سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : آدمى زادگان ، چه بينوايند! اگر آنچنان كه از نيازمندى مى ترسند، از
آتش مى ترسيدند. از هر دو نجات مى يافتند. و چنان كه به دنيا علاقه مى ورزند، به
بهشت اشتياق مى ورزيدند، هر دو را در مى يافتند. و چنان كه به ظاهر از بندگان خدا
مى ترسند، در باطن ، از خدا مى ترسيدند، در هر دو دنيا نيكبخت مى شدند.
ترجمه اشعار عربى
سروده خوارزمى :
فرزندان روزگار، از آن ، چه خوبى چشم دارند؟. آن كه پيوسته پروردگان خويش را مى
كشد. آن كه دير زيد، مرگ دوستان خويش بيند و آن كه دير نزيد، خود به مصيبت درماند.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
مادر (ربيع بن خيثم
) چون او را در گريه و بيدارى ديد، گفت : اى پسركم ! ترا چه مى شود؟
مباد كه كسى را كشته باشى ! گفت : آرى مادر! گفت : آرى مادر! گفت ! او كيست تا از
خاندانش عفو تو خواهيم . بخدا كه اگر حال تو بدانند كه چگونه اى بر تو رحم آرند و
از تو در گذرند! گفت : مادر! او نفس منست .
سخن عارفان و پارسايان
از سخنان بزرگان در (اخلاص
) سهل (بن عبدالله ؟) گفت : اخلاص آنست كه سكون و حركات بنده ، ويژه
خدا باشد. ديگرى گفت : اخلاص از هر چه بر نفس سخت ترست . چه ، او را از آن ، بهره
اى نيست . و ديگرى گفت : اخلاص در عمل ، آنست كه آدمى ، پاداش كار خويش در دو جهان
نخواهد. و (حارث ؟) محاسبى گفت : اخلاص ، بندگان را از كار خدا بيرون ساختن است . و
ديگرى گفت : اخلاص ، دوام مراقبت و فراموش كردن همه لذت هاست . و جنيد گفت :
اخلاص ، پاك ساختن كردارست از تيرگى ها.
يحى معاذ (رازى ) گفت : طاعت ، گنجينه اى از گنجينه هاى خداست ، كه كليد آن ، دعاست
و زبانه هاى كليد، لقمه حلال .
بشرحافى را گفتند: از كجا مى خورى ؟ گفت : از آنجا كه شما مى خوريد. اما، آن كه
خورد و گريد، همچون آن كه خورد و خندد نيست .
عارفى گفت : اگر عشق باشد. چيزى از عاشق و عشقش نماند.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
مردى بر عارفى گذشت ، كه نان و سبزى و نمك مى خورد. او را گفت : اى بنده خدا! از
دنيا، به همين خرسندى ؟ گفت : خواهى كسى را به تو نشان دهم كه به بدتر از اين
خرسندست ؟ گفت : آرى ! گفت : آن كه به عوض آخرت ، به دنيا خرسند است .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ديوجانس گزمه اى ديد كه دزدى را مى زد. گفت : بنگريد! كه دزد آشكار دزد پنهان را مى
زند.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
ذوالنون مصرى گفت : روزى از وادى كنعان بيرون رفتم . چون به بالاى وادى رسيدم به
ناگاه ، سايه اى ديدم كه به سوى من مى آيد و مى گويد:
(و بدا لهم من الله مالم يكونوا يحتسبون
). مى گريست . چون سايه به من نزديك شد، زنى را ديدم با جبه اى بر تن و
مشكى بر دست . و مرا گفت : كيستى ؟ - بى آن كه از من ترسد. - گفتم : مردى غريبم .
گفت : اى فلان ! مگر با خدا غريبى يافت شود؟ با گفته او، به گريه افتادم . گفت : چه
چيز به گريه ات انداخت ؟ گفتم : رسيدن دارو به دملى كه به خوبى رسيده است . و دارو
به زودى به نجاتش آمد. گفت : اگر راست مى گويى ، چرا گريستى ؟ گفتم : خدا بر تو
ببخشايد! مگر راستگو نمى گريد؟ گفت : نه ! گفتم : براى چه ؟ گفت : زيرا گريه دل را
آرام مى كند. ذوالنون گفت : بخدا! از سخن او، به تعجب ماندم .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
انوشيروان ، بزرگمهر را گفت : چه چيز براى انسان نيكوترست ؟ گفت : خردى كه با آن
زندگى كند. گفت : اگر نبود؟ گفت : دوستانى كه او را به كارهاى شايسته وا دارند. گفت
: اگر نبود؟ گفت : مالى كه با آن ، محبت مردم را به خود جلب كند. گفت : اگر نبود؟
گفت : لالى يى كه با آن ، خاموشى گزيند. گفت : اگر نبود؟ گفت : مرگى كه زود او را
ببرد.
حكيمى فرزند را گفت : اى پسركم ! بگذار! دينت برتر از عقلت باشد و كردارت برتر از
گفتارت و ارزشت بيش از جامه ات .
حكيمى گفت : كارنامه اعمالتان را با بهترين كارها مجلد سازيد!
ديگرى گفته است : در اين روزها كه همچون پرندگان در پروازند، براى آخرت خويش كار
كنيد!
معارف اسلامى
در گذشت ها:
جوهرى : 392، ابونصرفارابى :339، وزيرابن العميد: 366، صاحب بن عباد: 385، ابن
سينا: 428، سيدمرتضى 436، سيد رضى :406، ابوالعلاى معرى : 449، امام الحرمين : 477،
شيخ ابو حامد غرالى :505، برادرش ابوالفتوح : 520، جارالله زمخشرى : 538، محمد
شهرستانى : 548، شيخ مقتول (شهاب الدين سهروردى ): 587، امام (فخر)رازى :606، شيخ
ابن فارض : 632، شيخ محيى الدين بن العربى : 638، ابن حاجب : 646، ابن بيطار:646،
قاضى بيضاوى : 685، محقق توسى : 672، علامه (قطب الدين ) شيرازى : 710، شيخ
عبدالرزاق كاشى : 735، جاربردى : 646، محقق تفتازانى : 762، علامه حلى : 726، ميثم
بحرانى : 679، شاطبى : 590، ابن جوزى : 597، ابوالبقاء: 616، جلاالدين قزوينى :
739، نواوى : 676، بديع (الزمان ) همدانى : 398، آمدى : 631، جعدى : 687.
