محمد زكرياى رازى عود مى نواخت و از
نوازندگى به طلبگى رو آورد
|
محمد بن
زكرياى رازى طبيب مشهور در اول جوانى عود مى نواخت و خوانندگى
مى كرد تا وقتى موى صورت و سبيل او روئيد آنوقت گفت : آواز و
غنائى كه از ميان ريش و سبيل در آيد لطفى ندارد پس آن شغل را
كنار گذاشت به خواندن درس طب فلسفه مشغول شد و در اين فن چندان
كوشش كرد كه كتابهاى متعدد و مفيد تاءليف كرد.
از سخنان او است كه گفته است : تا توانى با غذا علاج كنى دوا
معالجه نكن و تا توانى با دواى مفرد معالجه كنى با دواى مركب
معالجه نكن .
و نيز از سخن او است : وقتى كه طبيب عالم و مريض مطيع و حرف
شنو باشد با اندك زمانى مرض علاج شود.
و نيز گفته است در ابتداى بيمارى معالجه كن تا زمانى كه قوه از
بين نرفته است .(85) |
يكى از
دانشمندان بنام مى نويسد عقربك استعداد هر كسى از هنگام تولد
به سوى كارى كه براى آن آفريده شده است متوجه است . سعادتمند
كسى است كه مربيان او، سمت تمايل اين عقربه او را به دست
آورند، گاليله در كودكى علاقه به ساختن ماشين آلات كودكانه
داشت ، پدر او برخلاف ميل او، او را وادار كرد كه علم (طب )
بخواند او در اين رشته ترقى نكرد سپس به آموختن رياضيات و
فيزيك پرداخت و موفق شد...(86) |
ده سال بايد خر باشى تا آقا باشى
|
استادى
در كلاس درس مى گفت : من در اوائل تحصيل از استاد خود درباره
تجربيات دوران تحصيل و چگونگى موفقيت پرسيدم گفت : در آغاز
تحصيل در حجره خود را به روى خويش ببند و ده سال خر باش و پس
از آن آقاى همه خواهى شد.(87) |
بيشتر دانشمندان بزرگ با فقر و
گرسنگىتحصيل كردند |
اسمايلز
نويسنده مشهور انگليسى مى گويد: انسان هر قدر فقير هم باشد مى
تواند در تحصيل علم ترقى كند و فقر هر چه شديد باشد مانع نيست
كه شخصى در تربيت و تهذيب خود بكوشد بسيارى از رجال بزرگ دنيا
با نهايت فقر و تنگدستى به برترين مراتب كمال رسيده اند بهترين
شاهد ما احوال (ويليام كويت ) است كه در مدت هشت ماه دستور
زبان انگليسى را آموخت .
ود او مى گويد: من در مدت هشت ماه نحو انگليسى را آموختم ، من
سربازى بودم و پولى نداشتم چراغ تهيه كنم كه شبها مطالعه كنم
نه پدر داشتم و نه مادر و نه هيچ مشوقى ، وقتى مى خواستم قلم
يا كاغذى تهيه كنم مجبور بودم آن روز غذا نخورم و گرسنه بمانم
و پول خوراك خود را به مصرف قلم و كاغذ برسانم ، اين چند شاهى
كه من به بهاى قلم و كاغذ مى دادم حقير نشماريد، زيرا در هفته
بيش از ده شاهى نمى توانستم از خرجم پس انداز كنم ، و روزى دست
به جيب خودم بردم ديدم آن هم گم شده است در اين وقت ياس و
بدبختى من به منتهى درجه رسيده بود حالت غريبى در خود احساس
كردم سرم را لاى بالاپوشى پيچيده مانند اطفال گريستم آيا با
اين فقر و تنگدستى كه من متحمل شدم و در خلال آن به تحصيل
پرداختم ديگر هيچ جوانى مى تواند از فقدان وسايل شكايت كند.
پرفسور اسكندر مرى لغوى معروف ،
نوشتن را با ذغال آموخت ، پرفسور مور وقتى جوان بود پول نداشت
اصول نيوتن را بخرد لذا تمام آن
را با دست نوشت . و للّه للّه كمرى روزى چهل ميل پياده
براى تحصيل راه مى رفت و از فقر از نور مغازه ها براى مطالعه
استفاده مى كرد تا ابواب معرفت بر رويش گشوده شود محصلينى كه
از شدن فقر مجبور بودند تمام روز را براى بدست آوردن معيشت
يوميه كار كنند و شبها را به تربيت و تهذيب و تحصيل خود بكوشند
فراوانند.(88) |
نصايح و تحذيرى از مرحوم شيخ مرتضى
انصارى به طلاب علوم دينى |
مرحوم
شيخ مرتضى انصارى اعلى الله مقامه در كتاب مكاسب فرموده است :
بايد طالب علم منقطع باشد از اسباب ظاهرى رزق از قبيل گرفتن
وظائف و موقوفات مدارس و مراوده با اغنياء و تجار و علمائى كه
نفعى ندارد، مراوده با آنها جز گرفتن وجوهات از قبيل خمس و
زكات و رد مظالم از ايشان ، و جمع بين ادله اى كه دلالت دارد
بروجوب اكتساب و ترك تحصيل و كل شدن بر مردم كه موجب استحقاق
لعن است به آن است كه بايد طالب علم متوكل به خدا باشد و خود
را كل بر مردم ننمايد و تحصيل معاش از طريق حلال كند چنانچه
اميرالمؤ منين عليه السلام براى بستان يهودى آب كشى مى نمود و
حضرت داود على نبينا و آله و عليه السلام چون در ابتدا امر از
اهل المال ارتزاق مى كرد خطاب از جانب رب الارباب رسيد كه تو
خوب بنده اى هستى اگر از بيت المال ارتزاق ننمائى و به دست خود
كار كنى . لذا آن حضرت چهل روز گريه كرد تا خداوند آهن را براى
او نرم فرمود و هر روز يك زره مى ساخت و هزار درهم مى فروخت تا
سيصد و شصت زره ساخت و مستغنى شد و ديگر از بيت المال ارتزاق
نكرد و از حضرت صادق (ع ) روايت شده است كه نيست از ما كسى كه
دنياى خود را براى آخرت خود ترك نمايد و نه كسى كه آخرت خود را
براى دنياى خود ترك نمايد، به نظر حقير اگر علماء و طلاب
بتوانند از قبل مردم اعاشه ننمايند هم محترمترند هم راحت تر و
هم مواعظشان مؤ ثرتر است و هم اطمينان و وثوق مردم به ايشان
زيادتر و هم اين خطرات كه براى علماء يهود روى داده براى ايشان
روى نمى دهد، چون فروختن آيات الهى را به ثمن قليل منحصر در
تحريف و تغيير ظاهر آيه نيست بلكه اگر خداى ناكرده براى خوش
آيند مردم يك حكم خداوند را مطابق سليقه و توقع طرف معنى نمايد
مشمول همين آيه است ، پناه مى برم به خدا اگر براى جلب توجه
ظالمى حكم به غير ما د كه به نص آيات شريفه الهيه ظالم و فاسق
و كافر مى شوند و همچنين است حال خطبا و اهل منبر اگر براى خوش
آيند بانى و مستمع و آقا و وزير و امير به اقتضاى مقام آيات
الهى و اخبار ائمه اطهار را تفسير و تاءويل نمايند و تغييرى در
معنى ظاهر آن بدهند و مدح بيجا و ذم بى مورد از اشخاص بنمايند
اگر چه مدح و ذم با مورد هم باشد مطلقا حسنى ندارد، زيرا اگر
ممدوح حضور داشته باشد در صورت اهليت لابد با حيا است و خجل مى
شود و هر چه باشد اسباب غرور و خود پسندى مى گردد و اگر مذموم
غائب باشد مذمت او غيبت است و بدون مجوز حرام است .
