قصه هاى قرآن
تاريخ انبياء از آدم تا خاتم

سيد جواد رضوى

- ۱ -


پيشگفتار

از موضوعات مهم قرآن كه نسبتا بخش عمده اى از آن را در بر مى گيرد موضوع ((قصص )) در آيات شريف الهى است كه پيرامون زندگى رسولان و پيامبران و امت هاى آنان سخن مى گويد و بعضا زندگى فرد و يا افراد محدودى را نيز مطرح مى كند. اگر بخواهيم قرآن را به سه بخش تقسيم كنيم دو بخش نخست آن را ((عقايد و معارف )) و ((قوانين و احكام )) و بخش سوم آن را داستان هاى قرآن تشكيل مى دهد، و مى بينيم قصص قرآن در هر دو بخش سابق حضور دارد زيرا درگيرى و كشمكش هاى پيامبران با امت ها و اقوام خويش درباره معارف و احكام بوده است در اين صورت از قصص به عنوان ابزار هدايت بهره گيرى شده و در خدمت عقايد و قوانين اخلاقى قرار گرفته است . يكى از ويژگى هاى قصص قرآن بيان اهداف آنهاست . قرآن كريم در آيات گوناگون اهداف قصص را اين گونه بيان مى كند:

الف : پند و اندرز:

قرآن با بيان زندگى پر فراز و نشيب اقوام و ملل كه چگونه از قله سعادت در سراشيبى ذلت و بدبختى قرار گرفته اند، درس هايى بيان و عبرت هايى ترسيم مى كند همچنان كه مى فرمايد: لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب (1)؛ ((در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه است )). و در جاى ديگر قرآن به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد كه سرگذشت هاى آنان را براى مردم بازگو نمايد تا آنان بينديشند و عبرت گيرند: فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (2)؛ ((سرگذشت ها را بازگو كن تا آنان بينديشند و عبرت گيرند)).

و در آيه اى ديگر اين نوع سرگذشت ها را مايه يادآورى مى داند چنان كه مى فرمايد: و ذكرى للمؤ منين . (3)

ب : وحدت هدف در دعوت پيامبران عليهم السلام :

آيات قرآن گواهى مى دهد كه تمامى پيامبران (عليهم السلام ) براى هدف واحدى مبعوث شده اند چون از يك منبع الهام مى گيرند، چنانكه مى فرمايد: و لقد بعثنا فى كل امه رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت (4)؛ ((ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از پرستش طاغوت پرهيز كنيد)).

ج : تقويت قلب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم :

پيامبران و رسولان الهى در مسير تبليغ و دعوت خود با انواع ناملايمات روحى و جسمى روبرو بوده اند و پيوسته با جاهلان و ضرب و شتم آنان سر و كار داشته اند لذا بازگويى ناملايمات مصلحان پيشين در درجه نخست مايه تقويت قلب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و آرامش خاطر او، سپس مايه دلگرمى مصلحان ديگر است چنانكه مى فرمايد: و كلا نقص ‍ عليك من اءنباء الرسل ما نثبت به فؤ ادك (5)؛ ((ما در سرگذشت پيامبران را از نظر تقويت قلب و روح تو بازگو مى كنيم )).

ويژگى كتاب حاضر:

كتاب هايى كه تاكنون در اين زمينه به چاپ رسيده است غالبا هر فصل آن به طور كلى به گونه داستان سرايى مى باشد كه ممكن است در ضمن نقل آن داستان ها، آيات ، روايات ، شعر و... ذكر شده باشد ليكن ، اين اثر كه به سفارش انتشارات ((موعود اسلام )) نگارش يافته هر فصل از داستان ها به دو بخش تقسيم گرديده كه بخش اول آن ، اصل موضوع داستان در قرآن و بخش دوم آن در روايات مى باشد. فى المثل داستان حضرت آدم (عليه السلام )، بخش نخست آن ، داستان آن حضرت در قرآن مى باشد كه اجمالا آيات قرآنى پيرامون حضرت آدم (عليه السلام ) استخراج گرديده و سپس درباره آن نيز توضيحاتى داده شده و بخش دوم آن نيز در روايات مى باشد كه سعى شده روايات معتبر و بدون خدشه در سند آن ، نقل شود و همچنين در بعضى از فصل ها بخش سومى نيز با عنوان ((پرسش ها و پاسخ ‌ها)) آمده كه به گونه اختصار به شبهات و سؤ الاتى كه در ذهن خواننده عزيز ايجاد مى گردد در حد بضاعت خويش بدانها پاسخ داده شده است . در پايان لازم مى دانم از مديريت محترم انتشارات موعود اسلام كه انصافا زحمات بسيارى در چاپ اين كتاب متحمل شده تشكر و قدردانى كنم و از درگاه احديت براى ايشان و همه عزيزانى كه حقير را در نگارش اين اثر يارى نموده اند آرزوى موفقيت مى كنم . والحمدلله رب العالمين .

