قصه هاى قرآن
تاريخ انبياء از آدم تا خاتم

سيد جواد رضوى

- ۳ -


پرسش ها و پاسخ ‌هاى داستان حضرت آدم

1 - چرا ابليس بر آدم سجده نكرد و با فرمان الهى مخالفت كرد؟

قرآن صراحت دارد كه ابليس از جنس فرشتگان نبود بلكه در صف آنان بود. او از طائفه جن بود كه مخلوق مادى است . (56)

انگيزه او در اين مخالفت كبر و غرور بود. او مى پنداشت كه از آدم برتر است و نمى بايست دستور سجده بر آدم به او داده شود. بلكه آدم بر او سجده كند. خداوند ابليس را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤ اخذه كرد و فرمود: چه چيز سبب شد كه بر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى . (57)

او در پاسخ گفت : من از او برترم زيرا مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك و گل . (58)

2: سجده فرشتگان براى خدا بود يا آدم ؟

دانشمندان اسلامى اتفاق نظر دارند كه سجده فرشتگان از روى عبادت و بندگى نبوده است تا شرك به خداوند به شمار آيد. از سجده فرشتگان دو تفسير ارائه شده است :

الف : فرشتگان براى خدا سجده كردند و آدم به منزله قبله آنان بود.

ب : سجده بر آدم هر چند تعظيم و تكريم او بود ولى در حقيقت عبادت خداوند بود چون به فرمان خدا بود. اين وجه با متن روايات سازگارتر است . در حديثى امام رضا (عليه السلام ) مى فرمايد: سجده فرشتگان از يك سو پرستش حق بود و از سوى ديگر اكرام و احترام آدم بود زيرا ما در صلب آدم بوديم (59).

3 - شجره ممنوعه چه درختى بوده است ؟

در شش موضع از قرآن به شجره ممنوعه اشاره شده است . در منابع اسلامى به دو دسته تفسير درباره شجره بر مى خوريم . دسته اى از روايات آن را مادى تفسير كرده اند و مصداق آن را گندم دانسته اند. عرب شجره را تنها به درخت اطلاق نمى كند بلكه به بوته هاى گياهان نيز شجره مى گويد. در قرآن به بوته كدو هم شجره اطلاق شده است .

دسته ديگر از روايات ، شجره را تفسير معنوى كرده اند و از آن تعبير به شجره حسد شده است . طبق اين روايات ، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام او نيست ، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اوليا از فرزندان او - پيامبر اسلام و خاندانش - آشنا كرده ، او حالتى شبيه به حسد پيدا كرد و همين شجره ممنوعه بود كه آدم ماءمور بود به آن نزديك نشود.

در حقيقت ، طبق روايات درخت ممنوعه ، آدم از دو درخت تناول كرد. يكى از مقام او پايين تر بود او را به سوى جهان ماده تنزل مى داد كه آن گندم بود. ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياى خدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت . چون او در دو جنبه از حد خود تجاوز كرد، به آن سرنوشت گرفتار شد. بايد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبود و تنها يك احساس نفسانى بوده است . با توجه به اينكه آيات قرآن داراى معانى مختلف است مانعى ندارد كه هر دو معنى مراد باشد.

4: نهى شدن آدم از شجره ممنوعه ، تحريمى بود يا تنزيهى ؟

در اينجا اين سؤ ال مطرح است كه خوردن از آن درخت براى آدم و همسرش حرام بوده يا مكروه . در صورت حرمت با عصمت انبيا منافات دارد يا خير؟ در اين باره اقوال مختلف است . آنچه مشكل را تا حدى حل مى كند اين است كه آدم در آن مرحله هنوز به مقام نبوت نرسيده بود و حال آنكه ضرورت عصمت در انبيا از لوازم منصب نبوت است .