بلى مدح شخص صالح در غياب و ذم قابل در حضور با شرائطش خوب است
.
در هر حال منبر مقام رفيعى است كه جايگاه خلفا و اولياى خداست
. خيلى قبيح است كسى كه به هيچ وجه صلاحيت ندارد پاى بر عرشه
منبر نهد و هر چه دلش خواست بگويد و متلزم به صحت و سقم آن
نباشد و فقط منظورش تاءمين دنياى دنى باشد دروغ مطلقا حرام و
از معاصى كبيره است چه رسد به آنكه كذب به خدا و رسول و ائمه
اطهار باشد و اين زمان به قدرى رائج شده كه كمتر منبرى مى
بينيم كه خالى از آن باشد، چون زحمت نمى كشند و ملاحظه تواريخ
و سير را نمى نمايند و به كتب اخبار مراجعه نمى كنند در صورتى
كه متون روايات خيلى مؤ ثرتر و مبكى تر است و خريدارى مى
نمايند مانند آن خطيب (شامى ) كه امام درباره اش فرمود: رضاى
مخلوق را به غضب خالق خريدارى نمودى . و مى فروشند آيات خدا و
اخبار ائمه اطهار را به ثمن قليل و از خدا نمى ترسند و از علما
شرم نمى كنند، اقلا يكى از كتب مقاتل را كه نسبتا معتبر است
خوب بخوانند بعد منبر بروند، اگر چه انصاف آن است كه عمده
تقصير با مردم است زيرا تا آنها اينطور نباشند كسى طالبشان نمى
شود يا بايد مطابق هواى نفس مردم سخنرانى و نقالى و لفاظى و
بافندگى و آوازه خوانى بكنند و نامعقول داخل معقول و فلسفه
شوند و بى معرفت ، عرفان بافى نمايد، يا بايد حليف بيت و رضيع
ثدى دق گردند، خداوند فرج امام زمان را برساند يا اسلام را
شوكت دهد كه علما بتوانند امر به معروف و نهى از منكر كنند.
در هر حال خوب است آقايان خطبا و ذاكرين اين يك اشعار بزرگ
اسلام و مذهب شيعه را كه بزرگترين وسيله نجات اهل ايمان و تا
به حال بحمدالله تعالى باقى مانده از اين كدورات پاك نمايند كه
خداى نكرده به واسطه بى عنايتى صاحبان حقيقى اش از ميان نرود و
رواجش زيادتر شود و فوائدش افزون گردد انشاء الله تعالى .(89)
دامن آلوده اگر خود همه
حكمت گويد
|
از سخن گفتن زيباش كسان به
نشوند
|
و انكه پاكيزه دل است ار
بنشيند خاموش
|
همه از سيرت صافيش نصيحت
شنوند
|
در نهج البلاغه است كه اقتدا كنيد به هدايت پيغمبرتان و يكى از
موارد اقتدا كه آن حضرت ماءمور به آن شد آن بود كه بفرمايد: من
بر تبليغ وحى و اداى رسالت اجرى از شما نمى خواهم چنانچه
انبياى ديگر نخواستند چون تبليغ احكام تذكر و موعظه است و مذكر
و واعظ بايد قصدش تقرب به خدا باشد تا كلامش مؤ ثر شود.(90)
و نيز آيت الله ثقفى (قدس سره ) فرموده است : معصيت كه عكس
عبادت در خلوت مبغوض و در جلوت مبغوضتر است لذا متجاهر به فسق
حالش بدتر است از فاسق و احكامش اشد از آن است پس بايد از
معصيت اجتناب نمود ظاهرا و باطنا و اين يكى از وصاياى شيخ
استاد ما عليه الرحمه بود كه مى فرمودند: ظاهر و باطن خود را
خوب كنيد اگر مى خواهيد موفق به ترويج شرع شويد چون اگر باطن
خوب نباشد بالاخره ظاهر مى شود و مفاسد آن زياد است و اگر ظاهر
خوب نباشد از ابتدا از اين خدمت محروم خواهد شد و مرادشان از
حسن ظاهر اجتناب از منافيات عدالت و مروت بود نه تظاهر به قدس
و ورع .(91) |
سختيهائى كه انديشمندان و نوابغ
براىتحصيل كشيده اند
|
تاريخ
گذشتگان نشان داده كه بسيارى از دانشمندان محبوب و مشهور در
روزگار خويش در رنج و غربت زيسته اند ولى پس از مرگ و مدفون
شدن در زير توده هاى خاك ، مردم پى به عظمت آنان برده و به
سراغ آثار و انديشه هاى آنها رفته اند (همر) شاعر معروف يونان
كه تاريخ قديم يونان را چون فردوسى به نظم آورده مردى كور و
فقير بود كه در روستاها و شهرهاى يونان گردش نمى كرد و حكايات
منظوم خود را با سازى كه مرسوم بوده مى نواخته و مى سروده و با
در آمد آن امرار معاش مى كرده است و پس از مرگ وى حكايات
تاريخى او از ارزشهاى والائى برخوردار گشته است .
همچنين شكسپير شاعر انگليسى در
حيات خود با كمال سختى زندگى مى كرد و از پس مرگش آثار وى در
ادبيات نخستين مقام را احراز كرد.