سيد جواد رضوى

داستان حضرت آدم عليه السلام

(6) خداوند متعال در قرآن كريم درباره فلسفه خلقت حضرت آدم (عليه السلام ) مى فرمايد:

و اذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الاءرض خليفه قالوا اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى اءعلم ما لاتعلمون * و علم آدم الاءسماء كلها ثم عرضهم على الملائكه فقال اءنبئونى باءسماء هؤ لاء ان كنتم صادقين * قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك اءنت العليم الحكيم * قال يا آدم اءنبئهم باءسمائهم فلما اءنباءهم باءسمائهم قال اءلم اءقل لكم انى اءعلم غيب السماوات و الاءرض و اءعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون (7) (([به خاطر بياور] هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت : من در روى زمين جانشينى [نماينده اى ] قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: [پروردگارا!] آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند؟! [زيرا موجودات زمينى ديگر كه قبل از اين آدم وجود داشتند نيز به فساد و خونريزى آلوده شدند و اگر هدف از آفرينش ‍ اين انسان عبادت است ] ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم و تو را تقديس مى كنيم . پروردگار فرمود: من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد. سپس تمام علم اسماء [علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات ] را به آدم آموخت بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گوييد اسامى اينها را به من خبر دهيد! فرشتگان عرض كردند: منزهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى نمى دانيم ، تو دانا و حكيمى . فرمود: اى آدم ! آنان را از اسامى [و اسرار] اين موجودات آگاه كن . هنگامى كه آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را مى دانم ؟! و نيز مى دانم آنچه را شما آشكار مى كنيد و آنچه را پنهان مى داشتيد!))

خداوند پس از آفرينش آسمانها و زمين و ستارگان و فرشتگان و ساير موجودات ، اراده كرد موجودى بيافريند كه شايسته مقام خلافت الهى و نماينده او در زمين گردد، از اين رو آدم را آفريد. امام صادق (عليه السلام ) در روايتى در اشاره به اين مطلب فرموده كه فرشتگان بعد از آگاهى از مقام آدم ، دانستند كه او و فرزندانش سزاوارترند كه خلفاى الهى در روى زمين و حجت هاى او بر خلق باشند.

پرسش فرشتگان و پاسخ خداوند

فرشتگان براى درك حقيقت و نه از روى اعتراض پرسيدند: آيا در زمين كسى را قرار مى دهى كه فساد كند و خونها بريزد؟! در حالى كه ما تو را عبادت مى كنيم و تسبيح و حمدت را به جا مى آوريم و تو را از آنچه شايسته ذات پاك تو نيست پاك مى شمريم .

خداوند در پاسخ به آنان فرمود: من حقايقى را مى دانم كه شما نمى دانيد! با گذشت زمان اين پاسخ آشكارتر شد.

چنانكه از سخن فرشتگان بر مى آيد، آنان مى دانستند انسان موجودى سركش است كه فساد مى كند و خون مى ريزد و خرابى به بار مى آورد. اما چگونه به اين مساءله پى بردند؟

مفسرين به اين سؤ ال چند پاسخ داده اند:

1) چون خداى تعالى به فرشتگان خبر داد ((من در زمين جانشينى قرار مى دهم ))، آنان فهميدند انسان موجودى زمينى ، مادى و مركب از غضب و شهوت است و دنيا نيز محدود و پرتزاحم است ، دانستند كه ادامه حيات انسان در دنيا منجر به فساد و خونريزى خواهد شد.

