(306) -
هود / 75.
(307) -
تفسير قمى ، ج 1، ص 60.
(308) -
تاريخ طبرى ، ج 1، ص 192.
(309) -
علل الشرايع ، ص 437.
(310) -
الخصال ، ج 1، ص 58.
(311) -
علل الشرايع ، ص 195.
(312) -
فروع كافى ، ج 1، ص 220؛ (تاريخ
انبياء، محلاتى ، ص 201).
(313) -
مجمع البيان ، ج 8، ص 454؛ الميزان ،
ج 17، ص 234.
(314) -
شعراء / 161.
(315) -
شعراء / 162.
(316) -
شعراء / 163.
(317) -
شعراء / 164.
(318) -
شعراء / 165.
(319) -
شعراء / 166.
(320) -
شعراء / 167.
(321) -
عنكبوت / 31.
(322) -
عنكبوت / 32.
(323) -
همان .
(324) -
همان .
(325) -
هود / 79.
(326) -
حجر / 68.
(327) -
حجر / 69.
(328) -
حجر / 70.
(329) -
حجر / 71.
(330) -
در معناى سخن لوط (عليه السلام ) كه
گفت : ((اينان دختران من هستند و براى شما پاكيزه ترند))،
وجوه ديگرى هم گفته اند از جمله اينكه بعضى گفته اند منظور آن حضرت شايد دختران
صلبى او نبود نظرش به همان زنان و همسران خودشان بود چون زنان امت هر پيغمبرى به
منزله دختران او هستند، چنان كه مردانشان همچون پسران او هستند.
برخى نيز گفته اند: منظور لوط، عرضه دختران بر همه آن مردم نبود و آن مردم نيز كه
بيش از هزار نفر ديگر بودند آن سه نفر ميهمان را براى خود نمى خواستند بلكه ميان
آنان دو نفر زورمند و مقتدر بود كه رياست بر مردم لوط داشتند و مردم مى خواستند تا
ميهمانان را براى آن دو نفر ببرند و تصادفا قبل از اين موضوع نيز از دختران لوط
خواستگارى كرده بودند اما آن حضرت به خاطر كفرشان با وصلت آن دو مخالفت كرده بود،
در اين هنگام كه با هجوم مردم آبروى خود را در خطر ديد و سخت درمانده شد به عنوان
موافقت با اين وصلت اين سخن را گفت . پاسخ ديگرى كه عبدالوهاب نجار از فخر رازى و
ديگران نقل كرده و آن را پذيرفته است ، آن است كه لوط آن سخن را به طور جدى اظهار
نكرد بلكه اظهار اين مطلب فقط براى آن بود كه آنها شرم كنند و از رسوايى ميهمانانش
دست بردارند، مانند اين كه اگر شما ببينيد كه شخصى ، ديگرى را كتك مى زند، شما براى
وساطت و جلوگيرى از زدن به شخص ضارب مى گوييد او را نزن و مرا بزن . مسلم است كه
شما اين سخن را فقط براى آن اظهار مى كنيد كه او را نزند و از زدن او دست بردارد و
منظور شما اين نيست كه شما را هم بزند.
به اين پاسخ نيز كه در اول متن پاورقى ذكر شد، ايراد كرده اند و گفته اند: اين پاسخ
صحيحى نيست زيرا چگونه لوط پيغمبر، پدر آن مردم كافر و زنان كافره بوده ؟ و چگونه
آنان را دختران خود مى خواند؟ با اينكه آنان منكر نبوت او بودند و او را به رسالت و
پيغمبرى قبول نداشتند؟
اگر اشكال اين جواب فقط همين باشد، پاسخ آن روشن است زيرا پدر بودن پيغمبران خدا
براى امت هاى خود نه به خاطر ايمان آوردن و نياوردن آنهاست ، و نه تنها نسبت به آن
دسته كه ايمان آورده اند اطلاق پدرى صحيح است بلكه به خاطر تقدم و برترى و امتيازى
است كه انبيا نسبت به امت خويش دارند چنانكه مقام الوهيت و ربوبيت پروردگار متعال
نسبت به بندگان به اطاعت و فرمانبردارى و شناختن او به يگانگى از طرف آنها نيست و
بنده نافرمان نيز بنده خداست چنان كه بنده فرمانبردار بنده اوست و خداى تعالى نيز
نافرمان را بنده خويش خوانده است و در سوره زمر مى فرمايد:
قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب
جميعا؛ ((اى بندگان من ! كه درباره خويش زياده روى و
ستم كرده ايد از رحمت خدا ناميد نشويد كه البته خدا همه بندگان را (چون توبه كنيد)
خواهد بخشيد)) [تاريخ انبياء، رسولى محلاتى ، ص 230].