سقراط در آغاز مجسمه ساز بود و پس از آن ميل شديد به كشف حقيقت
و راز خلقت پيدا كرد و به جستجوى آن از راه فلسفه پرداخت و به
جائى رسيد كه فلسفه را براى نجات خود كافى نديد همت بر تهذيب
نفس و تحصيل علم اخلاق گماشت . به وى گفتند كه : چه مى خواهى ؟
گفت : ن خواهم كه نخواهم . سقراط مى گفت : براى مردم بايد
تشريح كرد تا نيك را از بد بشناسند و زشت را از زيبا تميز
دهند. چه مردم اشتباه مى كنند به يقين بدى را اگر بشناسند
مرتكب آن نمى شوند: بايد در تشخيص آن كوشيد و مردم را به
جهلشان آگاه ساخت ، من هم دانشى ندارم جز آنكه مانند مادر خود
فن قابله دارم . او كودكان را در زادن مدد مى كرد. من نفوس را
يارى مى كنم تا به خود آيند و بزايند.
چو صاحب سخن زنده باشد سخن
|
يكى از بود طعنه در لفظ او
|
كه مرگش به از زندگانى بود(92) |
|
طبرى ساعتى قبل از مرگ حديث نوشت
|
شيخ
شهيد در مجموعه خود نقل كرده است : در خدمت ابو جعفر طبرى نقل
كردند كه : لضر بن كثير با سفيان ثورى خدمت حضرت صادق عليه
السلام مشرف شد و عرض كرد كه : مى خواهم كه بيت الحرام مشرف
شوم مرا چيزى تعليم فرمائيد كه خدا را به آن بخوانم . فرمود:
چون رسيدى به بيت الحرام نگذار دست خود بر ديوار خانه كعبه پس
بگو يا سابق الفوت و يا سامع الصوت و يا
كاسى العظام لحما بعد الموت پس بخوان خدا را بعد از آن
به هر چه بخواهى . و هم تعليم فرمود سفيان را كه در وقتى كه رو
آورد چيزى محبوب بسيار حمد خدا كند و هر گاه چيز مكروهى برايش
پيش آيد بسيار بگويد: لا حول ولا قوة
الا بالله و هر گاه آمدن روزى كندى كند بسيار استغفار
كند.
ابوجعفر طبرى كاغذ و دوات خواست و اين دعا و دستور امام را
نوشت و اين ساعتى قبل از وفات او بود. به او گفتند: با اين حال
با نوشتن اين چه مى كنى ؟ گفت : شايسته است از براى انسان كه
ترك نكند اقتباس علم را تا بميرد.
و نيز شخصى حديثى را از رسول خدا نقل كرد محمد بن واسع چون
كاغذى پيدا نكرد تا آن را بنويسد بر ساق پايش نوشت .(93) |
كوشش و جديت محدث قمى در تحصيل و
تاليف و ترويج دين |
محدث
قمى مرحوم حاج شيخ عباس در سال 1294 هجرى قمرى در شهر مذهبى قم
از پدر و مادرى با تقوا و با ايمان ديده به دنيا گشود او
درباره شخصيت مادرش مى گويد: للّه للّه قسمت مهمى از موفقيتهاى
من به مادرم مربوط مى شود زيرا او سعى مى كرد حتى المقدور
زمانى كه مى خواهد مرا شير بدهد با وضو باشد . از ديگر
خصوصيات مادرش اين بود كه مى كوشيد نماز نافله شب از او فوت
نشود و نماز يوميه اش را پيوسته در اول وقت بخواند. پدر
بزرگوار ايشان كه محمد رضا نام داشت از ابرار و صالحين بود. |
مرحوم
محدث قمى در زادگاه خود قم علوم
مقدماتى را شروع كرد و كم كم به فقه و اصول رسيد و قسمتى از
تحصيلات را نزد مرحوم آيت الله حاج ميرزا محمد ارباب فرا گرفت
چون از نظر معيشت در مضيقه بود و نمى توانست كتابهاى لازم را
تهيه كند از كتابخانه استاد بزرگوارش استفاده مى كرد او در اين
راه متحمل رنجهاى فراوان شد، يك قران و دو قران جمع مى كرد تا
وقتى كه پولش به سه تومان مى رسيد پياده از قم به تهران مى رفت
و كتاب مى خريد و به قم برمى گشت . |
در سال
1316 هجرى قمرى براى ادامه و تكميل دروس روانه نجف اشرف شد و
چون علاقه شديد به علم حديث داشت به خدمت محدث بزرگ و علامه
عالى مقام حاج ميرزا حسين نورى ،
در آمد و از محضر آن عالم ربانى كسب فيض نمود. پس از دو سال از
وفات به قم بازگشت . |
محدث
قمى به بيمارى ريوى مبتلا بود و تنگى نفس داشت به طورى كه گاهى
نشست و برخاست براى ايشان مشكل بود و نمى توانست كتابى را از
زمين بردارد، و در عين حال شب و روز به تاءليف و مطالعه اشتغال
داشت و كمتر به خواب و استراحت مى پرداخت و اكثر اوقات روز و
شبش يا در مطالعه و يا نوشتن و يا عبادت بود زندگى ساده اى
داشت قباى او كرباس ولى تميز بود فرش خانه اش گليم بود، از سهم
امام استفاده نمى كرد و مى گفت : من اهليت ندارم . |
من براى امام حسين منبر مى روم
|
مه ساله
محرم كه مى شد مقيد بود منبر برود و منبر مى رفت و مستمعين خود
را از مواعظ سودمند خود بهره مند مى كرد در يكى از سالها مرد
نيكوكارى از وى خواهش كرد كه بانى او شود و مبلغ پنجاه دينار
به وى تقديم نمايد، البته خرج ايشان در آن ايام ماهى سه دينار
بود، محدث در جواب گفت : من براى امام حسين عليه السلام منبر
مى روم نه براى ديگران و بالاخره آن پول را قبول نكرد. |
هنگامى
كه حاج شيخ عباس در مدرسه حاج ميرزا جعفر صحن مطهر حضرت امام
رضا عليه السلام به عنوان درس اخلاق براى طلاب منبر مى رفت در
حدود هزار طلبه و عالم در آن مجلس شركت مى كردند و منبر ايشان
در حدود دو ساعت و نيم و گاهى تا سه ساعت طول مى كشيد و هيچ
كسى از سخنان و بيانات سودمند ايشان خسته نمى شد.
و مى گويند آن چنان سخنان ايشان در قلبها اثر مى گذاشت كه تا
يك هفته انسان را از گناه و سيئات اخلاقى باز مى داشت و به خدا
و عبادات و مقدسات مذهبى توجه مى داد. |
هيچگاه
ديده نشد كه ايشان بدون طهارت و وضو حديثى يادداشت كند يا دست
به صفحه كتاب حديث و يا جلد آن بگذارد و هنگام مطالعه حديث
دوزانو و رو به قبله مى نشست . |
در
سالهاى آخر عمرش كه مقيم نجف اشرف بود يكى از آقايان علما به
عيادتش مى رود وقتى كه حال ايشان را مى پرسد حاج شيخ جواب مى
دهد: الان چند روز است كه نتوانسته ام حديث بخوانم و بنويسم و
شروع به گريستن مى كند.
