[باب دوم] فصل دوم در بيان اصل دوم از اصول ثلثه مذكوره
(46) و آن حب جاه و مال و ميل بشهوات و لذات و ساير تمتعات نفس حيوانى كه جامع
همه حب دنياست چنانكه حق سبحانه درين آيت مىفرمايد زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ
الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ
مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ
الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ
الْمَآبِ (47) هر نفس كه امروز خود را بدين تمتعات حيوانى و مستلذات جسمانى و
طيبات دنيا كه خبثات آخرتند عادت فرمود و متخلق بصفات بهيمى و سبعى شد در روز
قيامت و بروز نشاه آخرت با بهائم و حشرات محشور ميگردد.
و هر كه عقل را مطيع و
فرمان بردار و حكم پذير نفس اماره ساخت و در خدمت قواى بدنى كمر بندگى بر ميان
جان بست و ملك را خادم شيطان هوا گردانيد و جنود ابليس پر تلبيس را بر سليمان
عقل فرشته نهاد سرورى داد لا جرم مالك دوزخ ويرا سرنگون در سجن جحيم انداخته بچندين اغلال و سلاسل
مقيد و محبوس و بعذابهاى گوناگون جهنم معذب و از نعيم ابد محروم و مايوس خواهد
گشت.
شرم نايد مر ترا شه زاده ملك بقا
در سراى تن اسير بند و زندان داشتن
روح را از حله خلق حسن كردى عرى
كى روا باشد بعالم شاه عريان داشتن
روح از درون بفاقه و تن از برون بعيش
ديو لعين بهيضه و جمشيد ناشتا
(48) و هر كه آئينه دل را كه قابل عكس انوار معرفت الهى و پرتو نور توحيد بود
در زنگ شهوات و مرادات نفس و كدورات معاصى و غشاوه طبيعت فرو برده و بر آئينه
ضمير خاك جهالت و بدبختى بيخته و پاشيده و جام جهاننماى روح را در ظلمات بدن و
لجن دنيا غوطه داده كى روى فلاح و نجاح خواهد ديد و كجا پذيراى صلاح و قابل
صيقل دل زداى كلمات حكمت آيات خواهد گرديد.
توان پاك كردن ززنگ آئينه
و ليكن نيايد زسنگ آئينه
(49) حكمت و نصيحت و موعظت دل خفته را بيدار كند اما دل مرده را سود نبخشد
كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ فَطُبِعَ
عَلى قُلُوبِهِمْ
فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ.
جان شهوت دوست از دانش تهيست
همچو حيوان از علف در فربهيست
او نه بيند جز كه اصطبل دواب
غافل از انديشه يوم الحساب
إِنَّا جَعَلْنا عَلى
قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ
تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً.
چنان مكن كه اگر راه حس فرو بندند
تو خويشتن را يكباره كور و كر يابى
من غلبت شهوته عقله فهو
أدنى من البهائم.
علم و حكمت كمال انسانست
خشم و شهوت جمال حيوانست
تا تو از خشم و آرزو مستى
بخداى ار تو آدمى هستى
(50) و از اين جهت سخن حق گزاران در گوش هوا پرستان تلخ مىنمايد و كلام حكمت
گويان در مذاق متكبران و طبع خود پسندان مغرور بجاه و زينت ناخوش مىافتد.
سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ
الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا
سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ
يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا. و هر كه در
مقام نصيحت و راست گوئى
با ايشان در آيد بدشمنى وى گرايند و آغاز لجاج و عناد نموده چون سگ ديوانه در
وى جهند و بزور تلبيس و مكر رد سخنانش كنند.
دل كه با مال و جاه دارد كار
دل چو سگ دان و آن دو چون مردار
(51) ببين كه حق تعالى از حال بلعم باعورا چگونه خبر مىدهد:
لَوْ شِئْنا
لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ. اگر متوجه
نصيحتش مىشوى زبان درازى مىكند و اگر وا مىگذارى همچنين بدخوئى مىكند و
گزند مىرساند.
