احتجاج ابراهيم
(عليه السلام ) با آزر
پس از اينكه ابراهيم به سن رشد رسيد و به ميان مردم آمد، متوجه شد كه آزر و
مردم ديگر به پرستش بت ها مشغولند و به عبادت چيزهايى كه به دست خود ساخته و ضرر و
نفع و سود و زيانى براى آنها ندارند، كمر بسته و آنها را عبادت مى كنند. قرآن به
شرح گفتگوى ابراهيم با پدرش ((آزر))
(219)
مى پردازد و مى فرمايد: ((در آن هنگام كه به پدرش گفت : اى
پدر! چرا چيزى را پرستش مى كنى كه نمى شنود و نمى بيند و نمى تواند هيچ مشكلى را از
تو حل كند))
(220).
((اى پدر! علم و دانشى نصيب من شده كه نصيب تو نشده ، به اين
دليل از من پيروى كن و سخن مرا بشنو تا تو را به راه راست هدايت كنم
))
(221).
((اى پدر! شيطان را پرستش مكن . چرا كه شيطان هميشه نسبت به
خداوند رحمان عصيان گر بوده است )).
(222)
((اى پدر! من از اين مى ترسم كه با اين شرك و بت پرستى كه
دارى ، عذابى از ناحيه خداوند رحمان به تو برسد و تو از دوستان شيطان باشى
))
(223).
اما نه تنها دلسوزى هاى ابراهيم و بيان پر بارش به قلب آزر ننشست بلكه او از شنيدن
اين سخنان برآشفت و گفت : ((اى ابراهيم ! آيا تو از خدايان
من روى گردانى ؟! اگر از اين كار دست برندارى ، تو را سنگسار خواهم كرد و اكنون از
من دور شو ديگر تو را نبينم ))
(224).
حضرت ابراهيم ، در برابر اين تندى و خشنونت شديد، با نهايت بزرگوار گفت :
((سلام بر تو، من به زودى براى تو از پروردگارم تقاضاى آمرزش
مى كنم ، چرا كه او همواره نسبت به من مهربان بوده است ))
(225).
((من از شما كناره گيرى مى كنم و همچنين از آنچه غير از خدا
مى خوانيد و تنها پروردگارم را مى خوانم و اميدوارم كه دعاى من در پيشگاه پروردگارم
، بى پاسخ نماند))
(226).
ابراهيم چون از ايمان او ماءيوس شد، از آمرزش خواهى براى او منصرف شد و از پيش او
رفت و از او و از قوم بت پرستش كناره گرفت . خداوند متعال نيز [به خاطر همين كناره
گيرى ] فرزندانى به او عنايت كرد. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
((و همين كه ابراهيم از آنان و بت هايى را كه به جز خدا
پرستش مى كردند كناره گيرى كرد، ما به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم و همه را پيغمبر
قرار داديم ))
(227).
هنگامى كه خداوند، اسماعيل و اسحاق را به او عطا كرد و در سن كهولت و اواخر عمر،
ابراهيم دعا كرد: ((پروردگارا! روزى كه حساب بر پا مى شود،
مرا و پدر و مادرم و مؤ منين را بيامرز))
(228).
البته پدرى را كه ابراهيم در اين آيه براى او در قيامت طلب آمرزش مى كند غير از آن
پدرى است كه پيش از اين آمرزشش را خواست و چون مى دانست كه دشمن خداست از او كناره
گيرى كرد.
مبارزه عملى ابراهيم (عليه السلام )
با بت پرستان
آزر با اينكه ابراهيم را از يكتا پرستى منع مى كرد، اما هر زمان كه چشمش به
چهره ملكوتى ابراهيم مى افتاد، محبتش نسبت به او بيشتر مى شد. چون آزر خود از
سازندگان بت ها بود، روزى چند بت به ابراهيم داد تا به بازار ببرد و مانند ساير
برادرانش آنها را به مردم بفروشد، ابراهيم درخواست آزر را قبول كرد و آن بت ها را
با خود به بازار برد اما براى اينكه افكار خفته مردم را بيدار كند و آنان را از
پرستش بت بيزار نمايد، طنابى به گردن بت ها بست و آنان را روى زمين كشانيد و فرياد
زد: چه كسى اين بت ها را كه نه سودى و نه زيانى دارند از من مى خرد. سپس بت ها را
كنار لجنزار و آب هاى جمع شده در گودال ها مى برد و در مقابل ديد بت پرستان ، در
ميان آب آلوده مى ريخت و با صداى بلند مى گفت : ((آب بنوشيد
و سخن بگوييد!!)).