(331) -
هود / 79.
(332) -
هود / 80.
(333) -
هود / 81.
(334) -
قمر / 37.
(335) -
تاريخ طبرى ، ج 1، ص 212.
(336) -
همان .
(337) -
همان .
(338) -
هود / 81.
(339) -
هود / 82.
(340) -
هود / 83.
(341) -
تفسير قمى ، ج 1، ص 336؛ فروع كافى ،
ج 5، ص 548.
(342) -
تحريم / 10.
(343) -
علل الشرايع ، ص 185.
(344) -
مروج الذهب ، ج 1، ص 21.
(345) -
خصال ، ج 1، ص 160.
(346) -
علل الشرايع ، ص 184.
(347) -
سفينه البحار، ج 2، ص 516.
(348) -
ثواب الاعمال ، ص 255.
(349) -
علل الشرايع ، ص 183.
(350) -
كهف / 83.
(351) -
كهف / 86 - 84.
(352) -
كهف / 86 .
(353) -
كهف / 86.
(354) -
كهف / 88.
(355) -
كهف / 90 89.
(356) -
كهف / 91.
(357) -
مرحوم علامه طباطبايى در تفسير
((الميزان )) در ذيل اين روايت مى
فرمايد اينكه در اين روايت فرمود: ((اينك در ميان شما نيز
مانند او هست )) مقصودش خودش بود، چون يك طرف فرق مبارك
ايشان از ضربت عمرو بن عبدود شكافته شد و طرف ديگر به ضربت عبدالرحمن بن ملجم مرادى
(لعنة الله عليه ) كه با همين ضربت دومى شهيد گرديد. (الميزان ، ج 13، ص 521 -
510).
(358) -
اكمال الدين ، انتشارات اسلامى ، ص
393.
(359) -
مسند، روايتى است كه سلسله اسناد آن
در تمام طبقات متصل به معصوم باشد.
(360) -
امالى صدوق ، ص 144؛ علل الشرايع ، ص
472.
(361) -
ر.ك : الميزان ، ح 13، ص 544 - 522.
(362) -
ر.ك : تفسير نمونه ، ج 12، ص 545.
(363) -
تفسير نمونه ، ج 12، ص 551.
(364) -
كهف / 93 - 92.
(365) -
كهف / 96 - 94.
(366) -
همان .
(367) -
همان .
(368) -
كهف / 96 - 94.
(369) -
همان .
(370) -
همان .
(371) -
كهف / 96.
(372) -
كهف / 97.
(373) -
انعام / 84.
(374) -
يوسف / 4.
(375) -
يوسف / 5.
(376) -
يوسف / 6.
(377) -
يوسف / 8.
(378) -
همان .
(379) -
يوسف / 10 - 9.
(380) -
يوسف / 12 - 11.
(381) -
يوسف / 13.
(382) -
همان .
(383) -
يوسف / 14.
(384) -
تفسير جامع الجوامع ، ص 214.
(385) -
مرحوم طبرسى (رحمه الله ) نقل كرده
است كه چاه در بيابان دور افتاده و بى آب و علفى بود و سر راه كاروانيان نبود.
