راه روشن ، جلد هشتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا
حياء
ملامحسن فيض كاشانى رحمه
اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف
- ۳ -
بيان آن كه لذّت نظر بر
وجه كريم حق تعالى بزرگترين لذات است
بدان لذتها تابع ادراكاتند و انسان جامع
همه قوا و غريزه هاست و براى هر قوت و غريزه اى لذتى است ، لذّت هر
كدام از آنها در آن است كه به مقتضاى طبعى كه بر آن آفريده شده است آن
لذّت را بيابد، چه اين غريزه ها بيهوده در انسان خلق نشده اند؛ بلكه هر
نيرو و غريزه اى براى كارى كه مقتضاى طبع آن است ، آفريده شده است آن
لذّت را بيابد، چه اين غريزه ها بيهوده در انسان خلق نشده اند؛ بلكه هر
نيرو و غريزه هاى براى كار كه مقتضاى طبع آن است ، آفريده شده است . فى
المثل غريزه خشم براى تشفى و انتقام در انسان خلق شده و لذّت آن در
غلبه و انتقام مى باشد كه مقتضاى طبع آن است . غريزه شهوت طعام براى آن
آفريده شده تا غذايى كه قوام بدن به آن است به دست آورده شود. لذا لذّت
آن در رسيدن به غذاست كه مقتضاى طبع آن است . همچنين لذّت قواى شنواى و
بينايى و بويايى در ديدن و شنيدن و بوييدن است و هيچ يك از اين غريزه
ها نسبت به مداركات خود از درد و يا لذتى خالى نيست . همچنين در دل
غريزه اى است كه نور آلهى گفته مى شود، چه خداوند فرموده است :
افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه
(36) ، و نيز گاهى عقل يا بصيرت يا ديده باطن
نور ايمان و يقين ناميده مى شود. اما مقصود پرداختن به اسامى نيست ، چه
اصطلاحات مختلف است و افراد ضعيف گمان مى كنند كه اختلاف در معانى است
، زيرا آنها پيوسته معناى را از الفاظ مى طلبند و اين عكس چيزى است
كه واجب است .
بنابراين دل به سبب درك معانيى كه زاييده خيال نبوده و محسوس نيستند،
با ديگر اجزاى بدن تفاوت دارد ماند درك آفرينش جهان و اين كه آن ، نياز
به آفريننده اى مدبر و حكيم دارد كه موصوف به صفات الوهيت باشد. ما
بايد اين غريزه را عقل بناميم به شرط آن ، كه از اين واژه طرق معادله و
مناظره فهميده نشود، چه عقل بدين معناى مشهور شده و به همين سبب دسته
اى آن را نكوهش كرده اند وگرنه صفتى كه انسان با داشتن آن از صفات آدمى
است شايسته نيست آن را نكوهش كنند. اين غريزه در انسان آفريده شده است
تا به وسيله آن همه حقايق امور را فرا گيرد و مقتضاى طبع آن معرفت و
دانش است و همينها لذّت آن است ، چنان كه لذّت ديگر غرايز نيز همان
چيزى است كه مقتضاى طبع آنهاست . پوشيده نيست كه در دانش و معرفت لذّت
است و تا آن جا كه اگر كسى به دانش و معرفت منسوب شود، هر چند در حدى
اندك ، شاد مى شود و اگر به كسى نسبت نادانى داده شود، اگر چه كم ،
غمناك مى گردد و اين صفت در انسان به قدرى شديد است كه حتى در سبقت
گرفتن به علم در چيزهايى حقير و پست و باليدن به آن نمى تواند از تعليم
آن خوددارى كند و از ذكر آنچه مى داند خاموشى گزيند. همه اين حالات به
سبب كثرت لذّت عمل و كمالى است كه به سبب آن در ذات خود احساس مى كند،
زيرا علم از اخص صفات ربويى و بالاترين نقطه كمال است . از اين رو
انسان هنگامى كه به هوشمندى و فراوانى دانش ستوده مى شود، در طبع خود
احساس خوشحالى و شادمانى مى كند، چه با شنيدن اين ستايش كمال ذات و
كمال علم خويش را احساس مى كند و از خود خوشحال مى شود و بدان لذّت مى
برد.
سپس بايد دانست كه لذّت دانش كشاورزى و بافندگى و درزيگرى مانند لذّت
دانش سياست و كشور دارى و علم تدبير امور خلق نيست . همچنين لذّت
دانستن علم و نحو شعر مانند لذّت شناخت خداوند و دانستن صفات و فرشتگان
او و ملكوت آسمانها و زمين نمى باشد، چه لذّت هر علم به اندازه شرف آن
علم است و شرف علم به اندازه شرف معلوم يا موضوع آن است تا آن حد كه
اگر كسى باطن احوال مردم را بداند و از درون آنها خبر دهد، احساس لذّت
مى كند و اگر نداند، تقاضاى طبع او آن است كه تفحص كند. از اين رو
هرگاه باطن احوال رئيس شهر و اسرار تدابير او را در رياستش بداند،
اين امر براى او لذيذتر و گواراتر از علم او به باطن احوال كشاورز و
بافنده مى باشد. همچنين هرگاه بر اسرار وزير و اسرار رئيس شهر است و
اگر به باطن احوال شاه و حكمرانى كه برتر از وزير است آگاه باشد، ستايش
او نسبت به حكمران بيشتر و تفحص او از احوال وى شديدتر خواهد بود، زيرا
لذّت او در آن بزرگتر است .
از اين رو روشن مى شود كه لذيذترين معرفتها، شريفترين آنهاست و شرف
آنها بر حسب شرف معلوم يا موضوع آنهاست . پس اگر در معلوماتت چيزى وجود
داشته باشد كه بزرگتر و كاملتر و شريفتر باشد، ناچار علم به آن لذيذتر
و شريفتر و گواراتر خواهد بود. اكنون كاش مى دانستم دهنده و پديد
آورنده و باز گرداننده و اداره كننده و ترتيب دهنده آنها چيزى وجود
دارد؟ و آيا قابل تصور است كه پادشاهى در ملك و كمال و بها و جمال و
جلال برتر از مقام ربويى وجود داشته باشد، مقامى كه توصيف وصف كنندگان
نمى تواند به مبادى جلال و عجايب احوال آن احاطه يابد. پس اگر در اين
شك ندارى ، بايد يقين كنى كه آگاهى بر اطلاعات و لذيذترين و پاكيزه
ترين و گواراترين آنهاست و سزاوار آن است كه نفوس بشرى براى اتصاف به
كمال و جلال او رغبت كنند و شادى و خوشحالى آنها به و بزرگ باشد.
