شناخت و مراعات حقوق ديگران

جواد محدثي

- ۱۲ -


تشويق

هرچند از مقوله هايى چون «تشويق » و «تنبيه »، در مباحث تربيتى گفتگو مى شود، ولى از آنجا كه «رفتار تشويق آميز»، يكى از شيوه هاى نيك در معاشرت و برخورد با ديگران است، مورد بحث قرار مى گيرد.

انسان و نياز به «تشويق »

اغلب يا همه افراد، به لحاظ برخوردارى از غريزه «حب نفس »،دوست دارند كه مورد توجه و عنايت قرار بگيرند. توجه به اين نياز، درحدى كه به افراط كشيده نشود و آثار سوء نداشته باشد، عاملى درجهت تغيير رفتار يا ايجاد «انگيزه عمل » در انسانهاست.

وقتى كسى را مورد تشويق قرار مى دهيم و به خاطر داشتن صفتى يا انجام كارى مى ستاييم، در واقع حس «خود دوستى » او را ارضاءكرده ايم. اين هم، جاذبه و محبت مى آفريند، هم، نيت و انگيزه پديدمى آورد يا تقويت مى كند.

همچنان كه از لفظ تشويق نيز برمى آيد، به معناى «بر سر شوق آوردن »و «راغب ساختن » در ماهيت تشويق نهفته است. اين كار، نيازمند شناخت ما از روحيات و خصلتهاى روانى اشخاص به معناى عام، و ازويژگيهاى روحى فرد مورد تشويق به طور خاص است. در تشويق،بايد از لفظ، شيوه و برخوردى استفاده كرد كه در درون شخص، شوق ونيت و علاقه ايجاد كند و اين محرك درونى، او را به تلاش بيرونى واداركند، نه اينكه صرفا يك «تحريك بيرونى » باشد.

بعضى خصلت «تشويق ديگران » را ندارند و به دليل خودخواهى،غرور، حسد يا هر عامل ديگر، هرگز زبان به ستايش و تمجيد ازخوبيهاى ديگران نمى گشايند و گفتن يك كلمه تشويق آميز، برايشان بسيار سنگين است، هرچند خودشان پيوسته دوستدار آنند كه موردتشويق ديگران قرار بگيرند. برخى هم به گونه اى تربيت شده اند كه براحتى زبان به تعريف ازديگران و خوبيهايشان مى گشايند و نه تنها تشويق خوبان برايشان سنگين نيست، بلكه از اين كار، لذت هم مى برند. و ... چقدر تفاوت ميان اين دو گونه افراد است!

داشتن زبان و لحن تشويق آميز، موهبتى خدايى است. نشان كمال روحى و همت بلند و علاقه به بالندگى و رشد انسانهاست. تشويق، درنيكان و نيكوكاران، زمينه بيشتر براى «عمل صالح » پديد مى آورد ونسبت به بدان و بديها، اثر غير مستقيم بازدارندگى دارد. اگر درجامعه اى ميان نيك و بد فرقى گذاشته نشود و به شايستگان فرزانه وفداكار و فرومايگان تبهكار به يك چشم نگاه كنند، اين عامل سقوط اخلاقى و ارزشى جامعه است; صالحان مايوس و دلسرد مى شوند وفاسدان جرات و گستاخى مى يابند. اين مضمون كلام حضرت على(ع)است كه در عهدنامه اى كه به مالك اشتر نخعى نوشت، او را به اين ارزشگذارى و بهادادن به نيكان صالح فرمان داد:

«لا يكونن المحسن و المسيئ عندك بمنزلة سواء، فان فى ذلك تزهيدا لاهل الاحسان فى الاحسان و تدريب لاهل الاسائة »; (1) .

اى مالك ... هرگز «نيكوكار» و «بدكار» نزد تو يكسان و در يك جايگاه نباشند، چرا كه در اين كار، بى رغبتى نيكوكاران در امرنيكوكارى است، و ورزيدگى و شوق بدكاران براى بدى است.

