شناخت و مراعات حقوق ديگران

جواد محدثي

- ۱۰ -


بندگى و آزادگى

گاهى مرزهاى اخلاقى در معاشرت، آشفته مى شود. افراد، به نام خضوع و تواضع، در دام ذلت و حقارت مى افتند، و به نام وقار و عزت،گرفتار تكبر و خودبرتربينى مى شوند. از اين رو شناختن اين مرزها وتشخيص جايگاه هر يك از صفات، مهم است.

عزت و منت

بندگى، بد است، اما در برابر خداوند نيكوست. آزادى، مقدس و مطلوب است، اما نسبت به خدا و حريم بندگى،عبوديت و فرمانبردارى قداست دارد.خضوع، ناپسند است، ليكن در برابر آفريدگار و اولياء خدا وصالحان شايسته، پسنديده است.

خود را حقير ديدن، نشانه ضعف روح است، اما در برابر خداى هستى، انسان را به عظمت مى رساند و بزرگى و عزت را در سايه عبوديت فراهم مى آورد. تواضع، پسنديده است، اما حاجت نزد دونان بردن و ملتمسانه بارمنت نامردان را كشيدن، بسيار زشت و حقارت آميز است.

اين نكته بدان جهت گفته مى شود تا كسى به اشتباه مپندارد كه براى عزت و سربلندى، بايد از خضوع و خاكسارى و فروتنى گذشت، حتى در پيشگاه خداى متعال! كه در اين قلمرو، هر كه بنده تر و خاضعتر باشدو دست نيازش گشوده تر، مقرب تر است و محبوب تر.

نزد خدا و در آستان ذوالجلال، بايد سر فرود آورد و به نيازخواهى پرداخت، چرا كه بندگى درگاهش و اطاعت فرمانش و سجود درپيشگاهش در هر كه تحقق پذيرد، از بار منت ديگران كشيدن و خوارى و ذلت دونان را تحمل كردن نجات مى يابد. به فرموده امام صادق(ع):

«هر كس عزت بدون قوم و عشيره مى خواهد، و هيبت و شكوه بدون سلطنت و حكومت مى جويد و سرمايه و بى نيازى بدون مال، پس بايد از «ذلت معصيت » به «عزت اطاعت خدا» منتقل شود.» (1) .

بنده خدا، خود را چنان عزيز و محترم مى بيند كه نيازى به تملق وكرنش در برابر فرومايگان نمى بيند و چنان خويش را با عظمت مى يابدكه حقارت نفس را به خاطر مسايل دنيوى نمى پذيرد و چنان خود را به خاطر «بندگى خدا» شريف مى شمارد كه عزت خود را به اين آسانى زيرپا نمى گذارد. به قول اقبال لاهورى:

آدم از بى بصرى بندگى آدم كرد.
گوهرى داشت، ولى نذر قباد و جم كرد.

يعنى از خوى غلامى ز سگان پست تر است.
من نديدم كه سگى پيش سگى سر خم كرد (2) .

سرفرازى واقعى

تملق گويى و آزمندى و خصلت غلامى، گرچه ممكن است انسان را به نان و نوايى برساند، ولى همراه آن آزادگى و استقلال و شرف،گاهى از دست مى رود. از اين رو، فرزانگان همواره با قناعت و ساختن بر سختيها و تحمل محروميتها، خود را گرفتار سلسله «منت دونان »نكرده اند. به گفته سعدى:

به نان خشك، قناعت كنيم و جامه دلق.
كه بار محنت خود به، كه بار منت خلق.

باز به گفته او:

كهن جامه خويش، پيراستن.
به از جامه عاريت خواستن.

چرا كه عاريه گرفتن و قرض خواستن و مديون بودن نيز، گاهى همراه با ذلت و خوارى است و آزادگان تا اين اندازه هم نمى خواهندزير چنين بارى قرار گيرند، تا چه رسد آنجا كه ديگرى بخواهد با كمك و مساعدت و بخشش، منت نهد و به رخ بكشد.