وى شب سه شنبه 22 ذيحجه 1359 هجرى قمرى به جوار رحمت حق پيوست
و در صحن مطهر حضرت على در جوار قبر استاد بزرگوارش محدث نورى
مدفون گرديد.(94) |
موفقيت او در تاءليف كتابهاى هميشه
زنده او |
محدث
قمى در تاءليفات توفيق زيادى داشت كه بعضى از تاءليفات ايشان
در هر خانه اى يافت مى شود. يكى از فضلا نقل مى كند روزى در
كربلا حاج شيخ عباس قمى را ديدم كه در صحن مقدس امام حسين عليه
السلام ايستاده و رفت و آمد سيل جمعيت را كه به حرم مشرف مى
شدند نگاه مى كرد رفتم نزديك اسلام و احوال پرسى كردم با تاءثر
و اندوه گفت : به علت نفس تنگى نمى توانم همراه جمعيت وارد حرم
شوم اينجا ايستاده ام تا شايد خلوت شود و بتوانم به حرم مشرف
شوم .
گفتم : حاج شيخ ناراحت نشويد و غصه نخوريد كه با انبوه جمعيت
نمى توانيد به حرم برويد زيرا اينها كه وارد حرم مى شوند هر
كدامشان يك حاج شيخ عباس (مفاتيح الجنان ) در بغل دارند. آرى
مفاتيح الجنان حاج شيخ عباس محدث قمى است كه يكى از رائج ترين
و پرتيراژترين كتاب مذهبى است .
ايشان تا سن چهل سالگى 70 كتاب در 74 مجلد تاءليف و تصنيف
فرموده است كه بعضى عربى و بقيه فارسى است . گرانترين تاءليف
ايشان سفينة البحار است كه تاءليف آن 35 سال طول كشيده است .
خود ايشان فرموده است براى تاءليف سفينة البحار دو بار بحار
الانوار را از اول تا آخر مطالعه كرده ام . حتى يك بار به مدت
هفت سال شب و روز مشغول مطالعه آن بود و از كثرت مطالعه و خم
شدن و بر روى زمين سينه اش گوشت زيادى آورد و چنان نفس بر او
عارض گشت كه گاهى قادر نبود كتابى را از روى زمين بر دارد. |
علم و دانش كسب بنما اى پسر
|
كاو تو را باشد هميشه راهبر
|
در خصوص علم صدها گفته است
|
گفت از گهوازه تا ماواى گور
|
تا توانى كسب كن علم و هنر(95)
|
با سلاح علم از هر فتنه اى
|
وقت مردن از تو مى گردد جدا
|
هر چه دارى ملك و مال و سيم
وزر
|
ليك علم است و عمل همراه تو
|
درس خوان و سعى بنما كار كن
|
تا به خود باشى هميشه مفتخر
|
جاهلان در جامعه بى ارزشند
|
مى كند جاهل به جاى خير شر
|
ارزش انسان به علم است و
عمل
|
ورنه او باشد ز هر حيوان
بتر(96)
|
گر حسينى را نشد توفيق علم
|
نيست تقصيرش كه بودى در بدر |
|
دوات خويش را براى تهيه غذا فروخت
|
يد
عبدالله شبر از مشاهير علمائى است كه آوازه فراگير سيطره اعجاب
برانگيز او در تمام زمينه هاى علوم اسلامى كران تا كران را در
نور ديده است به گونه اى كه علاوه بر فقه و اصول كه رشته اصلى
فعاليت علمى او است از نظر تبحر در تفسير و حديث و كلام و...
كاملا شناخته شده است و در تمامى اين زمينه ها آثار معروفى
دارد كه سر آمد تاءليفاتى است كه ديگر علماى اسلامى در آن
زمينه نوشته اند.
او در نجف اشرف در سال 1182 ه متولد شد و تحت نظر پدر
بزرگوارش علامه سيد محمد رضا شبر تربيت گرديد و از همان كودكى
به گونه اى پرورش يافت كه همواره با تقوا و درستكارى و علم
دوستى و فضيلت ماءنوس بود.
مشهور است كه پدرش او را در عنفوان جوانى به سوى خود خوانده و
چنين خطابش كرد: اگر از مالى كه به تو مى دهم براى درس خواند و
درس دادن استفاده نكنى اگر چه يك روز باشد، آن مل را بر تو
حلال نمى كنم .
اين كلام در تمامى دوران حيات سيد لحظه اى از او جدا نگرديد و
سيد در تمامى دوران كوتاه عمر خويش ، فرمايش پدر را فرا راه
خويش قرار داده بود به گونه اى كه در دوران تحصيلشان ديده شد
كه (دوات ) خويش را براى تهيه غذا فروخت و هنگامى كه داستان
علت امر را خواستند چنين گفت : امروز كسانى داشتم كه در پى آن
به ناچار از مطالعه مستمر و پى گير درسم ناتوان بودم ، لذا
دليلى نيافتم تا در پى آن به خود اجازه دهم كه از اموال خانه
پدرم چيزى بخورم .
و اين حادثه تنها از پرورشى عميق و مذهبى دلالت مى كند كه
مرحوم شبر از جهت اخلاق و معارف اسلامى و اشتياق فراوان به
تحصيل علم از آن برخوردار بود و در نتيجه اين گونه تربيت و
پرورش و رعايت تقوا و پاكى به چنين مقامى رسيده است كه خود مى
گويد:
فراوانى تاءليفات من از توجه امام همام حضرت موسى بن جعفر -
عليه السلام - است آنگاه كه به خدمت حضرتش در خواب شرفياب شدم
و آن حضرت قلمى را به دست من داده و فرمودند (بنويس ) از آن
زمان به نگارش تمامى اين آثار ارزشمند و گرانقدر موفق شدم
بنابراين هر چيزى كه از آثار ارزشمند و گرانقدر موفق شدم
بنابراين هر چيزى كه از آثار قلمى بنده بروز نموده است از بركت
اين قلم است .
پس از وقوف بر اين موهبت عظمى از جانب امام كاظم عليه السلام
در مى يابيم كه ديگر تعجبى ندارد اگر سيد شبر در مدت كوتاه
عمرش كه از 54 سال تجاوز نمى كرد موفق به تاءليف 63 مجلد
كتابهاى گرانقدر شده است .(97) |
خاطره اى از مرحوم شيخ محمد تقى
بروجردى |
مرحوم
حاج سيد رضى از مرحوم آيت الله محمد تقى بروجردى نقل كرده كه
فرموده است : وضع زندگى ما در نجف آنقدر بد بود كه من عبا را
بر مى كشيدم و از توى كوچه ها كاهو جمع مى كردم و مى شستم و مى
خوردم .