تفاوت گذاشتن ميان نيك و بد در نوع برخورد و احترام و توجه، نه تنها با «عدالت » منافاتى ندارد، بلكه سوق دادن جامعه به سوى صلاحيتهاست و ارج نهادن به نيكها و نيكان است. اين تفاوت رفتاربه خاطر تفاوت عمل ديگران، هم در محيط خانه و ميان فرزندان قابل عمل است، هم در محيط درسى و ميان دانش آموزان و دانشجويان. هم نسبت به كارمندان، سربازان، خدمتگزاران و اقشار مختلف ديگر.

تناسب تشويق و عمل

هم در بحث تنبيه و توبيخ، هم در مقوله ستايش و تشويق، بايدتناسب ميان «عمل » و «ميزان تشويق » مراعات شود، تا اثر مطلوب راببخشد. بدون اين تناسب، يا افراط مى شود يا تفريط، و هر دو زيانباراست. البته هر يك از اين زياده روى يا كوتاهى در تشويق و ستايش هم ريشه ها و عللى دارد.

على(ع) مى فرمايد:

«الثناء باكثر من الاستحقاق ملق و التقصير عن الاستحقاق عى او حسد». (2) .

ستايش بيش از حد استحقاق و شايستگى، تملق و چاپلوسى است. و كم گذاشتن و كوتاهى از حد استحقاق، ناتوانى يا حسادت است.

اين سخن، ضمن تاكيد بر همان «تناسب »، دو جنبه افراط و تفريطرا در اين مساله يادآور مى شود و به ريشه آن هم اشاره دارد. زياده روى در مدح، يا از جهالت و نشناختن قدر و ارزش كارها و اشياء سرچشمه مى گيرد، يا نشانه روحيه چاپلوسى و نوكرصفتى و حقارت نفس و روح است. حضرت امير(ع) در سخنى ديگر مى فرمايد:

«اكبر الحمق الاغراق فى المدح و الذم »; (3) .

بزرگترين نادانى، زياده روى در ستايش يا بدگويى است.

هرچند سخن از تشويق است، ولى مدح و ستايش نيز، يكى ازجلوه هاى تشويق و روشهاى رغبت آفرينى در افراد به شمار مى آيد.

از آنجا كه تشويق، براى انگيزش به كار نيك است، اگر كمتر از«ارزش كار» و «فضيلت صفات » باشد، موجب كم اهميت جلوه يافتن آن كار و صفت مى گردد. مثلا اگر يك دانش آموز، پس از يك سال تلاش پيگير در امر تحصيل و داشتن معدل «بيست »، فقط با يك «بارك الله » و«احسنت » تشويق شود، روحيه خود را از دست مى دهد، يا اگر در برابرفداكارى عظيم و ايثار چشمگير يك انسان وارسته، تنها به ستايش مختصرى اكتفا شود، حق او ادا نشده است. برعكس، اگر در برابر كارنيك كوچكى عظيمترين تشويقها به عمل آيد،

 مثلا در يك جلسه و دريك مسابقه حضورى براى كسى كه يك پرسش عادى را فى المجلس جواب داده، يك «سفر حج » جايزه بدهند، اين نيز بدآموزى دارد، هم ارزش آن جايزه لوث مى شود، هم براى آنان كه با تلاش بيشتر،شايستگيهاى والاترى را از نظر علمى و عملى دارند ولى مورد تشويق قرار نمى گيرند، دلسرد و مايوس مى كند.

روشهاى تشويق

اينكه هر كس را چگونه مى توان بر سر شوق آورد و از كار شايسته او تجليل و تقدير كرد، در شرايط مختلف و نسبت به افراد مختلف متفاوت است. يكى را با لفظ محبت آميز و كلمات تحسين كننده مى توان تشويق كرد، يكى را با تحويل گرفتن و برخورد احترام آميز،يكى را با پول و جايزه، يكى را با مطرح ساختن و نام آوردن.

 يكى باكتاب و هديه هاى فرهنگى تشويق مى شود، يكى با لوازم مصرفى وخانگى، يكى هم با خوراك و اطعام. در همين زمينه هم مراعات تناسب ميان «نوع تشويق » با «فرد مورد تشويق »، مهم است. به اين خاطر، آنان كه به مناسبتهاى مختلف به افراد، هديه و جايزه مى دهند، يا مى خواهند افرادشايسته را مورد تشويق و تقدير قرار دهند، به اين ريزه كاريها بايدتوجه كنند.

