داستانهاى كودكى بزرگان تاريخ

جلد ۲

احمد صادقى اردستانى

- ۲ -


روز جمعه بيستم جمادى الثانى، پنج سال بعد از بعثت پيغمبر (ص) فاطمه (ع) دختر بزرگوار آن حضرت، از دامن خديجه (ع) اولين زن مسلمان، در مكه چشم به جهان گشود.
روزهاى كودكى فاطمه (ع) با آشوبها و كارشكنى‏هاى دشمنان اسلام بر ضد پيغمبر (ص) مى‏گذشت، اما در مقابل وضع خانوادگى اين كودك نونهال سرشار از مهر و محبت و صفا و صميميت بود و دختر محمد (ص) و خديجه (ع) نيز چون مشعل نورانى، به فضاى زندگى، فروغ بيشترى مى‏بخشيد و اين دختر در سايه پدر و مادرى فداكار به رشد و پيشرفت خود ادامه مى‏داد.
فاطمه (ع) به هفت سالگى رسيده بود، كه نخست ابوطالب عموى پيامبر (ص) و بعد از سه روز خديجه مادر فاطمه (ع) چشم از جهان فرو بستند و اين كودك خردسال، با درد يتيمى و به غم از دست دادن مادر مبتلا گرديد.
اذيتها و كارشكنى‏هاى دشمنان بى باك عليه پيامبر (ص) ادامه مى‏يابد و فاطمه (ع) بخشى از ناراحتى‏ها و سسختى‏هاى پدر را با دو چشم خود مشاهده مى‏كند، اما رسول خدا پس از سيزده سال ارشاد و هدايت مردم، ناچار مى‏شود از مكه به مدينه هجرت كند.
پيامبر به مدينه هجرت كرد، و طبق دستور او على (ع) سه روز در مكه باقى ماند تا امانتهاى مردم را كه نزد رسول خدا سپرده بودند، به آنان بازگرداند، آن گاه على (ع) مادر خود، فاطمه، دختر زبير بن عبدالمطلب و فاطمه دختر محمد (ص) را كه حدود ده سال داشت، همراه خود هجرت داد و به سلامت به مدينه رسانيد.
وضع زندگى فاطمه (ع) در مدينه در كنار پدر، از مكه بهتر گرديده بود، او ديگر به حدود 12 سالگى رسيده و طبق دستور اسلام مى‏بايست همسر هم انتخاب كند.
از آن طرف على (ع) كه از شش سالگى در خانه پيغمبر (ص) بزرگ شده، براى خواستگارى فاطمه (ع) قاصد فرستاد و با موافقت پيغمبر (ص) و انتخاب خود فاطمه (ع) ميان او و على (ع) كه حدود بيست و يك سال داشت، ازدواج برقرار گرديد.
البته على (ع) از مال و ثروت دنيا، دارايى چندانى نداشت، اما از لحاظ معنويت و فضائل انسانى در جامعه آن روز و امروز غير از پيغمبر (ص) كسى به پايه او نرسيده است و شوهر فاطمه (ع) چنين شخصيتى است.
به هر حال زندگى مشترك على و فاطمه (ع) همراه با سختى‏ها و تنگدستى‏ها آغاز گرديد ولى ايمان و آرمانهاى بلندى كه آنان به آن مى‏انديشيدند، هرگونه رنج و سختى را تحت الشعاع قرار مى‏داد و آنان زندگى خويش را بر اساس ايمان و عقيده ادامه مى‏دادند.
فاطمه (ع) را پيامبر اسلام، برترين زنان جهان ناميده و محصول زندگى اين بانوى بزرگ پنج فرزند بنامهاى حسن، حسين، زينب، ام كلثوم و محسن بوده است.
