داستانهاى كودكى بزرگان تاريخ
جلد ۲
احمد صادقى اردستانى
- ۶ -
زيد بن حارثه
از ياران بزرگ و ممتاز رسول خدا بود، كه در همه جا مخصوصا در مواقع سخت و خطرناك
پروانه وار شمع وجود پيامبر (ص) را طواف مىكرد. داستان كودكى زيد داستان زيبا
و شنيدنى است، او در روزگار كودكى به همراه مادر خود سعدى براى ديدار بستگانش به
سوى قبيله ثعلبه بن عامر مىرفتند كه قبيله بنى قين قبيله مادرى زيد را مورد هجوم و
غارت قرار دادند و زيد به اسارت دشمن درآمد. مهاچمين به همراه اموال و افراد به
اسارت گرفته، زيد را هم به بازار عكاظ مكه بردند و آنطور كه شيوه معمول آن روز بود،
او را به عنوان برده به فروش رساندند! حكيم بن حزام زيد را خريدارى كرد و براى
خدمتگزارى در اختيار خديجه همسر رسول خدا قرار داد و خديجه او را به رسول خدا هديه
كرد و زيد همنشينى و خدمتگزارى پيامبر (ص) را عهده دار شد. وقتى پيامبر (ص) از
مكه براى يك سفر تبليغى به طائف رفت زيد كه نوجوانى شده بود به عنوان محافظ همراه
آن حضرت بود و آنگاه كه دشمنان رسول گرامى اسلام را مورد حمله قرار دادند، او خود
را مانند سپر قرار داده بود، سنگها به بدن او مىخورد و او از وجود نازنين پيامبر
(ص) دفاع مىكرد. زيد نوجوان به رسول خدا (ص) انس و علاقه زيادى پيدا كرده بود،
بهمين دليل وقتى پدر و عمويش براى يافتن و بردن او به مكه آمدند، نزد ابوطالب رفتند
تا فرزند خود را كه در خدمت رسول خدا بود تحويل بگيرند. پيغمبر (ص) هم او را آزاد
گذاشت تا چنانچه خود بخواهد همراه پدر و عمويش به خانواده خود ملحق شود. اما با
كمال تعجب مشاهده كردند زيد حاضر نيست از كنار پيامبر (ص) جدا شود! پدر زيد گفت:
واى به حال تو، بردگى را بر آزادى ترجيح مىدهى؟ و حاضر نيستى به خانواده خود
بازگردى؟ زيد گفت: همينطور است، آنچه من از اين شخص ديدهام بر همه چيز ترجيح
دارد و به هيچ شكلى حاضر نيستم از حضور پيامبر (ص) دست بردارم. پدر و عموى زيد
هم بسيار ناراحت شدند، از او قطع رابطه فرزندى كردند و رفتند، ولى ارتباط و محبوبيت
او در نزد پيامبر (ص) آنقدر قوى و صميمى شد كه او را زيد فرزند محمد (ص)
مىناميدند، اما آيه قرآن نازل شد كه: فرزندان را به نام پدران آنان بخوانيد. زيد كه سومين مسلمان صدر
اسلام است، هم چنان بزرگ مىشد و خدمات او به پيامبر (ص) و اسلام گسترش مىيافت و
آنگاه كه مسلمانان به خاطر نداشتن امنيت از مكه به مدينه هجرت كردند، او نيز به
مدينه آمد و در هر نوبتى كه اسلام و كشور مسلمانان مورد هجوم دشمن واقع مىشد و
پيامبر اسلام ناچار مىشد دفاع انجام دهد، زيد هم در هر جبههاى براى حمايت از
پيغمبر (ص) شركت مىكرد. جنگهايى كه زيد در آنها شركت داشته و در چند مورد هم
فرمانده سپاه اسلام بوده، عبارتند از: 1 - جنگ قرده جمادى الاخر سال سوم هجرت.
