79-
بشارت عيسى عليه السلام به آمدن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و
مهدى موعود عليه السلام
روزى حضرت عيسى عليه السلام از سرزمين اردن به طرف بيت المقدس مى رفت
، در راه به همراهان خود فرمود: در فلان جا الاغى همراه كره اش مى
چرند، آن الاغ را به اين جا بياوريد.
فرمان اطاعت شد، عيسى عليه السلام بر آن سوار شد و به شهر اورشليم وارد
گرديد. در آنجا از چندين بيمار سخت عيادت كرد و به اذن خدا به آنها شفا
داد. سپس وارد بيت المقدس گرديد، در آنجا بعضى از آن حضرت پرسيدند:
(( اى رسول خدا! به ما خبر بده كه پايان دنيا
چگونه است و كى خواهد بود؟ ))
عيسى : به شما خبر مى دهم كه بعد از من پيامبرى خواهد آمد كه نام او
احمد صلى الله عليه و آله
(266) است يكى از فرزندان او (حضرت مهدى ) حجت خدا بر
انسانها خواهد بود. او پس از آنكه زمين پر از ظلم و جور شد قيام مى كند
و جهان را پر از عدل و داد مى نمايد. من در آن زمان به زمين فرود مى
آيم و ظهور من نشانه ظهور قيامت خواهد بود.
(267)
80- عروج عيسى عليه
السلام به آسمان
تبليغات عيسى عليه السلام و افزايش پيروان او، موجب شد كه يهوديان و
روحانى نمايان يهود كينه آن حضرت را به دل گرفته و به فكر افتادند تا
توطئه قتل آن بزرگ مرد را فراهم سازند، آنها براى اجراى اهداف شوم خود،
قيصر روم را تحريك كردند و به او گفتند اگر اين وضع ادامه يابد سلطنت
تو را واژگون خواهد شد. براى حفظ سلطنتت چاره اى جز كشتن عيسى ندارى .
حضرت عيسى عليه السلام از توطئه دشمن آگاه شد، مكان خود را با ياران
مخصوصش عوض مى كرد و در مخفى گاهها بسر مى برد تا از گزند دشمن محفوظ
بماند.
سرانجام يكى از ياران نزديكش به نام (( يهودا
اسخريوطى )) كه يكى از حواريون آن حضرت بود به
خاطر سى پاره نقره كه دشمن به او رشوه داد مكان عيسى عليه السلام را به
دشمن نشان داد تا آن حضرت را دستگير كرده و به دار بياويزند،
(268) ولى خود او بر اثر شباهت زيادى كه به عيسى عليه
السلام داشت به جاى عيسى عليه السلام ، به دست يهود كشته شد و چاهى را
كه كنده بود، خود در ميان آن سقوط كرد.
توضيح اين كه : عيسى عليه السلام با ياران مخصوص به باغى وارد و در
آنجا مخفى شدند ولى بر اثر گزارش (( يهودا
)) وقتى كه شب فرا رسيد و هوا تاريك شد جاسوسان
و جلادان دشمن از در و ديوار باغ وارد شدند و حواريون را احاطه كردند.
وقتى كه حواريون خود را در خطر شديد ديدند عيسى عليه السلام را تنها
گذاشتند و گريختند. در چنين لحظه خطرناكى خداوند عيسى عليه السلام را
تنها نگذاشت ، او را يارى كرد و وجودش را از چشم مهاجمان پوشانيد و
مردى كه شباهت كاملى به عيسى عليه السلام داشت ، (يعنى همان يهود
اسخريوطى ) به جاى عيسى عليه السلام دستگير شد. آن مرد بر اثر وحشت و
ناراحتى شديد خود را باخت و لال شده نتوانست خود را معرفى كند، لذا به
دست جلادان به دار آويخته و اعدام شد و به مكافات عمل خود رسيد.
قيصر روم ، وزيران و لشگريان پنداشتند عيسى عليه السلام را كشته اند.
ما قتلوه و ما صلبوه ولكن شبه لهم :
نه عيسى عليه السلام را كشتند و نه به دار آويختند، ولى امر بر آنها
مشتبه شد.