روانست پيوسته از شهر هستى
|
به ملك عدم از پى هم قوافل
|
شعر فارسى
از سنايى :
در سخاوت ، به كودكان ماند
|
تفسير آياتى از قرآن كريم
در يكى از كتابهاى آسمانى آمده است :
عجب است از كسى كه خوبى يى را كه در او نيست و به وى نسبت مى دهند، خوشحال مى شود و
بدى يى را كه در او هست ، مى گويند و به خشم مى آيد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : آن كه به كودكى جايى كه خواهد نشيند، در بزرگى ، جايى نشيند، كه ناخوش
دارد. و چون صواب آيد، جواب رود.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
اشعب طماع را گفتند: بدين سن و سال رسيدى و حديثى ازبر ندارى . گفت : چرا بخدا! هيچ
كس همچون من ، از (عكرمه
) نشنيده است . گفتندش : بگوى ! گفت : از عكرمه شنيدم كه از ابن عباس
روايت كرد، كه رسول خدا گفت : دو صفت است كه در كسى جز مؤمن ديده نشود. يكى از آن
دو را عكرمه فراموش كرد و ديگرى را من از ياد بردم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
يكى از بزرگان گفته است : از نشانه هايى كه پروردگار ازبنده اى روى بر تافته است ،
آنست كه او را به كارهايى مشغول سازد كه نه دنياش را مفيد افتد و نه دينش را.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى فرزندان را گفت : اى فرزندان ! با هيچ كس دشمنى مكنيد! حتى اگر از او گمان
زيان ديدن داشته باشيد و از دوستى هيچ كس نپرهيزيد! حتى اگر گمان كنيد كه به شما
سودى نرساند. زيرا، ندانيد كه چه هنگام بايد از دشمنى دشمن ترسيد و چه وقت به دوستى
دوست اميد داشت .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عباس بن احنف ، چون شعرى نيك مى شنيد، به طرب مى آمد و از خود بيخود مى شد. اسحاق
بن ابراهيم موصلى گفت (عباس بن احنف ) روزى به نزد من آمد و شعرى از
(ابن دمية ) بر او خواندم
بدين مضمون : (اى صبا! كى از نجد گذشتى
؟) پنج بيت از شعر را كه خواندم ، به
طرب آمد و تلوتلو خوران ، خويش را به ستونى رساند و گفت : از زيبايى اين شعر سر
بدين ستون كوبم و ما او را گفتيم : با خويش مدارا كن !
شعر فارسى
يكى از شاعران فارسى زبان گفته است :
شده از برگ و شكوفه به خلاف معهود
|
نوجوانى درخت اخر و پيرى اول
|
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : آن كه حرام ، يا (شبهه ناك
) خورد، از درگاه حق رانده است . مگر نمى بينى كه از ورود به خانه او
ممنوع است و آن كه وضو ندارد، از دست زدن به كتاب حق منع شده است . با آن كه جنايت
و بى وضويى ، دو اثر مباح اند. پس ، آن كه به حرام ، و نجاست شهوات آلوده شده است ،
چگونه خواهد بود؟ كه بناچار از ساخت قرب حق مطرودست و از ساحت كبريايى او محروم و
حق ورود به حرم او را ندارد.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
چون هارون الرشيد مرد، شاعران به تهنيت جلوس ، و تعزيت مرگ پدر، به نزد امين آمدند.
و نخستين كسى كه اين شيوه ابداع كرد. يعنى تهنيت و تعزيت ، ابونواس بود. كه بر امين
وارد شد و شعرى بدين مضمون خواند: سعد و نحس باهمند و مردم در وحشت و انس اند. چشم
مى گريد و دندان مى خندد و ما، در سوگ و عروسى ايم . دندانمان را بر نشستن قائم مى
خنداند و ديده مان را مرگ رشيد.
فرازهايى از كتب آسمانى
از سخنان غزالى در تفاوت اميد و آرزو: اصل و پايه دارد و آرزو، اصل و پايه اى
ندارد. مثلا كسى كه بكارد و بكوشد و خرمن كند، سپس بگويد اميدوارم كه محصول من ، از
هر قفيز، فلان مقدار باشد. اين ، اميد است . و ديگرى ، نه بكارد و نه روزى كار كند.
مى رود و مى خوابد و سالى به غفلت مى گذراند، و چون وقت خرمن رسيد، گويد اميدوارم
كه محصول من يكصد قفيز باشد. بايد گفت : اين از كجا؟ و اين ، آرزوست كه اصل و پايه
اى ندارد.
نظير اين است كه بنده اى ، در عبادت خدا بكوشد و دست از گناه بردارد، آنگاه بگويد:
اميدوارم كه خداوند، اين اندك از من بپذيرد. و ناتمام مرا كامل سازد و به ثواب
برساند. اين نيز اميد است . اما، اگر غفلت كند و ترك طاعت كند و گناه بورزد و نسبت
به خشم خدا و رضايت و وعد و وعيد او بى اعتنا باشد، و آنگاه بگويد: از خدا اميد
بهشت و رستن از دوزخ دارم . اين نيز آرزوست كه هيچ بهره اى ندارد و آن را خوش بينى
جاهلانه ناميم .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
كسى گفت : (اباميسره
)ى عابد را ديدم كه از فرط عبادت ، دنده هايش بيرون زده بود. او را
گفتم : - خدا رحمت همه گير خود را شامل تو گرداناد! - خشمناك شده و گفت : مگر نشانه
اى نوميدى ديده اى ؟ كه (ان رحمة الله
قريب من المحسنين ) و بخدا! كه سخن او
مرا گرياند. عاقل را سزوار است كه به احوال پيامبران و ابدال و اولياء و جهد آنان
در طاعات و صرف عمرشان در عبادات كه شبانروز سستى نمى پذيرد، بنگرد. آيا آنان را به
خدا گمان نيكو نيست ؟ چرا! بخدا! كه آنان به گسترش رحمت خداوندى آگاهند و نسبت به
بخشش او گمان نيكو دارند. اما، بدان ! كه آن بى جهد و كوشش ، آرزوى محض و غرور است
. پس ، در عبادت و طاعت بكوشيد تا اميد به رحمت او شما را حاصل شود كه نيكوترين
بضاعت است .