2 - جنگ خندق شوال سال پنجم هجرت. 3 - جموم، ربيع الاول سال ششم هجرت. 4 -
عيص، جمادى الاول سال ششم هجرت. 5 - حسمى، جمادى الاخر سال ششم هجرت. 6 -
جنگ طرف جمادى الاخر سال ششم هجرت. 7 - جنگ مدين رجب سال ششم هجرت. 8 - جنگ
ام قرنه رجب سال ششم هجرت. 9 - جنگ مريسيع شعبان سال ششم هجرت. 10 - جنگ
وادى القرى رمضان سال ششم هجرت. 11 - جنگ موته جمادى الاول سال هشتم هجرت.
وضع ايمان و شجاعت زيد تا آنجا بلند و شكوهمند گرديده بود، كه آنطورى كه تاريخ
گواهى مىدهد، او در جنگهاى: قرده، جموم، عيص، حسمى، طرف، وادى القرى، مدين و جنگ
ام قرنه از سوى پيامبر (ص) فرماندهى ارتش اسلام را به عهده داشت و پيشرفتها و
پيروزىهاى چشمگيرى براى گسترش اين آيين آسمانى به وجود آورده است. زيد از
ياران فداكار پيامبر گرامى اسلام بود، و نسبت به ساير رجال اسلام و صحابه آن حضرت
دو خصوصيت منحصر به فرد داشت: 1 - غير از نام پيامبران و نام پيامبر اسلام، از
ميان مسلمانان و ياران پيغمبر (ص) تنها كسى كه نام او در قرآن كريم آمده زيد است. 2 - زيد، فرزندى به نام
اسامه پرورش داد، كه خدمات زيادى به پيامبر (ص) و اسلام نموده است. وقتى هم
رسول ارجمند اسلام در جنگ مريسيع شركت نمود، زيد بن حارثه را به جانشينى خود و
حكومت بر مدينه قرار داد. سرانجام اين مرد بزرگ و مجاهد كم نظير مسلمان در جنگ
موته كه فرماندهى ارتش اسلام را هم به عهده داشت، جمادى الاول سال هشتم هجرت شربت
شهادت نوشيد. زيد بن ثابت، از پدرى به نام ضحاك و مادرى به نام
نوار در مدينه به دنيا آمد. وقتى رسول خدا (ص) به مدينه هجرت كرد، او يازده سال
داشت، و آن گاه كه پدرش در جنگ بعاث كشته شد، او چهارده ساله شده بود. زيد كودك
تازه مسلمانى بود، كه در عين خردسالى، در برابر دستورهاى پيامبر اسلام سر تا پا گوش
و اطاعت بود. وقتى شهر مدينه مركز جديد اسلام در مخاطره گروههاى دشمن قرار گرفت،
پيامبر و همه مسلمانان تصميم گرفتند اطراف شهر خندق بكنند تا از نفوذ دشمن به داخل
شهر جلوگيرى به عمل آيد. همه مسلمانان براى كندن خندق شركت كردند، خود پيامبر
(ص) نيز شركت داشت و هر كسى مقدارى از زمينى را كه سهميه او تعيين گرديده بود، با
تمام توان و با هر وسيله ممكن گودال مىكرد. زيد هم كه در جنگ خندق - سال پنجم هجرت
- شانزده ساله شده بود، براى همكارى با مسلمانان حضور يافته بود، اما چون قدرت كلنگ
زدن نداشت، خاكهايى را كه ديگران كنده بودند از گودال بيرون مىريخت. پيغمبر (ص) يا
مشاهده تلاش زيد خرسند گرديد و فرمود: زيد خوب پسرى است. البته قبل آن هم
زيد ايمان و ارادت خود را به پيامبر (ص) نشان داد بود، در همان روزهاى ورود رسول
خدا به مدينه و استقرار در خانه ابو ايوب انصارى اولين كسى بود كه براى آن حضرت
هديه برد، زيد بود. زيد مىگويد: مادرم يك سينى را از نان و روغن پر كرد و
من آن را براى پيامبر بردم و حضرتش برايم دعا كرد. صداقت و درستكارى زيد در
پيشگاه پيامبر تا آنجا رسيد، كه پس از امام على (ع) او دبير پيغمبر (ص) و نويسنده
وحى بود و حتى نامههاى محرمانه رسول خدا را هم او مىنوشت. زيد مىگويد: رسول
