[باب دوازدهم] فصل
(153) اكنون بدان كه سالك گاهى خلق را آئينه خداى نما و واسطه ملاحظه صفات و
اسماء گرداند و گاهى حق را مرآت ملاحظه اشياء و آئينه جهان نما سازد. و اول سير
من الخلق الى الحق است و ثانى سير من الحق الى الخلق است و اشاره باولست:
سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ
لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ.
رو ديده بدست آر كه هر ذره خاك
جاميست جهان نماى چون درنگرى
و اشاره بثانيست: أَ وَ
لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ:
كسى كز معرفت نور صفا ديد
زهر چيزى كه ديد اول خدا ديد
(154) ما رأيت شيئا إلا و رأيت الله قبله. هر دو علم از علوم حقيقيه است و اول
را بعرف صوفيه علم توحيد مىگويند و بعرف علماء الهيين علم الهى و علم كلى
مىگويند و دوم را بعرف صوفيه علم آفاق و انفس مىگويند و بعرف حكماء طبيعيين
اين علم منقسم است بدو علم يكى علم سماء و عالم و يكى علم نفس و هر دو بحسب
غايت و ثمره راجع بعلم توحيد مىگردد.
(155) اى عزيز مردمان را درين زمان از علم توحيد و علم الهى خبرى نيست و من
بنده در تمام عمر كسى نديدم كه از وى بوئى ازين علم آيد و از علم دوم نيز كه
علم آفاق و علم انفس است چندان بضاعتى با دانشمندان اين زمان حاصل نيست تا
بديگران چه رسد. و اكثر مردمان بغير از محسوسات بچيزى اعتقاد ندارند
يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ
غافِلُونَ و از آيات الهى و ملكوت آسمانها و زمينها غافلند و از تدبر و تامل در
آن اعراض نمودهاند وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ.
اى شده خشنود به يكبارگى
چون خر و گاوى بعلف خوارگى
غافل ازين دائره لاجورد
فارغ ازين مركز خورشيد گرد
از پى صاحب نظرانست كار
بى خبران را چه غم از روزگار
(156) آنچه همكنان از آسمان و زمين بدين چشم مىبينند و مىدانند بيش از آن
نيست كه كسى سقفى را و فرشى را بدين چشم كه گاو و خر را در آن شركت است بينند و
دانند وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها
مُعْرِضُونَ. اى عزيز دانشمند افلاك را كه تو همين چون سقفى مىشناسى و از
جمادات مىشمرى و از آيات آن اعراض نمودهاى و دانستن آن را بدعت مىدانى ببين
كه خداوند جل ذكره چند جا چون بتعظيم نام آن مىبرد و قسم بدان ياد مىفرمايد
كه فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ
عَظِيمٌ و بيت معمور و سقف مرفوع نامش كرده و عرش اعظم و محل استواء رحمن
مىگويد.
[باب سيزدهم] فصل
(157) حاليا اى متشرع عادل و اى عابد سنگين دل اگر كسى بر تو معلوم سازد كه هيچ
چيز از اركان ايمان نمىدانى و از علمى كه آن فرض عين تست خبر ندارى و بفروض
كفايت و ديگر فروع كه در تمام عمر ترا بدان حاجت نمىافتد عمر خرج مىكنى در
جواب چه خواهى گفت بغير آنكه راه جحود و عناد پيش گيرى و شروع در تشنيع و لجاج
نمائى و در مقام دشمنى و عداوت با آنكس درآئى يا گوئى كه زياده ازين مرتبه كه
همه مسلمانان را در اوائل حال حاصلست بر كسى واجب نساختهاند و بدان مكلف نكرده
و اگر نه حال عوام و ناقصان چه مىشود چه اگر بر همه كس دانستن حقائق دين و
معارف اهل يقين واجب باشد حرج لازم مىآيد
(158) اى مغرور مفتون جاه و عزت و اى
ممكور استدراج و نخوت
ندانستهاى كه تكليف
بقدر عقلست. بسا بود كه آنچه بر بعضى عقلا واجب باشد بر ديگرى واجب نباشد آيه
لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى نخواندهاى و آيه وَ آخَرُونَ
اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى
اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ نشنيدهاى و يا آيه وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ
لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ
نفهميدهاى. عامى بيچاره كه راه بهيچ مقصدى نبرده و گام در راه هيچ منزلى
نگشاده و هيچ شرى و خيرى از وى نمىزايد جز آنكه در تحت وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ
كُلَّ شَيْءٍ داخل باشد چه خواهد شد
(159) اكثر اهل الجنة بله كار با مثل توئى
است كه بحيله و مكر مرغ را از هوا نازل مىسازى و ماهى را از قعر دريا صيد
مىكنى و جواهر و لعل و در و مرجان را از بحر و كان استخراج مىنمائى و با
شيطان در كياست دنيا و حيلتهاى نفس دغا هم عنانى مىكنى. كاش تو نيز و سائر
مجادلان ساده لوح داخل ابلهان مىبوديد كه البلاهة أدنى إلى الخلاص من فطانة
تبراء. شيطان از زيركى ملعون گرديد.