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : به يقين مى دانم كه اعمال من پذيرفته درگاه خدواندى نيست . گفتند:
چگونه است آن ؟ گفت : مى دانم كه عمل بايد چگونه باشد، تا پذيرفته شود. و مى دانم
كه من بدان شيوه عمل نكرده ام . پس مى دانم كه اعمال من پذيرفته نيست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان ابن معتز: وعده دنيا به خلاف مى انجامد و هستى اش به نيستى مى كشد. چه
بسيار خوابيده در سايه خويش را بيدار كرده است و به آنان كه به اميد داشته اند،
خيانت ورزيده است . تا علمش منقطع شده است و به كار خويش پرداخته . نيش پشه مرگ ،
رگ زندگى او را بريده است و نيروى حركت را از وى گرفته . و رنج ها، چهره او را زرد
كرده و تازگى جمالش را از ميان برده اند. و همچون خطى از خاكستر در زير سنگ ها و
خاك ها در آمده . دوستان او را به خاك سپردند و در خانه اى نهادند كه با كلنگ ساخته
و با سنگ هاى تيره پوشيده شده . او همانست كه همواره درمانده آرزوى خويش بود، تا در
كام مرگ مستقر شد و روزگاران ، ياد او را محو كرد. و چشم ها به نيستى اش خو گرفتند.
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
در نهج البلاغه آمده است كه : اميرالمؤمنين (ع ) هنگام سفر به شام ، در مسير خويش ،
جمعى از دهقانان شهر (انباز)
را ديد كه با ديدن او پياده شدند و پيشاپيش او مى دويدند. و امام گفت : اين چه
كاريست ؟ گفتند: روشى ست كه با آن ، اميرانمان را احترام مى كنيم . و او گفت :
بخدا! كه اين كار به اميرانتان سودى نمى رساند و شما خود در دنيا به رنج افتيد و در
آخرت بدبخت شويد و چه زيانبار است ، رنجى كه در وراى آن ، مجازات نيز باشد! و چه
سود آورست آسايشى كه با آن ، ايمنى از آتش باشد!
شعر فارسى
از مثنوى :
نور مى گيرند اين استاره ها
|
جمله از خورشيد و اين ديواره ها
|
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ديوان منسوب به اميرالمونين (ع ):
داروى تو، در وجود توست و نمى دانى ، و درد تو نيز از تست و آن را نمى شناسى . خويش
را جرمى كوچك مى شمارى ، اما جهانى بزرگ در تو پيچيده است . تو آن كتاب مبينى هستى
كه حرف هاى آن ، پنهانى ها را آشكار مى كند.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نيز از امام على (ع ):
نفس ، به از دست دادن دنيا مى گريد. و مى داند كه سلامتى ، در ترك دنياست . انسان ،
پس از مرگ خانه اى ندارد كه در آن ساكن شود. جز خانه اى كه پيش از مرگ ساخته است .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان بزرگان :
آن كه خويش را گرامى دارد، دنيا در چشم او خوار است به روزگار كودكى اسكندر، ارسطو
او را گفت : چون به فرمانروايى رسى ، مرا در كجا جاى خواهى داد؟ و او گفت : آنجا كه
فرمانبريت قرار دهد.
ترجمه اشعار عربى
خدايش پاداشن نيك دهاد!
از دوستت پاكى ها را بپذير! و كدورت ها را رهاكن ! روزگار عمر، كوتاه تر از آنست كه
دوست را سرزنش كنى .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
اميرالمومنين (ع ) فرمود: نسبت همه شهرها بر تو يكسانست . بهترين شهرها آنست كه
خواسته هاى تو را بر آورد. سخن نيكو صدقه است . صدقه ، خويشان را هم صدقه و هم صله
است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث آمده است : هرگاه (هديه
) از درى وارد شود، (امانت
) از در بيرون رود. و نيز: خردمند، آنست كه امروز از بهر فردا بكوشد،
پيش از آن كه كار از دست برود.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مالك دينار كلاغى را ديد كه با كبوترى پرواز مى كرد. تعجب كرد و گفت : اين دو
باهمند و از يك جنس نيستند. كمى بعد، به زمين افتادند و هر دو، لنگ بودند. گفت :
چنين بود!
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
پوزش از گناه ، نشانه عصمت است .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
حجة الاسلام ابو حامد محمد غزالى ، روزگارى در نيشاپور، شاگرد امام الحرمين جوينى
بود و پس از مرگ وى ، از آنجا رفت و از كسان انگشت شمارى ست كه در دانش به جايى
رسيد. سپس به بغداد رفت و شگفتى دانشمندان عراق را برانگيخت و شهرت يافت و تدريس در
نظاميه به او واگذار شد. و در حدود سيصد تن از مدرسان بغداد و بيش از صد تن از
فرزندان اميران در مجلس درس او حاضر مى يافتند. سپس ، همه اين ها را ترك كرد و به
زهد روى آورد، و گوشه نشين شد. و به عبادت پرداخت . روزگارى در دمشق ، اقامت داشت و
در آنجا كتاب (احياء)
را تصنيف كرد. سپس ، به بيت المقدس رفت و آنگاه به مصر و در اسكنريه مقيم شد. و
سرانجام به وطن اصلى خويش - توس - آمد و خلوت گزيد و كتاب هاى سودمند كرد.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
غزالى ، منسوب است به (غزاله
) از روستاهاى توس . از يكى از صالحان حكايت شده است كه گفت : غزالى را
در بيابانى ديدم مرقع پوشيده و عصا و مشكى در دست . گفتم : اى امام ! تدريس در
بغداد، بهتر ار اين نبود؟ نگاهى به تحقير بر من افكند و گفت : آنگاه كه ماه سعادت
از فلك ارادت نورفشانى كند، خورشيد اصول ، به مغرب وصول ، بال گشايد:
عشق (ليلى
) و (سعدى
) را رها كردم و به سوى همسفر نخستين منزلم بازگشتم . گرچه شوق هاى
بسيار مرا خواندند كه : اين سر منزل معشوق است . درنگ كن ! و فرود آى !