بنابراين روشن شد كه لعم لذتبخش است و لذتبخش ترين علوم شناخت خدا و
صفات افعال و تدابير او در امور مملكتش از منتهاى عرش تا قعر زمين است
. بايد انسان بداند كه لذّت معرفت از لذات ديگر يعنى لذّت شهوت و غضب و
لذات حواس پنجگانه قويتر است ، چه لذات در مرتبه نخست از نظر نوع مختلف
است مانند اختلاف لذّت مباشرت با لذّت سماع و سپس لذّت معرفت با لذّت
رياست كه از نظر ضعف و قوت اختلاف دارند اين اختلاف در كسى كه شهوت
مباشرت در او بسيار قوى و در ديگرى بسيار سست و ضعيف باشد، روشن است و
همچنين است اختلاف لذّت نظر كردن بر چهره اى كه از كمال زيبايى بر
خوردار باشد نسبت به كسى كه از حيث جمال از او پايين تر است . قويترين
لذّت آن است كه بر ديگر لذتها برگزيده شود، چه اگر كسى مخير شود ميان
آن كه به صورتى زيبا بنگرد و از مشاهده جمال آن بهره مند شود يا آن كه
بويهاى خشوع استنشاق كند، چنانچه زيبا براى او لذتبخش از بويهاى خوش
است . همچنين هرگاه به هنگام صرف طعام غذا حاضر شود، ليكن شطرنج باز به
بازى خود ادامه دهد و از خوردن مى باشد، و اين معيارى راستين در ترجيح
لذتها بر يكديگر مى باشد. اكنون به سخن خود باز مى گرديم و مى گوييم :
لذتها دو قسم است : يكى لذتهاى ظاهرى مانند لذتهاى حواس پنجگانه و
ديگرى لذتها باطنى مانند لذّت رياست و غلبه و احترام و علم و جز اينها،
چه آنها لذتهايى نيست كه به وسيله چشم ، بينى ، گوش ، لامسه يا ذايقه
احساس شود. لذّت معانى باطنى بر اهل كمال بيش از لذتهاى ظاهرى غلبه
دارد، چنان كه اگر كسى را مخير كنند ميان لذّت هريسه (حليم ) و مرغ
فربه و حلواى بادامى و لذّت رياست و غلبه بر دشمنان و رسيدن به مرتبه
سلطه و قدرت ، چنانچه آن كس پست همت و مرده دل و شكمباره باشد، هريسه و
حلوا و را اختيار مى كند و اگر بلند همت و خردوَر باشد، رياست را بر مى
گزيند و تحمل گرسنگى و شكيبايى بر مقدار ضرورى قوت براى او آسان خواهد
بود. روشن است كه انتخاب رياست از سوى وى گوياى اين است كه آن در نزد
وى از هريسه و خوراكهاى پاكيزه گواراتر است . آرى ناقصى كه مانند كودك
هنوز معانى باطنى او كامل نشده و يا مانند ديوانه قواى روحى او مرده و
از ميان رفته ، دور نيست كه لذّت خوردنيها را بر لذّت رياست ترجيح دهد،
همان گونه كه لذّت رياست و كرامت براى كسانى كه پا از مرز نقصان كودكى
و و سبكسرى بيرون نهاده و تفكر در اسرار امور آلهى لذيذتر و گواراتر از
رياستى است كه عاليترين لذات غالب بر دلهاى مردم مى باشد. بيشترين چيزى
كه مى توان در اين باره گفت ، آن است كه گفته مى شود:
فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين
(37) چه خداوند براى آنان چيزى آماده كرده كه آن
را هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشينده و به دل هيچ بشرى خطور نكرده است
. اين مرتبه را تنها كسى مى تواند بشناسد كه هر دو لذّت را چشيده باشد.
او ناگزير انقطاع از مردم و تنهايى و فكر و ذكر را اختيار خواهد كرد و
مردمى را كه به سبب دانش خود بر آنها رياست و سرورى دارد، فانى خواهند
شد. علاوه بر اين رياست مشوب به كدوراتى است كه گمان نمى رود بتوان از
آنها فارغ بود و سرانجام با مرگى كه از آن چاره اى نيست در آن هنگام كه
: اخذت الارض زخرفها و اذيت و ظن اهلها انهم
قادرون عليها اتاها امرنا
(38) به پايان مى رسد. از اين رو لذّت معرفت حق تعالى و
مطالعه صفات و افعال و تفكر در نظام مملكت او از اعلى عليين سافلين را
بزرگ خواهد شمرد، زيرا اينها از مزاحمتها و كدورتها خالى است و درهاى
آن به روى وارد شوندگان باز است و افزايش دايمى آنها، جا را براى
آنها تنگ نمى كند؛ چه پهناى آن از حيث اندازه مانند پهناى آسمانها و
زمين است و اگر نظر مقايسه و اندازه گيرى نداشته باشيم ، عرض آن بى
نهايت است بنابراين آن كه خدا را شناخته در بهشتى است به عرض آسمانها و
زمين ، در مرغزارهاى آن متنعم مى شود و از حوضهاى آن مى نوشد و از ميوه
هاى آن مى چيند و از انقطاع اين نعمتها ايمن است ؛ چه ميوه هاى اين
بهشت تمام شدنى نيست و از آنها منع نمى شود، بلكه ابدى و سرمدى است و
مرگ آنها را به پايان نمى رساند، براى آن كه مرگ آسمانى است و مرگ تنها
احوال آن را دگرگون و سرگرميها و علايق آن را قطع مى كند و آن را از
زندان تن آزاد مى سازد، اما معدوم و نابود نمى كند خداوند متعال فرموده
است : ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله
امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون : فرحين بما اتاهم الله من فضله و
يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم
(39) نبايد گمان كنى كه اين آيه اختصاص به كسانى دارد
كه در ميدان نبرد كشته مى شوند، چه عارف بحق در هر نفسى اجر هزار شهيد
دارد. در خبر است كه : شهيد در آخرت به سبب بزرگى ثوابى كه در شهادت مى
بيند آرزو مى كند كه به دنيا بازگردانيده شود تا بار ديگر شهيد گردد
شهيدان به سبب آنچه از بلندى درجه علمان مى بينند، آرزو مى كنند كه اى
كاش از عالمان مى بودند))(40)
بنابر اين همه اقطار ملكوت آسمانها و زمين براى عارف بحق ، ميدانى وسيع
است و در هر جاى آن كه بخواهد مى تواند جاى گيرد بى آن كه نياز داشته
باشد كه با تن خود حركت كند او بر اثر مشاهده جمال ملكوت در بهشتى است
كه عرض آن به اندازه زمين و آسمان هاست و هر عراف بحقى داراى همين
درجه و جايگاه است بى آن كه يكى از آنها جاى از بر ديگرى تنگ گرداند،
جز اين كه آنها از حيث وسعت گردشگاهها با يكديگر تفاوت دارند، و اين به
اندازه تفاوت وسعت نظر و درجه معرفت آنهاست ، و هر كدام در نزد خداوند
از درجاتى برخوردارند و تفاوت درجات آنان قابل حصر و شمارش نيست .
روشن شد لذّت رياست كه لذتى باطنى است ، در نزد اهل كمال از همه لذتهاى
حواس پنجگانه قويتر است و اين لذّت در بهايم و كودك و ديوانه يافت نمى
شود، در حالى كه لذتهاى حسى و شهوانى علاوه بر لذّت رياست هر دو در اهل
كمال وجود دارد، ليكن اينان لذّت رياست را بر گزيده اند اما اين كه
لذّت معرفت خداوند و دانستن صفات و افعال و ملكوت آسمانها و اسرار
پادشاهى او از لذّت رياست برتر است ، اين اختصاص به كسى دارد كه به
رتبه معرفت دست يافته آن را احراز كرده باشد و اثبات اين معنا در نزد
كسى كه دل ندارد ممكن نيست ، چه دل مركز اين نيروست ؛ چنان كه نمى توان
رجحان لذّت مباشرت را بر لذّت بازى با چوگان براى كودكان و عنين كه
اصلا فاقد ادراك اين لذّت است و يا بوى خوش بنفشه را براى كسى كه حس
شامه ندارد اثبات كرد ليكن كسى كه از آفت عنين بودن مصون و حس شامه اش
سالم است ، تفاوت اين دو لذّت را درك مى كند و در اين جاست كه بايد گفت
: كسى كه آن را چشيده است مى داند.
