كشكول شيخ بهائى

شيخ بهائى

- ۷ -


سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مستزاد از مؤلف :
هرگز نرسيده ام من سوخته جان
روزى به اميد
در بخت سيه نديده ام هيچ زمان
يك روز سفيد
قاصد چو نويد وصل با من مى گفت
آهسته بگفت
در حيرتم از بخت بد خود كه چه سان ؟
اين حرف شنيد
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
از كتاب موسوم به (سوانح سفر حجاز، از مرحله مجاز تا حقيقت ) سروده بهاءالدين محمد عاملى كه - خدا از او در گذارد!-:
عابدى در كوه لبنان بد مقيم
در بن غارى چو اصحاب رقيم
روى ، دل از غير حق بر تافته
گنج عزت را ز عزلت يافته
روزها مى بود مشغول صيام
يك ته نان مى رسيدش وقت شام
نصف آن شامش بد ونصفى سحور
وز قناعت داشت در دل صد سرور
بر همين منوال ، حالش مى گذشت
نامدى از كوه ، هرگز سوى دشت
از قضا يك شب نيامد آن رغيف
شد ز جوع آن پارسا زار و نحيف
كرده مغرب را ادا وانگه عشا
دل پر از وسواس و در فكر عشا
بسكه بود از بهره قوتش اضطراب
نه عبادت كرد عابد شب ، نه خواب
صبح چون شد زان مقام دلپذير
بهر قوتى آمد آن عابد به زير
بود يك قريه به قرب آن جبل
اهل آن قريه همه گبر و دغل
عامد آمد بر در گبرى ستاد
گبر، او را يك دونان جو بداد
عابد آن نان بسد و شكرش بگفت
وز وصول طعمه اش خاطر شكفت
كرد آهنگ مقام خود دلير
تا كند افطار بر خبز شعير
در سراى گبر، بد گرگين سگى
مانده از رجوع استخوانى و رگى
بر زبان گر خط پر گارى كشى
شكل نان بيند، بميرد از خوشى
بر زبان گر بگذرد لفظ خبر
خبز پندارد، رود هوشش ز سر
كلب در دنبال عابد پو گرفت
از پى او رفت و رخت او گرفت
زان دو نان ، عابد پيشش فگند
پس روان شد، تا نيابد زو گزند
سگ بخورد آن نان و از پى آمدش
تا مگر بار دگر آزاردش
عابد آن نان دگر دادش روان
تا كه باشد از عذابش در امان
كلب ، آن نان دگر را نيز خورد
پس ، روان گرديد از دنبال مرد
همچو سايه از پى او مى دويد
عف و عف مى كرد و رختش مى دريد
گفت عابد، چون بديد اين ماجرا
من سگى چون تو نديدم بيحيا!
صاحبت غير دونان جو نداد
وان دو را خود بستدى اى كج نهاد!
ديگرم از پى دويدن بهر چيست ؟
وين همه رختم دريدن بهر چيست ؟
سگ به نطق آمد كه : اى صاحب كمال
بيحيا من نيستم ، چشمت بمال !
هست از وقتى كه من بودم صغير
مسكنم ويرانه اين گبر پير
گوسفندش را شبانى مى كنم
خانه اش را پاسبانى مى كنم
گه ، به من از لطف ، نانى مى دهد
گاه مشت استخوانى مى دهد
گاه ، از يادش رود اطعام من
در مجاعت تلخ گردد كام من
روزگارى بگذرد، كاين ناتوان
به ز نان يابد نشان ، نه ز استخوان
گاه هم باشد كه اين گبر كهن
نان نيابد بهر خود، نه بهر من
چون كه بر درگاه او پرورده ام
رو به درگاه دگر ناورده ام
هست كارم بر در اين پير گبر
گاه ، شكر نعمت او، گاه ، صبر
تا كه نامد يك شبى نانت به دست
در بناى صبر تو آمد شكست
از در رزاق ، رو بر تافتى
بر در گبرى روان بشتافتى
بهر نانى ، دوست را بگذاشتى
كرده اى با دشمن او آشتى
خود بده انصاف ! اى مرد گزين !
بيحياتر كيست ؟ من يا تو؟ ببين !
مرد عابد زين سخن مدهوش شد
دست خود بر سر زد و بيهوش شد
اى سگ نفس بهائى ! ياد گير!
اين قناعت از سگ اين گبر پير
بر تو گر از صبر نگشايد درى
از سگ گرگين گبران كمترى
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
مؤلف ، اين مثنوى را در كتاب (سوانح سفر حجاز) به صورت (رمز) آورده و حل آن را از كسانى كه مى تواند، خواسته است :
ترككان چو اسب يغما پى كنند
هر چه بپسندند، غارت مى كنند
ترك ما، بر عكس باشد كار او
حيرتى دارم ز كاروبار او
كافرست و غارت دين مى كند
من نمى دانم چرا اين مى كند؟
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
نيز از كتاب (سوانح سفر حجاز):
روز، از دلم تاريك و تار
شب چو روز آمد، ز آه شعله بار
كارم از هندوى زلفش واژگون
روز من شب شد، شبم روز، از جنون
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
اوميروس گفته است : خوى بد خود را متهم بدار! كه اگر به خواست هاى دنيايى خود برسد، همچون هيزم است براى آتش و آبست براى ماهى و اگر آن را از خواست هايش بازبدارى و ميان آن و خواست هايش فاصله بيفتد، خاموش مى شود. همچنان كه آتش در اثر نبودن هيزم خاموش ‍ مى شود و همچنان كه بى آبى ، ماهى را هلاك مى كند.