حكايات تاريخى ، پادشاهان
در يكى از كتاب هاى تاريخى آمده است كه : انوشيروان ، بر بزگمهر خشم گرفت و او را
در خانه اى تاريك به زندان افكند. و دستور داد تا او را به زنجير كنند. و روزگارى
به چنين حالى ماند. آنگاه كسى را نزد او فرستاد، تا از حالش بپرسد. فرستاده او را
قويدل و آرام يافت . آنگاه ، او را گفتند: چگونه است كه در اين حالت سختى و تنگى ،
ترا چنين فارغ مى بينيم ؟ گفت : شش آميزه را به هم درآميخته و خمير كرده و بكار
داشته ام و چنين است كه به اين حال مانده ام ، كه مى بينيد. گفتند: از اين آميزه ها
ما را نيز بگوى ، تا به هنگام گرفتارى به كار بريم . و او گفت : اما، آميزه نخستين
، اطمينان به خداى عزيز و بزرگست . دوم اين كه : آن چه مقدرست ، همان خواهد شد و
سوم اين كه محنت رسيده را صبر، بهترينست . چهارم اين كه : اگر صبر نكنم ، چه كنم ؟
از اين رو، كار را به زارى ، بيش از اين ، بر خود سخت نكنم . پنجم اين كه از اين
وضع كه من ، در آنم ، بسيار بدتر نيز خواهد بود. و ششم اين كه از اين ساعت ، تا
بدان ساعت ، گشايشى خواهد بود. سخن بزرگمهر را به انوشيروان رساندند و او را آزاد
كرد و گرامى داشت .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
كسى سقراط را به پستى نسبت نكوهش كرد و به شرف و رياست خويش نازيد. سقراط او را
گفت : شرف دودمان تو، به تو ختم مى شود. و بزرگى دودمان من ، از من آغاز مى گردد.
من فخر دودمان خويشم و تو ننگ خاندان خويشى .
سخن عارفان و پارسايان
فضيل عياض گفت : نمى بينى كه خداوند چگونه دنيا را از دوستان خويش دور مى كند؟ و
تلخى گرسنگى و عريانى و نيازمندى را به آنان مى چشاند؟ همچنان كه مادرى مهربان ،
گاه ، در قنداق فرزند خويش (گياه صبر)
مى پاشد و گاه (حضض مكى
) و قصد بهبود او را دارد.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
منصور - خليفه عباسى - سفيان ثورى را گفت : اى اباعبدالله ! چه چيز تو را از آمدن
برنزد ما باز مى دارد؟ و او گفت : خداوند سبحان ما را از شما باز داشته است كه
گويد:
(ولا تركنوا الى الذين ظلموا افتمسكم
النار)
منصور، بارى سفيان را به درگاه خويش خواست و او را گفت : آن چه از من خواهى بگو!
سفيان گفت : آن چه خواهيم ، دهى ؟ گفت : آرى . گفت : خواهم كه مرا به درگاه خويش
نخوانى ، تا خود آيم . و چيزى به من ندهى ، تا از تو خواهم . و بيرون رفت . آنگاه ،
منصور گفت : ما، مهر خويش در دل دانشمندان افكنديم و پذيرفتند مگر سفيان ثورى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ارسطو گفت : بى نياز، در غربت در وطن خويش است و نيازمند در وطن خوييش غريب است .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
ابوالشمقمق ، شاعرى ظريف و مشهور بود كه به سبب ، ژندگى جامه اش از بيرون آمدن از
خانه و ظاهر شدن ميان مردم شرم داشت . و يكى از دوستانش به قصد تسلى دادن او از بدى
حالش گفت : اى ابا الشمقمق ! ترا بشارت باد! كه روايت شده است كه برهنگان دنيا در
آن دنيا پوشيده اند. و او گفت : اگر راست باشد، بخدا! كه من در روز رستاخيز بزاز
خواهم بود.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : مالى كه پس از مرگ به دشمن بگذارم ، بهتر از آنست كه در زندگى به دوستى
نيازمند شوم . اگر دشمن تو را بيند و خواهد، بهتر از آنست كه نيازمند شوى و حاجت به
دوست برى .
چون دشمن به تو نيازمند شود، دوستدار بقاى تست و اگر دوست از تو بى نياز شود،
ديدارت بر او خوار آيد.
جز پنج چيز، همه دنيا زايد است . نانى كه ترا سير كند، آبى كه تشنگى ات فرونشاند.،
جامه اى كه تو را بپوشاند.، خانه اى كه در آن بنشينى .، دانشى كه به كار برى ..
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفه است :
بسا پيروزمند پاكيزه رايى كه بى روزى ماند! بسا ناتوان بى كوششى كه گويى در دريايى
از روزى غوطه ورست ! اين دليلى ست بر آن ، كه پروردگار را در خلق جهانيان رازى
پنهانست كه فاش نشده است .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
بزرگى گفت : ما به درستى تشخيص اندازه چيزى كه مى بينيم ، يقين نداريم . و نيز بر
تشخيص حجم حقيقى آن . و تشخيص چشم در اين مورد قابل اعتماد نيست . زيرا، هر چه جسم
مورد نظر نزديك تر شود، بزرگى آن در حس بينايى مى افزايد. و هر چه دورتر شود،
كوچكتر مى گرد. و نيز اين اطمينان وجود ندارد كه حجم مورد نظر، در حالت دورى و
نزديكى ، هم اندازه حجم واقعى اش باشد. حدس ما اين است كه هوايى كه ميان ما و جسم
مورد نظر واقع شده ، موجب بزرگتر ديدن آن مى شود. و شايد اگر ديدن در خلاء انجام
شود، جسم مورد نظر كوچك تر ديده شود.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى را پرسيدند: زهد چيست ؟ گفت آنست كه در جستجوى نبوده نباشى ، تا بوده را از
دست بدهى .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
در كتاب (انيس العقلا)
آمده است كه راه و رسم پادشاهان ايران آن بود كه چون يكى از آنان بر دانشمندى خشم
مى گرفت ، او را با نادانى به زندان مى انداخت .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : دولت نادان ، عبرت عاقلانست .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
از عطا روايت شده است كه جابر گفت : مردى از بنى اسرائيل خرى داشت و گفت : خدايا!