عقل جزئى عقل را بد نام كرد
كام دنيا مرد را ناكام كرد
(160) اى خود پسند و اى زيرك غافل آيا بمقتضاى وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ
بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ و مؤداى وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ
وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ شرط هر مؤمنى هست كه اين معارف
را كه عبارتست از معرفت ربوبيه و علم توحيد و علم مفارقات و ملائكه و علم وحى و
رسالت و علم كتب الهيه و شريعت و معرفت روز قيامت و سر معاد نفوس و اجساد و
همچنين دانستن احوال برازخ و عذاب گور و بعث من فى القبور و تحصيل ما فى الصدور
و نشر صحائف و كتب اعمال در روز نشور و ميزان و حساب و جنت و نعيم و كوثر و
تسنيم و آتش و حميم و زقوم بداند يا شرط نيست اگر چنانچه دانستن اين اصول و
اركان از شرائط مؤمن و لوازم ايمان هست بيا بر گو تو ازين معارف كدام را
مىدانى و مىشناسى.
(161) حقا كه بسيارى از متكلمان كه از راه بحث و گفتگو و طريق مجادله و مباحثه
در ذات و صفات و افعال حق و كتب و رسل وى سخن مىگويند صفتى چند از براى معبود
خود اثبات مىكنند كه اگر از براى رئيس دهى اثبات كنند بخواهد رنجيد. و جمعى بر
وجهى ذات حق را تصور كردهاند كه جوهر نفس كه واپسترين جواهر عالم ملكوتست
از آن اشرف است بلكه
طبيعت كه جوهريست سارى در همه اجسام به بساطت و شرافت اقربست از آنچه ايشان وى
را معبود خود انگاشتهاند و همچنين توحيد را بر وجهى تصور كردهاند كه كسى نفى
شريك از طباخ و خباز و درودگر و بنا نمايد و ملائكه خدا را چنان تعقل نمودهاند
كه مردمان مرغان پرواز كننده را چنان تصور نمايند. و همچنين پيغمبر خدا را در
دانستن كتاب و وحى زياده از آنكه كسى بتقليد از ديگرى معانى فرا گيرد
ندانستهاند. فرق نزد ايشان همين است كه وى عليه و آله السلام مقلد جبرئيلست (عليه
السلام) و ديگران مقلد بشر و ندانستهاند كه تقليد داخل علم نيست. علم
حقيقى نوريست كه از خداى بر دل هر بنده كه خواهد نازل مىگردد و گمان ايشان
چنانست كه پيغمبر بطريق معهود قرآن از وى حفظ نموده و همچنين ائمه هدى و اولياء
خدا (عليهم السلام) هر يك از ديگرى بطريق
نقل و روايت سخن شنيدهاند نه آنكه بمقتضاى وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا
عِلْماً از حق تعالى بر دل نورانى ايشان بسبب اتصال روحانى با عالم غيب فائض
گشته و بعد از آن از راه دل بر زبان آمده و از جانب غيب بجانب شهادت ظهور
نموده.