همچنان كه مردمك چشم ، به هنگام درد، يا ناراحتى ديگر، از نور خورشيد بى نصيب مى ماند، چشم بصيرت نيز با آسيب پذيرى از هوس و پيروى از شهوات و آميزش با مردم دنيا از ادراك نورهاى قدسى محروم مى ماند و از ذوق لذتهاى انسى محجوب !
شعر فارسى
از نشناس :
اسير لذت تن مانده اى ، و گرنه ترا
چه عيش هاست كه در ملك جان مهيا نيست ؟!
ترجمه اشعار عربى
از كتاب (رياض الارواح ) كه بهاءالدين محمد عاملى به نظم آورده است :
اى فرو رفته به درياى آرزوها! خداوند، تو را از اين درماندگى نجات بخشد! عمر را در سركشى و نادانى تباه كردى . درنگ كن ! اى فريب خورده ! درنگ كن ! روزگار جوانى گذشت و تو در غفلت مانده اى . و جامه كورى و گمراهى پوشيده اى . تا كى همچون چهارپايان سر گشته اى و به هنگام بهره گيرى از غنيمت ها در خوابى ؟ ديدگان تو، تنها در طلب است و نفس تو پيوسته بر مركب هوى نشسته است . دلت از گناهان بهبودى نمى يابد. پس در روز حساب واى بر تو (بلال ) پيرى در گوش هايت (حى على الذهاب ) مى خواند و تو بى خبرى . غرق شده درياى گناه هستى و به آن كه پند مى دهد، گوش نمى دهد. بلندترين و طولانى ترين موعظه ها را نمى شنوى . دل تو در هر وداى سرگشته است و نادانى تو هر روز مى افزايد. در كسب بهره دنيوى حريص هستى و به صبح و شب مى كوشى . انسان در دنيا جهد زياد مى كند و به آن چه مى خواهد، نمى رسد. براى خواسته اخروى خويش ، هيچ نكوشيده ايم . و چگونه در آخرت ، به مطلب خويش خواهيم رسيد؟
شعر فارسى
از ابوسعيد ابوالخير
مردان رهش ، ميل به هستى نكنند
خودبينى و خويشتن پرستى نكنند
آنجا كه مجردان حق ، مى نوشند
پيمانه تهى كنند و مستى نكنند
حكاياتى از عارفان و بزرگان
ربيع بن خيثم را گفتند: هيچ نديديم كه كسى را غيبت كنى . گفت : (از خويش خوشنود نيستم ، تا به نكوهش ديگران بپردازم . سپس خواند:
بر خويشتن مى گريم ، بر ديگرى نمى گريم . آنچنان به خويش مشغولم ، كه به ديگران نمى پردازم .
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
به هنگام بازگشت از سفر مشهد مقدس در ماه محرم سال 1008 بر خاطرم گذشت :
نگشود مرا زيارتت كار
دست از دلم اى رفيق ! بردار!
گرد رخ من ، زخاك آن كوست
ناشسته مرا به خاك بسپار!
رنديست ره سلامت ، اى دل
من كرده ام استخاره صدبار
سجاده زهد من كه آمد
خالى از عيب و عارى از عار
پودش همگى زتار چنگست
تارش همگى زبود زنّار
خالى شده كوى دوست ، از دوست
از بام و درش چه پرسى اخبار؟
كز غير صدا جواب نايد
هر چند كنى سؤال ، تكرار
گر مى گويى : كجاست دلدار؟
آيد زصدا: كجاست دلدار
افسوس ! كه تقوى بهايى
شد شهره به رندى ، آخر كار
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ابن عباس كه - خدا از او خشنود باد -! گفت : بنده ، آنگاه به خدا نزديكترست كه اگر چيزى خواهد، از (او) خواهد و آنگاه ، از او دورتر است كه اگر چيزى خواهد، از (ايشان ) خواهد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
يكى از ناموران گفته است : آن كه در علم خويش بيفزايد و به زهد خويش ‍ نيفزايد، به دورى خويش از خدا افزوده است .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
جنيد گفته است : روزى به نزد يكى از بزرگان طريقت رفتم و او را به نوشتن مشغول ديدم . او را گفتم : تا كى چنين مى نويسى ؟ پس كى به عمل مى پردازى ؟ و او گفت : اى ابوالقاسم ! آيا اين ، عمل نيست ؟ و خاموش ‍ ماند؟ و ندانستم كه در پاسخ چه گويم .
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
(مؤ لّف ): آن چه در خلوت ارزشمند و مبارك و بلند مرتبه فاطمى (قم ) بر خاطرم گذشت و در آنجا هر صبح و شام ، به نكوهش نفس سركش مشغول بودم :
در خلوت اگر با خودم اندر گفتار
عيبم به جنون مكن ! كه دارم من زار
صد گونه حكايت طربناك اينجا
با هر ذره زخاك كوى دلدار
ترجمه اشعار عربى
از عضدالدوله :
گفتند: از لذتهاى بيهوده و كودكانه بازايست ! كه آثار پيرى بر رخساره ات پديدارست . و گفتم : دوستانم ! مرا به حال خود بگذاريد! زيرا خواب دم صبح شيرينست !
