عواطف ميان على و زهرا از آن عواطف تاريخى جهان است ، بعد از رحلت زهرا(س ) على
پيوسته مى سرود:
كنّا كزوجٍ حامةٍ فى ايكةٍ
|
مُتمتِّعينِ بصحَّةٍ و شبابٍ
|
مى گويد: ما مثل يك جفت كبوتر بوديم از يكديگر نمى توانستيم جدابشويم . ديگر روزگار
است آمد ميان ما جدايى انداخت .
گاهى على شب تاريك مى رفت كنار قبرستان از دور مى ايستاد با زهراى محبوبش سخن مى
گفت ، سلام ميگفت ، سلام مى كرد، بعد خودش گله مى كرد و بعد گله خودش را از زبان
زهرا جواب مى داد:
ما لى وقفت على القبور مسلِّما
|
قبر الحبيبِ ولم يردَّ جوابى
|
چرا من ايستاده ام به قبر حبيبم سلام مى كنم و او به من جواب نمى دهد؟
حبيبُ مالك لا تردُّ جوابَنا اى دوست ! چرا جواب ما
را نمى دهى ؟
انسَيتَ بعدى خُلَّةَ الاحبابِ؟ آيا چون از پيش ما
رفتى دوستى را فراموش كردى ؟ ديگر ما در دل تو جايى نداريم ؟
بعد خودش جواب مى دهد:
قال الحبيبُ و كيف لى بجوابِكُم و ان رهينُ جنادلٍ و ترابٍ
دوست به من پاسخ گفت : اين چه انتظارى است كه كه از من دارى ؟ مگر نمى دانى كه من
در زير خروارها خاك محبوس هستم ؟
زهرا وصيّت كرده بود: على جان ! مرا كه دفن كردى و روى قبرم را پوشاندى ، زود از
كنار قبر من نرو، مدتى بايست ، اين لحظه اى است كه من به تو نياز دارم . على به دست
خودش زهرا را دفن مى كند، بادست خود قبر محبوب را مى پوشاند، خاكها را مى ريزد و
زمين را هموار و صاف مى كند. لباسهايش همه غبارآلود شده است . گرد غبارها را از
لباسش مى پراكند. حالا نوبت اين است كه يك مدتى همين جور بايستد.
فلمّا نقضَ يدهُ مِن تُراب القبرِ هاجَ به الحزن يعنى از كارهايش كه فارغ
شد يكمرتبه غم و
اندوهها برقلب على روآورد. چه بكند؟ با كه حرف بزند؟ درد دل خودش را به كه بگويد؟
قبر پيغمبر نزديك است از پيغمبر كسى بهتر نيست .. رو مى كند به قبر مقدّس پيغمبر:
السلام عليك يا رسول اللّه عنّى و عن ابنتِكَ النّازله فى جواركَ و السَّريعةِ
اللِّحاق بكَ قَلَّ يا رسول اللّه عى صفيَّتِك صبرى يا رسول اللّه ، هم از
طرف خودم و هم از طرف دخترت زهرا به شما سلام مى كنم . حال على را اگر مى پرسيد صبر
على بسيار اندك شده است . بعد جمله اى مى گويد: و
سَتُنَبِّئُكَ اِبنتُكَ بتطافِرُ اُمَّتك على هضمها يا رسول اللّه ! به
زودى دخترت به تو خبر خواهد داد كه امّت تو بعد از تو با او چه رفتارى كردند.(73) |