قصه هاى قرآن
تاريخ انبياء از آدم تا خاتم

سيد جواد رضوى

- ۲۱ -


شهادت مبلغين حضرت شعيب (عليه السلام )

سهل بن سعيد مى گويد: به دستور هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى ) در يكى از روستاهاى متعلق به او، چاهى را حفر كردند، در درون چاه جنازه مردى بلندقامت پيدا شد كه پيراهن سفيد بر تن داشت و دستش را بر جاى ضربتى كه در سرش وجود داشت نهاده بود، وقتى كه دستش را كشيدند، از جاى ضربت سر، خون تازه جارى شد، دستش را رها كردند، بار ديگر به روى همان ضربه قرار گرفت و خون بند آمد؛ در پيراهن او نوشته شده بود: من فرزند صالح ، نماينده حضرت شعيب (عليه السلام ) بودم ، و از طرف او براى تبليغ قوم ، فرستاده شده بودم ، آن قوم مرا كتك زدند و در ميان اين چاه انداختند و خاك بر سرم ريختند و چاهرا پر كردند. (571)

عبدالرحمن بن زياد مى گويد: در زمين مزروعى عموميم ، چاهى مى كنديم كه به خاك نرم رسيديم ، آن خاك ها را كنار زديم ، ناگاه به اتاقى رسيديم ، در آنجا پيرمردى را كه پارچه اى به رويش انداخته شده بود ديدم ، ناگاه در كنار سرش نامه اى يافتيم كه در آن نوشته شده بود: من حسان بن سنان ، نماينده شعيب پيامبر بودم ، از طرف او به اين سرزمين آمدم و مردم را به سوى خداى يكتا دعوت نمودم ، آنان مرا تكذيب كردند و در اين اتاق ، درون چاه زندانى كردند و در اينجا هستم تا روز قيامت برپا گردد و در دادگاه الهى ، آنان را محاكمه كنند. (572)

سبب نزول عذاب بر قوم شعيب

راوندى در حديثى از امام سجاد (عليه السلام ) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: ((نخستين كسى كه پيمانه و ترازو براى مردم ساخت ، حضرت شعيب بود، آنان با پيمانه و ترازو سر و كار پيدا كردند ولى پس از مدتى شروع به كم فروشى كردند و همين سبب عذاب الهى گرديد. (573)

در نقلى كه راوندى از وهب بن منبه و ديگران كرده است ، آمده است كه شعيب ، ابوب و بلعم بن باعورا هرسه از فرزندان كسانى بودند كه در روز نجات ابراهيم (عليه السلام ) از آتش نمرود به او ايمان آوردند و با آن حضرت به شام هجرت كردند، ابراهيم (عليه السلام ) دختران لوط را به همسرى آنان درآورد. به گفته او تمام پيامبرانى كه پس از ابراهيم خليل و پيش از بنى اسرائيل مبعوث شدند، از نسل اينان بودند. پس خداى تعالى شعيب را به سوى مردم مدين فرستاد، كه از قبيله و فاميل شعيب نبودند ولى امتى از امت ها بودند كه خدا شعيب را به سوى آنان مبعوث كرد. پادشاهى ستمگر بر آنان حكومت مى كرد كه پادشاهان زمان ، نيروى مقاومت در برابر او نداشتند. آن مردم كم فروشى مى كردند و چيزهاى مردم را كم مى دادند، افزون بر اين ، به خداى سبحان نيز كافر بودند و پيامبران الهى را نيز تكذيب مى كردند. وقتى كالايى را براى خود پيمانه يا وزن مى كردند، كامل و تمام پيمانه مى كردند. آنان زندگى فراخى داشتند تا اين كه پادشاهشان دستور داد كه خوراكى ها را احتكار نمايند و كم فروشى كنند. شعيب به اندرز آنها مشغول شد و از كم فروشى نهيشان كرد. پادشاه ، شعيب را خواست و از او پرسيد: در مورد دستورى كه من داده ام چه نظرى دارى ؟ آيا راضى هستى يا خشمناك ؟ شعيب گفت : خداى تعالى به من وحى فرموه است كه هرگاه پادشاهى مانند تو رفتار كند، او را پادشاه فاجر مى خوانند. پادشاه او را تكذيب كرد و با كمك قوم و قبيله اش ، او را از شهر بيرون كرد و آنگاه عذاب الهى بر آنان نازل گرديد. (574)

چگونگى عذاب قوم شعيب (عليه السلام )