به جانم سوگند، اگر چه دانش پژوهان در طلب شناخت امور الهى اشتغال نور
زيده اند ليكن ، رايحه اين لذّت را به هنگام كشف مشكلات و رفع شبهاتى
كه به حل آنها سخت حريصند، استنشاق كرده اند و البته آنچه آنان بدان
مشغولند، نيز معارف و علوم است هر چند معلومات آنها در مقايسه با معارف
الهى از شرف چندانى برخوردار نيست ، اما كسى كه براى شناخت خداوند
مدتهاى دراز انديشيده و از اسرار ملك او هر چند انداك چيزهايى بر او
كشف شده در دل خود به هنگام كشف چنان شادى و فرحى احساس مى كند كه
نزديك است به پرواز در آيد و از اين كه بر جاى خود ثابت مى ماند و فشار
نيروى سرور و شادى را تحمل مى كند، از خود در شگفت مى شود اين از جمله
چيزهايى است كه جز به ذوق درك نمى شود و فايده گفتن آن اندك است .
اين اندازه كه گفته شد تو را متوجه مى كند كه معرفت خداوند، لذيذترين
چيزهاست و هيچ لذتى برتر از آن نيست ، از اين رو ابوسليمان گفته است :
هر كس امروز به خود مشغول باشد، فردا نيز به خود مشغول خواهد بود و آن
كه امروز به پروردگارش مشغول باشد، فردا نيز به او مشغول خواهد بود. به
رابعه گفته شد: حقيقت ايمان تو چيست ؟ گفت : من او را از بيم آتش و به
اميد بهشت عبادت نكره ام تا همچون مزدور بدى باشم ، بلكه به سبب محبت و
شوق به وى او را پرستيده ام و اشعار زير را در معناى محبت گفت :
احبك حبين حب الهوى و حبا لانك اهل لذاكا
(41)
فاماالذى هو حب الهوى فشغلى بذكرك عمن سواكا
(42)
و اما الذى انت اهل له فكشفك لى الحجب حتى اراكا
(43)
فلا الحمد فى ذا و لاذاك لى و لكن لك الحمد فى
ذا و ذاكا
(44)
شادى مقصودش از دوستى عاشقانه آن است كه خداوند را به سبب احسان و
انعام او كه وى را از نعمتهاى عاجل اين دنيا بهره مند ساخته است ، دوست
مى دارد و مرادش از محبتى كه خداوند شايسته آن است ، اين كه او را به
سبب جمال و جلال او كه بر وى مكشوف شده است دوست مى دارد، و اين دوستى
عاليترين و قويترين اين دو نوع است . مطالعه جمال ربوبى همان است كه
پيامبر خدا صلى الله عليه واله از قول پروردگارش نقل كرده و فرموده است
: ((براى هيچ بشرى خطور نكرده است
))(45)
. گاهى برخى از اين لذتها براى كسى كه صفاى دلش به اوج خود رسيده است ،
نيز حاصل مى شود. از اين رو يكى از آنان گفته است : من يا رب و يا الله
مى گويم و آن را بر دل خويش از كوهها سنگين تر مى يابم ، زيرا ندا كردن
از پشت حجاب است . آيا ديده اى همنشينى همنشين خود را ندا كند؟ و گفته
است : هنگامى كه مرد به نهايت اين دانش برسد، مردم را سنگسار مى كنند،
يعنى گفتارش از حدود خرد آنها فراتر است و آنها آن را ديوانگى و كفر مى
پندارند.
بنابراين مقصد همه عارفان وصل و لقاى اوست و اين همان روشنى چشم است كه
هيچ كسى نمى داند از آن چه چيزى برايش پنهان داشته اند. هنگامى كه آن
حاصل شود هه غمها و شهوتها از ميان مى رود و دل نعيم آن مستغرق مى شود،
به طورى كه اگر او را در آتش اندازند، به سبب استغراق در آن سوزشى
احساس نمى كند. و اگر نعمتهاى بهشت را بر او عرضه بدارند، به سبب كمال
نعمتى كه او را حاصل شده و رسيدن او به مقصدى كه پس از آن مقصدى نيست
به آنها توجه نمى كند. اى كاش مى دانستم آن كه جز محبت محسوسات را درك
نمى كند، چگونه به لذّت نظر بر وجه كريم پروردگار كه آن شكل و شبيه و
نظير نيست ، معتقد مى شود و وعده اى كه حق تعالى به بندگانش داده و آن
را بزرگترين نعمتها ذكر كرده چه معنايى خواهد داشت ؟ بلكه هر كس خدا را
مى شناسد، مى داند كه همه لذتهايى كه مقرون به شهوات مختلف است ، در
زير همين لذّت نهفته است ، چنان كه يكى از آنان گفته است :
كانت لقلبى اهواء مفرقة فاستجمعت مذراتك العين
اهوائى
(46)
فصا ريحسدنى من كنت احسده فصرت مولى الورى مذصرت
مولائى
(47)
تركت للناس دنياهم و دينهم شغلا بذكرك يا دينى و
دنيائى
(48)
از اين رو يكى از آنان گفته است :
و هجره اعظم من ناره و وصه اطيب من جنته
(49)
مقصود آنها از اين سخنان برگزيدن لذّت دل به سبب معرفت خداوند بر لذّت
خوردن و آشاميدن و مباشرت است ، چه بهشت معن تمتع حواس است ، اما
لذّت دل تنها در لقاى پروردگار است و بس . مثال لذات انسان در طول
تطورات خود به گونه اى است كه اكنون ذكر مى كنيم : در كودك از نخستين
حركت و تميز غريزه اى در او نمايان مى شود كه به سبب آن بازى و سرگرمى
لذّت مى برد، به طورى كه آن در نزد وى لذتبخش ترين چيزهاست . پس از آن
لذّت آرايش و لباس و سوارى بر چهارپايان در او ظاهر مى شود در اين
هنگام لذّت بازى را حقير و ناچيز مى شمارد پس از آن لذّت مباشرت و
كامجويى از زنان در او پديدار مى شود و براى رسيدن به اين هدف همه
چيزهايى را كه پيش از اين مورد علاقه او بوده ترك مى كند پس از اين
لذّت رياست و برترى جويى و افزون طلبى در او آشكار مى گردد و اينها
محبوبترين و چيره ترين و نيرومندترين لذتهاى دنياست چنان كه خداوند
فرموده است : اعلموا انما الحياه الدنيا لعب
ولهو و زينه و تفاخر
(50) سپس غريزه ديگرى در او نمايان مى شود كه به وسيله
آن لذّت معرفت خداوند و شناخت افعال آورد درك مى كند و با ظهور اين
غريزه همه غريزه هاى پيش را حقير مى شمارد.
بنابر اين غريزه اى كه متاءخر است ، قويتر از غريزه پيشين است و آخرين
غريزه همان است كه ذكر شد، چه علاقه به بازى در سالهاى كودكى و دوستى
آرايش در سن تميز و دوست داشتن زن در سن بلوغ و علاقه به رياست از بيست
سالگى و دوست داشتن علوم نزديك چهل سالگى ظاهر مى شود و اين بالاترين
مقصد است . همان گونه كه كودكان به كسى كه بازى را ترك كند و به ملاعبه
با زنان و طلب رياست بپردازد مى خندند، سران و رئيسان نيز به كسى كه
رياست را رها كند و به كسب معرفت آلهى مشغول شود، لبخند مى زنند و
عارفان مى گويند: ان تسخروا منا فانا منكم كما
تسخرون فسوف تعلمون .
