كشكول شيخ بهائى

شيخ بهائى

- ۱۳ -


ترجمه اشعار عربى
شعر:
پروردگارا! در دلى كه به اندازه خردلى جز مهر تو باشد، دانم كه آن دل بيمارست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث است كه : ايمان بنده اى به كمال نمى رسد، مگر اين كه آن چه را كه نمى شناسد، بيش از آن چه مى شناسد، دوست بدارد.
ترجمه اشعار عربى
صاحب بن عباد گفته است :
رق الزجاج و رقت الخمر
و تشا كلا فتشابه الامر
فكانما خمر و لا قدح
و كانما قدح و لا خمر
و عراقى ، اين مضمون را به فارسى ، چنين سروده است :
از صفاى مى و لطافت جام
در هم آميخت رنگ جام و مدام
همه جام است و نيست گويى مى
يا مدام است ، نيست گويى جام
و ديگرى ، نزديك به مضمون دو بيت (صاحب ) چنين سروده است :
جامى كه به لطف نوشيدم و گمان بردم كه به جاى شراب هوا در آن ريخته اند. شرابى سبك بود. چنان ، كه گويى جام پر و خالى ، يكسان بود.
ترجمه اشعار عربى
امام فخر رازى ، در مجلس درس خويش بود كه بناگاه ، كبوترى كه بازى او را دنبال مى كرد، وارد شد و پناه جويان ، خويش را به دامان او افكند. (ابن عنين ) در اين زمينه شعرى سرود كه برخى از ابيات آن ، چنين است :
كبوترى به نزد سليمان روزگار آمد كه پرتو مرگ از بالهاى صيادش ‍ مى درخشيد. آيا چه كسى اين كبوتر سبزگون را آموخته بود كه خانه تو حرم امن هر پناه جوى ترسانى ست ؟
ترجمه اشعار عربى
ماءمون ، اين ابيات را براى پيكى سروده است كه به نزد معشوق خويش ‍ فرستاده :
مشتاقانه ترا فرستادم و تو به ديدار نايل شدى . و به تو بدگمان شدم . چشم تو، زيبايى چهره اش را دريافت و گوش تو از نغمه او بهره مند شد. نشان آن ديدار را در چشم تو مى بينم گويى چشمانت از زيبايى رخسارش ‍ دزديده اند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
سور چرانى ، فرزند را گفت : پسركم ! اگر در مجلسى ، جا، بر تو تنگ بود، كسى را كه در كنار تست ، بگو: مبادا جاى شما را تنگ كرده باشم ! و او، از جاى خود مى جنبد و جا بر تو باز مى شود.
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفته است :
بر گونه هايش سپيدى و سرخى به هم آميخته اند. گفته شد: چيست ؟ و گفتم : خط و خال حسن ! كه جا دارد دلم را به نگاهى بدهم .
شعر فارسى
شاعرى سروده است :
تنم از ضعف چنان شد، كه اجل جست و نيافت
ناله هر چند نشان داد كه : در پيرهنم .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
دانش موسيقى ، دانش ست كه به وسيله آن ، نغمه ها و (ايقاع ) و چگونگى تركيب آوازها و شيوه گرفتن آلات موسيقى را مى شناسم . و موضوع آن ، صوت است از حيث تاءثيرى كه در روح دارد، به اعتبار نظمى كه دارد: و (نغمه ) صوتى ست كه در مدتى از زمان ، به طول انجامد. همچنان كه حروف ، در كلمات جريان مى يابند. رديف هايش (هفده ) و اوتارش (هشتاد و چهار) است . اما (ايقاع ) اعتبار زمانى صوت است . و از نظر شرعى ، آموختن اين دانش مانعى ندارد. و بسيارى از فقيهان نيز در اين فن ، سرآمد بوده اند اما شرع مطهر ما كه - بر قاضيانش ‍ درود باد! - عمل آن را منع كرده است و كتابهايى كه در اين فن تصنيف شده است ، تنها بهره علمى دارند. و آن كه موسيقى عملى مى داند، نغمه هايى را كه از هر ساز به حسب اتفاق شنيده شود. مورد بحث قرار مى دهد. و نوازندگان ، نغمه ها را آن گونه كه از آلات طبيعى همچون گلوى انسان ، يا آلات موسيقى شنيده شود، مورد بحث قرار مى دهند و آن چه كه مى گويند كه الحان موسيقى از برخوردهاى فلكى گرفته شده است ، از جمله رموز است . زيرا، در افلاك برخوردى نيست و نه كوبيدنى هست و نه صدايى .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
نامه ايست كه (غزالى ) به نظام الملك نوشته است و در آن ، خواهش او را كه پذيرفتن تدريس در نظاميه بغداد از سوى غزالى بود و در آن وعده منصب هاى عالى داده شده بود، پاسخ گفته است . غزالى ، پس از آن كه زهد پيشه كرد، از تدريس در نظاميه دست كشيد.
(بسم الله الرحمن الرحيم : و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات ). بدان ! كه مردم ، در توجه كردن به آنچه بدان روى آورده اند، سه دسته اند. نخستين ، عوام اند، كه به دنياى گذرا اكتفا كرده اند. و پيامبر (ص ) آنان را باز داشته است . در سخن خويش كه فرموده است : هيچگاه دو گرگ درنده با گله گوسفند چنان نكنند، كه مال دوست و اسرار افكار با دين وى كنند. و گروه دومين خواص قوم اند، كه آخرت را بر دنيا برترى نهند و دانند كه آخرت بهتر است و از اين رو، در دنيا به كار نيك پردازند. پيامبر (ص ) اينان را نيز به كوتاهى در عمل نسبت داده است كه فرموده است : دنيا بر آخرت جويان حرام است . و آخرت بر دنيا جويان . و اين دو، بر خدا جويان . و گروه سوم ، ويژگان اند، و آنانند كه دانسته اند كه بالاى هر چيزى ، چيز ديگرى است و آن ، ناپايدار است و انسان دانا، ناپايدار را دوست ندارد. و به حقيقت دانسته اند. كه دنيا و آخرت ، برخى از آفريده هاى خدايند و مهم ترين امور دنياى ، دو امر ميان تهى اند. يعنى : خوردن و زناشويى كردن . و در اين دو كار، همه حيوانات با آدميان شريكند. و رتبه والايى نيست . بدين سبب ، از آن ، روى برتافته اند و به پروردگار خويش ‍ روى آورده اند. و بر آن ها، اين معنى آشكار شده است كه : (الله خير و ابقى ) و حقيقت (لا اله الا الله ) بر آنان روشن شده است . و نيز اين معنى دانسته اند كه : هر كس به كسى جز خدا رو كند، از (شرك خفى ) خالى نيست . و همه موجودات در نظر آنان به دو دسته اند. خدا و غير خدا. و آن دو را كفه هاى ترازوى خويش ساخته اند و دلشان ، زبان آن ميزان است
چون بينند كه دلشان به كفه خداوندى مايل است ، به سنگينى كار نيك خويش حكم كنند و هر گاه بينند كه به كفه ديگر مايل است دانند كه كفه گناهانشان سنگين شده است .