خدا فرمود: نامه هايى براى من مىآيد، كه دوست نمىدارم هر كسى آن را بخواند،
آيا مىتوانى عبرى بياموزى؟ من اين كار را قبول كردم و در مدت هفده شبانه روز زبان
عبرى فرا گرفتم. زيد، علاوه بر نويسندگى براى پيامبر (ص) در حسابگرى و رياضيات
هم وارد بود، به همين جهت از سوى رسول خدا ماموريت يافت حساب و تقسيم غنائم جنگهاى:
حنين و خيبر را انجام دهد. علم و دانش زيد هم در سطح بالايى بود و او اخبار و
احاديث زيادى از پيامبر (ص) بازگو كرده است. مقام علمى و دانش و آگاهى زيد به
احكام اسلام در ميان مسلمانان در آنچنان مرتبه بالايى بود، كه هرگاه مىخواست سوار
مركبى شود، ابن عباس كهنسال براى او ركاب مىگرفت و مىگفت: با عالمان و دانشمندان
بايد اينگونه رفتار نمود و احترام آنها را حفظ كرد. زيد، در سال نهم هجرت در
جنگ تبوك كه روميان عليه مسلمانان راه انداخته بودند شركت داشت و از ياران مجاهد
پيامبر (ص) محسوب مىشد، حتى در همان جنگ پرچم قبيله بنى مالك را كه در دست عماره
بن حزم بود رسول خدا آن را گرفت و به دست زيد داد، عماره ناراحت شد و گفت: مگر
از من خظا و لغزشى سر زده است؟ رسول خدا (ص) فرمود: نه، بلكه قرآن حق تقدم دارد
و زيد از تو بيشتر قرآن حفظ كرده است. زيد بن ثابت به سال 54 هجرى در 65 سالگى
در مدينه وفات كرد. هشتم ذى قعده سال
1290 هجرى قمرى، سيد رضا موسوى هندى، در نجف اشرف به دنيا آمد. سيد رضا يك
برادر بزرگتر بنام سيد باقر و يك برادر كوچكتر از خود بنام سيد هاشم داشت، اما آن
روزى كه سه برادر به همراه پدر خود نجف اشرف را ترك مىگفتند، سيد رضا هشت سال
بيشتر نداشت. آنان همه در سال 1298 به شهر سامرا رفته بودند، تا از حوزه درسى
عالم بزرگ و معروف آيت الله ميرزا محمدحسن شيرازى استفاده كنند، همگى در مجلس درس
آن استاد حضور يافتند، اما سيد رضا هنوز دورههاى مقدماتى و ادبى را نخوانده بود و
به آن حد نرسيده بود كه بتواند از درس خارج استاد استفاده كند. بدين جهت پدرش
توضيح داد: اين پسر يك كودك باهوش و استثنايى است، در مدت كمى قرآن را آموخته
است و از درك و استعداد بالائى برخوردار مىباشد. استاد نگاه عميقى به سيد رضا
انداخت و اين حديث پيامبر را خواند: علم نورى است كه خداوند آن را در قلب هر كس
اراده فرمايد، جايگزين مىگرداند. سپس كودك را با لحن پرجاذبهاى مورد تشويق و
تقدير قرار داد. سيد رضا مدت
سيزده سال در سامرا تحصيل علم كرد و ادبيات و علوم مقدمات را آموخت و در سال 1311
براى ادامه تحصيل و تدريس به نجف اشرف بازگشت. او به رشتههاى علم فقه و اصول علاقه
زيادى داشت و به آن اهميت زياد مىداد، اما در ضمن به شعر و ادب و علم بيان و حفظ و
سرودن شعر هم مىپرداخت. در زمينه تهذيب نفس و خودسازى اخلاقى دوره هايى را
گذرانيد و به مقام معنوى و روحانى بلندى دست يافت. اما آنچه بيشتر موجب شهرت و
بلندنامى او گرديد، تسلط و مهارت او در بلاغت و ادبيات بود، كه در سرودن قصيدههاى
جذاب و مرثيههاى حماسى نمودار مىگشت، گويندگان آن را حفظ مىكردند و در مجالس و
محافل مىخواندند. سيد رضا حدود چهل سال با اديبان معروفى چون سيد جعفر حلى،
