعتخدا و رسولخدا(ص) و
اميرمؤمنان(ع) را مىكند، بدين جهت همه چيز به اطاعتسلمان درمىآيد، و چيزى هم
به او زيان نمىرساند (7) .
4- يك روز در مسجد رسول خدا(ص)، در تفسير آيه: انى جاعل فى الارضخليفة
(8) ميان عمربن خطاب و سلمان فارسى بحثى واقع شد، غير از سلمان، طلحة
بنعبدالله، زبير بن عوام و كعب الاحبار نيز حضور داشتند.
عمر از آنان پرسيد: فرق ميان پادشاه و خليفه چيست؟
طلحه و زبير، از بيان اين تفاوت اظهار ناتوانى كردند، اما سلمان پاسخ داد:
خليفهكسى است كه در ميان مردم به عدالت رفتار نمايد، حقوق را با مساوات تقسيم
كند،چون پدرى مهربان نسبتبه فرزندان خود عمل كند، و بر اساس موازين
كتابخداوند قضاوت و حكومت نمايد.
كعبالاحبار، گفت: من گمان نمىكردم غير از من كسى بتواند به اين خوبى
جوابدهد، اما اكنون دانستم، وجود سلمان از علم و حكمت انباشته است (9)
.
آگاهى به حوادث
داستان علم و دانش و بينش اين اعجوبه پارسى، و به قول امام صادق(ع) و
امامباقر(ع): سلمان علوى(ع) و سلمان محمدى(ص) (10) داستان
اعجابآور، و در خوربحث و كاوش فراوانى است.
در احاديث زيادى سلمان آگاه به «علم اول و آخر» و «داناى به حوادث و
وقايعزيادى» معرفى شده است، كه از باب نمونه تعدادى از آنها را مىآوريم:
«اصبغ بن نباته» مىگويد: از امام على(ع) درخواست كردم، از سلمان فارسى
برايمسخن بگويد و نظر خود را نيز اعلام دارد.
آن حضرت فرمود: درباره كسى كه از سرشت ما آفريده شده، روح او به روح ماپيوند
خورده، و خداوند او را به اول علوم و آخر آنها و نيز به ظاهر و باطن و اسرار
وظاهر علوم اختصاص داده، چه بگويم؟
آرى، يك وقتبه حضور رسول خدا(ص) رسيدم، كه سلمان هم در مقابل آنحضرت نشسته
بود، در آن هنگام مرد عربى وارد شد، سلمان را كنار زد و خود جاىاو نشست!
رسول خدا(ص) با مشاهده آن وضع به قدرى ناراحتشد و به خشم آمد، كه رگوسط
پيشانى وى ورم كرد و چشمهايش قرمز گرديد! آنگاه فرمود: اى مرد بيابانى! آيامردى
را كنار مىزنى كه خداوند او را در ملكوت و پيامبر(ص) او را در زمين
دوستمىدارند؟
اى مرد بيابانى! آيا درباره مردى اسائه ادب مىكنى، كه هرگاه جبرئيل بر من
نازلمىشود، از سوى خداوند به من دستور مىدهد، كه به او سلام برسانم؟
اى مرد عرب! سلمان از من است، هر كس به او ستم كند به من ستم كرده، هر كساو
را بيازارد مرا آزرده، هر كس او را دور كند مرا دور گردانيده و هر كس به او
نزديكگردد، خود را به من نزديك گردانيده است.
اى مرد عرب! هرگز با سلمان به خشم و خشونت رفتار مكن، زيرا خداوند به
مندستور داده، او را به وضع مرگ و ميرهاى افراد، حوادث آينده، دودمان افراد و
فصلالخطاب آگاه گردانم.
مرد عرب گفت: اى رسول خدا(ص)! من گمان نمىكردم مقام سلمان به اينمرحله
رسيده باشد، مگر او يك مجوسى نبوده است و بعد اسلام آورده؟
رسول خدا(ص) فرمود: اى مرد عرب! من از جانب خداوند با تو سخن مىگويم،آن وقت
تو جواب مرا مىدهى؟ سلمان مجوسى نبوده، بلكه او در ظاهر چنين وانمودمىكرده و
در باطن مؤمن بوده است.
اى مرد عرب! آيا سخن خداوند متعال را نشنيدهاى كه فرموده است: به
خداوندسوگند، افراد به تو ايمان نياوردهاند، تا در آنچه اختلاف نظر دارند، تو
را حاكم قراردهند.. (11) .
آيا نشنيدهاى، كه خداوند فرموده: آنچه را رسول خدا(ص) براى شما
آوردهبپذيريد و از آنچه شما را باز داشته، خوددارى كنيد؟ (12) .