اگر تو نيز خرى مى داشتى ، او را با خر خويش علف مى دادم . يكى از پيامبران يهود
اين سخن شنيد و پروردگار به او وحى كرد كه : هر انسانى به قدر عقل خويش سخن مى
گويد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
خويشاوندى ، به دوستى نيازمندتر است ، تا دوستى به خويشاوندى . در رويدادهاى
روزگار، گوهر مردان شناخته شود.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
امام محمد باقر (ع ) پدران خويش از اميرالمومنين روايت كرد كه : در برابر عذاب خدا،
دو گونه پناه وجود دارد. يكى از آن دو، از ميان رفته است و آن ديگرى را پناه گيريد.
اما آن امان كه از ميان رفت ، رسول خداست و آن كه باقى ست ، آمرزش خواهى ست .
خداوند بزرگ فرمود: (وما كان الله
ليعذبهم و انت فيهم و ما كان معذبهم و هم يستغفرون
) و جامع نهج البلاغه گفته است : اين ، از خوبى هاى استخراج و ظرافت هاى
استنباط است .
حكايات پيامبران الهى
چون بيمارى بر ايوب شدت يافت ، همسرش او را گفت : خداى بزرگ را نخوانى ؟ تا ترا شفا
دهد، كه بيمارى بر تو دراز كشيد. و ايوب او را گفت : واى بر تو! ما هفتاد سال در
نعمت بوديم ، بگذار! همان سال ها را در سختى مانيم . و چندان نپاييد كه شفا يافت .
تفسير آياتى از قرآن كريم
در توراة آمده است كه : اى موسى ! آن كه مرا دوست دارد، از يادم نبرد. و آن كه اميد
نيكى دارد. در خواستن اصرار ورزد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عارفى ، (دزد دست بريده اى را) گفت : در دنيا، به چهار دينار، دست تو را كه
عزيزترين عضو تست بريدند. و ايمن مباش ! كه به آخرت بدين سان عقوبتى سخت تر خواهى
داشت .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : ادب ، يكى از دو منصب است و گفت : برترى ، به خرد و ادب است نه به اصل
و نسب . زيرا، بى ادب ، نسب خويش تباه ساخته و بى خرد، اصل خويش گم كرده است . و
گفت : ادب ، زشتى نسب را بپوشاند و وسيله رسيدن به هر برترى و شفيع آدمى به هر مذهب
است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
باديه نشينى ، پسر را گفت : اى پسر كم ! ادب ، ستونى ست كه خردها را تاءييد كند و
زيورى ست كه نسب هاى غير اصيل را زينت دهد و دانا از آن بى نياز نيست . هر چند طبعى
درست داشته باشد. زيرا، به ادب نيازمندست . تا شكوفا شود، همچنان كه زمين از آب بى
نيازنيست ، تا بارور شود.
فرازهايى از كتب آسمانى
در حديث آمده است كه چون با كسى دوست شديد، نام او و نام پدرش و دودمانش و نشانى
خانه اش را بپرسيد! كه شرط دوستى ست . و دلالت بر صفاى دوستى دارد. و گرنه ، دوستى
كند فهمانست . شعر:
اى آدمى زاد! چون مادرت ترا بزاد، مى گريستى و مردم ، پيرامون تو مى خنديدند. بكوش
! تا چنان باشى ، كه به روز مرگت ، آنان بگريند و تو خندان باشى .
فرازهايى از كتب آسمانى
در فقه آمده است كه : درآن چه بدن را سودمندست ، اسراف نيست . اسراف ، آنست كه مال
را تلف كند و بدن را زيان دارد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : زياده روى در خوبى ، اسراف نيست . همچنان كه در اسراف ، خوبى نيست
.
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
عمربن خطاب به نزد پيامبر (ص ) آمد، و او را بر حصيرى خوابيده ديد. و نقش حصير بر
بدنش مانده . عمر در آن باره با پيامبر گفت . و او (ص ) گفت : آهسته تر! اين ،
پادشاهى نيست ! پيامبرى ست .
فرازهايى از كتب آسمانى
در حديث آمده است كه : چون مرد به چهل سالگى رسيد، و توبه نكند، شيطان به صورتش دست
كشد و گويد: پدرم به فداى اين صورت ! كه رستگار نخواهد شد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
لقمان فرزند خويش را گفت : پسركم ! خطاهاى خويش را تا به هنگام مرگ ، پيش چشم دار!
و نيكى هايت را به دل مگير! كه آن كه فراموش نكند، شمارآن را خواهد داشت .
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
شبلى ، صوفى يى را ديد كه حجامتگرى را گفت : به خشنودى خدا سرم بتراش ! و چون
تراشيد، شبلى ، حجام را چهل دينار داد و گفت مزد خويش را در خدمت به اين فقير بستان
! حجام گفت : من به خشنودى خدا كار كردم و پيمان خويش با خدا به چهل دينار نشكنم
شبلى دست بر سر زد و گفت : همه از من بهترند، حتى حجامتگر.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
هر حيوانى به استنشاق هوا نياز دارد. و حيوان ، تنها از راه بينى نفس مى كشد.
اما، انسان ، هم از راه بينى و هم از راه دهان . و علت آن ، اينست كه انسان ، سخن
مى گويد، و آن ، از راه تقطيع حروف صورت مى گيرد، كه برخى از آن ها مخرجشان بينى ست
و بايد هوا در آن نفوذ كند. دام پزشكى ، براى باز كردن دهان اسبى از وسيه اى
استفاده كرد كه آن را در بينى حيوان انداخت و آن ، راه بينى رابست و اسب مرد.
