ابراز دوستى
رابطه هايى كه بر پايه دوست داشتن و محبت است، استوارتر وديرپاتر است. اهرم
نيرومند عشق و محبت نيز، در بسيارى از زمينه هاى اجتماعى و ارتباطات انسانى،
كارسازتر از عوامل ديگر است. از اين رو،ريشه يابى عوامل تقويت كننده دوستى، ريشه
كنى عوامل سست كننده علاقه ها و استفاده از عوامل محبت آفرين، در بهبود مسايل
معاشرت مهم است.
اگر عقل و انديشه، در زندگى نقش «چراغ راهنما» دارد كه روشنى مى بخشد و راه را
نشان مى دهد، عشق و محبت قلبى نيز نقش «موتورمحرك » را دارد كه پيش برنده است و
حركت آفرين و زبان دل، قوى تر اززبان عقل است و گاهى هم كه محبت و عشق، فرمان مى
دهد، عقل ازپاى مى ماند و مطيع مى گردد.
آثار مثبت و منفى محبت
در روابط انسانى، عشق و علاقه، هم آثار نيك و جهات مثبت داردو هم اگر بى حساب و
بى معيار و خارج از كنترل باشد، پيامدهاى سوءخواهد داشت. به همان اندازه كه دوست
داشتن و عشق ورزيدن، در انسان دوستدار، كشش و اميد و دلگرمى ايجاد مى كند، او را به
همرنگى وهمسانى با محبوب و اطاعت از معشوق مى كشاند و عاشق را به فداكارى، گذشت و
ايثار در راه محبوب مى كشاند، گاهى هم حقايق رابر انسان پوشيده مى سازد و عيبها را
كتمان مى كند و نقاط ضعف را به نقاط قوت تبديل مى نمايد و زشت را زيبا جلوه مى دهد
و اين، ازعوارض سوء «افراط در محبت » است.
به تعبير حضرت رسول(ص): «حب الشئ يعمى و يصم »; (1) علاقه به چيزى
انسان را كور و كر مى كند. و به فرموده حضرت امير(ع): «من عشق شيئا اعشى بصره و
اعمى قلبه ...»; (2) كسى كه به چيزى عاشق و شيفته شود، اين محبت، چشم
صورت و چشم دل او را نابينا مى سازد، پس او با چشمى ناسالم مى نگرد و با گوشى
ناشنوا مى شنود و خواسته ها و تمنيات، عقل او را ازهم مى گسلد و دنيا، دلش را مى
ميراند ...
محبت، گاهى در داورى انسان نسبت به ديگران هم اثر مى گذارد ومحبت را به داورى
ناحق مى كشاند. علاقه، در نپذيرفتن نقد و انتقاد هم مؤثر است. اگر شما دوستدار كسى
باشيد، اغلب حاضر نيستيد در باره او انتقاد و عيبجويى بشنويد.
محبت، بعضى محبوبها را مغرور مى سازد. برخى ظرفيت آن راندارند كه طرف محبت قرار
بگيرند و گرفتار عجب مى شوند. بعضى كودكان اگر محبت زيادى ببينند، لوس و پرتوقع و
دشوار و خودپسندمى گردند. به هر حال، اينها عوارض نيك و بد محبت است كه نبايد ازنظر
دور بماند.
ابراز علاقه
آنچه بيشتر به جنبه معاشرتى مربوط مى شود، آشكار كردن محبت و علاقه به ديگران
است. اگر كسى را دوست داريد، چه از دوستان وبرادران ايمانى، يا نسبت به فرزندان و
همسر و ... اين محبت را بر زبان آوريد و آن را ابراز كنيد، تا محبتها افزوده شود و
دوستيها تداوم واستمرار يابد.