اى مرد عرب! اكنون آنچه را به تو دستور دادم بپذير و سپاسگزار باش و
راهعصيان پيش مگير، كه گرفتار عذاب خواهى شد، بلكه در برابررسول
خدا(ص)تسليمباش، تاامنيت ومصونيت داشته باشى (13) .
سرچشمه اين علوم
از آنچه تاكنون خوانديم، سلمان فارسى را، افقه، اعلم، لقمان حكيم امت،
وخلاصه داناى به علم اولين و آخرين يافتيم، و نيز بهدست مىآوريم كه
اين«شخصيت عظيم» حتى به بخشى از «علوم غيبى» هم دستيافته است.
ملاحظه كنيد: امام صادق(ع) پس از آنكه سلمان را داناى به علم اول و آخر
معرفىمىكند، او را درياى بىپايان مىشمارد، و نيز سلمان را از اهل بيت(ع)
مىداند ومىفرمايد: بلغ من علمه انه مر برجل فى رهط فقال له: يا عبدالله! تب
الى اللهعزوجل من الذى عملت فى بطن بيتك البارحة...
مقام بلند علم سلمان به جايى رسيده بود، كه وقتى به گروهى برخورد كرد و
بهيكى از آنان گفت: اى بنده خدا! از آن گناهى كه ديشب در خانه خود مرتكب
شدهاى،توبه كن و از درگاه الهى عذرخواهى به عمل آور!
اما وقتى سلمان از آنجا گذشت و رفت، اشخاص حاضر به آن مرد گفتند: سلمان
بهتو تهمتى وارد آورد و تو هيچگونه دفاعى از خود نكردى؟!
آن مرد گفت: سلمان درست گفت، او از موضوعى خبر داد، كه كسى غير از خدا ومن
از آن اطلاعى نداشت! در برخى از اخبار آن شخص «ابوبكر» معرفى شده است!
(14) .
اما درباره اينكه اين غيبگويى و ساير دانايىهاى حكيمانه و فوقالعاده
سلمانفارسى، از چه جايى سرچشمه گرفته؟ و آن را از چه ماخذ و مكتبى آموخته
است،سخن فراوان مىتوان گفت، ولى عمدهترين سرچشمههاى علمى و عرفانى او را،
درموارد زير مىتوان خلاصه نمود:
1- نورانيت الهى
نورانيت الهى در قلب مؤمن، چراغ پر فروغى است، كه در شعاع آن بسيارى
ازتاريكىها روشن و مشكلات حل مىگردد، و حتى به وراى آنچه افراد عادى
توانايىدارند، مىتوان دستيافت.
اين نورانيت، گاهى از جانب خداوند به افرادى كه لياقت دارند، افاضه مىشود
وگاهى هم اشخاص خود تزكيه و تهذيبى را به وجود مىآورند، كه مستعد دريافت
وبهرهجويى از اين افاضه الهى مىگردند.
در روايت مىخوانيم، كه امام صادق(ع) به «عنوان بصرى» فرموده است:
ليسالعلم بالتعليم، انما هو نور يقع فى قلب من يريد الله تبارك و تعالى ان
يهديه، فاناردت العلم، فاطلب اولا فى نفسك حقيقة العبوديه و اطلب العلم
باستعماله واستفهم الله بفهمك.. (15) .
علم و دانش، صرفا از راه آموزش به دست نمىآيد، بلكه علم نورى است كه درقلب
كسى كه خداوند متعال بخواهد او را هدايت گرداند، قرار مىگيرد.
بنابراين، اگر خواستى علم را به دست آورى، نخستحقيقتبندگى را در وجودخويش
استوار گردان، آنچه را از علم يافتهاى به كارگير و عملى گردان، و تا آنجا
كهفهم و دانايى تو اجازه مىدهد، وجود مقدس خداوند متعال را درك و احساس كن.
پيامبر اسلام(ص) فرموده است: ما اخلص عبدلله عزوجل اربعين صباحا، الاجرت
ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه (16) .
هيچ بندهاى چهل شبانهروز خود را (از هرگونه گناه و خلافكارى) خالص
وپيراسته نمىگرداند، مگر اينكه چشمههاى حكمت و دانش از قلب او برزبانش
جارىمىگردد.
همچنين از پيامبر عالى قدر اسلام روايتشده است: هر كس مىخواهد به
كسىبنگرد، كه خداوند قلب او را نورانى گردانيده باشد، حتما به سلمان نگاه كند،
خداوندمتعال چهار نفر از ياران مرا دوست مىدارد، و به من هم دستور داده آنها
را دوستبدارم، آنان: على(ع)، ابوذر، سلمان و مقداد هستند، و سلمان از اهل
بيت(ع) مناست (17) .
اين سخن هم كه رسول خدا(ص) فرموده: لو كان العلم بالثريا، لتناوله ناس منمن
ابناء فارس (18) .