پاسخ ديگرى كه به اين پرسش مى توان داد اين است كه آدم با مقام والايى كه در معرفت و تقوى داشت مسجود ملائكه بزرگ الهى بود و مسلما گناه نمى كند. افزون بر اين او پيامبر معصوم است . در اينجا سؤ ال ديگرى كه مطرح مى شود اين است كه آن چه از آدم سر زد چه بود. در پاسخ سه نظر وجود دارد كه مكمل يكديگرند:

الف : آنچه آدم مرتكب شد ترك اولى - گناه نسبى - بود نه گناه مطلق . گناه مطلق گناهانى است كه از هر كس سر زند گناه است و مستوجب عقاب و مجازات مانند شرك و كفر و ظلم و تجاوز و گناه نسبى يا ترك اولى اين است كه فرد بايد از اعمال مباح و يا حتى مستحب كه در خور مقام افراد بزرگ نيست چشم بپوشد، در غير اين صورت ترك اولى كرده است . مثلا قستمى از نماز ما با حضور قلب و قسمتى بى حضور قلب مى گذرد كه در خور شاءن ما است ولى اين نماز هرگز در خور مقام شخصى چون پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و على (عليه السلام ) نيست كه بايد سراسر نمازش حضور در پيشگاه خدا باشد، اگر غير اين كند حرامى مرتكب نشد اما ترك اولى كرده است . آدم نيز سزاوار بود از آن درخت نخورد هر چند براى او ممنوع نبود بلكه مكروه بود.

ب : نهى شدن (60) آدم از درخت ممنوعه ، نهى ارشادى بوده است ؛ همان كه پزشك مى گويد: فلان غذا را نخور كه بيمار مى شوى خداوند نيز به آدم فرمود اگر از درخت ممنوع بخورى از بهشت بيرون خواهى رفت و به درد و رنج خواهى افتاد؛ پس مخالفت فرمان خدا نكرد بلكه مخالفت نهى ارشادى كرد.

ج : بهشت جاى تكليف نبود، بلكه دورانى بود براى آزمايش و آمادگى آدم براى آمدن بر زمين . اين نهى تنها جنبه آزمايشى داشت (61).

طبرسى (رحمه الله ) در تفسيرش مى گويد: همه علما متفقند كه آدم و حوا با اين كار خود مستوجب عقاب نگشتند، زيرا اين كار بيش از ترك اولى نبود، اينكه در مقام توبه برآمدند از اين رو بود كه هر كس در امر دين و ديندارى مقامش والاتر بود پشيمانيش بر اندك لغزشى فراوان است .

5: بهشت آدم عليه السلام كدام بهشت بود؟

بعضى آن را بهشت موعود نيكان و پاكان مى دانند، ولى ظاهر اين است كه آن بهشت نبود بلكه از باغهاى پرنعمت و روح افزاى يكى از مناطق سرسبز زمين بوده است ؛ زيرا اولا بهشت موعود قيامت ، جاودانى است . در آيات بسيارى به جاودانگى اشاره شده است . ثانيا در آن بهشت نه جايى براى وسوسه هاى شيطانى است و نه نافرمانى خدا. ثالثا در رواياتى كه از اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده اين موضوع صراحت دارد.

يكى از روايان حديث مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) از بهشت آدم پرسيدم . امام (عليه السلام ) در جواب فرمود: باغى از باغهاى دنيا بود كه خورشيد و ماه بر آن مى تابيد، اگر بهشت جاودان بود هرگز آدم از آن بيرون رانده نمى شد.

از آنچه آمد روشن مى شود كه منظور از هبوط آدم به زمين ، نزول مقامى است نه مكانى ؛ يعنى از مقام ارجمند خود پايين آمد. احتمال ديگر اين است كه اين بهشت در يكى از كرات آسمانى بوده است . شواهد فراوانى نشان مى دهد كه اين بهشت غير از بهشت سراى ديگر است ، چرا كه آن پايان سير انسان است و اين آغاز سير او بود. اين مقدمه اعمال و آن نتيجه اعمال او است .

6: كلماتى كه خدا بر آدم القا كرد چه بود؟

در اين كه ((كلمات )) و سخنانى كه خدا براى توبه ، به آدم تعليم داد چه بوده است تفاسيرى مطرح است . معروف است كه آن سخنان ، اين جملات مى باشد: قالا ربنا ظلمنا اءنفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين ؛ ((خداوندا! ما بر خود ستم كرديم اگر تو ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زيانكاران خواهيم بود (62))).