ترجمه اشعار عربى
منسوب به جنون :
اگر خواهم به نظاره ليلى ، آتش درون خويش را فرو بنشانم ، مردان قبيله گويند: اگر آرزوى ديدن ليلى دارى ، به بيمارى طمع بمير! چگونه خواهى او را به ديدگانى بينى ؟ كه ديگران را ديده و آن ها را به اشك تطهير نكرده اى ، و به سخنى از او محظوظ شوى ، كه از دهليزهاى گوش تو كلام ديگران مى گذرد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان يكى از بزرگان :
اگر عالمى در دنيا پرهيزگار نباشد، عذاب مردم روزگار خويش است . آن كه براى مردن آماده نباشد، مرگ او، مرگ ناگهانى ست ، هر چند كه سالى بسترى باشد.
و ديگرى گفته است : در اين روزگار، آن كه جوياى دانشمندى باشد، كه به دانش خويش عمل كند، بى دانشمندى خواهد ماند و آن كه در طلب طعامى بى شائبه باشد، بى طعمام مى ماند و كسى كه دوستى بى عيب طلب كند، بى دوست خواهد بود.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى را گفتند: چگونه است كه سنگينى گران جانان سنگين تر از باريست كه بر دوش كشند گفت : از آن رو كه بار گران ، سنگينى جسم و جانست و گرانى گران جانان ، سنگينى روح
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
سه آيه اى كه پدرم - قدس سره - به انديشه در مضمون و تفكر در معناى آن ها، مرا سفارش مى كرد:
نخستين (ان اكرمكم عندالله اتقيكم ). دومى : (تلك الدارالاخرة نجعلهاللذين لايريدون علوا فى الارض ولافسادا والعاقبة للمتّقين ) و سومى : (اولم نعمركم مايتذكر فيه من تذكر و جائلكم النذير)
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان گذستگان : بدترين دانشمندان ، آنست كه همنشين پادشاهان باشد. و بهترين پادشاهان آنست كه با دانشمندان همنشينى كند.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از ديوان منسوب به اميرالمؤمنين (ع ):
آيا پس از آن كه پيشگامان پيروى بر رخساره ام نشسته اند و خضاب نيز چاره سازشان نيست ، به راحتى بگذارنم ؟ اى بوم (شوم ) به رغم من ، اكنون كه زاغ (سياه مويم ) از سرم پريده است . بر فرق من ، لانه كرده اى . منزلگه تو، ويرانه هاست . و اينك ! كه ويرانى زندگى مرا ديده اى ، به ديدنم آمده اى . آنگاه كه چهره مرد به زردى مى گرايد، و مويش سپيدى مى پذيرد، ايام شيرين زندگيش ، ناگوار مى شود. پس زوايد كارها را رها كن كه دست يازيدن به آنها، بر آدمى حرام است . دنيا، جز مردار ديريابى نيست كه سگان بر آن افتاده و به خود مى كشندش . اگر آن را رها كنى ، از چنگ دنياداران به سلامت رسته اى و اگر آن را به خود كشى ، سگان به جنگ تو بر مى خيزند. پس ، خوش به حال آن كه در خلوت انزواى خويش است ! و بر خود پرده اى فروانداخته است .
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
از مؤلف ، كه - خدا از او در گذراد!-:
مضى فى غفلة عمرى ، كذلك يذهب الباقى
ادركاسا و ناولها، الا يا ايهاالساقى !
شراب عشق مى سازد تو را از سر كار آگه
نه تدقيقات مشائى به تحقيقات اشراقى
الا يا ريح ! ان تمرر باهل الحى فى حزوى
فبلغهم تحياتى و نبئهم باشواقى
و قل : يا سادتى ! انتم بنقض العهد عجلتم
وانى ثابت ابدا على عهدى و ميثاقى
بهائى خرقه خود را مگر آتش زده ؟ كامشب
جهان پر شد زدود كفر و سالوسى و زراقى
شعر فارسى
از شيخ سعدى :
گوش تواند كه همه عمر وى
نشنود آواز دف و چنگ ونى
ديده شكيبد زتماشاى باغ
بى گل و نسرين به سر آرد دماغ
گر نبود بالش آگنده پر
خواب توان كرد حجر زير سر
ور نبود دلبر همخوابه پيش
دست توان كرد در آغوش خويش
وين شكم بى هنر پيچ پيچ
صبر ندارد كه بسازد به هيچ
و مؤلف - بهاءالدين محمد - در پاسخ گفته است :
گر نبود خنگ مطلى لگام
زد بتوان بر قدم خويش ، گام
ور نبود مشربه از زرّتاب
با دو كف دست ، توان خورد آب
ور نبود بر سر خوان آن و اين
هم بتوان ساخت به نان جوين
ور نبود جامه اطلس ترا
دلق كهن ساتر تن ، بس ترا
شانه عاج از نبود بهر ريش
شانه توان كرد به انگشت خويش
جمله كه بينى ، همه دارد عوض
وز عوضش گشته ميسر غرض
آن چه ندارد عوض اى هوشيار!
عمر عزيزست و غنيمت شمار!