انسان علاقه دارد كه مورد علاقه و محبت ديگران باشد. اگر آن دوستداران، محبت خود
را آشكار كنند، محبوب هم به محبان علاقه مند مى شود و اين محبت دو جانبه، زندگيها
را از صفا و صميميت بيشترى برخوردار مى سازد. ما اگر بدانيم كه خدا دوستمان دارد،
ما هم خدا را بيشتر دوست خواهيم داشت. اگر بدانيم و بفهميم كه رسول خدا(ص) و اهل
بيت(ع) به ما شيعيان عنايت و محبت دارند و اين علاقه را بارها نشان داده و اظهار
كرده اند، محبت عترت در دل ما بيشترخواهد شد.
اينكه خداوند بارها در قرآن كريم، محبت خويش را ابراز كرده ودر آياتى كه «ان
الله يحب الذين ...» دارد، مى فرمايد كه دوستدار پاكان،توبه كنندگان، پاكى جويان،
نيكوكاران، متقين، متوكلين، صابران، اهل قسط و عدل است. و در جايى از كسانى ياد مى
كند كه هم خدا آنان رادوست دارد و هم آنان به خدا علاقه دارند (يحبهم و يحبونه)
(3) توجه به اين نكته، «حب خدا» را در دلها شعله ور مى سازد. وقتى ائمه
معصومين(ع) محبتهاى خويش را نسبت به هوادارانشان ابراز مى كنند،متقابلا اين اظهار
عشق، عشق مى آفريند.
از حضرت على(ع) مى پرسند: يا على! چگونه ايد؟ مى فرمايد:دوستدار دوستانمان و
دشمن دشمنانمان هستم: «اصبحت محبا لمحبنا ومبغضا لمن يبغضنا». (4) آيا
اگر بدانيم كه مولاى متقيان به دوستانش علاقه دارد، نخواهيم كوشيد كه گوهر عشق او
را در سينه داشته باشيم؟!
آنچه روابط دوستانه را نيرومندتر مى سازد، ابراز علاقه است.ممكن است شما به كسى
علاقه و ارادت داشته باشيد، ولى به دليل تنبلى و بى حالى، يا خجالت و شرم يا به هر
علت ديگر هرگز بر زبان نياوريدو به او نگوييد كه دوستش داريد، او از كجا پى به
علاقه مندى شما ببرد وبه شما علاقه پيدا كند؟ كليد جلب محبت او، ابراز علاقه خودتان
است.اين نكته در دستورالعملهاى اخلاقى آمده و حتى بابى براى آن گشوده شده است.
(5) .
امام صادق(ع) فرمود: «اذا احببت رجلا فاخبره »; (6) اگر به كسى علاقه
و محبت داشتى، او را آگاه كن. در روايت است كه مردى از مسجد گذر كرد، در حالى كه
امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نيز در مسجد نشسته بودند. يكى از اصحاب امام باقر(ع)
گفت: به خدا قسم من اين شخص را دوست مى دارم.امام فرمود: پس به او خبر بده، چرا كه
اين خبردادن، هم مودت ودوستى را پايدارتر مى كند، هم در ايجاد الفت، خوب است «الا
فاعلمه فانه ابقى للمودة و خير فى الالفة ». (7) .
از پيامبر خدا(ص) نيز روايت است كه فرمود:
«اذا احب احدكم صاحبه او اخاه فليعلمه »; (8) .
هر يك از شما دوست يا برادر دينى اش را دوست بدارد، پس به اواعلام كند.
در حديث ديگرى همين مضمون آمده، با اين اضافه كه «فانه اصلح لذات البين »;
(9) اين اعلام دوستى، براى اصلاح و آشتى ميان افراد،شايسته تر و مفيدتر است.
نقش ابراز علاقه در خانواده
نكته اى كه ياد شد، غير از محيط اجتماعى و روابط انسانى مسلمانان با يكديگر، در
محيط خانه و ميان افراد خانواده هم مطرح است. صفاى زندگى به حاكميت عشق و علاقه بر
محيط زندگى ومعاشرت است و اگر دوستى و علاقه نباشد، زندگى جهنمى است سوزان و محيطى
است سرد و بى روح.