(51)
سبب آن كه لذّت نظر در آخرت افزون از لذّت معرفت در دنياست .
بدان مدركات دو قسم است :
1 - آنچه در خيال مى آيد، مانند صورتهاى مختلف و اجسام رنگارنگى كه از
حيوان و نبات در مخيله نقش مى بندد.
2 - آنچه به خيال در نمى آيد مانند ذات بارى تعالى و هر چه نيست ، چون
علم ، قدرت ، اراده و جز اينها.
هنگامى كه آدمى انسانى را مى بيند، چنانچه چشمانش را بر هم نهد، صورت
او را در مخيله خود آماده مى يابد به طورى كه گويا به او مى نگرد، ليكن
زمانى كه چشمانش را بگشايد و بنگرد تفاوتى ميان اين دو خواهد ديد كه
مربوط به اختلاف ميان آن دو صورت نيست ، چه صورتى را كه با چشمانش ديده
با صورتى كه در خيال او آمده موافق است و تفاوت تنها در زيادتى وضوح و
كشف مى باشد، زيرا صورتى كه با چشم ديده مى شود به سبب رؤ يت روشنتر و
واضحتر است . او مانند كسى است كه چيزى را به هنگام دميدن سپيده صحيح و
پيش از انتشار روشنايى روز ببيند، سپس آن را در موقعى كه روشنايى روز
به كمال رسيده است مشاهده كند. وى ميان اين دو حالت جز از نظر وضوح و
انكشاف تفاوتى نخواهد يافت از اين رو خيال نخستين مرحله ادراك و رؤ يت
مرحله كمال ادراك و نهايت كشف است و اين مرحله را رؤ يت ناميده اند،
چون منتهاى كشف است نه آن كه چون شئى در چشم مكشوف است ، اين نام را به
آن داده باشند، بلكه اگر خداوند اين ادراك كامل را نسبت به مكشوف در
پيشانى يا سينه آفريده بود، نيز سزاوار آن بود كه رؤ يت گفته شود.
اكنون اگر اين معنا را در آنچه به خيال در مى آيد، دانستى بدان براى
شناخت و ادراك معلوماتى كه به خيال در نمى آيد و در آن نقش نمى بندد،
نيز دو درجه است ، درجه دوم كامل كننده اول است ميان اين دو درجه همان
تفاوت موجود است كه ميان مرئى و خيال آن وجود دارد درجه دوم را به
اضافه اول مشاهده و لقا و رؤ يت نيز مى گويند و اين نامگذارى درست است
، زيرا چنين كه گفته شد، رؤ يت را به سبب آن كه عنايت كشف است رؤ يت مى
نامند و همان گونه كه سنت حق تعالى جارى بر اين است كه به هم نهادن
پلكهاى چشم مانع از اتمام كشف به وسيله رؤ يت و ميان چشم و شئى مريى
حجاب است و حصول رؤ يت منوط به برداشتن اين حجاب مى باشد و مادام كه
برداشته نشود، ادراك حاصل تخيل محض مى باشد به همين گونه مقتضاى سنت
الهى است مادامى كه نفس به سبب عوارض بدن و خواهشهاى آن و غلبه صفات
بشرى محجوب است ، در معلوماتى كه خارج از محيط خيال است ، نتواند به
مشاهده و لقا برسد، بلكه اين زندگى دنيايى اختيار مانند پلكها كه حجاب
و مانع ديدن مى شود، حجاب اين مقصود خواهد بود سخن درباره اين كه چرا
زندگى دنيا حجاب است طولانى است و در خور علوم معامله نيست از اين رو
خداوند متعال به موسى (عليه السلام ) فرمود: لن ترانى
(52) و نيز فرموده است : لا تدركه الابصار(53)
يعنى در دنيا. در خبر آمده است كه پيامبر صلى الله عليه واله در شب
معراج خدا را نديد.(54)
مى گويم : بلكه تحقيق آن است كه در مورد
رؤ يت تفاوتى ميان دنيا و آخرت نيست همان گونه كه رؤ يت حق تعالى با
چشم سر در دنيا غير ممكن است ، رؤ يت او در آخرت با چشم سر محال مى
باشد، اما همان طور كه در آخرت براى اهل بينش رؤ يت او با چشم دل و
بصيرت در غايت انكشاف و وضوحى كه به لقا و مشاهده مى انجامد رواست ، رؤ
يت او به اين معنا در دنيا جايز است و آنچه ميان او و خلق حجاب است ،
تنها نادانى و كمى معرفت است نه بدن ، چه اولياى آلهى در دنيا شب و روز
او را در همه احوال و رفتار خود مشاهده مى كنند، چنان كه حق تعالى
فرموده است : والشهداء عند ربهم
(55) ؛ و نيز الا من شهد بالحق و
هم يعلمون
(56) خداوند دوستان خود را شهدا ناميده است ، زيرا در
همه احوال او را مشاهده مى كنند، چنان كه فرموده است :
فاينما تولوا فثم وجه الله
(57) و نيز: هو الاول و الاخر و
الظاهر و الباطن و هو بكل شى عليم
(58) ؛ و نيز: ما يكون من بجوى
ثلاثه ....
(59) و نيز: و نحن اقرب اليه من
حبل الوريد
(60) و چون اولياى الهى به مهانى اين آيات يقين داشته
اند، با چشم دل او را مشاهده كرده اند از امير مؤ منان (عليه السلام )
پرسيدند: آيا پروردگارى را كه عبادت مى كنى ، ديده اى ؟ پاسخ داد:
((واى بر تو، پروردگارى را كه نديده ام ،
عبادت نمى كنم )) گفتند: چگونه او را
ديده اى ؟ فرمود: چشمها در مشاهده خود او را درك نمى كنند، ليكن دلها
با حقايق ايمان او را مى بينند))(61)
سرور شهيدان حسين (عليه السلام ) فرزند آن حضرت به خدا عرض مى كند:
((چگونه مى توان به چيزى كه در وجود خود
نيازمند تو است ، بر تو استدلال كرد؟ آيا غير تو را ظهورى بيش از ظهور
تو است تا آن روشنگر و ظاهر كننده تو باشد؟ تو كى غايب بوده اى تا به
دليلى نياز باشد كه بر تو دلالت كند و كى دور بوده اى تا آثار تو ما را
به تو برساند؟ كور باد چشمى كه تو را نبيند، در حالى كه تو پيوسته
نگهبان آنى و زيان باد بر معامله بنده اى كه از محبت تو بهره اى براى
خويش قرار نداده است .)) و نيز عرض مى
كند: ((خود را به همه چيز شناسانده اى و
هيچ چيزى به تو نادان نيست )) و نيز:
((در همه چيز خود را به من شناسانه اى .))(62)
همچنين ديگر رواياتى كه در اين معنا از ائمه وارد شده است . آرى ، ممكن
است در آخرت وضوح و انكشاف به اندازه صفا و پاكيزگى دلها افزونتر از
دنيا باشد.