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
هرگاه دانشمندى همنشينى سلطان پيشه كند، بدان كه دزدى بيش نيست و زنهار كه ترا نفريبد! به اين كه گويد: رد ستمى مى كند، يا دفاع از مظلومى . كه همانا اين ، فريب شيطانست ، كه دانشمندان بدكار، آن را نردبان خويش ‍ ساخته اند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : هر گاه به دانشى دست ياقتى ، نور علم را به تيرگى گناهان ، خاموش مساز! كه در آن روز كه دانشمندان به نور دانش خويش راه مى سپرند، تو در تاريكى مى مانى و از پيامبر (ص ) است كه فرمود: خيانت مرد در علم ، بدتر از خيانت او در مالست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از امام صادق (ع ) نقل شده است كه پيامبر(ص ) فرمود! نگريستن به سيماى دانشمند، عبادتست . سپس گفت : و او دانشمنديست كه چون به او بنگرى ، ترا به ياد آخرت اندازد. و اگر خلاف اين باشد، نگريستن به او، فتنه است . نيز از پيامبر(ص ) نقل شده است كه فرمود: دانشمندان ، تا آنگاه كه با پادشاهان آميزش نكرده اند، امينان پيامبرانند در ميان مردم ، و اگر با آنان آميزش كردند و به كار دنيا پرداختند، به پيامبران خيانت ورزيده اند. و از اين رو، از آنان بپرهيزيد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از پيامبر(ص ) نقل است كه به ياران خويش فرمود: دانش بياموزيد! و بدان آرامش و بردبارى فراگيريد! و از عالمان ستمگر نباشيد! كه علمشان در برابر جهلشان توانايى ندارد.
و از عيسى - كه بر پيامبر ما و او درود باد! - نقل است كه گفت : دانشمند بد، همچون صخره ايست كه به دهانه نهرى فرو افتد، كه نه آب مى خورد و نه آب را به كشتزار رها مى كند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان رمزآميز حكيمان است كه : زمين ، هيچگاه بى بهار نيست . و معناى آن اينست كه كسب كمال ، در هر زمان ميسر است . چه به هنگام جوانى و چه ميانسالى و چه پيرى . و دست كه شستن از فضيلت آموزى ، هيچگاه سزوار نيست ، و چه نيكو گفت ، آن كه گفت :
هنگام بهار است . اى رفيق ! دلم را درمان كن ! و دستم را از جام باده تهى مگذار! بلبل مى خواند و مى گويد: بهوش باشيد! كه عمر مى گذرد و گذشته ، باز نمى آيد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
مردى گفت : سخت ترين چيزها آنست كه انسان به چيزى دست يابد، كه نمى خواهد. حكيمى سخن او شنيد و گفت : سخت تر از آن ، آنست كه به آن چه مى خواهد، دست نيابد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
يكى از نيكبختان ، كه روزگار، او را به سختى نشانده بود، به اميرى نوشت : اين ، نامه جوانمرد صاحب همتى ست ، كه همت بلندش ، او را به درگاه تو آورده است . روزگار، دست همتش را بسته است و به سبب نيستى ، پيرامونياتش پراكنده شده اند خويشانش از وى بيزارند و گامهايش او را از بلندى به زير انداخته اند.اينك ! به نيش قلم بر تو آشكار مى شود. و قلم اگر از حال او با خبر شود، بر وى خواهد گريست .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
سقراط را پرسيدند: كدام درنده نيكوتر است ؟ گفت : زن .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
دانشمندى ، بر در خانه اش نوشت : شرّ درون نيايد! حكيمى او را گفت : پس ، همسرت از كجا وارد مى شود؟
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
حكيمى گفته است : زن ، سراپا شر است و شرّتر از وى ، آن كه شخص ، از او ناگزيرست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
از سخنان ارسطو: اگر خواهى بدانى كه آدمى تواند تا شهوات خويش در اختيار گيرد، بنگر! كه تا چه اندازه تواند كه زبان خويش نگه دارد. و نيز گفت روح در جسم نيست ، بلكه جسم در روح است . چه ، روح از بدن وسيع تر است .
شعر فارسى
از نشناس :
به اسرار حقيقت نيست جز پير مغان دانا
له فضل على اهل النهى فضلا و عرفانا
زمانى گوش بر اسرار او نه ! تا يقين دانى
كه جز تلبيس نبود حاصل تدريس مولانا
اگر بودى كمال اندر نويسايّى و خواناى
چرا آن قبله كل ، نانويسا بود و ناخوانا؟
بيا! اى كرده احياى موات هر دل مرده
چه باشد، سايه اى بر مردگان اندازى احيانا؟
حكاياتى از عارفان و بزرگان
عثمان - بن عفان - غلامى را با كيسه رزى به نزد ابوذر، كه - خداوند از او خوشنود باد! - فرستاد و به غلامى گفت : اگر از تو بپذيرد، آزادى . و چون غلام با كيسه به نزد ابوذر آمد و اصرار كرد و نپذيرفت ، به او گفت : آن را بپذير! كه آزادى من ، در اين است . و ابوذر گفت : و بندگى من !
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
نخستين گام ، در مقامات هوشيارى ، بيدارى از خواب است . پس از آن ، توبه و آن ، بازگشت به سوى پروردگار، پس از گريز از او. سپس ورع ، و پرهيزگارى . اما، (ورع ) پيروان شريعت ، از محرمات است و (ورع ) پيروان طريقت ، از شبهات . پس آنگاه (محاسبه ) است يعنى شمارش آن چه ميان و نفس او مى گذرد و آن چه ميان آدمى و ديگر آدميان .