2) پيش از خلقت آدم ، انسان هاى ديگرى روى زمين زندگى مى كردند. چون آنان به افساد و خونريزى و جنگ با يكديگر اقدام كردند، فرشتگان الهى ماءمور شدند آنان را نابود كنند. بعضى معتقدند كه شيطان نيز ابتدا از آنان بود كه پس از انقراض آنها، فرشتگان او را به آسمان بردند و در ميان خود جاى دادند. فرشتگان با چنين سابقه اى كه از فساد و خونريزى انسان داشتند در اعتراض به پروردگار زبان گشودند. براى اين قول نيز شواهدى در روايات وجود دارد.

3) خداى سبحان وقتى كه فرشتگان را از اراده خويش آگاه ساخت به آنان فرمود: ((من در زمين خليفه اى قرار مى دهم )). فرشتگان پرسيدند: ((اين خليفه كيست و رفتارش چگونه است ؟)) خداى تعالى با معرفى اين خليفه از افساد و خونريزى هاى او نيز آنان را با خبر ساخت ؛ بنابراين فرشتگان گفتند: اءتجعل فيها من يفسد فيها...

4) فرشتگان ممكن است بدون در نظر گرفتن سابقه انسان و تنها به خاطر كسب مقام خليفة اللهى و جانشينى حق در روى زمين گفته باشند: و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ؛ ((و ما پيوسته تو را تسبيح گفته و به پاكى مى ستاييم (8))).

به هر صورت محتمل است فرشتگان در سؤ ال خود انگيزه نافرمانى نداشته اند بلكه از روى عشق و علاقه به حق تعالى مى خواستند از خلق موجودى كه در برابر خداوند نافرمانى و سركشى مى كند جلوگيرى كنند.

خداى سبحان در پاسخ فرشتگان چنين فرمود: انى اءعلم ما لاتعلمون ؛ ((من مى دانم آنچه را كه شما نمى دانيد)). خداوند همه حقايق ، اسرار و نامهاى همه چيز را به آدم آموخت و آدم نيز همه آنها را فرا گرفت . سپس خداوند آن حقايق و اسرار را به فرشتگان عرضه كرد و در معرض نمايش آنان قرار داد و فرمود: ((اگر راست مى گوييد كه لياقت جانشينى خدا را داريد، نام اينها را به من خبر دهيد و شايستگى خود را براى جانشينى خدا در روى زمين نشان دهيد)). فرشتگان به اين حقيقت پى بردند كه لياقت و شايستگى تنها با عبادت و تسبيح و حمد به دست نمى آيد، بلكه علم و آگاهى ، پايه اصلى اين شايستگى است . از اين رو، با عذر خواهى از خدا عرض كردند: پروردگارا! تو منزهى و ما جز آنچه تو تعليممان داده اى علمى نداريم و به راستى كه تو دانا و حكيمى .

آنگاه فرشتگان فهميدند كه مصلحت خلقت انسان ، بيش از مفسده اش ‍ خواهد بود و صلاح او جبران فسادش را خواهد كرد.

فرشتگان بر سه مساءله از صفات خود تكيه كردند: تسبيح ، حمد و تقديس . در حقيقت مى خواستند بگويند اگر هدف ، اطاعت و بندگى است ، ما سر به فرمانيم و اگر عبادت است ، ما همواره مشغول عبادتيم و اگر پاكسازى خويشتن يا زمين است ، ما چنين مى كنيم . در حالى كه انسان مادى ، هم خود فاسد است و هم زمين را پر از فساد مى كند. ولى براى اين كه حقايق به تفصيل بر فرشتگان روشن شود، خداوند آنان را آزمايش كرد تا خودشان اعتراف كنند كه ميان آنها و آدم ، تفاوت است و علم خداوند برتر از دانسته آنان است . خداوند به آنان فهماند كه به تسبيح و تقديس و عبادتهاى صورى خود مغرور نشوند؛ زيرا هنگام امتحان ، نافرمان و متكبران از فرمانبران و عابدان حقيقى شناخته مى شوند.

سجده ملائكه و نافرمانى ابليس (9)

قرآن كريم در ادامه بحث درباره مقام و عظمت انسان ، چنين مى گويد: ((به خاطر بياور هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد. آنان همه سجده كردند جز ابليس كه سرباز زد و تكبر ورزيد (10))) و به خاطر همين نافرمانى از كافران شد و تا هنگام رستاخيز رانده درگاه الهى شد.