غزالى مى گويد: هنگامى كه با فرا رسيدن مرگ حجاب بر داشته شود، جان
آدمى همچنان آلوده به كدورات دنيا باقى مى ماند و اين كدورات بكلى از
او جدا نخواهد شد، اگر چه آنها در اشخاص متفاوت است . برخى چنان پليدى
آنها به حد زين و طبع نرسيده و قابل
تصفيه و صيقلى هستند، به آتش به اندازه نيازى است كه به تزكيه دارند و
كمترين آن يك لحظه كوتاه و بيشترين آن نسبت به مؤ منان طبع اخبار وارد
هفت هزار سال است هيچ نفسى از اين جهان كوچ نمى كند، جز اين كه غبار و
كدورتى هر چند اندك به همراه دارد از اين رو خداوند فرموده است :
و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا،
ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا
(63) ، بنابراين هر نفسى بايد به ورود در آتش يقين و به
خروج خود از آن شك داشته باشد.
بارى پس از آن كه خداوند تطهير و تزكيه هر نفس را به كمال رساند و زمان
مقدر فرا رسد و از همه آنچه در شرع وارد شده اعم از عرض (اعمال ) و
حساب و جز اينها فراغ حاصل گردد استحقاق بهشت مى يابد، ليكن اين وقتى
مبهم است و خداوند هيچ يك از آفريدگان را بر آن آگاه نكرده است ، چه
اين امور پس از وقوع قيامت اتفاق مى افتد و وقت قيامت مجهول است . او
در اين هنگام به صفا دادن و پاكيزه كردن خود از تيرگيها مشغول مى شود،
به طورى كه هيچ غبار و كدورتى چهره او را نپوشاند تا حق تعالى بر او
تجلى فرمايد و خداوند بر او متجلى مى شود، به طورى كه انكشاف و تجل او
براى وى در مقايسه با آنچه دانسته است مانند تجلى آينه است در مقايسه
با آنچه در مخيله خود داشته است . اين تجلى و مشاهده را رؤ يت مى
نامندرؤ يت حق است به شرط آن كه از رؤ يت استكمال خيالى كه در مخيله
تصوير مى شود و داراى جهت و مكان است ، فهميده نشود، چه رب الارباب از
اينها بسيار برتر است ، بلكه همان طورى كه انسان در دنيا خداوند را از
طريق معرفتى تام و كامل بدون تخيل و تصور و اندازه و شكل و صورت و شبيه
مى شناسد، در آخرت نيز او را به همين گونه خواهد ديد، بلكه مى گويم
معرفتى كه در دنيا حاصل شده است ، عينا كمال مى پذيرد و به نهايت كشف و
وضوح مى رسد و به مشاهده مبدل مى گردد.
ميان آنچه در آخرت مشاهده مى شود و آنچه در دنيا معلوم گرديده جز از
حيث فزونى كشف و وضوح اختلافى نخواهد بود، چنان كه مثال آن را در
استكمال خيال به رؤ يت ذكر كرديم . لذا چون در معرفت الهى براى خداوند
اثبات صورت و جهت نمى شود، ناگزير در استكمال همين معرفت و ترقى آن از
حيث وضوح به منتهاى كشف نيز جهت و صورت وجود ندارد؛ چه اين عين همان
است و تفاوت آن تنها از حيث زيادتى وضوح و كشف مى باشد، چنان كه صورتى
كه به چشم ديده مى شود، همان است كه در مخيله نقش بسته و تفاوت آن تنها
در زيادتى كشف است .
خلاصه آن كه خداوند سبحان در ذات و همه صفات خود چنان كه كتابش او را
توصيف كرده و پيامبرش از او خبر داده از شبه و مثل و همشكل بودن با
مخلوقات منزه است ذات و صفات او به هيچ يك از ذوات و صفات شبيه نيست و
چگونه ممكن است پروردگارى ازلى ، ابدى ، زنده ، پاينده ، فرد و يگانه
اى كه پيوسته متصف به صفات عليا و مسمى به اسماى حسنا و معبودى عالم ،
قادر، مريد، شنوا و بيناست به مخلوقى عاجز، محدث و مكون شبيه باشد،
مخلوقى كه در اصل چيزى نبوده و خداوند او را به قدرت خود آفريده و همان
گونه كه حكمت او خواسته وى را ايجاد كرده و در او صفاتى ناقص و متزلزل
و غير مستقيم قرار داده و انواع آفتها و اقسام نقصها و بلاهاى گوناگون
و فتنه ها و رنجهاى مختلف بر او گمارده است ، مانند گرسنگى ، تشنگى ،
شهوت و زنبارگى ، حيرت و دلتنگى و نا آرامى ، داروها و بيماريها و علل
و اقسام و چيزهاى بى نهايت ديگر سپس او را به آستانه مرگ وارد مى كند و
تلخى شراب مردن را به او مى چشاند، پس از آن تا فرا رسيدن زمان عرض
(اعمال ) و حساب او را به خاك گور مى سپارد، بعد از آن در روزى كه زبان
از شرح چگونگى آن گنگ و بيان از شمردن هول و هراسهاى آن ناتوان است او
را مبعوث مى گرداند؛ وى را در مواقف و دادگاههايى كه همه صديقان و
اولياء بلكه برترين رسولان و پيامبران از آن در ترس و هراسند حضار مى
سازد، و به همين گونه به هر سو مى كشاند تا وى را در ميان بهشت با روح
و ريحان و راحت و رضوان جاى دهد و يا او را در تنگناى جهنم و دركات آتش
با رسواى و خوارى و محروميت و سرافكندگى زندانى گرداند.
كاش مى دانستم در نزد ابله غافل و سفيه جاهل چگونه ممكن و قابل تصور
است ميان خالقى كه او را توصيف كردم و مخلوقى كه ذكر كردم مشابهت و
همانندى وجود داشته باشد، چه رسد به ارباب دل و صاحبان خرد و فهم
خداوند بسيار برتر است از آنچه ستمكاران و مشركان و مشبهه و مثله و
معطله مى گويند.
آرى حكمت ازلى و اراده خداوندى اقتضا كرد اشياى را ايجاد و ابداع و
اختراع كند از اين رو اصناف آفريدگان و انواع جانداران را بر وفق مراد
و مشيت خدا آفريد، بى آن كه در ساخت عالم كون و فطرت سابقه و نمونه اى
وجود داشته باشد از ميان آنها آدميان را پيش از وجود طاعت و معصيت بر
دو قسم قرار داد: يكى شقاوت پيشگان و گمراهان و ديگرى سعادتمندان و
هدايت يافتگان سعادتمندان را در اين زندگانى دنيا به نور معرفت و ايمان
روشنى بخشيد و شقاوت پيشگان را در امواج ظلمت و كفر و طغيان رها كرد
سپس در فرداى قيامت و در مقام لقا و رؤ يت ، اين نور و روشنى را براى
اهل سعادت به كمال مى رساند، چنان كه بدان اشاره كرده و فرموده است :
((نور هم يسعى بين ايديهم و بايمانهم
يقولون ربنا اتمم لنا نورنا
(64) ،
چه اكمال نو رجز در زيادتى كشف مؤ ثر نيست از اين رو تنها كسانى به
درجه رؤ يت و نظر مى رسند كه در دنيا عارف باشند، زيرا معرفت بذرى است
كه در آخرت مبدل به مشاهده مى شود همان گونه كه هسته به درخت ، و تخم
به زرع مبدل مى گردد كسى كه هسته اى در دست ندارد، چگونه مى تواند
داراى درخت خرما شود، و آن كه تخمى نكشته چگونه ممكن است زراعتى به دست
آورد همچنين كسى كه در دنيا خداوند را نشناخته چگونه ممكن است زراعتى
به دست آورد همچنين كسى كه در دنيا خداوند را نشناخته چگونه ممكن است
او را در آخرت ببيند و چون معرفت داراى درجات متفاوتى است تجلى نيز
داراى درجات مختلفى مى باشد.