ابن عباس و ديگران گفته اند: قوم شعيب دچار گرماى سختى شدند كه سايه خانه و آب ها نيز نمى توانست آنان را نجات دهد. آب ها نيز داغ شده بود، در اين هنگام خداوند ابرى فرستاد كه نسيم خنكى از آن وزيدن گرفت . مردم در زير آن قطعه ابر گرد آمدند تا بلكه از گرما رهايى يابند و ديگران را نيز به اجتماع در زير آن براى دعوت كردند. هنگام كه همه در سايه ابر جمع شدند، شراره هاى آتش را ابر باريدن گرفت و زمين هم در زير پايشان لرزيد، از بالاى سر آتش برسرشان باريد و از زير پا هم به زمين لرزه سختى دچار گشتند تا اين كه جملگى سوختند و خاكستر شدند و طومار زندگيشان درهم پيچيد. (575)

عقوبت قوم تارك امر به معروف و نهى از منكر

در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه آن حضرت ضمن بيان حديث طولانى كه متضمن وعده و وعيد براى تاركين امر به معروف و نهى از منكر بود، چنين فرمود: خداوند (عز و جل ) به حضرت شعيب (عليه السلام ) وحى كرد كه من از قوم تو چهارصد هزار نفر از بدان و شصت هزار نفر از نيكان آنان را عذاب خواهم كرد.

شعيب عرض كرد: خداوندا! بدان را عذاب مى دهى مانع ندارد، اشرار مستحق كيفرند. اما خوبان و نيكان را چرا معذب مى سازى ؟ وحى رسيد كه چون آنان از اهل معصيت تملق مى گويند و از اعمال آنان خشمگين نمى شوند. (576)

داستان حضرت موسى (عليه السلام )

حضرت موسى (عليه السلام ) در قرآن

سرگذشت حضرت موسى (عليه السلام ) در قرآن (577) از تمامى پيامبران بيشتر آمده است ، زيرا در بيش از سى سوره ، بيشتر از صد بار به ماجراى موسى (عليه السلام ) و فرعون و بنى اسرائيل اشاره شده است . اگر آيات هر يك از اين سوره ها را جداگانه بررسى كنيم و سپس كنار هم قرار دهيم ، خواهيم ديد كه برخلاف آنچه بعضى تصور مى كنند، جنبه تكرار ندارد، بلكه در هر صوره به تناسب بحثى كه در آن سوره مطرح بوده به عنوان شاهد به قسمتى از اين سرگذشت پرماجرا اشاره شده است .

افزون بر اين ، چون كشور مصر وسيع تر و مردم آن داراى تمدن پيشرفته ترى از قوم نوح و هود و شعيب و مانند آنان بودند، مقاومت دستگاه فراعنه به همين نسبت بيشتر بوده است . از اين رو قيام موسى بن عمران از اهميت بيشترى برخوردار است و نكات عبرتانگيز فراوان ترى در بر دارد و به تناسب موضوعات مختلف بر فرازهاى گوناگون زندگى موسى و بنى اسرائيل تكيه شده است .

دوران پنجگانه زندگى حضرت موسى (عليه السلام)

داستان زندگى پرفراز و نشيب حضرت موسى (عليه السلام ) را مى توان در پنج دوره زير خلاصه كرد:

1. دوران ولادت و كودكى و پرورش او در دامان فرعون .

2. دوران هجرت او از مصر به مدين و زندگى بيش از ده سال در محضر حضرت شعيب در آن سرزمين .

3. دروان پيامبرى و بازگشت او به مصر و مبارزه او با فرعون و فرعونيان .

4. دوران غرق و هلاكت فرعون و فرعونيان و نجات بنى اسرائيل و حوادث ورود موسى (عليه السلام ) همراه بنى اسرائيل به بيت المقدس .

5. عصر درگيرى هاى موسى (عليه السلام ) با بنى اسرائيل .

نسب حضرت موسى با شش واسطه به حضرت ابراهيم مى رسد بدين ترتيب كه : ((موسى بن عمران بن يصهر بن قاهث بن ليوى (لاوى ) بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم )) (578). او پانصد سال بعد از ابراهيم خليل ظهور كرد و دويست و چهل سال عمر نمود. (579)

مادر حضرت موسى (عليه السلام ) ((يوكابد)) نام داشت ، موسى (عليه السلام ) و مادرش هر دو از نژاد بنى اسرائيل بودند و جدشان اسرائيل يعنى حضرت يعقوب (عليه السلام ) بود.