نخستين مسئوليت مهم زندگى كوتاه فاطمه (ع) تربيت فرزندان خود بود، كه البته فرزند پنجم او در اثر هجوم ماموران حكومت به خانه‏اش، براى بيعت گرفتن از على (ع) ساقط شد و جان خود را از دست داد. اما فرزندان ديگر را با كمال مراقبت تربيت و بزرگ نمود، ولى در سال دهم هجرت كه پيامبر اسلام وفات يافت، غير از وظائف معمول زندگى، شرائطى پيش آمد، كه فاطمه هيجده ساله در طى مدت آخر عمر خود ناچار به يك سلسله اقدامات اجتماعى به عنوان دفاع از اسلام و امامت دست زد و به دنياى سياست و مقابله با حركتهاى ناصالح وارد گرديد.
فاطمه (ع) شرائط اجتماعى پيش آمده پس از رحلت پيامبر (ص) را بر خلاف نظر آن حضرت و مقررات و مصالح اسلام مى‏دانست و در نتيجه نارضائى و مخالفت خود را با وضع موجود، به خاطر دفاع از اسلام و حق امامت على (ع) بدين صورت عملى نمود:
1 - در حالى كه تعدادى از بانوان با شخصيت قريش او را همراهى مى‏كردند، در مسجد مدينه حضور يافت و در مقابل خليفه و انبوه جمعيت يك سخنرانى عميق و محكومگرانه ايراد نمود.
2 - چندين بار كنار مرقد مقدس پيغمبر اسلام رفت و با اشك و آه و ناله‏هاى دردناك خشم و فرياد مظلوميت اسلام را به گوش ديگران رسانيد.
3 - آن گاه كه زنان قريش در بستر بيمارى به ديدنش رفتند، در ميان آنان خطابه‏اى ايراد كرد و آنان و جامعه را متوجه انحراف در مسير خلافت اسلامى نمود و آنان را به راه خير و صلاح دعوت كرد.
سرانجام فاطمه‏اى كه از روزهاى اول كودكى خود، در كورانهاى سخت زندگى پرورش يافته بود، پس از يك عمر كوتاه حدود هيجده ساله، هفتاد و پنج روز پس از وفات پيغمبر (ص) سوم جمادى الثانى سال يازدهم هجرت، در مدينه چشم از جهان فرو بست و با يك دنيا سرفرازى و عظمت، در مسجد پيامبر (ص) يا در قبرستان بقيع در آغوش خاك خفت. پنجم جمادى الاولى سال پنجم هجرت، مطابق با سال 627 ميلادى، زينب (ع) سومين فرزند على (ع) و فاطمه (ع) در مدينه چشم به جهان گشود.
اسم اين دختر را پيغمبر (ص) انتخاب كرد، زيرا مى‏خواست بدين وسيله ياد دختر بزرگ خود را كه به اين نام مرسوم بود و در هجوم دشمن جان خود را از دست داده بود، زنده بدارد. معنى اين نام هم معنى بلند و زيبايى است و زينب يعنى زينت پدر.
يعنى، كسى كه وجود او، فكر و فرهنگ او، اخلاق و شخصيت او، و خلاصه رفتار و اعمال او سبب زينت و افتخار و سربلندى پدر مى‏گردد.
پدر زينب امام على (ع) شخص دوم اسلام است، و مادر او فاطمه (ع) هم- همانطور كه مطالعه كرديم - از نظر ايمان و شخصيت دينى در نظر پيامبر (ص) بلندمقامترين زن عالم و بانوى برگزيده بهشتى است.
عايشه همسر پيامبر (ص) درباره فاطمه (ع) گفته است:
من هرگز كسى را كه از فاطمه (ع) راستگوتر و درست رفتارتر باشد نديده‏ام، غير از پدر او محمد (ص).
ريشه خانوادگى زينب (ع) در تاريخ بشريت، داستان فوق العاده‏اى دارد، او نوه پيامبر (ص) و خديجه است، و در آغوش پدر و مادرى چون على (ع) و فاطمه (ع) و در كنار برادرانى مثل حسن و حسين (ع) پرورش يافته است.