گاهى يك «لوح تقدير» و متن زيبا و آراسته و قاب شده، كه قيمت مادى چندانى هم ندارد، براى كسى بسيار نفيس و ارزشمند وشوق انگيزتر از آن است كه مثلا صدهزار تومان پول نقد به او داده شود.البته گاهى هم برعكس است، چون لوح تقدير براى كسى نان و آب نمى شود ولى «وجه نقد» را مى تواند در پرداخت قرض و قسط يا تامين نيازهاى زندگى به كار بندد.

حتى اگر تشويقهاى مادى و لوازم مصرفى باشد، باز اين نكته كه به چه كسى، چه چيزى هديه شود، مهم است. طرف به تناسب شغل، سن،شرايط زندگى و ويژگيهاى شخصى، گاهى از يك پتو، يا ضبطصوت،دوره ترتيل قرآن، آلبوم عكس، لباس و كفش ورزشى، سفر عمره وسوريه، اردوى تفريحى، كتاب، مدال و ... خوشش مى آيد و برايش ارزش دارد.

در مورد كتاب هم، حتى نوع كتاب به تناسب مخاطب موردتشويق بايد گزينش شود. به بعضى بايد قرآن و صحيفه سجاديه داد، به بعضى رساله احكام، به بعضى اخلاق و تربيت، به بعضى كتاب طباخى و آشپزى، به بعضى كتابهاى علمى و فنى، به بعضى فرهنگ لغت، به بعضى دوره اى تفسير، به بعضى كتاب قصه و رمان، به بعضى ديوان شعر، به بعضى مجموعه اى نفيس از نقاشى يا خط و ... مى بينيم كه هركس از نوعى كتاب كه مورد علاقه يا نياز او است، بيشتر لذت مى برد وآن هديه، بيشتر براى او نقش تشويقى دارد.

حضرت على(ع) در نهج البلاغه نسبت به نوع رفتار با فرماندهان نظامى و سران سپاه و ارتش، به مالك اشتر توصيه مى كند كه آنان را براساس ميزان مواسات و خدمت و تلاش، مورد احترام و تقدير قرار بده و براى آنكه در امر مبارزه با دشمن و جهاد، «يكدل » باشند، زندگى آنان را تامين كن و خواسته هايشان را برآور. آنگاه مى فرمايد:

«و واصل فى حسن الثناء عليهم و تعديد ما ابلى ذوو البلاء منهم، فان كثرة الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرض الناكل »; (4) .

پيوسته ستايش نيك نسبت به آنان داشته باش و رنجها و بلاها وآزمونهاى آنان را برشمار، چرا كه ياد كردن بسيار از كارهاى نيك آنان،شجاع را به شور و جنبش وا مى دارد و سست و بى حال را هم به حركت مى كشاند.

امام امت(ره) از اين شيوه تشويقى چه در آغاز پيروزى انقلاب وچه در طول سالهاى دفاع مقدس استفاده مى كرد. در آغاز انقلاب كه عده اى طرح «انحلال ارتش » را مطرح مى كردند، امام از فداكاريها وهمدليهاى آنان با ملت ستايش كرد و آنان را به صحنه انقلاب كشيد، ودر سالهاى حماسه نيز، زبان و بيان و قلم تشويق آميز حضرت امام(قدس سره) نسبت به رزمندگان و ارتش و سپاه، نقش عمده درحماسه آفرينى و خطشكنى و شهادت طلبى و پيروزيهاى ماندگار وپرافتخار داشت.

پس نوع تشويق و تقدير از نظاميان، كارمندان، محصلان، كارگران،كوچكها، بزرگها، خانمهاى خانه دار، پزشكان و پرستاران و ... بايد فرق كند و متناسب با خود آنان باشد و نشان دهنده ارج گذارى به كار خاص آنان باشد. «تشويق به نحوى بايد باشد كه تشويق شونده، احساس كند ديگران به ارزش كار او پى برده اند و از كارى كه او كرده، خوشحال و سپاسگزارند.» (5) .