در حالات مرحوم سيدرضى (گردآورنده نهج البلاغه) آمده است كه خداوند، نوزادى به او كرامت فرمود. يكى از وزراى معاصر او هزاردينار در طبقى گذاشته به رسم هديه نزد او فرستاد. سيد آن را رد كرد وگفت: من از هيچ كس چيزى قبول نمى كنم. بار ديگر طبق را فرستاد كه هديه براى آن نوزاد است. باز هم رد كرد

 و گفت: كودكان ما هم چيزى قبول نمى كنند. بار سوم فرستاد و گفت: آن را به قابله بدهيد. اين بار هم رد كرد و گفت: زنان ما را زنان بيگانه قابلگى نمى كنند بلكه قابله هم اززنان خودمان است و از كسى چيزى نمى پذيرد. گفت: نزد شما طلابى كه درس مى خوانند، از آن آنان باشد. سيدرضى گفت: طلاب همه حاضرند.

 هر كه هر قدر مى خواهد بردارد. تنها يكى يك ديناربرداشت، آن هم به خاطر آنكه ديشب چون روغن براى چراغ لازم داشته و در خزانه سيد بسته بوده، از بقال نسيه كرده، اكنون دينار رابرداشته تا قرض خود را بدهد. سيد از آن پس دستور داد كليد در آن خزانه را كه وجوهات دينى در آن بود، در اختيار همه طلاب قرار دهندكه هر وقت خواستند بردارند. (3) . اين گونه سيدرضى آنان را با مناعت طبع، بار آورده بود و خود وخاندانش نيز از عزت نفس برخوردار بودند و از كسى هديه هم نمى پذيرفتند، تا مبادا زير بار منت آنان روند.

پروين اعتصامى مى گويد:

چرخ و زمين بنده تدبير توست.
بنده مشو درهم و دينار را.

همسر پرهيز نگردد طمع.
باهنر، انباز مكن عار را.

پروردگان مكتب الهى، گرسنگى همراه با عزت را بهتر از سيرى ذليلانه مى دانند و زندگى مشقت بار اما همراه با شرافت و سرافرازى رابرتر از رفاه و خوشى در سايه خوارى مى شمارند. حتى مرگ با عزت در نظر آنان، بهتر از حيات با ذلت است. اين تعليم و گفته اولياءخداست. شاگردان آنان نيز، چنانند كه با تهيدستى و فشارهاى اقتصادى و محروميتهاى معيشتى مى سازند، بى آنكه ذلت پذير باشند.

امام على(ع) مى فرمايد:

«الصبر على الفقر مع العز اجمل من الغنى مع الذل »; (4) .

شكيبايى بر تنگدستى همراه با عزت، زيباتر از ثروتمندى با ذلت است.

و نيز سخن اوست كه:

«الجوع خير من ذل الخضوع »; (5) .

گرسنگى، بهتر از ذلت خضوع و كرنش پيش ديگران است.

انسان آزاده، گرسنگى مى كشد و فقر را تحمل مى كند، ولى دست طمع و نياز، پيش اين و آن دراز نمى كند.

آزادگى

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود.
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد، آزاد است.

لقمان حكيم به فرزندش چنين سفارش مى كند:

«فرزندم! اگر مى خواهى عزت دنيا را داشته باشى، طمع از آنچه در دست ديگران است، قطع كن. همانا پيامبران و صديقان، به هر چه رسيده اند، در سايه همين قطع طمع بوده است.» (6) . در شرح حال بزرگان علم و عمل، به نمونه هاى بزرگ و فراوانى برمى خوريم كه هرگز حاضر نشدند عزت و كرامت خود را از دست بدهند و در گمنامى و بى نشانى و در نهايت سختى به سر بردند، اما به كسى رو نينداختند.

وقتى مرحوم شيخ آقابزرگ، با عسرت و تنگدستى روزگار به سرمى برد، كسانى از مشاهير كه از حال او آگاه شدند، براى او مقررى بالايى منظور داشتند و ابلاغى به نام او برايش فرستادند. او روى پاكت نوشت: «ما آبروى فقر و قناعت نمى بريم.» و پاكت را با محتوايش پس فرستاد. اين نيز نمونه اى از وسعت نظر و غناى روحى و آزادگى فرزانگانى است كه به مسند قناعت تكيه داده اند و در كشور فقر،سلطنت و حكومت دارند. به گفته صائب تبريزى:

آبى است آبرو، كه نيايد به جوى باز.
از تشنگى بمير و مريز آبروى خويش (7) .