زينب (ع) هنوز شش سال تمام نداشت كه خواب عجيبى ديد و آن را براى پيغمبر (ص) تعريف كرد. در آن خواب اسرارى درباره وضع آينده و حوادث بعد از وفات رسول خدا نهفته بود و پيامبر (ص) آن را براى نوه خردسال خود تفسير كرد.
در همان مدت كوتاه كه زينب با جد خود رسول خدا همزيستى داشت، با توجه به هوش و استعداد نيرومندش از راهنمايى‏ها و اخلاق و رفتار شخصيت اول اسلام استفاده كرد. پس از وفات پيغمبر (ص) تا مدت 75 روز هم كه سايه مادرش فاطمه را به سر داشت، در آغوش مهربان و تربيت آفرين او، درسهاى فراوانى براى يك زندگى سعادتمندانه فراگرفت.
روزگار زينب در كنار مادر، همراه با وقايع و حوادث تلخى بوده است.
او گريه‏ها و فريادهاى مظلومانه و حق طلبانه مادر را مشاهده مى‏كند، او وضع بسيار ناگوارى را كه به تصاحب حق امامت على (ع) انجاميده بود احساس مى‏كرد و رنج مى‏برد. و آنچه بر غمهاى او مى‏افزود، از دست دادن مادر جوانش با مرگ مظلومانه بود. مرگ مادر زينب (ع) براى او خيلى دردناك و فرساينده بود، بطورى كه وى ناراحتى خود را از آن حادثه بزرگ با اين عبارات بيان كرده است:
اى رسول خدا؛ اى جد بزرگوار من! واقعا امروز ترا از دست داده‏ام، زيرا پس از تو، ديگر تنها يادگار ترا هم نخواهم ديد!
روزها يكى پس از ديگرى سپرى مى‏شد، اما احترام و مراقبتهاى على (ع) از دختر نوجوان خود زينب (ع) شكوه و جلال بيشترى مى‏گرفت.
تاريخ نوشته است:
هرگاه زينب (ع) مى‏خواست به زيارت مرقد جد خود رسول خدا برود، حسن و حسين دو برادر او از دو طرف او حركت مى‏كردند و خواهر را با احترام زياد به زيارت مى‏بردند. قبل از آن هم على (ع) كسى را مامور مى‏كرد تا چراغ حرم را خاموش كند، تا مبادا كسى كه در تاريكى قرار دارد چشمش به صورت زينب (ع) بيفتد!
در روزگار على (ع) زينب (ع) ديگر بزرگ شده بود و با عبدالله جعفر پسرعموى خود، كه ده سال از او كمتر سن داشت ازدواج كرد.
ثمره اين ازدواج پنج فرزند به نامهاى: على، محمد، عباس، عون و ام كلثوم بود.
امام على (ع) سه شنبه بيست و سوم ذى حجه سال 35 هجرت عهده دار مقام بلند امامت گرديد و پس از مدتى طبق مصالحى، مركز حكومت اسلامى را از مدينه به كوفه انتقال داد، از آن پس زينب (ع) را در حالى كه همسر و فرزند هم دارد، در كوفه مشاهده مى‏كنيم، كه در سايه امامت پدر براى زنان كوفه درس و تفسير قرآن تشكيل مى‏دهد.
در مدت حدود پنج سال خلافت امام على (ع) زينب در كوفه زندگى مى‏كند، و با خدمات آموزشى و فرهنگى و مساعدتهاى مالى و امدادى خويش به مردم و مستمندان كمكهاى شايان و چشمگيرى مى‏نمايد و پس از شهادت امام على (ع) در سال چهلم هجرت تا پس از شش ماهى كه از مدت خلافت جانشين على (ع) يعنى امام حسن (ع) مى‏گذشت، زينب در كوفه اقامت داشت، اما پس از پذيرش مصالحه پيشنهادى معاويه از سوى امام حسن (ع) آن حضرت با ساير اعضاء خانواده خود و از جمله زينب (ع) و فرزندانش به مدينه بازگشت كردند.