البته نبايد تشويق، ايجاد «غرور» كند. ظرفيت افراد را هم نسبت به تشويق بايد سنجيد. گاهى بچه ها به خاطر تشويق، لوس و بى ادب وپرتوقع مى شوند. گاهى بزرگترها به خاطر نداشتن ظرفيت لازم براى تقدير، خود را مى بازند و متكبر و بى اعتنا مى شوند يا از رشد و پويايى مى مانند. به اين عوارض منفى هم، بايد توجه داشت. به فرموده حضرت امير(ع): «كم من مغرور بحسن القول فيه »; (6) چه بسا كسانى كه با سخن نيك ديگران در باره آنان، مغرور مى شوند.

شرايط تشويق

در يك كار تشويقى، بايد نكاتى مورد توجه قرار گيرد كه به «اثربخشى » تشويق، كمك مى كند و بدون آنها، يا از اثر مى افتد، يا اثرمنفى به بار مى آورد. برخى از اين نكات، از اين قرار است:

1- تشويق، همراه با درك و تشخيص و كشف استعدادهاى رشدطرف مقابل باشد.

2- ارزش عمل نيك و خصلت شايسته، شناخته شود و به فردمورد تشويق هم شناسانده شود.

3- تشويق، «رشوه » به حساب نيايد و «حق و حساب »، تلقى نشود.

4- به اندازه و بجا باشد و از حد معمول و متناسب و متعارف،تجاوز نكند، تا خاصيت خود را از دست ندهد.

5- همراه و توام با عمل فرد باشد، چون فاصله زياد بين تشويق وكار نيك، آن را از ارزش و اثر مى اندازد و نقش شوق آورى آن از بين مى رود. در حديث است كه: مزد كارگر را، پيش از آنكه عرقش خشك شود بپردازيد.

6- تشويق، همراه با توجيه و تبيين باشد و فرد بداند كه چرا و به خاطر چه كارى مورد تشويق قرار گرفته است. اين مساله در توبيخ وتنبيه هم هست. همچنان كه مجازات، بدون آنكه طرف بداند چرا تنبيه مى شود، عامل بازدارنده نيست، تشويق بدون توجيه و تبيين هم اثرانگيزه آفرينى و تحريكى به كار خير ندارد.

7- تشويق، با عمل خوب، تناسب داشته باشد، نه مبالغه آميز، نه كمتر از حد مطلوب. تشويق، مثل مصرف دارو براى بهبود يك بيمارى است. مصرف بيش از حد يا كمتر از مقدار توصيه شده، اثر درمانى ندارد، بلكه گاهى هم زيانبار است.

گاهى مى توان با تشويق انسانهاى شايسته، راهى براى جلوگيرى از فساد فاسدان يافت. اين تاثير غير مستقيم تشويق است. پيامبران الهى، هم «مبشر» بودند، هم «منذر». ولى گاهى كار بشارت و تشويق،كارسازتر از تهديد و تنبيه و توبيخ است.

حضرت على(ع) مى فرمايد: با پاداش دادن و تشويق نيكوكار،شخص بدكار و فاسد را از بدى و فساد باز داريد: «ازجر المسيئ بثواب المحسن.» (7) .

«تشويق نسل جوان، در زرورق پيچيدن و باد زدن و هندوانه زير بغل آن دادن نيست. تشويق واقعى عبارت است از درك و كشف استعدادهاى فرزندان و ايجادفرصت و محيط مساعد براى تجلى و شكوفايى آن ... محيط تشويق آميز، عبارت است از پيوند دادن آموزش و پرورش به زندگى اجتماعى، آگاه ساختن نسل جوان از مسؤوليتهاى خويش و دادن فرصت مناسب براى ايفاى اين مسؤوليتها.» (8) .

به اميد آنكه با بهره گيرى از تشويق (بيش از توبيخ و سرزنش)،زمينه هاى مناسبترى براى رشد فضايل اخلاقى در جامعه و خانواده ودر رفتار و اخلاق افراد پديد آوريم.

تقدير و سپاس

در برخوردهاى اجتماعى، يكى از عوامل محبت آفرين و تحكيم روابط، داشتن حالت و روحيه «سپاسگزارى » و «قدردانى » و «حق شناسى »نسبت به مردم است. همواره سپاس و تشكر، در مقابل «نعمت » است. نعمت و احسان هم يا مستقيما از سوى خدا به ما مى رسد، يا بندگان خدا واسطه خيرندو نيكى بر دست آنها جارى مى شود و ما از نيكوكاريها و ياريها ومساعدتهاى مردم بهره مند مى شويم و «نعمت الهى » از اين طريق شامل ما مى گردد.