گاهى گفتن كلمه «دوستت دارم »، شعله محبت را فروزان مى كند و به زندگيها روح و
نشاط مى بخشد. ابراز عشق و علاقه در محيط خانواده،ميان دو همسر، يا ميان پدر و مادر
نسبت به فرزندانشان خانه را به بهشت تبديل مى كند. چه دوزخهاى سوزانى كه معلول
كمبود محبت وعاطفه فرزندان از جانب والدين است و حسرت شنيدن «عزيزم، دلبندم،تو را
دوست دارم و ...» سالها بر دل كودكان مى ماند و گرفتار عقده كمبودمحبت مى شوند.
پيامبر اكرم(ص) فرمود:
«قول الرجل للمراة انى احبك لا يذهب من قلبها ابدا»; (10) اينكه مرد،
به همسر خود بگويد: «تو را دوست دارم »، هرگز از دل همسر بيرون نمى رود!
شگفتا كه يك جمله كوتاه و ساده، ولى يك دنيا تاثير وعشق آفرينى! و چقدر بخيلند
آنان كه از گفتن چنين واژه هاى محبت آورى نسبت به همسر و فرزندان و دوستان و بستگان
خويش،مضايقه دارند و از عواقب و پيامدهاى نيكو و آثار سازنده آن غافلند. ابراز
دوستى و محبت، تنها به گفتن و لفظ نيست. گاهى احترام كردن، بوسيدن، نوازش كردن،
هديه و سوغات خريدن و اين گونه حركات، نشانه عشق و دوستى است.
رسول خدا(ص) فرمود: «احبوا الصبيان و ارحموهم »; (11) كودكان رادوست
بداريد و به آنان ترحم و شفقت نماييد. لطف و مهربانى به خردسالان، گواه عشق و محبت
نسبت به آنهاست. و ترحم، خود نشانه محبت داشتن به فرزندان است. در روايات بسيارى به
بوسيدن فرزندتوصيه شده و براى هر بوسيدن اولاد، درجه اى در بهشت منظور گشته است «من
قبل ولده كتب الله له حسنة ... .» (12) .
در روايت است: روزى حضرت رسول(ص)، دو فرزندش امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام)
را بوسيد. اقرع بن حابس كنارحضرت بود. گفت: من ده فرزند دارم، تاكنون هيچ كدام را
نبوسيده ام!پيامبر خدا فرمود: من با تو چه كنم، كه خدا رحمت و عطوفت را از دلت كنده
است. (13) در روايات متعددى هم به رعايت عدالت در بوسيدن وپرهيز از
تبعيض در بوسيدن و ابراز محبت به فرزندان تاكيد شده است.
راستى، فرزندى كه از پدر و مادر محبت نديده و سخن گرم وعشق آفرين نشنيده است،
آيا به اين نتيجه نمى رسد كه دوستش ندارندو در خانه جايى ندارد و كسى او را به حساب
نمى آورد؟ و آيا اين «عقده »، بعدها براى او چه پسر باشد و چه دختر، مشكل به بارنمى
آورد؟ كودكانى كه از خانه فرار مى كنند، پسران و دخترانى كه جذب برخوردهاى عاطفى
دشمنان دوست نما مى شوند و به فسادمى گرايند، آيا جز معلول فقدان محبت و عاطفه در
درون خانواده است؟ اگر فرزندان در محيط خانه از نظر عاطفى و محبت اشباع شوند،هرگز
به دام شيادان كه با تور محبت به شكار جوانان و نوجوانان مى پردازند، نمى افتند.