همچنان كه گروه نخست ، در برابر گروه دوم (عامى )اند، گروه دوم نيز در قياس با گروه سوم عامى اند. و بدين ترتيب ، سه گروه به دو گروه در مى آيند.
اكنون گويم كه وزير، مرا از مرتبه بالا، به مرتبه فرودين خوانده است حال آن كه ، من ، او را از مرتبه فرودين ، به مرتبه بالا مى خوانم كه آن اعلا عليين است .
و راه به سوى خدا، از بغداد و توس و از همه جا به خدا، يكى ست هيچيك ، از ديگرى نزديك تر نيست . و از پروردگار مى خواهم كه او را از خواب بيخبرى بيدار كند! كه از امروز، در فردايش بنگرد. پيش از آن كه كار از دستش برود. والسلام .
ترجمه اشعار عربى
صلاح صفدى گفته است :
مپنداريد! كه معشوقم از سر مهربانى مى گريد. از مهربانى نمى گريد، كه شمشير نگاه خويش را آبدار مى كند.
و شريف قزوينى اين مضمون را چنين سروده است :
نه از رحمست ، اگر تر ساخت جانان چشم فتان را
براى كشتن من آب داده تيغ مژگان را
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
ابوسعيد اصفهانى ، شاعرى ظريف و پسنديده بود و گوشى سنگين داشت . وقتى ، كسى او را مخاطب ساخت و ابوسعيد گفت : بلندتر بگو! زيرا، سنگينى گوش من ، همانند سنگينى روح تست . او از جمله شاعران صاحب بن عباد بود كه ثعالبى در يتيمة الدهر از او ياد كرده است و شعرش ‍ در نهايت خوبى ست .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
اصمعى گفت : شنيدم ، كه باديه نشينى مى گفت : پروردگارا! مادرم را ببخش ! گفتم : از چه پدرت را نگويى . گفت : پدرم حيله اى داند تا خويش ‍ را برهاند. مادرم زنى ضعيف است .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
حكيمى را گفتند: چرا دنيا را ترك گفتى ؟ گفت : چون از زلالش بازداشته شدم ، از درد آن نيز خوددارى كردم .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
عارفى را گفتند: بهره خويش از دنيا برگير! كه تو ناپايدارى . گفت : حال كه چنين است لازم آمد بهره خود بر نگيرم .
ترجمه اشعار عربى
خدايش خير دهاد! - كه نيكو سروده است :
گمان كن به خواسته هاى خويش رسيده اى ! و بر روزگار فرمانروايى دارى . مگر روزگار كوتاه عمر را مرگ در پى نيست ؟ و نه اينست كه آدمى ، هر چه به كف آورد، از وى مى گيرند؟
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
اسكندر گفت : خرد بر عاقل بهتر حكم مى راند. تا شمشير بر نادان
حكاياتى كوتاه و خواندنى
چون عبدالملك بن زيات - وزير متوكل - پس از شكنجه هاى بسيار در گذشت . در جيب او كاغذى يافتند، كه بر آن ، اين ابيات ابوالعتاهيه نوشته بود:
از روزها به يكديگر راهى ست . همچنان كه چشم به خواب مى بيند. شتاب نورزيد! مهلتى ! كه دنيا دولتى است كه از دودمانى به دودمانى انتقال مى يابد. اگر زمان هم به دير بيانجامد، مرگ پيرامون تو دور مى زند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ثمامة بن اشرس گفت : از سوى هارون الرشيد، به تيمارستان گسيل شدم ، تا نارسايى هاى آنجا را بهبود بخشم . در ميان ديوانگان ، جوانى زيباروى ديدم كه به نظر مى آيد، ديوانه نيست . با او سخنى گفتم . و او گفت اى ثمامه ! تو مى گويى : بنده بايد پيوسته بايد شكر نعمت خداوندى بگويد. و چون به گرفتارى دچار شود، شكيبايى ورزد. گفتم : چنين است . ديوانه گفت : اگر تو مست بودى و خوابيدى و غلام تو برخاست و ترا ناخواسته آزرد. بگو ببينم كه اين نعمتى است كه بايد آنرا سپاس گويى ، يا بليه اى است كه بايد بر آن شكيبا باشى ؟. ثمامه گفت : شگفت زده ماندم و ندانستم كه چه گويم ؟. جوان سپس گفت : پرسش ديگر. گفتم : بگو! گفت آن كه به خواب رود، چه وقت لذت خواب را دريابد؟ اگر گويى : پس از بيدار شدن ، آن معدوم است . و لذتى ندارد. اگر گويى : پيش از خواب . آن نيز چنين است و اگر گويى : در حال خواب . در آن هنگام ، شعور درك لذت را نداشته است . ثمامه گفت : مبهوت ماندم . و پاسخى نداشتم .
