على بن الجهم از شعراى عهد متوكل عباسى است ؛ شاعرى توانا است ؛ اين شاعر به زندان
افتاد و در فوائد زندان و پرورش دهندگان آن و افتخارآميز بودن آن براى احرار و
آزادگان و بالاخره ، درباره اينكه رفتن (براى آرمانهاى دينى ) نشانه چه فضيلتى و
بوجود آورنده چه فضائلى است اشعارى بسيار عالى دارد و مسعودى در ((مروج
الذهب ))
نقل كرده است و ما براى اهل ادب نقل مى كنيم :
قالوا حُبسْتَ فقلتُ ليس بضائر
|
حبسى واىُّ مُهنَّدٍ لا يُغمَد؟
|
او ما رايت اللَّيث يالفُ غيلةً
|
كبرًا و اوباش السِّباع تردَّدُ؟
|
والنّار فى احجارها مخبوءَةً
|
لا تصطلى مالم تُثرها الازنُدُ
|
والحبس مالم تغشُهُ لدنيَّةٍ
|
شنعاءَ نعمَ المنزلُ المستورد
|
((گفتند به من كه زندانى شدن ؟! گفتم كدام شمشير تيز
است كه به زندان غلاف نمى رود؟
آيا نمى بينى كه شير از روى بزرگى و بى اعتنايى گوشه اى را مى گيرد و درندگان پست
همه جا پرسه مى زنند؟
آتش در دل سنگ پنهان است و نمى جهد، مگر آنگاه كه با آهن تصادم كند. زندان ، مادام
كه به خاطر جرم و جنايت نباشد بسيار جاى خوبى است .))(175) |