بررسى پرونده برخى از بزهكاران و مجرمين يا فراريان از خانه يااقدام كنندگان به
خودكشى، نشان دهنده كمبود محبت آنان در خانه و ازسوى والدين است. در نامه دخترى كه
پس از آلوده شدن و گرفتارى دردام شيادان و گرگهاى عفاف، اقدام به خودكشى كرده، چنين
آمده است(در باره مادرش):
«او مادر من بود. براى تربيت من كه تنها فرزندش بودم رنج بسيار كشيد، ولى هرگز
نخواست دوست من باشد ... روزى رسيد كه اين كمبود را شيطان ديگرى جبران كرد. من كه
تشنه محبت بودم، دست پرمهر او را به گرمى فشردم و به رويش آغوش گشودم. يقين دارم كه
دختران محبت ديده، هرگز دچار اين لغزش نمى شوند. كسى كه در خانه اش چشمه آب حيات
دارد، به دنبال سراب نمى رود ... .» (14) .
نتيجه آنكه; حيات اجتماعى، شادابى و صفاى خود را مديون محبت و دوستى است. وقتى
به كسى علاقه و محبت داريم، چه پدر ومادرمان باشد، چه برادر و خواهرمان، چه
فرزندانمان، چه استادمان،چه شاگردمان، چه هر انسان ديگرى كه به دليل داشتن فضيلتى
وبرخوردارى از عملكردى شايسته و تحسين برانگيز، محبوب ما شده ودر خانه دلمان جاى
گرفته است، اين دوست داشتن و ارادت و عشق رابر زبان آوريم و در دل نگه نداريم.
ابراز دوستى و اظهار علاقه، خود ما را هم مورد علاقه و محبت ديگران قرار مى دهد.
معاشرت گرم و محبت آميز با ديگران، هنرى است شايسته كه بايد كوشيد اين ادب اجتماعى
را فرا گرفت و به كاربست.
شوخى و مزاح
كمتر جامعه و ملتى را مى توان يافت كه در ارتباطات مردم، چيزى به نام «شوخى »
وجود نداشته باشد. لازمه زندگى اجتماعى و داشتن ارتباطهاى سالم و فرح بخش، مزاح
است. البته گاهى هم مزاح، به كدورت و كينه مى انجامد و نتيجه معكوس مى دهد كه اشاره
خواهدشد.
بعضيها خصلت شوخى و مزاح را چه با گفتار و چه رفتار، به عنوان شاخصه خود قرار
داده اند. برخى هم ميانه خوشى با آن ندارند واهل شوخى نيستند. از آنجا كه اين نوع
برخورد، در ميان مردم متداول است و نه مى توان به كلى آن را مردود دانست و نه مى
توان بى حد و مرز طرفدارآن بود، در اين بخش به بيان آثار، حد و مرز و شيوه و شرايط
آن براساس تعاليم دينى مى پردازيم.
مزاح، خصلتى مؤمنانه
خستگى جسم و روح، با تفريحات سالم و مزاح و لطيفه گويى برطرف مى شود. پرداختن به
نشاط روحى و شادابى روان، در سايه لطايف و ظرايف، امرى طبيعى و مقبول و مورد حمايت
شرع و دين است، البته با مراعاتهايى خاص.
برخلاف تصور يا القاء آنان كه مى كوشند چهره اى خشن و عبوس از اسلام ارايه دهند،
در فرهنگ دينى مساله خوشحالى و شادى وخرسندسازى و «ادخال سرور» و شاد كردن ديگران،
جزء خصلتهاى مثبت و پسنديده به شمار آمده است. از مزاح و شوخ طبعى به عنوان يك خصلت
مؤمنانه ياد شده است. اولياى دين و بزرگان مكتب نيز درعمل، اين گونه بوده اند.
امام صادق(ع) فرمود: هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه در او «دعابه »است. راوى از امام
پرسيد: دعابه چيست؟ حضرت فرمود: يعنى مزاح و شوخى. (15) . شوخى كردن، اگر
در حد و مرز مجاز و معقول باشد، شادى آوراست و شادكردن مردم به فرموده حضرت رسول،
كارى پسنديده است و در روايات، از ادخال سرور در دل اهل ايمان تمجيد شده است: «ان
من احب الاعمال الى الله عز و جل ادخال السرور على المؤمنين »; (16) .