تا انسان طمع و آزمندى را از خود ريشه كن نكرده باشد، به چنين آزادگى نمى رسد و پيوسته ممكن است دنياطلبى و مال دوستى، او را به خواريهاى بيشمارى بكشاند:

من آبروى خود به كفى نان نمى دهم.
من اختيار خويش به دونان نمى دهم.

من يوسفم، اسير زليخا نمى شوم.
در دست نفس شوم، گريبان نمى دهم.

نكته سنجان اديب، براى توجه دادن انسانها به اين «استغناى روحى »،گاهى از تمثيل و حكايات از زبان حيوانات نيز بهره گرفته اند. در برخى از داستانهاى مور و سليمان كه در تمثيلات و تلميحات ادبى به آنهااشاره شده، از اين نمونه ها مى توان ديد.

«پروين اعتصامى »، در يكى از شعرهاى حكيمانه اش، در قالب گفتگويى ميان مورچه و سليمان به اين «آزادگى » و مناعت طبع اشاره دارد. سليمان در راه، مورچه اى را مى بيند كه با هزار زحمت، پاى ملخى را به سوى لانه خود مى كشد. به او مى گويد به جاى اين همه زحمت،چرا به دربار سليمان نمى آيى كه در سر سفره سليمانى برخوردار شوى و از اين زحمتها آسوده گردى؟ مور، در پاسخ مى گويد: براى موران،قناعت بهتر از سور ديگران است و آقاى خودشان اند و زير بار امر ونهى و فرمان و منت ديگران نيستند;

چو اندر لانه خود پادشاهند.
نوال پادشاهان را نخواهند.

و مى افزايد كه ما از سليمان بى نيازيم، براى خودمان توشه و انبار وجاى گرم و ايمن داريم و هم خادم خويشيم و هم مخدوم خويش. (8) .

اين آزادگى، در سايه قناعت فراهم مى آيد. كسى كه نتواند برافزون خواهى نفس خويش مهار بزند، پيوسته محتاج اين و آن است وآنچه در اين نيازمندى از كف مى رود، عزت و مناعت و شخصيت انسان است. به قول سعدى:

هر كه بر خود در سؤال گشود.
تا بميرد، نيازمند بود.

بدهكارى به خويشتن

مقروض بودن، از جمله چيزهايى است كه هم فكر انسان رامشغول و پريشان مى كند، هم آدمى را در مقابل طلبكار، شرمنده ياحقير مى سازد. بخصوص اگر او بخواهد و فرد بدهكار، توان پرداخت نداشته باشد. گاهى هم وابستگى و خوى غلامى از همين جاهاسرچشمه مى گيرد.

مى توان دايره مخارج را تنگ تر كرد و از هزينه هاى غير ضرورى چشم پوشيد و سرمايه قناعت داشت، تا مجبور به وام گرفتن و خرج برنامه هاى تشريفاتى كردن نشد. به جاى اينكه انسان، مديون و بدهكارديگران شود، به «نفس » خود بدهكار شود كه قابل تحمل تر است.

گويند: حضرت امير(ع) از جلوى قصابى مى گذشت. قصاب از اوخواست كه از اين گوشتهاى تازه ببرد. حضرت فرمود: پولى همراه ندارم. قصاب گفت: نسيه ببر، بعدا پولش را مى آورى. پاسخ حضرت چنين بود: اگر به شكم خود بدهكار باشم، بهتر از آن است كه بدهكارشخص ديگر باشم.