پادشاهان بنى اسرائيل را در مصر با لقب فراعنه (جمع فرعون ) مى خواندند، بزرگترين و ديكتاتورترين فرعون هاى مصر، سه نفر بودند به نام هاى : اپوفس ؛ فرعون معاصر حضرت يوسف (عليه السلام )، رامسيس ‍ دوم كه حضرت موسى (عليه السلام ) در عصر سلطنت او متولد شد. و منفتاح پسر رامسيس دوم ؛ كه موسى و هارون از طرف خدا ماءمور شدند تا نزد او روند و او را به سوى خداى يكتا دعوت كنند. اين فرعون همان است ه با لشكرش در درياى نيل غرق شد و به هلاكت رسيد.

از آيات متعدد قرآن از جمله آيه 39 عنكبوت و 24 سوره مؤ من فهميده مى شود كه حضرت موسى (عليه السلام ) از طرف خدا، از آغاز براى مبارزه با سه شخص فرستاده شد كه عبارتند از: فرعون و هامان و قارون . اين سه تن آشكارا با موسى (عليه السلام ) مخالفت و دشمنى نمودند و آن حضرت را به ساحر و دروغگو بودن متهم نمودند و هر سه نفر گرفتار غضب الهى شدند و به هلاكت رسيدند.

خواب فرعون و تعبير آن

فرعون ، شبى در خواب ديد كه آتشى از طرف شام - بيت المقدس - شعله ور شد و زبانه كشيد و به سوى مصر آمد و به خانه هاى قبطيان افتاد و همه آن خانه ها را سوزانيد و سپس كاخها و باغها و تالارها را فراگرفت و همه را به خاكستر و دود تبديل كرد.

فرعون با وحشت از خواب برخاست و در غم و اندوه فرو رفت ، ساحران و كاهنان و دانشمندان تعبير خواب را به حضور طلبيد و به آنان گفت : چنين خوابى ديده ام ، تعبير اين خواب چيست ؟

يكى از آنان گفت : چنين به نظر مى رسد كه به زودى نوزادى از بنى اسرائيل به دنيا مى آيد و واژگونى تخت وتاج فرعون و نابودى فرعونيان به دست او انجام مى گيرد. (580)

فرعون پس از مشاوره و گفتگو با درباريان و ساحران ، دو تصميم خطرناك گرفت ، نخست اين كه فرمان داد در آن شبى كه منجمين و ساحران ، آن شب را به عنوان شب انعقاد نطفه كودك موعود (موسى ) مشخص كرده بودند، زنان از همسرانشان جدا گردند. اين فرمان اعلام شد و در همه جا كنترل شديدى به وجود آمد، مردان از شهر بيرون رفتند و زنان در شهر ماندند و هيچ همسرى جراءت نداشت با همسر خود تماس بگيرد. اما در نيمه همان شب ، عمران كه در كنار كاخ فرعون به نگهبانى اجبارى اشتغال داشت ، همسرش يوكابد را ديد كه نزدش آمده است ، آن دو با هم همبستر شدند و نطفه حضرت موسى (عليه السلام ) منعقد گرديد.

عمران به همسرش گفت : ((مثل اين كه تقدير الهى اين بود كه آن كودك موعود از ما پديد آيد، اين راز را پنهان دار و در پوشيدن آن كوشش كن كه وضع بسيار خطرناك است )).

دومين تصميم فرعون ، كشتن نوزادان پسر بود كه به طور وسيع و بسيار بى رحمانه اجرا شد.

دستگاه فرعون برنامه وسيعى براى كشتن ((نوزادان پسر)) از بنى اسرائيل ترتيب داده بود و حتى قابله هاى فرعون مراقب زنان باردار بنى اسرائيل بودند. در اين ميان يكى از اين قابله ها با مادر موسى دوستى داشت ، (حمل موسى مخفيانه صورت گرفت و چندان آثارى از حمل در مادر نمايان نبود) هنگامى كه يوكابد احساس كرد تولد نوزاد نزديك شده به سراغ قابله دوستش فرستاد و گفت : ماجراى من چنين است ، فرزندى در رحم دارم و امروز به محبت و دوستى تو نيازمندم .

تولد موسى (عليه السلام )

هنگامى كه حضرت موسى (عليه السلام ) تولد يافت ، از چشمان او نور مرموزى درخشيد، چنان كه بدن قابله به لرزه درآمد و برقى از محبت در اعماق قلب او فرونشست و تمام زواياى دلش را روشن ساخت . در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم موسى (عليه السلام ) چنان بود كه هر كس او را مى يد دوستش مى داشت .