فرزندان آزر، توهين ابراهيم بت ها را به آزر خبر دادند، آزر ابراهيم را طلبيد و او
را سرزنش و تهديد كرد و از خطر سلطنت نمرود ترسانيد. اما ابراهيم به تهديدهاى او
اعتنايى نكرد.
آزر تصميم گرفت ابراهيم را زندانى كند تا هم ابراهيم در صحنه نباشد و هم زندان او
را از كارهايش پشيمان كند. از اين رو ابراهيم را دستگير و در خانه اش زندانى كرد و
افرادى را بر او گماشت تا فرار نكند؛ ولى طولى نكشيد كه او از زندان فرار كرد و به
دعوت خود ادامه داد و مردم را از بت پرستى بر حذر مى داشت و به سوى توحيد فرا مى
خواند
(229).
بت شكنى ابراهيم (عليه السلام )
ابراهيم در آغاز، با كمال ملايمت و ادب و با منطقى مستدل و تذكراتى سودمند
به دعوت آزر و مردم بت پرست شهر خويش پرداخت . اما وقتى ديد كه سخنان منطقى او در
دل بت پرستان اثر نمى كند، براى اين كه ثابت كند مساءله مبارزه او با بت پرستى جدى
است و او بر سر عقيده اش ايستاده است و نتايج و لوازم آن را هر چه باشد با جان و دل
مى پذيرد، گفت : ((به خدا سوگند، در غياب شما نقشه اى براى
نابودى بت هايتان خواهم كشيد))
(230).
او براى عمل به نقشه اى تبرى تهيه كرد و در انتظار فرصتى مناسب بود، تا اين كه
زمانى كه مردم شهر براى جشن ، دسته دسته از شهر بيرون رفتند. قرآن كريم در سوره
صافات ادامه ماجرا را چنين بيان مى كند: ((ابراهيم نگاهى به
ستارگان كرد و گفت كه من بيمارم ))
(231)
و به اين ترتيب عذر خود را خواست ! آنان به او پشت كرده و به سرعت از او دور شدند
(232)
و به دنبال مراسم خود شتافتند))
(233).
از آيات فوق استفاده مى شود كه مردم نزد ابراهيم (عليه السلام ) آمده و از او
خواستند كه با آنان براى برگزارى مراسم عيد به خارج از شهر رود، ابراهيم نگاهى به
ستارگان كرد و گفت : ((من بيمارم و نمى توانم با شما بيايم
)) و اين سخن را گفت تا او را به حال خود بگذارند و فكرى را
كه درباره برانداختن بت ها كرده بود در وقت خلوتى شهر، با خيالى راحت و آسوده انجام
دهد.
به هر حال مردم به بيرون شهر رفتند و ابراهيم را در شهر، تنها گذاشتند و بنابر برخى
روايات
(234)، نمرود، ابراهيم را موكل بتخانه كرد و كليد آنجا را به دست او
داد تا در غياب آنان از بت ها محافظت كند! گويا آن بيچاره ها خبر نداشتند سر سخت
ترين دشمن بت ها همان مرد است ! و اين موفقيت ديگرى بود كه براى پيشبرد هدف حضرت
ابراهيم نصيب او شد.
ابراهيم نگاهى به اطراف خود كرد، برق شوق در چشمانش نمايان گشت ، لحظاتى را كه از
مدت ها قبل انتظارش را مى كشيد فرا رسيد، بايد براى نابودى بت ها خود را آماده كند
و ضربه سختى بر پيكر آنان وارد سازد، ضربه اى كه مغزهاى خفته بت پرستان را تكان دهد
و بيدار كند.
قرآن مى فرمايد: ((او به سراغ خدايان آنان آمد، نگاهى به
آنها و ظروف غذايى كه در اطرافشان بود كرد و از روى تمسخر صدا زد: چرا از اين غذاها
نمى خوريد))
(235).