بويايى انسان ، از ديگر حيوانات ضعيف ترست . و براى شنيدن بو، نيازمند گرم شدن جسم
، يا خراش دادن آن و يا جدا كردن پاره اى از آنست .
در بالاى چشم ، دو سوراخ باريكست كه از گوشه چشم ، به داخل آن ، راه دارد. و از آن
سوراخ ها، بوهاى تند، به چشم مى رسد و بدين علت است كه چشم از بوى زير بغل رنج مى
برد و از بوى پياز به اشك مى آيد و از اين سوراخ ها مواد زايد غليظ درون چشم ها،
همراه با اشك ، وارد بينى مى شود. و اگر به سببى اين دو منفذ بسته شود، مواد زايد،
فزونى مى گيرد و بيمارى هاى گوناگون چشم فرا مى گيرد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
بطلميوس گفت : بيمارى ، زندان جسم است و غم ، زندان روح .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
ابن ابى صادق ، زيباروى بود و اخلاق پسنديده داشت . و بخش هايى از حكمت را نيز مى
دانست . پادشاه ، او را بهت خدمت فراخواند. در پاسخ گفت : به آن چه دارد، بسى
قانعست ، و براى خدمت پادشاه پسنديده نيست . و آن كه به اكراه به خدمت در آيد، از
خدمتش نفعى حاصل نيايد.
حكايات پيامبران الهى
طاووس (يمانى ) گفت : شبى در (حجر
اسماعيل ) بودم ، كه على بى حسين (ع )
وارد شد. با خويش گفتم : مرديست از دودمان پيامبر (ص ) خوبست به دعاى او گوش فرادهم
. شنيدم كه در اثناى دعا مى گفت : عبيدك بفنائك . سائلك بفنائك . مسكينك بفنائك .
طاووس گفت : هرگاه اين جملات را مى خواندم ، خدا گشايشى در كار من ايجاد مى كرد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
يكى از گذشتگان گفته است : براى هر مؤمنى ، مرگ بهتر از زندگى ست . زيرا، اگر
نيكوكار باشد، خدا فرموده است : (و ما
عندالله خير و ابق للذين آمنوا) و اگر
بد كار باشد، پروردگارا مى فرمايد: (ولا
يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لا نفسهم انما نملى لهم ليزداد او اثما و لهم
عذاب مهين )
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
فيلسوفى گفت : انسان ، جز به مرگ نمى تواند. انسانيت را به مرحله كمال برساند.
شاعرى گفت :
خدا، مرگ را از ما جزاى نيكو دهاد! زيرا، مرگ از هر مهربانى براى ما مهربان تر است
. به زودى ، مردم را از آزار رهائى مى دهد، و به خانه اى كه برتر از اين خانه است ،
نزديك مى سازد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
واعظى گفت : شيطان ، مجاهدات عابدان و صفاى عارفان را تيره مى دارد. زيرا، آنان را
در جامعه اى مى بيند، كه روزى از آن او بود. و آنان را به ولايتى نازش مى بيند، كه
او داشت . و واضح است كه هر آن كه از ولايتى عزل شود، با آن كسى كه به جاى وى
بنشيند، دشمنى كند. به رشك ولايت و بر حسرت نوازش و مهربانى .
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفته است : مباد! كه با همه اصرارى كه ترا در دعاست ، تاءخير عطاى پروردگار
نوميدت دارد. زيرا كه برعهده اوست كه آن چه را كه خواهد به تو رساند، نه آن چه را
كه تو خواهى . و آنگاه كه او خواهد و نه آنگاه كه تو خواهى .
فرازهايى از كتب آسمانى
(زهد، دوگونه است ) يكى زهد عامه ، و آن ، زهد ظاهريست و ديگرى زهد خاصه و آن ،
چنانست كه دنيا در نظرت چيزى نباشد، كه از آن دورى كنى . و در نزد تو، بى نيازى و
نيازمندى يكى باشد و جامه كهنه و نو و طعام خوب و بد، بر تو يكسان باشد. چنان كه
اميرالمومنين على ، كه - درود خدا بر او باد! فرمود: ايمان آدمى ، آنگاه به كمال مى
رسد، كه از پوشيدن هيچ جامه اى ننگ نداشته باشد و از خوردن هيچ خوراكى ابراز تنفر
نكند. و اشاره به قرآن كريم داشت كه خدا مى فرمايد:
(لاتاءسوا على ما فاتكم و لا تفر حوا بما آيتكم
)
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : اين نفس ، در نهايت پستى و بى اعتبارى و نادانى و غفلت است . و آگاه
باش ! كه اگر گناهى ورزد، يا به شهوتى بپردازد، اگر خدا و پيامبر و كتاب هاى آسمانى
و نيكوكاران گذشته و مرگ و گور و رستاخيز و بهشت و دوزخ را بر او عرضه كنند، تا از
گناه باز ايستد، و ترك شهوت كند. فرمان نبرد. اما، چون گرسنه اش بدارند، آرام گيرد
و خوار شود و پس از آنهمه سختى ، نرم گردد و ترك شهوت كند.
خدايش نيكى دهاد! كه گفت :
به نان سازند مردم رام هر سگ را، وليكن تو
|
اگر خواهى كه گردد رام نفس سگ ، مده نانش !
|
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بدان ! كه زشت ياد (غيبت ) صاعقه كشنده است و آن كه ورزد، همچون كسى ست كه به
منجنيقى ، اعمال نيك خويش را به شرق و غرب مى اندازد.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
حسن بصرى را گفتند: فلان كس ، ترا به زشتى ، ياد كرد. طبقى رطب برايش فرستاد و
گفت : شنيدم : حسنات خويش را به من بخشيده اى . اينك ! اين خرما به جبران آن بستان
!