(269)
در جامعه منعكس شد كه عيسى عليه السلام اعدام شد، حتى مسيحيان همين
عقيده را دارند و شعار صليب كه در تمام شوون زندگى مسيحيان ديده مى
شود، بر اساس اين اعتقاد است كه عيسى عليه السلام مصلوب شد ، يعنى به
دار آويخته شد و به شهادت رسيد، اما طبق صريح قرآن او كشته نشد و بدار
هم آويخته نشد، بلكه خداوند او را زنده به سوى خود برد.
(270)
(پايان داستانهاى زندگى عيسى عليه السلام )
داستانهاى حضرت محمد صلى الله عليه و آله پنجمين پيامبر اولواالعزم
ويژگهاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، خاتم پيامبران و بزرگترين انسان
جهان خلقت است كه پيامبران سابق از جمله حضرت عيسى عليه السلام به آمدن
او بشارت دادند. او 53 سال قبل از هجرت در روز 17 ربيع الاول سال 570
ميلادى ، در مكه چشم به جهان گشود و در چهل سالگى به پيامبرى مبعوث
گرديد و پس از گذشت 13 سال از پيامبريش به مدينه هجرت كرد و سرانجام در
28 صفر سال 11 هجرى ، در سن 63 سالگى در مدينه رحلت نمود. مرقد مطهرش
در كنار مسجدالنبى مدينه قرار دارد.
مقام و شخصيت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در پيشگاه خداوند آنقدر
بالاست كه خداوند به او فرمود:
لو لاك لما خلقت الافلاك :
اگر تو نبودى هيچ موجودى را نمى آفريدم ، همه موجودات را به طفيل وجود
تو آفريدم .
(271)
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در يك خاندان شريف از دودمان قريش به
دنيا آمد.
پدران و مادران آن حضرت تا حضرت آدم ، همه به خداى يكتا را مى پرستيدند
و پدرش عبدالله و مادرش آمنه از انسانهاى پاك و برجسته عصر جاهليت
بودند.
سلسله نسب پيامبر صلى الله عليه و آله با 48 واسطه به حضرت آدم عليه
السلام مى رسد كه در اين سلسله ، پيامبرى مانند: اسماعيل (جد بيست و
هشتم )، ابراهيم خليل (ع ) (جد بيست و نهم )، حضرت نوح عليه السلام (جد
سى و نهم )، ادريس عليه السلام (جد چهل و دوم ) و حضرت آدم عليه السلام
(جد چهل و هشتم ) پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشند.
سلسله نسب پيامبر صلى الله عليه و آله تا جد بيستمش از اين قرار است :
محمد پسر عبدالله ، پسر عبدالمطلب ، پسر هاشم ، پسر عبد مناف ، پسر قصى
، پسر كلاب ، پسر مره ، پسر كعب ، پسر لوى ، پسر غالب ، پسر فهر، پسر
مالك ، پسر نضر، پسر كنانه ، پسر خزيمه ، پسر مدركه ، پسر الياس ، پسر
مضر، پسر نزار، پسر معد، پسر عدنان .
(272)
چهره رعناى پيامبر صلى الله عليه و آله
روزى امام حسن عليه السلام با (( هند بن ابى
هاله )) كه از قيافه شناسان عصر پيامبر صلى الله
عليه و آله بود، ملاقات كرد و پرسيد چهره جدم چگونه بود؟
هند در پاسخ گفت :
صورتش مانند شب چهارده مى درخشيد، قامتش رسا، سرش بزرگ ، مويش نه
پيچيده و نه افتاده ، رنگش سفيد روشن ، پيشانيش گشاده ، ابروانش پر مو
و كمانى و از هم گشاده ، محاسنش انبوه ، سياهى چشمش شديد، گونه هايش
نرم و كم گوشت ، دندانهايش باريك ، و دندانهاى ثنايايش از هم گشاده ،
اندامش معتدل ... و باريكى كف پايش خالى و كم گوشت بود، هنگامى كه راه
مى رفت با وقار حركت مى كرد، گامهاى گشاده مى گذاشت همانند آنكه از
بلندى به پايين گام بر دارد، وقتى به چيزى توجه مى كرد، به طور عميق به
آن نگاه مى كرد، هنگام حركت بيشتر به زمين مى نگريست ، به مردم خيره
نمى شد، و به هر كس كه مى رسيد سلام مى نمود.