كاروانى هم كه سر چاه آمد و يوسف را بيرون آورد علتش آن بود كه راه را گم كرده بود
و بيراهه آمده بود و به طور تصادفى از آنجا مى گذشته اند [مجمع البيان ، ج 5، ص
219] در تفسير روح البيان آمده است كه آن چاه در سه فرسخى كنعان قرار داشت كه آن را
شداد، هنگام آباد كردن سرزمين اردن حفر كرده بود و هفتاد ذرع يا بيشتر عمق داشت و
مخروطى شكل بود. يعنى دهانه آن تنگ و قعر آن فراخ و وسيع بوده و معلوم نبود كه چرا
آن را به اين شكل حفر كرده بودند [تفسير روح البيان ، ج 4، ص 233]. بعضى نيز گفته
اند كه آب آن شور و غير قابل استفاده بود و چون يوسف در آن چاه افتاد از بركت آن
حضرت ، آب چاه شيرين شد و مورد استفاده قرار گرفت . اما بعيد نيست از آيه شريفه
قرآن كه مى فرمايد يكى از آنان گفت : لاتقتلوا يوسف و اءلقوه
فى غيابت الجب لتقطه بعض السياره استفاده شود كه اولا، چاه مزبور چاه معروفى
بوده و ثانيا، سر راه كاروانيان و رهگذران بوده است زيرا بعد نيست الف و لام در
((الجب )) الف و لام عهد باشد و از
اين جمله هم كه گفت :يلتقطه بعض السياره مى توان
فهميد كه چاه بر سر راه بوده نه در جاى پرت و دور افتاده [مجمع البيان ، ج 5، ص
220] (نقل از تاريخ انبياء، رسولى محلاتى ، ص 266).
(386) -
يوسف / 15.
(387) -
يوسف / 16.
(388) -
يوسف / 17.
(389) -
يوسف / 18.
(390) -
يوسف / 18.
(391) -
همان .
(392) -
يوسف / 19.
(393) -
همان .
(394) -
يوسف / 19.
(395) -
يوسف / 20.
(396) -
تفسير قمى ، ص 317.
(397) -
آنچه عده اى گفته اند كه وقتى مردم
مصر مطلع شدند كه يوسف را به معرض فروش گذارده اند به طرف بازار برده فروشان هجوم
آورده و ساعت به ساعت قيمت يوسف بالا رفت تا اينكه او را به اندازه وزنش از طلا و
نقره و حرير و مشك فروختند و آن را به وهب بن منبه نسبت ميد هند، افسانه اى بيش
نيست . همچنين داستان پيرزن و كلافى كه به دست گرفت و به بازار آمد تا با همان كلاف
كه كل دارايى او را تشكيل مى داد خود را جزو خريداران يوسف قلمداد كرد و ساير
مطالبى كه براى شاعران خيال پرداز فارسى نيز زمينه و سوژه اى فراهم كرده است و
درباره آنان اشعارى سرده اند بى اساس و خالى از اعتبار است (تاريخ انبياء، ص 276).
(398) -
يوسف / 21.
(399) -
يوسف / 22.
(400) -
يوسف / 23.
(401) -
يوسف / 23.
(402) -
همان .
(403) -
علامه طباطبائى رحمه الله در تفسير
گرانسنگ خود ذيل آيه شريفه مزبور چنين مى نويسد: يوسف در جوابش تهديد نكرد و نگفت
من از عزيز مى ترسم و يا به عزيز خيانت روا نمى دارم و يا من از خاندان نبوت و
طهارتم و يا عفت و عصمت من مانع از فحشاى من است و همچنين نگفت من از عذاب خدا مى
ترسم و يا اميد به ثواب خدا دارم و اگر قلب او به سببى از اسباب ظاهرى بستگى و
اعتماد داشت ، طبعا در چنين موقعيت خطرناكى از آن اسم مى برد. اما مى بينيم كه به
غير از ((معاذ الله ؛ پناه بر خدا))
چيز ديگرى ذكر نكرد و به غير از عروة الوثقاى توحيد به چيز ديگرى تمسك نجست . پس
معلوم مى شود كه در دل او جز پروردگارش احدى نبوده و ديدگانش جز به سوى او نمى
نگريسته و اين همان توحيد خالصى است كه محبت الهى ، وى را بدان راهنمايى نموده و يا
تمامى اسباب و حتى ياد خودش را هم از دلش بيرون افكند، زيرا اگر انانيت خود را
فراموش نكرده بود مى گفت : ((من از تو پناه مى برم به خدا))
و يا عبارت ديگرى نظير آن . بلكه گفت : ((معاذ الله
)) و چقدر فرق است بين اين گفتار و گفتار مريم كه وقتى روح
در برابرش به صورت بشرى ايستاد و مجسم شد گفت :انى اعوذ
بالرحمن منك ان كنت تقيا؛ من پناه مى برم به رحمان از شر تو اگر پرهيزگار
باشى )) [مريم / 18] (الميزان ، ج 11، ص 175 - 161).