حكاياتى از عارفان و بزرگان
نزد عبدالله بن مبارك ، سخن از زشت ياد به ميان آمد و او گفت : اگر مى خواستم زشت
ياد كنم ، از مادر خويش مى گفتم . كه او را از هر كس به حسنات من سزاوارترست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث ، از پيامبر (ص ) آمده است كه فرمود: در كار بكوشيد! و چون از كارى باز
مانديد، از گناه ، دورى جوييد!
محمد بن يعقوب (كلينى ) به استناد از جعفر بن محمد صادق (ع ) نقل كرده است كه
پيامبر (ص ) فرمود! برترين مردم آنست كه شيفته عبادتست . و آن را در آغوش گيرد، و
از دل ، دوست دارد. و به همه اعضا از آن استقبال كند، و به زارى به خدا روى آورد. و
از گشايش ، يا سختى دنيا نگران نباشد.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفته است : برادر تو كسى ست كه پيش از سخن گفتن ، به ديدار، ترا پند دهد.
شعر فارسى
ازنشناس :
از بخت بدست بى سرانجامى من
|
هرچند به حال خويشتن مى نگرم
|
جمع آمده اسباب پريشانى من
|
شعر فارسى
از نشناس :
فصاد، به قصد آن كه بردارد خون
|
شد تيز كه نيشتر زند بر مجنون
|
مجنون بگريست . گفت : از آن مى ترسم
|
كايد بدل خون ، غم ليلى بيرون
|
سخن عارفان و پارسايان
عارفى را گفتند: چگونه اى ؟ گفت : يابم ، آن چه نخواهم و آن چه خواهم ، نيابم .
سخن عارفان و پارسايان
عبدالله بن مسعود گفت : مردار شب و قطرب روز نباشد!
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ديوان منسوب به امير المومنين (ع ):
شيرينى دنيا، زهرآگين است . هان ، شيرينى زهر آگين مخور! خواه در گشايش باش ! و
خواه در سختى ، زمانه از اين هر دو گروه مى برد. هر كارى چون به كمال رسد، زوال آن
آغاز شود. در انتظار زوال باش ! آنگاه ، كه گفتند: كامل شد.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى ، مراد خويش را گفت : مرا وصيتى فرا گير كن ! گفت : سفارش پروردگار را به
همه پيشينيان و واپسينيان به تو گويم ، كه فرمود:
(ولقد وصيناالذين اوتوالكتاب من قبلكم و اياكم ان اتقو الله
) و بى ترديد كه پروردگار به صلاح بنده آگاه ترست و بخشايش و مهربانى
او، به بنده بيش از ديگرانست . بنابراين ، اگر در دنيا، خصلتى براى بنده بهتر و
جامع تر و گرانقدرتر از (نيكى
) بود، سزاوار بود كه آن را ياد كند و بندگان را بدان سفارش كند. پس چون
به (نيكى
)
اكتفا كرد، پيداست كه همه نصايح و راهنمايى ها و آگاهى ها و استقامت و خير، در آن ،
جمعست .
ترجمه اشعار عربى
از يكى از شاعران :
اگر ارزش نفس خويش ندانستى و حق آن را خوار شمردى ، مردم ، آن را خوارتر دارند اينك
! نفس خويش گرامى دار! و اگر جايگاه آن تنگ است ، جايگاهى ديگر بجوى !
از خانه اى كه جايگاه خوارى ست ، پرهيز كن ! زيرا اگر نيكوكاران در آن جاى گزيند،
بدكار به شما آيد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ماءمون گفته است : اگر دنيا خويش را توصيف مى كرد، چنان كه ابو نواس توصيف كرده
است ، وصف نمى كرد. كه گفت : اگر دانايى ، دنيا را بيازمايد، بر او آشكار گردد، كه
دشمنى در جامه دوست است .
سخن عارفان و پارسايان
عارفى گفت : دنيا را بهر سه چيز خواهند: بى نيازى و شرف و آسايش . اما، آن كه زهد
ورزد، به عزت رسد، و آن كه قناعت پيشه كند، بى نياز شود و آن كه سعى خويش كم كند،
استراحت يابد.
از سخنان بزرگانست : بردبارى تو بر فروتر از خود، عيب خوارى ترا نزد زبردستان مى
پوشاند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
حكيمى به حال مرگ افتاد. برادرش بزارى مى گريست . محتضر او را گفت : اى برادر! گريه
مكن ! كه بزودى در مجلسى كه از من ياد شود، خندانى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
جالينوس گفت : منظور من از (خوردن
) آنست كه زنده مانم و ديگران زنده اند، تا بخورند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
حكيمى ، مردى را ديد كه دست مى شست . او را گفت : آن را خوب بشوى ! كه شاخ ريحان
صورت تست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : اگر سه چيز نمى بود، آدمى سر به هيچ چيز فرود نمى آورد: بينوايى و
بيمارى و مرگ . يا اينهمه ، از جست و خيز و نخوت ، باز نمى ايستد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى را گفتند: سفر كدام آدمى دورترست ؟ گفت : سفر آن كه در جستجوى برادرى
نيكوكارست .
شعر فارسى
از نشناس :
آن چه پيش تو غير از آن ، ره نيست
|
غايت فهم تست ، الله نيست .
|
شعر فارسى
خدا خير دهاد! افضل الدين كاشى را كه گفت :
گفتم : همه ملك حسن ، سرمايه تست خورشيد فلك چو ذره در سايه تست
گفتا: غلطى ! زما نشان نتوان يافت از ما تو هر آن چه ديده اى ، پايه تست
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بليغى را گفتند: نيكوترين گفتار كدامست ؟ گفت : آن كه لفظش به گوشت زودتر از معنى
اش به قلبت نرسد.
شعر فارسى
شاعرى سرود:
اى عاشق و زاهد از تو در ناله و آه !
|
نزديك تو و دور ترا حال تباه
|
كس نيست كه از تو جان تواند بردن
|
آن را به تغافل كشى ، اين را به نگاه .
|
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از آنجا كه تجانس از پايه هاى برادرى و دوستى ست . بسيارى خرد و فضيلت ، ايجاب مى
كند كه افرادى از اين دست ، نادر باشند. زيرا كه شخص با فضيلت ، در جستجوى كسى
همانند خويش است . و افراد با فضيلت و خردمند، از نادانان و احمقان بسيار كمترند و
چون برگزيدگان هر گروه كم اند، از اين رو، خردمندان كم اند و نادانان بسيار.