برو بزداى روى صفحه دل
كه تا سازد ملك پيش تو منزل
ازو تحصيل كن علم وراثت
زبهر آخرت ميكن حراثت
(162) علم وراثت بر عكس علم دراست است زيرا كه انبياء (عليهم
السلام) اول تعقل اشياء مىكنند بعد از آن تخيل مىنمايند بعد از آن
احساس بدان حاصل مىشود بعين آنچه تعقل نمودهاند. و علماء اهل نظر كه ايشان را
حكماء گويند اول اشياء را بحس ادراك مىكنند بعد از آن بخيال انتزاع صورتى از
آن مىكنند بعد از آن به تعقل انتزاع صورت عقلى كرده ادراك كلى مىنمايند. و
طريق اولياء (عليهم السلام) متوسط است ميان
طريق انبياء و حكماء.
(163) و اما طريق غير ايشان بجائى نمىرسد كه اطلاق علم بان توان نمود و همچنين
از ايمان باخرت و اثبات نشاه ثانيه و روز قيامت و احوال آن كه برابر پنجاه هزار
سال دنياست آن قدر نصيب گرفته كه كسى گويد كه فردا روزيست از جنس روزهاى گذشته
چنان و چنان خواهد خواند همچنين كه سلاطين دنيا جمعى را كه گفته ايشان
نشنيدهاند و فرمان نبردهاند سياست كنند و جمعى را جاه و منصب بخشند هيهات اين
اعتقادها صبيان و زنان و جاهلان را نيكوست كه داعى بر اعمال خير و اداى
اماناتست.
چه ديدى تو ازين دين العجايز
كه بر خود جهل مىدارى تو جايز
نشستى چون زنان در كوى ادبار
نمىدارى زجهل خويشتن عار
زنان چون ناقصان عقل و دينند
چرا مردان زايشان دين گزينند
(164) باش تا روزى كه وعده وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ
يُبْعَثُونَ در رسد و صحيفه يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ
خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ
بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً مطالعه نمائى و جمال يحشر الناس يوم القيمة على
نياتهم حجاب بگشايد و حكم يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ
أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ چهره نمايد.
گر زعلم اين زمان علم دارى
زيرپوشى زجهل هم دارى
آنچه امروز زير پوش بود
آن زير پوش حشر خواهد شد
و واقعه فَيَوْمَئِذٍ
وَقَعَتِ الْواقِعَةُ وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ با
تو گويد كه اجسام دنيا همچو برف در آفتاب قيامت چون گداخته مىشود.
با تو اين طمطراق لاف و هوس
تا دم مردنست همره و بس
(165) و جميع گذشتگان زمانهاى ماضى و آيندگان زمان مستقبل چون در يك وقت و يك
زمان بمقتضاى قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلى
مِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ جمع مىشوند و همچنين جميع كائنات سابق و لاحق چون در
يك مكان بمقتضاى فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ بازداشته مىگردند و چه معنى دارد
يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا
لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ تا معلوم گردد آنگاه كه أُولئِكَ الَّذِينَ
اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ چگونه است.
زشت نبود روح قدسى منتظر و آنگاه تو
در غرور جاه و مالى همنشين اهرمن
يا بنى آدم ما أدنى
همتك و ما أخس نفسك طلبتك فتهرب منى و يطلبك غيرى فتاتيه.
اندر همه عمر من شبى وقت نماز
آمد بر من خيال معشوقه فراز
بگشاد زرخ نقاب و مىگفت براز
بارى بنگر كه از كه مىمانى باز
(166) اى جوانمرد نفوس مردمان در ابتداء بهيچ علتى و مرضى مبتلى نيستند و غير از نقص
بشريت و ضعف وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً علتى نمىدارند ليكن بعد از مدتى
بواسطه خطوط عاجل و خيالات باطل دنيا كه شيطان بواسطه افيون غفلت و غرور در
شراب امانى و آمال بحلق خلق فرو مىريزد و چندين مرض و آفت در نفوس بهم مىرسد
يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً حاصل
آن در عاقبت هيچ چيز نيست بغير از آنكه از فطرت اصلى برخاستهاند و رجوع بدان
ديگر ممكن نيست و تمناى فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً تمناى امريست محال.