يعنى اگر علم در «ثريا» قرار داشته باشد، مردمانى از فرزندان «فارس» بدان
دستخواهند يافت. دليل محكمى است، كه مقام فوقالعاده علمى سلمان را بيان
مىدارد، ونيز به دست مىآوريم، منشا مهم دانايىهاى سلمان، افاضه نورانيت و
علم الهى بودهاست.
2- رمز و راز
به اعتراف بسيارى از مورخان، سلمان از «اصحاب سر» رسول خدا(ص) بوده، واين
بزرگمرد عارف، توانايى و ظرفيت اين جهت را داشته است، كه رسول خدا(ص)اسرار و
علوم فوقالعادهاى را به او بياموزد.
در بيانى از پيامبر(ص) مىخوانيم: علم ودانش سلمان، از علم و دانش من
استودر قلب او علمى است كه مىتواند از وقايع و حوادث آينده آگاه گردد
(19) .
«عايشه» همسر رسول خدا(ص) روايت مىكند: سلمان هر شب با رسولخدا(ص) نوبتى
داشت، كه به حضور آن حضرت مىرسيد، مطالبى را مىآموخت، ومجلس گفت و گوى آنان
به قدرى طول مىكشيد، كه ما خسته مىشديم و سهم وقتملاقات ما هم با رسول
خدا(ص) گرفته مىشد (20) .
امام صادق(ع) فرموده است: رسول خدا(ص) به سلمان مىفرمود: اى سلمان! توخزينه
علم ما و معدن سر ما و كانون امر و نهى ما، و تربيتكننده اهل ايمان به آداب
ماهستى. به خدا سوگند، تو دروازه علم ما هستى و در وجود تو علم تاويل و تنزيل
وباطن و اسرار نهفته است، و بالاخره در ظاهر و باطن و زندگى خود و پس از آن
عنصرمبارك و مقدس مىباشى (21) .
آرى، سلمان چنين اسرار و علومى را آموخته بود، كه امام صادق(ع) مىفرمايد:
ازجابربن عبدالله بن حزام انصارى شنيدم، كه مىگفت: اگر سلمان و ابوذر، كه
رحمتخداوند بر آنان باد، علم و دانش خود را براى كسانى كه ادعاى مودت اهل
بيت(ع) رامىكنند، آشكار گردانند، آنان را دروغگو مىشمارند و اگر آنان را
ببينند مىگويند:آنان مجنون مىباشند! (22) .
3- به «اسم اعظم»
اسم اعظم الهى، از اسرار مىباشد، و دانستن آن كليد گشايش بسيارى از مشكلات
است، و به همين دليل جز پيامبران و امامان(ع) كمتر كسى بدان دستخواهد يافت.
درباره «اسم اعظم خداوند» امام صادق(ع) فرموده است: به عيسى بن مريم(ع)
دوحرف آن عطا شده بود، موسى(ع) چهار حرف، ابراهيم(ع) هشتحرف، نوح(ع)پانزده
حرف، آدم(ع) بيست و پنجحرف و محمد(ع) هفتاد و دو حرف را مىدانست،و يك حرف، از
آن حضرت هم مخفى بود (23) .
در روايت ديگرى مىخوانيم: اسم اعظم خداوند متعال هفتاد و سه حرف است، و«آصف
بن برخيا» فرزند خواهر سليمان(ع) يك حرف آن را مىدانست، كه توانستبدان تكلم
كند و زمين را مهار سازد و بتواند تختبلقيس را با يك چشم به هم زدن،نزد
سليمان(ع) بياورد و زمين به حالت اول برگردد (24) .
در روايت ديگرى آمده: به حضرت عيسى(ع) دو حرف از «اسم اعظم» عطا شدهبود،
كه به بيان قرآن مىتوانست: به اذن خداوند كور مادرزاد و بيمار مبتلا به پيسى
راشفا دهد و نيز مردگان را زنده گرداند (25) .
در روايت ديگرى مىخوانيم: عمربن حنظله، به امام باقر(ع) گفت: اى مولاى
من!من گمان مىكنم نزد تو مقام و منزلتى دارم.
امام باقر(ع) فرمود: آرى، همينطور است.
عمربنحنظله گفت: حال كه چنين است، من از تو درخواستى دارم.
امام فرمود: درخواست تو چيست؟
عمر گفت: مىخواهم «اسم اعظم خداوند» را به من بياموزى!
امام باقر(ع) فرمود: آيا طاقت فهم و درك آن را دارى؟!
عمر گفت: آرى.
امام(ع) فرمود: داخل اتاق شو.
وقتى «عمر» داخل اتاق شد، امام باقر(ع) دستخود را روى زمين گذاشت، امابدون
فاصله اتاق تاريك شد، به طورى كه از ترس، ناله و فرياد «عمر» بلند گرديد!