بعد از آن ، (ارادت ) است و آن ، ميل به رسيدن مراد است در اثر مجاهده و كوشش . پس (زهد) است و آن ، ترك دنياست . حقيقت آن ، بيزارى جستن از غير (مولى ) است . بعد (فقر) است و آن ، خالى ساختن دل است از دوستى آن چه كه دست ، از او خالى است ، از او خالى است . و (فقير) كسى ست كه بداند كه بر هيچ چيز قادر نيست ) بعد، (صدق ) است و آن ، يكى بودن ظاهر و باطن است . بعد، (صبر) است و آن ، اجبار نفس است به آن چه كه برايش ناخوشايند است . بعد، (تصبر) است و آن يعنى : ترك گله ، و در هم شكستن نفس . بعد (رضا) است و آن ، خرسندى به بلاياست . بعد، (اخلاص ) است و آن ، يعنى : خلق را از كار حق راندن . بعد، (توكل ) است و آن ، در هر كار، اعتماد به خدا داشتن است . با علم به اين كه آن چه خدا اختيار كند، نيكوست .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از خطبه هاى پيامبر خدا(ص ):
اى مردم ! شما يادگار گذشتگانيد و باز مانده پشينيان . كه نيرو و توانائى شان بيش از شما بود. چنان كه بنيان هاى استوار را در هم مى شكستند در عين حال ، خداى توانا بر آنان پيروزى يافت آن چنان ، كه قبيله نيرومند آنان ، از هر گونه پشتيبانى از آنان ، در ماندند و فديه نيز از آنان پذيرفته نشد.
اكنون ، شما پيش از آن كه به چنگال مرگ گرفتار آييد و از سرانجام خويش ‍ غافل مانيد، براى آينده خويش ، زاد و توشه اى گرد آوريد! زيرا، قلم قدرت آن چه را كه بايد بشود، نگاشته است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از خطبه هاى پيامبر(ص ):
پيش از آن كه به حساب شما رسيدگى شود، به شمارش كارهاى خويش ‍ بپردازيد! و پيش از آن كه به عذاب گرفتار آييد، رهايى خويش را فراهم آوريد! و پيش از آن كه به بيچارگى دچار شويد، زاده راه خويش بسازيد! كه پيشگاه حق ، پايگاه داد است و داورى به حق . و آن كه هماره شما را بيم داده است ، معذور است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از خطبه هاى پيامبر خدا(ص ):
اى مردم ! آنان نباشيد، كه دنيا ايشان را فريفته است و آرزوها آنان را مغرور ساخته . و بدعت گذارى را سهل شمرده اند و به خانه اى دلبسته اند كه بزودى زوال مى يابد. و به سرعت انتقال مى پذيرد.
دنياى شما، در مقايسه با گذشته هستى ، همانند شيريست كه در جايى زانو زده باشد يا همانند انسانى است ، كه به دوشيدن شير از پستان شيردهى پرداخته است . اكنون بر چه پايه اى بالا مى رويد؟ و نگران چه هستيد؟ به خدا سوگند! حال شما چنانست ، كه گويى در دنيا نبوده ايد و آن چه در جهان ديگر بدان خواهيد رسيد، جاودان و پايدار است . پس ، براى رفتن به جهان ديگر، آماده شويد. و براى سفرى كه در پيش است زاد راه گرد آوريد! و بدانيد! كه هر كس بدانچه كه از پيش فرستاده است ، دسترسى خواهد يافت و بدانچه برجا نهاده است ، دريغ خواهد داشت .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نيز از خطبه هاى رسول خداست (ص ):
دنيا، خانه نيستى ست . و منزلگاه رنج است . نيكبختان ، از آن ، دل برمى گيرند و خويش را از چنگال تيره دلان مى رهانند. نيكبخت ترين مرد، آنانند، كه به دنيا دلبسته اند. آن كه از دنيا نصيحت پذيرد فريب خورد و آن كه از او فرمانبردارى كند، گمراه شود. و رستگار، كسى ست كه از آن ، روبگرداند. و آن كه از دنيا فرمان پذيرد، به هلاكت پيوندد.
خوشا به حال بنده اى ! كه در دنيا به پرهيزگارى روى آورد. و خويش را اندر زهد و به توبه روى آورد و پيش از آن كه در دنيا، او را به آخرت برساند، شهوات خويش را در پى افكند و در اين خاكدان ، به نيكى ها خود بيفزايد و از بدى ها بكاهد. خواهش هاى نفسانى را پس اندازد، تا برخيزد و به بهشت رود، كه نعمت هاى آن ، جاودانى ست . و گرنه ، به دوزخ رود، كه عذاب آن پايدار است .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
نيز از خطبه هاى پيامبر است (ص ):
اى مردم ! خود را به زيور فرمانبردارى از خدا بياورييد! و لباس قناعت و خوف از پروردگار را بر اندام خويش بپوشانيد و آخرت را براى خويش ‍ مسلم سازيد! و براى قرارگاه جاودانى خود بكوشيد! و بدانيد! كه بزودى كوچ خواهيد كرد. و به سوى خدا مى رويد. و در آن جهانى ، جز كار نيكو، كه از پيش فرستاده ايد، يا پاداش پسنديده اى كه پيش از آن آماده كرده ايد، بهره ديگرى نخواهد داشت . بهره شما، از كردار نيكى ست ، كه پيش از خود فرستاده ايد و پاداش شما، شايسته اعمالى ست كه به جا آورده ايد.
هان ! كه زيورهاى دنيا، شما را نفريبد و از مراتب بهشت باز ندارد! و آن روز كه پرده هاى ترديد برداشته شود، هر انسانى به جايگاه خويش ‍ مى رسد و آرامگاه خويش را مى بيند.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
يكى از دانشمندان ، در آموختن دانش خويش به ديگران ، دريغ مى ورزيد. او را گفتند: خواهى مرد و دانش خويش را به گور خواهى برد. گفت : اين را دوست تر از آن دارم كه آن را به نااهل بسپارم .
