حكايات منبر
داستان هاى شيرين و حكايات خواندنى در محضر استاد سخن
زبان گوياى اسلام مرحوم فلسفى رحمة الله عليه

محمد رحمتى شهرضا

- ۱۶ -


> تحقير و تمسخر
كودكان يا بزرگسالانى كه دچار نقص عضو و عيب هستند، از دو جهت رنج مى برند. اول از نقص و محروميتى كه در خود احساس مى نمايند. دوم از توهين و تمسخر ديگران .
كسى كه لال است مى بيند ديگران با هم سخن مى گويند. از محاوره با يكديگر لذت مى برند ولى او به سبب عيبى كه در يزبان دارد از سخن گفتن عاجز است . اين احساس عجز، روان او را فشار مى دهد، لذا خود را كوچك و حقير مى بيند و خاطرش از اين محروميت آزرده و ملول است . رنج ديگر او از اين جهت است كه افراد سالم او را تحقير مى كنند و به باد مسخره مى گيرند و عجز او را به صورت تقليد توهين آميزى وانمود مى نمايند. شايد رنج توهين مردم سنگين تر از نقص و محروميتى است كه در باطن خود احساس مى كند.
((جاحظ)) از مردان تحصيل كرده اى بود كه در قرن سوم هجرى زندگى مى كرد. كتاب ها و آثارى نيز از او به جا مانده است . بسيار بدگل و قبيح المنظر بوده و چون نسبت به حضرت على بن ابى طالب عليه السلام ابراز مخالفت و دشمنى مى كرد، خلفاى عباسى از وى حمايت مى كردند.
روزى با شاگردان خود مى گفت : در تمام دوران زندگى ، هيچ كس مانند يك نفر زن ، مرا شرمسار و خجلت زده نكرده است .
روزى در رهگذر با زنى برخورد كردم . او از من خواهش كرد تا همراه او بروم . به دكان مجسمه سازى آمد و مرا به صاحب دكان نشان داد و گفت : ((مثل اين شيطان !)) متحير ماندم . وقتى زن مرا ترك گفت و رفت از صاحب دكان ، قضيه را سوال كردم . جواب داد: ((اين زن به من سفارش داده بود تا مجسمه شيطان را براى او بسازم .)) به او گفتم : ((من صورت شيطان را نديده ام كه شكل او را بسازم .)) او امروز شما را نزد من آورد و گفت : ((مجسمه شيطان را مانند قيافه شما بسازم .))(276)
آداب معاشرت اجتماعى
احمد بن على بن ابى طالب الطبرسىّ فى الاحتجاج ، بالاسناد الى اءبى محمد العسكرى عليه السلام اءنّه قال ورد على امير المومنين اءخوان له مومنان اءب و ابن فقام اليهما و اءكرمهما و اجلسهما فى صدر مجلسه و جلس بين اءيديهما ثم اءمر بطعام فاءخضر فاءكلا منه ثم جاء قنبر بطست و ابريق خشب و منديل لبيس و جاء ليصبّ الرجل فى التراب فقال يا اميرالمومنين الله يرانى و انت تصبّ على يدى قال اقعد واغسل يدك فان الله عزوجل يراك و اءخوك الذى لا يتميّز منك و لا يفضل عليك يخدمك يريد بذلك خدمة فى الجنّة مثل عشرة اءضعاف عدد اهل الدنيا و على حسب ذلك مماليكه فيها فقعد الرجل فقال له على عليه السلام اءقسمت بعظيم حقى الذى عرفته و بجّلته و تواضعك لله حتى جازاك عنه باءن ندبنى لما شرّفك به من خدمتى لك لمّا غسلت مطمئنا كما كنت تغسل لو كان الصّابّ عليك قنبرا ففعل الرجل ذلك فلمّا فرغ ناول الابريق محمد بن الحنفيّة و قال يا بنىّ لو كان هذا الابن حضرنى دون اءبيه لصببت على يده و لكن الله عز و جل ياءبى اءن يسوّى بين ابن و اءبيه اذا جمعهما مكان لكن قد صبّ الاءب على الاءب فليصبّ الابن على الابن فصبّ محمد بن الحنفية على الابن ثم قال الحسن بن على العسكرى عليه السلام فمن اتبع عليّا عليه السلام على ذلك فهو الشّيعىّ حقّا؛(277)
يك پدر و پسر مومن كه حضرت اميرالمومنين على عليه السلام همانند برادر به آنان علاقه داشت ، بر آن حضرت وارد شد. امام عليه السلام براى پذيرايى و تكريم آنان قيام نمود. آن دو را بالاى مجلس خود نشاند و خودش مقابلشان نشست . دستور غذا داد. وقتى طعام آوردند و آن دو نفر غذا صرف نمودند، قنبر آفتابه و لگن براى شستن دست و پارچه براى خشك كردن آورد. زمانى كه قنبر خواست آب بر روى دست مرد بريزد، ناگاه امام عليه السلام با حركتى سريع از جا برخاست و آفتابه را گرفت كه دست آن مرد را بشويد. اما او از عمل امام عليه السلام غرق شرمسارى شد و از خجالت ، سر را تا نزديك زمين به زير آورد و گفت : ((اى اميرالمومنين ! خدا نبيند مرا كه شما آب روى دست من بريزيد؟!))