اين غذاهاى چرب و شيرين و رنگين را بت پرستان فراهم كرده بودند، تا اگر بت ها گرسنه
شدند از آن بخورند يا به اين دليل كه آن خوراكى ها متبرك شود و هنگام بازگشت از آن
غذاها استفاده كنند.
سپس افزود: ((چرا حرف نمى زنيد؟!)).
(236)
آنگاه آستين را بالا زد، تبر را به دست گرفت و با قدرت حركت داد و
((ضربه اى محكم بر پيكر آنها فرود آورد))
(237).
حضرت ابراهيم همه بت هايى را كه در آن بتكده بودند درهم شكست و از آن بتخانه آباد و
زيبا، ويرانه اى وحشتناك ساخت . هركدام از بت ها دست و پا شكسته به گوشه اى افتادند
و براى بت پرستان منظره اى دلخراش و اسفبار و غم انگيز پيدا كردند. بت ها همه از
ضربت تبر و قوت بازوى قهرمان توحيد، بهره و نصيبى كامل گرفتند تنها بت بزرگ بود كه
از اين ماجرا ايمن ماند، ابراهيم ، تبر را بر دوش او نهاد و منظورش اين بود كه در
آينده پايه احتجاج محكم خود را استوار سازد.
او كار خود را به تمام و كمال انجام داد و آرام و مطمئن از بتكده بيرون آمد و به
سراغ خانه خود رفت ، در حالى كه خود را براى حوادث آينده آماده مى ساخت .
او مى دانست انفجار عظيمى در شهر، بلكه در سراسر كشور بابل ايجاد كرده است ، طوفانى
از خشم و غضب به راه مى افتد كه او در ميان طوفان تنهاست ، اما او خدا را دارد و
همين او را كافى است .
سرانجام ، آن روز، عيد به پايان رسيد و بت پرستان با شادى به شهر بازگشتند؛ رسم بود
پس از بازگشت ، نخست به بتكده بروند و مراسم شكرگزارى را به جا آورند، پس يكسره به
بتخانه رفتند تا هم عرض ارادتى به پيشگاه بتان كنند و هم از غذاهايى كه به زعم آنان
در كنار بت ها بركت يافته بود بخورند. همين كه وارد بتخانه شدند با منظره اى رو به
رو شدند كه مدتى مبهوت و خيره خيره به هم نگاه مى كردند، با كمال تعجب و ناراحتى
ديدند تمام بت هايى كه با رنج هاى فراوان تراشيده و خرج هاى گزافى كه براى تهيه و
نگهدارى آنها كرده بودند، شكسته و تكه تكه شده و بر روى زمين ريخته است و به جز بت
بزرگ بتى سالم نمانده است . فريادشان بلند شد و صدا زدند: ((چرا
كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده است ؟! مسلما هر كس بوده از ظالمان و ستمگران
است ))
(238).
اما گروهى كه تهديدهاى ابراهيم را نسبت به بت ها در خاطر داشتند و طرز رفتار اهانت
آميز او را با اين معبودهاى ساختگى مى دانستند گفتند: ((ما
شنيديم كه جوانى از بت ها سخن مى گفت و از آنها به بدى ياد مى كرد كه نامش ابراهيم
است ))
(239).
محاكمه ابراهيم (عليه السلام )
افكار بت پرستان متوجه ابراهيم شد. جمعيت گفتند: ((اكنون
كه چنين است پس برويد او را در برابر چشم مردم حاضر كنيد تا كسانى كه مى شناسند و
خبر دارند، گواهى دهند))
(240).
ابراهيم ، دستگيرى خود را پيش بينى مى كرد و همواره انتظار مى كشيد كه او را احضار
كنند و براى محاكمه علنى در حضور مردم ببرند، تا در مقابل آنان حجت خود را عليه بت
پرستان بيان كند، از اين رو بود كه با سالم گذاردن بت بزرگ و قرار دادن تبر بر دوش
آن ، زمينه را براى پاسخى دندان شكن فراهم كرده بود.
هنگامى كه ابراهيم را در حضور مردم آوردند، گفتند: ((آيا تو
خدايان ما را به چنين وضعى در آورده اى ؟ اى ابراهيم !))
(241).
او در پاسخ گفت : ((بلكه اين كار را اين بت بزرگ آنها كرده !
اگر سخن مى گويند از آنها سؤ ال كنيد!))