سگ ديوانه دارى اندر دل
چون نصيحت پذيرى اى جاهل
اى مقيم از دو ديو ديوانه
شهوت حيز و خشم مردانه
[باب سوم] فصل سيم در اصل سيم
(52) و آن تسويلات نفس اماره است و تدليسات شيطان مكار و لعين نابكار كه بد را
نيك و نيك را بد وا مىنمايد و معروف را منكر و منكر را معروف مىشمارد و كارش
ترويج سخنان باطل و تزيين عمل غير صالح و تلبيس و تمويه نمودن و بمكر و حيله و
غرور گرائيدن و بزور خيالات فاسده و اوهام كاذبه انكار حق و ابطال براهين عقليه
پيش گرفتن و بدروغ و وسواس و سفسطه اعتماد داشتن و بغرور و تلبيس ادراج شر در
عداد خير و تصوير باطل بصورت حق نمودن و بتمويه و تدليس اعمال را لباس حسنه
پوشانيدن. و حاصلش بجز خسران دنيا و آخرت چيزى نيست زيرا كه فعل شياطين بتمويه
و تخييل است و وسواس بىحاصل و عمل اهل غرور چون عمل اهل سيميا بود بى بودست و
بى بقاء و بغير از ناقصان و كودك طبعان از آن فريفته نمىشوند.
(53) قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ
سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ
صُنْعاً. و جاى ديگر ميفرمايد كه وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ
فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً.
و ازين قبيلست تقليدات
مقلدان بىبصيرت و تعصبات بارده ايشان و همچنين بحثهاى متكلمان و گفت و گوى
مجادلان از روى طبع و هوا نه از روى جستن حق و راه هدى كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ
الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى
ائْتِنا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى و طعن نمودن ارباب ملل و آراء
و لعن كردن اصحاب بدع و اهواء هر يك مر ديگرى را كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ
لَعَنَتْ أُخْتَها.
(54) و همچنين است نسك جاهلان و عبادت بسيارى از خود پسندان چه در كافى از حضرت
امام جعفر صادق (عليه السلام) منقولست كه
ألا لا خير فى قراءة ليس فيها تدبر ألا لا خير فى عبادة ليس فيها تفكر. و از
پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
منقولست كه گفت قصم ظهرى رجلان عالم متهتك و جاهل متنسك.
نه هر كو آيد از كوهى بود با دعوت
موسى *** نه هر كو زايد از زالى بود با
سطوت دستان
(55) اولى و انسب بحال اين دو نفر آنكه اكتفا برواتب يوميه و فرائض مقرره كرده
همچو ديگر عوام بكار نظام و نسق عالم پردازند و دست از تشبه به بلعم باعورا و
شيخ بر صيصا باز گرفته بكسب و زراعت دنيا و امثال آن مشغول بوده مدد كارى ابناى
جنس و همراهى خلائق نمايند و در طريق الفت و جمعيت از پرتو نور صحبت نيكان و
بزرگان بهرهور گردند و از فضيلت البلاهة أدنى إلى الخلاص من فطانة تبراء در
نگذرند تا از ممر خدمت بزرگان دين و روندگان راه يقين امروز نصيب گيرند و در
روز قيامت در ظل حمايت شفاعت ايشان مشفوع گردند و همچو ناخن و شعر و استخوان كه
بحيات حيوان زنده مىباشند جان سرمدى و حيات ابدى يابند كه من تشبه بقوم فهو
منهم و من أحب شيئا حشر معه زيرا كه در هر دلى نور عزت و اسرار صمديت نيفتد و
در هر گوشى طاقت سماع سطوات حقايق احديت نگنجد.