اكنون سال چهل و يك هجرى است و زينب (ع) تا مدت حيات برادرش امام حسن (ع) كه تا سال پنجاه هجرى ادامه داشت و نيز تا سال شصت هجرى كه برادر ديگرش حسين (ع) منصب امامت را عهده دار شد و در مدينه مى‏زيست زينب (ع) هم در كنار برادر حضور داشت و از همان سال كه حسين (ع) قيام اسلامى خود را بر ضد امويان آغاز كرد و مدينه را به سوى عراق ترك گفت، زينب (ع) نيز به عنوان شريك و معاون قيام به همراه حسين (ع) حركت كرد.
اين مسافرت زينب (ع) كه از بيست و هشتم ماه رجب سال شصت هجرى آغاز شده بود، تا وقتى كه پس از فاجعه كربلا وى به مدينه بازگشت، حدود شش ماه طول كشيد. اما اين مدت براى زينب (ع) به اندازه سالها رنج و فرسودگى به همراه داشت و از طرف ديگر اين بانوى بزرگ، مبارزه‏ها و فداكارى‏هاى بى نظيرى صورت داد.
به حسب ظاهر چنين بود، كه پس از فاجعه كربلا و شهيد شدن حسين و يارانش، دشمن زينب (ع) و ساير دختران على (ع) و بازماندگان حسين (ع) را به اسارت خويش درآورده بود، اما زينب (ع) توانست از اين موقعيت حداكثر استفاده را نموده و سخنرانى‏هاى عميقى در بازار كوفه و مجامع عمومى شام به دفاع از حق حسين (ع) و افشاگرى مهمى عليه يزيد و همكاران او انجام دهد.
آرى، زينب (ع) تقريبا نصف عمر خود را در مسافرتهاى انقلابى و مبارزاتى گذرانيد، با علم و دانش و سخنرانيهاى عالمانه خود، فريب خوردگان و غفلت زدگان را بيدار كرد، براى حمايت از امامت و دين خداوند فداكارى‏هاى بى نظيرى انجام داد، هر كجا امام حسين (ع) رفت او را همراهى نمود، و هر كجا هم نام حسين و عاشورا و دلاورى‏ها و پايمردى‏هاى حسين (ع) به زبان جارى مى‏گردد، نام و ياد زينب (ع) نيز همراه آن برقرار است.
سرانجام اين بانوى قهرمان اسلام، چهاردهم ماه رجب سال 62 هجرى، در حاليكه پنجاه و هفت سال عمر پرمرارت، اما سراسر مبارزه و عظمت را پشت سر گذاشته بود، با يك دنيا افتخار و سربلندى از جهان چشم فرو بست. - سرگذشت كامل حضرت زينب (ع) را در كتاب زينب قهرمان دختر على (ع) تاليف ديگر اين نويسنده، مطالعه نماييد. ?
سيد ابوالحسن اصفهانى در سال 1284 هجرى قمرى در دهكده مديسه واقع در جنوب غربى فلاورجان اصفهان به دنيا آمد و زير نظر مستقيم پدرش نشو و نما كرد.
بيش از چهارده سال نداشت كه نزد پدر رفت و تقاضا كرد تا به او اجازه دهد درس دينى و حوزه‏اى بخواند.
پدر مخالفت كرد و گفت:
اگر چنين كارى را انجام دهى، من عهده دار مخارج زندگى و تحصيل تو نمى‏شوم!
سيد ابوالحسن كه عشق به تحصيل، در جانش جوانه زده بود، مودبانه گفت:
اشكالى ندارد، شما فقط اجازه بدهيد، بقيه‏اش را خودم بر عهده مى‏گيرم!
سيد ابوالحسن پس از كسب اجازه از پدر، به قصد ادامه تحصيل به اصفهان كه در آن زمان يكى از حوزه‏هاى مهم علمى شيعه بود، عزيمت نمود و در حجره‏اى در زاويه مدرسه صدر اصفهان سكونت گزيد و مشغول تحصيل علوم دينى شد.