سپس آقاى سيد رضى شيرازى فرمود وضع خود ما هم بهتر از اين
نبود، يادم هست . يك وقتى پدرم كتاب صلاة يا طهارت حاج آقا رضا
همدانى را به من داد تا بردم بازار به حراجيها فروختم به 250
فلس كه تا بدين وسيله هزينه زندگى تاءمين شود.(98) |
ابوزيد مروزى و بيمارى فقر
|
ابوزيد
مروزى محمد بن احمد مروزى از بزرگان علما و مشهور در زهد در
اول امر به قدرى فقير بود كه در زمستان قادر نبود جبه اى بر تن
كند و ميل نداشت كسى از باطن امرش خبردار شود، وقتى مى پرسيدند
چرا جبه اى بر تن نمى پوشى مى گفت : مرا مرضى است كه نمى توانم
لباس به تن كنم . منظورش مرض فقر بود.
اتفاقا در آخر عمر دنيا به او رو آورد در حالى كه سنش زياد و
دندانهايش همه ريخته بود بود و قادر به جويدن غذا نبود، خطاب
به نعمتها مى كرد و مى گفت : لا بارك
الله فيك اقبلت حين لا ناب و لا نشاب يعنى وقتى رو به
من آورده اى كه نه جوانى و نه دندانى مرا مانده است .(99) |
كيفيت معاش آيت الله اشرفى اصفهانى در
زمان طلبگى |
آيت
الله اشرفى اصفهانى شهيد محراب در باره كيفيت زندگى خويش را
دوران طلبگى مى گويد: بنده تا درس خارج يك كتاب ملكى از خود
نداشتم و غالبا از كتابهائى كه براى تحصيل وقف شده بود استفاده
مى كردم ، فرش حجره مان حصير بود زمانى كه در اصفهان بودم
شهريه متداول نبود ولى به كسانى كه درس خارج مى خواندند و
عائله مند بودند ماهى هشت قران شهريه مى دادند... بنده فقط
يكبار در هفته چائى مى خوردم و شبهاى جمعه هم از برنجهاى خورده
آشى يك نوبت برنج مى پختم و فقط هفته اى يك مرتبه غذاى گرم مى
خورديم و بقيه اوقات غذاى ساده حاضرى مثل پنير و حلوا بود...
آيت الله اشرفى اصفهانى در روز 23 مهر ماه سال 1361 به دست
منافقين كوردل به فيض شهادت نائل شد، رحمة الله عليه .(100) |
شريعت اصفهانى و شيخ خضر و كتاب
استادش شيخ محمد حسين كاظمينى |
مرحوم
آيت الله شريعت اصفهانى كه از علماى بزرگ حوزه علميه نجف بود.
نقل كرد كه كتابى مورد احتياج و نيازم بود و من قدرت خريد آن
را نداشتم ، تصميم گرفتم كه آن كتاب را از استادم شيخ محمد
حسين كاظمينى به طور امانت و عاريه بگيرم به طرف خانه استادم
حركت كردم در بين راه به مقبره مرحوم شيخ خضر وارد شدم و سوره
ياسين را براى شادى روح آن مرحوم خواندم و آنگاه به سوى خانه
استادم روانه شدم . در خانه را زدم و كمى معطل شدم كسى در را
باز نكرد پس از كمى معطلى دوباره در زدم ، در اين حال استادم
در خان را باز كرد، ديدم همان كتاب مطلوب مرا در دست دارد.
خيلى تعجب كردم و گفتم : از كجا دانستى كه من براى چنين حاجتى
آمده ام ؟ فرمود: خوابيده بودم در عالم رؤ يا شيخ خضر را ديدم
كه به من گفت : الان شريعت اصفهانى مى آيد و فلان كتاب را مى
خواهد، برخيز و زود مهيا كن . از خواب بيدار شدم و به كتابخانه
رفتم تا كتاب را براى شما فراهم كنم ، بار اول كه در زدى در
جستجوى كتاب بودم .
آن وقت شريعت اصفهانى كيفيت آمدن خود را به خانه استاد نقل
كرد.(101) |
شيخ محمد على ترمذى : آنچه يافتم از
رضاى مادر بود |
گويند
شيخ على ترمذى كه از معتبرين مشايخ بوده و در صفت پرهيزكارى و
طاعات حضرت بارى تعالى سر آمد خاص و عام مردم روزگار بود و در
رياضيات و كرامات و در فنون و علوم شريعت و حكمت عالمى ربانى
بود.
در ابتداى جوانى با دو كس از طالبان علم قرار گذاشت كه هر سه
به طلب علم بروند چون عزم سفر كردند شيخ به خدمت مادر آمد و از
او اجازه خواست . مادر جواب داد: اى فرزند عزيزم من مادرى پير
و ضعيفم متولى كار من توئى چه شود كه مراعات حال مرا بنمائى و
مرا از احسان خود محروم نگردانى كه رعايت مادر از واجبات و از
عبادات است .
شيخ از سخنان مادر متاءثر شد و از آن سفر منصرف شد. آن دو
رفتند و شيخ به خدمت مادر مشغول شد و چند ماهى گذشت روزى شيخ
در گورستانى نشسته بود و در كار خويش به فكر فرو رفته بود كه
من در اينجا ضايع و مهمل مانده ام و فرداست كه رفقا باز آيند و
هر يك عالمى شده باشند. و بر محرومى خود از فيض علم مى گريست .
ناگاه پيرى نورانى از گوشه اى در آمد و سؤ ال كرد سبب گريه
چيست ؟ شيخ شرح حال خويش را باز گفت آن پير مرد گفت : خواهى تو
را هر روز در همين جا درس بگويم تا بزودى از همه دانشمندان
جهان برتر شوى ؟ شيخ گفت : البته خواهم و از جان و دل استقبال
مى كنم .
پس آن پير دو سال او را درس گفت و بعد معلوم شد كه معلوم شيخ
محمد على حضرت خضر عليه السلام است و هر روز پيش او مى آمد و
مباحثه مى كردند. روزى به شيخ گفت : براى آنكه رضاى مادر را بر
ميل خود ترجيح دادى امروز ترا به جائى خواهم برد، پس برخاستند
با هم به جانب مقصد حركت كردند شيخ گويد بعد از چند لحظه به
بيابانى وسيع رسيديم و چشمه اى پديدار شد كه خاصيت عين الحياتى
در آن بود و در اطراف آن درختان زيادى سبز و خرم گلها و گياهان
و چمن و انواع رياحين بود. و در كنار آن چشمه بهشتى تختى نهاده
و شخصى بزرگوار و با جلالت بر روى آن تخت نشسته بود چون حضرت
خضر نزد آن حضرت رسيد سلام داد و در كنارش با ادب نشست ساعتى
نگذشت كه از هر طرف جماعتى قريب چهل نفر آمدند و آن شخص اشارتى
كرد به طرف آسمان طعامى پديدار شد كه همه از آن بخوردند. سپس
خضر عليه السلام از آن بزرگوار سوالاتى كرد و جواب شنيد پس
دستور خواست و بازگشت و به شيخ گفت : سعيد گشتى .