زن قابله رو به مادر موسى كرد و گفت : من در نظر داشتم ماجراى تولد اين نوزاد را به دستگاه حكومت خبر دهم تا جلادان بيايند و اين پسر را به قتل رسانند (و من جايزه خود را بگيرم ) ول چه كنم كه عشق شديدى از اين نوزاد در قلبم احساس مى كنم . پس با دقت از او مراقبت و حفاظت كن .

آرى ، به گفته ملا جلال الدين ؛ به كورى چشم فرعون و دار و دسته اش ، همسر عمران باردار شد و هر روز كه مى گذشت ؛ ولادت موسى (عليه السلام )، نجات دهنده بنى اسرائيل از ظلم و بيدادگرى فرعون ، نزديك تر مى شد. بنابر رواياتى كه در باب ولادت حضرت موسى (اروحنا فداه ) رسيده است در دوران حاملگى ، آثار حمل در يوكابد ظاهر نشد و تا روزى كه موسى (عليه السلام ) به دنيا آمد كسى با خبر نشد كه آن زن ، حامله است .

از وهب بن منبه نقل شده است كه چون سال ولادت موسى فرا رسيد، فرعون به قابله ها دستور داد با دقت تمام زنان را تفتيش كنند و بنگرند تا كدام يك از آنان حامله است ، ولى از آنجا كه خدا مى خواست ، در مادر موسى هيچ اثرى از حمل ظاهر نشد، نه كمش برآمدگى پيدا كرد و نه رنگش ‍ تغيير كرد و نه شير در پستانش پديد آمد و از اين رو قابله هاى شهر متعرض ‍ او نشدند و در آن شبى كه موسى به دنيا آمد به جز دختر يوكابد (مريم ) خواهر موسى ، كس ديگرى از ولادت او با خبر نشد. (581)

موسى در تنور آتش

هنگامى كه قابله از خانه مادر موسى بيرون آمد، بعضى از جاسوسان حكومت ، او را ديدند و تصميم گرفتند وارد خانه شوند، خواهر موسى ماجرا را به مار خبر داد، مادر ترسيده بود و نمى دانست چه كند. در اين وحشت شديد كه هوش از سرش برده بود، نوزاد را در پارچه اى پيچيد و در تنور انداخت ، ماءمورن وارد شدند ولى در آنجا چيزى جز تنور آتش نديدند. تحقيقات را از مادر موسى شروع كردند، گفتند: اين زن قابله در اينجا چه مى كرد؟

گفت : او دوست من است كه براى ديدن من آمده بود، ماءمورين ماءيوس ‍ شدند و بيرون رفتند.

وقتى مادر موسى به هوش آمد، به خواهر موسى گفت : نوزاد كجاست ؟ او اظهار بى خبرى كرد، ناگهان صداى گريه از درون تنور برخاست . مادر به سوى تنور دويد، ديد خداوند آتش را براى او سرد و سلام كره است (همان گونه كه آتش را براى ابراهيم سرد و سلام ساخت ) دست درون تنور برد و نوزادش را سالم بيرون آورد. اما باز مادر در امان نبود، چرا كه ماءموران همه جا در حركت و جستجو بودند، و شنيدن صداى يك نوزاد كافى بود كه خطر بزرگى را به دنبال داشته باشد.

در اينجا يك الهام الهى قلب مادر را روشن ساخت ، الهامى كه به ظاهر، او را به كار خطرناكى دعوت مى كند، ولى با اين حال از آن احساس آرامش و امينت مى كند. قرآن كريم در سوره قصص ، دنباله داستان را چنين بيان مى كند:

((به مادر موسى وحى كرديم كه او را شير بده و چون بيمناك شدى او را به داخل رود نيل بينداز و نترس و اندوهناك مباش كه ما او را به تو باز مى گردانيم و از پيغمبرانش خواهيم كرد)). (582)

اين ماءموريت الهى بود كه بايد انجام مى گرفت ، از اين رو تصميم گرفت كه به اين الهام عمل كند و نوزادش را به درون نيل بيندازد. سپس مادر موسى به سراغ يك نجار مصرى رفت ، (نجارى كه او نيز از قبطيان و فرعونيان بود) از او درخواست كرد صندوق كوچكى براى او بسازد.

نجار گفت : با اين اوصاف كه مى گويى ، صندوق را براى چه مى خواهى ؟

مادرى كه زبانش عادت به دروغ نداشت ، نتوانست در اينجا سخنى جز اين بگويد كه من از بنى اسرائيل هستم ، نوزاد پسرى دارم و مى خواهم نوزاد را در آن مخفى كنم .