امام باقر(ع) فرمود: چه مىگويى؟ آيا «اسم اعظم» را به تو بياموزم؟
عمر گفت: نه، آنگاه امام(ع) دستخود را از روى زمين برداشت و فضاى اتاق
بهروشنايى و حالت اول برگشت (26) .
در رواياتى هم مىخوانيم: كه افرادى به حضور حضرت امام حسين(ع) رسيدهاندو
تقاضاى آموختن «اسم اعظم الهى» را كردهاند، كه از تلقى آن ناتوان ماندهاند،
و ازاين تقاضا منصرف شدهاند (27) .
اما همانطور كه ملاحظه كرديم، آصف بن برخيا، فرزند خواهر حضرت سليمان(ع)
كهپيامبر نبوده، و قرآن هم به داستان او اشاره كرده (28) اسم اعظم
الهى را مىدانسته است.
بنابراين، با توجه به بيان امام صادق(ع) كه فرموده: ان سلمان، علم الاسم
الاعظم (29) و اين روايت را فقيهان و محدثان و دانشمندانى چون: شيخ
مفيد، كشى، علامهمجلسى، محدث نورى، على يارى تبريزى، سيد على خان و دانشمندان
ديگر دركتابهاى خود آوردهاند، موضوع دانايى سلمان به «اسم اعظم الهى» را كه
رسولخدا(ص) با او رمز و راز داشته و امام على(ع) او را «لقمان حكيم» خوانده،
مىتوانمعتبر و ثابت دانست، و اين ارتباط معنوى عميق براى او سرچشمه بسيارى
ازدانايىها به اسرار غيبى و بيان وقايع پشت پرده بوده است.
بخصوص اينكه، درباره «غيبگويىهاى سلمان» تاكنون مطالبى را خوانديم، و
ازاين پس كرامات و مطالب فوقالعاده ديگرى را ملاحظه خواهيم كرد.
4- الهام و حديث
سرچشمه ديگر علم و دانش سلمان فارسى را، نوعى الهام و اطلاع ماورايى
بايددانست. در اين زمينه احاديث متعددى وارد شده است، كه برخى از آنها را
بررسىمىكنيم:
1- جابربن عبدالله انصارى مىگويد: رسول خدا(ص) فرمود: لكل امة محدث، ومحدث
هذه الامة سلمان...
براى هر امتى محدثى هست و محدث امت مسلمان، سلمان فارسى مىباشد،سؤال شد:
محدث چه كسى است؟
رسول خدا(ص) فرمود: محدث كسى است كه آنچه را مردم به آن نياز دارند، ازعالم
غيب به آنان اطلاع مىدهد.
سؤال شد: ايناطلاعيافتن چگونه صورت مىگيرد، اىرسولخدا(ص)!
رسول خدا(ص) فرمود: محدث از علم و دانش من فرا مىگيرد و در قلب خودانباشته
مىسازد، و به بسيارى از مسايلى كه واقع مىشود آگاه مىگردد (30) .
2- ابوبصير، روايت مىكند: كان على محدثا و كان سلمان محدثا، قال: قلت،
فماآية المحدث؟ قال: ياتيه ملك فينكت فى قلبه كيت وكيت (31) .
على(ع) و سلمان محدث بودند، سؤال كردم: نشانه محدث چيست؟
امام صادق(ع) فرمود: فرشتهاى مىآيد و در قلب او مىدمد كه موضوع چنين
وچنان است.
3- در حديث ديگرى آمده: سلمان محدث بود. از امام صادق(ع) سؤال شد: چهكسى به
سلمان الهام و حديث مىكرد؟
آن حضرت فرمود: رسولالله(ص) و اميرالمؤمنين(ع) و انما صار محدثا دونغيره
مما كان يحدثانه، لانهما كان يحدثانه بما لا يحتمله غيره من مخزون علم اللهو
مكنونه (32) .
رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) به سلمان الهام حديث مىكردند، و غير ازسلمان
كسى محدث نبود، زيرا آنان فقط به سلمان حديث مىآموختند و كسى غير ازاو توانايى
درك علم خداوند و اسرار الهى را نداشت.
4- «حماد مروزى» از امام صادق(ع) روايت مىكند: كه آن حضرت درباره
نحوه«محدث بودن سلمان» فرمود: انه كان محدثا عن امامه لاعن ربه، لانه لا يحدث
عنالله عزوجل الا الحجة (33) .
سلمان، از امام خود حديث دريافت مىداشت، نه از خداوند، زيرا غير از
«حجت»از خداوند، حديث دريافت نمىدارد.