روايات متعددى كه از اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده - همچنان كه در فصل روايات بدان اشاره شد - كه مقصود از كلمات ، تعليم اسامى بهترين مخلوقات خدا يعنى محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) بوده است كه آدم با توسل به اين كلمات از درگاه خداوند تقاضاى بخشش نمود و خدا او را بخشيد.

لازم به ذكر است كه اين تفسيرها منافاتى با هم ندارند زيرا ممكن است مجموع اين كلمات به آدم تعليم شده باشد تا با توجه به حقيقت و عمق باطن آنها، خدا او را مشمول لطف و هدايتش قرار دهد.

داستان هابيل و قابيل فرزندان آدم عليه السلام

خداوند متعال در قرآن كريم درباره فرزندان آدم مى فرمايد:

واتل عليهم نباء ابنى آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من اءحدهما و لم يتقبل من الآخر قال لاءقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقينَ لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما اءنا بباسط يدى اليك لاءقتلك انى اءخاف الله رب العالمينَ انى اريد اءن تبواء باثمى و اثمك فتكون من اءصحاب النار و ذلك جزاء الظالمينَ فطوعت له نفسه قتل اءخيه فقتله فاءصبح من الخاسرينَ فبعث الله غرابا يبحث فى الاءرض ليريه كيف يوارى سوءة اءخى فاءصبح من النادمينَ من اءجل ذلك كتبنا على بنى اءسرائيل اءنه من قتل نفسا بغير نفس اءو فساد فى الاءرض فكاءنما قتل الناس جميعا و من اءحياها فكاءنما اءحيا الناس جميعا و لقد جاءتهم رسلنا و بالبينات ثم ان كثيرا منهم بعد ذلك فى الاءرض ‍ لمسرفون ؛ ((و داستان دو پسر آدم (هابيل و قابيل ) را به حق و درستى بر آنان بخوان آنگاه كه آن دو، كار تقرب آورى انجام دادند (هابيل شتر نحر كرد و قابيل اندكى گندم پيش آورد) پس از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. (قابيل ) گفت : حتما تو را خواهم كشت . (هابيل ) گفت : جز اين نيست كه خدا از پرهيزكاران مى پذيرد. البته اگر تو دستت را به سوى من دراز كنى كه مرا بكشى من هرگز دستم را به سويت دراز نمى كنم كه تو را بكشم ، همانا من از پروردگار جهانيان مى ترسم . من مى خواهم (سبقت نكنم ) تا تو با گناه ( كشتن من و ديگر گناهان ) من و گناهان خود (به نزد خدا) بازگردى و از دوزخيان باشى و اين است كيفر ستمكاران . پس ‍ نفس (اماره ) او كشتن برادرش را در نظر وى مرغوب كرد و آسان جلوه داد؛ پس او را كشت و از زيانكاران گرديد. پس خداوند زاغى را برانگيخت كه زمين را (براى دفن چيزى ) مى كند تا به وى نشان دهد كه چگونه جسد برادرش را كه نبايد ديده شود، پنهان سازد. وى گفت : اى واى بر من ! آيا من ناتوان بودم از اين كه مثل اين زاغ باشم تا جسد برادر خود را پنهان نمايم ؟! پس از پشيمانان گرديد و بدين سبب (به سبب وقوع چنين فاجعه اى ) بر بنى اسرائيل نوشته و مقرر داشتيم كه هر كس انسانى را جز براى قصاص نفس و يا فسادى كه در روى زمين كرده باشد بكشد، چنان است كه گويى همه مردم را كشته و هر كس انسانى را حيات بخشد، گويى همه مردم را زنده كرده است و به يقين فرستادگان ما براى آنان (بنى اسرائيل ) دلايل روشنى آوردند. سپس بسيارى از آنان پس از آن در روى زمين بيش از حد به فساد و خونريزى پرداختند (63))).

مورخان و راويان اهل سنت گفته اند كه آدم و حوا وقتى در زمين قرار گرفتند، خداوند اراده كرد كه نسل آنها را پديد آورد و در سراسر زمين منتشر كند. پس از مدتى حوا آبستن شد و در اولين وضع حمل از او دو فرزند، يكى دختر و ديگرى پسر به دنيا آمد. نام پسر را ((قابيل )) و نام دختر را ((اقليما)) گذاشتند.