هنگامى كه خداوند متعال دليل اين سرپيچى را از شيطان سؤ ال كرد و فرمود كه چه چيز سبب شد كه در برابر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى ؟ او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد و گفت : من از او بهترم چون مرا از آتش آفريده اى و او را از گل و خاك خلق كرده اى ! خلقتنى من نار و خلقته من طين (11). اگر ابليس مى دانست كه خداوند چه گوهرى را در ذريه آدم قرار داده است ، هرگز به آفرينش خود فخر نمى فروخت . ابليس مخالفت خود را علنى ساخت و در نافرمانى خويش اصرار ورزيد. از فرمان خدا سرپيچى كرد و حاضر نشد بر موجودى كه خدا با عنايت و قدرت خود خلق كرده بود، سجده كند. به همين دليل در زمره كافران درآمد و خداوند ابليس را به خاطر اين نافرمانى مجازات كرد و از مقام قرب خود مطرود ساخت و به او چنين خطاب كرد: از صف ساجدان خارج شو كه تو رانده درگاه ما هستى و تا روز قيامت بر تو لعن و نفرين باد. و او هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه ، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت : ((خدايا! مرا تا پايان دنيا مهلت ده و زنده بگذار (12))) و اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند فرمود: ((به تو مهلت داده خواهد شد (13))). در آيه شريفه ديگرى چنين خطاب آمده تا روز معين و وقت معلوم تو را مهلت مى دهم (14). اين به اين معناست كه تمام تقاضاى او به اجابت نرسيد بلكه به مقدارى كه خداوند مى خواست انجام شد، اما او كه نمى خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمرى طولانى كند، هدف خود را از درخواست اين عمر طولانى چنين بيان كرد: ((چون مرا گمراه كردى ، براى گمراهى آدم و فرزندانش در كمين مى نشينم ، پس از پيش رو و پشت سرشان و از سمت راست و چپشان به آنان حمله مى كنم ، بيشتر آنان را سپاسگزار نخواهى يافت (15))).

در آيه شريفه ديگرى آمده است كه شيطان گفت : ((خدايا به عزتت سوگند، همه انسان ها را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو را از ميان آنان ، كه بر آنان هيچ گونه تسلطى ندارم (16))).

آرى ، خداوند ابليس را با ذلت و خوارى از درگاه خود راند و چون آرزوى او را اجابت كرد به او فرمود: به راهى كه انتخاب كرده اى وارد شو و در مسير ناپسندى كه برگزيدى قدم بردار و با نداى خويش هر كه را توانستى به طرف خود جلب كن ، با سواره نظام و پياده ات به آنان حمله بر و در اموال و اولادشان شريك آنان شو و آنان را بفريب و مغرور ساز (17)، به آنان وعده هاى دروغ ده و آرزوهاى طولانى را در مغز آنان جايگزين كن ! اما اين را بدان كه من بين تو و كسانى كه عقيده اى صحيح دارند و در دين خود ثابت قدمند و بندگان خالصم كه هدفى استوار دارند، راهى باز نمى گذارم و تو نمى توانى بر آنان تسلط پيدا كنى ؛ زيرا قلوب آنان از تو روى گردان است و گوششان به حرف تو بدهكار نيست . اما چون تصميم گرفته اى كه مردم را گمراه و آنان را منحرف كنى ، براى تو حسابى سخت و عقابى سنگين است و من به يقين جهنم را براى تو و همه آنان كه از تو پيروى كرده اند قرار مى دهم .

خداى متعال نيز براى آنكه آدم و فرزندانش دچار وسوسه هاى شيطان نشوند، به آنان هشدار داد كه شيطان دشمن آشكار شماست ؛ مواظب باشيد تا شما را از راه راست خارج نكند و همان گونه كه خود بدبخت شد سبب بدبختى شما نشود و به دست او به شقاوت نيفتيد. اين را بدانيد كه وعده هاى شيطان دروغ است و شما را جز به كارهاى زشت و منكر وادار نكند و اين عبارت را در چند موضع تكرار كرد: و لايصدنكم الشيطان انه لكم عدو مبين (18).