رسول، نبى، محدث
براى روشنتر شدن جايگاه «حديث» مناسب خواهد بود، احاديث ديگرى را كهدر
اين باب وارد شده مورد توجه دقيق قرار دهيم:
«بريد بن معاويه عجلى» مىگويد: تفاوت «رسول» و «نبى» و «محدث» را از
امامصادق(ع) سؤال كردم.
آن حضرت فرمود: رسول(ص) كسى است كه فرشتگان بر او نازل مىشوند، اوفرشتگان
را مشاهده مىكند و دستورهاى خداوند را از آنان دريافت مىدارد.
اما «نبى» كسى است كه، دستورهاى خداوند را در خواب دريافت مىكند.
ولى «محدث» فقط سخن فرشتگان را مىشنود، كه به گوش و قلب او الهاممىدارند
(34) .
مفهوم اين حديث، با احاديثى كه امام باقر(ع) و امام صادق(ع) در مورد
ارتباطفرشته با غير پيامبر(ص) بيان مىدارند، كه «محدث صداى فرشته را مىشنود،
اما خوداو را نمىبيند» (35) موافقت دارد، و مىتواند «محدث بودن
سلمان» را ثابت كند،بخصوص وقتى «حسن بن منصور» از ارتباط «ملك كريم» با سلمان
تعجب مىكند ومىگويد: فاذا كان سلمان كذا، فصاحبه اى شىء هو؟
اگر سلمان به چنين مقام بلندى دستيافته، پس مقام صاحب او يعنى
پيامبر(ص)چگونه است؟ امام صادق(ع) مىفرمايد: اقبل على شانك (36) .
يعنى، دنبال كار خود برو، چون نمىتوانى اين مدارج عالى را درك كنى.
چو بشنوى سخن اهل دل، مگو كه خطاست سخن شناس نه اى جان من، خطا اينجاست
(37)
به هر حال، سلمان فارسى، آن طور كه امام صادق(ع) فرموده: صداى فرشته
رامىشنيده، و آن را كه با وقار و آرامش چون صداى كشيده شدن زنجير به طشت
همراهبوده، تشخيص مىداده (38) و از اين نوع الهام غيبى الهى،
معارف و اسرار فراوانى رادريافت مىداشته است.
آرى، دستيافتن به اين مقام بلند براى سلمان، جاى شگفتى ندارد، زيرا كسى
كهدهها سال در راه كسب معارف الهى تلاش كرده، به تهذيب و مقام عرفانى
عميقىدستيافته و در سايه اطاعت پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) مورد عنايت
فراوانىگرديده، لايق چنين عشق و عرفان، و افاضه الهى مىباشد، چنانكه احاديث
فراوانى دربيان معصومين(ع) اين معنا را تبيين كرده است.
در باره سابقه ارتباط غيبى غير «حجت» و غير پيامبران(ع) هم وقتى
«حكمبنعيينه» از «محدث بودن ديگران» تعجب مىكند، امام باقر(ع) مىفرمايد:
آصف بنبرخيا، فرزند خواهر سليمان(ع)، و صحابى حضرت موسى(ع) يعنى «يوشعبن
نون،يا حضرت خضر» و «ذوالقرنين» و يار «داود - ع» به اين مقام دستيافته
بودند (39) .
قاتل سلمان را...
علم و دانش فوقالعادهاى كه در وجود «سلمان حكيم» انباشته گرديده، از سويى
بهاو مقام و رفعت درخشانى بخشيده است، و از سوى ديگر ممكن است، اين
«گنجگرانبها» خطرهايى را در پى داشته باشد، بدين جهت رسول گرامى اسلام(ص)،
اينمعنا را مورد توجه قرار داده، و با توجه به «مراتب ايمانى» و ظرفيت و
استعدادهاىمختلف افراد، فرموده است:
يا سلمان! لو عرض علمك على مقداد لكفر، و يا مقداد! لو عرض صبرك علىسلمان،
لكفر (40) .
اى سلمان! اگر علم و دانشتو به «مقداد» عرضه گردد، او راه كفر را پيش
مىگيرد، واى «مقداد»! اگر صبر تو بر سلمان عرضه شود، سلمان كافر مىشود!
رسول گرامى اسلام(ص)، در بيانى هم صبر و استقامت فوقالعاده «مقداد» را
درماجراهاى بعد از خود مورد ستايش قرار داده و فرموده: انه عرض فى قلب
كلهمشيء الا مقداد، فان قلبه كان كزبر الحديد (41) .
يعنى، در قلب هر يك از ياران سستىاى واقع مىشود، مگر در قلب «مقداد»،
زيراقلب او چون قطعه آهن محكم و استوار خواهد بود.