اين، درس ديگرى از عزت نفس است. تا «شكم » و خواسته هاى نفسانى و تمنيات مادى، گوهر كرامت را نشكند و مؤمن، همچنان عزيزو آقا بماند. آنچه خميرمايه چنين صبورى است، آن است كه در اموردنيوى، انسان به پايين تر از خويش بنگرد و به داشته هايش شاكر باشد وقانع، نه آنكه به ثروتمندتر از خود نگاه كند، كه هم در عذاب روحى ورنج ابدى بماند و هم شيطان، وسوسه هاى افزون طلبى را به كار اندازد.

براستى كه قناعت، يك سلطنت است و سرمايه و گنجى بى پايان.حضرت رضا(ع) در حديثى فرموده است:

«القناعة تجمع الى صيانة النفس و عز القدرة و طرح مؤنة الاستكثار و التعبدلاهل الدنيا، لا يسلك طريق القناعة الا رجلان: اما متعبد يريد اجر الآخرة او كريم يتنزه عن لئام الناس »; (9) .

قناعت، جمع مى آورد نگهبانى از نفس را، و عزت قدرت را و دورافكندن هزينه افزون طلبى را و بندگى و خوارى نزد اهل دنيا را. جز دونفر، راه قناعت نمى پويند: يكى بنده خداجويى كه با قناعت، در پى پاداش آخرت است، ديگرى انسان كريم و بزرگوارى كه از مردم پست،دورى مى جويد.

مضمون اين حديث، نشان مى دهد كه تباه شدن انسان و ضعف وسستى و خوارى او و رنج تامين هزينه افزون خواهى و حقارت نزددنياطلبان، رهاورد تهيدستى انسان از سرمايه عظيم قناعت است و اگرانسان، مسلمان هم نباشد، باز هم عزت و كرامت او با قناعت تامين مى شود و بندگى نفس، بندگى ديگران را هم در پى دارد.

آيين دوستى

نعمت «دوست »

از قديم گفته اند: هزار دوست كم است و يك دشمن بسيار. دوست، همدم تنهاييهاى انسان، شريك غمها و شاديها، بازوى يارى رسان در نيازمنديها، تكيه گاه انسان در مشكلات و گرفتاريها ومشاور خيرخواه در لحظات ترديد و ابهام است. بعضى از مردم، به خاطر خصلتهاى خودخواهانه يا توقعات بالا ياتنگ نظرى يا سختگيرى يا دلايل ديگر، نمى توانند براى خود، دوستى برگزينند و از «تنهايى » درآيند. اين به تعبير حضرت امير(ع) نوعى ناتوانى و بى دست و پايى است.

هم دوست يافتن، «هنر» است، هم دوست نگه داشتن، هم دوستيهاى تعطيل شده و به هم خورده را دوباره پيوندزدن و برقرارساختن. على(ع) مى فرمايد:

«اعجز الناس من عجز عن اكتساب الاخوان، و اعجز منه من ضيع من ظفربه منهم »; (10) .

ناتوانترين مردم كسى است كه از دوستيابى ناتوان باشد. ناتوانتر ازاو كسى است كه دوستان يافته را از ست بدهد و قدرت حفظ آنها رانداشته باشد.

تامل در اينكه چه خصلتها و برخوردها و روحيه هايى سبب مى شود انسان، دوستان خود را از دست بدهد و تنها بماند، يا آنكه ازآغاز، نتواند دوستى براى خويش بگيرد، ضرورى است. سعدى گفته است: «دوستى را كه به عمرى فراچنگ آرند، نشايد كه به يك دم بيازارند.».

همرنگ و هماهنگ

دوستان هر كس، مبناى قضاوت ديگران نسبت به اخلاق وشخصيت و افكار او است. بعلاوه، تاثيرپذيرى انسان از دوستان، درسنين مختلف، چه كودكى، چه جوانى و چه حتى ميانسالى، بسياراست. از اين رو دقت در گزينش «دوست موافق »، به سلامت اخلاقى ورفتارى انسان كمك مى كند. به فرموده حضرت على(ع):

«الصاحب كالرقعة فاتخذه مشاكلا»; (11) .

دوست، همچون وصله جامه است، پس آن را هم شكل و هم سان با خودت برگزين.