نجاز تصميم گرفت كه اين خبر را به ماءمورين و جلادان برساند پس به سراغ آنان رفت ، اما چنان وحشتى بر قلب او چيره گشت كه زبانش از تكلم باز ايستاد و تنها با دست اشاره مى كرد و مى خواست با علائم مطلب را بازگو كند، ماءمورين كه گويا از حركات او يك نوع استهزا برداشت كردند او را كتك زدند و بيرون انداختند. هنگامى كه بيرون رفت ، حال عادى خود را بازيافت ، اين ماجرا تكرار شد و در نتيجه فهميد در اينجا يك سر الهى نهفته است ، صندوق را ساخت و به مادر موسى تحويل داد. مادر، نوزاد خود را همراه صندوق به كنار درياى نيل آورد و پستان در دهان نوزاد گذاشت و آخرين شير را به او داد، سپس او را در آن صندوق مخصوص كه همچون يك كشتى كوچك قادر بود بر روى آب حركت كند گذاشت و آن را روى امواج نهاد. امواج خروشان نيل ، صندوق را از ساحل دور كرد. مادر كه در كنارى ايستاده بود و اين منظره را تماشا مى كرد، در يك لحظه احساس كرد كه قلبش از او جداشده و روى امواج حركت مى كند، اگر لطف الهى قلب او را آرام نكرده بود، فرياد مى كشيد و همه چيز فاش مى شد.

هيچ كسى نمى تواند دقيقا حالت اين مادر را در آن لحظات حساس ترسيم كند اما پروين اعتصامى ، شاعره فارسى زبان كه اين صحنه را با اشعار زيبا مجسم ساخته است . مى گويد:

مادر موسى چو موسى را به نيل   درفكند از گفته رب جليل
خود ز ساحل كرد با حسرت نگاه   گفت كاى فرزند خرد بى گناه !
گر فراموشت كند لطف خداى   چون رهى زين كشتى بى ناخداى !
وحى آمد كاين چه فكر باطل است !   رهرو ما اينك اندر منزل است
ما گرفتيم آنچه را انداختى   دست حق را ديدى و نشناختى
سطح آب از گاهوارش خوش تر است   دايه اش سيلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغيان مى كنند   آنچه مى گوييم ما آن مى كنند
ما به دريا حكم طوفان مى دهيم   ما به سيل و موج فرمان مى دهيم
نقش هستى نقشى از ايوان ما است   خاك و باد آب سرگردان ما است
به كه برگردى به ما بسپاريش   كى تو از ما دوستر مى داريش ؟
قطره اى كز جويبارى مى رود   از پى انجام كارى مى رود
ما بسى گم گشته بار آورده ايم   ما بسى بى توشه را پرورده ايم
ميهمان ماست هر كس بى نواست   آشنا با ماست چون بى آشناست
ما بخوانيم از چه ما را رد كنند   عيب پوشى ها كنيم ار بد كنند
سوزن ما دوخت هر جا هر چه دوخت   ز آتش ما سوخت هر شمعى كه سوخت

موسى (عليه السلام ) در خانه فرعون

در روايات آمده كه : فرعون دخترى داشت كه تنها فرزندش بود، او از بيمارى شديدى رنج مى برد، وقتى درمان و معالجه طبيبان فايده نكرد، به كاهنان متوسل شد. آنا گفتند كه اى فرعون ! ما پيش بينى مى كنيم كه از دورن اين دريا انسانى به اين قصر وارد مى شود كه اگر از آب دهانش را به بدن اين بيمار بمالند بهبودى مى يابد. فرعون و همسرش آسيه در انتظار چنين ماجرايى بودند كه ناگهان روزى صندوقچه اى را كه بر امواج در حركت بود، نظرشان را جلب كرد، دستور داد ماءمورين فورى صندوق را از آب بگيرند، تا ببينند كه درون آن چيست ؟ صندوق مرموز در برابر فرعون قرار گرفت ، ديگران نوانستند در آن را باز كنند، آرى ! ميبايست در صندوق نجات موسى (عليه السلام ) به دست خود فرعون گشوده شود و گشوده شد. هنگامى كه نگاه آسيه به چشمان كودك افتاد، برقى از آن جستن كرد و اعماق قلبش را روشن ساخت و همه - به خصوص همسر فرعون - مهر او را به دل گرفتند؛ هنگامى كه آب دهان اين نوزاد مايه شفاى بيمار شد اين محبت فزونى يافت .