حضرت فرمودند: ((بنشين و دستت را بشوى كه خدا ببيند تو را كه برادر دينى ات دستت را مى شويد.))
حضرت جدا از او خواست كه دستش را بشويد، مرد ادب نمود و دستش را براى شستن پيش آورد ولى مى خواست كه هر چه زودتر اين صحنه پايان يابد. لذا آن طور كه بايد دست را نمى شست ، حضرت قسمش داد كه با آرامش خاطر، دستت را شستشو بده ! آن طور كه اگر قنبر آب مى ريخت مى شستى .
پس از آن كه امام عليه السلام دست پدر را شست ، ابريق را به دست محمد حنفيه داد و فرمود: ((فرزندم ! اگر اين پسر، تنها مهمان من مى بود، دستش را مى شستم . ولى خداوند ابا دارد از اين كه پدر و پسرى در يك مكان باشند و هر دو به طور يكسان مورد تكريم قرار گيرند. از اين رو پدر آب روى دست پدر ريخت و شما هم آب روى دست پسر بريز! محمد حنفيه نيز طبق دستور امام عليه السلام دست پسر را شست .(278)
انحراف از حق !
نمى دانيم حضرت زين العابدين عليه السلام در راه مبارزه با تفرق و اختلاف مردم پراكنده ، چقدر سخن گفته و چه اندازه عملا در اين معنا كوشش نموده است . البته در آن زمان با كمبود وسايل ثبت و كتابت حتما مقدار كمى از فرمايشات و كارهاى آن حضرت به ما رسيده است ، با اين حال آن چه به ما رسيده و در كتب احاديث و اخبار آمده ، شايسته كمال توجه و دقت است و در اين جا به ذكر يك نامه از آن حضرت اكتفا مى شود.
محمد بن مسلم زهرى مردى تحصيل كرده و عالم بود. او قسمت زيادى از قرآن شريف و احاديث رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم را حفظ بود. از فقه اسلام نيز آگاهى داشت .
بدبختانه حب رياست و دنياطلبى ، وى را به دربار بنى مروان و طاغوت هاى زمان كشاند و ((هشام بن عبدالملك )) كه يكى از مروانيان بود، او را معلم فرزندان خود قرار داد. كتب رجال در حال وى مطالب متفاوت نوشته اند. بعضى گفته اند او از راه على عليه السلام و فرزندان معصوم منحرف گرديد و به باطل گرايش يافت . تمايلش به آل مروان موجب شد كه حتى عده زيادى از افراد درس خوانده گمراه شدند و بر اثر تمايل او به آل مروان ، به راه خلفاى جور كشيده شدند و در نتيجه بين آنان و دوستداران اهل بيت عليهم السلام شكاف و اختلاف به وجود آمد.
امام سجاد عليه السلام كه از انحراف منحرفين و اختلافى كه بين آنان با رهروان صراط مستقيم پديد آمده بود، رنج برد. نامه اى به محمد بن مسلم زهرى نوشت و خطاهاى او را تذكر داد و مسئوليتش را در پيشگاه باريتعالى خاطرنشان نمود و از او خواست كه در وضع خود انديشه كند و از راه باطلى كه در پيش گرفته باز گردد و به پاكان و صلحا بپيوندد.