ايام زمستان فرا رسيد، در حالى كه سيد ابوالحسن نه فرشى داشت و نه چراغى! شبى از شب‏ها پدرش به اصفهان مسافرت كرد و براى ديدن فرزندش، به مدرسه صدر رفت و با آن وضع رقت بار و نابهنجار سيد ابوالحسن مواجه گرديد. پدر با زبان ملامت‏آميز گفت:
نگفتم طلبه نشو، طلبگى گرسنگى دارد، محروميت دارد و...
سخنان پدر بر قلب كوچك و پاك و باصفاى سيد ابوالحسن تاثير كرد و سيد دگرگون شد، آن گاه به طرف قبله ايستاد و حضرت امام زمان (عج) را مخاطب قرار داد و گفت:
اى امام زمان (عج)! عنايتى كن، تا نگويند كه ما آقا نداريم!
چند دقيقه نگذشته بود، كه درب مدرسه را زدند، فراش درب را باز كرد و معلوم شد، يك نفر با سيد ابوالحسن كار دارد. سيد ابوالحسن شخصى را ديد، پنج ريال به او داد و گفت:
يك شمع هم در طاقچه اطاق است، آن را روشن كن، تا نگويند شما آقا نداريد!
سيد ابوالحسن در طول دوران تحصيل از نظر مالى، سخت در مضيقه بود، به طورى كه بعد از خواندن كتابى، ناچار مى‏شد آن را بفروشد و از پول فروش آن كتاب بعدى را تهيه كند. اما فقر و تنگدستى مانع از ادامه تحصيل او نشد و او با تحمل مشكلات، تحصيلات خود را با عشق و علاقه زيادى دنبال كرد.
با اينكه سيد ابوالحسن خودش با سختى و تهيدستى زندگى مى‏كرد، ديگران را بر خود ترجيح مى‏داد. روزى براى تامين مخارج ضرورى زندگى، لحاف خود را براى فروش به لحافدوز سپرده بود، مردى كه فوق العاده مستحق و بينوا بود، به سيد ابوالحسن مراجعه كرد و وضع زندگى و مشكلات زياد خود را برايش شرح داد.
سيد ابوالحسن فرمود:
نزد لحافدوز برو و پول لحاف را بگير، زيرا تو از من محتاج‏ترى!
سيد ابوالحسن اصفهانى درسهاى سطوح عاليه و نزد جمعى از بزرگان و استادان در اصفهان آموخت و در سال 1307 براى ادامه تحصيل، عازم نجف اشرف گرديد. در نجف از محضر علماء حوزه علميه نجف بهره برد و طولى نكشيد كه به درجه اجتهاد رسيد و به نشر فرهنگى اسلامى و پرورش شاگردان همت گماشت.
استعمار انگليس كه در آن زمان، در صحنه بين المللى به صورت يك غول وحشتناك درآمده و دنيا را در مقابل خود، به زانو درآورده بود، به بهانه حفظ پايگاه‏هاى خود در عراق، به اين كشور اسلامى لشگر كشيد و آن را به اشغال نظامى خود درآورد. كار به جايى رسيد، كه رشيد عالى نخست وزير عراق فرار كرد و ابتداء به ايران و سپس به مصر رفت. امير عبدالله، دائى ملك فيصل و نورى سعيد به اردن پناهنده شدند. در سال 1341 هجرى قمرى انتخابات فرمايشى براى ملك فيصل انجام شد، كه اعتراض جمع زيادى از علماء و شخصيت‏هاى علمى و مذهبى را به دنبال داشت و از سوى آن‏ها انتخابات تحريم گرديد.
آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى در اين رابطه اعلاميه‏اى صادر كرد. اما حاكمان مستبد عراق، اين شخصيت بزرگ را همراه با جمعى از فقهاء حوزه علميه كربلا و نجف به ايران تبعيد كردند.
آيت الله اصفهانى طى استقبال باشكوه مردم، وارد حوزه علميه قم شد و فعاليت‏هاى سياسى و مذهبى خود را در ايران دنبال كرد. پس از يازده ماه، حكومت عراق بر اثر فشار مردم و روحانيون با نفوذ مجبور شد، در تصميم خود تجديد نظر كند و علماء تبعيدى را در هيجدهم رمضان سال 1342 به عراق بازگردانيد.