شعر فارسى
خدايش جزاى نيك دهاد! آن كه اين شعر گفت :
پيش تر از مرتبه عاقلى غافلى يى بود، خوش آن غافلى !
شعر فارسى
از مؤلف :
اى برده به چين زلف ، تاب دل من !
|
وى كشته به سحر غمزه خواب دل من !
|
در خواب مده وهم به خاطر! كه مباد!
|
بيدار شوى زاضطراب دل من .
|
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
فروتنى افلاطون در پيشگاه پروردگار، بدين سخنان بود: اى اصل همه علت ها! اى آن كه
هميشه بوده اى ! اى آغازگر حركات نخستين ! اى آن كه هرگاه هر چه خواسته اى ، انجام
داده اى . تا آنگاه كه در جهان طبيعت هستم ، سلامتى نفسانى را از من مگير!
و دعاى فيثاغورث چنين بود: اى حيات بخش ! آنگاه كه بر راه راست هستم ، مرا از جهان
طبيعت به كنار خويش بر! كه نامستقيم را پايان درستى نيست .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
بشر بن منصور، از عابدان بود. روزى ، نمازش به درازا كشيد. و چون نگريست مردى را
ديد كه به نشانه خشنودى در وى مى نگرد. بشر، او را گفت : آن چه از من ديدى ، ترا به
شگفتى نياورد! كه ابليس نيز روزگارى دراز، با ديگر فرشتگان به پرستش خدا مشغول بود.
و سپس ، چنان شد، كه شد.
سخن عارفان و پارسايان
صوفى يى را پرسيدند: مؤمن چه هنگام به بدكارى روى آورد؟ گفت : آنگاه كه در خويش
گمان نيكوكارى برد.
شعر فارسى
شاعرى گفته است :
اى دل طلب علوم در مدرسه چند؟
|
تحصيل اصول حكمت و هندسه چند؟
|
هر فكر بجز ذكر خدا وسوسه است
|
شرمى زخدا بدار! اين وسوسه چند؟
|
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
بهلول و (عليان مجنون
) به نزد هارون رفتند. رشيد با آنان سخن مى گفت و ايشان به غلط پاسخ مى
دادند. هارون گفت : نطع و شمشير بياورند. عليان گفت : دو ديوانه بوديم و اينك سه
ايم .
ترجمه اشعار عربى
شعريست از اديبى :
اگر با دوستى خلف وعده كردى و تو را بر آن ، نكوهش نكرد. ديگر به او باز مگرد! كه
دوستى اش تكلفى بيش نيست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از نامه هاى ارسطو به اسكندر: در تدبير كار خويش ، نه شتابزدگى كن ! و نه كندكارى
همراه با غفلت ! تجانس را مراعات كن و دو تن را كه همسنگ يكديگرند به كار بگمار! تا
نيرو فزونى گيرد. و آن كه از سنخيت ، بى بهره است از كار بينداز! تا حقيقت او بر تو
آشكار شود. از خلف وعده بپرهيز! كه ننگ است . چشم پوشى كن ! كه زينت تست ! بنده حق
باش ! كه بنده حق آزاد است . خود را به خويشانت بنما! كه تو از آنانى و به يارانت
بنما كه قدرت تو از آن هاست و به رعيت بنما كه براى آنانى
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ديوجانس كلبى ، از پايه هاى حكمت يونان ، مردى پرهيزگار بود، كه به جمع مال نمى
پرداخت و خانه اى نداشت . وقتى اسكندر او را به خويش خواند، به پيام رسان گفت :
او را بگوى : همان كه تو را از ما باز مى دارد، ما را از تو باز مى دارد. تو، به
سبب بى نيازيت كه بازبسته به قدرت است از ما بازداشته اى و ما، به سبب تكيه اى كه
به قناعت داريم ، از تو باز داشته ايم .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
اديبى گفته است : اگر خردمندان انصاف مى داشتند، مى دانستند كه قلم ، معنى پرداز
است . همچنان كه برادر نسبى اش (نى
) نغمه پردازست . اين يك ، تازه هاى حكمت مى آورد و آن يك ، نغمه هاى
شگفت . هر دو در طرب انگيزى يگانه اند. اما، اين يكى ، با گوش بازى مى كند و آن يك
با مغز.
به خدا سوگند! تاكنون نشده است كه نكته اى ادبى بشنوم و سراسر قلبم ابراز شادمانى
نكند.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
ابراهيم خواص ، در هيچ شهرى بيش از چهل روز نمى ماند.
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيران طريقت
شبلى ، بارى ، در ماه رمضان ، پشت سر امام نماز مى گزارد. امام در نماز اين آيه
خواند:
(ولئن شئنا لنذهبن بالذى اوحينا اليك
) شبلى صحيه اى دردناك بزد. كه مردم پنداشتند جان داد. سپس ، لرزيدن
گرفت و مى گفت : ياران را چنين خطاب كنند! ياران را چنين خطاب كنند! و بارها گفت .
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
در كتاب (عزلت
) از احياء(العلوم ) آمده است كه : پيامبر (ص ) كالايى خريد و خويش ، آن
را مى برد. دوستى او را گفت : اى پيامبر! به من ده ! تا ببرم . و او فرمود: صاحب
كالا، به بردن آن سزاوارترست .
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
على (ع ) خرما و نمك را در جامه خويش مى ريخت و به خانه مى برد، و مى گفت : از كمال
كامل ، كاسته نمى شود، كه نيازمندى هاى زن و فرزند خويش را به خانه برد.
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
حسن بن على (ع ) را بر بينوايان گذر افتاد كه پاره هاى نان پيش رو داشتند و مى
خوردند و او را به طعام خويش خواندند. امام به راه نشست و با آنان خورد. آنگاه ،
سوار شد و مى گفت : (ان الله لا يحب
المتكبرين )