همچنين خداوند از پيغمبران خود پيمان گرفت كه از شيطان پيروى نكنند و از راه راست دست نكشند و دشمن آشكار خود را از ياد نبرند و اين پيمان را به پيغمبر بزرگوار اسلام وحى فرمود و به يادشان آورد و چنين گفت : ((اى پسران آدم ! به شما نسپردم كه شيطان را پرستش نكنيد كه او دشمن آشكار شماست (19))).

استمرار تكبر ابليس

در عصر حضرت موسى (عليه السلام )، روزى ابليس نزد آن حضرت آمد و گفت : مى خواهم تو را هزار و سه پند بياموزم .

موسى (عليه السلام ) او را شناخت و به او گفت : آنچه كه تو مى دانى بيشتر از آن را من مى دانم ، نيازى به پندهاى تو ندارم .

چبرئيل بر موسى نازل شد و عرض كرد: اى موسى ! خداوند مى فرمايد: هزار پند او فريب است ، اما سه پند او را فراگير.

موسى (عليه السلام ) به ابليس گفت : سه پند را از هزار و سه پندت به من بگو. ابليس گفت : هرگاه تصميم گرفتى كه كار نيكى انجام دهى در آن شتاب كن و گرنه تو را پشيمان مى كنم . اگر با زن نامحرمى خلوت كردى از من غافل مباش كه تو را به عمل منافى عفت وادار مى نمايم . هرگاه خشمگين شدى جاى خود را عوض كن وگرنه موجب فتنه خواهم شد. اكنون كه به تو سه پند آموختم پس حقى بر تو پيدا كردم ، در عوض از خدا بخواه تا مرا بيامرزد!

موسى (عليه السلام ) خواسته ابليس را به خداوند عرض كرد، خداوند فرمود: ((شرط آمرزش شيطان آن است كه به كنار قبر آدم (عليه السلام ) برود و خاك قبر او را سجده كند)).

حضرت موسى (عليه السلام ) فرمان خدا را به ابليس ابلاغ كرد.

ابليس كه همچنان در خودخواهى و تكبر غوطه ور بود گفت : اى موسى ! من در آن هنگام كه آدم (عليه السلام ) زنده بود بر او سجده نكردم چگونه اكنون حاضر شوم كه بر خاك قبر او سجده كنم ؟! (20).

خلقت حوا

از آنجا كه خداوند اراده كرده بود تا فرزندانى به آدم عطا كند و نسل او را به وجود آورد؛ مشيت او چنين قرار گرفت كه حضرت آدم همسرى داشته باشد تا با او ازدواج نموده و از او داراى فرزندانى گردد.

خداوند متعال حوا را از زيادى گل آدم (عليه السلام ) آفريد بنابراين حوا بعد از آفرينش آدم (عليه السلام ) آفريده شده است .

عمرو بن ابى مقدام مى گويد: از امام باقر (عليه السلام ) سؤ ال كردم : خداوند متعال حوا را از چه چيزى خلق كرد؟ امام فرمود: نظر مردم در اين باره چيست ؟ گفتم : مى گويند حوا را از يكى از دنده هاى آدم خلق كرده ! (21)

امام فرمود: آن ها دروغ مى گويند. آيا خداوند ناتوان و عاجز است كه حوا را از غير دنده خود آدم خلق كند؟

گفتم : فدايت شوم اى فرزند رسول خدا! پس خداوند حوا را از چه چيزى خلق كرد؟ امام (عليه السلام ) فرمود: پدرم از پدرانش نقل كرد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خداوند متعال مقدارى از گل را گرفت و آن را با دست قدرتش درهم بياميخت و از آن گل ، آدم (عليه السلام ) را خلق كرد و سپس از آن گل كه مقدارى اضافه آمده بود حوا را خلق كرد. (22)

بدين ترتيب حضرت آدم (عليه السلام ) از تنهايى بيرون آمد و با حوا انس و الفت گرفت ؛ در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) در وجه تسميه ((نساء)) در مورد زنان چنين آمده كه فرمود: از اين جهت زنان را ((نساء)) مى گويند زيرا كه اين واژه در اصل از انس گرفته شده و براى آدم (عليه السلام ) جز حوا كسى نبود تا با او انس بگيرد. (23)