در سال 1346 حاج آقا نورالله نجفى و حدود سيصد نفر از طلاب و فضلاء آگاه و مردم اصفهان، به منظور اعتراض به خودكامگى‏هاى رضاخان پلهوى به قم مهاجرت كردند و قيام سراسرى تمام كشور را فرا گرفت.
آيت الله اصفهانى كه در عراق بود و از شخصيت‏هاى ممتاز و معتبر محسوب مى‏شد، از قيام مردم و روحانيون عليه رضاخان، حمايت‏هاى زيادى نمود.
در سال 1355 پس از وفات شيخ عبدالكريم حائرى در قم و آيت الله ميرزا حسين نائينى در نجف، زعامت بلامنازع آيت الله اصفهانى در اغلب مناطق اسلامى مسلم گرديد و او به عنوان مجتهد اعلم، رهبيرى شيعيان را بر عهده گرفت.
يكى از صفات برجسته آيت الله اصفهانى صبر و بردبارى حيرت‏انگيز او بود. آيت الله شهيد مصطفى خمينى نقل كرده است:
من هيچ كس را صبورتر از آيت الله اصفهانى نمى‏شناسم زير اين مرجع عاليقدر شيعه، در كوران مبارزاتش عليه سياست‏هاى ظالمانه انگليس، در يك روز پر همهمه به نماز ايستاد و هزاران نفر از مومنين در صف‏هاى بهم فشرده ايستادند و مثل هميشه به او اقتداء كردند. از جمله فرزندش آيت الله زاده اصفهانى نيز در صف اول نماز و پشت سر پدر به نماز ايستاد.
نمازگزاران ركعت دوم نماز را مى‏خواندند و در حال سجده بودند، كه ناگهان فريادى بلند شد كه:
فرزند آقا را كشتند!!
بلافاصله صف‏هاى نماز از هم پاشيد و نماز برهم خورد، ولى آيت الله اصفهانى، هم چنان نماز خود را ادامه داد و آن را به پايان رسانيد. بعد از سلام آخر نماز سر را برگردانيد و با منظره هولناكى روبرو شد. او ديد سر فرزند دلبندش گوش تا گوش بريده شده و بدنش در خون غوطه ور است!!
آيت الله اصفهانى با ديدن شهادت ناگهانى فرزندش فقط سه بار گفت:
لا اله الا الله...
و با شهامت حيرت انگيزى با اين مصيبت دردناك، صبورانه برخورد نمود و هرگز قطره اشكى در سوك فرزند عزيزش، بر گونه هايش نغلطيد و از اين مهم‏تر، قاتل فرزند را كه خائنى به نام على اردهالى بود، عفو نمود.
از اين عالم ربانى تاليفات ارزشمند و شاگردان فراوانى به يادگار مانده است، كه هركدام به نوبه خود در ادامه نشر فرهنگ اسلامى تاثير زيادى داشته و دارند.
آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى روز دوشنبه نهم ذى حجه سال 1365 هجرى قمرى در كاظمين ديده از جهان فرو بست. هنگامى كه جسد پاك او را به صحن علوى آوردند، آيت الله كاشف الغطاء خطاب به پيكر مطهرش چنين گفت:
اى نزول يافته در جوار پروردگار عالميان چنين سعادتى بر تو گوارا باد! چه زندگى سعادتمندانه و رحلت پسنديده‏اى داشتى!
زندگى تو، آن گونه با تدبير و حسن سياست توام بود كه علماء گذشته را در بوته فراموشى قرار دادى و بقيه را به رنج افكندى. گويى كه تو دو بار به دنيا آمده بودى، يك بار براى كسب تجربه و درايت و بار ديگر براى بكار بستن آن!. - مجله نور علم، شماره 28، مهرماه 1367، ص 112. ?