اگر نامه امام عليه السلام در وى اثر بگذارد و او را به خود آورد و از راهى كه در پيش گرفته باز گردد، نه تنها خودش از عذاب الهى رهايى مى يابد بلكه گمراه شدگان و كسانى كه به پيروى از او از پاكان و نيكان جدا شده اند، به خود مى آيند و از گمراهان فاصله مى گيرند و به اهل حق مى پيوندند و جدايى كه از اين راه بين عده اى از مسلمانان پديد آمده است برطرف مى گردد. در اين جا چند قطعه از نامه امام سجاد عليه السلام و ترجمه آن به عرض شنوندگان محترم مى رسد.
حضرت على بن الحسين عليه السلام در اول نامه خود نوشته است :
كفانا الله و اياك من الفتن و رحمك من النار فقد اءصبحت بحال ينبغى لمن عرفك بها اءن يرحمك فقد اءثقلتك نعم الله بما اءصح من بدنك و اءطال من عمرك و قامت عليك حجج الله بما حملك من كتابه و فقهك فيه من دينه و عرفك من سنة نبيه محمد صلى الله عليه و آله و سلم ؛(279)
((خداوند ما را و تو را از فتنه ها و آزمايش ها كفايت فرمايد و از آتش خود مورد رحمت قرار دهد. در حالتى صبح نموده اى كه شايسته است آن كس ‍ كه تو را به آن حال مى شناسد، به تو ترحم نمايد. نعمت هاى خداوند بر دوش تو بار سنگينى گزارده است ؛ از اين كه بدنت را سالم داشته ، عمرت را طولانى نموده و حجت هاى خداوند را بر تو اقامه كرده ، قسمتى از كتاب خود را به حافظه ات سپرده و تو را در دين فقيه ساخته و تو را از سنت حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم آگاه نموده است .))
در قطعه ديگر نامه نوشته است : واعلم اءن اءدنى ما كتمت و اءخف ما احتملت اءن آنست وحشة الظالم و سهلت له طريق الغى بدنوك منه حين دنوت و اجابتك له حين دعيت فما اءخوفنى اءن تكون تبوء باثمك غدا مع الخونة و اءن تساءل عما اءخذت باعانتك على ظلم الظلمة ؛
((بدان ! كمترين امرى كه نهان داشته اى و خفيف ترين مسئوليتى كه به عهده گرفته اى اين است كه وحشت ظالم را از ستمكارى به انس مبدل ساخته اى و راه تعدى و تجاوز را بر وى هموار نموده اى و منشاء اين ناروايى ها آن بود كه تو به خلفاء جور نزديك شدى و اجابتش نمودى موقعى كه خوانده شدى . آنچه مايه نگرانى گرديده ، اين است كه در قيامت علاوه بر گناهان خودت ، گرفتار گناهان خيانتكاران باشى ، از اين كه به ظلم ظالم كمك نمودى ، مورد مؤ اخذه و سوال قرار گيرى .))
در قطعه ديگر نامه امام سجاد عليه السلام آمده است :
اءو ليس بدعائه اياك حين دعاك جعلوك قطبا اءداروا بك رحى مظالمهم و جسرا يعبرون عليك الى بلاياهم و سلما الى ضلالتهم داعيا الى غيهم سالكا سبيلهم يدخلون بك الشك على العلماء و يقتادون بك قلوب الجهال اليهم ؛
((آيا نه اين است كه با خواندنت تو را قطبى قرار دادند تا آسياب ظلم خويش را به گردش در آورند؟ تو را چون پلى ساختند تا با عبور از تو به بلاياى مورد نظرشان برسند و تو را چون نردبان به پا داشتند تا به ظلم هايى كه مى خواهند دست يابند. تو را دعوت كننده به گمراهى خود و طى كننده راه خويش قرار دادند.
به وسيله تو در قلوب درس خوانده ها شك و ترديد وارد نمودند و به وسيله تو دلهاى جهال ، به آنان اقتدا كردند.))