جئتمانى لتسئلا سر سعدى
تجدانى بسر سعدى شحيحا
زاهد بنماز و روزه خورسند مباش
كين پشه بروزگار عنقا نشود
زاهد ار راه به رندى نبرد معذور است
عشق كاريست كه موقوف هدايت باشد
(56) آن كس كه به بضاعت عقل مزخرف و بصيرت حولا و فطانت تبرا تصرف در اسرار دين
و حقائق يقين كند و يا آنكه خواهد كه از راه خلوت نشينى و نافله گزارى بسيار و
نماز و روزه بيشمار با غلظت طبع و قساوت و فظاظت قلب و قصور معرفت و جسامت قوت
شهوت خود را يكى از برگزيدگان حق و خاصان و بزرگان دين شمرد و بر ديگران تفوق و
ترفع نمايد نعوذ بالله حاصل آن جز ضلالت و حيرت نيست كه [مَنْ] يُضْلِلِ
اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ. و نتيجه
اين جز كبر و نخوت چيزى ديگر نه و نتيجه كبر و نخوت دوزخ سوزانست كه أَ لَيْسَ
فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ.
نشوى بر نهاد خود سالار
بنماز و بروزه بسيار
زانكه هر چند گرد بر گردى
زين دو هر روز تيرهتر گردى
(57) اكنون بدان كه اين صفتهاى سه گانه را ثمرات و لوازم بسيارست و تبعات و
لواحق بيشمار غير آنچه گفته شد از عداوت و خصومت با فقراى باب الله و جويندگان
راه يقين و آن را در سه فصل ديگر بيان نمائيم.
[باب چهارم] فصل اول در بيان نتيجه اعراض از معرفت نفس و علم معاد
(58) و آن ظلمت دل و عماى بصيرتست. فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ
تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ. و همچنين ضيق صدر و عذاب قبر و
معيشت ضنك و دل تنگ نصيب جاهلانست از جهت فراموشى از ياد حق. وَ مَنْ أَعْرَضَ
عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ
أَعْمى.
(59) بدان كه اين چشم و گوش كه حالا آدمى بدان چيزها را مىبيند و مىشنود
عاريتى است و قوامش باين بدنست كه در خاك مىريزد و مىپوسد. و انسان را چشم و
گوش ديگر هست كه آن حقيقى است و در آخرت باقيست زيرا كه نتيجه نور معرفتست و از
لوازم حيات نشاه ثانيست كه قائم بروحست و در بدن مكتسب اخروى ظاهر مىشود
چنانچه نزد دانندگان معرفت احوال معاد روشن و ثابت گشته.
(60) اكنون چون جاهل بعلم نفس را گمان آنست كه اين چشم و گوش و حواس دنيا امر
او را ثابتست و غاريتى نيست و خود را بدين چشم و گوش بينا و شنوا مىداند و
در روز قيامت كه روز حقايقست و عاريتها مرتفع مىگردد و چشمى بجهت ديدن آخرت
كسب نكرده گمانش آنكه او را چشمى بوده كه كورش كردهاند. پس مىگويد كه خدايا
لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً و ندانسته كه او را هرگز
چشمى نبوده جز چشم عاريتى و چشم عاريت بكار آخرت نمىآيد.
برو بفروش اين چشمى كه دارى
كه در ديدن ندارد استوارى
يكى چشمى دگر بى غش و بى عيب
بدست آور براى ديدن غيب
و همچنين گوش دنيا كه
خر و گاو و همه جانوران را هست بكار شنيدن روز عقبى نمىآيد.
گوش خر بفروش و ديگر گوش خر
كين سخنها را نيابد گوش خر
(61) لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ
بِها.
همچنانكه روشنى اين
عالم عاريتى است و سببش ذاتى نيست بلكه اتفاقيست زيرا كه از نور آفتاب و ماه و
ستارگان و چراغها حاصل مىشود و اينها در آن روز مطموس و مكور و بىنور و
مكدرند كه إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ بدين
قياس هيچ چشمى در آن روز نور
ندارد الا چشم اهل بصيرت كه بنور معرفت چيزها را نبينند. پس هر آن كس كه امروز
دلش كسب نور معرفت نكرده باشد و بعلم زنده نگرديده در آن روز كه اين نور محسوس
چون نور آفتاب و ماه و غير آن باطل و مدروس و مطموس گردد وى در ظلمات افتد.