آلبرت اينشتن بزرگ‏ترين فيزيك دان، متفكر و فيلسوف جهان، روز چهاردهم مارس سال 1879 ميلادى در شهر اولم واقع در ايالت دورتمبرك آلمان از يك پدر و مادر يهودى متولد شد.
آلبرت اينشتن كودكى كناره گير، محجوب و فكور بود و از آغاز زندگى ميل داشت تنها باشد و بينديشد.
هنگامى كه همبازى‏هاى كوچكش، در جنگل‏هاى اطراف مشغول بازى بودند، آلبرت به تنهايى در باغچه پدرش بسر مى‏برد و آوازهاى كوتاهى را كه خود تصنيف كرده بود، زمزمه مى‏نمود.
وقتى آلبرت به پنج سالگى رسيد، پدرش يك قطب نما را به او نشان داد، آلبرت وقتى ديد عقربه قطب نما حركت مى‏كند، تعجب كرد و در فكر فرو رفت، كه چه نيروى مرموزى عقربه را به حركت در مى‏آورد؟ اين شگفتى و تعجب، بعدها در برابر هر يك از مظاهر طبيعت، براى آلبرت ظاهر مى‏شد!
آلبرت در پانزده سالگى، در مونيخ به مدرسه رفت. او به آموزش علوم و دروس رسمى اعتناء زيادى نداشت. هنگامى كه همشاگردى هايش، تازه اعداد اعشارى را ياد مى‏گرفتند، آلبرت در رياضيات و محاسبات، در سطح بسيار عالى سير و سلوك مى‏كرد.
در سال 1894 خانواده اينشتن به ايتاليا مهاجرت كردند و او مدت شش ماه، مدرسه را ترك نمود و كتاب‏هاى درسى را كنار گذاشت و به مطالعه ادبيات پرداخت، اما در نهايت ديد، براى ورود به دانشگاه، چاره‏اى ندارد و بايد درس بخواند.
آلبرت اينشتن پس از چندى به سوئيس رفت و در مدرسه دارالفنون زوريخ ثبت نام كرد. در سال 1900 كه وى در آستانه بيست و يك سالگى بود، دكترا در رشته فلسفه دريافت كرد و به تدريس فيزيك و رياضيات در دانشگاه مشغول شد.
وى در سن بيست و دو سالگى، بر اثر مشكلات مادى زندگى، به عنوان عضو اداره ثبت اختراعات مشغول بكار گرديد، اما لحظه‏اى از پژوهش‏هاى علمى باز نمى‏ايستاد و اوقات فراغت خود را به تحقيق و مطالعه مى‏پرداخت.
مطالعه تجارب آلبرت ميكس آمريكائى، او را سخت به فكر و انديشه مشغول كرد و در سن بيست و شش سالگى تئورى خود را در مورد نسبيت منتشر كرد.
اين تئورى كه به تئورى نسبيت اينشتن معروف مى‏باشد و كمتر كسى است، كه قادر باشد، آن را به طور كامل درك نمايد، آلبرت اينشتن را مشهور نمود. اما آوازه شهرت براى او مايه دردسر بود، زيرا آلبرت علاقه‏اى به شهرت نداشت و گمنامى را بر آن ترجيح مى‏داد.
در سال 1913 دانشگاه‏هاى زوريخ، پراك و برلن او را براى تدريس دعوت كردند و به خدمت در آموزش و گسترش علم گماردند.
در سال 1916 با رفاه مادى كه براى او ايجاد كردند، از آلبرت اينشتن خواستند كه تمام وقت و نيروى خود را صرف پژوهش‏هاى علمى نمايد. با ادامه كارهاى تحقيقاتى و علمى، اينشتن در سال 1921 به عضويت انجمن پادشاهى لندن انتخاب شد و در همين سال موفق به دريافت جايزه نوبل، در رشته فيزيك گرديد و در انجمن‏ها و محافل علمى و پژوهشى، به عنوان نابغه زمان شهرت يافت، به طورى كه دانشگاه‏هاى ژنو، منچستر، روستوك و بريستون و... كرسى‏هاى تدريس را در اختيارش گذاشتند و با ارائه دكتراى افتخارى، به عنوان استاد، او را دعوت به كار نمودند.