در تفاسير آمده است كه هر كسى موسى را مشاهده مى كرد، مهر او را در دل مى گرفت . قرآن در اين باره مى فرمايد: ((خاندان فرعون ، موسى را (از روى امواج نيل ) برگرفتند تا دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد)). (583)

بيهى است كه فرعونيان قنداقه اين نوزاد را از امواج به اين منظور نگرفتند كه دشمن سرسختشان را در آغوش خود پرورش دهند، بلكه به گفته همسر فرعون مى خواستند نور چشمى براى خود برگزينند؛ اما سرانجام و عاقبت كار چنين شد. لطافت اين تعبير در همين است كه خدا مى خواهد قدرت خود را نشان دهد كه چگونه اين گروه را كه تمام نيروهاى خود را براى كشتن پسران بنى اسرائيل بسيج كرده بودند، وادار مى كند كه همان كسى را كه اين همه مقدمات براى نابودى او است ، چون جان شيرين در بر بگيرند و پرورش دهند.

از آيات قرآن استفاده مى شود كه مشاجره و درگيرى ميان فرعون و همسرش ‍ و احتمالا بعضى از اطرافيان آنان بر سر اين نوزاد درگرفته بود، چرا كه قران مى فرمايد: ((همسر فرعون گفت اين نور چم من و تواست او را نكشيد، شايد براى ما مفيد باشد، يا او را به عنوان پسر خود انتخاب كنيم )). (584)

بعضى ازمورخين گفته اند كه رود نيل ، صندوق حامل موسى را آورد و تا نزديكى خانه هاى فرعون ، ميان درخت هاى آنجا انداخت . كنيزكان ((آسيه )) همسر فرعون ، كه براى شستشو و شنا رفته بودند، صندوق را ديدند و آن را برداشتند و نزد آسيه آوردند. ابتدا خيال كردند كه در آن مال يا انداخته اى هست ، هنگامى كه در آن را باز كردند و چشم آسيه بر آن نوزاد افتاد، علاقه و محبت او در دلش جاى گرفت و او را به نزد فرعون آورد و از او خواست تا او را به قتل نرسانند و به فرزندى قبول كنند.

مورخين ، در ادامه داستان گفته اند: به همين سبب اين نوزاد را موسى ناميدند، زيرا ((مو)) در لغت عبرى به معناى آب و ((سا)) به معناى درخت است چون او را از ميان آب و درخت گرفته بودند، موسى ناميدند. (585)

در اثبات الوصيه آورده شده : هنگامى كه مادر موسى براى دايگى و شيردادن او به قصر فرعون آمد و فرزند را در آغوش گرفت ، بى اختيار گفت : ((مادرت به قربانت اى موسى !)). فرعون كه اين سخن را شنيد به سختى ناراحت شد و فهميد كه آن زن ، مادر همان بچه است ، اما خداوند زبان مادرش را گويا كرد و گفت : ((چون من شنيدم كه شما او را از آب گرفته ايد به اين نام خطابش كردم )). فرعون نيز كه اين جواب را شنيد آرام شد و گفت : ((آرى ، ما نيز او را موسى مى ناميم )). از اين روايت چنين استفاده مى شود كه اين نام را قبلا پيش از اين بر او نهاده بودند. اين قول به صحت و صواب نزديك تر است .

بارى ، تقديرات الهى ، موسى (عليه السلام ) را در خانه سخت ترين دشمنان او وارد كرد و با علاقه و محبت شديدى كه خداوند از او در دل آسيه ، همسرش قرار داد، به تربيت و كفالت او اقدام كردند.

قدرت نمايى اين نيست كه اگر خدا بخواهد قوم نيرومند و جبارى را به هلاكت برساند، لشكريان آسمان و زمين را براى نابودى آنها بسيج نمايد. قدرت نمايى اين است كه خود آن جباران مستكبر را ماءمور نابودى خود سازد و آن چنان در قلب و افكارشان اثر بگذارد كه مشتاقانه هيزمى را جمع كنند كه بايد با آتشش بسوزند، زندانى را بسازند كه بايد در آن بميرند، چوبه دارى كه برپا كنند كه بايد بر آن اعدام شوند. درباره فرعونيان زورمند گردنكش نيز چنان شد و پرورش و نجات موسى در تمام مراحل به دست خود آنان انجام گرفت : قابله موسى از قبطيان بود؛ سازنده صندوق نجات موسى يك نجار قبطى بود؛ گيرندگان صندوق نجات از امواج نيل ((آل فرعون )) بودند؛ بازكننده در صندوق شخص فرعون يا همسرش آسيه بود؛ و سرانجام كانون امن و آرامش و پرورش موساى قهرمان و فرعون شكن ، همان كاخ فرعون بود و اين است قدرت نمايى پروردگار.