آنگاه گفت : پرسش ديگر. گفتم : چيست ؟ گفت : هر گروهى (نذيرى ) دارد، پس ، پيامبر سگان كيست ؟ گفتم : ندانم . آنگاه گفت : اينك ! پاسخ پرسش ها: اما پاسخ پرسش نخستين سه گونه است . يا نعمتى ست و مى تواند آن را سپاس گويد. يا گرفتارى ست و مى تواند بر آن بردبار باشد. و يا گرفتارى ست و بايد از آن دورى كرد، تا گرفتار ننگ آن نشد. و اما پاسخ پرسش دومين : مورد مزبور محال است . زيرا خواب درد است و با وجود درد، لذتى متصور نيست . و اما پرسش سوم : آنگاه جوان سنگى از آستين بيرون آورد و گفت : ترساننده اش اينست و سنگ را به سوى من انداخت . اما سنگ به خطا رفت . آنگاه گفت : اى سگ حقير! (نذير) ترا از دست داد. ثمامه گفت : دانستم كه او نيز عقل خويش از دست داده است ، بازگشتم و پس از آن ، ديوانه اى را نديدم .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
بهلول نشسته بود و كودكان او را مى آزردند و او مى گفت : (لا حول و لا قوة الا بالله ) و تكرار مى كرد. چون آزردن او به دراز كشيد، برخاست و با عصاى خويش به آنان حمله برد و مى گفت : به سردار سپاه حمله مى برم و باكى ندارم كه بمانم ، يا كشته شوم .
كودكان ، از ترس ، به روى هم مى افتادند. بهلول گفت : سپاه شكست خورد. اميرالمؤمنين گفته بود: در جنگ پشت نكنيم و از پى گريخته نرويم و مجروح را نيازاريم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ديوان منسوب به اميرالمؤمنين : من به تجربه دريافته ام كه صبر، عاقبتى پسنديده دارد. دلتنگ نباش ! و ابراز ناتوانى مكن ! كه در اين صورت ، پيروزى در ميان ناتوانى و دلتنگى نابود مى شود.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بر بازوبند قابوس و شمگير به خط او نوشته بود: اگر بيوفايى ، سرشت آدميانست ، پس ، به هر كس اعتماد داشتن عجزست و اگر مرگ بناچار خواهد آمد، تكيه كردن به دنيا نادانى ست و اگر تقدير حتمى ست ، پس ، دورانديشى بيهوده است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : اگر جوياى عزتى ، آن را در اطاعت بجوى ! و اگر بى نيازى خواهى ، از قناعت بخواه ! آن كه خداى را اطاعت كند، پيروزيش ‍ افزون شود و آن كه قناعت پيشه كند، فقر از او دور شود.
فرازهايى از كتب آسمانى
در (شرح شهاب ) از (راوندى ) نقل شده است كه : در اخبار آمده است از دميدن صبح ، تا طلوع خورشيد، خواب ، ناپسند است . چه ، آن ، وقت تقسيم روزيست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : دنيا سراى رنج هاست : آن كه در طلب دنيا شتاب ورزد، خويشتن به رنج افكنده است و آن كه درنگ كند، ياران خويش را.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفت : آن كه ترا براى كارى دوست دارد، با انجام آن ، رهايت كند.
نيز از سخنان حكيمانست : مجلس خاصان انس دارد، نه محفل پر جمعيت .
و نيز از سخنان بزرگانست : از دوستان انصاف طلبيدن ، انصاف نيست .
شاعرى گفته است : اى دوستدار دنيا! دنيا از روبرو ترا فريفته است ، و چون رو بگرداند، ترا پشيمان سازد.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
در (تلويحات ) از افلاطون الهى نقل شده است كه گفت : چه بسيار كه به هنگام رياضات ، با خويش خلوت مى كردم و در احوال موجودات مجرد از ماديات مى نگريستم . و بدنم ، در گوشه اى مى افتاد، گويى كه من نيز مجرد بوده ام . و از پوشش هاى طبيعى ، عريان هستم . و در ذاتى فرو رفته ام و جز همان ، به هيچ چيز ديگرى نمى انديشم و جز آن ، به چيز ديگرى نمى نگرم . و خويش را بيرون از چيزهاى ديگر مى ديدم . بدين هنگام ، خويش را در زيبايى و نور و روشنى و درخشش و خوبى هاى شگفت آور مى ديدم . كه هر كسى را مبهوت مى دارد پس ، بدان ! كه من ، جزئى از اجزاى عالم علوى روحانى كريم شريف ام و زندگى پرتكاپويى دارم .
سپس ، از آن عالم ، به عالم الهى بالا رفتم و به حضرت ربوبيت رسيدم ، و گويى ، در آن جا گرفته ، يا، بدان آويخته ام . و فراتر از عالم نورانى عقلانى ام . و گويى در آن جايگاه شريف ايستاده ام و آن جا را سرشار از نور و روشنى مى بينم كه زبان ، طاقت توصيف آن را ندارد. و گوش ، توان شنيدن وصف آن را. و چون در آن عالم غرق شدم ، و نور بر من غلبه كرد، چندان نگذشت ، كه از آن مرتبه ، به عالم انديشه فرود آمدم و در اين هنگام ، انديشه ، حجاب آن نور شد و شگفت زده ماندم كه چگونه از آن عالم فرو افتادم ؟ و عجب داشتم كه چگونه خويش را سرشار از نور ديدم ؟ با آن كه با همان كالبد پيشين بودم . در اينجا، به ياد گفته (مطريوس ) افتادم كه ما را امر مى كرد كه همواره در جستجوى گوهر نفس شريف و ارتقاء عالم عقل باشيم .
شعر فارسى
شاعرى چه نيكو سروده است :
هر چيز كه هست ، آن چنان مى بايد
ابروى تو گر راست بدى ، كج بودى .
فرازهايى از كتب آسمانى
از كتاب (عدة الداعى و نجاح الساعى ) : ابوعبدالله جعفر بن محمدالصادق (ع ) به مفضل بن صالح گفت : اى مفضل ! خدا را بندگانى ست كه پنهانى ، خالصانه به وى پردازند و او نيز با نيكويى خالصانه ، به آنان پردازد. و آنان ، كسانى هستند كه در روز رستاخيز، نامه عملشان از كردار زشت خاليست . و آنگاه ، كه در پيشگاه خداوندى درآيند، آنان را از رازهاى پنهانى كه با او داشته اند، سرشار كند. گفتم : سرور من ! چرا چنين است ؟ فرمود. آنان فراتر از آنند كه فرشتگان نگهدارنده از آن چه ميان او و آنانست ، آگاه شوند.