سكونت آدم و حوا در بهشت

داستان سجده ملائكه بر آدم در چند جاى قرآن كريم تكرار شده است اما مساءله بهشت آدم و داستان آن در سه سوره آمده است ؛ اول ، در آيات مورد بحث از سوره بقره . دوم ، در سوره اعراف (24) و سوم ، در سوره طه (25)، سياق اين سه دسته آيات و مخصوصا آيه اى كه در صدر داستان كه مى فرمايد: انى جاعل فى الاءرض خليفه ... اين معنا را به دست مى دهد كه آدم در اصل و در آغاز براى اين خلق شده بود كه در روى زمين زندگى كند و نيز در روى زمين بميرد و اگر خداى تعالى آنها را چند روزى در بهشت منزل داد، براى اين بود كه امتحان خود را بدهند و در نتيجه آن نافرمانى ، عورتشان آشكار گردد تا بعد از آن به زمين هبوط كنند.

به هر حال از آيات قرآن استفاده مى شود كه آدم براى زندگى بر روى زمين آفريده شده بود، ولى در آغاز، خداوند او را ساكن بهشت كه يكى از باغهاى سرسبز پرنعمت اين جهان بود، ساخت ؛ محيطى كه در آن براى آدم هيچگونه ناراحتى وجود نداشت . شايد علت اين جريان آن بود كه آدم با زندگى كردن روى زمين هيچ گونه آشنايى نداشت و تحمل زحمت هاى آن بدون مقدمه براى او مشكل بود و از چگونگى كردار و رفتار در زمين بايد اطلاعات بيشترى پيدا كند. بنابراين مى بايست مدتى كوتاه تعليمات لازم را در محيط بهشت ببيند و بداند زندگى روى زمين تواءم با برنامه ها و تكاليف و مسئوليت ها است كه انجام صحيح آنها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت است و سرباز زن از آن سبب رنج و ناراحتى مى شود. نيز بداند هر چند او آزاد آفريده شده است اما اين آزادى به طور مطلق و نامحدود نيست كه هر چه خواست انجام دهد. او مى بايست از پاره اى از اشياى روى زمين چشم بپوشد. چنان نيست كه اگر خطا و لغزشى دامنگيرش شود درهاى سعادت براى هميشه به روى او بسته شود، بلكه مى تواند بازگشت كند و پيمان ببندد كه برخلاف دستور خدا عملى انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمت هاى الهى باز گردد. او در اين محيط مى بايست تا حدى پخته شود، دوست و دشمن خويش را بشناسد، چگونگى زندگى در زمين را ياد گيرد. آرى ، اين خود يك سلسله تعليمات لازم بود كه مى بايست فرا گيرد و با داشتن اين آمادگى به روى زمين قدم بگذارد.

آدم و فرزندان او در زندگى آينده خود به آن تعليمات احتياج داشتند، بنابراين شايد علت اين كه آدم در عين اينكه براى خلافت زمين آفريده شده بود، مدتى در بهشت درنگ مى كند و دستورهايى به او داده مى شود، جنبه تمرين و آموزش داشته باشد (26).

خداوند متعال به آدم دستور داد به همراه همسرش در بهشت سكنى گزيند و ايشان را از مكر شيطان بر حذر داشت و از پذيرفتن سخنش نهى فرمود تا از بهشت رانده نشوند و همه نعمت هاى بهشت را برايشان مباح ساخت ؛ مگر ميوه يك درخت را كه از نزديك شدن به آن منع فرمود. آدم و همسرش ‍ را وعده داد كه اگر از آن درخت اجتناب كنند، وسايل تنعم را از هر جهت برايشان فراهم سازد تا در بهشت هرگز گرسنگى و برهنگى و خستگى و تشنگى نچشند. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: و قلنا يا آدم اسكن اءنت و زوجك الجنه و كلا منها رغدا حيث شئتما و لاتقربا هذه الشجره فتكونا من الظالمين ؛ ((به آدم گفتيم تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و هرچه مى خواهيد از نعمت هاى آن و از هر جاى آن خواستيد به فراوانى و گوارايى بخوريد ولى به اين يك درخت مخصوص نزديك مشويد كه از ستمگران خواهيد شد (27))).

آدم وارد بهشت شد و هر چه مطابق ميلش بود مورد استفاده قرار مى داد، در ميان درختان بهشت گردش و در سايه آنها استراحت مى كرد و از گل هاى آن مى چيد و از محصولات بهشت لذت مى برد و كام خود را شيرين مى كرد و از آب هاى گواراى بهشت مى نوشيد، همسر آدم نيز از اين نعمت هاى بهشتى بهره مند و كامياب بود و چون آب چشمه سعادت بر آنها جارى بود در كنار هم خوشبخت بودند.