(242).
ابراهيم با اين پاسخ قصد داشت عقايد خرافى و بى اساس بت پرستان را به رخ بكشد و به
آنان بفهماند كه اين سنگ و چوب هاى بى جان ، آن قدر بى خاصيت هستند كه حتى نمى
توانند يك جمله سخن بگويند، چه رسد كه بخواهند به حل مشكلات آنان بپردازند! و هم
اينكه مى خواست شالوده اى براى استدلال بعدى خود ريخته باشد.
سخنان ابراهيم ، بت پرستان را تكان داد و وجدان خفته آنان را بيدار كرد و در يك
لحظه كوتاه و زودگذر از اين خواب عميق بيدار شدند، چنانكه كه قرآن مى فرمايد:
((آنان به وجدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند حقا كه
شما ظالم و ستمگريد))
(243).
افسوس ! كه اين بيدارى روحانى و مقدس لحظاتى بيش به طول نيانجاميد و همه چيز به جاى
اول بازگشت ، و به تعبير لطيف قرآن : ((سپس آنان بر سرهايشان
واژگون شدند))
(244)
و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند و به ابراهيم گفتند: ((تو
مى دانى اينها هرگز سخن نمى گويند!))
(245).
در اين حال بود كه ابراهيم پتك استدلال را به دست گرفت و بر مغز بت پرستان كوبيد و
با لحنى كوبنده و سرزنش آميز به آنان گفت :
((پس چرا غير از خدا چيزى را پرستش مى كنيد كه به هيچ وجه
سود و زيانى براى شما ندارد، اف بر شما! و بر اين معبودانى كه شما غير از خدا
انتخاب كرده ايد! آيا هيچ انديشه نمى كنيد و عقل در سر نداريد؟))
(246).
بدون شك ، سخنان و مبارزه هاى ابراهيم با بت پرستان ، زمينه اى توحيدى در افكار
آنان باقى گذاشت و مقدمه اى براى بيدارى و آگاهى گسترده تر در آينده شد. از تواريخ
هم استفاده مى شود كه گروهى ، هر چند از نظر تعداد كم ، اما از نظر ارزش بسيار، به
او ايمان آوردند.
قرآن كريم در ادامه داستان مى فرمايد: ((جميت فرياد زدند كه
او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است
)).
(247)
ابراهيم در ميان آتش
نمرود دستور داد ابراهيم را زندانى كنند و مردم هيزم جمع آورى نمايند و در
گودال وسيعى بريزند. بت پرستان چون كه مى خواستند كه هر چه كينه در دل دارند نسبت
به ابراهيم آشكار سازند، چهل روز براى جمع آورى هيزم كوشيدند و از هر طرف هيزم هاى
خشك فراوانى جمع آورى كردند، كار به جايى رسيد كه حتى زنان كه كارشان در خانه پشم
ريسى بود از درآمد آن ، پشته هيزمى تهيه كرده و بر آن مى افزودند و بيماران در حال
احتضار از مال خود، مبلغى براى خريدارى هيزم وصيت مى كردند و حاجتمندان براى
برآوردن حاجاتشان نذر مى كردند كه اگر به مقصود خود برسند فلان مقدار هيزم بر آن
بيفزايند، به همين دليل هنگامى كه آتش از جوانب مختلف در هيزم ها افكندند به اندازه
اى شعله آن عظيم بود كه پرندگان قادر نبودند از آن منطقه پرواز كنند.
به دستور نمرود، ابراهيم را از زندان بيرون آوردند و در حضور مردم هيزم ها را روشن
كردند تا او را در آتش بياندازند. آنان به فكر افتادند كه اولا اين كوه عظيم هيزم
وقتى روشن شود، خطر آتش سوزى و سرايت به اطراف را دارد و از اين رو بايد اطراف آن
را محصور كرد و ديوارى كشيد و بدين وسيله آتش را مهار كرد. ثانيا، حرارت چنين آتشى
مانع از اين است كه بتوانند ابراهيم را در آن بيندازند. براى رفع مشكل اول ، محوطه
اى وسيع انتخاب كردند و اطراف آن ديوارهايى به ارتفاع سى ذرع كشيدند و تا جايى كه
مى توانستند هيزم ها را در آن محوطه انباشتند. براى رفع مشكل دوم مطابق بعضى از
روايات شيطان به صورت انسان نزد آنان آمد و ترتيب ساختن منجنيق را به آنان تعليم
داد و چون منجنيق ساخته شد، هيزم ها را برافروختند و آتش مهيبى روشن شد. در اين
هنگام ابراهيم را به وسيله منجنيق به سوى آتش پرتاب كردند.