تصور نشود كه «شكر خدا» با «سپاس از مردم » منافات دارد، بلكه گاهى شكر الهى در سايه تقدير و تشكر و حق شناسى از مردم تحقق مى پذيرد و خداوند به اين گونه سپاسگزاريها راضى است، بلكه به آن دستور مى دهد.

پس، بحث شكر، اختصاص به زبان ذاكر و قلب شاكر و سجده شكر در برابر نعمتهاى الهى و در پيشگاه خداوند متعال ندارد، بلكه جلوه اى از شكر هم در ارتباط با نعمتها و نيكيهايى است كه از مردم به ما مى رسد و نسبت به آنان هم بايد شاكر باشيم.

جلوه هاى نعمت

در «شكر»، گام اول شناختن «نعمت » است، و گام دوم شناخت «ولى نعمت ». از اين دو شناخت، حالتى در قلب انسان نسبت به نعمت ودهنده نعمت پديد مى آيد كه او را نسبت به نعمت و صاحب آن، قدردان و ستايشگر و سپاسگزار مى سازد. براى اينكه بنده هاى شكورى باشيم،ابتدا بايد نعمتهاى خدا را كه از آن برخورداريم، چه نعمتهاى آشكار وروشن، چه نعمتهاى پنهان و ناشناخته بشناسيم، تا حق نعمتها را اداكنيم.

در سپاسگزارى نسبت به مردم نيز توجه به نعمتهاى مادى ومعنوى كه از ديگران به ما مى رسد، گام نخست پيدايش حالت سپاس نسبت به آنان است. برخى از اين نمونه ها از اين قرار است: پدر و مادرى كه در تربيت و رشد ما سهم عمده اى داشته اند، معلمان و مربيانى كه در تعليم و تربيت ما كوشيده اند، هدايتگرانى كه ما را با دين و خدا و قرآن و معارف اسلامى آشناساخته اند، آنان كه در «خوب شدن » ما سهمى داشته اند، كسانى كه در موفقيت علمى، شغلى، ادارى، اقتصادى و رفاه وآسايش ما بهره اى داشته اند، آنان كه امنيت اجتماعى ما را تامين مى كنند، آنان كه در گرفتاريها به كمكمان مى شتابند و در مشكلات، با ماهمدردى مى كنند،

كارگران، كشاورزان، دامداران، باغبانان، توليدكنندگان،صنعتگران، مخترعان و ... كه وسايل زندگى و رفاه انسانها را فراهم مى سازند، دوستى كه با نظر مشورتى اش ما را در كارمان كمك مى كند، همكلاسى كه در درسها به ما يارى مى رساند، همسايه اى كه هنگام نياز، از مساعدت دريغ نمى كند، رسانه هاى گروهى و مراكز اطلاع رسانى و چاپ و نشر، كه درارتقاى سطح فكر و دانش و شناخت ما مى كوشند. و ... دهها و صدها شخص و گروه و صنف و نهاد و مركزى كه به نحوى از سوى آنها متنعم و برخوردار مى شويم.

قدردانى از زحمات و خدمات تلاشگران و خادمان، آنان را دركارشان باانگيزه تر و مصمم مى سازد و ناسپاسى از آنان، سست ومايوس و دلسردشان مى سازد. فرهنگ تقدير و تشكر و زبان سپاس و حق شناسى از نيكيها ونيكوكاران، از تعاليم اسلام و برنامه هاى دينى است و هر چه اين فرهنگ در بين مردم رواج يابد، كمكى به توسعه خيرات و افزايش وتداوم نيكوكارى و احسان در جامعه است.

در روايات اسلامى، هم به سپاس از مردم و خوبيهايشان سفارش شده و هم از ناسپاسى و قدرنشناسى نكوهش شده است و ناسپاسان به عنوان «رهزنان خير» قلمداد شده اند.

سپاس از مردم

در مقابل نيكيهايى كه از ديگران به ما مى رسد، سه حالت مى توانيم داشته باشيم:

1- مكافات و جبران (كه عالى ترين برخورد است).