ارتباط قلبى و درونى ميان انسانها، به پيوندهاى اجتماعى وبيرونى مى انجامد. روابط اجتماعى هم، در روحيات و اخلاق افراد، اثرمى گذارد. بنابراين، آنان كه به تعالى فكر و سلامت اخلاق و تهذيب نفس و تكامل خصيت خويش علاقه مندند، ناگزير بايد در انتخاب دوست، «معيارهاى مكتبى » را لحاظ كنند و به آنچه از دوست «مى گيرند»،اهتمام ورزند. اينكه گفته اند:

تو اول بگو با كيان زيستى.
پس آنگه بگويم كه تو كيستى.

نشان دهنده معيار «دوستان » در ارزيابى شخصيت يك فرد است كه مردم نيز آن را در داوريها و ارزيابيهاى خويش به كار مى گيرند.

اين سخن زيباى حضرت رسول(ص)، خواندنى و شنيدنى است:

«مثل الجليس الصالح مثل العطار، ان لم يعطك من عطره اصابك من ريحه ومثل الجليس السوء مثل القين ان لم يحرق ثوبك اصابك من ريحه »; (12) .

مثل همنشين شايسته و خوب، مثل عطار است، كه اگر از عطرخودش هم به تو ندهد، ولى از بوى خوش او به تو مى رسد، و مثل همنشين بد، همچون كوره پز آهنگرى است كه اگر لباس تو را هم(جرقه هاى آتش كوره) نسوزاند، ولى بوى كوره به تو مى رسد! اين همان سروده حكمت آميز سعدى است، در مورد گل خوشبوى در حمام، كه در اثر همنشينى با گل، معطر مى شود و از «كمال همنشينى » بهره مى برد، «و گرنه من همان خاكم كه هستم! ...».

دوست شايسته

در منابع دينى، در اينكه «دوست خوب » كيست؟ و با چه كسانى بايددوستى و مودت داشت و از معاشرت و همنشينى چه كسانى بايد پرهيزكرد، و ... احاديث بسيارى است، با رهنمودهاى كاربردى و جالب.

در صدد بررسى و نقل اين گونه احاديث نيستيم، اما در قلمروبحث از آداب معاشرت با دوست و آيين دوستى، توجه به نكاتى كه به عنوان صفات دوست خوب مطرح شده است، ضرورى است. همان معيارها، حاوى دستورالعمل چگونگى معاشرت هم هست. به عنوان نمونه به يكى از اين روايات، اشاره مى كنيم.

امام حسن مجتبى(ع) در بستر بيمارى بود و پس از آن مسموميت كه به شهادتش منجر شد، در ديدارى كه جناده (از اصحاب وى) باحضرت داشت، امام چنين توصيه فرمود:

«اصحب من اذا صحبته زانك، واذا خدمته صانك و اذا اردت منه معونة اعانك و ...»; (13) .

با كسى همنشينى و مصاحبت و دوستى كن كه:

1- هرگاه با او همنشين شدى، مايه آراستگى تو باشد،

2- آنگاه كه خدمتش كنى، تو را نگهبان باشد،

3- هرگاه از او يارى خواستى، كمكت كند،

4- اگر سخنى گفتى، تو را تصديق كند،

5- اگر (بر دشمن) حمله بردى، قدرت و صولت تو را بيفزايد،

6- اگر دستت را به فضل و نيكى دراز كردى، او هم دست، پيش آورد،

7- اگر در تو (و زندگيت) رخنه اى پديد آمد، آن را برطرف سازد،

8- اگر از تو نيكى ديد، آن را در شمار و حساب آورد،

9- اگر چيزى از او طلبيدى، عطا كند،

10- و اگر تو ساكت بودى (و چيزى نخواستى) او آغاز كند (ونيازت را برطرف سازد).

اينها اوصاف كسى است كه شايسته رفاقت و دوستى از ديدگاه امام مجتبى(ع) است. از اينها برمى آيد كه آيين دوستى عبارت است از:آراستن دوست، يارى رساندن، قدرشناس بودن، تقويت كردن،همكارى داشتن و در راه دوست، فداكارى و خدمت كردن.