استجابت دعاى ابراهيم (عليه السلام)
در رواياتى از شيعه و اهل تسنن نقل شده است كه وقتى ابراهيم را بالاى منجنيق
گذاشتند و مى خواستند در آتش بيندازند آسمان و زمين و فرشتگان فرياد برآوردند:
((پروردگارا! خليل تو ابراهيم به دست آتش سپرده مى شود و مى
سوزد؟)) و از خداوند متعال تقاضا كردند كه ابراهيم را حفظ
كند.
در اين هنگام بود كه جبرئيل به ملاقات ابراهيم آمد و به او گفت : ((آيا
نيازى به من دارى ؟)) ابراهيم پاسخ داد كه :
((به تو نيازى ندارم ولى به پروردگار جهان نياز دارم )).
جبرئيل گفت : ((پس نيازت را از خدا بخواه )).
ابراهيم گفت : ((همين اندازه كه او از حال من آگاه است ، مرا
كفايت مى كند)) و لحظه اى قبل از پرتاب شدن ، با خدا چنين
راز و نياز كرد: يا احد يا احد يا صمد يا صمد يا من لم يلد و
لم يولد و لم يكن له كفوا اءحد توكلت على الله .
گلستان شدن آتش بر ابراهيم (عليه
السلام )
هنگامى كه ابراهيم را در آتش انداختند، نمرود يقين داشت كه ابراهيم به
خاكستر تبديل شده است ؛ اما هنگامى كه خوب مشاهده كرد و او را زنده و صحيح و سالم
ديد، به اطرافيانش گفت : من ابراهيم را زنده مى بينم ، شايد اشتباه مى كنم ! لذا بر
بالاى بلندى رفت و خوب نظر كرد، ديد درست است .
قرآن كريم مى فرمايد: ((به آتش گفتيم ، اى آتش ! سرد و سالم
باش بر ابراهيم و اينان درباره او قصد و نيرنگى داشتند و ما زيانكارشان كرديم
))
(248).
در جاى ديگر مى فرمايد: ((آنها خواستند نيرنگى درباره
ابراهيم انجام دهند و ما آنها را پست و حقير گردانديم ))
(249).
آتش آنچنان خنك شد كه دندان هاى ابراهيم از سرما به لرزه در آمد و سپس آن همه آتش
به گلستانى سبز و خرم تبديل گرديد و جبرئيل نيز كنار ابراهيم آمد و با او به گفتگو
پرداخت .
نمرود، ابراهيم را در گلستان ديد كه با پيرمردى گفتگو مى كند، به آزر رو كرد و گفت
: به راستى پسرت چقدر در نزد پروردگارش گرامى است . اگر بنا باشد كه كسى براى خود
خدايى انتخاب كند، سزاوار است كه خداى ابراهيم را انتخاب نمايد.
محاجه ابراهيم با نمرود
قرآن از بحث و گفتگو و محاجه ابراهيم با يكى از جباران زمان خود سخن مى
گويد، اما اينكه او چه كسى بود، قرآن به نام او تصريح نمى كند ولى در روايتى كه از
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در تفسير ((الدرالمنثور))
نقل شده و نيز بنابر آنچه در تواريخ آمده است نام او ((نمرود
بن كنعان )) بود.
گرچه در اينجا زمان اين بحث و گفتگو مشخص نشده است ، اما از قرائن بر مى آيد كه اين
موضوع ، بعد از بت شكنى ابراهيم و نجات او از آتش بوده است ؛ زيرا مسلم است كه قبل
از به آتش افكندن ابراهيم مجالى براى اين گفتگوها نبوده است و اصولا بت پرستان حق
چنين مباحثه اى را به او نمى دادند، آنان ابراهيم را يك مجرم و گناهكار مى شناختند
كه مى بايست هر چه زودتر به كيفر اعمال خود و قيام بر ضد خدايان ساختگى شان برسد.