از محبوبترين كارها نزد خداى متعال، وارد ساختن شادمانى بر دل مؤمنان است. يونس
شيبانى از امام صادق(ع) نقل كرده كه آن حضرت پرسيد:چگونه است شوخى و مزاح كردن
شمابا يكديگر؟ گفتم: اندك است.حضرت با لحنى عتاب آميز فرمود: چرا با هم مزاح و شوخى
نداريد؟«فان المداعبة من حسن الخلق »، شوخى و مزاح، بخشى و جزيى ازخوشرفتارى و حسن
خلق است و تو مى خواهى از اين طريق، سرور وشادى بر دل برادرت وارد كنى، پيامبر هم
با افراد شوخى مى كرد،مى خواست كه آنها را شادمان سازد. (17) .
در سيره رهبران الهى
نمونه هايى كه از مزاحها و رفتارهاى لطيفه آميز و سخنان مطايبه انگيز حضرت رسول
روايت شده است، نشان مى دهد كه آن حضرت، در عين حال كه خوشرفتارى و گشاده رويى و
بذله گويى داشت، از مرز حق و سخن درست فراتر نمى رفت و شوخيهايش باطل و لغو و ناروا
نبود. در روايت است كه پيامبر(ص) فرمود:
«انى لامزح و لا اقول الا حقا»; (18) .
من مزاح مى كنم، ولى جز حق نمى گويم.
اين سخن، هم نشان دهنده مزاح در سيره رسول خداست، هم رعايت حد و مرز آن.
در مورد على بن ابى طالب(ع) نقل شده كه وى شوخ طبع بود وهمين شوخ طبعى نيز بهانه
مخالفان او گشت تا حضرت را از گردونه خلافت كنار بزنند و چنين وانمود كنند كه يك
فرد خوش مشرب وشوخ طبع، نمى تواند رهبرى مسلمين را عهده دار شود. اهل مزاح بودن و
بذله گويى آن حضرت، حتى از زبان مخالفان او هم نقل شده است.عمروعاص، معاويه و عمر،
سخنانى دارند كه گوياى اين ويژگى در آن حضرت است. خود حضرت با شگفتى ياد مى كند كه
عمروعاص درمنطقه شام، چنين وانمود و تبليغات مى كند كه فرزند ابوطالب، مزاح گرو
بذله گو و بازيگر است! (19) تا چهره ناخوشايندى از وى در اذهان شاميان
ترسيم كند.
معاويه گفته است: خدا اباالحسن (على بن ابيطالب) را رحمت كند، كه خندان و گشاده
رو و اهل فكاهى بود! (20) او مى خواست اين را به عنوان نقطه ضعف حضرت
قلمداد كند. در باره امام صادق(ع) نقل شده كه آن حضرت، بسيار خنده رو وشوخ طبع بود:
«و كان كثير الدعابة و التبسم.» (21) .
در برخى روايات هم توصيه شده كه در مسافرت با يك جمع،براى سرور و رفع خستگى از
مزاح و شوخيهاى سالم استفاده شود واين از آداب سفر بيان شده است. همچنان كه گذشت،
شوخى و تفريحات سالم و مزاحهاى بدون آزار و دور از تحقير ديگران و پرهيز از استهزاء
مردم، به زندگى فردى واجتماعى نشاط مى بخشد و موضوع مهم «طنز» نيز به نحوى در
قلمروشوخى و مزاح قرار مى گيرد، به شرط آنكه نگاه جدى به زندگى، آسيب نبيند و حيات
بشرى به بازيچه و لودگى و هرزگى كشيده نشود.