عارفان ، مشايخ صوفيه و پيروان طريقت
شيخ على بن سهل صوفى اسفهانى ، به فقيران و صوفيان مى بخشيد و به آنان نيكى مى كرد. روزى ، گروهى از آنان به نزد او آمدند و چيزى نداشت تا به ايشان دهد. شيخ به نزد يكى از دوستان خويش رفت و از او چيزى خواست تا به ايشان دهد. شيخ به نزد يكى از دوستان رفت و از او چيزى خواست تا به فقيران دهد. مرد، درهمى چند به او داد و از كمى آن عذر خواست و گفت : اينك ! به ساختن خانه مشغولم و هزينه زياد دارم و عذر مرا بپذير! شيخ گفت : هزينه بناى خانه تو چندست ؟ گفت چيزى در حدود پانصد درهم . شيخ گفت : آن ها را به من ده ! تا به فقيران دهم ، و من خانه اى در بهشت به تو مى بخشم . و بدان پيمان مى كنم . مرد گفت : اى ابوالحسن ! من ، هيچگاه از تو خلاف نشنيده ام . و اگر سخن خويش را تضمين مى كنى ، من نيز به آن ، عمل مى كنم . گفت تضمين مى كنم . و تضمين نامه اى به خط خويش نوشت كه خانه اى در بهشت به او دهد. مرد نيز پانصد درهم به او داد. و خط شيخ گرفت و وصيت كرد، كه چون بميرد، آن را در كفن وى نهد. مرد، در آن سال مرد، و بدانچه وصيت كرده بود، عمل شد. شيخ ، روزى به مسجد رفت ، تا نماز بامداد بگزارد كه نوشته خويش را در محراب يافت ، كه بر پشت آن ، با خط سبز نوشته بودند: تو را از ضمانت بيرون آورديم و خانه اى در بهشت به صاحب خط داديم و آن نوشته ، روزگارى نزد شيخ بود كه بيماران اسفهانى و ديگران از آن شفا مى خواستند و همچنان در ميان كتابهاى شيخ بود تا صندوق كتابهايش به سرقت رفت و آن نوشته نيز.
نويسنده اين سطور، محمد، معروف به (بهاالدين عاملى ) كه - خدا از او در گذراد! - مى گويد: به هنگام اقامتم در اصفهان ، شبى در رؤ يا ديدم كه به زيارت مرقد پيشوا و سرور و مولايم امام رضا (ع ) مشرف شدم و گنبد ضريح او، چون گنبد بقعه شيخ على بن سهل بود و ضريح او نيز. چون از خواب بيدار شدم ، رؤ يايم را از ياد بردم و از روى اتفاق ، يكى از يارانم به بقعه على بن سهل فرود آمد و به ديدارش رفتم . و پس از آن ، به زيارت بقعه شيخ رفتم . هنگامى كه گنبد و ضريح او را ديدم ، رؤ يايم به يادم آمد و اعتقادم در حق شيخ افزود!
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از سخنان افضل اوصياء كه - درود خدا بر او باد -: برترين عبادت ها شكيبايى و سكوت و انتظار فرج است .
و نيز فرمود: بردبارى سه گونه است : بردبارى بر گناه . بردبارى بر طاعت خدا و بردبارى بر مصيبت .
و نيز فرمود: سه چيز از گنج هاى بهشت است : صدقه دادن ، كتمان گناه و كتمان بيمارى .
و نيز فرمود: هر سخنى كه ذكر حق در آن نباشد، باطل است و هر سكوتى كه در آن انديشه نباشد، خطاست . و هر نگرشى كه در آن عبرتى نباشد، نارواست .
و نيز از سخنان اوست : خندانى كه به گناه خود اقرار دارد، بهتر از گريانى است كه به اعتماد خدا از خشم او نينديشد.
و نيز از سخنان اوست : دنيا، محل گذر است و آخرت جاى ماندن - خدا بر شما ببخشايد - از گذرگاه ، براى جايگاه خود، توشه برگيريد! پرده هاى گناهان خود را بر آن كس كه به رازهاى شما آگاهست نيز مدريد! پيش از آنكه جسم هاتان از دنيا برود، دلهاتان را از دنيا بيرون كنيد! كه براى آخرت خلق شده ايد، و در دنيا زندانى ايد. چون كسى بميرد، فرشتگان گويند: از پيش ، چه فرستاده است و مردمان گويند: از پس ، چه نهاده است ؟ - خدا پدرانتان را رحمت كناد! - برخى از آن چه داريد، پيش ‍ فرستيد! كه از آن شما باشد و همه را باز پس مگذاريد! كه زيانتان رساند. دنيا همچون زهرست . كسى خوردش كه نشناسدش .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى به دعا چنين مى گفت :
پروردگارا! ما را شايستگى باز گشت به خويش ده ! و اهليت اعتماد بر تو و اطمينان به آن چه نزد توست . و ما را به نزديكى و تقرب خويش نايل كن ! (خدايا!) رفتن از اين دنياى تنگى و سختى ، و جايگاه بى ارزش آگنده از غصه و خالى از راحتى و سود و غنيمت را با تقرب به خويش ، بر ما آسان فرماى ! چنان كه خود گفته اى : (فى معقد صدق عند مليك مقتدر) همان جايى كه ساكنانش چنان در آرامشند، كه گويند: (الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن ) (پرورگارا!) ما را از بندگانت بى نياز دار! و دل هاى ما را از گرايش به غير خود، بازدار. چشمان ما را از نگرش به زيبايى عالم فرودين به رحمت و فضل و بخشش خود برگردان ! اى كريم !