مدتى بعد كه حوا دوباره آبستن شد باز دو فرزند به دنيا آورد كه يكى پسر و ديگرى دختر بود. پسر را ((هابيل )) و دختر را ((لوذا)) ناميد. وقتى كه هابيل و قابيل به سن ازدواج رسيدند، خداوند به آدم وحى كرد كه قابيل با لوذا و هابيل با اقليما ازدواج كند. آدم نيز فرمان خدا را به فرزندانش ‍ ابلاغ كرد ولى هوا پرستى موجب شد كه قابيل از فرمان خدا سرپيچى كند؛ زيرا ((اقليما)) زيباتر از ((لوذا)) بود. حرص و حسد چنان قابيل را گرفتار كرده بود كه به پدرش تهمت زد و با تندى گفت : خداوند چنين فرمانى نداده است بلكه اين تو هستى كه چنين انتخاب كرده اى . (64)

اما روايات شيعه عموما اين مطلب را انكار كرده اند و گفته اند: خداوند براى همسرى هابيل حوريه اى فرستاد و براى قابيل از جنيان انتخاب كرد و نسل آدم از آن دو به وجود آمد. در چند روايت ديگر همسر شيث را نيز حوريه اى از بهشت ذكر كرده اند (65). در برخى از روايات نيز آمده است كه همسر هابيل يا شيث از همان زيادى گل آدم و حوا خلق شد و موضوع اختلاف قابيل و هابيل را هم كه منجر به قتل هابيل گرديد، موضوع وصيت جانشينى آدم (عليه السلام ) دانسته اند. از روايات معصومين (عليهم السلام ) چنين به نظر مى رسد كه ازدواج برادر و خواهر در تمام شرايع حرام بوده و آدم نيز چنين كارى انجام نداده است . خدايى كه آدم و حوا را از گل خلق كرد، اين قدرت را داشت كه افراد ديگرى را نيز براى همسرى پسران آدم خلق كند يا از عالم ديگرى بفرستد.

از جمله روايت هاى جالب و جامع ، روايتى است كه عياشى در تفسير خود از سليمان بن خالد آورده كه : به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم قربانت گردم مردم مى گويند كه آدم دختر خود را به پسرش تزويج كرد. امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مردم چنين مى گويند، اما اى سليمان ! آيا ندانسته اى كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود كه اگر من مى دانستم كه آدم دختر خود را به پسرش تزويج كرده بود من هم دخترم زينب را به پسرم قاسم مى دادم و از آيين آدم پيروى مى كردم .

[سليمان گويد:] گفتم فدايت شوم ! مردم مى گويند سبب اين كه قابيل ، هابيل را كشت آن بود كه به خواهرش رشك برد. امام (عليه السلام ) فرمود: اى سليمان ! چگونه اين حرف را مى زنى آيا شرم نمى كنى كه چنين سخنى را درباره پيغمبر خدا آدم (عليه السلام ) نقل مى كنى ؟

عرض كردم : پس علت قتل هابيل به دست قابيل چه بود؟

حضرت فرمود: به خاطر وصيت بود. سپس فرمود: اى سليمان ! خداى تبارك و تعالى به آدم وحى فرمود كه وصيت و اسم اعظم را به هابيل بسپارد. با اين كه قابيل از او بزرگ تر بود؛ چون قابيل مطلع شد خشمگين شد و گفت كه من سزاوارتر به وصيت بودم . از اين رو آدم بنابر فرمان الهى به آن دو دستور داد تا قربانى كنند. چون قربانى به درگاه خداوند بردند، قربانى هابيل قبول شد و از قابيل پذيرفته نشد. اين واقعه سبب شد كه قابيل بر او رشك برد و او را به قتل برساند.

[حسين بن خالد گويد] عرض كردم : فدايت شوم ! نسل فرزندان آدم از كجا پيدا شد؟ آيا به جز حوا زنى و به جز حضرت آدم مردى بود؟

حضرت فرمود: اى سليمان ! خداى تبارك و تعالى از حوا قابيل را به آدم داد و پس از وى هابيل به دنيا آمد. چون قابيل به بلوغ و رشد رسيد، زنى از جنيان براى او فرستاد و به آدم وحى كرد تا او را به ازدواج قابيل در آورد. آدم نيز اين كار را كرد و قابيل هم راضى و قانع بود تا اينكه نوبت ازدواج هابيل شد. خدا براى او حوريه اى فرستاد و به آدم وحى فرمود او را به ازدواج هابيل در آورد؛ حضرت آدم اين كار را كرد. هنگامى كه قابيل برادرش را هابيل را كشت آن حوريه حامله بود و پس از گذشتن دوران حمل ، پسرى زاييد و آدم نامش هبه الله گذارد، به آدم وحى شد كه وصيت و اسم اعظم را به او بسپارد.