شيخ محمدجواد شبيبى، شيخ هادى كاشف الغطاء و شيخ محمد سماوى و شاعران ديگر ارتباط
داشت، با آنان همنشينى و محافل شعرى و ادبى برگزار مىكرد. كار شعر و ادب سيد
رضا اوج و اعتلاء بلندى يافت، تا آنجا كه وى را از بزرگترين پايه گزاران نهضت ادب
عربى در آغاز قرن بيستم ميلادى دانستهاند، او در طول نيم قرن يكى از چهرههاى
درخشان شعر عراق شمرده مىشد و چيزى كه بر شهرت او افزود نامهاى بود كه وى آن را
براى شيخ رضا اصفهانى نوشت، اين نامه كه از چهارده سطر تشكيل مىشد مهارت و ذوق فوق
العادهاى در آن بكار گرفته شده بود، به طورى كه آن را هم به صورت شعر و هم به صورت
نثر مىتوان خواند! پس از اين هنرمندى عظمت اشعار او در عراق آنقدر بالا گرفت،
كه قصيدهإ؛جج، و مدايح و مرثيههاى او را خطباء و ادباء و طلاب و نيز كودكان و
نوجوانان قبل از اينكه چاپ شود، دستنويس مىكردند، حفظ مىنمودند و سينه به سينه به
ديگران منتقل مىكردند و در همه مجالس و محافل دينى قرائت مىگرديد و مورد توجه
همگان قرار مىگرفت. سيد رضا هندى به خاطر سرودن قصائد ناب خود، شهرت و عظمت
بلندى يافته بود، اما او از لحاظ فضائل اخلاقى چنان آراسته و متواضع بود، كه هرگز
به خصلت ناپسند تكبر و غرور آلوده نشد، منش بزرگوارانهاى داشت، با افراد عادى و
روستايى رفت و آمد داشت و با افراد درس ناخوانده مدتها گفتگو مىكرد و به ارشاد
آنان همت مىگماشت. او كم سخن مىگفت و بيشتر مىانديشيد، و در عين نامساعد
بودن وضع اقتصاديش قناعت و كم توقعى را شيوه خود قرار داده و وضع ظاهرى خود را مرتب
و بزرگوارانه مىآراست. آنچه بيشتر مايه شهرت و شخصيت او گرديد، قصيده كوثريه
او بود و سبب سرودن اين سروده پرحماسه هم اين بود كه شيخ عبد على آل حاج منصور پاشا
كه احتمالا از شيوخ قبائل عرب بوده، بخاطر عشق و علاقه خود به علم و ادب، علماء و
دانشمندان را به خانه خود دعوت مىكرد و محفل علم و ادب تشكيل مىداد. در يكى
از جلسهها سخن از شيخ كاظم ازرى حكيم و شاعر بلندپايه عرب (1212 - 1143) به ميان
آمد، يكى از دانشمندان اظهار تاسف كرد كه چرا اكنون كسى را نداريم كه كار ازرى را
انجام دهد و جاى او را بگيرد؟ سيد رضا هم كه در آنجا حضور داشت از آن اظهار تاسف
ناراحت شد و از همانجا تصميم گرفت جاى حماسه ارزى را پر كند. سال 1335 هجرى
بود، سيد رضا پس از پايان جلسه به خانه رفت و با فكر و انديشه حساب شدهاى تا به
صبح بيدار ماند و هنوز آفتاب طلوع نكرده بود كه قصيده كوثريه را سرود و به پايان
رسانيد و سه روز بعد آن را در حضور جمعى از دانشمندان و اهل ادب خواند و همگان را
مات و شگفتزده كرد! آن گاه خبر آفريده شدن چنين چكامهاى به گوش ديگران رسيد،
افراد براى تهيه آن مراجعه مىكردند و قصيده آنقدر مورد توجه مردم واقع شد كه يكى
از روزنامههاى نجف اقدام به چاپ آن نمود. از تاريخ سرودن قصيده كوثريه اكنون
79 سال مىگذرد، اما هنوز در ميان اديبان و علاقمندان به خاندان پيامبر (ص) مخصوصا
براى كسانى كه با شعر و ادبيات عربى آشنايى دارند، اين قصيده اصالت و ظرافت و جاذبه
خود را حفظ كرده، و شاعران متعددى به ترجمه و تقليد و استقبال آن اقدام كردهاند.