عاقلان، در هر شوخى و هزل هم، يك سخن جدى مى يابند و ازوراى مزاح، به حقايق مى
رسند، اما غافلان، جدى ترين مسايل حيات راهم به بازى مى گيرند. شوخى در گفتار و
مطايبه در رفتار، نبايد فلسفه حيات را به پوچى و خامى مبدل سازد و نگاه آدمى را در
قشر نازكى از حقايق هستى متوقف سازد. اساسا مرز شوخى و جدى پنداشتن زندگى در همين
نگرش و زاويه ديد نهفته است. زنده ياد، علامه محمدتقى جعفرى درتعريف «شوخى » مى
نويسد:
«فروغ جهان افروز روح را خاموش ساختن و به قشر نازكى از نفت كه روى آب مى سوزد
خيره شدن و لذت بردن، شوخى ناميده مى شود.» (22) .
باز هم به تعبير استاد علامه جعفرى: «با اين فرض كه همه عقلاى عالم به وجود يك
عده امور جدى معتقدند، بايستى شوخيهاى ما به صورت استراحتهايى باشد كه براى تكاپو
در كار و فعاليت لازم مى دانيم. آرى، بايست شوخى كنيم، اما ضمنا بايد بدانيم كه اين
شوخى در حقيقت مانند بيرون آمدن ازكشتى است كه در سطح اقيانوس زندگى در حركت است
و گام گذاشتن به صندوق مقوايى است كه در روى امواج اقيانوس بى اختيار جست و خيز
مى كند. ممكن است اين كار خنده آور، تلخى يكنواخت بودن حركت كشتى و تماشا به دستگاه
وساكنين كشتى را به دست فراموشى بسپارد، اما نبايد فراموش كرد كه درنورديدن پهنه
بيكران دريا، احتياج به همان كشتى مجهز دارد كه حتى كوچكترين پيچ ومهره اش هم به
طور جدى منظور شده است.» (23) .
حد و مرز شوخى
انسانها از نظر تحمل شوخى يكسان نيستند. بعضيها ظرفيت لازم براى مزاح ندارند، در
نتيجه شوخى به جاى دلشادكردن، كينه وكدورت مى آورد و به جاى غم زدايى، اندوه زا مى
شود. از سوى ديگر، افراط در هر چيز، حتى خنديدن و خنداندن وشوخى و لطيفه گويى
ناپسند است و آثار سوء و عوارض تلخ دارد. اگردر تعاليم دينى از «مزاح » نهى شده يا
از «كثرت مزاح » مذمت شده است،براى پيشگيرى از همين عوارض است. مولوى گويد:
گوش سر بربند از هزل و دروغ.
تا ببينى شهر جان را با فروغ.
البته كه نگاه جدى به حيات و شناخت ناب از فلسفه زيستن وتوجه به عقبه ها و گردنه
هاى پر پيچ و خم و آينده دشوار و اسرارآميزوجود ما به حدى مشغول كننده است كه اگر
كسى به همين جهات، لب از خنده و زبان از شوخى و عمل از مزاح برگيرد، چندان قابل
ملامت ونكوهش نيست.
اينك نگاهى گذرا به برخى احاديثى مى افكنيم كه اساسا از مزاح،نهى مى كند، يا از
افراط در شوخى برحذر مى دارد، يا به عوارض وپيامدهاى اخلاقى و اجتماعى زياده روى در
مزاح يا شوخيهاى بى حساب و لجام گسيخته و بى ملاحظه نسبت به حيثيت و آبرو وشخصيت
ديگران اشاره دارد. با توجه به اينكه دين، مزاح را از اخلاق شايسته يك مؤمن مى
داند، نهى از مزاح در موراد ديگر، جاى تامل دارد.
امام باقر(ع) به حمران بن اعين فرمود:
«اياك و المزاح، فانه يذهب هيبة الرجل و ماء وجهه »; (24) .
از شوخى بپرهيز، چرا كه شوخى هيبت و آبروى انسان را مى برد.
امام صادق(ع) فرمود:
«لا تمزح، فيذهب نورك »; (25) .
شوخى مكن، كه فروغت مى رود.
رسول خدا(ص) فرمود:
«كثرة المزاح تذهب بماء الوجه و كثرة الضحك تمحو الايمان »; (26) .