(404) -
يوسف / 24. در معنى اين جمله گفتگوى
بسيار است همچنين در مورد برهان پروردگار كه باعث نجات يوسف شد، براى اطلاع بيشتر
نگاه كنيد به تفسير نمونه ، ج 9، ص 370.
(405) -
روايات بى مدركى كه بعضى نقل كرده
اند كه مى گويد: يوسف تصميمش را بر گناه گرفته بود كه ناگهان در يك حالت مكاشفه
جبرئيل يا يعقوب را مشاهده كرد كه انگشت خود را با دندان مى گزيد، يوسف اين منظره
را كه ديد عقب نشينى كرد، اين گونه روايات كه هيچ سند معتبرى ندارد به روايات
اسرائيل مى ماند كه زاييده مغزهاى انسان هاى كوتاه فكرى است كه هرگز مقام انبيا را
درك نكرده اند.
(406) -
يوسف / 25.
(407) -
همان .
(408) -
يوسف / 25.
(409) -
يوسف / 26.
(410) -
يوسف / 27 - 26.
(411) -
يوسف / 28.
(412) -
يوسف / 29.
(413) -
همان .
(414) -
يوسف / 30.
(415) -
يوسف / 31.
(416) -
همان .
(417) -
همان .
(418) -
يوسف / 32.
(419) -
يوسف / 33.
(420) -
يوسف / 34.
(421) -
يوسف / 35؛ تاريخ انبياء، رسولى
محلاتى ، ص 302 با اندكى تلخيص .
(422) -
يوسف / 36.
(423) -
همان .
(424) -
همان .
(425) -
يوسف / 37.
(426) -
يوسف / 37.
(427) -
يوسف / 38.
(428) -
يوسف / 41.
(429) -
همان .
(430) -
يوسف / 42.
(431) -
همان .
(432) -
همان .
(433) -
يوسف / 43.
(434) -
همان .
(435) -
يوسف / 44.
(436) -
يوسف / 45.
(437) -
يوسف / 46.
(438) -
يوسف / 47.
(439) -
يوسف / 48.
(440) -
يوسف / 49.
(441) -
يوسف / 50.
(442) -
همان .
(443) -
يوسف / 51.
(444) -
همان .
(445) -
همان .
(446) -
- يوسف / 52.
(447) -
همان .
(448) -
يوسف / 53.
(449) -
يوسف / 54.
(450) -
يوسف / 55
(451) -
يوسف / 56.
(452) -
يوسف / 58.
(453) -
يوسف / 59.
(454) -
همان .
(455) -
يوسف / 60.
(456) -
يوسف / 61.
(457) -
يوسف / 62.
(458) -
مجمع البيان ، ج 5، ص 246.
(459) -
همان .
(460) -
يوسف / 64.
(461) -
همان .
(462) -
يوسف / 65.
(463) -
همان .
(464) -
همان .
(465) -
يوسف / 66.
(466) -
همان .
(467) -
يوسف / 67.
(468) -
همان .
(469) -
همان .
(470) -
همان .
(471) -
يوسف / 71.
(472) -
يوسف / 72.
(473) -
همان .
(474) -
يوسف / 74.
(475) -
يوسف / 74.
(476) -
يوسف / 75.
(477) -
يوسف / 76.
(478) -
همان .
(479) -
يوسف / 77.
(480) -
همان .
(481) -
همان .
(482) -
همان .
(483) -
مجمع البيان ، ج 5، ص 255.
(484) -
يوسف / 78.
(485) -
يوسف / 79.
(486) -
يوسف / 79.
(487) -
يوسف / 80.
(488) -
همان .
(489) -
همان .
(490) -
همان .
(491) -
يوسف / 82.
(492) -
يوسف / 83.
(493) -
يوسف / 83.
(494) -
يوسف / 84.