اين قصيده ارزشمند داراى 54 بيت مىباشد، مخاطب آن امام على (ع) است، برخى هم آن را
به شعر ترجمه كردهاند، اما به راستى ظرافتهاى قالبى و معنوى آن را در اشعار فارسى
نمىتوان گنجانيد. والى براى اينكه در اينجا از مضامين بلند آن قصيده بهرهاى برده
باشيم، ترجمه آزاد برخى از آن را مىآوريم: آيا اين دندانهاى فاصله دار توست،
يا دانه گوهرى است؟ آيا اين شكر است يا شهد زلال آب دهان تو؟ به دندانهاى شفاف
تو بود كه آفريدگار آن گفت: ما به تو كوثر داديم. آيا اين خال است بر گونه ات،
يا دانه مشكى است، كه گل سرخ را با آن نقطه گذاشتهاى؟ آيا آن خال برگونه، سوده
اسپند است، كه بر منقل آتش افروختهاى قرار گرفته؟ هان اى عاشقان! اين اسير
فتنه را دريابيد، كه دل به هواى آهوبچهاى داده است، كه چشمانى سياه و درشت دارد.
براى دلدادگى، سحرگاهان قبل از طلوع صبح برخيز، زيرا كاميابى زندگى از آن كسى است
كه سحرخيز باشد. من اين شيوه را برگزيدهام، تو نيز اگر گناهكارى به راه من قدم
گذار. من كارنامهام را سياه كردهام، اما وكالت كار خود را به مولايم حيدر
واگذاشتهام. او در مصائب دنيا پناهگاه من است، و در قيامت نيز دستگيريم خواهد
كرد. با مهر و محبت او همه نعمتها بر من تمام است و دامنه نعمتها بيش از آن
اندازه است كه بتوان به شماره آورد. آيا او كه خود ساقى حوض كوثر است، مرا از
نوشيدن آب كوثر جلوگيرى مىكند؟ آيا او از كنار سفره ايكه براى دارا و تهيدست
گسترانيده شده، مرا خواهد راند؟ اى آنكه آثار عظمت آن امام را نمىپذيرى، فضائل
او انكار شدنى نيست. اگر از آن جهت كه تاريخ روزگار را نمىشناسى و مقام بلند
ابوالحسن را ناديده مىانگارى، آثار او را در بدر و احد و خندق و خيبر به جوى.
در اين جنگها چه كسى بود كه دژهاى كفر و الحاد را درهم فرو ريخت و آئين اسلام را
آبادانى بخشيد؟ عالم و شاعر بزرگ، سيد رضا موسوى هندى، پنجشنبه 22 جمادى الاول
1362 هجرى قمرى در حالى كه ميهمان سادات يكى از قبائل عرب بود در اثر سكته قلبى در
72 سالگى جان به جان آفرين تسليم كرد، جنازهاش را به نجف اشرف منتقل كردند، آيت
الله سيد ابوالحسن اصفهانى بر آن نماز خواند و در محله حويش نزديك مسجد شيخ انصارى،
در مقبره پدريش به خاك سپرده شد. از اين عالم ربانى آثار و كتابهاى ديگر علمى
هم به يادگار مانده است، كه تعدادى از آن را مىآوريم: 1 - بلغه الراحل،
پيرامون مسائل اعتقادى. 2 - ميزان العادل بين الحق و الباطل، درباره نبوت خاتم
المرسلين (ص). 3 - دررالبحور، درباره عروض وقافيه. 4 - الوافى فى شرح
الكافى، در مورد عروض وقافيه. 5 - تقريرات درس سيد بحرالعلوم، استاد او. 6
- الرحله الحجازيه، سفرنامه حج او در سال 1347. 7 - ديوان السيد الموسوى
الهندى، كه در قم نيز تجديد چاپ شده است. به روى خرابههاى
ديروزى، بايد عمارت فردا را برپا كرد. اين يكى از سخنان حكيمانه آزاديخواه بزرگ
و مبارز نستوه ضد استعمار، شيخ محمد خيابانى است. شيخ محمد خيابانى، فرزند حاجى
عبدالمجيد خامنهاى در سال 1297 هجرى قمرى در قصبه خامنه، يكى از قصبههاى مهم