2- شكر و سپاس، با زبان و قلم.

3- ناسپاسى و قدرنشناسى (كه بدترين برخورد است).

از حضرت على(ع) روايت است كه فرمود: بر عهده كسى است كه به او انعام و احسانى شده، اينكه به خوبى و به نحو شايسته، برنعمت دهنده نيكى كند و نعمت و احسان او را جبران نمايد. اگر ازجبران عملى و «مكافات » ناتوان بود، با ستايشى شايسته و ثناى نيك برخورد كند، اگر از ستايش زبانى هم ناتوان بود، حداقل نعمت رابشناسد و به نعمت دهنده محبت داشته باشد. اگر اين را هم ندارد ونتواند، پس شايسته آن نعمت نيست! (9) .

در روايتى هم از امام باقر(ع) روايت شده كه: هر كس، آن گونه كه به او نيكى شده، رفتار كند، مكافات و جبران كرده است و اگر ناتوان باشد، شاكر است و اگر شاكر باشد، بزرگوار است. (10) .

از حضرت رضا(ع) روايت است:

«من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر الله عز و جل »; (11) .

هر كس مخلوقهاى نعمت دهنده را سپاس نگويد، خدا را سپاس نگفته است.

اين حقيقت، به تعبيرهاى گوناگون و به صور مكرر در روايات اسلامى آمده است.

از امام سجاد(ع) نقل شده است:

«اشكركم لله اشكركم للناس »; (12) .

شكرگزارترين شما نسبت به خدا، كسى است كه نسبت به مردم سپاسگزارتر باشد.

و از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: «من لا يشكر الناس لايشكر الله » (13) .

كسى كه مردم را سپاس نگويد، شكر خدا را هم انجام نمى دهد.

و به فرموده امام كاظم(ع): خداوند، بنده سپاسگزار را دوست مى دارد. در قيامت، خداوند به برخى از بندگانش خطاب مى كند: آيانسبت به فلانى سپاس و تشكر كردى؟ مى گويد: پروردگارا! من تو راشكر كردم. خداوند مى فرمايد: اگر او را تشكر نكرده اى، پس مرا هم تشكر نكرده اى! (14) .

امام سجاد(ع) در «رسالة الحقوق »، در مورد حق كسى كه بر شمانيكى كرده و وظيفه اى كه در برابر او داريد، چنين فرموده است:

«و اما حق ذي المعروف عليك فان تشكره و تذكر معروفه ...»; (15) .

حق كسى كه صاحب نيكى بر توست، اين است كه سپاسگزار اوباشى و كار نيك او را ياد كنى و خالصانه بين خود و خدايت در حق اودعا كنى و گفتار نيك در باره او داشته باشى، اگر چنين كنى در نهان وآشكار او را سپاس گفته اى و اگر هم روزى قدرت بر جبران داشته باشى، نيكى او را جبران كنى.

تشكر از والدين

از ميان همه صاحب نعمتها، خداى متعال از خدمتى كه والدين،بخصوص مادر در حق فرزند انجام مى دهد و زحمتى كه مى كشد، يادكرده و «شكر از والدين » را در كنار شكر خدا آورده است. در وصيتهاى حكيمانه حضرت حق به انسان، يكى هم همين نكته است. در قرآن كريم مى خوانيم، ضمن آنكه پروردگار، انسان را وصيت و سفارش نسبت به پدر و مادر كرده و ياد اينكه مادر، او را در مدت دو سال دوران باردارى و زايمان و شير دادن و جدا كردن از شير، با همه سختيها وضعفها او را حمل كرده است، مى فرمايد: «... ان اشكر لى و لوالديك »; (16) نسبت به من و پدر و مادرت شاكر باش!