با يار گر آرميده باشى همه عمر
لذات جهان چشيده باشى همه عمر
هم آخر كار مرگ باشد و آنگه
خوابى باشد كه ديده باشى همه عمر
[باب چهاردهم] فصل در دانستن عمل صالح و علم نافع
(167) اى متشرع عادل و اى دقيقه شناس غافل اگر لحظهاى تامل نمائى درين آيه كه
وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ
حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ
الْقَيِّمَةِ معلومت شود كه باين اعمال بدنى و علوم ظاهرى و اسلام زبانى و نماز
اركانى و روزه دهانى و زكوة نانى و حج زبانى بى تصفيه باطن از غش اعتقادات رديه
و بدع و اهواء و تنوير قلب از ريا و از اغراض فاسده دنيا و دواعى نفس و هوا راه
بمنزل سلامت و نجات آخرت نمىتوان برد طاحت العبارات و فنيت الاشارات و ما
نفعتنا إلا ركيعات ركعناها فى جوف الليل.
(168) بدان كه علم بى نفع و عمل بى علم نبودنش بسيار بهترست از آنكه باشد و در
دعاهاى ماثور از حضرت پيغمبر (صلّى الله عليه وآله
وسلّم)
واردست كه نعوذ بالله
من علم لا ينفع و من دعاء لا يسمع زيرا كه صد فتنه و غرور از هر يك ازين دو
زائيده مىشود كه يكى از آنها كافيست از براى اجابت دعوت شيطان و قبول وسوسه
ابليس لعين. از بعضى ارباب قلوب منقولست كه فتنة الحديث أشد من فتنة المال و
الاهل و الولد و كيف لا يخاف و قد قيل للسيد البشر (صلّى
الله عليه وآله وسلّم): وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ
تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا.
و ديگرى گفته إذا طلب
الرجل الحديث أو تزوج أو سافر فى طلب المعاش فقد ركن إلى الدنيا مراد طلب
اساتيد عاليه يا طلب حديثى كه در طريق آخرت احتياج بدان نيست و ديگرى گفته
أدركت الشيوخ و هم تتعوذون بالله من العالم الفاجر بالسنة. و از حضرت عيسى (عليه
السلام) مرويست كه گفت كيف يكون من أهل العلم من يكون مسيره إلى الاخرة
و هو مقبل على دنياه و كيف يكون من أهل العلم من يطلب الكلام ليخبر به لا ليعمل
به از حضرت پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
منقولست كه فرمود أوحى الله تعالى إلى بعض أنبيائه قل للذين يتفقهون لغير الدين
و يتعلمون لغير العمل و يطلبون الدنيا بعمل الاخرة و يلبسون
للناس لباس مشوك الكباش و قلوبهم كالذئاب ألسنتهم أحلى من العسل و قلوبهم أمر
من الصبر إياى يخادعون و بى يستهزؤن لا يتحن لهم فتنة تذر الحكيم حيرانا.
(169) و محمد بن يعقوب كلينى رحمة الله در كتاب كافى از امير المؤمنين (عليه
السلام) روايت نموده كه آن حضرت از پيغمبر (صلّى
الله عليه وآله وسلّم) روايت كرده كه فرموده العلماء رجلان رجل عالم أخذ
بعلمه فهذا ناج و عالم تارك لعلمه فهذا هالك و إن أهل النار يتاذون عن ريح
العالم التارك لعلمه و هم از امير المؤمنين (عليه
السلام) در كافى روايت نموده كه فرموده أيها الناس إذا علمتم فاعملوا
بما علمتم لعلكم تهتدون إن العالم العامل بغير بصيرة كالجاهل الحائر الذى لا
يستفيق عن جهله بل قد رأيت الحجة عليه أعظم و الحشرة أدوم على هذا العالم
المنسلخ علمه منها على الجاهل و المتحير فى جهله و كلاهما حائر بائر.
(170) و از امام جعفر صادق (عليه السلام)
روايت نموده كه من أراد الحديث لمنفعة الدنيا
لم يكن له فى الاخرة نصيب و من أراد خير الاخرة أعطاه الله خير الدنيا و
الاخرة. و از امام محمد باقر (عليه السلام)
روايت كرده كه گفت من طلب العلم ليباهى به العلماء أو يمارى به السفهاء أو
ليصرف به وجوه الناس إليه فليتبوء مقعده من النار.