(273)
مشخصات پيامير اسلام صلى الله عليه و آله
نام شريف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله محمد و احمد
(274) است . براى او القاب گوناگون مانند: مصطفى ،
بشير، نذير، خاتم النبيين ، خير المرسلين و... آورده اند.
مشخصات زندگى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در چهار بخش خلاصه مى
گردد:
1. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قبل از تولد در كتابهاى آسمانى و
در سخنان پيامبران گذشته .
2. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بعد از تولد و قبل از نبوت (40
سال )
3. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بعد از نبوت در مكه (13 سال )
4. پيامبر اسلام بعد از هجرت در مدينه (ده سال )
در سراسر خلقت ، در ميان انسانهاى پيشين ، تا كنون و آينده ؛ تاريخ هيچ
كسى مانند تاريخ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله سازنده و بالنده
نيست و هيچ كس در راه ارشاد مردم مانند او پيشرفت سريع و وسيع نداشته
است .
و هيچ پيامبرى در راه ابلاغ رسالت چون او زحمت و رنج نبرده است .
او داراى همسران متعددى بود كه يكى از همسران او حضرت خديجه (س ) بود و
از او داراى شش فرزند گرديد. فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله همه
در عصر خودش از دنيا رفتند جز حضرت فاطمه زهرا (س ) كه يگانه دختر
پيامبر صلى الله عليه و آله بود و هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و
آله 18 سال داشت .
پيامبر صلى الله عليه و آله حضرت على را در صحراى غدير و در موارد ديگر
جانشين خود قرار داد و او را به عنوان امام بعد از خود منصوب كرد.
پيامبر اسلام در قرآن
در قرآن ، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چهار بار به نام محمد صلى
الله عليه و آله و يك بار به نام احمد صلى الله عليه و آله و صد بار به
عنوان نبى و رسول و يك بار به عنوان (( خاتم
النبيين )) ذكر شده است .
به طور كلى قرآن معجزه جاويدان پيامبران صلى الله عليه و آله و آخرين
كتاب آسمانى و نشانه عظمت مقام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى
باشد.
در اين جا از ميان دهها و صدها آيه ، نظر شما را به سه آيه در رابطه با
اوصاف پيامبر صلى الله عليه و آله جلب مى كنيم . در آيه 45 و 46 سوره
احزاب مى خوانيم :
يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و
نذيرا - و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا:
اى پيامبر! ما تو را به عنوان گواه و بشارت دهنده و انذار كننده
فرستاديم - و تو را دعوت كننده به سوى خدا، به فرمان او و چراغ روشنى
قرار داديم .
در اين دو آيه ، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به پنج صفت ، توصيف
شده است و در آيه 21 سوره احزاب مى خوانيم :
لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه :
قطعا پيامبر اسلام رسول خدا صلى الله عليه و آله اسوه و الگوى شايسته
براى شماست .
با توجه به آيات فوق ، بايد دانست كه هدف از ذكر داستانهاى زندگى آن
حضرت ، سرگرمى و داستانسرايى نيست ، بلكه هدف توجه و آگاهى و پيروى است
.
به اميد آنكه با همتى استوار و فكرى روشن و نيرومند از باغستان بسيار
زيبا و بى نظير زندگى درخشان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بهره
مند گرديم و در پر تو آن ، به سعادت دنيا و آخرت برسيم .
لازم به تذكر است كه در حوادث زندگى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله
هزاران داستان و سرگذشت سازنده وجود دارد ولى در اين كتاب كه بنايش
بيست داستان از پنج پيامبر اولواالعزم مى باشد: به ذكر بيست داستان از
زندگى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اكتفا كرده كه با توجه به
شماره داستانهاى قبلى از شماره 81 شروع مى شود.