شوخى بيش از اندازه و بسيار، آبرو را مى برد و خنده زياد، ايمان رامحو مى كند.
ز شوخى بپرهيز اى باخرد.
كه شوخى تو را آبرو مى برد.
در آداب و اخلاق مسافرت، در احاديث متعددى، چند چيز جزءجوانمردى و فتوت به شمار
آمده است، يكى هم مزاح است، اما به شرطى كه معصيت و گناه نباشد، يا موجب خشم و
نارضايى پروردگارنگردد. (المزاح فى غير المعاصى. كثرة المزاح فى غير ما يسخط الله
عزو جل). (27) .
در سخنى هم امام صادق(ع) فرموده است:
«ان الله يحب المداعب فى الجماعة بلا رفث »; (28) .
خداوند، شوخ و مزاح كننده و بذله گو در ميان جمع را دوست مى دارد، اگر به گناه
كشيده نشود.
امام كاظم(ع) نيز در توصيه به يكى از فرزندانش چنين مى فرمايد:
«... اياك و المزاح، فانه يذهب بنور ايمانك و يستخف مروتك »; (29) .
از شوخى پرهيز كن، كه نور ايمانت را مى برد و مروت تو را سبك مى سازد.
امام زين العابدين(ع) در حديث بلندى كه به خصلتهاى گناهان وآثار و عواقب سوء
آنها پرداخته، از جمله گناهانى را كه پرده حيا وعصمت را مى درد، شرابخوارى،
قماربازى و پرداختن به لغويات وشوخيهايى مى شمارد كه براى خنداندن مردم به كار
گرفته مى شود. (30) .
شايد اشاره به آثار سوء اخلاقى و روحى دلقك بازيهايى باشد كه عده اى شغل خود را
انجام حركات سبك و خنداندن مردم ساخته اند ومردم را از واقعيات حيات و عمق بينش و
نگرش به زندگى و مراعات آداب و سنن دور مى دارند.
آيا جز اين است كه چهره هاى دلقك و انسانهايى كه حرفه بازيگرى در خنداندن و
لودگى و مسخرگى دارند، و شوخيهاى جلف وسبك و نسنجيده و دور از وقار مى كنند، به طور
طبيعى هيبت و وقارانسانى خود را از دست مى دهند و در نظرها سبك جلوه مى كنند. اين
مضمون، در احاديث بسيارى مطرح شده است.
امام على(ع) فرموده است:
«من كثر مزاحه استخف به و من كثر ضحكه ذهبت هيبته »; (31) .
كسى كه زياد شوخى كند، به سبب همان، سبك مى شود و هر كه زياد بخندد، هيبتش مى
رود.
اگر در حديث است كه: «الكامل من غلب جده هزله »; (32) كامل كسى است
كه «جد» او بر «شوخى »اش غلبه و فزونى داشته باشد، نفى اصل شوخى و مزاح و هزل را
نمى كند، بلكه شوخيهاى بى رويه و مزاحهاى خارج از حد را مى گويد كه «جديت حيات » را
تحت الشعاع قرار مى دهد.
شوخيهاى بدفرجام
وقتى شوخى، از مرز اعتدال فراتر رود و به افراط كشيده شود،موجب تحقير و اهانت مى
گردد و طرف شوخى برمى آشوبد و در دفاع از آبروى خود و حفظ موقعيتش به معارضه و
برخورد مى پردازد.اينجاست كه شوخى تبديل به كدورت و دشمنى مى شود.
نمونه هاى فراوانى مى توان يافت كه يك مزاح بيجا و نسنجيده كه بى حرمتى به كسى
يا گروهى تلقى شده است، خشم آنان را برانگيخته است. در ضرب المثلهاى ما تعابيرى
همچون «شوخى شوخى آخرش به جدى مى كشد» (33) وجود دارد كه گوياى عواقب
ناهنجار برخى شوخيهاست. همين مضمون در مثلهاى عربى نيز آمده است: «المزاح مقدمة
الشر».