مضمونى نظير اين گفته اند و گمان كنم از بابا فغانى ست :
بيا! كه در دل تنگ من از خزينه عشقت
امانتى ست ، كه روح الامين نبوده امينش
از ديگرى ست :
عاصى اندر خواب ، نام توبه نتواند شنيد
گر بداند عشقبازى عفوش با گناه
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
باديه نشينى را گفتند: فرداى قيامت پروردگار، به حسابت رسيدگى مى كند. گفت : اى فلان ! مرا شاد كردى . زيرا چون كريم به حساب رسيدگى كند، بخشندگى كند.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
حكايت شده است كه : عارفى ، پارچه اى بافت و در بافت آن دقت به كار داشت . چون آن را فروخت ، به علت عيب هايى كه داشت ، به او باز گرداندند و او گريست . اما مشترى گفت : اى فلان ، مگرى ! كه بدان راضيم . و او گفت : گريه من از اين نيست . بلكه از آن مى گريم كه در بافت آن ، كوشش بسيار كردم و به سبب عيب هاى پنهانى ، به من باز گردانده شد. و از آن مى ترسم تا عملى كه چهل سال در آن كوشيده ام نپذيرند.
سخن عارفان و پارسايان
عارفى را پرسيدند: چگونه صبح خويش را آغاز كردى ؟ گفت : با تاءسف بر ديروز و بيزارى بر امروز و خوار داشتن فردا.
ترجمه اشعار عربى
شعر:
مردمى را مى بينم ، كه به اندكى از دين بسنده مى كنند و به اندكى از زندگى خرسند نيستند. با يارى گرفتن از دين ، از دنياى شاهان بى نياز باش . آنچنان كه پادشاهان ، با روى آوردن به دنيا، از دين بريده اند.
سخن عارفان و پارسايان
يحيى معاذ رازى در مناجات خويش گفت : پروردگارا! با همه گناهكاريم ، دور نيست ، كه اميد من به بخشش تو، بر درستى عملم غالب آيد. چه ، در كارهايم به بى ريائى خويش اعتماد داشته ام . و چگونه نترسم ؟ كه به تباهى شناخته شده ام و در گناهان خويش همواره به عفو تو تكيه كرده ام و چگونه نبخشى ؟ كه به بخشش موصوفى .
با كندن ريشه بدى ها از سينه خويش ، ريشه بدى ها را از سينه ديگران بكن !
حكاياتى كوتاه و خواندنى
در كتاب (ورام ) آمده است كه دو فرشته به هم رسيدند. يكى ، به ديگرى گفت : ماءمور شده ام ، تا ماهيى را كه فلان يهودى دوست دارد، به سوى او برانم . ديگرى گفت : ماءمور شده ام ، تا روغن به چراغ فلان زاهد بريزم .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
حاصل تفاضل مربعات دو عدد، برابر است با حاصل ضرب تفاضل آن دو، در مجموع آن دو عدد
ترجمه اشعار عربى
شاعرى گفته است :
از پيش چشم رفته خود را از ياد مى بريد. و دل او در گرو محبت شماست . شما چون مسافر كشتى ايد. كه چون پياده شد، همسفر خويش را فراموش ‍ مى كند.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
به (علف )، (حشيش ) نگويند. مگر هنگامى كه خشك شده باشد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از كتاب (غررالحكم ) از سخنان اميرالمؤمنين (ع ): دوست نيز انسانى ست . تنها، كسى غير از تست . زن ، فتنه است فتنه تر آن كه انسان از او ناگزيرست . شركت در مال ، آشفتگى انگيزد و شركت در راى ، به درستى انجامد. آن چه سبب مى شود، كه ناتوان به مقصود رسد، همانست كه توانا را از مطلوب باز مى دارد.
خدمتگر تو، چون خدا را نافرمانى كرد، او را بزن ! و چون تو را نافرمان شد، ببخش ! از هر چيز، تازه اش را برگزين ! و از دوستان ، كهنه ترينشان را. كار نيك را با از ياد بردنش زنده سازيد! كه منت نهادن ، آن را تباه سازد.
نيت خالى از تباهى ، بر عاملان آن ، دشوارتر از كوشش طولانى ست . چون موى سياهت به سپيدى گرايد، خوشى هاى جوانيت مى ميرد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
ديو جانس ديد كه زنى را سيل مى برد و او به ياران خويش گفت : اينجاست كه ضرب المثلى صدق مى كند كه مى گويد: بگذار شرى را شر ديگرى بشويد. و نيز ديد كه زنى آتش حمل مى كند و گفت : حاملى بدتر از محمول !
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ديو جانس ، زنى را ديد كه آرايش كرده ، از خانه بيرون مى آمد. و گفت : آمده است تا ديگران بينندش ، نه او ديگران را بيند. و نيز دخترى را ديد كه نوشتن مى آموخت و گفت : اين زهرى است كه زهر مى نوشاند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
يكى از ياران اسكندر گفت : شبى اسكندر، يارانش را خواند، تا ستارگان را به آنان نشان دهد. و خواص و مسير هر يك را بگويد. آنان را به باغى برد و در حين راه رفتن با دست ، به ستارگان اشاره مى كرد. كه بناگاه در چاهى فرو افتاد. و گفت : آن كه به دانش بالاى سر بپردازد، از زير پاى خويش ‍ غافل مى ماند.
سخن عارفان و پارسايان
حسن بصرى را گفتند: دنيا را چگونه مى بينى ؟ گفت : انتظار گرفتارى ها، مرا از توقع به آسايش باز داشته است .
سخن عارفان و پارسايان
از سخنان حسن بصرى : اى فرزند آدم ! تو در اسارت دنيايى . به خوشى هايى راضى شده اى كه در گذرست . و به نعمت هايى كه ناپايدارست . و به سلطنتى كه ماندنى نيست . پيوسته خويش را وبال گرد مى آورى و براى ديگران به جمع مال مى پردازى . چون بميرى ، و بال را به گور خويش مى برى و مال را به خاندان خود رها مى كنى .