حوا فرزند ديگرى زاييد و حضرت آدم نامش را شيث گذارد. وقتى او به حد رشد و بلوغ رسيد، خداوند حوريه ديگرى فرستاد و به آدم وحى كرد او را به همسرى شيث درآورد، حضرا آدم نيز اين كار را كرد و شيث از آن حوريه دخترى پيدا كرد و او را حوره ناميد و چون حوره بزرگ شد او را به ازدواج هبه الله در آورد و نسل آدم از آن دو به وجود آمد. وقتى هبه الله از دنيا رفت ، خداوند به آدم وحى كرد كه وصيت و اسم اعظم را به شيث بسپارد و آدم نيز اين كار را كرد. (66)

سبب قتل هابيل

از روايات اهل بيت (عليهم السلام ) استفاده مى شود كه علت قتل هابيل مسئله وصايت و جانشينى حضرت آدم بود. قابيل كه ديد آدم برادرش را به اين منصب رساند، به او رشك برد و درصدد قتل او برآمد. برخلاف نظر اهل سنت كه قائلند قابيل به خاطر همسر هابيل ، به او رشك برد و به قتلش ‍ رساند.

از اين رو قابيل اولين خون ناحق را بر روى زمين ريخت و طولى نكشيد كه پشيمان شد. از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: قابيل جسد هابيل را در بيابان افكند. او سرگردان بود و نمى دانست كه آن جسد را چه كند. چيزى نگذشت كه ديد درندگان بيابان به سوى جسد هابيل روى آوردند؛ قابيل براى نجات جسد برادرش آن را بر دوش كشيد ولى پرندگان منتظر بودند كه او چه وقت جسد را به خاك مى افكند تا به آن حمله ور شوند. خداوند زاغى به آنجا فرستاد. زاغ زمين را كند و طعمه خود را ميان خاك پنهان كرد و به قابيل نشان داد چگونه جسد برادرش را به خاك بسپارد. قابيل نيز به آن روش زمين را گود كرد و جسد برادرش را دفن كرد. دراين هنگام قابيل از غفلت و بى خبرى خود پشيمان و ناراحت شد و فرياد برآورد: اى واى بر من ! آيا من بايد از اين زاغ هم ناتوان تر باشم و نتوانم مانند او جسد برادرم را دفن كنم ؟ (67).

مرگ آدم و حوا

طبق برخى از نقل ها، آدم از مرگ هابيل به شدت متاءثر شد و چهل شبانه روز بر مرگ او گريست . خداوند به او وحى كرد كه من به جاى هابيل پسر ديگرى به تو خواهم داد؛ پس از آن حوا حامله شد و پسر پاك و زيبايى آورد كه او را شيث يا هبة الله (يعنى بخشش خدا) ناميد. برخى هبه الله را ترجمه عربى كلمه شيث كه عبرى است دانسته اند.

هنگامى كه شيث بزرگ شد طبق دستور خداوند، آدم او را وصى خود كرد و اسرار نبوت را به وى سپرد و مختصات انبيا را نزد او گذارد، درباره دفن و كفن خود به او سفارش كرد و گفت : چون من از دنيا رفتم مرا غسل بده و كفن كن و بر من نماز بگزار و بدنم را در تابوتى قرار ده . تو نيز هنگامى كه مرگت فرا رسيد آنچه را كه به تو آموختم و نزدت گذاشتم به بهترين فرزندانت بسپار.