اورنق از توابع تبريز، چشم به جهان گشود. حاجى عبدالمجيد پدر محمد در روسيه
تجارت مىكرد و حدود سى سال در پطروفسكى پايتخت داغستان اقامت داشت. محمد از
همان روزهاى كودكى در خامنه محل تولد خود به مكتبخانه سپرده شد، مقدمات و علوم و
معارف معمول روز را فرا گرفت، بعد روانه روسيه شد و مدتى در حجره پدر خود به كسب و
تجارت پرداخت و رموز كار و اقتصاد آن زمان را آموخت و پس از چندى باز به تبريز
برگشت. وى در تبريز مشغول تحصيل علوم دينى گرديد و فقه و اصول را نزد مرحوم حجه
الاسلام حاجى ميرزا ابوالحسن مجتهد انگجى آموخت و از شاگردان خوش استعداد و سرشناس
حوزه درس مجتهد انگجى مطرح گرديد و در مدت كمى به خاطر استعداد سرشار، حافظه قوى و
كوشش فراوان قريب الاجتهاد شد. آن گاه عالم هيات و نجوم و حساب را از مرحوم
ميرزا عبدالعلى، منجم معروف فرا گرفت و در اين علوم هم سرآمد شد و از ديگران گوى
سبقت را ربود. زيرا وى مىتوانست مسائل مشكل و پيچيده هيات را به خوبى حل كند و حتى
تقويمهاى رقومى هم مىنوشت و بالاخره در علم كلام و ادبيات و حكمت نيز به دانائى و
مهارت زيادى رسيد. شيخ محمد خيابانى علاوه بر مقام بلند علم و دانش، در زهد،
تقوى، و اخلاق و فضائل انسانى هم به مرتبه درخشانى رسيده بود، تا آنجا كه در عين
حالى كه جوان بود، پس از فوت پدرزن خود حاجى سيد حسين آقا پيشنماز خامنه، وى حدود
چهار سال ظهرها در مسجد جامع و شبها و صبحها در مسجد كريمخان امامت جماعت مىكرد، و
با توجه به اينكه وى عالم زاهد و پرهيزگارى بود، بيش از هزار نفر در نماز جماعت او
شركت مىكردند. در سال 1324 رژيم حكومت ايران تغيير كرد و اصول حكومت شوروى در
ايران برقرار شد، مرحوم خيابانى وارد يك زندگى سياسى جديد شد و شروع به مقدمات دوره
حيات سياسى خود نمود، چون امام صادق (ع) فرموده است: هر كس سر از خواب بردارد و در
فكر چاره جوئى مشكلات مسلمانان نباشد، مسلمان واقعى نيست. بدين جهت در روزهائى كه
قواى ارتجاع و لشكر محمد على ميرزا دورتادور شهر تبريز را محاصره كرده و آب و آذوقه
را به روى اهالى شهر بسته بودند، مرحوم خيابانى تفنگ به دوش گذاشت و در سنگرها
همراه مجاهدين به دفاع از مشروطيت و آزادى پرداخت. هرگاه هم در مجاهدين سستى
احساس مىشد، خيابانى با نطقهاى شيرين و سخنرانىهاى مهيج در آنان روح اميد مىدميد
و آنان را گرم و مقاوم مىكرد. اين روحانى مجاهد در عين حالى كه تفنگ بدوش
گرفته بود و در سنگرها به دفاع مىپرداخت، در انجمن ايالتى نيز عضويت فعال داشت تا
اينكه سلطنت محمدعلى ميرزا پايان يافت و انقلاب داخلى تا اندازهاى سپرى شد،
اعلاميه انتخابات مجلس دوم از سوى دولت جديد منتشر گرديد و در آذربايجان هم
انتخابات شروع شد. شيخ محمد خيابانى بخاطر علم و دانش و روحيه قوى و بينش وسيعى
كه داشت، در ميان مردم محبوبيت زيادى پيدا كرده بود، بدين جهت در دوره دوم
قانونگذارى به سال 1327 هجرى قمرى با اكثريت آراء از سوى مردم آذربايجان به
نمايندگى مجلس برگزيده شد و روانه تهران گرديد. در سال 1329 روسيه به ايران
اولتيماتوم داد، ولى خيابانى و طرفداران آزادى خواه او در مقابل آن اعتراض كردند.