اختلاف تجلى در مقايسه با اختلاف درجات معرفت مانند تفاوت نباتات با
تفاوت بذرهاست ، چه نباتات و بذرها ناگزير به سبب كثرت و قلت و خوبى و
بدى و قوت و ضعف اختلاف دارند چنان كه در اين دنيا مى بينى بعضى لذّت
رياست را بر نكاح و طعام ترجيح مى دهند و برخى لذّت علم را براى كشف
اسرار ملكوت آسمانها و زمين و ديگر امور الهى از رياست و نكاح و
خوردنيها و آشاميدنيها برتر مى دانند در آخرت نيز وضع به همين گون است
دسته اى لذّت نظر به وجه خداوند سبحان را بر نعمتهاى بهشت ترجيح مى
دهند، چه نعمتهاى آن به نكاح و طعام برگشت دارد اينان همانهايى هستند
كه حالت آنها را در دنيا ذكر و روشن كرديم كه آنها لذّت معرفت و علم و
آگاهى بر اسرار ربوبيت را بر لذّت نكاح و طعام و چيزهاى ديگر كه خلق
بدانها مشغولند برترى مى دهند از اين رو هنگامى كه به رابعه گفته شد:
درباره بهشت چه مى گويى ؟ پاسخ داد: الجار ثم الدار يعنى همسايه سپس
خانه وى با اين سخن بيان كرده كه در دل او به بهشت توجهى نيست ؛ بلكه
توجه او به پروردگار بهشت است لذا كسى كه خداوند را در دنيا نشناخته
است در آخرت او را نخواهد ديد و آن كه لذّت معرفت را در دنيا درك نكرده
است ، در آخرت لذّت نظر را نخواهد يافت ، زيرا در آخرت در ابتدا چيزى
به كسى نمى دهند كه در دنيا فاقد آن بوده است و هر كسى آنچه را كشته
است ، درو مى كند و بر طريقه اى كه مرده است محشور خواهد شد و بر آيينى
كه زندگى كرده است خواهد مرد. بنابر اين ، آنچه از معرفت به همراه
داشته باشد، عينا به همان متنعم مى شود و بس ، جز اين كه با برداشتن
حجاب ، معرفت به مشاهده بدل مى شود و بدين سبب لذّت او چند برابر مى
گردد چنان كه لذّت عاشق چند برابر مى شود، هرگاه خيال صورت معشوقش به
رؤ يت مبدل گردد، چه آن نهايت لذّت اوست .
خوشى بهشت به اين سبب است كه هر كسى آنچه را آرزو دارد در آن برايش
موجود است و كسى كه جز لقاى پروردگار را آرزو ندارد در غير آن برايش
لذتى نيست ، بلكه بسا به سبب غير آن آزرده مى شود بنابراين نعمتهاى
بهشت به اندازه محبت انسان به خداست و محبت او به قدر معرفت اوست پس
اصل همه سعادتها معرفتى است كه در شرع ايمان گفته مى شود.
اگر بگويى : لذت رؤ يت چنانچه متناسب با لذت معرفت باشد اندك خواهد بود
اگر چه چند برابر شود، چه لذّت معرفت در دنيا ناچيز است و چند برابر
شدن آن به حدى از قوت نمى رسد كه لذات بهشت در برابر آن حقير و ناچيز
شمرده شوند.
پاسخ اين است كه بدانى منشاء ناچيز شمردن لذت معرفت خالى بودن آدمى از
معرفت است و كسى كه فاقد معرفت است ، چگونه ممكن است لذت آن را درك كند
و چنانچه از معرفتى ضعيف برخوردار و در همان حال دلش پر از علايق دنيا
باشد، درك لذت آن نيز برايش ممكن نخواهد بود. آرى عارفان در شناخت و
تفكر و مناجات خود با خداوند لذاتى را درك مى كنند كه اگر به جاى آنها
بهشت را در دنيا به آنان عرضه كنند، حاضر به معاوضه آنها با بهشت
نيستند و اين لذت با همه كمال آنها با لذت لقا و مشاهده اصلا قابل
مقايسته نيست ، چنان كه ميان لذت خيال معشوق با لذت رؤ يت و ميان لذت
استشمام بوى خوراكهاى اشتهاانگيز با چشيدن آنها و ميان لذت ملامسه با
مباشرت تناسبى وجود ندارد. بيان تفاوت بزرگى كه ميان اين دو موجود است
، جز با آوردن مثالى روشن نمى شود. از اين رو مى گويم : لذت نگاه بر
رخسار معشوق در دنيا اسباب مختلفى دارد.
اول - جمال معشوق و نقصان آن است ، چه لذت نگاه بر رخسار خوبتر ناگزير
كاملتر است .
دوم - كامل بودن قوه محبت و شهوت و عشق ، زيرا لذت كسى كه سخت عاشق و
دلباخته باشد با لذت كه دچار شهوت و محبت است ، همانند نخواهد بود.
سوم - كامل بودن ادراك ، چه لذت ديدار معشوق در تاريكى يا از پشت پرده
نازك يا از دور همچون لذت ديدن او از نزديك بدون وجود حايل و در
روشنايى كامل نخواهد بود.
چهارم - عدم وجود موانع تشويش انگيز و آلامى كه دل را مشغول مى كند، چه
لذت انسان تندرست و آسوده كه براى ديدار معشوق خود را آماده كرده و با
لذت انسان بيمناك بيمار دردمند يا كسى كه دلش در گرو كارى ديگر است ،
همانند نخواهد بود.
اكنون عاشقى اندك مايه را فرض كن از پشت پرده اى نازك از دور به چهره
معشوقش مى نگرد و اين پرده مانع آن است كه به طور كامل رخسار معشوقش را
بينند و در اين حال كژدمها و زنبورهايى بر او گرد آمده اند كه پيوسته
او را مى گزند و آزار مى دهند و دلش را مشغول مى دارند. او در اين حالت
به سبب مشاهده معشوقش از لذتى تهى نيست ، ليكن اگر ناگهان حالتى پديد
آيد كه پرده دريده شود و روشنايى بتابد و گزنده ها از او دور شوند و او
سالم و فارغ شود و شهوتى قوى و عشقى سرشار به او هجوم آورد و به اين
حالت در آن به نهايت رسد، بنگر كه لذت او به چند برابر خواهد رسيد به
طورى كه لذت اوليه او نسبت به نهايت رسد، بنگر كه لذت و به چند برابر
خواهد رسيد به طورى كه لذت اوليه او نسبت به آن قابل مقايسه نخواهد
بود. اكنون نسبت لذت نگاه را با لذت معرفت بر همين قياس درك كن .
در اين مثال غرض از پرده نازك ، بدن و سرگرمى به آن است و مقصود از
كژدمها و زنبورها، شهوتهاى است كه بر انسان چيره است ، اعم از گرسنگى ،
تشنگى ، خشم ، غم و اندوه . منظور از ضعف شهوت و عشق ، قصور انسان در
دنيا و نقصان شوق او به ملا اعلا و توجه به دنياى اسفل سافلين است و او
مانند كودك است كه از لذت رياست چشم مى پوشد و به بازى با گنجشك رو مى
آورد.