در مدت عمر حضرت آدم (عليه السلام ) اختلاف است ، اقوام از نهصد و سى سال ، نهصد و سى و شش سال ، هزار سال ، هزار و بيست سال و هزار و چهل سال گفته اند. جنازه آدم (عليه السلام ) را در سرزمين مكه و در غار كوه ابوقبيس (كنار كعبه ) دفن كردند و پس از هزار و پانصد سال ، حضرت نوح (عليه السلام ) هنگام طوفان جنازه آدم را از غار كوه ابوقبيس بيرون آورد و همراه خود به كوفه برد و در غرى (شهر نجف كنونى ) به خاك سپرد چنانكه در زيارت نامه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) چنين مى خوانيم :

اءلسلام عليك و على ضجيعيك آدم و نوح ؛ سلام بر تو و بر آدم و نوح كه در كنار تو به خاك سپرده شده اند)).

پس از فوت آدم ، حوا به مدت يكسال و پانزده روز بيمار شد و از دنيا رفت و در كنار آدم مدفون شد (68) (69). در برخى از كتب تاريخى مدت بيمارى حوا پانزده روز ذكر شده است .

اوصياى الهى پس از شيث تا ادريس

جانشينان پس از شيث به اين ترتيب ذكر شده اند: آنوش يا ريسان ، قينان بن انوش ، مهلائيل يا حليث و پس از او فرزندش يارد يا غنميشا كه به اين مقام رسيدند. يارد پدر اخنوخ است كه نام ادريس پيغمبر است .

عمر هر يك از آنان را بين هشتصد تا هزار سال نوشته اند؛ عمر انوش را نهصد و پنج يا نهصد و شصت و پنج ، عمر قينان را هشتصد و چهل يا نهصد و بيست و عمر مهلائيل را هشتصد و شصت و پنج يا نهصد و بيست و شش ‍ سال و عمر يارد را نهصد و شصت و دو سال ذكر كرده اند. (70)

هابيل و قابيل در روايات

معاويه بن عمار از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه آن حضرت ، تفصيل داستان هابيل و قابيل را اين گونه بيان فرمود كه خداوند به آدم وحى كرد، اسم اعظم و ميراث نبوت و اسمايى را كه به تو تعليم كرده ام و آنچه مردم بدان احتياج دارند را به هابيل بسپار، آدم نيز چنين كرد. چون قابيل مطلع شد خشمناك شد و نزد آدم آمد و گفت : پدر جان ! مگر من از وى بزرگتر نبودم و بدين منصب شايسته تر از او نيستم ؟

آدم فرمود: اى فرزند! اين كار به دست خداست و او هر كه را بخواهد به اين منصب مى رساند. خداوند اين منصب را مخصوص او قرار داد؛ اگر چه تو از او بزرگتر هستى . اگر مى خواهيد صدق گفتار مرا بدانيد، هر كدام يك قربانى به درگاه خداوند ببريد، قربانى آنكه قبول شد شايسته تر از ديگرى است . نشانه پذيرفته شدن - قبولى قربانى - اين بود كه آتشى مى آمد و قربانى را مى خورد.

قابيل چون داراى زراعت بود، براى قربانى مقدارى از گندم هاى بى ارزش و نامرغوب را جدا كرد و به درگاه خداوند برد؛ ولى هابيل كه گوسفنددار بود يكى از بهترين گوسفندان چاق و فربه خود را جدا كرد و براى قربانى برد. در اين هنگام آتشى آمد و قربانى هابيل را خورد و قربانى قابيل رابه حال خود واگذاشت .

شيطان نزد قابيل آمد و به او گفت : اين پيشامد در حال حاضر براى تو اهميتى ندارد چون تو و هابيل برادريد اما بعدها فرزندان هابيل به فرزندان تو افتخار خواهند كرد و به آنان خواهند گفت كه ما فرزندان كسى هستيم كه قربانيش قبول شد ولى قربانى پدر شما قبول نشد؛ اگر تو هابيل را به قتل برسانى پدرت به ناچار منصب او را به تو واگذار مى كند. او قابيل را ترغيب كرد تا برادرش را بكشد (71).

ابن مسعود گويد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خون هيچ انسانى به ناحق ريخته نمى شود، مگر اين كه سهمى از گناه آن به گردن پسر آدم است ، چون او اولين كسى بود كه اين سنت شوم - قتل نفس - را بنا نهاد (72).