از سوى ديگر، اگر در سخنان ائمه از دوستى با بعضى نهى شده،آنها نيز به عنوان صاحبان «رفتار ناپسند» محسوب مى شوند كه در قلمروآيين دوستى نمى گنجد، از قبيل: عيبجويى، نابخردى، كينه توزى،پرتوقعى، كم ظرفيتى، بددهانى و بدزبانى، بى تقوايى، لجاجت وستيزه جويى، شوخيهاى بيجا و آزاردهند، خودپسندى و بدرفتارى واز اين دست خصلتها و رفتارها. اينها، هم موجب كاهش دوستان وسستى دوستيها مى گردد، و هم شيوه هاى ناپسند در معاشرت با دوستان است كه بايد از آنها پرهيز كرد.

دوستى حد ومرزى دارد كه بايد آن حريم حفظ و آن حق، ادا شود.امام صادق(ع) در سخن بلندى اين حدود و حقوق را بيان فرموده،مى افزايد: مراعات اين حدود، در هر كس بود (همه اش يا مقدارى) اودوست است، و گرنه نسبت دوستى و صداقت به او نده. اين پنج نكته عبارت است از:

اول: آنكه نهان و آشكار دوست، براى تو يكسان باشد.

دوم: آنكه زينت تو را زينت و آراستگى خودش ببيند و عيب ونقصان تو را عيب خويش بشمارد.

سوم: اگر به رياست و ثروت و پست و مقامى رسيد، اين پست وپول، رفتار او را نسبت به تو عوض نكند.

چهارم: اگر قدرت و توانگرى دارد، از آنچه دارد نسبت به تو دريغ و مضايقه نكند.

پنجم: (كه جامع همه آنهاست) اينكه تو را در گرفتاريها، رها نكند وتنها نگذارد. (14) .

آرى ... اينهاست آيين دوستى و برادرى دينى.

جلوه دوستى كامل و راستين، در مودت قلبى، حفظ حرمتها،مراعات حقوق، يارى در هنگام نياز و مساعدت در وقت گرفتارى است و بدون اينها ادعاى دوستى پذيرفته نيست. امام على(ع) مى فرمايد: مردم، جز با امتحان و آزمايش شناخته نمى شوند. پس همسر و فرزندانت را در حال غيبت و نبودنت امتحان كن، و دوستت را در مصيبت و گرفتارى، و خويشاوندان خود را هنگام نيازمندى و تهيدستى ... «و صديقك فى مصيبتك.» (15) .

دوست بى عيب؟!

واقعگرايى در همه مسايل، پسنديده است، از جمله در دوستيابى و دوست گزينى. بعضيها چنان آرمانى فكر مى كنند كه از واقعيتهاى ملموس و عينى فاصله مى گيرند و در عالم خيال و ذهن، سير مى كنند. «دوست بى عيب » ازاين گونه آرمانهاى دست نيافتنى است.

البته بايد كوشيد تا حد امكان و توان، در دوستيها سراغ افرادى رفت كه نقطه ضعف كمترى داشته باشند و اگر بى عيب باشند، چه بهتر. ولى ... آيا انسان بى عيب (غير از معصومين) مى توان يافت؟ هركس در موردى ممكن است نقصان و نقطه ضعفى داشته باشد. همان طور كه طالبان همسر ايده آل و صد در صد بى عيب و نقص، مجرد وبى همسر مى مانند، آنان هم كه در پى دوست صد در صد بى ضعف باشند، تنها مى مانند. اين حقيقت، به عنوان توجه به يك واقعيت عينى در كلام مولا على(ع) اين گونه آمده است:

«من لم يواخ الا من لا عيب فيه قل صديقه »; (16) .

كسى كه بخواهد جز با افراد بى عيب دوستى و برادرى نكند،دوستانش كم خواهند شد.

نكات ديگر ....