(62) اينست معنى ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا
يُبْصِرُونَ و همچنين عذاب و ضغطه قبر و تنگى و تاريكى گور از سوء خلق و ضيق
صدر ناشى مىشود زيرا كه احوال قبر تابع احوال صدرست. پس هر كه امروز منشرح
الصدرست بايمان فردا منفسح القبرست بر وزن روضه رضوان و هر كه دلش پر از
اسرارست گورش پر نور عالم انوارست. و همچنين هر كه جانش جاهل و قاسى است و
جسمانى و جاسيست تنش باتش دوزخ سوختنيست و هر كه چشم دلش كورست دائم معذب و
محبوس در گورست و عالم روشن در چشمش سياه و تاريكست.
چو چشم كور باشد گور كافر
سياه و تنگ و تاريك و مكدر
دل بى علم او نبود حضورى
چراغ مرده را كى هست نورى
(63) بدان كه هر كه معرفت نفس كما هى داند و احوال وى چنانكه عرفا را حاصلست
شناسد كشف قبور بر وى آسانست و وى مىداند كه القبر إما روضة من رياض الجنة أو
حفرة من حفر النيران چه معنى دارد:
بسان روضه باشد جان احرار
كه باشد حفره جان تنگ اشرار
(64) سينهاى باشد كه روزى دو هزار نوبت انبياء و اولياى خدا بزيارت آن آيند كه
ايشان را ياد كند و حاضر سازد. و حق جل و علا بر آن سينه تجلى كند كه دلش ذكر
خدا كند و ملائكه و ارواح بسلام وى آيند كه وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ
عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ و سلام حق بوى رسانند تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ
الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ هِيَ حَتَّى
مَطْلَعِ الْفَجْرِ پس هر سخن حق كه بشنود آن سخن از آن درها ببهشت افتد. و
سينهاى باشد كه بروزى دو هزار بار با مسلمانان جنگ آورد و با مردمان خصومت كند
و پر از لعنت و كذب و افترا و دروغ و ناسزا باشد و پيوسته آتش خشم خدا در آن
سينه مىسوزد كه نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى
الْأَفْئِدَةِ و فى الحقيقه آن سينه كندهاى از دوزخ باشد و سخن كه در وى افتد
بدوزخ افتد.
اى آنكه زآتش درون مىسوزى
از نار جحيم خشم تون مىسوزى
گر زآنكه نمونهاى زدوزخ طلبى
بنگر بدرون خود كه چون مىسوزى
سخنم شد بلند و مىترسم
كه مرا چيزى از زبان بجهد
(65) خداوندا اين سخنان را در روضه سينه پاكان و روشن دلان جاى ده و از دوزخ
سوزان كوتاه طبعان و حفره نيران تيره دلان پر شر و فتنه و آتش فساد دور دار.
(66) و بدان كه جميع عرفاء و كافه محققان حكماء بر آنند كه قوام نشاه آخرت بدل
آدميست و حيات دل بمعرفتست:
جسد از روح و روح از علم برپاست
حيات جمله از قيوم داناست
(67) و عمارت بهشت و قصور و انهار و اشجار و طيور و حور و غلمان همه بتعمير دل
و تكميل ويست باعتقادات حقه و نيات صادقه بان الجنة قاع صفصف و إن غراسها سبحان
الله. نشور و نماى درختان بهشت و ميوهاى وى از دانه علم و آب يقين است و تنقيه
زمينش از اخلاص قلب بسبب اعمال شايسته و افعال پسنديده كه زمين آخرت را از خار و
خاشاك و گياههاى زهرناك شور و تلخ و خود رسته پاك كند تا آنكه قابل غرس درخت
علم ميوه يقين گردد. إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا
يَعْلَمُونَ دليليست واضح بر آنكه قوام آخرت و حيات همه در آنجا بعلم است.
و انكه جنت را نه زالت بستهاند
بلكه از اعمال و نيت بستهاند
حق همى گويد كه ديوار بهشت
نيست چون ديوارها بيجان و زشت
بلكه چون آب و گل آدم كده
نور از آهك بارها تابان شده
هم سرير و قصر و هم تاج و ثياب
با بهشتى در سؤال و در جواب
(68) زيرا كه بهشتى هر چه تصور كند در بهشت موجود مىشود و در حديث آمده كه إن
فى الجنة سوقا يباع فيه الصور. قال بعض العلماء السوق عبارة عن اللطف الالهى
الذى هو منبع القدرة على اختراع الصور بحسب المشية و انطباع القوة الباصرة به
انطباعا ثابتا ما دامت المشية.