حكايات پيامبران الهى
عيسى (ع ) ياران خويش را مى گفت اى بندگان خدا! بحق به شما مى گويم كه : به دريافت آخرت نايل نخواهيد شد، مگر با ترك شهوات دنيا. به عريانى به دنيا آمديد و به عريانى خواهيد رفت . بهوش باشيد! كه در اين ميان چه كنيد؟
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
وزيرى گفته است : از آن كس در شگفتم ، كه برده اى را به مالش مى خرد، و آزاده اى را به عملش نمى خرد. آن كه همتش همانست كه به شكم رساند، بهايش همانست كه از آن خارج مى شود.
سخن عارفان و پارسايان
از سخنان معروف كرخى : سخن بنده در آن چه كه به او مربوط نيست ، سبب خوارى او در درگاه خداونديست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى به دوستش چنين نوشت : اما بعد، مردم را به رفتار خويش پند ده ! نه به گفتار خويش . از پروردگار به قدر نزديكى خود به او شرم دار! و به اندازه توانائيش از او بيم دار!
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از سخنان عيسى كه - بر پيامبر ما و او درود باد! - آن كه گناهى كوچك ورزد، با آن كه گناهى بزرگ ورزد، برابرند، پرسيدند، چگونه چنين است ؟ گفت : جراءت ، يكى ست و آن كه از دزدى ذرت نگذرد، از دزدى مرواريد نيز نگذرد.
حكاياتى از عارفان و بزرگان
حذيفة بن اليمان كه - خداوند از او خشنود باد! - كسى را گفت : آيا دوست دارى كه بر مردمان بد پيروز شوى ؟ گفت : آرى ! گفت : پيروز نخواهى شد، مگر آن كه از آنها بدتر شوى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
فيثاغورث را گفتند: چه كسى از دشمنى مردم به سلامت است ؟ گفت : آن كه نه از او خوبى سر زند و نه بدى . پرسيدند. چگونه ؟ گفت : اگر از او خوبى سرزند، بدان با او دشمنى كنند و چون بدى نشان دهد، خوبان به دشمنى با او برخيزند.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
انوشيروان به هنگامى كه سير نشده بود، دست از طعام مى كشيد و مى گفت : آن چه را خوش داريم رها مى كنيم ، تا گرفتار ناخوشايند نشويم .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از امثال عرب و داستانهايشان كه از زبان حيوانات گفته اند: سگى ، سگى ديگر را ديد كه نانى سوخته در دهان داشت . گفت : چه نان بد و ناگواريست ! و آن كه نان در دهان داشت ، گفت : خدا اين گرده را لعنت كند! و نيز كسى پيش از آن كه بهتر از اين يابد، آن را رها كند.
سخن عارفان و پارسايان
يكى از بزرگان صوفيه را گفتند: روز خود را چگونه آغاز كردى ، گفت : در حالى كه بر ديروزم افسوس دارم و ناخوشنود از امروزم و بدگمان بر فردا.
حكايات پيامبران الهى
روايت كرده اند كه سليمان ، گنجشكى را ديد، كه ماده خود را مى گفت : چرا خويش را از من باز مى دارى ؟ كه اگر بخواهم ، توانم كه بارگاه سليمان را به منقار گيرم و به دريا اندازم .
سليمان از سخن او لبخندى زد و آن دو را خواند و به نر گفت : آيا مى توانى كه چنين كنى ؟ گفت : اى پيامبر خدا! نه .
اما، مرد، گاه شخصيت خويش را در چشم زن آرايد و آن را نزد همسر خويش بزرگ جلوه دهد و عاشق را نكوهش نشايد. پس ، سليمان ، ماده را گفت : چرا خويش را از او دريغ مى دارى ؟ و حال آن كه او تو را دوست دارد. و او گفت : اى پيامبر خدا! به زبان مى گويد، اما عاشق نيست . او، دعوى عشق دارد و حال آن كه ، با من ، ديگرى را نيز دوست دارد. سخن گنجشك در دل سليمان اثر كرد و به سختى گريست و چهل روز خويش را از مردم پنهان داشت و خدا را مى خواند كه دل او را براى محبت خويش ‍ خالى كند. و از آميختن با دوستى ديگرى باز دارد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از خطبه هاى پيامبر (ص ):
اى مردم ! بيش ياد مرگ كنيد! چون به هنگام تنگدستى از آن ياد كنيد، بر شما وسعت گيرد و چون به وقت بى نيازى ياد كنيد، بى نيازى را بر شما ناخوش كند مرگ . رشته آرزوها را مى برد و گذران شب ها مرگ را فرا مى رساند. بنده ، همواره ميان دو روز زيست مى كند، روزى كه گذشته است ، كه در آن ، كارهاى او را بر شمرده اند و روزى كه نيامده است و شايد كه او بدان نرسد. بنده ، به هنگام جدايى جانش از تن و فرو شدن به گور، سزاى كردار گذشته خويش و بيقدرى مالى كه از پس نهاده است ، مى بيند. اى مردم ! گشايش ، در قناعت است و كفاف در ميانه روى و آسايش در پرهيزگاريست . هر كارى پاداشى دارد، و هر آينده اى نزديك است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
اسرافكارى به نزع افتاد و هر بار كه او را گفتند: بگو: لا اله الا الله . اين بيت مى خواند: خدايا! زنى خسته روزى مى پرسيد: راه گرمابه منجاب كجاست ؟
و سببش آن بود كه روزى ، زنى زيبا و پاكدامن ، از خانه به قصد گرمابه منجاب بيرون شد و راه آن نمى دانست و از خستگى ، از راه رفتن باز ماند. مردى را ديد، كه بر در خانه اش ايستاده است . نشانى گرمابه منجاب از او پرسيد و او، خانه خويش به او نشان داد چون زن درون رفت در بر او بست . اما زن ، همين كه مكر او دانست ، از خويش روى خوش نشان داد و گفت : طعام و بوى خوش بستان ! و زود باز گرد! و چون مرد بيرون رفت ، او نيز سر خود گرفت .