بنابراين عارف اگر هم در دنيا معرفتى قوى داشته باشد، از اين تشويشها
به درو نيست و تصور نمى رود بلكى از آنها خالى باشد. بلى ، گاهى اين
موانع در پاره اى حالات ضعيف مى شود و ادامه نمى يابد، لذا از جمال
معرفت چيزى ظاهر مى شود كه خرد مبهوت مى گردد و لذت او بزرگ مى شود، يه
طورى كه نزديك است دل از عظمت آن بشكافد. ليكن اين لذت بزرگ مانند برق
جهنده خواهد بود و كم اتفاق مى افتد كه دوام يابد، بلكه مشغله ها و
انديشه ها و خطورات آن را مشوش و منغص مى گرداند و اين ضرورتى است كه
همواره در زندگى ناپايدار دنيا پايدار است و تا هنگام مرگ اين لذت
پيوسته منغض مى باشد. زندگى پاكيزه و خالى از تشويش و كدورت تنها پس از
مرگ ممكن است و زندگانى خوش ، زندگى آخرت است كه خداوند فرموده است :
ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون
(65) . هر كس بدين مرتبه برسد، لقاى خداوند را دوست
خواهد داشت و مرگ را نيز دوست مى دارد و از آن كراهت ندارد، مگر آن كه
انتظار افزايش كمال خود را معرفت آلهى داشته باشد، چه معرفت مانند بذر
است و درياى معرفت كرانه ندارد و احاطه به كنه جلال پروردگار محال مى
باشد. هر چه معرفت انسان كه خدا و صفات و افعال و اسرار مملكت او فزونى
يابد و قوت گيرد، نعمتهاى آخرت نيز زياد و بزرگ مى شود، چنان كه هرگاه
تخم خوب و زياد باشد، زرع نيز خوب و انبوه خواهد شد. اين تخم جز در
دنيا به دست نمى آيد و جز در سرزمين دل كشت نمى شود و درو آن تنها در
آخرت است . از اين رو پيامبر فرمود: ((بهترين
سعادتها درازى عمر در طاعت خداست ))(66)
، زيرا معرفت در خلال عمر طولانى با مداومت فكر، و مواظبت بر ذكر، و
طول مجاهده ، و انقطاع از علايق دنيوى و تجرد در طلب كه ناگزير مستلزم
زمانى طولانى است ، كمال و افزايش و گسترش مى يابد. لذا كسى كه مرگ
را دوست مى دارد، بدان سبب دوستار آن است كه به معرفت خود وثوق دارد و
به نهايت آنچه براى او ممكن بوده رسيده است ، و آن كه از مرگ كراهت
دارد، به سبب آن است كه آرزو دارد در سايه طول عمر معرفت بيشترى به دست
آورد و در صورت ادامه عمر نيز خود را در صرف تمام آنچه در توان دارد،
مقصر مى بيند.
سبب آن كه در نزد اهل معرفت مرگ محبوب و يا مكروه مى باشد همين است ،
اما ديگر مردم نظرشان منحصر به شهوتهاى دنياست ، اگر اين شهوتها بر
ايشان گسترده و فراهم باشد، بقاى در دنيا را خواهانند و اگر از دسترس
آنها دور باشد، مرگ را آرزو مى كنند و آن زيان و حرمان است كه منشا آن
نادانى و غفلت مى باشد، زيرا جهل و غفلت ريشه هر گناه و بدبختى است ،
همان گونه كه دانش و معرفت اساس هر سعادت و نيكبختى است .
اينك با آنچه ذكر كرديم ، معناى محبت و معناى عشق كه عبارت از محبت قوى
و مفرط است و معناى لذت معرفت و معناى رؤ يت را دانستى و دريافتى كه رؤ
يت در نزد ارباب خرد و كمال از همه لذتها گواراتر است ، هر چند در نزد
ناقصان و بى خردان چنين نيست . اينان مانند كودكانند كه در نظر آنها
رياست از طعام و بازى لذيذتر نيست .
اگر بگويى : در آخرت محل اين رؤ يت چشم است يا دل ؟
پاسخ اين است كه مردم در اين باره اختلاف كرده اند، ليكن ارباب بينش
بدان توجه نمى كنند و به آن نمى نگرند، چه خردمند سبزى را مى خورد و از
سبزه زار نمى پرسد و كسى كه آرزوى ديدار معشوقش را دارد، عشق وى او را
چنان مشغول مى كند كه نمى تواند توجه كند كه ديدن او در چشمش آفريده
شده يا در پيشانى اش ، بلكه مقصود او ديدن و لذت آن است ، خواه به
وسيله چشم باشد، يا غير آن ، زيرا چشم محل و ظرف است و توجهى به آن نمى
شود و حكمى ندارد. واقع اين است كه قدرت الى وسيع و بى نهايت است و نمى
توان آن را به يكى از اين دو امر محدود و منحصر كرد. البته اين در حكم
جواز است ، اما وقوع يكى از اين دو امر در آخرت جز از طريق سمع دانسته
نمى شود. از اين رو حق آن است كه براى اهل سنت و جماعت بر حسب دلايل
شرعى ظاهر شده است كه ديدن در چشم آفريده مى شود تا واژه رؤ يت و نظر و
ديگر الفاظى كه در شرع وارد شده بر ظاهر آنها حمل گردد، چه انصراف از
ظاهر جز در حال ضرورت جايز نيست ، و خدا داناتر است .
مى گويم : بلكه قول حق آن است كه ما بدان
اشاره مى كنيم و از طريق صحيح از اهل بيت (عليه السلام ) روايت شده است
، همانهايى كه دانا به اسرار نبوت و محل فرود آمدن وحى و تنزيل و
جايگاه آمد و شد فرشتگان بوده اند و آن اين است كه رؤ يت حق تعالى تنها
به دل است و بس ، و ديدن خدا با چشم سر هم در دنيا و هم در آخرت محال
است . شيخ ما ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى
(67) و شيخ ما صدوق محمد بن على بن بابويه
(68) به سند صحيح از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده
اند كه از آنچه درباره رؤ يت روايت مى كنند از آن حضرت پرسش شد، فرمود:
((خورشيد جزئى از نور كرسى است و كرسى
جزئى از هفتاد جزء نور عرش و عرش جزئى از هفتاد نور حجاب و حجاب جزئى
از هفتاد جزء نور ستر است ، اگر اينان راستگويند به همين خورشيد هنگامى
كه ابرى در برابر آن نيست چشم بدوزند.))
و نيز به سند خود از احمد بن اسحاق روايت كرده اند كه گفته است : به
ابى الحسن الثالث نامه اى نوشتم و درباره رؤ يت خداوند كه مردم در آن
اختلاف دارند، پرسش كردم . آن حضرت پاسخ دادند: ((تا
هنگامى كه ميان بيننده و ديده شده هوايى كه ديدن در آن نفوذ كند وجود
نداشته باشد، رؤ يت صورت نمى گيرد و اگر هوا از ميان بيننده و ديده شده
قطع شود، ديدن تحقق نمى يابد و در اين صورت مشابهت واقع مى شود، چه
هرگاه بيننده و ديده شده در سببى كه موجب رؤ يت آنهاست برابر شوند،
تشابه آنها لازم مى آيد و اين همان تشبيه نارواست ، زيرا ناگزير اسباب
به مسببات خود ارتباط دارند.))
شيخ صدوق به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى
كند كه گفته است : به آن حضرت عرض كردم : مرا آگاه فرما، آيا مؤ منان
در روز قيامت خداوند را خواهند ديد؟ فرمود: ((آرى
او را پيش از روز قيامت هم ديده اند.))
