دانشمند بزرگ و فيلسوف نامدار ابو على سينا در هنگامى كه به وزارت رسيده بود، روزى
با دبدبه و با جلال و هيمنه صدر اعظمى عبور مى كرد، اتفاقا از كنار مستراحى گذشت كه
يك كناس و چاه ريزى مشغول تخليه آن بود، بوعلى سينا كه هوشى فوق العاده و قواى حسى
اى قوى داشت ، ديد كه گويا كناس شعرى را زير لب زمزمه مى كند خوب گوش فرا داد، شنيد
كه مى گويد:
گرامى داشتم اى نفس از آنت
|
كه آسان بگذرد بر دل جهانت
|
يعنى به خودش خطاب مى كند و مى گويد: من از اين جهت تو را گرامى داشتم كه به تو خوش
بگذرد.
بو على خنده اش گرفت از اينكه آن مرد، پست ترين كارها را كه كناسى است دارد انجام
مى دهد و تازه منت هم سر نفس خودش مى گذارد و مى گويد:
گرامى داشتم اى نفس از آنت
|
كه آسان بگذرد بر دل جهانت
|
بوعلى اسبش را متوقف كرد و آمد جلو و رو كرد به كناس و گفت : انصافا هم كه نفس خودت
را گرامى داشتى و بهتر از اين هم نمى شود!!
كناس هم وقتى كه آن قيافه و هيكل و آن اوضاع و احوال را ديد، شناخت و دريافت كه غير
از بوعلى صدر اعظم وقت كس ديگرى نمى تواند باشد. پس در خطاب به بوعلى سينا گفت :
من اين شغل را اختيار كردم كه ، مثل تو محكوم يك فرد ديگرى نباشم ، كناسى و آزادگى
بهتر است از آنچه تو و همه رؤ ساى دنيا داريد، به دليل اينكه تو محكومى ، تو تابعى
! نوشته اند كه بوعلى از خجالت خيس عرق شد.
زيرا ديد اين منطقى است كه جواب ندارد، اين خود واقعيتى است كه آزادى يكى از
بزرگترين و عالى ترين اززشهاى انسانى است و به تعبير ديگر: يكى از معنويتها او مى
باشد، يعنى از چيزهايى است كه مافوق حد حيوانيت انسان است ، براى انسان آزادى يك
ارزشى است مافوق ارزشهاى مادى ، شما ببينيد انسانهايى كه بويى از انسانيت برده اند
حاضرند با شكم گرسنه و تن برهنه در سخت ترين شرايط زيدگى كنند ولى در اسارت يك
انسان ديگر نباشند و آزاد زندگى نمايند.(135) |