قرآن كريم اصل محاجه ابراهيم و نمرود را در سوره بقره اين گونه بيان مى كند:
((آيا نديدى آن كسى را كه با ابراهيم درباره پروردگارش محاجه
كرد، آن هنگام كه ابراهيم گفت : پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند،
او گفت : من هم زنده مى كنم و مى ميرانم . ابراهيم گفت : خداى يكتا خورشيد را از
مشرق مى آورد تو آن را از مغرب بياور! پس (در مقابل اين حجت نيرومند) آن كس كه كفر
مى ورزيد مبهوت شد))
(250).
اما در روايات و تواريخ چگونگى محاجه ابراهيم با نمرود چنين بيان شده كه نمرود از
ابراهيم پرسيد: خداى تو كيست ؟
ابراهيم در پاسخ گفت : همان كسى كه زنده مى كند و مى ميراند.
نمرود از راه سفسطه و غلط اندازى وارد بحث شد و گفت : اى بى خبر! اين مساءله كه در
اختيار من است ، من زنده مى كنم و مى ميرانم و براى اثبات مدعاى خود دستور داد دو
نفر را از زندان آوردند، سپس يكى را آزاد كرد و ديگرى را به قتل رسانيد، حاضران هم
بر اثر انحطاط فكرى عجيبى كه دچار بودند يا از روى چاپلوسى و تملق و بدون تعقل سخن
نمرود را پذيرفتند.
ابراهيم بى درنگ استدلال خود را عوض كرد و گفت : تنها زندگى و مرگ نيست بلكه همه
جهان هستى به دست خدا است ، بر همين اساس ، خاى من كسى است كه صبحگاهان ، خورشيد را
از طرف مشرق بيرون مى آورد و غروب از طرف مغرب فرو مى برد، اگر راست مى گويى كه تو
خداى مردم هستى ، خورشيد را به عكس از مغرب بيرون بياور و در مشرق فرو بر.
نمرود در برابر اين استدلال نتوانست غلط اندازى كند، آنچنان گيج و مهبوت شد كه از
سخن گفتن درمانده گرديد.
احتجاج ابراهيم با ستاره پرستان
مشكلاتى كه ابراهيم در هموار ساختن راه توحيد و خدا پرستى داشت ، بسيار بود.
دشمنان مكتب يكتا پرستى ، تنها بت پرستان آن زمان نبودند بلكه گروه بسيارى نيز
معتقد به پرستش ستارگان ، ماه و خورشيد بودند و آنها را به جاى خدا يكتا، پرستش مى
كردند يا شريك او قرار مى دادند و چنانكه از تواريخ استفاده مى شود، در همان بابل و
حران از اين نوع منحرفين بسيار ديده مى شد كه معابد و هياكلى به نام ستارگان ساخته
بودند و آن ها را پرستش مى كردند.
ابراهيم وظيفه خود مى دانست كه با همه اين انحرافات مبارزه كند و هر جا به طريقى
مردم را از اين پرستش هاى غلط و عقايد انحرافى باز دارد. مهم ترين وسيله اى كه او
داشت ، همان منطق نيرومند و دلايل روشنى بود كه خداى تعالى به او عطا كرده بود و
همه جا از آن حربه بران استفاده مى كرد و دشمن را مغلوب استدلال هاى كوبنده خويش مى
ساخت .
در مبارزه با ستاره پرستى نيز ابراهيم خليل راه بسيار كوتاه و هموارى را پيمود و به
صورت بسيار جالبى استدلال خود را مطرح كرد و دشمن را در كوتاه ترين زمان با ذكر چند
جمله مختصر، مغلوب كرد و راه ايراد و اشكال و فرار را به او بست .
ابراهيم در آغاز، بدون آنكه علنا عقايد باطل آنان را به رخ بكشد و افكار غلطشان را
تخطئه كند، خود را در صورت ظاهر با آنان هماهنگ نشان داد و عقيده باطنى خويش را
پنهان كرد تا بهتر عواطف آنان را نسبت به خود جلب كند و آمادگى بيشترى در آنان براى
گوش دادن به استدلال خود فراهم سازد؛ از اين رو به ميان مردم رفته و خود را مانند
يكى از آنان جلوه داد.