در قطعه ديگر نامه امام سجاد عليه السلام آمده است :
و لا تحسب اءنى اءردت توبيخك و تعنيفك و تعييرك لكنى اءردت اءن ينعش الله ما قد فات من راءيك و يرد اليك ما عزب من دينك و ذكرت قول الله تعالى فى كتابه و ذكّر فانّ الذكرى تنفع المومنين ؛
((گمان مبر كه من از گفته هايم قصد توبيخ و سرزنش و ملامت تو را داشته ام ، بلكه ميخواستم موجباتى فراهم آيد كه خداوند فوت شده هاى راءيت را جبران نمايد و آنچه از دينت دور افتاده به تو برگرداند. به ياد فرموده خدا در كتاب مجيد افتادم كه به پيامبر دستور داده : به ياد مردم بياور كه يادآورى و تذكر، براى اهل ايمان مفيد و ثمربخش است .))
حضرت على بن الحسين عليه السلام در اواخر نامه نوشته است :
اءما بعد فاءعرض عن كل ما اءنت فيه حتى تلحق بالصالحين الذين دفنوا فى اءسمالهم لاصقة بطونهم بظهورهم ليس بينهم و بين الله حجاب و لا تفتنهم الدنيا و لا يفتنون بها؛
((از آنچه در آن هستى اعراض كن و روى گردان تا به افراد صالح و نيكوكار ملحق شوى . آنان كه در لباس كهنه خود به خاك سپرده شده اند، شكمشان به پشتشان چسبيده بود؛ بين آنان و خداوند پرده اى وجود نداشت ، نه دنيا توانست آنان را گمراه نمايد و نه خودشان بر اثر جاذبه دنيا گرايش ‍ يافتند.))(280)
احترام و تكريم ديگران (1)
در آيين اسلام ، سجيه پسنديده احترام و تكريم ، منحصر به مسلمين نسبت به يكديگر نيست . مردم غيرمسلمان نيز از اين خلق پسنديده بهره مند بوده و از تكريم مسلمين برخوردار بودند!
على عليه السلام در زمان حكومت خود در خارج از شهر كوفه با مرد غير مسلمانى رفيق شد. آن حضرت را نمى شناخت ، پرسيد: اءين تريد يا عبدالله فقال اءُريد الكوفة ؛(281) قصد كجا دارى ؟ فرمود: ((كوفه مى روم .))
سر دوراهى كه رسيدند، مرد ذمّى از آن حضرت جدا شده و به راه خود رفت . چند قدمى نرفته بود كه برخلاف انتظار مشاهده كرد مسافر كوفه راه خود را ترك گفته و به راه او مى آيد. پرسيد: مگر قصد كوفه ندارى ؟ فرمود: چرا! گفت : راه كوفه آن طرف است . فرمود: مى دانم ! سوال كرد: پس چرا از راه خود منحرف شده اى ؟
فقال له اءميرالمومنين عليه السلام هذا من تمام حسن الصحبة اءن يشبغ الرجل صاحبه هُنيئة اذا فارقه و كذلك اءمرنا نبيّنا صلى الله عليه و آله و سلم فقال له الذمىّ هكذا قال قال نعم قال الذمىّ لا جرم اءنّما من تبعه لاءفعاله الكريمة
على عليه السلام فرمود: ((براى اين كه مصاحبت و رفاقت به خوبى پايان پذيرد، لازم است در موقع جدا شدن از رفيق راه خود چند قدم او را بدرقه نمايد. اين دستورى است كه پيامبر گرامى ما عليه السلام به ما آموخته است .))
مرد غيرمسلمان كه تحت تاثير اين تكريم و احترام صادقانه و غيرمنتظره ، قرار گرفته بود، با تعجب پرسيد: ((آيا پيامبر شما به شما چنين دستورى داده است ؟))
فرمود: ((بلى !))
گفت : ((آنان كه به پيروى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم قيام كردند و قدم به جاى قدم او گذاردند، مجذوب همين تعاليم اخلاقى و افعال كريمه او شدند.))
سپس از راهى كه ميخواست برود، منصرف شود و با على عليه السلام راه كوفه را در پيش گرفت و درباره اسلام با آن حضرت گفت و گو كرد و سرانجام مسلمان شد.(282)
تكريم و احترامى كه پيشوايان اسلام از مردم مى نمودند يكى از عوامل مؤ ثر پيشرفت اين آيين مقدس بود. مسلمين نيز مكلف بودند وظيفه اخلاقى تكريم و احترام را قولا و عملا نسبت به همه مردم مراعات نمايند و هرگز موجب تحقير يكديگر نشوند.(283)
احترام و تكريم ديگران (2)
به قدرى احترام و تكريم به مردم در نظر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مهم و ارزنده بود كه اگر كسانى از انجام اين وظيفه اخلاقى شانه خالى مى كردند، مورد تعرض شديد آن حضرت واقع مى شدند.