(171) و آيات قرآنى و احاديث و اخبار درين باب از حد شمار بيرونست و نقل او
درين مختصر متعذرست. ليكن بايد كه معلوم همكنان باشد كه آنچه در باب مذمت علم
بى عمل واقع شده آن علميست كه غير مكاشفه باشد زيرا كه دانستى معارف الهيه ازين
نقائص و عيوب و غوائل مبراست و از همه آفتى آزادست و دانستنش عين مطلبست و هر
چند كه زياده دانسته شود بحسب كميت بهترست.
(172) و اما علمى كه متعلق بعملست و از علوم معاملات نه از مكاشفاتست دانستن آن
بقدر عمل واجب كفائى است و زياده از عمل دانستنش وبال آخرتست. و اين معنى نزد
عارفان بوضوح پيوسته و دلائل و شواهد آن بسيارست و اگر بذكر آن مشغول شويم سخن
دراز كشيده خواهد شد و آنجا كه كس است يك حرف بس است.
(173) اى عزيز اگر انصاف دارى و هوشت بجاى خود است ببين كه شيخ زين الدين عليه
الرحمة در آداب المتعلمين خود چه نقل مىكند.
چنين گفته كه قال بعض
المحققين العلماء ثلثة عالم بالله بامر الله فهو عبد استولت المعرفة الالهية
على قلبه فصار مستغرقا بمشاهدة نور الجلال و الكبرياء فلا يتفرغ لتعلم علم
الاحكام إلا ما لا بد منه و عالم بامر الله غير عالم بالله و هو يعرف الحلال و
الحرام و دقائق الاحكام لكنه لا يعرف أسرار جلال الله. و عالم بالله و بامر
الله فهو جالس على الحد المشترك بين عالم المعقولات و عالم المحسوسات فهو تارة
مع الله بالحب له و تارة مع الخلق بالشفقة و الرحمة فاذا رجع من ربه إلى الخلق
صار معهم كواحد منهم كانه لا يعرف الله و إذا خلا بربه مشتغلا بذكره و خدمته
فكانه لا يعرف الخلق فهذا سبيل المرسلين و الصديقين و هو المراد بقوله (صلّى
الله عليه وآله وسلّم) سائل العلماء و خالط الحكماء و جالس الكبراء.
المراد بقوله سائل العلماء العلماء بامر الله غير العالمين بالله فامر بمسالتهم
عند الحاجة إلى الاستفتاء و أما الحكماء فهم العالمون بالله الذين لا يعلمون
أوامر الله فامر بمخالطتهم و اما الكبراء فهم العالمون بهما فامره بمجالستهم
لان فى مجالستهم خير الدنيا و الاخرة. و لكل واحد من الثلثة ثلث علامات فالعالم
بامر الله الذكر باللسان دون القلب و الخوف من الخلق دون الرب و الاستحياء من
الناس فى الظاهر و لا يستحيى من الله فى السر و العالم بالله ذاكر خائف مستحيى.
أما الذكر فذكر القلب لا اللسان.
و الخوف خوف الرجاء لا
خوف المعصيه و الحياء حياء ما يخطر على القلب لا حياء الظاهر و أما العالم
بالله و بامره فله ستة أشياء الثلثة المذكورة للعالم بالله فقط مع ثلاثة أخرى
كونه جالسا على الحد المشترك بين عالم الغيب و عالم الشهادة و كونه معلما
للمسلمين و كونه بحيث يحتاج إليه الفريقان و هو مستغن عنها. فمثل العالم بالله
و بامر الله كمثل الشمس لا يزيد و لا ينقص و مثل العالم بالله فقط كمثل القمر
يكمل تارة و ينقص أخرى و مثل العالم بامر الله كمثل السراج يحرق نفسه و يضىء
غيره.