چون زمانى برنيامد كه به ترمذ رسيديم پس از شيخ از حضرت خضر
پرسيد آنجا كجا بود و آن شخص كيست ؟ خضر عليه السلام فرمود: او
مهتر اوليا حضرت مهدى صاحب الامر عليه السلام بود. آن وقت حضرت
خضر با شيخ وداع كرد و رفت و ديگر شيخ حضرت خضر را نديد.
و نقل كرده شيخ احمد خضرويه كه شيخ محمد على روزى جزوه اى از
تصانيف خود به من داد و گفت كه اين را ببر و در جيحون انداز من
آن را گرفتم چون مطالعه كردم ديدم همه اصول و مغز حقايق است
دلم نيامد كه آن را به آب اندازم در خانه خود نهادم و به شيخ
گفتم : به آب انداختم . شيخ گفت : چون به آب انداختى چه ديدى ؟
گفتم : هيچ نديدم گفت : پس به آب نينداخته اى برو به آب
بينداز، برفتم و بناچار آن كتاب را در دريا انداختم در حال
ديدم آب دريا شكافته شد و صندوقى سرگشاده پديد آمد آن جزوه در
صندوق افتاد و سر صندوق بسته شد و آب دريا به هم پيوست .
آمدم حكايت را به شيخ نقل كردم . گفت : اكنون دانستم كه آن را
در آب انداخته اى .
گفتم : اى شيخ قسم مى دهم به خدا كه سر اين كار را به من بگو.
گفت : چيزى را نوشته بودم كه تحقيق آن بر عقول مشكل بود خضر
عليه السلام گفت : آن را براى من بفرست و آن صندوق كه ديدى
ماهى بود كه آن جزوه ها را به دهان گرفت كه بدو برساند.
شيخ احمد خضرويه گويد: من به جناب شيخ محمد على ترمذى عرض كردم
تو از كجا بدين مقام علم و حكمت و معرفت رسيدى و حال آنكه ما
مى دانيم كه تو از زمان طفوليت تا به حال در بحث و درسى اشتغال
نداشتى ، شيخ گفت : آنچه يافتم از رضاى مادر بود و بى رضاى
والدين هر چند شخصى طاعت و عبادت به درگاه خدا آورد قبول نمى
شود.(102) |
مرحوم مير يونس اردبيلى خورجين به دوش
در درس آخوند شركت كرد
|
مرحوم
آيت الله حاج سيد يونس اردبيلى (از مراجع عصر اخير) مى
فرمودند: من دو سال در زنجان شاگرد مرحوم ملاقربانعلى بوده و
از جمله مباحث ايشان در باب (ترتب ) را درك كردم .
آقاى آخوند طرفدار ترتب بود... سپس براى تكميل تحصيلات عازم
نجف اشرف شدم . هنگام ورود به نجف در حالى كه خورجين كتاب و
اثاثيه بر دوشم بود جهت سلام به پيشگاه مولا عليه السلام عزم
مشرف تشرف به حرم كردم اما در صحن متوجه شدم كه طلاب شتابان به
سوئى مى روند، پرسيدم چه خبر است ؟ گفتند به درس آخوند ملا
كاظم خراسانى مى رويم ، با ديدن اين صحنه ، خطاب به حضرت نموده
عرض كردم يا اميرالمؤ منين من تازه وارد نجف شده و هنوز به شرف
زيارت شما نائل نشده ام اما از حضرتتان اجازه مى خواهم براى
آنكه حتى امروز نيز از حضور در مجلس درس باز نمانده باشم نخست
در درس آقاى آخوند خراسانى شركت جويم و سپس شرفياب محضر
اقدستان گردم ، اين را گفتم و به مسجد خضراء در گوشه صحن رفتم
، جمعى زياد از طلاب نشسته بودند و غلغله اى بود، در اين بين
آخوند تشريف آورد و بالاى منبر نشست و شروع به تدريس كرد،
اتفاقا درس ايشان در مسئله ترتب بود و آخوند مسئله ترتب را
قبول نداشت و نظرش مخالف نظر آخوند ملا قربانعلى بود.
من كه با نظر آخوند ملاقربانعلى موافق بودم هر چه خواستم از
اشكال كردن خوددارى كنم ميسر نشد لاجرم از جاى برخاستم و گفتم
: استاد به نظر من فرمايشات شما اشكال دارد و اشكالات را يكى
پس از ديگرى بر شمردم ، ديگران هم همزمان با من به مطالب آخوند
ايراد داشتند.
اگهان آخوند خراسانى فرمودند: (ساكت باشيد و همهمه نكنيد
ببينيم اين نصفه فارسى و نصفه تركى ) چه مى گويد؟ اين را گفته
و مرا صدا زدند و فرمودند: جلو بيائيد. سپس پرسيدند اهل
كجائيد؟ گفتم : اردبيلى هستم ، فرمودند در اردبيل كسى اين مطلب
را نمى داند چه كسى اين مطلب را ما ياد داده است ؟ گفتم : آقا
من دو سال در زنجان محضر آخوند ملاقربانعلى درس خوانده ام و
اين مطلب را از او فرا گرفته ام . آخوند خراسانى فرمود:
(ملاقربانعلى زنجانى ... بلى او مى فهميد) حالش چطور است ؟
آنگاه با بيانى آميخته با مزاح افزود: من و او در نجف بر سر
اين مسئله چند سال بر سر و كله هم زديم ولى او آخر مطلب را
قبول نكرد و با همان ضلالت از نجف رفت ... ديدم آخوند در بحث
ترتب احاطه كامل دارد دلايل بيشترى در رد ترتب آورد نهايتا قول
به ترتب را مردود دانست .(103) |
مرحوم آيت الله حاج سيد يونس اردبيلى
|
پس از
فاجعه مسجد گوهرشاد از سوى رضاخان تبعيد به تهران و اردبيل شد
از بركنارى ديكتاتور مجددا به مشهد مقدس رضوى - عليه آلاف
التحية و الثناء - باز گرديد و تا اواخر عمر در آن خاك پاك به
افادت و افاضت مشغول بود سال 1377 ه.ق از جهان در گذشت و در
رواق پائين پاى مبارك به خاك سپرده شد.(104) |
آيت الله حسن زاده آملى و تحصيل آب
حيات علم |
آيت
الله حسن زاده آملى در زندگى نامه خود مى نويسد: در عنفوان
جوانى و آغاز درس زندگانى كه در مسجد جامع آمل سرگرم به صرف
ايام در اسم و فعل و حرف بودم محو فرا گرفتن صرف و نحو، در
سحرخيزى و تهجد عزمى راسخ و ارادتى ثابت على بن موسى الرضا -
عليه و على آبائه و ابنائه آلاف التحية حاصل كرده ام و به
زيارت جمال دل آراى ولى الله اعظم ثامن الحجج داشتم ، در رؤ
ياى مبارك سحرى به ارض اقدس رضوى تشرف والثناء - نائل شده ام .