بازگشت موسى به آغوش مادر

همان گونه كه اشاره شد، مادر موسى (عليه السلام ) فرزندش را به امواج نيل سپرد، اما بعد از اين ماجرا، طوفانى شديد در قلب او وزيدن گرفت . جاى خالى نوزاد كه تمام قلبش را پر كرده بود، كاملا محسوس بود. نزديك بود، اسرار دل خود را بيرون افكند و فرياد بكشد و از جدايى فرزند ناله سر دهد، اما لطف الهى به كمك او آمد؛ چنان كه قرآن مى فرمايد:

((قلب مادر موسى از همه چيز جز ياد فرزندش تهى گشت و اگر ما، قلب او را با نور ايمان و اميد محكم نكرده بوديم ، نزديك بود مطلب را افشا كند)). (586)

طبيعى است مادرى كه نوزاد خود را اين گونه از خود جدا كند، همه چيز را جز نوزادش فراموش نمايد و چنان هوش ، از سرش برود كه بدون در نظر گرفتن خطراتى كه خود و فرزندش را تهديد مى كند فرياد كشد، و اسرار درون دل را فاش سازد. اما خداوندى كه اين ماءموريت سنگين را به اين مادر مهربان داده قلب او را چنان استحكام مى بخشد كه به وعده الهى ايمان داشته باشد و بداند كودكش در دست خداست ، سرانجام به او باز مى گردد و پيامبر مى شود. مادر نيز بر اثر لطف پروردگار، آرام خود را بازيافت ولى مى خواهد از سرنوشت فرزندش با خبر شود، از اين رو ((به خواهر موسى سفارش كرد كه وضع حال او را پى گيرى كند)). (587) خواهر موسى دستور مادر را انجام داد ((و از دور ماجرا را مشاهده كرد)). (588) ديد كه صندوق نجاتش را فرعونيان از آب مى گيرند و موسى را از صندوق بيرون آورده و در آغوش گرفته اند. به هر حال اراده خداوند تعلق گرفته بود كه اين نوزاد به زودى به مادرش برگردد و قلب او را آرام بخشد، از اين رو قرآن مى فرمايد: ((ما همه زنان شيرده را از قبل بر او حرام كرديم .)) (589)

طبيعى است نوزاد شيرخوار چند ساعت كه مى گذرد، گرسنه مى شود، گريه مى كند، بى تابى مى كند، پس بايد دايه اى براى او جستجو كرد، به خصوص ‍ كه ملكه مصر سخت به آن كودك ، دل بسته و همچون جان شيرينش او را دوست مى داشت .

ماءموران نيز حركت كردند و پيوسته به دنبال دايه مى گشتند اما عجيب اين كه كودك پستان هيچ دايه اى را قبول نمى كرد. كودك لحظه به لحظه گرسنه تر و بى تاب تر مى شود و پى درپى گريه مى كند و سر و صداى او در درون قصر فرعون مى پيچد و قلب ملكه را به لرزه در مى آورد. ماءمورين بر تلاش خود مى افزايند، ناگهان در فاصله نه چندان دورى به دخترى برخورد مى كنند كه مى گويد: ((من خانواده اى را مى شناسم كه مى توانند اين نوزاد را كفالت كنند و خيرخواه او هستند. آيا مى خواهيد شما را راهنمايى كنم ؟)) (590)

ماءموران نيز خوشحال شدند و مادر موسى را به قصر فرعون بردند. نوزاد هنگامى كه بوى مادر را شنيد سخت پستانش را در دهان فشرد و از شيره جان مادر، جان تازه اى پيدا كرد.

همسر فرعون كه اين صحنه را ديد، برخاست و نزد فرعون رفت و به او گفت : ((دايه اى براى فرزندم پيدا كردم كه پستانش را به دهان گرفته و شير مى خورد.))

فرعون پرسيد: اين دايه از چه نژادى است ؟

گفت : از بنى اسرائيل .

فرعون گفت : اين هرگز نمى شود كه كودك از بنى اسرائيل و دايه نيز از بنى اسرائيل باشد.