(174) پس زنهار كه بعلم ظاهر و صلاح بى بصيرت مفتون و مغرور نگردى كه هر شقاوتى
كه بمردودان راه يافت از غرور علم ظاهر و عمل بىاصل راه يافت و آنچه در قصص
الانبياء خواندهاى يا از احوال شهداء و اولياء شنيدهاى از مصيبتها و محنتها
كه بخاندان نبوت و ولايت و اهل بيت عصمت و طهارت راه يافته اگر نيك دريابى آنها
همه از نفاق و كيد اهل شيد و ريا و غدر و حيله متشبهان باهل علم و تقوى
برخواسته. على مرتضى (عليه السلام) نه بضرب
ابن ملجم بر زمين افتاد بلكه بسكنجبين
شهد صلاح ابو موسى
اشعرى و سركه نفاق عمرو بن عاص شربت شهادت نوشيد و امام حسين (عليه
السلام) نه بخنجر بيداد شمر ذى الجوشن خوابيد بلكه بمعجون افيون پرسم
مكر و افسون و ترياق پرزهر اتفاق اهل نفاق خونش با خاك كربلا آميخته شد كه قتل
الحسين يوم السقيفة. و همچنين پارهاى جگر حسن مجتبى (عليه
السلام) از كيد و غدر نهانى معاويه بخاك محنت ريخت و برين قياس هر چه
بسائر ائمه (عليهم السلام) واقع شده همه
بزور شيد اعدا و مكر و تلبيس ارباب رزق و ريا بوده و با اين همه ظلم و بيداد و
فتنه و فساد كه ازيشان سرزد ذرهاى از جاه و قدر و منزلت اهل ولايت و حقيقت كم
نگشت و در دنيا و آخرت معزز و مكرم بودند و خواهند بود بلكه اين طايفه اعداء
خود را در دين و دنيا رسوا كردند و بعذاب سرمد و سخط الهى تا ابد خويشتن را
مبتلى ساختند.
آنان كه ره دوست گزيدند همه
در كوى شهادت آرميدند همه
در معركه دو كون فتح از عشقست
با آنكه سپاه او شهيدند همه
و بر حسب وَ لا يَحِيقُ
الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ كرده ايشان بديشان بازگشت و بجزاى وَ
حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ گرفتار گشتند.
با شير و پلنگ هر كه آويز كند
آن به كه زتير فقر پرهيز كند
اين همت مردان تو چو سوهان مىدان
گر خود نبرد برنده را تيز كند
يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا
نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ
الْكافِرُونَ.
هر كه در سر چراغ دين افروخت
سبلت بف كنانش پاك بسوخت
(175) اى عزيز امروز كورى را شعار خود كردن و در خوابگاه غرور خوابيدن و عمل بر
مجاز صرف كردن و مقامى ورزيدن نه بس كاريست فردا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ
فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ واتو گويد كه در چه كار بوده.
فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد
شرمنده ره روى كه عمل بر مجاز كرد
(176) اگر لحظهاى چشم باز كنى و سيل هوا يكسو كشى و غشاوه طبع و چشم بند غرور
دور افكنى هر آيتى از آيتهاى قرآنى آئينهايست روى نما كه جمال باطن خود را در
آن مىتوانى ديد كه سياه و تاريكست يا سفيد و روشن. مشاهده يَوْمَ تَبْيَضُّ
وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ نقد وقت عارفانست و به ميزان حقيقت سنج كتاب و
حديث وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ
بِالْقِسْطِ هر عملى را امروز مىتوان سنجيد و حساب نفس از آن بر مىتوان گرفت.
اگر كسى صاحب بصيرت باشد كه حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا اما غرور نفس ظاهر
بين و تسويلات ابليس لعين كى راه حق و حساب بخود مىدهد
كو چشم كه بيند نفس انوارش
كو گوش كه بشنود دمى اسرارش
(177) أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ
بِها بلكه هر يك از دلهاى اهل يقين حقائق بين آئينهايست جهان نما كه احوال
ماضيه و آتيه در وى مىتوان ديد كه المؤمن مرآة المؤمن.
آئينه همه چيز نمايد بجز از جان
وين آئينه جز صورت جان مىننمايد
(178) اگر از مرآت ضمير منير اهل بصير احوال عواقب امور و نتائج كامرانى دنيا و
فتنه و غرور استكشاف نمائى معلومت شود كه در چه كارى و اگر تعامى ورزى و لحاف
غرور در سركشى و بريسمان مكر و تلبيس نفس و فتنه مال و جاه در چاه دنيا و ويل
جهنم فرو روى فردا كه غشاوه جسم و غطاء طبيعت از پيش چشم بمقتضاى فَكَشَفْنا
عَنْكَ غِطاءَكَ مرتفع گردد و گرد بدن و غبار دنيا فرو نشيند و ديده نفس بمؤداى
فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ تيزبين گردد و آئينه روح كه امروز مقلوبست پشت
برو بگردانند خواهى ديد كه حال اندرون و ديدار آخرت بر چه سانست.