اين قدردانى خدا از زحمات مادر و توصيه حضرت او است كه انسان هم قدرشناس و شاكر مادر و پدر باشد. در همين مورد نيز، امام زين العابدين(ع) مى فرمايد:

«حق مادرت بر تو آن است كه بدانى او تو را در جايى حمل و نگهدارى كرده كه هيچ كس به نگهدارى ديگرى در آنجا اقدام نمى كند، او از ميوه دلش و شيره جانش به تو داده است، با همه اعضا و جوارحش تو را نگهدارى و حمايت كرده است و باكى از اين نداشته كه گرسنه بماند و تو را سير كند، تشنه باشد و تو را سيراب گرداند، عريان باشد ولى تو را پوشيده دارد، خود در برابر آفتاب بماند ولى سايه بان تو شود، به خاطر تو بى خوابى بكشد و تو را از گزند سرما و گرما نگه دارد تا تو از آن اوباشى. و بايد بدانى كه تو هرگز قدرت و توان سپاس او را ندارى، مگر با يارى وتوفيق خداوند.» (17) .

آيا با اين همه حقى كه والدين، مخصوصا مادر بر گردن ما دارد، مانعمت وجود مادر را قدر مى دانيم و از زحماتش تشكر مى كنيم و به يادمان مى ماند كه در باره ما چه رنجها كشيده و چه فداكاريها كرده است؟ آيا سپاس از مادر، تنها با يك كارت تبريك يا لوح تقدير يا قاب عكس يا جشن عادى، انجام شدنى است؟ و آيا فرمان الهى كه «سپاسگزارپدر و مادرتان باشيد»، از سوى ما انجام و امتثال مى شود؟ در سخنى ازحضرت رضا(ع) آمده است كه طبق همين آيه، هر كس كه از والدين خود سپاسگزارى نكند، خدا را هم سپاس نگفته است. (18) .

رهزنان خير

پيشتر اشاره شد كه ناسپاسى از مردم، موجب دلسردى و سلب انگيزه از آنان مى شود. البته وظيفه كسى كه احسان و نيكى به مردم مى كند، آن است كه به خاطر خدا خدمت كند و انتظار پاداش هم از خداء;لله داشته باشد و قدرنشناسى مردم او را سرد نكند. در نهج البلاغه است كه:«لا يزهدنك فى المعروف من لا يشكره لك »; (19) .

كسى كه سپاسگزار نيكيهاى تو نيست، تو را در انجام كار معروف و شايسته، بى رغبت نسازد. اين، يك سوى قضيه است، اما در سوى ديگر وظيفه مردمى قرار دارد كه از خدمات و احسانها برخوردارمى شوند. مردم اگر با سپاس و تقدير، اهليت و شايستگى خود را نشان ندهند، موجب سلب نعمت و موجب منصرف شدن نيكوكاران از عمل خير مى گردند. و اين نوعى «رهزنى » در كار خير است كه در روايات نيزآمده است.

از امام صادق(ع) روايت است:

«لعن الله قاطعى سبيل المعروف، و هو الرجل يصنع اليه المعروف فتكفره،فيمنع صاحبه من ان يصنع ذلك الى غيره »; (20) .

خدا لعنت كند رهزنان راه معروف و نيكى را، رهزن خير كسى است كه به او خوبى مى شود و او ناسپاسى و كفران مى كند، در نتيجه آن نيكوكار را مانع از آن مى شود كه به ديگرى نيكى كند.

وقتى ببينند نيكى هايشان مورد توجه و تقدير نيست و گاهى هم بدتر از بى توجهى مى شود، يعنى خوبى را با بدى مقابله مى كنند،مى گويد: بخشكد اين دست كه نمك ندارد. و آنگاه تصميم مى گيرد كه ديگر به كسى خوبى نكند، چون قدر نمى شناسند.

تباه شدن عمل صالح و ضايع شدن احسان و نيكى گاهى هم ازهمين رهگذر است. در حديثى حضرت امير(ع) پنج چيز را تباه شده وضايع مى شمارد، از جمله بارش باران به شوره زار و افروختن چراغ درروز روشن و تقديم غذا به انسان سير و يكى هم نيكى كردن به كسى كه سپاسگزارى از آن نمى كند «و معروف تصطنعه الى من لا يشكره.» (21) .

آثار و نتايج سپاس

در كنار آثار سوء و پيامدهاى منفى ناسپاسى، نتايج درخشان وثمربخش قدرشناسى و سپاس قابل طرح است. همچنان كه گفته شد،تقدير و سپاس، هم ايجاد الفت و محبت و محبوبيت مى كند، هم فرهنگ نيكوكارى را ترويج مى كند، هم موجب رضايت الهى است. درتوصيه هاى دينى هم سفارش به سپاس از صاحبان خير و نيكى شده است. هم به نيكوكاران توصيه شده كه بر شاكران، احسان و نيكى بيشترى كنند.