ترجمه اشعار عربى
دعبل شاعر را گفتند: وحشت را در چه مى بينى ؟ گفت : در نگريستن به مردم . آنگاه ، اين شعر، خواند:
مردم چه زيادند! نه ! بل ، بسياركم اند. و خدا مى داند، كه در اين دعوى ، دروغ نگويم . زيرا، چون چشم مى گشايم ، و انبوه آنان را مى بينم . يكى را به كام خويش نمى بينم .
سخن عارفان و پارسايان
عمر بن عبدالعزيز در دعاى خويش مى گفت : پروردگارا! مرا به نيازمندى به خويش ، بى نياز كن ! و به بى نيازى از خويش ، نيازمند مدار!
حكايات تاريخى ، پادشاهان
عمربن عبدالعزيز، به (عدى بن ارطاة ) نوشت : از ميان (بكر بن عبدالله ) و (اياس بن معاويه ) يكى را قاضى بصره كن ! چون (عدى ) نامه به هر يك نمود، از پذيرفتن خوددارى كرد. پس ، آن دو را حاضر كرد و بر آن اصرار ورزيد. اما، (بكر) گفت : بخدايى كه جز او نيست ! من ، منصب قضا را شايسته نيستم . و اياس ، از من سزاوارترست . و اگر در اين گفته راست گويم . پس چگونه بپذيرم ؟ و اگر دروغ گويم ، دروغگو شايسته داورى نيست . و اياس گفت : مردى را بر پرتگاه دوزخ چندان بداشتيد كه كفاره سوگندى را فديه خويش ساخت . و (عدى ) گفت : چون به اين نكته راه بردى ، تو سزاوارترى و آنگاه او را قضا داد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون (اياس ) به شام رفت . كودكى كم سال بود. پيرمردى كه با وى دشمنى داشت ، از وى به قاضى شكايت برد و اياس ، بر دشمن پرخاش ‍ كرد. و قاضى او را گفت : بر او مدارا كن ! كه مردى پيرست . اياس گفت : حق از او بزرگ ترست . قاضى گفت : خاموش باش ! اياس گفت : اگر خاموش ‍ بمانم ، چه كسى از سوى من سخن خواهد گفت ؟ قاضى گفت : حق را با تو نمى بينم . اياس گفت : لا اله الا الله ! قاضى ، به نزد عبدالملك (بن مروان ) رفت و او را آگاه كرد. و عبدالملك گفت : كار او بساز و از شام بيرون كن كه آشوبى نيانگيزد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
براى آسان ساختن مصيبت ها و كم كردن سختى ها، راه هاى گوناگون است . اگر مصيبت با دورانديشى همراه شود، و با عزم و اراده ، با آن ، برخورد كنند، رويدادش سبك مى شود و از تاءثير و زيان آن مى كاهد.
ديگر، آن كه به هنگام رويدادن مصيبت ، فناى جهان را به ياد دارى ، و به اين نكته توجه كنى ، كه : دنيا پايدار نيست و هيچ آفريده اى نمى ماند و بدانى كه هر روز كه مى گذرد، از عمر تو كاسته مى شود. و مى گذرد، تا پيمانه عمر تو خالى مى شود. و تو از آن ، بيخبرى . شاعر گفته است :
روزگار، خويش را تسلى ده ! كه هيچ چيز پايدار نمى ماند و غم هاى تو نيز. شايد كه خدا، پس از اين ، از سر رحمت ، نگاهى به تو بيندازد.
ديگر اين كه سختى هاى بزرگ تر از گرفتارى تو وجود دارد. و ديگر اين كه بدانى كه سختى هايى كه بر انسان فرود مى آيد، نشانه برترى اوست و محنت هايش ، نشانه شرافت او.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
اميرالمؤمنين (ع ): فرمود: دانايى مرد، در شمار روزى اوست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
شاعرى گفته است : رنج هاى مرد، نشانه فضل اوست . چنان كه آتش بوى عنبر را آشكار مى كند.
و كمتر اتفاق افتاده است كه محنت فاضل ، جز به دست جاهل پديد آيد و گرفتارى (كامل ) تنها از سوى (ناقص ) است .
شعر فارسى
شاعرى گفته است :
ترا تا هست ناهموارى يى در خود، غنيمت دان !
درشتى هاى دور چرخ را كان هست سوهانش .
ترجمه اشعار عربى
شاعرى ديگر گفته است :
پيش آمدهاى روزگار، مرا ادب آموختند و انسان با ادب از پندها بهره مند مى شود. ناراحتى و نعمتى بر من نگذشت ، مگر اين كه از هر دو بهره مند شدم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
با پيروى از پيامبران و اولياى گذشته و نيكان ، انسان در مى يابد، كه هيچيك از آنان ، در طول عمر، از گرفتاريهاى پياپى ، بر كنار نبوده اند. و در اين مورد، خويش را در رديف آنان مى گذارد و تو را به مرتبه اى آگاه مى كند، كه بالاترين مراتب است .
حسين بن على (ع ) را پرسيدند: چه كسى به ارزش ، برترين مردم است ؟ گفت : آن كه نينديشد كه دنيا در دست كيست .
يكى از بزرگان گفته است : اين مرگ ، نعمت هر صاحب نعمتى را تيره مى دارد. پس ، نعمتى طلب كنيد! كه مرگى با خود نداشته باشد.
امام حسن (ع ) فرمود: مرگ ، دنيا را رسوا ساخت . كه نگذاشت هيچ خردمندى به شادكامى روزگار بگذارند.
حكايات پيامبران الهى
چون ابراهيم (ع ) را به منجنيق نهادند، تا به آتش اندازند، جبرئيل به حضور وى آمد و گفت : حاجتى دارى ؟ گفت : اما، نه به تو.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
گفته اند: (هوى ) و (شهوت ) با آن كه در علت معلول و اتحاد در دلالت و مدلول ، يكى اند. در عين حال ، متفاوت اند. چه (هوى ) ويژه راى ها و اعتقادهاست و (شهوت ) به درك لذت ها اختصاص دارد. و (شهوت ) از پى آمدهاى (هوى ) است و شهوت ، خاص تر است و (هوى ) گمراه تر و آن ، عام ترست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
زنى عرب گفته است : اى آدمى ! پس از سختى ، گشايش است . صبر را بنوش ! هر چند كه صبر، تلخست .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
كسى گفت : دانش كسى را حاصل نشود، مگر آن كه دكان خويش ويران كند و دوستان را رها سازد و از وطن خويش دور شود، و آموختن را غنيمت داند.