در تفسير قمى مى گويد: پدرم از حسن بن محبوب و او از هشام بن سالم و او از ابى حمزه ثمالى و او از ثويربن ابى فاخته براى ما حديث كرد كه گفت : من از على الحسين (عليهما السلام ) شنيدم ، كه براى رجالى از قريش سخن مى گفت تا آنجا كه فرمود:

هنگامى كه دو پسران آدم قربانى خود را انتخاب مى كردند، يكى از آن دو از ميان گوسفندانى كه خود پرورش داده بود گوسفندى چاق تر قربانى كرد و ديگرى يكى دسته گندم قربانى كرد؛ در نتيجه قربانى صاحب گوسفند كه همان هابيل باشد قبول و ازديگرى پذيرفته نشد. از اين رو قابيل بر هابيل خشم كرد و گفت : به خدا سوگند تو را مى كشم . هابيل گفت : خداى تعالى تنها از متقيان قبول مى كند. اگر تو براى كشتن من دست به سويم دراز كنى من هرگز دست به سويت نمى گشايم كه به قتلت برسانم ، چرا كه من از پروردگار جهانيان ترس دارم . من مى خواهم تو، هم گناه مرا به دوش بكشى و هم گاه خودت را، تا از اهل آتش شوى . سزاى ستمكاران اين است .

سرانجام ، هواى نفس قابيل ، كشتن برادر را در نظرش زينت داد و امر پسنديده اى جلوه گر ساخت ولى در اين كه چگونه برادر را بكشد سرگردان ماند و ندانست كه چگونه تصميم خود را عملى سازد. ابليس به نزدش آمد و به او تعليم داد كه سر برادر را بين دو سنگ بگذارد و سنگ زيرين را بر سر او بكوبد. قابيل بعد از آنكه برادر را كشت نمى دانست جسد او را چه كند؛ در اين حال دو كلاغ از راه رسيدند و به هم حمله ور شدند، يكى از آنها ديگرى را كشت و آنگاه زمين را با پنجه اش حفر كرد و كلاغ مرد را در آن چاله دفن نمود. قابيل چون اين منظره را ديد فرياد برآورد كه : واى بر من ! آيا من عاجزترم از يك كلاغ كه نتوانستم به قدر آن حيوان بفهمم كه چگونه جسد برادرم را دفن كنم ؟ در نتيجه از پشيمانان گرديد و گودالى كند و جسد برادر را در آن دفن نمود. پس از آن دفن مردگان در ميان انسان ها سنت شد.

قابيل به سوى پدر برگشت . آدم ، هابيل را با او نديد. از او پرسيد: پسرم را كجا گذاشتى ؟ قابيل گفت : مگر او را به من سپرده بودى ؟ آدم گفت : با من بيا ببينم كجا قربانى كرديد. در آن لحظه آن اتفاق به آدم الهام شد. وقتى به محل قربانى رسيد؛ همه چيز برايش روشن شد. آدم آن سرزمين را كه خون هابيل را در خود فرو برد، لعنت كرد و دستور داد قابيل را لعنت كنند. از آسمان ندا شد كه تو به جرم كشتن برادرت ملعون شدى . پس از آن زمين هيچ خونى را فرو نبرد.

آدم از آنجا برجگشت و چهل شبانه روز بر هابيل گريست . چون بى تابيش ‍ افزون شد به درگاه خدا شكايت كرد. خداى تعالى به او وحى كرد، كه من پسرى به تو مى دهم تا جاى هابيل را بگيرد. چيزى نگذشت كه حوا پسرى پاك و پربركت زاييد. روز هفتم ميلاد آن پسر، خداى تعالى به آدم وحى كرد كه اى آدم ! اين پسر بخششى از من به توست . او را هبة الله نام بگذار. آدم نيز چنين كرد (73).

امام باقر (عليه السلام ) در روايتى مى فرمايد: قابيل به خاطر كشتن برادرش ، در ميان خورشيد آويزان است او با سرماى كشنده و گرماى طاقت فرسا همراه است تا در آتش قهر الهى غوطه ور گردد (74).

امام سجاد (عليه السلام ) مى فرمايند: چهره قابيل در جهت گردش خورشيد قرار داده خواهد شد تا پيوسته گداخته گردد و در هنگام سرما بر پيكرش ‍ آب سرد و در گرما آب جوش خواهند ريخت (75).