81 - شيون شيطان بزرگ
هنگام تولد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ابليس (پدر شيطانها) جيغ
و فرياد بلندى كشيد كه همه شيطانها به گرد او جمع شده ، پرسيدند:
(( اى سرور ما! چه حادثه اى تو را اين گونه بى
تاب و وحشت زده كرده است ؟ ))
ابليس در جواب گفت : (( واى بر شما، امشب وضع
آسمان و زمين پريشان و دگرگون شده ، و اين نشانه بروز حادثه بزرگى است
.
كه از زمان عروج عيسى عليه السلام به آسمان ، چنين حادثه اى رخ نداده
است .
در همه جهان پراكنده شويد و جستجو كنيد تا ببينيد اين حادثه چيست ؟
))
شياطين ، در سراسر زمين به جستجو پرداخته سپس نزد ابليس آمده و گفتند:
(( چيز تازه اى نيافتيم . ))
ابليس گفت : (( من خود براى جستجوى آن حادثه ،
سزاوارترم . ))
آنگاه به شكل گنجشكى در آمد و از جانب كوه حرا به مكه وارد شد. جبرئيل
به او نهيب زد: (( باز گرد، خدا تو را لعنت كند.
))
ابليس : اى جبرئيل ! يك سوال از تو دارم ؛ حادثه اى كه امشب رخ داده
چيست ؟
جبرئيل : محمد صلى الله عليه و آله چشم به جهان گشوده است .
ابليس : آيا من در آن بهره اى دارم ؟ (مى توانم او را فريب دهم ؟)
جبرئيل : نه ، هرگز
ابليس : آيا در امت او راه نفوذ دارم ؟
جبرئيل : آرى
ابليس : به همين اندازه خشنود شدم .
(275)
82- بيزارى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از
مظاهر شرك در دوران كودكى
هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله چشم به جهان گشود، سرپرست
و جدش عبد المطلب ، او را به بانويى به نام ((
حليمه سعديه )) كه باديه نشين بود سپرد تا به او
شير دهد و از او نگهدارى كند. حليمه حدود چهار - پنج سال از ايشان
نگهدارى كرد، تا روزى پيامبر صلى الله عليه و آله به حليمه چنين فرمود:
(( اى مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور
فرزندان حليمه بودند) در روز نمى بينم ؟ ))
حليمه : آنها گوسفندان را به بيابان ، براى چراندن مى برند، اكنون در
بيابان هستند.
محمد صلى الله عليه و آله : چرا من همراه آنها نمى روم ؟
حليمه : آيا دوست دارى همراه آنها به صحرا بروى ؟
محمد صلى الله عليه و آله : آرى .
صبح روز بعد، حليمه روغن بر موى محمد صلى الله عليه و آله و سرمه بر
چشمانش كشيد و يك (( مهره يمانى
)) براى محافظت به گردنش آويخت . آن حضرت بيدرنگ مهره را از
گردن بيرون آورده به دور انداخت ، سپس رو به حليمه فرمود:
مهلا يا اماه ! فان معى من يحفظنى :
مادر جان ! آرام بگير، اين چيست ؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مى كند.
(نه مهره يمانى )
(276)
83- عبادت پيامبر صلى
الله عليه و آله بر فراز كوه حرا
يكى از كوههاى بسيار بلند مكه ، كوه حرا (بر وزن رضا) است كه در شمال
شرقى مكه ، كنار راه مكه به عرفات قرار دارد و بر تمام شهر مكه مسلط مى
باشد. در سينه اين كوه غارى هست كه به آن (( غار
حرا )) گويند. اين غار به قدرى كوچك است كه يك
نفر به زحمت مى تواند در ميان آن بخوابد. پيامبر صلى الله عليه و آله
قبل از آنكه به پيامبرى برسد، در هر ماه چندين بار شب و روز و در هر
سال ، ماه رمضان بر فراز آن كوه مى رفت و در غار مذكور به عبادت و
نيايش خداوند مى پرداخت ، و گاه مى شد كه آب و نان به اندازه يك ماه مى
برد و يك ماه بر فراز آن كوه پايين نمى آمد. در فراز آن قله رفيع ، به
تفكر و انديشه درباره آسمانها، زمين ، پرندگان ، گياهان و موجودات
گوناگون مى پرداخت . عبادت و نيايشش آميخته با معرفت بود
(277) و در همان وقت (قبل از پيامبرى ) با جهان ملكوتى
تماس داشت و از آيين مخصوصى كه با خداوند به وسيله يكى از فرشتگان
بزرگش به او مى آموخت پيروى مى كرد.