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
سيميا، جادوگرى غير حقيقى ست و آن ، ايجاد تجسم هاى خيالى ست ، كه وجود ندارد. و گاه ، به يك سلسله از كارهايى اطلاق مى شود، كه تجسمات خيالى را در حس ايجاد مى كند و تصويرهايى در جوهر هوا به وجود مى آورد. كه به تندى ، پايان مى يابد. زيرا، جوهر هوا، به سرعت تغيير مى كند و پايدار نمى ماند.
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
شيخ در كتاب (شفا) در فصل ششم از مقاله نهم از كتاب حيوان گفته است : زنى چهار سال پس از سالهاى حمل ، فرزند زاد كه دندان بر آورد و بزيست .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
ارسطو گفته است : مدت (حمل ) در همه حيوانات ، مشخص است . مگر انسان .
جالينوس گفته است : من در مقدار زمان حمل ، جستجوى بسيار كرده ام و زنى را ديدم كه پس از 184 روز زاييده است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ديوان منسوب به امام على (ع ): دو حال وجود دارد: سختى و آسايش . و نعمت و رنج همواره بر يكديگر مباهات مى كنند. اگر روزگار، جوانمرد اديب ماهر را خيانت كند، او خيانت نمى ورزد. اگر رنجى به من برسد، همانند سنگ سخت ، بردبار مى مانم . چه ، دانم كه نعمت و محنت هيچيك پايدار نمى مانند.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
سمنون محب حكايت كرد كه : در همسايگى ما، مردى بود، كه كنيزكى را سخت دوست داشت . قضا را دختر بيمار شد و مرد، براى او غذا مى پخت . بارى ، به هنگامى كه ديگ را بهم مى زد، دخترك آهى كشيد، و ملعقه از دستش افتاد. مرد، با انگشت خويش بهم زدن ديگ را ادامه داد، تا گوشت هاى انگشتش ريخت و او، اين حال در نيافت . اين داستان ، و حكايتى همانند اين ، در عشق مخلوق ، راست آمده است . اما صحت آنها درباره عشق به خدا شايسته ترست . زيرا، بينايى باطنى ، راست تر از بينايى ظاهرى ست . و جمال حضرت پروردگار از هر جمال ديگر سزاوارتر است . جمالى كه خالص و ناب است . در حالى كه جمالهاى ديگر آشوفته و ناقص است .
و خداى عارف رومى (مولوى ) را پاداش نيك دهد كه گفت :
هر كس پيش كلوخى سينه چاك
كاين كلوخ از حسن گشته جرعه ناك
باده دردآلودتان مجنون كند
صاف اگر باشد، ندانم چون كند؟
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
صولى حكايت كرده است كه : كسى مرا گفت : به زيارت حج مى رفتيم ، به قصد نماز، از راه ، كناره كرديم ، كه غلامى به نزد ما آمد و گفت : در ميان شما كسى از مردم بصره هست ؟ او را گفتيم : همه ما بصرى ايم . و او گفت : مولاى من بيمارست و شما را مى خواند. گفت به سوى او رفتيم ، و او را ديديم كه بر كنار چشمه اى فرود آمده است و چون آمدن ما را حس كرد، با ناتوانى سر برداشت و چنين خواند: اى از وطن دور مانده ! كه بر غم هاى خويش مى گريى . چون هنگام سفر فرامى رسد، دردهاى بدنت افزون مى شود.
سپس ، دير زمانى بيهوش افتاد. و پرنده اى بر درختى كه بر او سايه افكنده بود، نشست و به ترنم پرداخت . مرد، چشم باز كرد و به خواندن مرغ گوش فرا داد و چنين خواند:
گريه پرنده اى كه بر شاخه نشسته است نيز غم را افزون مى كند دردهاى ما يكى ست ، و هر يك بر دلارام خويش مى گريد.
سپس ، به سختى نفسى كشيد و جان داد. و ما، او را غسل داديم و كفن كرديم و به خاك سپرديم و از غلام درباره او پرسيديم و او گفت : اين ، عباس بن احنف بود و وفاتش به سال 193 بود. كه طبعى لطيف و روحى سبك و احساسى دقيق داشت و منظرش زيبا بود و بيانش دلنشين .
ترجمه اشعار عربى
از سيد رضى - خدا از او راضى باد -:
از براى اين مردم ، از فرجام خويش دور مانده ام . و بدين خرسندم كه بى همنشين بمانم . با فقر، نزديكان از تو دورند و در بى نيازى ، دوران به تو نزديك مى شوند.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان بزرگان :
آن كه رغبتش بر توست ، يارى تو بر او واجب آيد. آن كه بهره ثروتش را از خود دريغ دارد، آن را در اختيار داماداش مى گذارد. بخشش ، دشمنان را دوست مى كند و بخل ، بغض فرزندان را بر مى انگيزد.