در يكى از غزوات ، پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم در عسكرگاه خود مشغول نماز بود. چند نفر مسلمان از جلوى جايگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عبور مى كردند.
لحظه اى توقف نمودند و از اصحاب آن حضرت كه شرفياب محضرش ‍ بودند، احوال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را سوال كردند و درباره آن جناب دعا و ثنا گفتند. عذر خواستند از اين كه عجله داريم وگرنه توقف مى كرديم تا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از نماز فارغ شود. به آن حضرت ابلاغ سلام نمودند و راه خود را در پيش گرفتند و رفتند.
پس از نماز، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم غضب آلود روى از قبله گرداند و فرمود: ((عجب است ! جمعى در مقابل شما توقف مى كنند و از من پرسش مى نمايند و سلام مى رساند، شما به احترام آنان قيام نمى كنيد و براى آنها خوردنى حاضر نمى نماييد!))
سپس از جعفر طيار سخن گفت و مراتب كرامت نفس و ادب و احترام او را در مقابل ديگران خاطرنشان كرد.(284)
احترام و تكريم ديگران (3)
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : سمعته يقول اءتى النبى صلى الله عليه و آله و سلم بشى ء فقسمه فلم يسع اهل الصفّة جميعا فخصّ به اءناسا منهم فخاف رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اءن يكون قد دخل قلوب الآخرين شى ء فخرج اليهم فقال معذرة الى الله عز و جل و اليكم يا اءهل الصفّة انا اءوتينا بشى ء فاءردنا اءن نقسمه بينكم فلم يسعكم فخصصت به اءُناسا منك خشينا جزعهم و هلعهم (285)
متاعى براى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آوردند. ايشان آن را بين اصحاب صفه تسليم كرد. چون مقدار آن كم بود به همه نرسيد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از اين كه مبادا محروم شدگان رنجيده خاطر شوند، نگران شد. نزد آنان رفت ، صريحا عذرخواهى كرد و فرمود: ((براى من چيزى آوردند، مى خواستم بين همه شما تقسيم كنم ، ولى به همه نمى رسيد، لذا به كسانى كه از ناتوانى و گرسنگى آنها خائف بودم ، اختصاص دادم .))
مراتب توجه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به تكريم شخصيت مردم و اجتناب از بى احترامى و تحقير احتمالى آنان از خلال اين حديث كاملا مشهود است .(286)
رفع سوء تفاهم !
احترام به مردم در تمام مواقع از برنامه هاى قطعى زندگى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود. بدون مبالغه مى توان گفت اين خوى پسنديده از بزرگترين عوامل پيشرفت و موفقيت آن حضرت است .
كان يكرم من يدخل عليه حتى ربما بسط ثوبه و يؤ ثر الداخل بالوسادة التى تحته ؛(287)
هر كس بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد مى شد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او احترام مى نمود. چه بسا عباى خود را به جاى فرش ‍ زير پاى او مى گسترانيد و بالشى كه تكيه گاه خودش بود به او مى داد!
دخل على النبى صلى الله عليه و آله و سلم رجل المسجد و هو جالس ‍ وحده فتزحزح له و قال انّ من حقّ المسلم على المسلم اذا اءراد الجلوس اءن يتزحزح له ؛(288)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تنها در مسجد نشسته بود. مردى وارد شد و به طرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمد.
حضرت از جا حركت كرد و به احترام او قدرى عقب رفت . عرض كرد: كه جا وسيع است ، چرا قدمى به عقب رفتيد؟ حضرت فرمودند: ((از حقوق مسلمان براى واردين ، حريم گرفتن و قدمى به عقب رفتن است .))(289)
و كان اذا لقيه واحد من اءصحابه قام معه فلم ينصرف حتى يكون الرجال ينصرف عنه و اذا لقيه اءحد من اءصحابه فتناول يده ناولها ايّاه فلم ينزع عنه حتى يكون الرجل هو الذى ينزع عنه ؛(290)
وقتى يكى از اصحاب به ديدن آن حضرت مى آمد، به احترام او آن قدر مى نشست تا خود آن مرد از مجلس خارج شود و چون كسى به ملاقات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى آمد و مى خواست مصافحه كند، به او دست مى داد و دست خود را نمى كشيد تا وقتى آن مرد دست خود را بكشد.))
كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقسم لحظاته بين اءصحابه فينظر الى ذا و ينظر الى ذا بالسويّة ؛(291)
((براى حفظ احترام تمام مردم ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مجالس عمومى نگاه هاى مودت آميز خود را بالسويه متوجه كليه حضار مى فرمود.))
اءنّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لا يدع اءحدا يمشى معه اذا كان راكبا حتى يحمله فان اءبى قال تقدم اءمامى و اءدركنى فى المكان الذى تريد؛(292)
اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سوار بود اجازه نمى داد كسى پياده در ركابش راه برود، او را به ترك خود سوار مى كرد و اگر از سوار شدن ابا مى نمود به او مى فرمود شما جلو برو و در فلان مكان مرا ملاقات كن .
گاهى در مواقع مخصوصى اتفاق مى افتاد كه رفتار صحيح و مصلحت آميز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، عكس العمل نامطلوبى در قلوب بعضى از مردم ايجاد مى كرد و كسانى آن كار را اهانت و تحقير عملى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به خود تعبير مى كردند، پيشواى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فورا با توضيح قضيه ، آن تيرگى را برطرف مى فرمود و احترام خود را نسبت به شخصيت آنان آشكار مى كرد.(293)
پرهيز از اختلاف
گاهى مردم يك شهر يا يك كشور بر اثر تفاوت انديشه و طرز تفكر يا به علت اختلاف تمايلات و خواهش هاى نفسانى دچار تفرقه و پراكندگى مى شوند و هر گروهى از پى نظريه خود مى روند. در نتيجه اختلافات شديد در سطح وسيع به وجود مى آيد و جامعه با عوارض سنگينى مواجه مى گردد. اين قبيل پراكندگى زمان حكومت على عليه السلام در مواقعى روى داد. از آن جمله وقتى در جنگ صفين معاويه قرآن ها را بالاى نى زد و گفت : ((بياييد جنگ را ترك كنيم و قرآن را حاكم قرار دهيم .))
على عليه السلام فرمود: ((اين مكر است ، اعتنا نكنيد!))
اما بين جمعيت على عليه السلام شكاف افتاد. گروهى گفتند تا پيروزى نهايى بايد جنگيد! گروهى گفتند: با قرآن مى جنگيم !
سرانجام با قرار حكميت ، جنگ پايان يافت . طولى نكشيد كه گروه ديگرى به نام خوارج قيام كردند و گفتند: ((حاكم ، فقط خداوند است و بس و حكميت را به غير خدا واگذار نمودن ، بدعت است و حرام !)) و اين گروه نيز اختلاف تازه اى به وجود آوردند و بر اثر آن اختلاف ، خون ها ريخته شد. اين قبيل پراكندگى هاى وسيع در گذشته نيز وجود داشته و هم اكنون هم گاهى در جهان بوجود مى آيد.(294)
عدم امكان جلب رضايت مردم
لقمان حكيم براى اينكه فرزند خود را از توقع مدح و تمجيد مردم رهايى بخشد و ضمير او را از اين انديشه ناشدنى خالى كند، در وصيت خود به وى فرمود:
لا تعلق قلبك برضا الناس و مدحهم و ذمهم فان ذلك لا يحصل و لو بالغ بالانسان فى تحصيله بغاية قدرته ؛(295) ((دلبسته به رضاى مردم و مدح و ذم آنان مباش كه اين نتيجه حاصل نمى شود، هر قدر هم آدمى در تحصيل آن بكوشد و نهايت درجه قدرت خويش را در تحقق بخشيدن به آن اعمال نمايد.))
فرزند به لقمان گفت : معناى كلام شما چيست ؟ دوست دارم براى آن مثال يا عملى را به من ارائه نمايى .