وسوسه هاى شيطان

شيطان كه همه بدبختى هاى خود و رانده شدن از درگاه الهى را از جانب آدم مى دانست ، كينه او را به شدت در دل گرفته بود و درصدد بود تا به هر طريقى كه مى شود موجبات گمراهى و انحراف آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتى به خدا سوگند ياد كرده بود كه به هر نحوى كه بتواند آدميان را گمراه و مانند خود بدبخت و جهنمى كند. در چنين وضعيتى شيطان چگونه مى تواند آرام گيرد و آسوده بنشيند و آدم را در آن همه لذت هاى بى منتهاى مادى و معنوى مستغرق ببيند و نصيب او فقط اندوه و حسرت و ندامت باشد. شايد اگر فكر انتقام هم در سر او نبود همان طبع حسادت و تكبرى كه داشت او را آسوده نمى گذاشت و درصدد زايل كردن اين نعمت هاى بى حد الهى از آدم و حوا برمى آمد. مگر نه اين كه او به سبب تكبرى كه به انسان ورزيد و خود را برتر از او دانست حاضر نشد در برابرش سجده كند و از فرمان پروردگار خود سرپيچى كرد و آن همه عبادت ها و زحمت هاى چند هزار ساله خود را تباه ساخت يا به سبب رشك و حسدى كه به مقام آدم برد براى هميشه خود را ملعون و مطرود درگاه خداى خويش گردانيد.

شيطان براى پيشبرد اين هدف ، بهترين راه را در اين ديد كه از عشق و علاقه ذاتى آدم به تكامل و ترقى و زندگى جاويدان استفاده و هم عذر و بهانه اى براى مخالفت فرمان خدا براى آنان بتراشد، لذا به آدم و همسرش گفت : خداوند شما را از اين درخت نهى نكرده است مگر به خاطر اينكه اگر از آن بخوريد يا فرشته خواهيد شد و يا جاودانه در بهشت خواهيد ماند. (28)

آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت ، اما شيطان براى اينكه پنجه هاى وسوسه خود را بيشتر و محكم تر در جان آدم و حوا فرو برد، سوگندهاى شديدى ياد كرد كه من خير خواه شما هستم (29).

آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت و گرفتار دام هاى شيطان و دروغ نيرنگ نشده بود؛ نمى توانست باور كند كسى اين چنين قسم دروغى ياد كند و دام هايى بر سر راه او بگذارد. از اين رو تسليم فريب شيطان شد و با ريسمان پوسيده مكر و فريب او براى به دست آوردن زندگى جاويدان به چاه وسوسه هاى ابليس فرو رفت و نه تنها زندگى جاويدان نصيبش نشد بلكه در گرداب نافرمانى خدا افتاد. به اين ترتيب شيطان آنها را فريب داد و با طناب خود آنها را در چاه فرو برد. همين كه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند بى درنگ لباسهايشان از اندامشان فرو ريخت و بدنشان آشكار گشت . (30)

از اين بيان قرآن دو تفسير ارائه شده است . اول اينكه به مجرد چشيدن از ميوه درخت ممنوع ، اين عاقبت شوم به سراغ آنان آمده و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بود برهنه شدند. نكته دوم اينكه آنان قبل از ارتكاب اين خلاف برهنه نبودند و پوششى داشتند كه در قرآن از چگونگى آن صحبت نشده است ولى به هر حال نشانه اى براى شخصيت آدم و حوا بوده كه با نافرمانى از اندامشان فرو ريخته است .

در تاءييد تفسير دوم ، قرآن مى فرمايد: اى فرزندان آدم ! شيطان شما را فريب ندهد چنان كه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون كرد و لباس آنان را از تنشان جدا ساخت (31).

سپس مى فرمايد: ((هنگامى كه آدمى و حوا چنين ديدند بى درنگ از برگ هاى درختان بهشتى براى پوشاندن اندام خود استفاده كردند. در اين موقع از طرف خداوند ندا رسيد: مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم ؟ مگر به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرخت شماست ؟ (32))). چرا فرمان مرا فراموش كرديد و در اين گرداب افتاديد؟