امام هادى عليه السلام فرمود: (( پيامبر اسلام
عليه السلام پس از سفر تجارى به شام ، آنچه ب 0ه دست آورد، به تهيدستان
داد. هر روز بامداد كوه حرا مى رفت و در بالاى قلعه هاى آن آثار رحمت
خدا و شگفتيهاى آفرينش را تماشا مى كرد. از تماشاى دريا و صحرا و
آسمانها تحت تاثير عظمت خدا قرار گرفته و خدا را آن گونه كه شايسته اش
بود عبادت مى كرد... ))
(278)
از سخنان اميرالمومنين على عليه السلام اين است كه هنگامى كه پيامبر
صلى الله عليه و آله از شير خوردن گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته خود
همراه آن حضرت كرد تا همواره در شب و روز او را به راههاى راست و
شايسته و اخلاق نيك و شيوه هاى پسنديده انسانى سير دهد.
(279)
84- اثر معجزه آساى قرآن
در دگرگونى سران شرك
سالهاى آغاز بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، سه نفر از سران و
سركشان شرك و كفر از قبيله قريش به نامهاى : ابوجهل ، ابوسفيان اخنس بن
شريق ، شبى براى شنيدن آيات قرآن ، جداگانه كنار خانه پيامبر صلى الله
عليه و آله رفتند (و هر كدام پيش خود فكر مى كرد كه تنها او براى گوش
دادن قرآن ، كنار منزل پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است .) نيمه شب
، پيامبر صلى الله عليه و آله از بستر برخاست و به نماز ايستاد و پس از
نماز به قرائت آيات قرآن مشغول شد. آهنگ پر جاذبه قرآن ، آن چنان شيوا
بود كه سران قريش با شيفتگى عجيبى در چنبره جذب و كشش معنوى قرآن قرار
گرفتند، به طورى كه آنها تا صبح ، آيات را گوش دادند. هنگام طلوع فجر
هركدام تصميم گرفتند تا هوا روشن نشده و كسى اطلاع نيافته به خانه هاى
خود برگردند، همان دم به سوى خانه خود وارد شدند، اتفاقا هر سه در
مكانى به هم رسيدند و از كار هم آگاه شده به سرزنش يكديگر پرداختند و
همه مى گفتند: (( اگر سفيهان از كار ما آگاه
شوند، به محمد صلى الله عليه و آله مى گروند. بنابراين با هم پيمان مى
بنديم كه ديگر اين كار را تكرار نكنيم . ))
شب دوم ، باز هر كدام جداگانه و در نيمه شب از تاريكى استفاده كرده ،
در كنار خانه پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و آيات قرآن را با صداى
پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدند. مشتاقانه تا طلوع فجر گوش دادند،
سپس متفرق شدند. اين بار نيز به هم برخورد كردند و فهميدند كه همه
آنها پيمان شكنى نموده اند. همديگر را سرزنش كرده ، پيمان ديگرى بستند
كه اين ماجرا تكرار نشود.
از شما چه پنهان كه شب سوم نيز همين جريان تكرار شد. در اين هنگام با
سوگندها و پيمانهاى غليظ، به يكديگر تعهد دادند كه براى هميشه اين كار
را ترك كنند.
(280)
آرى ، جاذبه نيرومند قرآن آن قدر قوى و پر اثر بود كه دشمنان سرسخت در
مقابل آن زانو زدند. اگر پرده هاى تعصب و حفظ و علاقه به منافع شخصى مى
گذاشت قطعا ايمان مى آوردند.