چون كند جان واژگونه پوستين
بس كه واويلا بر آيد ز اهل دين
تو بچشم خويشتن بس خوبروئى ليك باش
تا شود در پيش رويت دست مرگ آئينهدار
گرد اين نشاه چونكه بنشيند
هر كسى پيش پاى خود بيند
آن زمان مىنمايدت روشن
أحمارا ركبت أم فرسا
گر چه اينجا قباد و پرويزى
چون عوانى زگل سگى خيزى
گر توئى زهد ورز ليكن خر
هيزم دوزخى و ليكن تر
و ر فقيهى و ليك شور انگيز
ديو خيزى بروز رستاخيز
(179) اى عزيز زاده آدم هنوز بر آن سرم كه راه گفت و شنود با تو وا نسپرم و حق
نصيحت و خلوص طويت و صلاح انديشى و دولت خواهى يكسو ننهم. اگر سابقهاى دارى و
بقيتى از آدميت در تو مانده است راست بشنو و پندارم كه نشنوى كه تا امروز در
هيچ كار نبوده كه بچيزى ارزى. اگر چنانچه گوش دارى آن گوش كه انسان را در كارست
نه گوشى كه در دواب و انعام بسيارست و اين سخن در گوش كنى و داروى تلخ نصيحت
نوش كنى بدانى كه بعد ازين چه بايدت كرد و بدانى كه تا امروز در هيچ كارى
نبودهاى كه بكار عاقبت آيد. اين جاه و منصبى كه تو بدان مفتخرى هزار وبال از
آن ميخيزد و اين عمل و دانش كه تو بدان مغرورى خرمنى از آن بجوى نمىارزد. رب
تال للقرآن و القرآن يلعنه:
فردا كه معاملان هر فن طلبند
حسن عمل از شيخ و برهمن طلبند
آنها كه درودهاى جوى نستانند
آنها كه نكشتهاى بخرمن طلبند
(180) و اگر چنانچه نشنوى و در گوش نكنى از باغ امير گو كلوخى كم باش گو كلاغى
بر كلوخى چند روزى نشسته مىباش و بهواى نفس اماره قرقرى مىكرده باش إِنَّ
اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ.
تن بى روح چيست مشتى گرد
دل بى علم چيست بادى سرد
هر آن دلى كه درين خانه زنده نيست بعشق
برو نمرده بفتواى من نماز كنيد
(181) مدتيست كه أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ تعزيت تو داشته و
بر لوح مزار پيشانيت آيه إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ در ازل نوشته شده
و بر سر گور دلت سنگ سياه ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ
كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً افتاده گشته و حافظان كلام ملك علام آيه وَ لَوْ عَلِمَ
اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ
هُمْ مُعْرِضُونَ بر قبور صدور دل مردگان عالم نشور خواندهاند و ليس لهم حتى
النشور نشور.
(182) پس اى نامدار كامكار با جاه و اشتهار ملقب بمتقى و پرهيزكار اگر مىخوانى
كه معنى متقى بدانى بخوان اين آيه را: إِنَّ فِي اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ
النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ
يَتَّقُونَ.
و اگر خواهى بدانى كه
بى دين و نابكار و مستحق عذاب دوزخ و لايق لعنت كردگار و فرشتگان و گزيدگان
آفريدگار كيست اين آيه بر خوان كه إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ
رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ
آياتِنا غافِلُونَ أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ. و
اگر خواهى كه ايمان و صلاح بدانى و حقيقت مؤمن و صالح بشناسى اين آيه را بر
خوان كه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ يَهْدِيهِمْ
رَبُّهُمْ بِإِيمانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِي جَنَّاتِ
النَّعِيمِ دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها
سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.
[و صلى الله على محمد و آله الطيبين الطاهرين].