امام صادق(ع) روايت مىكند: روزى در حضور زينالعابدين(ع) موضوع «تقيه»را
مطرح كردم، آن حضرت فرمود: والله لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لقتله و لقدآخى
رسولالله بينهما، فما ظنكم بسائر الخلق...؟
به خدا سوگند، اگر ابوذر آنچه را از علم و معرفت در سينه سلمان وجود
داشت،مىدانست او را مىكشت، در حالى كه پيامبر(ص) ميان آنان «پيمان برادرى»
برقراركرده بود، در اين صورت درباره ديگران چه مىگوييد؟ درك علم و
معرفتدانشمندان، كارى بس سخت و سنگين مىباشد، به طورى كه جز «نبى مرسل» و
«ملكمقرب»، يا بنده مؤمنى كه خداوند قلب او را با ايمان امتحان و پرداخت كرده
باشد،نمىتوانند آن را درك و فهم كنند.
آرى، سلمان از علماى با عرفان و معرفتبود، چون از خاندان ما محسوبمىشد، و
بدين مناسبتبايد او را «عالم ربانى» دانست (42) .
براساس اين روايت، مقام علم و معرفتسلمان، چنان سنگين و عميق بوده، كه
درعين حالى كه «ابوذر» در مقام «صداقت و جهاد» و «مقداد» در مقام «صبر و
مقاومت»مقام بسيار درخشانى را داشتهاند، با عنايتبه مراتب «ايمان و معرفت»،
بدون اينكه ازمقام «ابوذر» و «مقداد» كاسته شود، آنان از درك «مقام علمى
سلمان» ناتوان بودهاند.
به همين دليل، درباره حديث: «اگر مقداد و ابوذر، از علم و دانايى كه در
قلبسلمان بود مطلع مىشدند، كافر مىگشتند، يا او را مىكشتند!» تفسير «علامه
مجلسى»و «محدث نورى» را - كه بر اساس احاديثبالا آورده شد - مناسبترين تفسير
مىتواندانست.
علامه مجلسى و محدث نورى مىنويسند: در قلب سلمان، مرتبه بلندى
ازمعرفتخداوند، معرفت پيامبر(ص) و معرفت نسبتبه امامان(ع) وجود داشت، كهاگر
چيزى از آن را آشكار مىكرد، ديگران نمىتوانستند آن را تحمل كنند، آنگاه
بهسلمان نسبت دروغگويى، سحر و جادو، و ارتداد و كفر مىدادند، و بدين خاطر
بهقتل او اقدام مىكردند! (43) .
نمونهها
درباره اينكه ظرفيتها و دركها تفاوت دارد، و همه به طور مساوى درك نمىكنند
وآگاه نمىگردند (و متاسفانه از اين ناحيه در طول تاريخ اسلام هم، ضايعات زيادى
بهوجود آمده) داستانهاى فراوانى مىتوان مطرح كرد، كه در اينجا سه نمونه را از
زبانمعصومين(ع) مورد توجه قرار مىدهيم:
1- يونس بن عبدالرحمن، از ياران مؤمن و دانشمند امام رضا(ع) بود. فضل
بنشاذان، گفته است: ما نشا فى الاسلام رجل من سائر الناس كان افقه من
سلمانالفارسى، و لا نشا بعده رجل افقه من يونس بن عبدالرحمن، رحمةالله
(44) .
و چون «يونس بن عبدالرحمن» از افرادى بود كه علم او به علم
پيامبران(ع)نزديك بود، امام رضا(ع) به افراد سفارش كرده بود: احكام دين خود را
از «يونس» فرابگيرند و به فتواى او عمل كنند (45) .
اما همين «يونس» با آن همه مقام بلند و اعتبار نزد امام رضا(ع)، كه شاگردان
زيادىتربيت مىكرد و كتابهاى فراوانى هم نوشته بود، يك روز از سخنان ناروايى
كه يارانعقب سر او مىگفتند، نزد امام(ع) شكايتبرد. امام(ع) در جواب فرمود:
دارهم، فانعقولهم لا تبلغ (46) .
با آنان مدارا كن، آنان را به حال خود واگذار، زيرا عقلهاى آنان به بلوغ
نرسيدهاست.
2- همين «يونس بن عبدالرحمن» كه پنجاه و يك حج انجام داده بود و آخرين
حجخود را با امام رضا(ع) همراه بود، گاهى مطالب علمى او براى افراد قابل فهم
نبود ومورد انتقاد سخت قرار مىگرفت، بدين جهت فرزند آن حضرت امام موسى
بنجعفر(ع) مىفرمود: اى يونس «مدارا كن، سخن تو دقيق است و فهم آن براى
آنهامشكل است.
ولى يونس مىگفت: اىمولاى من! آنان مىگويند: من زنديق و كافر شدهام!