و از او رهايى يافت . بنگر! كه اين لغزش ، چگونه او را به هنگام مرگ از اقرار شهادت باز داشت با آن كه جز كشاندن زن به خانه و انديشه زنا مرتكب گناه ديگر نشده بود.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : هيچكس را نديدم ، جز آن كه گمان بردم كه از من بهتر است . از آن رو، كه از خود به يقين بودم و از او به ترديد.
سخن عارفان و پارسايان
شبلى را پرسيدند، چرا (صوفى ) را (ابن الوقت ) گويند. گفت : زيرا بر گذشته دريغ نمى خورد و انديشه فردا ندارد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
معاويه ، ابن عباس را پس از آن كه كور شد، گفت : شما هاشميان را چه مى شود؟ كه به كورى مى رسيد. و ابن عباس او را گفت : شما امويان را چه مى شود، كه به كوردلى مى پيونديد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
گروهى ، وامدار خويش را به نزد حاكم بردند و هزار دينار بر او دعوى كردند. حاكم گفت : چه گويى ؟ گفت : راست گويند و اما من از آن ها مهلتى خواهم تا املاك و شتر و گوسفندم بفروشم و وام آن ها بگزارم . گفتند: اى حاكم ! دروغ مى گويد. او، ثروتى ندارد، نه كم و نه زياد. مرد گفت : اى حاكم ! شهادت آنان را بر نادارى من شنيدى ؟ پس چه مى خواهند؟ و حاكم به رهايى او حكم كرد.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
در بغداد، مردى بود كه وام بسيار به عهده داشت و (مفلس ) شده بود. قاضى فرمان داد، تا كسى او را وام ندهد، و آن كه دهد، صبر كند، و وام خويش نخواهد. و نيز فرمان داد، تا او را بر استرى بنشانند و بگردانند، تا مردم او را بشناسند و از داد و ستد با وى بپرهيزند. او را گرداندند و به در خانه اش رساندند. چون از استر فرود آمد، استربان او را گفت : كرايه استر به من ده ! و او گفت اى نادان . از بامداد تا كنون ، در چه كار بوديم ؟
سخنان مؤلف كتاب (نثر و نظم )
بسم الله الر حمن الرحيم : خداوند را سپاس بر نعت هاى فراوانش ! و درود مى گويم بر شريف ترين مقربان درگاه و پيامبرانش و بعد، اين ، شكسته بسته يى چند است در بحر (جنب ) كه در ميان عرب مشهور و معروفست و در مابين شعرا عجم غير ماءلوف . به خاطر فاترا فقر فقرا باب الله (بهاالدين محمد العاملى ) رسيده ، نفحه اى از نفحات جنون ، بر صفحات حقايق مشحون او وزيده رجا واثق است كه اهل استعداد - كفاهم الله شر الاضداد! - دامن عفو بر آن پوشنده ، و در اصلاح معايب آن كوشند - و اجرهم على الله ! و لا قوة الا بالله -
اى مركز دايره امكان
وى زبده عالم كون و مكان
تو، شاه جواهر ناسوتى
خورشيد مظاهر لاهوتى
تا كى زعلايق جسمانى
در چاه طبيعت تن مانى ؟
صد ملك زبهر تو چشم به راه
اى يوسف مصر! بر از چاه !
تا والى مصر وجود شوى
سلطان سرير شهود شوى
در روز الست بلى گفتى
و امروز به بستر (لا) خفتى
ز معارف عالم عقلى دور
به ز خارف عالم حس مغرور
از موطن اصل نيارى ياد
پيوسته به لهو و لعب دلشاد
نه اشك روان ، نه رخ زردى
الله الله ! تو چه بيدردى ؟!
يك دم به خودآ! و بين چه كسى ؟
به چه بسته دلى ؟! به كه همنفسى ؟!
زين خواب گران ، بردار سرى !
مى پرس ز عالم دل ، خبرى
زين رنج عظيم ، خلاصى جو!
دستى به دعا بردار و بگو:
يارب ! يارب ! به كريمى تو
به صفات كمال رحيمى تو
يارب ! به نبى و وصى و بتول
يارب ! يارب ! به دو سبط رسول
يارب ! به عبادت زين عباد
به زهادت باقر علم رشاد
يارب ! يارب ! به حق صادق
به حق موسى ، به حق ناطق
يارب ! يارب ! به رضا - شه دين
آن ثامن ضامن اهل يقين
يارب ! به نقى و مقاماتش
يارب ! به تقى و كراماتش
يارب ! به حسن شه بحر و بر
به هدايت مهدى دين پرور
كاين بنده مجرم عاصى را
وين غرقه بحر معاصى را
از قيد علايق جسمانى
وز بند وساوس شيطانى
لطفى بنما و خلاصش كن !
وز اهل كرامت خاصش كن !
يارب ! يارب ! كه بهائى را
اين بيهده گرد هوايى را
كه به لهو و لعب شده عمرش صرف
ناخوانده زلوح و فايك حرف
زين غم برهان ! كه گرفتارست
در دست هوى و هوس زارست
در شغل زخارف ذنيى دون
مانده به هزار امل مفتون
رحمى بنما به دل زارش !
بگشا به كرم گره از كارش !
از پيش مران ز در احسان !
به سعادت ساحت قرب رسان !
واراسته ز دنيى دونش كن !
سر حلقه اهل جنونش كن !