(495) -
همان .
(496) -
همان .
(497) -
يوسف / 85.
(498) -
يوسف / 86.
(499) -
يوسف / 78.
(500) -
همان .
(501) -
همان .
(502) -
يوسف / 88.
(503) -
همان .
(504) -
همان .
(505) -
يوسف / 89.
(506) -
يوسف / 90.
(507) -
يوسف / 91.
(508) -
يوسف / 92.
(509) -
همان .
(510) -
يوسف / 93.
(511) -
مجمع البيان ، ج 5، ص 262.
(512) -
يوسف / 94.
(513) -
همان .
(514) -
يوسف / 95.
(515) -
يوسف / 96.
(516) -
همان .
(517) -
يوسف / 97.
(518) -
يوسف / 98.
(519) -
يوسف / 99.
(520) -
مجمع البيان ، ج 5، ص 264.
(521) -
يوسف / 99.
(522) -
يوسف / 100.
(523) -
همان .
(524) -
همان .
(525) -
همان .
(526) -
يوسف / 101.
(527) -
يوسف / 100.
(528) -
همان .
(529) -
مجمع البيان ، ج 5، ص 266.
(530) -
تفسير قمى ، ج 1، ص 340.
(531) -
علل الشرايع ، ط نجف ، ص 48 - 45.
(532) -
تفسير عياشى ، ج 2، ص 167.
(533) -
مجمع البيان ، ج 5، ص 244؛ بحار
الانوار، ج 12، ص 293 (اقتباس از تاريخ انبيا، محلاتى ، ص 333).
(534) -
تفسير عياشى ، ج 2، ص 185، ح 50؛
اصول كافى ، ج 2، ص 341، ح 17.
(535) -
تفسير عياشى ، ج 2، ص 185، ح 53.
(536) -
يوسف / 87.
(537) -
روضه كافى ، ص 199، ح 238.
(538) -
اصول كافى ، ج 2، ص 312 - 311.
(539) -
بحارالانوار، ج 7، ص 285، ح 3.
(540) -
امالى طوسى ، ص 457، ح 1021.
(541) -
دعوات ، راوندى ، ص 124.
(542) -
علل الشرايع ، ج 1، ص 205، باب 48، ح
1.
(543) -
همان ،! 46، ح 1.
(544) -
عنين : كسى كه نتواند با زنان نزديكى
كند.
(545) -
تاريخ انبياء، محلات ، ص 279.
(546) -
يوسف / 27 - 26.
(547) -
مجمع البيان ، ج 5، ص 227.
(548) -
بايد توجه داشت كه اين حديث سند
محكمى ندارد.
(549) -
عيون اخبار الرضا (عليه السلام )، ص
278.
(550) -
ر.ك به تفسير مجمع البيان و تفسير
فخر رازى ؛ ذل آيه 67 سوره يوسف .
(551) -
ص / 44 - 41.
(552) -
انبياء / 84 - 83.
(553) -
مجمع البيان ، ج 4، ص 330.
(554) -
اين روايت در تفسير
((نورالثقلين )) از تفسير على بن ابراهيم نقل شده و
همين مضمون در تفسير قرطبى ، فخر رازى ، صافى و تفاسير ديگر با تفاوت هايى آمده است
. (نقل از تفسير نمونه ، ج 19، ص 295).
(555) -
خصال ، باب 7، ح 3.
(556) -
همان ، ح 108.
(557) -
قصص الانبياء، راوندى ، ص 142.
(558) -
مروج الذهب ، ج 1، ص 60.
(559) -
علل الشرايع ، ج 1،! 65، ح 5.
(560) -
خصال ، باب 7، ح 108.
(561) -
بحارالانوار، ج 12، ص 375.
(562) -
كامل التواريخ ، ج 1، ص 55.
(563) -
قصص الانبيا، راوندى ، ص 146.
(564) -
هود / 95 - 84.
(565) -
شعرا / 180 - 176.
(566) -
شعراء / 183 - 181.
(567) -
قصص الانبيا، راوندى ، ص 147.
(568) -
بحارالانوار، ج 12، ص 386.
(569) -
تفسير نورالثقلين ، ج 2، ص 394.