امام(ع) مىفرمود: و ما يضرك، ان يكون فى يدك لؤلؤة، فيقول الناس هىحصاة، و
ما كان ينفعك ان يكون فى يدك حصاة، فيقول الناس لؤلؤة (47) .
اگر در مشت تو جواهرى باشد و مردم بگويند «ريگ» است، سخن مردم به حالتو
زيانى نمىرساند، و اگر در دست تو «ريگى» باشد، و مردم بگويند جواهر است،اين
هم به حال تو نفعى ندارد.
3- طبق روايتى، امام صادق(ع) فرموده است: سلمان مشغول غذا پختن بود،
كه«ابوذر» در آنجا حضور يافت، ابوذر مشاهده كرد «ديگ غذا» سرنگون گرديد وچيزى
از غذا ريخته نشد!
سلمان ديگ را روى اجاق گذاشت، اما باز ديگ سرنگون شد و چيزى از آن روىزمين
نريخت، و باز سلمان آن را روى اجاق گذاشت.
ابوذر، با مشاهده اين صحنه عجيب، در حالى كه سخت وحشتزده بود، و آنصحنه
برايش غير قابل تحمل مىنمود، از خانه بيرون دويد و با اميرالمؤمنين(ع)برخورد
كرد و موضوع را با آن حضرت در ميان گذاشت.
اميرالمؤمنين(ع)، كه از طرفى مقام معجزآساى سلمان را مىدانست، و از
طرفديگر رفتار او را براى «ابوذر» غير قابل درك يافته بود، با ديدن سلمان خطاب
به اوفرمود: يا ابا عبدالله! ارفق باخيك (48) .
اى ابوعبدالله! با برادرت مدارا داشته باش، و عملى را كه او توانايى درك آن
راندارد انجام مده.
بنابراين، روشن استسرچشمههاى علم و حكمت و فقاهتسلمان، دركجاست، و اگر هم
امام(ع) مىگويد: اگر ابوذر و مقداد، آنچه را سلمان مىداند بدانند،او را كافر
مىخوانند، يا به قتل او اقدام مىكنند، بدين جهت است، كه هر كسى سينهگشاده،
ظرفيت لازم، عرفان عميق و خلاصه توانايى تلقى جلوت نور چنين علم وحكمتى را
ندارد، و قهرا در برابر آن عكسالعمل نشان مىدهد.
اما درباره سلمان، كه رسول خدا(ص) با بيان: اعرفكم بالله سلمان (49)
مقام عرفان ومعرفتبلند دينى و الهى او را مورد تاييد قرار داده، آن حضرت
هم مقام بلند حكمتو فقاهت او را تبيين فرموده، و هم ديگران را به ناتوانى از
درك مقام حكمت ومعرفتسلمان، توجه داده است.
ابوالمجد، مجدود بن آدم، معروف به «حكيم سنايى» شاعر و دانشمند مشهورمتولد
473 و متوفاى 535 هجرى هم، مقام علم و «معرفتسلمان» را اينگونه ستودهاست:
علم خوان، تات جان قبول كند كه تو را فضل، بوالفضول كند
بولهب، از زمين يثرب بود ليك، قد قامت الصلاة نشنود
بود سلمان، خود از ديار عجم بر در دين، همى فشرد قدم
علم كز بهر خودكنى، بر دست آب خواهد، چو تشنگى پيوست
كى شد از بهر پارسى، مهجور تاج منا، ز فرق سلمان دور؟ (50)
تفسير قرآن
در پايان اين فصل، مناسب خواهد بود، كه موضوع «تفسير قرآن» به وسيله
سلمانفارسى را، كه در برخى از منابع تفسيرى و تاريخى آمده، مورد اشاره قرار
دهيم:
بر اين اساس، محدث بزرگوار، محمد بن يعقوب كلينى، و رجالى بزرگ، علىيارى
تبريزى، روايت مىكنند كه: سليم بن قيس عامرى هلالى، كه از اصحاب
خاصاميرالمؤمنين(ع) بوده، به آن امام(ع) عرض كرده: انى سمعت من سلمان، و
المقداد،و ابى ذر، شيئا من تفسير القرآن.. (51) .
من چيزى از تفسير قرآن را، از سلمان و مقداد، و ابوذر شنيدهام...
كهاميرالمؤمنين(ع) درباره تفسير قرآن و احاديث نبوى(ص) توضيحاتى ارائه مىدهد.
روى اين حساب، و با توجه به مقام علمى و فقاهتى سلمان، مىتوان او را
ازمفسران قرآن كريم نيز محسوب داشت، و با توجه به اين برجستگى علم و حكمت
وفقاهت و عرفان عميق، شخصيت او را، بيشتر و دقيقتر مورد توجه قرار داد، و
بهعظمت مقام و منزلت والاى او بيشتر پى برد، و در مراحل مختلف علمى و عملى
آنرا به كار گرفت.