وقتى سپاس از نيكوكار، و نيكى بيشتر به سپاسگزار، در كنار هم وبا هم مورد عمل قرار گيرد، جامعه رو به نيكوكارى و خدمات بيشتر وايثارهاى بزرگتر مى رود.

به روايت امام صادق(ع)، در تورات چنين نوشته است:

«اشكر من انعم عليك، و انعم على من شكرك، فانه لازوال للنعماء اذاشكرت و لا بقاء لها اذا كفرت و الشكر زيادة فى النعم و امان من الغير»; (22) .

نسبت به كسى كه بر تو نعمتى داده، سپاسگزارى كن، و نسبت به كسى كه از تو سپاسگزارى كرده، احسان و انعام كن، چرا كه اگر نعمتهاسپاس شود، زوال نمى پذيرد و اگر ناسپاسى شود، دوام نمى يابد. شكرو سپاس، موجب افزايش نعمتها و ايمنى از تغيير و دگرگونى است.داشتن زبان تقدير و تشكر، نرم كننده دلها، افزاينده عواطف و زداينده كدورتها و دشمنى هاست.

مهم، داشتن چنين تربيت و ترويج چنين فرهنگ در جامعه است.مقدارى حال و حوصله و مجال، و مقدارى هم هزينه و مخارج لازم دارد كه به صورت شفاهى، كتبى، تلفنى، با ارسال هديه، با ارتقاء رتبه،دادن جايزه و ابراز محبت و نشان دادن عنايت و توجه، قدردانى خود رااز كارهاى خوب كه عمل مى شود و از خوبان و شايستگان جامعه،نشان دهيم.

امام على(ع) مى فرمايد:

سپاسگزارى تو از كسى كه از تو راضى است، رضايت و وفاى اورا مى افزايد، و سپاسگزارى تو از كسى كه بر تو خشمگين است،موجب صلاح و تمايل و عاطفه از سوى او نسبت به تو مى گردد:

«شكرك للراضى عنك يزيده رضا و وفاء، شكرك للساخط عليك يوجب لك منه صلاحا و تعطفا.» (23) .

مقوله «سپاس از مردم »، بى ارتباط با «فرهنگ تشويق » نيست كه درمباحث پيشين در آن مورد بحث شد.

چه خوب كه هميشه گله و انتقاد از بديها و نارساييها و عيوب نكنيم، بلكه چشم «نيك بين » هم داشته باشيم و از خوبيها وخوشرفتاريها و محاسن اخلاقى و عملهاى شايسته فرزندانمان،همسرانمان، دوستان و همكارانمان، خدمتگزاران جامعه، تلاشگران زحمت كش و فداكاران گمنام، به هر نحو و با هر زبانى كه مى توانيم،تقدير و تشكر كنيم، كه ... سپاس از خوبى ها و خوبان، «تكثيرخوبى ها»ست!

پى‏نوشتها:‌


1) نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 53.
2) همان، حكمت 339.
3) غررالحكم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 396.
4) نهج البلاغه، نامه 53.
5) آموزش و پرورش براى فردا، آصفه آصفى، ص 88.
6) غرر الحكم، ج 4، ص 548.
7) نهج البلاغه، حكمت 168.
8) آموزش و پرورش براى فردا، ص 91 و 93.
9) بحارالانوار، (بيروت)، ج 68، ص 50.
10) همان.
11) ميزان الحكمه، ج 5، ص 153.
12) همان، ص 148.
13) نهج الفصاحه، حديث 1202.
14) اصول كافى، ج 2، ص 99.
15) مكارم الاخلاق، ص 422.
16) لقمان، آيه 14.
17) مكارم الاخلاق، ص 421.
18) ميزان الحكمه، ج 5، ص 154، حديث 9639.
19) نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 195.
20) وسائل الشيعه، ج 11، ص 539.
21) بحارالانوار، ج 68، ص 47.
22) همان، ص 55.
23) غررالحكم، (به نقل از ميزان الحكمه، ج 5، ص 152).