آن ليله مباركه قبل از آنكه به حضور با هر النور امام - عليه
السلام -مشرف شوم مرا به مسجدى بردند كه در آن مزار حبيبى از
احباء الله بود و به من فرمودند در كنار اين تربت دو ركعت نماز
حاجت بخوان و حاجت بخواه كه بر آورده است من از روى عشق و
علاقه مفرطى كه به علم داشتم ، نماز خواندم و از خداوند سبحان
علم خواستم . سپس به پيشگاه والاى امام هشتم سلطان دين رضا -
روحى لتربته الفداء و خاك درش تاج سرم -رسيده و عرض ادب نمودم
بدون اينكه سخنى بگويم امام كه آگاه به سر من بود و اشتياق و
التهاب و تشنگى مرا براى تحصيل آب حيات علم مى دانست فرمود:
نزديك بيا نزديك رفتم و چشم بر روى مبارك امام گشودم بادهانش
آب دهانش را جمع كرد و بر لب آورد و به من اشاره فرمود كه بنوش
.
امام خم شد و من زبانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع كه
گوئى خواستم لبهاى امام را بخورم از كوثر دهانش آن آب حيات را
نوشيدم و در همان حال به قلبم خطور كرد كه اميرالمؤ منين (ع )
فرموده است پيغمبر اكرم (ص ) آب دهانش را به لبش آورد و من آن
را خوردم كه هزار علم و از در درس هزار در ديگر بر روى من
گشوده شد.
پس از آن امام - عليه السلام - طى الارض را عملا به من بنمود
كه از آن خواب نوشين شيرين كه از هزاران سال بيدارى من بهتر
بود به در آمدم به آن نويد سحرگاهى اميدوارم كه رو به گفتار
حافظ شيرين سخن به ترنم آيم كه :
دوش وقت سحر از غصه نجاتم
دادند
|
و اندر آن ظلمت شب آب حياتم
دادند
|
چه مبارك سحرى بود و چه
فرخنده شبى
|
آن شب قدر كه اين تازه
براتم دادند
|
من اگر كامروا گشتم و خوشدل
چه عجب
|
مستحق بودم و اينها به
زكاتم دادند(105) |
|
استخاره به خاطر تدريس منظومه سبزوارى
|
و نيز
آيت الله حسن زاده آملى فرمودند: از محضر مبارك حكيم الهى و
عارف ربانى استاد ميرزا مهدى الهى قمشه اى - رضوان الله تعالى
عليه - تمام حكمت منظومه سبزوارى و... تلمذ نموده ام و نيز در
تفسير قرآن آن جناب خوشه چين بوده ام آن جناب فرمودند: وقتى به
الحاح و ابرارم شما خواستم دروس منظومه را قبول و شروع كنم با
قرآن مجيد استخاره كردم و اين آيه كريمه آمد:
و مما رزقناهم ينفقون
از آنچه به آنان روزى كرده ايم به ديگران انفاق مى كنند.(106)
معظم له پس از برشمردن اساتيد خود مى گويد: اين همه علل و
اسباب ظاهرى است و علة العلل و مسبب
الاسباب و مفيض و اهب على الاطلاق حق - جل - و على است
.
الذى علم بالقلم
علم الانسان ما لم يعلم .
اين همه ميناگريها كار اوست
|
اين همه اكسيرها اسرار اوست
|
اين سببها بر نظرها پرده
هاست
|
كه نه هر ديدار صنعش راسز
است
|
ديده اى بايد سبب سوراخ كن
|
تا حجب را بركند از بيخ و
بن |
|
استقامت و پايدارى سيد محمد تنكابنى
در راهتحصيل علم |
عالم
جليل حافظ كل قرآن صاحب فضل و شرف اصولى فقيه بزرگوار علامه
سيد محمد تنكابنى - قدس سره - به سال 1277 در خانه علم و تقوا
پا بد دنيا نهاد، هفت ساله بود كه با فراگيرى قرآن كريم در شهر
علم را كوبيد و تا پايان عمر شريف در اين راه سستى نكرد او در
مدت عمر قرين فقر گمنامگر بود و اسباب تحصيل دور از دسترسش اما
با پايدارى و توسل به ائمه اطهار - عليهم السلام - به يادگيرى
علوم مختلف مانند فقه و اصول و حساب و هيئت و فلسفه و...
پرداخت و به آنجا رسيد كه از بزرگان علماى تهران در فقه و اصول
برتر گرديد و مدت سى سال در نهايت حرمت و عزت در آن شهر تدريس
كرد و دانشمندان بزرگوارى را تربيت نمود وى سرانجام در هشتاد و
دو سالگى در هم جمادى الاخر اى سال 1359 ق در دماوند وفات يافت
و در مقبره ابن بابويه در جوار صدوق دفن شد.