85- كارشكنى شديد ابولهب
و دفاع قهرمانانه ابوطالب
سالهاى آغاز آشكار شدن بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نزديك
شد، مردم در بازارچه ذى المجاز سرگرم خريد و فروش بودند، ناگاه محمد
صلى الله عليه و آله را ديدند كه روپوش افكنده و با صداى بلند مى گويد:
ايها الناس قولوا لا اله الا الله تفلحوا
اى مردم ! بگوييد معبودى جز خداى يكتا نيست تا رستگار شويد.
در همان لحظه ، ابولهب (عموى پيامبر) پشت سر پيامبر صلى الله عليه و
آله حركت مى نمود و به سوى آن حضرت سنگ اندازى مى كرد، به طورى كه بر
اثر سنگ اندازى پاى مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله پر از خون شده
بود. و در همان هنگام ابولهب با صداى بلند مى گفت :
يا ايها الناس لا تطيعوه فانه كذاب
اى مردم ! از سخن محمد پيروى نكنيد، زيرا او دروغگو است .
(281)
روز ديگرى در همان بازار، مردم سرگرم خريد و فروش بودند، ناگاه متوجه
شدند محمد صلى الله عليه و آله ايستاده و مردم را به سوى خداى يكتا
دعوت و از بت پرستى نهى مى كند.
سپس عباس نزد برادرش ابولهب رفت و سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را
به او گزارش داد. در اين وقت عباس و ابولهب هر دو نزد پيامبر صلى الله
عليه و آله آمدند و فرياد مى زدند (( اى مردم !
اين شخص برادرزاده ما، دروغگو است ، مبادا فريفته گفتارش شويد و از دين
خود دست برداريد. ))
در اين هنگام ابوطالب (پدر على عليه السلام ) نزد پيامبر صلى الله عليه
و آله آمد و او را در آغوش محبت خود گرفت و سپس نزد ابولهب و عباس
رفت و گفت : (( شما از جان پيامبر چه مى خواهيد؟
سوگند به خدا او راستگو است . )) آنگاه اين دو
شعر را در تاييد و حمايت پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب به آن حضرت
خواند:
انت الامين امين الله لا كذب |
|
و الصادق القول لا لهو و لا لهب |
انت الرسول رسول الله نعلمه |
|
عليك تنزل من ذى العزه الكتب |
تو امين هستى و به راستى امين خدا مى باشى و تو راستگو هستى و در
گفتارت سخن بى اساس و بيهوده اى نيست .
تو رسول هستى ، و ما تو را به عنوان فرستاده خدا مى شناسيم و معتقديم
كه از جانب خداوند آيات قرآن بر تو نازل مى گردد.
(282)
86 - بيانات اميدبخش و
قهرمان پرور پيامبر صلى الله عليه و آله
خباب بن ارت از مجاهدان و مبارزان راستين صدر اسلام بود. مشركان او را
تحت شديدترين شكنجه قرار مى دادند تا از اسلام بازگردد، ولى او سخت
ترين آزارها را تحمل كرده و در راه اسلام مقاومت مى نمود.
روزى او با چند نفر از مسلمانان نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله
آمدند و عرض كردند:
(( آزار مشركان بسيار سخت
شده ، آيا در حق ما از درگاه خدا يارى نمى طلبيد و دعا نمى كنى ؟...
))
پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها فرمود:
((
در عصر پيامبران گذشته ، گاهى انسانهاى خداپرست را آنچنان مورد آزار
قرار مى دادند كه اره بر فرق سر آنها مى گذاشتند و آنها را دونيم مى
كردند و يا با شانه هاى آهنين بدن آنها را مى خراشيدند، در عين حال
آنها استقامت مى كردند. شما نيز استقامت كنيد. سوگند به خدا شما پيروز
خواهيد شد و برنامه شما كامل مى گردد، به طورى كه يكى از شما سواره ،
فاصله بين حضرموت تا صنعا (جنوب عربستان تا شمال آن ) را مى پيمايد و
از هيچ كس جز خدا نترسد... عجله نكنيد
)) .