(570) -
علل الشرايع ، ص 30.
(571) -
بحارالانوار، ج 12، ص 383.
(572) -
كنزالفوائد، كراجكى ، ص 179.
(573) -
قصص الانبيا، راوندى ، ص 142.
(574) -
همان ، ص 146.
(575) -
بحارالانوار، ج 12، ص 383.
(576) -
كليات حديث قدسى ، ص 60، ح 38.
(577) -
سوره و آياتى كه نام موسى (عليه
السلام ) در آنها ذكر شده است عبارتند از: بقره / 51، 53، 55، 60، 61، 67، 87، 92،
108، 136، 246، 248؛ آل عمران / 84؛ نساء / 152، 153، 163؛ مائده / 22، 24 27؛
انعام / 84، 91، 154؛ اعراف / 102، 103، 114، 116، 121، 126، 127، 130، 133، 137،
141، 142، 143، 147، 149، 153، 154، 158، 159؛ يونس / 75، 77، 80، 81، 83، 84، 87،
88د هود / 17، 97، 111؛ ابراهيم / 5، 6، 8 ؛ اسراء / 2، 101، 102؛ كهف / 61، 67؛
مريم / 51؛ طه / 5، 6، 9، 11، 19، 36، 40، 49، 50، 57، 61، 67، 70، 77، 83، 86، 88،
91؛ انبياء / 48؛ حج 44/؛ مؤ منون / 45، 50؛ فرقان / 35؛ شعراء / 3، 5، 10، 43، 45،
62، 64، 66؛ نمل / 7، 9، 10؛ قصص / 3، 7، 10، 15، 18، 19، 20، 29، 30، 31، 36، 37،
38، 43، 44، 48، 76، عنكبوت / 39؛ سجده / 23؛ احزاب / 7، 69؛ صافات / 102، 114؛
غافر / 3، 5، 23، 26، 27، 37، فصلت / 45؛ شورى / 13، زخرف / 46؛ احقاف / 12، 30؛
ذاريات / 38؛ نجم / 36؛ صف / 5؛ نازعات / 15؛ اعلى / 19.
(578) -
مجمع البيان ، ج 4، ص 330.
(579) -
بحارالانوار، ج 13، ص 6.
(580) -
بحارالانوار، ج 1، ص 51.
(581) -
عرائس ، ثعلبى ، ص 105.
(582) -
قصص / 7.
(583) -
قصص / 8.
(584) -
قصص / 9.
(585) -
تاريخ طبرى ، ج 1، ص 273.
(586) -
قصص / 10.
(587) -
همان .
(588) -
همان .
(589) -
قصص / 12.
(590) -
قصص / 12.
(591) -
كمال الدين ، ج 1، ص 149.
(592) -
قصص / 13.
(593) -
طه / 27.
(594) -
تاريخ انبياء، عمادزاده ، ص 499.
(595) -
قصص / 15.
(596) -
همان . م
(597) -
همان .
(598) -
همان .
(599) -
قصص / 16.
(600) -
عيون اخبار امام رضا (عليه السلام )،
ص 110.
(601) -
قصص / 18.
(602) -
همان .
(603) -
قصص / 19.
(604) -
قصص / 20.
(605) -
بحارالانوار، ج 13، ص 58.
(606) -
قصص / 21.
(607) -
همان .
(608) -
مجمع البيان ، ص 239.
(609) -
قصص / 22.
(610) -
قصص / 23.
(611) -
همان .
(612) -
قصص / 24.
(613) -
همان .
(614) -
قصص / 25.
(615) -
همان .
(616) -
قصص / 26.
(617) -
قصص / 28 - 27.
(618) -
قصص / 29.
(619) -
قصص / 30.
(620) -
طه / 12.
(621) -
طه / 17.
(622) -
طه / 18.
(623) -
قصص / 31.
(624) -
همان .
(625) -
قصص / 32.
(626) -
همان .
(627) -
طه / 28 - 25.
(628) -
طه / 30 - 29.
(629) -
مؤ منون / 45.
(630) -
انبياء / 48.
(631) -
مريم / 53.
(632) -
طه / 35 - 31.
(633) -
طه / 36.