1. الاستيعاب، ج 2، ص 59; الدرجات الرفيعة، ص 211; شرح نهجالبلاغه ابنابى
الحديد، ج 18، ص 36.
2. اسدالغابة، ج 2، ص 331.
3. الاصابه، ج 2، ص 63.
4. الدرجات الرفيعة، ص 199; الاصابة، ج 2، ص 62.
5. بحارالانوار، ج22، ص 391; الاستيعاب، ج2، ص 60; شرحنهجالبلاغة
ابنابى الحديد، ج 18، ص 36.
6. سوره بقره، آيه 3، تلخيص از بحارالانوار، ج 22، ص 372 - 369; نفس الرحمن،
ص 354.
7. نفس الرحمن، ص 352.
8. سوره بقره، آيه 30.
9. تفسير گازر، ج 1، ص 62; فتاوى سلمان، ص 195.
10. بحارالانوار، ج 22، ص 349.
11. سوره نساء، آيه 65.
12. سوره حشر، آيه 8.
13. الاختصاص، ص 217; بحارالانوار، ج 22، ص 347; نفس الرحمن، ص 156.
14. بهجة الامال فى شرح زبدة المقال، ج 4، ص 414; بحارالانوار، ج 22، ص 373;
الاختصاص، ص 9.
15. نفس الرحمن، ص 237; بحارالانوار، ج 1، ص 225.
16. بحارالانوار، ج 22، ص 243.
17. الغدير، ج 10، ص 18; تاريخ ابن عساكر، ج 6، ص 198.
18. الغدير، ج 6، ص 188.
19. رجال كشى، ص 8; نفس الرحمن، ص 269.
20. بحارالانوار، ج22، ص 391; شرحنهجالبلاغه ابنابى الحديد، ج 18، ص36;
الاستيعاب، ج2، ص59.
21. نفسالرحمن، ص 217.
22. بحارالانوار، ج 22، ص 341; مجالس مفيد، ص 125.
23. نفسالرحمن، ص 310; بصائر الدرجات، ص 9 - 228.
24. سوره نمل، آيه 40; نفس الرحمن، ص 310; بصائر الدرجات، ص 9 - 228.
25. سوره آل عمران، آيه 49; نفس الرحمن، ص 310.
26. نفس الرحمن، ص 311; بصائر الدرجات، ص 230.
27. نفس الرحمن، ص 311; اثبات الهداة، ج 5، ص 194.
28. سوره نمل، آيه 40.
29. الاختصاص،ص 8; اختيار معرفة الرجال، ص 11; بحارالانوار، ج 22، ص 341;
بهجة الامال، ج 4، ص412;الدرجات الرفيعة، ص 210.
30. نفس الرحمن، ص 269.
31. بحارالانوار، ج 22، ص 327; الغدير، ج 5، ص 49 و 48; امالى شيخ طوسى،
ص260.
32. نفس الرحمن، ص 313; بحارالانوار، ج 22، ص 331; علل الشرايع، ج 1، ص 183.
33. بحارالانوار، ج 22، ص 349; اختيار معرفة الرجال، ص 15; نفس الرحمن،
ص313; بصائر الدرجات، ص210.
34. نفسالرحمن، ص 315; بصائر الدرجات، ص 388.
35. بحارالانوار، ج 22، ص 350; بصائرالدرجات، ص 343.
36. بحارالانوار، ج 22، ص 350; رجال كشى، ص 12; نفس الرحمن، ص 312.
37. حافظ شيرازى، ديوان، ص 92.
38. نفس الرحمن، ص 314; بحارالانوار، ج 26، ص 68-70; بصائر الدرجات، ص 343.
39. بحارالانوار، ج 26، ص 73 و 69; بصائر الدرجات، ص 93.
40. نفس الرحمن، ص 222; الاختصاص، ص 9.
41. نفس الرحمن، ص 223; الاختصاص، ص 9.
42. بحارالانوار، ج 22، ص 343; الغدير، ج 7، ص 35; اصول كافى، ج 1، ص 401.
43. بحارالانوار، ج 22، ص 344; نفس الرحمن، ص 225.
44. بهجة الامال، ج 7، ص 61-360.
45. بهجة الامال، ج 7، ص 61-360.
46. بهجة الامال، ج 7، ص 364; نفس الرحمن، ص 224.
47. نفسالرحمن، ص 224; بهجة الامال، ج 7، ص 364.
48. الاختصاص، ص 9; نفس الرحمن، ص 224.
49. نفسالرحمن، ص 225.
50. حديقة الحقيقة، ص 403.
51. اصول كافى، ج 1، ص 62; بهجة الامال، ج 4، ص 450.