فرازهايى از كتب آسمانى
از كتاب (احياى علوم دين ) كتاب نكوهش غرور:
دهمين مهلكات ، غرورست . و گروه ديگر، غرورشان در (فقه ) بزرگست و گمان كرده اند، كه آنان ، ميان خدا و بندگانش حكم اند. از اين رو، در رفع حقوق مردم به حيله دست زده اند و اين نوع ، براى همه آنان ، مگر زيركانشان ، عموميت دارد. و اينك ! به نمونه هايى از آن ، اشاره مى كنيم : مثلا: گويند هنگامى كه زن ، مهريه خويش را به شوهر بخشيد، شوهرش در برابر خدا نيز برى ء است . كه اين مورد، كلا خطاست . زيرا، ممكن است شوهر، با بدرفتارى خود، كارها را بر زن تنگ گيرد و زن ، بناچار، طلب رهايى كند و مهر خويش ببخشد تا رها شود. و اين ، برائت به طيب خاطر نيست . در صورتى كه خداوند فرموده است : (و فان طبن لكم عن شى ء منه نفسا) و طيب خاطر، آنست كه شخص به دلخواه خود و نه به ضرورت و اكراه ، چيزى را ببخشد. و گرنه ، به حقيقت ، مصادره اى بيش نخواهد بود. زيرا، زن ميان دو ضرر مردد است . و آن را كه سبك تر است ، بر مى گزيند. آرى ! قاضى دنيوى از دلها آگاه نيست . و اكراه باطنى كه مردم بر آن آگاه نشوند، اكراه به حساب نمى آيد. اما، آنگاه كه بزرگترين قاضى در عرصه قيامت به داورى پردازد، حكم قاضى اين جهانى ، نه پاداش داده مى شود و نه موجب برائت شوهر خواهد بود. و همچنين مالى كه از كسى گرفته شود، حلال نخواهد بود، مگر به طيب خاطر. از اين رو، اگر كسى در حضور ديگران ، از كسى مالى بخواهد و آن كه از او خواسته شده است ، در حضور ديگران شرم كند كه ندهد. اما از سرزنش مردم بترسد، و دادن مال نيز او را بيمناك كند و ميان اين دو مردد است . و سرانجام ، تسليم مال را انتخاب كند، و آن ، رنج سبكتريست . و بدهد. ميان اين حالت و مصادره نيز تفاوتى نيست . زيرا، كه معنى مصادره ، آنست كه بدن را با زدن به درد آورند كه آن درد، بر درد درونى ، كه دادن مالست ، فزونى گيرد، و رنج كمتر را برگزيند. و كسى را در موضع شرمسارى قرار دادن ، و از او خواستن ، زدن دلست به تازيانه . و در نزد خدا، ميان زدن ظاهرى و زدن باطنى ، فرقى نيست . زيرا، باطن ، نيز در نزد او، ظاهر است .
همچنين ، اگر كسى ، مالى را به كسى بدهد، تا از شر زبان او رها شود، يا از سرزنش خلاصى يابد، آن مال حرام است . و همين طور است هر مالى كه به اين صورت گرفته شود. و از اين قبيل است ، مالى كه مرد در پايان سال ، به همسرش ببخشد، تا زكات ساقط شود.
فقيه مى گويد: زكات ساقط شد. اگر منظور آن باشد، كه مطالبه حكومت يا ماءمور از او ساقط شود، راست است . اما اگر بخواهد با آن كار، از مسؤ وليت رستاخيز مبرا شود، و همانند كسى شود، كه مالى نداشته است يا به حسب احتياج ، چيزى را فروخته است ، نسبت به فقيه دين و مفهوم زكات جاهل بوده است . اگر راز زكوة ، پاك كردن مالست از آلايش بخل - كه بخل ، مهلك است - پيامبر (ص ) فرمود: سه چيز مهلك است : بخلى كه پيروى بشود و پيروى از هوى و خودپسندى . و همانا كه با اين كار، از بخل پيروى شده و پيش از آن ، پيروى نمى شده و به وسيله چيزى هلاك مى شود، كه گمان داشته است كه صلاح او در آنست . پايان
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان بزرگان :
آن كه بر تو دگرگون شود، بر او دگرگون مشو! با ستمگر همنشينى مكن ! اگر دوست گرامى تو باشد. نيكى تو بر دوستت آنست كه در مجالس او را احترام كنى . آسان ترين تجارت ، خريدن است و دشوارترين آن ، فروختن . نيازمند، نادانست . زيرا گمان مى كند، كه حاجت روا نخواهد شد، و غمگين مى شود.# دل را چون غم فرا گيرد، اراده ندارد. اندوهناكى ، دشمن فهم است و اين دو در يك معدن گرد نيايند. چاره همسايه بد و دوست بد، آنست كه فرزندانشان را گرامى بدارى ، تا از بدى پدرانشان ايمن باشى . آن را كه به اميدى نزد تو آيد، رد مكن ! چنان كه تو نيز چون به اميدى روى ، دوست ندارى كه محروم شوى . آن كه ستمگر را يارى كند، خدا او را خوار مى كند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفته است : مثل ياران پادشاه ، مثل كسانى ست كه بر كوهى بالا مى روند و آن كه بيش بالا رود، به نابودى نزديك ترست .
حكيمى را پرسيدند: روز خويش را چگونه آغاز كردى ؟ گفت در حالى آغاز كردم ، كه دنيا مايه اندوهم بود و آخرت موجب كوششم .
صوفى يى را پرسيدند: حرفه شما چيست ؟ گفت : به خدا گمان نيك داشتن و به مردم ، گمان بد.
حكيمى گفت : اگر از شيرى به سلامت رستى ، در شكار آن طمع مكن ! به نزد آن كسى كه دشمن تست مرو! و اگر رفتى ، سلام گوى !
حكيمى گفت : اگر خواهى وفاى كسى را بدانى ، اشتياقش را به برادرانش ‍ بنگر! و شوقش را به ميهنش و گريه اش را بر گذاشته اش .
يكى از حكيمان گفته است : همچنان كه مگس بر جراحت نشيند و آن را بگزد، و از جاهاى سالم دورى كند، مردم بدكار، عيوب ديگران را پى گيرند و آن را ياد كنند. و خوبى هايشان را از نظر دور دارند.
ارسطو به اسكندر نوشت : رعيت اگر توانائى گفتن داشته باشد، توانايى عمل كردن به آن نيز دارد. بنابراين ، بكوش ! تا نگويد، كه از اجراى آن در امان باشى .
اسكندر را پرسيدند: از آن ها كه به دست آورده اى ، كدام يك بيشتر ترا شادمان كرد؟ گفت : قدرت بر اين كه احسان ديگران را به وجه احسن پاسخ گويم .