در باب دوستى، گوهرهاى فراوانى در گنجينه هاى حديثى ما نهفته است كه در اين مختصر، مجال بسط سخن نيست. براى اينكه از آن محتواهاى سودمند و كاربردى بى بهره نباشيم، در اينجا فهرستى ازنكات ديگر كه در آيين دوستى بايد به كار بست، مى آوريم كه برگرفته از احاديث اين موضوع است:

از هر چيز، تازه اش را انتخاب كن و از دوست، قديمى اش را.

از نشانه هاى بزرگوارى انسان، حفظ دوستان قديمى است.

بهترين دوستان، آنانند كه در نصيحت و خيرخواهى،سازشكارى و مصانعه نمى كنند، عيبهايتان را به شما مى گويند، دركارهاى اخروى كمك كار شمايند، شما را از گناهان باز مى دارند، و ازلغزشهاى شما چشم مى پوشند. دوست خود را خيلى عتاب و سرزنش نكنيد كه «كينه » مى آورد. بدترين دوستان، آنانند كه دوستى آنان، شما را به تكلف و رنج وزحمت بيندازد. دوست واقعى كسى است كه عيب دوست خود را در نهان به خودش بگويد، نه در آشكارا و نزد ديگران.

هرگاه با كسى دوست شديد، از نامش، نام پدرش، نام قبيله وشهر و ديارش بپرسيد، كه اين گونه كسب شناختها نشانه صدق دردوستى است. هرگاه به دوستى علاقه و محبت داشتيد، آن را ابراز كنيد و به اوبگوييد، كه موجب افزايش محبت و علاقه مندى مى شود. آنچه از دوست مى رسد تحمل كنيد، تحمل و بردبارى، عيبها رامى پوشاند. برادران و دوستانتان را نسبت به هر خطا مؤاخذه و محاسبه نكنيد، كه دوستانتان كاهش مى يابند.

خداوند، تداوم دوستيها را دوست مى دارد. پس بر دوستيهاى خود، استمرار بخشيد. با كسانى كه صرفا از روى طمع يا ترس يا تمايلات يا براى خوردن و نوشيدن با شما دوست مى شوند، دوستى نكنيد. در پى يافتن دوستان باتقوا باشيد! محبت و دوستى خود را بيجا و بى مورد صرف نكنيد، كه اين گونه دوستيها در معرض گسستن است.

پايان اين بخش را حديث جالبى از اميرالمؤمنين(ع) قرار مى دهيم كه ما را به مراعات حقوق دوستان و برادران دينى فرا مى خواند و از زيرپا گذاشتن حقوق آنان به بهانه دوستى و خودمانى بودن، نهى مى كند.على(ع) مى فرمايد: «حق برادر دينى خود را با اتكاء به رابطه اى كه ميان تو و اواست، ضايع مكن، چرا كه هرگز، كسى كه حقش را ضايع و تباه كرده اى، برادر تو نيست:

«لا تضيعن حق اخيك اتكالا على ما بينك و بينه، فانه ليس لك باخ من اضعت حقه.» (17) . قدر دوستيها و پيوندهاى عاطفى و دوستانه را بدانيم، از دوستان صادق و وفادار و پاك و پرهيزكار، دست برنداريم، چراغ محبت را در دلهاى خويش، روشن و شعله ور نگاه داريم، از زخم زبان و كلمات تحقيرآميز و برخورد دشمنى برانگيز بادوستان برحذر باشيم، «آيين دوستى » را بشناسيم و به كار بنديم.

پى‏نوشتها:‌


1) بحارالانوار، ج 75، ص 192.
2) كليات اقبال لاهورى، ص 292.
3) سيماى فرزانگان، ص 401.
4) غررالحكم.
5) همان.
6) بحارالانوار، ج 13، ص 120.
7) كليات صائب، ص 822.
8) در ديوان پروين اعتصامى، ص 160 به بعد، تفصيل اشعار آمده است.
9) بحارالانوار، ج 75، ص 353.
10) نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 11.
11) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، كلام 546.
12) ميزان الحكمه، ج 9، ص 50.
13) بحارالانوار، ج 44، ص 139.
14) ميزان الحكمه، ج 5، ص 310.
15) همان، ص 313.
16) همان، ج 1، ص 55.
17) نهج البلاغه، نامه 31.