بيانات پيامبر صلى الله عليه و آله گرمى خاصى به مسلمانان بخشيد و آنها
را براى مقاومت بيشتر آماده كرد. در پرتو همين مقاومتها و آمادگيها، بر
قله پيروزى رسيدند و به هدف نائل گشتند.
87- سرافكندگى مشركان و
شكست توطئه آنها
سالهاى آغاز بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله بود يك نفر عرب باديه
نشين و مستضعف ، يك ظرف چرمى به ابوجهل فروخته بود ولى ابوجهل در دادن
قيمت آن امروز و فردا مى كرد و حق او را نمى داد. او نزد قريشيان آمد و
گفت :
(( مرا در گرفتن حقم از ابوالحكم (ابوجهل
) يارى كنيد.
))
قريشيان از همين موضوع ، توطئه اى بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله
طرح ريزى كردند، كه آن توطئه اين بود:
(( مى خواستند در ضمن آنكه آن عرب بيابانى را
مسخره كنند، ابوجهل را بر ضد پيامبر صلى الله عليه و آله تحريك نمايند.
بر همين اساس به آن عرب باديه نشين گفتند: برو كنار كعبه ، در آنجا
محمد نماز مى خواند از او بخواه تا تو را در گرفتن حقت كمك كند. عرب
كنار كعبه رفت و به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، گفت : مرا
براى گرفتن حقم از ابوجهل كمك كن . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
باشد تو را كمك مى كنم . همان دم برخواست . همراه آن عرب به در خانه
ابوجهل آمدند و حلقه در را كوبيده ، ابوجهل از خانه بيرون آمد، وقتى
چشمش به سيماى محمد صلى الله عليه و آله افتاد با خشم و تندى گفت :
براى چه به اينجا آمده اى ؟ پيامبر فرمود: حق اين عرب را به او بده .
ابوجهل جواب مثبت داد و گفت حقش را خواهم داد.
سرانجام آن عرب حق خود را از ابوجهل گرفت و به عنوان تشكر نزد قريشيان
آمد و گفت : خدا جزاى خير به شما بدهد، مرا به محمد صلى الله عليه و
آله راهنمايى كرديد و او مرا كمك كرد و واسطه شد تا حقم را از ابوجهل
گرفتم .
در اين هنگام ابوجهل سر رسيد، قريشيان او را سرزنش كرده به او گفتند:
آيا حق اين عرب را به او دادى ؟
ابوجهل گفت : آرى
قريشيان گفتند: ما خواستيم تو را بر ضد محمد صلى الله عليه و آله تحريك
كنيم و اين عرب بيابانى را مسخره نماييم ، هدفمان اين نبود كه آن عرب
را براى گرفتن حقش كمك نماييم .
ابوجهل گفت :
(( محمد صلى الله عليه و آله همراه
اين عرب به در خانه من آمد و حلقه در را كوبيد، پشت در رفتم و آن را
باز كردم ، ناگاه محمد صلى الله عليه و آله را ديدم ، به من گفت حق اين
عرب را بده ، در همين هنگام جانورى را مانند شتر نر بالاى سرم ديدم كه
دهانش را باز كرده ، گويى مى خواست سرم را ببلعد، به من گفت : حق اين
عرب را بده ، اگر در جواب او مى گفتم نمى دهم سرم را مى بلعيد. از اين
رو وحشتزده شدم و حق آن عرب را دادم
))
(283)
88- اعجازى از پيامبر صلى
الله عليه و آله و درماندگى دشمن
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر اثر كودتاى مشركان ، از مكه
به سوى مدينه حجرت كرد و مشركان فهميدند كه آن حضرت از مكه بيرون رفته
است ، شخصى به نام
(( سراقه بن جعشم
)) را با گروهى براى جستجوى آن حضرت فرستادند.
سُراقه سوار بر اسب به بيابان تاخت تا اينكه در بيابان به پيامبر صلى
الله عليه و آله رسيد. يكى از همراهان پيامبر گفت :
((
اى پيامبر خدا! اين سراقه است به دنبال ما مى آيد.
))