(69) اى عزيز ايمان ببهشت و دوزخ ركن عظيمست در دين و كم كسى را اين اعتقاد
حاصل است از روى برهان و يقين نه ظن و تقليد و تخمين. بيشتر دانايان و مجتهدان
درين مساله مقلدانند و مثل ابو على سينا كه رئيس فلاسفه اسلامش مىدانند در اين
مساله بتقليد راضى شده و بكشف و برهان ندانسته تا بديگر ارباب بحث چه رسد.
حقائق احوال آن نشاه را جز بنور متابعت سيد انبياء و عليه و آله السلام و
الدعاء نمىتوان دريافت زيرا كه معرفت دنيا و آخرت و بهشت و دوزخ و معرفت
ملائكه و جن و روح و كروبيين و احوال معراج و معيت حق تعالى با كل موجودات و
همچنين سير معراج و طى سموات و نظائر اينها از علوم مكاشفاتست كه عقل ارباب فكر
و اهل نظر از ادراك آن عاجزست و لوح اين علوم جز در مكتب وَ عَلَّمْناهُ مِنْ
لَدُنَّا عِلْماً نوشته نمىشود.
(70) بعد از آنكه آئينه دل انسان بصيقل ايمان و طهارت از غشاوه تعلق بد و نيات
مصفى گشته باشد و دست از نشاه صورى و حيات مجازى شسته:
دير شد تا هيچكس را از عزيزان نامدست
بىزوال ملك صورت ملك معنى در كنار
(71) ازين درگذريم تا از مقصود دور نيفتيم. پس گوئيم چون دانستنى كه روشنى آن
نشاه بمعرفت دل و نور يقين است پس هر مؤمنى بقدر نور ايمان و عرفانش آن راه را
بيند تا آنگاه كه بمقصود اصلى رسد.
كس باشد كه دلش بنور
يقين چون آفتاب باشد و بر همه عالم تابد و كس باشد كه همين پيش پاى خود بيند و
بس و نورش بقدر ابهام قدمش باشد. و آن نيز گاه مضىء باشد و گاه منطفى فاذا ضاء
قدم مشى فاذا طفى قام. و مراتب اوساط همچو نور ماه و زهره و مشترى و ديگر كواكب
تا بشبها رسد و بعد از آن مثل چراغهاى بزرگ و كوچك.
و سعى و حركت مردم در
طريق آخرت نيز بقدر نور علم ايمان ايشانست و مرور هر كس بر صراط بقدر نور آن كس
است چنانكه در آيه نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ
مفهوم مىگردد. در خبر آمده بعد از ذكر تفاوت مراتب نور و ايمان كه مرورهم على
الصراط على قدر نورهم فمنهم من يمر كطراف العين و منهم من يمر كالبرق و منهم
كالسحاب و منهم كانقضاض الكواكب و منهم من يمر كشد الفرس و الذى أعطى نور على
قدر إبهام قدمه يحبو على وجهه و رجليه يجر يدا و يعلق أخرى و يجر رجلا و يعلق
أخرى و يصيب جوانبه النار
قال فلا يزال كذالك حتى يخلص الحديث.