سولون را پرسيدند: چه چيز بر انسان دشوارتر است ؟ گفت : خويشتن دارى از گفت سخنى كه او را سودى ندارد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مردى (اسخنيس ) حكيم را دشنام داد. و او از پاسخ آن خوددارى كرد. حكيم را گفتند: چرا پاسخ نگويى ؟ گفت : از ستيزى كه در آن ، پيروز شرورتر از شكست خورده است ، وارد نشوم .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ديوجانس حكيم را گفتند: ترا خانه اى هست كه در آن بياسايى ؟ گفت : از آن رو خانه خواهند، كه در آن بياسايند. و من ، آنجا كه آسايم ، خانه منست .
حكاياتى كوتاه و خواندنى
به روزگار ديوجانس ، نقاشى ، حرفه خويش رها كرد و به پزشكى پرداخت و ديو جانس او را گفت : آفرين بر تو! چون ديدى كه خطاى در صورتگرى ، به چشم مى آيد، به طب روى آوردى كه خطاى آن زير خاك پنهان مى شود.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ديوجانس مرد پرخور چاقى را ديد و او را گفت : بر تن تو جامه ايست كه بافته دندان هاى تست .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
بشار(بن برد) به نزد مهدى خليفه رفت و (يزيدبن منصور حميرى ) - دايى او - نيز آنجا بود. بشار، قصيده اى در مدح مهدى خواند. چون به پايان برد، يزيد او را گفت : اى پير! حرفه تو چيست ؟ و بشار گفت : مرواريد سفته مى كنم . مهدى گفت : دايى مرا به طنز گرفته اى ؟ بشار گفت : اى امير! جوابى جز اين نداشتم . چه ، او پيرمردى كور را مى بيند كه شعر مى خواند. مهدى خنديد و او را جايزه داد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
در يكى از كتابهاى تاريخى ديدم كه : (كثير عزة ) را فضى بود و خليفه هاى بنى اميه ، اين مى دانستند. اما، چون به همنشينى با او علاقه داشتند، پنهان مى داشتند.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
كثير عزة بر عبدالملك بن مروان وارد شد. عبدالملك او را گفت : ترا به على بن ابى طالب سوگند! عاشق تر از خويش ديده اى ؟ گفت : اى امير! اگر به خويش نيز سوگند مى دادى ، مى گفتم . آرى ! وقتى ، از صحرايى مى گذشتم و به مردى برخوردم كه دامى نهاده بود. او را گفتم : چه چيز ترا اينجا نشانده است ؟ گفت : گرسنگى ، من و زن و فرزندانم را هلاك كرد. دامى گسترده ام ، شايد صيدى بدان افتد! كه امروز ما را كفايت كند. او را گفتم خواهى كه من نيز با تو بنشينم ؟ و چون صيدى بدان افتد، نيمى تو و نيمى مرا باشد؟ گفت : آرى ! در اين هنگام ، ماده آهويى به دام افتاد، و ما هر دو به گرفتن آن شتاب كرديم . اما، او زودتر رسيد و آهو را از دام باز رهاند. او را گفتم : چرا چنين كردى ؟ گفت : بر او رقت آوردم . چه ، به ليلى شباهت داشت .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
در حديث آمده است كه : پروردگار، دنيا را در برابر عمل آخرت مى بخشد. اما آخرت را در ازاى عمل دنيا، نمى بخشد.
خليل بن احمد گفت : دنيا، پاره هاى گوناگونى ست كه به هم پيوسته است و گردآمده هايى ست كه پراكنده خواهد شد. و عارفى گفته است : به خدا! كه اين (سخن خليل بن احمد) حد جامع و مانعست .
عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و...
در تاريخ حكماى شهرزورى آمده است كه : كشتى يى به دريا شكست و مردى از آن ، به جزيره اى افتاد. بر زمين ، شكلى هندسى كشيد. برخى از مردم جزيره ديدند، و او را به نزد پادشاه بردند. پادشاه ، او را گرامى داشت . و نعمت بخشيد و به ديگر نقاط كشور نوشت كه : اى مردم ! هنر بياموزيد! كه اگر كشتى شما در دريا بشكند نيز با شماست .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
مردى با ده درهم به نزد ابراهيم (ادهم ) آمد، و از او خواست ، تا بپذيرد ابراهيم نپذيرفت . مرد اصرار كرد. ابراهيم گفت : اى فلان ! خواهى كه به ده درهم ، نام من از دفتر فقيران محو كنى ؟. ابدا چنين نكنم .
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
عمر خيام با همه چيرگى كه در فنون حكمت داشت . بد خوى بود و در ياد دادن ، بخل مى ورزيد. و چه بسيار كه در پاسخى كه از او مى شد، سخن به درازا مى كشاند و به ذكر مقدمات دور مى پرداخت و با سرگرم شدن به چيزهايى كه به پرسش مربوط نبود، از پرداختن به متن پرسش شانه خالى مى كرد. روزى حجة الاسلام غزالى به نزد او رفت و از او پرسيد كه : چرا بخشى از اجزاى فلك ، با آن كه با بخش هاى ديگر شبيه است . قطبيت يافته ؟ اما خيام سخن به درازا كشاند و از اين آغاز كرد كه : حركت از كدام مقوله است ؟ و چنان كه شيوه او بود، از ورود به سؤ ال طفره رفت . و سخن خويش به درازا كشاند كه اذان ظهر گفتند. و غزالى گفت : (جاءالحق و زهق الباطل ) و بيرون رفت .
سيره پيامبر اكرم و ائمه اطهار (ع )
در كتاب (ورام ) روايت شده است كه : اميرالمؤمنين (ع ) هيزم مى شكست و آب مى آورد و خانه مى روفت و فاطمه (ع ) آرد مى كرد و خمير مى كرد و نان مى پخت .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
و در كتاب (ورام ) از وصاياى پيامبر (ص ) به ابوذر آمده است كه : اى اباذر! نماز در اين مسجد برابر است با هزار نماز در ديگر مساجد - جز مسجد الحرام - و نماز در مسجدالحرام ، برابرست با صدهزار نماز و برتر از همه اين ها، نمازيست كه آدمى ، در خانه خود بگزارد. جايى كه جز خداى - عزيز و بزرگ - كسى او را نبيند واز آن ، به خدا اميد دارد.