وى در مجلس يك ساعت درباره ضررهاى پذيرفتن اولتيماتوم روس سخنرانى كرد، اما دولت
اولتيماتوم را پذيرفت و حتى مجلس را هم با زور سرنيزه بست، ولى شيخ محمد در خيابان
سبزه ميدان تهران بالاى سكوئى رفت و عليه رفتار حكومت و اولتيماتوم دشمن در ميان
مردم يك سخنرانى آتشين ايراد كرد، حكومت او را به كاشان و قم تبعيد كرد، ولى
خيابانى خود روانه مشهد گرديد. مشهد هم تحت سيطره روس بود، بدين جهت خيابانى
مصلحت در اين ديد كه سرگرم كار و تجارت شود، در ضمن روى مسائل اجتماعى و سياسى
مطالعه كند و ياران خود را براى اقدامهاى بعدى آماده نمايد. پس از انقلاب فوريه
و سقوط دولت استبدادى روس، از آزاديخواهان آذربايجان دست بكار شدند، خيابانى حزب
آزادى خود را پس از پنج سال تعطيلى تشكيل داد و روزنامه تجدد ارگان حزب خود را
منتشر ساخت. در اواخر شعبان 1337 هجرى قمرى تركان عثمانى به بهانه تنبيه آشورىها و
آزاد ساختن اروميه و سلماس وارد آذربايجان شدند، قسمتهاى غرب و شمال آنجا را تصرف
كردند و با يك ارتش دو هزار نفرى وارد تبريز شدند، و در حاليكه ده هزار ايرانى در
اثر گرسنگى و تنگدستى جان خود را از دست داده بودند، مهاجمين هم به غارت اموال و
غله انبارهاى مردم آذربايجان پرداختند، اما خيابانى و ياران او كه از قبل توانسته
بودند يك نيروى مسلح و منظم حدود پانصد نفرى تشكيل بدهند، تا حدود زيادى تجاوز
مهاجمين را مهار كردند و جان و مال مردم را حفظ نمودند. در اين گيرودار دردناك
خيابانى و تعدادى از ياران او به دست ماموران عثمانى دستگير و زندانى مىشوند و
كشور همچنان ميدان تاخت و تاز دشمن مهاجم مىماند. در دوره چهارم مجلس، خيابانى
و ياران حزب آزاديخواه او شش كرسى مجلس را احراز مىكنند، در برابر قرارداد
استعمارى وثوق الدوله با انگليسها مخالفت مىكنند و در روزنامه تجدد آن را
غيرقانونى اعلام مىنماييند، از نفوذ كمونيسم در ايران جلوگيرى مىكنند، با ميرزا
كوچكعلى معروف به سردار جنگل مبارزه گيلان و تبريز را عليه استبداد اتحادى
مىبخشند، كه نخست وزير وقت مشيرالدوله پيرنيا براى دستگيرى خيابانى نيرو به تبريز
مىفرستد، و سرانجام اين روحانى مجاهد و آزاديخواه پس از يك عمر چهل و يك ساله
سراسر آوارگى و فداكارى در راه استقلال كشور و مبارزه با استعمار، طى يك درگيرى با
ماموران حكومت وى و همراهانش، 29 ذى حجه در سال 1338 هجرى قمرى شهيد مىگردد.
|