(72) پس آنچه در حديث آمده از پيغمبر (صلّى الله
عليه وآله وسلّم) كه لو وزن ايمان على بايمان الخلائق لرجع مثل آنست كه
گوئى اگر موازنه كنى نور آفتاب را بنور همه چراغها هر آينه بر همه فايق آيد
زيرا كه نور ايمان عوام مثل نور چراغهاست و ايمان اولياء نورش همچو نور ماه و
ستارگان بزرگست و ايمان پيغمبران همچو نور آفتابست. و همچنين تفاوت انشراح صدور
همچو تفاوت اتساع مواقع نورست و همچنانكه منكشف مىشود بنور آفتاب صورتها كه در
آفاقست و از نور چراغ منكشف نمىشود الا بقدر زاويه تنگى ازين خانها همچنين
بنور علم و ايمان عارفين بحق جميع عالم ملكوت و هر چه در آفاق آن عالمست با سعت
وى منكشف مىگردد. و ما اين مساله را در موضع خودش بيان كردهايم كه روشنى
چيزها بعلم و نور عقلى موجود شدن آنست نه چون روشن شدن چيزهاى محسوس است بنور
محسوس مثل نور آفتاب و غير آن و بيان كرده كه هر عالمى را در آن نشاه عالميست.
از ملك و ملكوت همه قايم بويند بىمزاحمت و تضايق اينجا موضع بيان
آن نيست:
تو چه دانى بهشت يزدان چيست
تو چه دانى كه جنت جان چيست
فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ
ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ.
[باب پنجم] فصل دوم در نتيجه اصل دوم كه متابعت شهوت و آرزوهاى نفس و پيروى
غرضهاى دنياست
(73) و آن از فطرت اصلى منسلخ شدنست و كور و گنگ با بهائم و حشرات محشور شدن
زيرا كه هر صفت كه در دنيا بر كسى غالب شود بسبب بسيارى افعال و اعمالى است كه
صاحب آن صفت را مىباشد و در روز قيامت صاحبش بصورتى مناسب آن صفت محشور
مىشود.
اگر صفت شهوت بر وى
غالبست بصورت خرس و خوك محشور ميگردد و اگر صفت غضب و درندگى غالبست بصورت سگ و
گرگ و اگر گزندگى و ايذا بصورت مار و عقرب و اگر دزدى و حيله بصورت موش و كلاغ
و اگر تكبر بصورت شير و پلنگ و اگر رعنائى و خراميدن بصورت طاوس و كبك و اگر
حرص و ذخيره كردن چيزها بصورت مورچه.
(74) و همچنين در باقى صفات چنين ميدان چنانچه در حديث آمده كه يحشر الناس على
صور نياتهم يحشر بعض الناس على صورة يحسن عندها القردة و الخنازير. و اشاره
بمثل اين معنيست يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ... وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ.
زتو هر فعل كاول گشت ظاهر
بران كردى بيارى چند قادر
بعادت حالها با خوى گردد
بمدت ميوها خوش بوى گردد
همه احوال و افعال مدخر
هويدا گردد اندر روز محشر
همه پيدا شود آنجا ضمائر
بخوان تو آيه تبلى السراير
دگر باره بوفق عالم خاص
شود اخلاق تو اجسام و اشخاص
(75) و بدان كه اين معنى نزد دانايان علم نفس و متتبعان نتائج اخلاق و ضمائر و
لوازم تبعات سرائر بغايت روشن هويداست چنانچه بر بعضى از ايشان احوال نشاه ديگر
چنان منكشف مىگشته كه هر كس را بصورتى كه در قيامت بدان محشور خواهد شد امروز
مشاهده مىكردهاند چنانچه علامه دوانى از استاد خود نقل نموده كه وى از بعضى
ثقات شنيده كه در نواحى فارس شخصى از اهل كشف بوده يك روزى مستغرق در حال خود
بوده كه يكى از اهل دنيا بديدن وى آمده بود. وى بخادم خود خطاب مىكرده كه چرا
مىگذارى كه اين خر بدرون آيد بيرون كن وى را. آخر كه از آن حالت باز آمد خادم
آنچه رفته بود عرض نمود گفت ما قلت إلا ما رأيت و لم أكن واقفا على ما تقول من
نگفتم مگر آنچه ديدم و از آنچه تو مىگوئى واقف نبودم. و هم درين معنيست اين
رباعى:
خوى خوش تو بهشت و باغ تو بس است
تسليم و رضا چشم و چراغ تو بس است
ور آنكه نعوذ بالله اين وصف تو نيست
محرومى اين صفات داغ تو بس است
(76) و تناسخى كه آن حقست و باطل نيست همين است كه باطن در دنيا ممسوخ و مبدل
مىگردد و خوى اصلى ديگرگون مىشود و در روز قيامت و رستاخيز بصورتى مناسب آن
خلق از گور بر مىخيزد زيرا كه در آخرت اجساد بمنزله ضلال ارواحند و هر روحى را
بدنى مكتسب لازم مىباشد كه هرگز از وى منفك نمىگردد.