پدر و پسر از منزل خارج شدند و درازگوشى را با خود آوردند. لقمان سوار شد و پسر پياده پشت سرش حركت مى كرد. چند نفر در رهگذر به لقمان و فرزندش برخورد نمودند. گفتند: اين مرد قسى القلب و كم عاطفه را ببين كه خود سوار شده و بچه خويش را پياده از پى خود مى برد. لقمان به فرزند گفت : سخن اينان را شنيدى كه سوار بودن من و پياده بودن تو را بد، تلقى نمودند؟
به فرزند خود گفت : ((تو سوار شو و من پياده مى آيم .))
پسر سوار شد و لقمان پياده به راه افتاد. طولى نكشيد كه عده اى در رهگذر رسيدند. گفتند: اين چه پدر بدى است و اين چه پسر بدى ! اما بدى پدر از اين جهت است كه فرزند را خوب تربيت نكرده ، او سوار است و پدر پياده از پى اش مى رود با آنكه پدر به احترام و سوار شدن شايسته تر است . پدر اين پسر را عاق نموده و هر دو در كار خود بد كرده اند.
لقمان گفت : سخن اينان را شنيدى ؟
گفت : بلى !
فرمود: اينك هر دو نفر سوار مى شويم .
سوار شدند. گروه ديگرى رسيدند، گفتند: در دل اين دو، رحمت و مودت نيست . اين هر دو سوار شده اند، پشت حيوان را قطع مى كنند و فوق طاقتش ‍ بر حيوان تحميل نموده اند.
لقمان به فرزند خود فرمود: شنيدى ؟
عرض كرد: بلى !
فرمود: اينك مركب را خالى مى بريم و خودمان پياده راه را طى مى كنيم .
عده اى گذر كردند و گفتند: اين عجيب است كه خودشان پياده مى روند و مركب را خالى رها كرده اند و هر دو را در اين كار مذمت نمودند.
فقال لولده ترى فى تحصيل رضاهم حيلة لمحتال ؛(296)
در اين موقع لقمان به فرزندش فرمود: آيا براى انسان با تدبير به منظور جلب رضاى مردم ، محلى براى اعمال حيله و تدبير باقى است ؟
پس توجه خود را از آنان قطع نما و در انديشه رضاى خداوند باش !
لقمان حكيم با يك عمل ساده به فرزند خود فهماند كه نمى توان با رفتار خويش ، رضايت خاطر مردم را جلب نمود، هر طور كه قدم بردارى ، سخنى مى گويند. بنابراين براى مدح و ذمّ اين و آن مينديش و تنها متوجه رضاى حضرت بارى تعالى باش كه معيار رستگارى و سعادت ، خشنودى خداوند است .(297)
ساده زيستى
عن محمد بن على عن موسى بن سعدان عن حسين بن ابى العلاء قال خرجنا الى مكّة نيّفا و عشرين رجلا فكنت اءذبح لهم فى كل منزل شاة فلمّا اءردت اءن اءدخل على ابى عبدالله عليه السلام قال يا حسين و تذلّ المومنين قلت اءعوذ بالله من ذلك فقال بلغنى اءنّك كنت تذبح لهم فى كل منزل شاة فقلت ما اءردت الا الله قال اء ما علمت اءنّ منهم من يحبّ اءن يفعل مثل فعالك فلا تبلغ مقدرته فتقاصر اليه نفسه اءنّ اءستغفر الله و لا اءعود؛(298)
حسين بن ابى العلاء مى گويد بيست و چند نفر بوديم كه به عزم مكه حركت نموديم . من در هر منزل براى غذاى جمعيتمان گوسفندى ذبح مى نمودم . روزى به قصد زيارت امام صادق عليه السلام رفتم . تا مرا ديد، با تاءثر فرمود: ((اى حسين ! آيا مسلمانان را ذليل مى كنى ؟))
گفتم : ((از اين امر به خدا پناه مى برم !))
امام فرمود: ((به من خبر رسيد كه تو در هر منزل براى همسفرها، گوسفندى ذبح مى كنى .))
عرض كردم ((مولاى من ! قسم به خدا من از اين كار جز رضاى الهى قصدى ندارم .))
امام فرمود: ((آيا نمى بينى در كاروان كسانى هستند كه مى خواهند همانند تو عمل كنند، اما تمكن مالى ندارند و دچار حقارت روحى مى شوند؟))
عرض كردم : ((يابن رسول الله ! بر اساس راهنمايى شما از خداوند آمرزش ‍ مى خواهم و از اين پس چنين عملى را تكرار نخواهم نمود.))(299)