امام حسن عسكرى(ع) فرمود: «لا تمازح، فيجترء عليك »; (34) شوخى مكن،
كه بر تو گستاخ مى شوند. اين، اشاره به از بين رفتن مهابت وحرمت مزاح كننده دارد كه
وقتى با شوخى، حريم خود را شكست وابهت و وقار خويش را زير پا گذاشت، راه براى
ديگران باز مى شود كه به حرمت شكنى بپردازند.
در حديث ديگرى كه امام صادق(ع) به «مؤمن الطاق » دارد به آثارسوء و خلاف انگيز
مزاح اشاره دارد. حضرت، ضمن وصاياى مفصلى به وى، مى فرمايد:
«ان اردت ان يصفو لك ود اخيك فلا تمازحنه و لا تمارينه و لا تباهينه و لاتشارنه
»; (35) .
اگر مى خواهى دوستى برادرت با تو صاف و زلال و بى آلايش بماند، با او شوخى، جدل،
مفاخره و مخاصمه و كشمكش مكن.
روشن است كه اين چهار عمل، گاهى نوعى تعرض به حريم شخصيت ديگرى محسوب مى شود و
آن صفاى برادرى و دوستى رامى آلايد.
به هر حال، در شوخى كردن با ديگران، هم بايد ظرفيت طرف مقابل سنجيده شود، هم از
افراط و زياده روى پرهيز گردد، هم از تحقيرو توهين و استهزاء ديگران اجتناب شود، هم
وقار و هيبت خودشخص محفوظ بماند. نشاندن گل لبخند به چهره ها به قيمت خوردكردن
شخصيت يك انسان، و ايجاد شادى در عده اى به بهاى غمگين ساختن يك مسلمان، زيبنده و
شايسته نيست.
در مساله طنز وبرنامه هاى فكاهى و عروسكى صدا و سيما نيز، به لحاظ اينكه گاهى
اهانت به اشخاص حقيقى مى شود و تعرض به آبرو و حيثيت آنان به شمار مى آيد، برخى به
طور جدى مخالفند و آنان را از نظر فقهى وشرعى بى اشكال نمى دانند. اعتدال در هر
امرى پسنديده است، در مزاح و شوخى نيز همچنين، تا معاشرتها پاك و دوستيها بادوام و
رابطه هاصميمى و برادرانه باشد.
پىنوشتها:
1) بحارالانوار، ج 74، ص 165.
2) نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 109.
3) سوره مائده، آيه 54.
4) سفينة البحار (چاپ اسوه)، ج 2، ص 17.
5) باب استحباب «اخبار الاخ فى الله يحبه له و ان القلب يهدى الى القلب ».
(بحارالانوار، طبع بيروت، ج 71، ص 181.
6) همان، ص 181.
7) همان.
8) همان، ص 182.
9) همان.
10) وسائل الشيعه (آل البيت)، ج 20، ص 24.
11) همان، ج 21، ص 483.
12) ميزان الحكمه، ج 10، ص 699.
13) همان، ص 100.
14) تربيت كودك در جهان امروز، احمد بهشتى، (چاپ جديد)، ص 136.
15) بحارالانوار، ج 73، ص 60.
16) كافى، ج 2، ص 189.
17) بحارالانوار، ج 16، ص 298.
18) همان.
19) نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 84.
20) بحارالانوار، ج 41، ص 147.
21) همان، ج 17، ص 33.
22) تفسير و نقد و تحليل مثنوى، ج 16، ص 147.
23) همان.
24) بحارالانوار، ج 73، ص 60.
25) همان، ص 58.
26) همان، ج 69، ص 259.
27) همان، ج 73، ص 266.
28) همان، ص 60.
29) همان، ج 66، ص 395.
30) همان، ج 70، ص 375.
31) همان، ج 74، ص 285.
32) غررالحكم.
33) امثال و حكم، دهخدا، ج 2، ص 1033.
34) بحارالانوار، ج 75، ص 350.
35) همان، ص 291.