وى در زندگينامه خود مى نويسد... هفت ساله بودم كه به فراگيرى
قرآن كريم پرداختم و قرآن را در يك ماه آموختم در همان سال يا
سال بعدش مادرم وفات كرد كه مرگش قيامت من بود، محزون شدم ،
شكسته گشتم و در شهرم غريب . با آن حال به تحصيل كتابهاى فارسى
و سپس عربى مشغول شدم ... در آغاز جوانى در 17 - 18 سالگى به
مطالعه كتب شيعه مانند حق اليقين مجلسى و احقاق الحق شهيد فاضى
نورالله شوشترى حريص بودم بيشتر آن كتاب را خواندم و نسبت به
حقانيت مذهب شيعه اطمينان پيدا كردم ... |
مسافرتم
به قزوين در 21 سالگى بود و دو سال طول كشيد در اين مدت در
نهايت فقر و تنگدستى و كمبود اسباب و كتاب جهت تحصيل بودم اما
بر اين اوضاع صبر كردم و به خداوند، به واسطه لطف و كرم و فضل
و نعمت و احسانش اميد داشتم ... دو سال از تحصيلم در قزوين
گذشته بود كه پدرم پنج تومان برايم فرستاد و امر كرد براى
تحصيل به تهران بروم ، حركت كردم و به تهران رسيدم و به مدرسه
شيخ عبدالحسين (قدس سره ) وارد شدم فرداى آن روز به خدمت افضل
علماى تهران ، محقق مدقق خبره علامه حاج ميرزا حسن آشتيانى قدس
الله نفسه الزكيه مشرف شدم ... هنگامى كه خوب او را نگريستم او
را سرزمينى پرنعمت و كشورى پهناور ديدم ... نامبرده بر طاعات و
عبادات مواظب بود و در تمام عمر برخواندن نماز شب و زيارت
عاشورا مراقب بود و زيارت جامعه كبيره را در هر شب قرائت مى
كرد و او در نشر علوم و تاءليف كتابها و جواب استفتاءات كوشا
بود... مدت پانزده سال يا بيشتر از درس فقه و اصول ايشان
استفاده كردم در همين مدت همچنين نزديك هشت سال در مجلس درس
مرحوم حكيم و محيط بر علم معقول آقا ميرزا ابوالحسن جلوه در
مدرسه دار الشفاء تهران حاضر شدم ... گاهى ناصر الدين شاه در
اين مدرسه به زيارت او مى آمد... |
آنجائى
كه به تنگدستى شديد و نادارى گمنامگر دچار بودم همواره دست
توسل به سوى ائمه اطهار خصوصا امير مؤ منان سلام الله عليهم
داشتم كه شايد براى توسعه رزق و حل ناراحتيها و گرفتاريهايم
نزد خداوند شفاعتى كنند، به دنبال اين توسلات در خواب امير مؤ
منان (ع ) را در ر و هياتى ناباورانه ديدم ، ابتداءا مرا با
كردار و گفتار، موعظه اى نيكو كرد و در اين امر به نهايت
رساند، آن بزرگوار بدون عمامه و ردا بود فرمودند: حقوق ما غصب
شده است و ازمال دنيا چيزى نداريم كه عمامه و ردا بخرم . و نيز
مطالب پند دهنده و بيدار كننده و ارزشمند ديگرى فرمودند.
در خواب متوجه شدم كه غرض ايشان از نصحيت و موعظه اين است :
(وقتى حال اول شخص عالم امكان اين چنين است پس چگونه باشد حال
من و امثال من ) و بايد صبر پيشه كرد و تسليم بود و اقتدا به
وجود مقدس آن بزرگوار كرد كه خداوند تبارك و تعالى فرموده است
:
لقد كان لكم فى
رسول الله اسوة حسنة .
هر آينه شما را در خصلتهاى پيامبر خدا نمونه و سرمشقى نيكو است
.
و خود آن بزرگوار فرموده است :
الا و ان امامكم
قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصه ، الا و انكم لا
تقدرون على ذلك و لكن اعينونى بورع و اجتهاد و عفة و سداد.(107)
بدان كه پيشواى شما بسنده كرده است از دنياى خود به دو جامه
فرسوده و دو قرصه نان را خوردنى خود قرار داده بدانيد كه شما
چنين نتوانيد كرد لكن مرا يارى كنيد به پارسائى و در پارسائى
كوشيدن و پاكدامنى و درستى ورزيدن .(108)
و علامت درستى آنچه فهميدم اين است كه از وسعت روزى درى بر من
گشوده نشد و تا سالهاى زيادى حالم همان بود كه بود و حتى الان
هم آن گونه ام . |
بيست و
هفت ساله بودم كه به امر سرورم و سرور دو عالم حضرت ابا
عبدالله الحسين ارواح العالمين له الفداء با يكى از دختر
عموهايم كه خود معين كرده بود ازدواج كردم كه شرح آن طولانى
است . |
در اين
وضعيت رساله اى به فارسى در اصول دين با آوردن اجمالى از دليل
ها براى مردم نوشتم تا از گمراهى امان يابند. اما از اغنيا كسى
را نيافتم كه حاضر به چاپ آن باشد، من ماندم و دلتنگى از روى
كرد مردمان به دنيا و رويكردشان از آخرت .
پس از آن شروع كردم به جمع آورى مطالب مرحوم علامه شيخ مرتضى
انصارى و منظم كردن مطالب شيخ و استادم ميرزا حسن آشتيانى اما
پائى را پيش و پاى ديگر را پس مى نهادم ، زيرا اسباب آماده
نبود و وضع معاش نامنظم و از طرف ديگر خود نيز مشغول درس و بحث
بودم ، پيوسته به اين تاءليف فكر مى كردم تا اينكه : |
در خواب
به خدمت امير مؤ منان مشرف شدم و از بدى وضع و فقدان اسباب
شكايت كردم مرا در آغوش گرفت ، گفتم : يا اميرالمؤ منين رساله
مختصرى در اصول دين نگاشتم اما كسى يافت نمى شود آن را چاپ كند
با اينكه مختصر است و مخارج آن كم است پس حال كتاب بزرگى در
اصول فقه كه مشغول جمع آورى و منظم كردن و نقد و تصحيح مطالب
آن هستم چگونه است ؟
در كمال خوشروئى و خوشحالى فرمودند: تاءليف كن من چاپ مى كنم
اين بشارت از دنيا و آنچه در آن است برايم بهتر بود، گل لبخند
برلبانم شكفت و دل آرام گرفت آستين همت بالا زدم و با جديت به
مدت سى سال يا بيشتر آن كتاب را فراهم آوردم ولى كسى براى چاپ
آن پا پيش ننهاد، لذا تشويش و نگرانيم افزوده گشت دوباره به
دامان پر مهر امام متقين امير مؤ منان وصى رسول پروردگار
جهانيان سلام الله عليه و على زوجته و اولاده المعصومين اجميعن
چنگ زدم چون خود مولان عليه السلام وعده داده بود، در اين زمان
به اسهال شديدى مبتلا شدم زمانش طولانى شد و شدت يافت آن
گونه كه دوستان و رفيقان و فضلا و مومنين از من ماءيوس شدند
آنها براى شفايم پافشارى و دعا كردند.
بيمارى در مركز ايران و تهران منتشر شد در اين هنگام پيامى در
بين نجف و كوفه به بعضى رسيد كه در آن پس از اظهار لطف و
مهربانى زياد نسبت به من آمده بود: از جزع و ناراحتى و ناله كم
كن و دو سال صبر نما. خبر آوران ، زوارى از تهران بودند كه با
بعضى از آنان سابقه رفاقت و دوستى بود اين واقعه طولانى است و
اينجا كمى از آن ذكر شد. |