همسر فرعون با اصرار و به هر نحوى كه بود او را راضى كرد كه با اين امر موافقت كند، چرا كه به او گفته بود: از اين كودك چه بيم دارى ؟ او فرزند توست . به هر حال فرعون قبول كرد و خداوند مهربان نيز فرزند را به مادر حقيقى خود بازگرداند و مادر با كمال آسودگى خاطر، به شير دادن و تربيت فرزند خود همت گماشت . (591)

در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: ((سه روز بيشتر طول نكشيد كه خداوند، نوزاد را به مادرش بازگرداند)).

هنگامى كه موسى پستان مادر را قبول كرد، هامان وزير فرعون گفت : به گمانم تو مادر واقعى او هستى ، چرا در ميان اين همه زن ، تنها پستان تو را قبول كرد؟

مادر موسى گفت : اى امير! به خاطر اين كه من زنى خوش بو هستم و شيرم بسيار شيرين است ، تاكنون هيچ كودكى به من سپرده نشده است ، مگر اين كه پستان مرا قبول كرده است . حاضران اين سخن را تصديق كردند و هر كدام هديه و تحفه گران قيمتى به او دادند.

بعضى گفته اند: اين تحريم تكوينى شيرهاى ديگران براى موسى به خاطر اين بود كه خدا نمى خواست از شيرهايى كه آلوده به اموال دزدى و جنايت و رشوه و غصب حقوق ديگران است ، اين پيامبر پاك الهى بنوشد، او بايد از شير پاكى چون شير مادرش تغذيه كند تا بتواند بر ضد ناپاكى ها قيام كند و با ناپاكان بستيزد.

قرآن كريم مى فرمايد: ((ما موسى را به مادرش بازگردانديم تا چشمش ‍ روشن شود و غم و اندوهى در دل او باقى نماند و بداند وعده الهى حق است ، اگر چه بيشتر مردم نمى دانند)). (592)

از اتفاقات دروان كودكى موسى در خانه فرعون ، بنابر نقل مورخين و برخى روايات غير معتبر، آن است كه روزى موسى در دامان فرعون يا پيش روى او بازى مى كرد، ناگهان دست انداخت و تارهايى از ريش بلند و انبوه فرعون را كند، يا به گفته بعضى ، چوبى در دست داشت كه با آن بازى مى كرد كه ناگاه آن چوب را بلند كرد و بر سر فرعون كوبيد، فرعون خشمناك شد و گفت : اين كودك دشمن من است و مى خواهد مرا بكشد و به همين دليل به دنبال ماءمورانى كه سر فرزندان را مى بريدند فرستد تا كودك را به آنان بسپارد، اما زن فرعون پيش آمد و گفت : او كودك است و فهم و درك ندارد، براى اين كه صدق گفتار مرا بدانى طبقى از خرما - به گفته بعضى طبقى از ياقوت - و طبق ديگرى از آتش گداخته پيش روى او مى گذاريم ، اگر خرما را برداشت مى فهمد و او را به قتل برسان ، ولى اگر آتش گداخته را برداشت بدان كه او كودكى است كه نمى فهمد.

فرعون قبول كرد و دستور داد طبقى از خرما و طبقى از آتش گداخته آوردند و پيش روى موسى گذاشتند، موسى خواست خرما - يا ياقوت - را بردارد ولى جبرئيل آمد و دست او را به طرف آتش برد و موسى قطعه اى آتش را برداشت و روى زبان گذاشت و چون زبانش سوخت ، آن را بيرون انداخت و فرعون كه چنين ديد از كشتن او طرف نظر كرد. مورخين گفته اند كه همين موضوع باعث شد كه در زبان موسى لكنتى پديد آيد و به همين علت هنگامى كه ماءمور ارشد و هدايت فرعون شد به خدا عرض مى كند واحلل عقده من لسانى . (593) [پروردگارا! گره از زبانم بگشا.] (594)

اما آنچه كه نقل شد، به افسانه نزديك تر است تا حقيقت . روايات معتبرى نيز درباره آن نرسيده است كه ما ناچار به قبول آن باشيم . برخى از آن را از مجعولات يهود دانسته اند. معناى آيه شريفه واحلل عقده من لسانى نيز معلوم نيست اين باشد كه آنان گفته اند، چرا كه نقسير آن در آيه بعد است كه خود موسى به دنبال آن مى گويد: يفقهوا قولى ، يعنى زبانم را بگشا كه سخنم را بفهمند نه اين كه لكنت زبانم را بر طرف كن .