((تا چون پرده تاريك شب افق را فرا گرفت ، يكى از ستارگان را))
(251)
كه به گفته بعضى ستاره زهره بود، بديد و براى اينكه آنان را به شنيدن استدلال
نيرومند خود در بطلان عقيده انحرافيشان آماده سازد، تظاهر به هماهنگى با آنها كرد
فرياد برآورد: ((اين است پروردگار من !))
(252).
اين جمله را گفت و تا وقتى آن ستاره غروب كرد، ديگر سخنى نگفت و چون ستاره مزبور
غروب كرد، ابراهيم در پيش روى مردم به دنبال آن به اين طرف و آن طرف آسمان نگريست و
به جستجو پرداخت و هنگامى كه متوجه شد غروب كرده با آواز بلند گفت :
((من خدايانى را كه غروب كنند، دوست ندارم ))
(253).
ابراهيم بيش از اين چيزى نگفت و به همين جمله كه ((من خدايى
را كه غروب كند دوست ندارم )) اكتفا كرد و ((و
چون ديد ماه طلوع كرد)) باز براى هماهنگى با مردم گفت :
((اين است پروردگار من !)) و چون ماه
نيز افول كرد، گفت : ((به راستى اگر پروردگارم مرا هدايت
نكند، مسلما از گمراهان خواهم بود))
(254).
و سپس هنگامى كه خورشيد از شرق بيرون آمد و چون ابراهيم خورشيد را ديد كه طلوع كرد
گفت : ((اين است پروردگار من ، اين بزرگ تر است !))
و چون غروب كرد گفت : ((اى مردم ! من از آنچه شما شريك خدا
مى دانيد، بيزارم )).
در اينجا ديگر ابراهيم پرده را بالا زد و صريحا آن مردم را مخاطب قرار داد و عملشان
را شركت ناميد و بيزارى خود را از آن عقايد انحرافى اظهار كرد و عقيده باطنى خود را
آشكار نمود و فرياد زد: ((من روى دل را به كسى متوجه مى دارم
كه آسمان ها و زمين را آفريده و از مشركان نيستم ))
(255).
در اين هنگام مردم به محاجه با او برخاستند و ناگهان متوجه شدند كه ابراهيم عقيده
اى به ستارگان ، خورشيد و ماه نداشته و اگر تاكنون هم سخنى گفته بود، براى هماهنگى
با آنان و مقدمه اى براى ابراز عقيده قلبى خويش بوده است و خواستند تا به وسيله
اى او را از عقيده توحيد برگردانند، ابراهيم در جوابشان فرمود: ((آيا
درباره خداى يكتايى كه مرا به راه راست هدايت كرده با من محاجه مى كنيد و از آنچه
با او شريك مى پنداريد، بيم ندارم مگر آنكه پروردگارم چيزى بخواهد))
(256).
قرآن كريم از متن گفتار آنان و تهديد درباره روگرداندن ابراهيم از ستاره پرستى يا
بت پرستى چيزى بيان نكرده است ، اما از كلام ابراهيم به خوبى استفاده مى شود كه
وقتى متوجه شدند كه او با آنان هم عقيده نيست و اظهار برائت و بيزارى از پرستش بت ،
ستاره ، خورشيد و ماه مى كند، ابراهيم را از خشم خدايان خويش بر حذر داشته اند و به
او گفته اند كه از مخالفت با اينان بترس كه تو را صدمه و آزار مى رسانند (چنانكه
خودشان اين عقيده را داشته اند). ابراهيم با اين روش به آنان فهماند كه من از خشم
خدايان شما واهمه اى ندارم ، چون قادر نيستند به كسى سود يا زيانى برسانند و اين
شما هستيد كه در حقيقت بايد از خشم پروردگار بزرگ عالم بترسيد و مخلوقات او را شريك
او قرار ندهيد.
(257)
داستان محاجه ابراهيم با ستاره پرستان را بعضى در موطن اصلى او يعنى سرزمين بابل
ذكر كرده اند و برخى از مورخان پس از هجرت او به سوى شام و فلسطين نقل كرده اند كه
چون سر راه مسافرت به شام به شهر حران (يا حاران ) رسيد، مدتى در آنجا توقف كرد و
در آنجا متوجه شد كه مردم آنجا ستاره پرستند و با آنان محاجه كرد.