گويم سخنى زحشر چون خور از ميغ
بشنو كه ندارم از تو اين نكته دريغ
اين جان و تنست كه هست شمشير و غلاف
آن روز بود غلافش از جوهر تيغ
(77) و علم آخرت و كيفيت حشر اجساد را غير اهل بصيرت و شهود ندانند و ارباب
علوم حكميه رسميه از كيفيت آن بىخبرانند تا بظاهر بينان چه رسد. اين نسخ باطن
درين امت بسيارست بيننده بايد كه تماشا كند و چندين قرده و خنازير و عبده طاغوت
در لباس زهد و صلاح
و شيد و زرق بيند كه
همه بجهت پيروى شهوت و غضب و گمراهى و متابعت شيطان چگونه از فطرت اصلى برگشته
و با بهائم و سباع و شياطين برابر گشته و بدين صورتها در روز وَ إِذَا
الْوُحُوشُ حُشِرَتْ مصور و مجسم خواهند گرديد بهيات اين جانوران بروز خواهند
نمود.
(78) اى عزيزان ديدن و شنيدن كه تو مىدانى در روز قيامت باطل و هرزه است و اين
چشم و گوش كه تو آن را چشم و گوش مىدانى و بر آن چيزها را مىبينى و مىشنوى
در آن روز از عمل معزول و معطلست و همچنين كورى آنجا كورى چشم دلست فَإِنَّها
لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ و
كرى آنجا كرى سمع جانست إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ إِنَّ فِي
ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ
شَهِيدٌ. و اين نطق كه تو آن را نطق و سخن گوئى مىپندارى با خرس و گنگى
برابرست صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ.
(79) كفار قريش و منافقان مثل ابى لهب و ابى جهل و غير آن همه را اين چشم و گوش
و عقل دنيا بود و مىشنيدند و مىديدند و متكلم بودند و بحث مىكردند و
با پيغمبران خداى (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
گفت و گوئى كه متكلمان كنند مىكردند و والله إن عيونهم لفى وجوههم و إن
أسماعهم لفى آذانهم و إن قلوبهم لفى صدورهم و لكن العناية الالهية ما سبقت لهم
بالحسنى.
اى بىخبر از جهان معنى
با تو چه كنم بيان معنى
(80) آن ختم و مهر كه در قرآن مذكور است نه برين دهانست كه خاك خواهد شدن و
ليكن بر دلست الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا
أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ. هيات بدن و
اشكال دست و پا گواهى مىدهد كه صاحب اين بدن چه صفت دارد و نيتش چه بود. و
همچنين طمس نه اين عين راست بلكه نصيب چشم اندرونى گمراهانست كه وَ لَوْ نَشاءُ
لَطَمَسْنا عَلى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّراطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ.
(81) و اين صورتها بجهت مسخ باطن و محشور شدن در روز آخر بصورت سگ و خوك و موش
و بوزينه و پلنگ و مار و غير آن واقع مىگردد و روى مىدهد كه وَ لَوْ نَشاءُ
لَمَسَخْناهُمْ عَلى مَكانَتِهِمْ
فَمَا اسْتَطاعُوا
مُضِيًّا وَ لا يَرْجِعُونَ. و آنچه در قوم موسى (عليه
السلام) واقع مىشد نمونهاى بود از احوال آخرت كه بواسطه رسوخ نفس آن
جماعت در آن صفات بدن نيز متحول بدان مىشد و در اين امت بدان مثابه نمىباشد و
اگر چه حديث إخوان العلانية أعداء السريرة يلبسون مشوك الكباش و قلوبهم كالذآب
دليلست بر وجود مسخ باطن.