هنگام جنگ جهانى دوم آدولف هيتلر صدراعظم ديكتاتور آلمان از آلبرت اينشتن دعوت كرد، كه به آلمان برود، اما اينشتن نپذيرفت، هيتلر ناراحت شد و براى كسى كه آلبرت اينشتن را به قتل برساند و سر او را بياورد، بيست هزار مارك جايزه تعيين كرد.
در سال 1933 به واسطه روحيه ضد يهودى كه در آلمان هيتلرى حكمفرما بود، آلبرت اينشتن از اروپا مهاجرت كرد و به آمريكا رفت و ظاهرا به تبعيت دولت آمريكا درآمد و در دانشگاه پريستون به مطالعه، تحقيق و پژوهش پرداخت.
نظريات آلبرت اينشتن در مورد نسبيت، در ابتداء سخت و مشكل مى‏نمود، ولى هرچه بيشتر زمان گذشت، دانشمندان به عمق انديشه و فكر فوق‏العاده اينشتن بيشتر پى بردند.
آلبرت اينشتن نتايج فرضيه نسبيت خود را در محاسبه قوه جاذبه و نجوم بكار برد، تا آنجا كه توانست بيشتر از نيوتن، به تحقيقات در اين رشته كمك نمايد.
كشف انرژى اتمى و مطالعه در مورد حركت ذرات حرارت، كه آلبرت اينشتن آن را حركت برونيان ناميده است و هم چنين قانون تشعشع و سنجش نور و اثرات فتو الكتريك، از ديگر كارهاى مهم اينشتن بود.
نظريات و تحقيقات اينشتن، انقلاب عظيمى در طرز تفكر علمى بشر بوجود آورد. او تنها به علوم طبيعى و رياضيات نمى‏پرداخت، بلكه علاوه بر فعاليت‏هاى پژوهشى در رشته فيزيك، يك موسيقى دان زبردست هم بود.
آلبرت اينشتن در كارهاى سياسى به خصوص مسائل زيونيسم نيز فعاليت داشت. بسيار علاقمند بود، كه معلم شود، تا مبجور نگردد، در مبارزات زندگى كه يكى را به جان ديگرى مى‏اندازد، شركت كند.
آلبرت اينشتن از لحاظ حمايت از صلح نيز به نوع بشر خدمت كرد و در جامعه ملل اول، عضو كميته مخصوص مطالعه جهت تحريم كامل جنگ بود.
نام اين انديشمند بزرگ در اعصار آينده، نه تنها به مناسبت نظريات و اكتشافات او در اتم و الكترون مورد تقدير قرار مى‏گيرد، بلكه تلاش و كوشش اين مرد بزرگ، در راه برقرارى صلح بين ملل جهان نيز موجب شد، كه نامش هرگز فراموش نگردد.
آلبرت اينشتن در سال‏هاى آخر عمرش، مرتب زمزمه مى‏كرد كه:
آيا اين جهان چيست؟
آيا به حل معماى وجود موفق مى‏شوم؟ و... و...
بنا به پيشنهاد دانشمندان، آلبرت اينشتن قبول كرد كه پس از مرگ، مغزش در اختيار علماء و محققين قرار گيرد.
روز هيجدهم آوريل سال 1955 ميلادى، آلبرت اينشتن در سن هفتاد و شش سالگى به علت بيمارى و تصلب شرائين در آمريكا بدرود حيات گفت و بر اساس وصيت خودش، هيچ تشييع جنازه‏اى برايش بعمل نيامد.
حادثه مرگ اين دانشمند توانا، ضايعه غيرقابل جبران و از هر جهت تاسف‏آور بود و شايد سال‏هاى سال بگذرد تا بشريت با اينشتن ديگرى روبرو شود. - 333 چهره درخشان، ج 1، ص 103. ?


next page

fehrest page

back page