عرض كردم : چه وقت ؟ پاسخ داد: ((هنگامى
كه به آنان فرمود: الست بربكم ، قالوا بلى
(69) سپس اندكى سكوت كرد و پس از آن فرمود:
((مؤ منان او را پيش از روز قيامت در
دنيا مى بينند، آيا تو او را در همين وقت نديده اى ؟))
ابوبصير مى گويد: به آن حضرت عرض كردم : قربانت شوم آيا من اين سخنان
را از تشبيه پندارد و كافر شود، و ديدن با دل مانند ديدن با چشم نيست .
خداوند برتر است از آنچه مشبهه و ملحدان او را توصيف مى كنند.))
اسبابى كه مايه افزايش
محبت خداوند است
بدان سعادتمندترين و نيكوحالترين مردم در آخرت كسى است كه محبت
او نسبت به خداوند ببشتر و قويتر باشد، چه آخرت به معناى ورود بر
خداوند و درك سعادت لقاى اوست . و چه بزرگ است نعمت محبى كه پس از
اشتياق طولانى بر محبوب خود وارد شود و بتواند تا ابد بدون چيزى كه عيش
او را منغض كند و بدون رقيب و مزاحم و بى خوف از زوال و انقطاع پيوسته
از ديدار او بهره مند باشد. جز اين كه اين نعمت به اندازه نيروى محبت
داده مى شود، هر قدر محبت زيادتر باشد، لذت بيشتر خواهد بود و بنده اين
محبت را تنها در دنيا مى تواند به دست آورد. مؤ من از اصل محبت به خدا
هرگز جدا نيست ، چه او از اصل معرفت منفك نيست ، اما قوت محبت و
استيلاى آن به طورى كه دلباخته شود - و اين را عشق مى نامند - چيزى است
كه بيشتر مردم از آن تهى هستند. اين عشق به خدا از طريق دو سبب حاصل مى
شود:
اول - بريدن از علايق دنيا و بيرون كردن محبت غير خدا از دل ، زيرا دل
مانند ظرفى است كه فى المثل تا از آب خالى نشود سركه در آن نمى گنجد،
و ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه .
(70) كمال دوستى در اين است كه خداوند را با تمام قلب
خود دوست بدارد و مادام كه به چيزى جز او توجه مى كند، گوشه اى از دلش
به غير او مشغول است . از اين رو به اندازه اى كه به غير خدا مشغول است
، محبت او نسبت به خداوند دچار نقصان مى باشد و به قدرى كه آب در ظرف
باقى مى ماند از سركه اى كه در آن ريخته مى شود كم مى گردد. خداوند به
همين تجرد و انقطاع اشاره كرده و فرموده است :
قل الله ثم ذرهم .(71)
و نيز: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا،
(72) بلكه اين معناى كلمه لا اله الا الله است يعنى هيچ
معبود و محبوبى جز او نيست و هر چه محبوب است معبود است ، چه عبد كسى
است كه بندگى مى كند و معبود آن است كه او را بندگى مى كنند و هر دوست
دارنده اى بندگى كسى را مى كند كه محبوب اوست . از اين رو حق تعالى
فرموده است : افرايت من اتخذ الهه هواه .
(73) پيامبر خدا(ص ) فرموده است : ((دشمنترين
معبودى كه در زمين پرستش مى شود، هواى نفس است ))(74)
و به همين سبب فرموده است : ((هر كس از
روى اخلاص لا اله الا الله بگويد وارد بهشت مى شود،(75)
و معناى اخلاص خالص كردن دل براى خداست به طورى كه غير خدا در آن شركت
نداشته و خداوند محبوب و معبود و مقصود او باشد و بس . كسى كه حالش
بدين گونه باشد، دنيا زندان اوست ، زيرا دنيا مانع آن است كه محبوبش را
مشاهده كند و مرگ براى او رهايى از اين زندان و ورود بر محبوب است . در
اين صورت حال كسى كه او را جز يك محبوب نيست و شوق او به ديدارش طولانى
شده و ايام زندانى اش به درازا كشيده هرگاه از اين زندان برهد و امكان
ديدار محبوبش حاصل شود و بتواند ابدالاباد به انس با او آسودگى يابد
چگونه خواهد بود.
بنابراين يكى از اسباب ضعف محبت خداوند در دلها قوت محبت دنياست كه از
جمله آن محبت زن و فرزند و نزديكان و مال و اثاث و باغ و تفريحگاه است
تا آن جا كه اگر كسى به آواز خوش مرغان و نسيم روحبخش سحرگاهان تفرج
كند به نعيم دنيا توجه كرده و از اين راه موجبات نقصان محبت خود را
نسبت به خداوند فراهم ساخته و به اندازه اى كه با دنيا انس گرفته از
انس او با خدا كاسته شده است ، زيرا هيچ چيزى در دنيا به آدمى داده نمى
شود، جز اين كه به اندازه آن آخرت او نقصان مى يابد، چنان كه انسان به
اندازه اى كه به مشرق نزديك مى شود، جز اين كه به همان اندازه دل هووى
او غمگين مى شود، چه دنيا و آخرت هووى يكدگير و همچون مشرق و مغربند.
اين مطلب در نزد ارباب قلوب معلوم و از ديدن چيزى با چشم سر روشنتر است
، اما طريق بر كندن محبت دنيا از دل سلوك در راه زهد و پيشه كردن صبر و
انقياد از اين دو در سايه خوف و رجاست . مقاماتى كه ما پيش از اين ذكر
كرديم مانند توبه ، صبر، زهد، خوف و رجا همگى مقدماتى براى به دست
آوردن يكى از دو ركن محبت است ك عبارت از تخليه دل از غير خدا است و
سرآغاز آن ايمان به حق تعالى و روز جزا و بهشت و دوزخ است ، سپس از آن
خوف و رجا منشعب مى شود و از اين دو توبه و صبر بر اينها به وجود مى
آيد. آنگاه كار به زهد در دنيا و بى ميلى نسبت به جاه و مقام و همه
لذات و بهره هاى دنيوى مى انجامد تا دل از همه آنها و از هر چه غير
خداست پاك شود و از آن پس وسعت و قابليت يابد كه معرفت حق تعالى و محبت
او در آن فرود آيد. اينها ههه مقدمات پاكيزه كردن دل است كه يكى از دو
ركن محبت به شمار مى آيد و پيامبر خدا ص به همين مطلب اشاره كرده و
فرموده است : ((پاكيزگى نيمى از ايمان
است .))(76)
چنان كه ما آن ار در اول كتاب طهارت ذكر كرديم .
سبب دوم براى قوت گرفتن محبت خداوند قوت يافتن معرفت او و گسترش و
چيرگى آن بر دل است و اين امر پس از پاكيزه كردن از همه مشغله هاى دنيا
و علايق آن تحقق مى يابد. چه آن به منزله تخم است كه بايد پس از پاكيزه
كردن زمين از خس و خاشاك در آن پاشيده شود و اين دومين ركن محبت است .
سپس درخت معرفت از اين تخم مى رويد و اين همان كلمه طيبه اى است كه
خداوند بدان مثل زده و فرموده است : كلمه طيبة
كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء؛
(77) و نيز بدان اشاره كرده و فرموده است :
اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه .
(78) عمل صالح براى محبت و معرفت مانند باربر و خدمتكار
است و همه اعمال نيك در درجه اول براى پاكيزه كردن دل از دنيا و پس از
آن براى ادامه اين پاكيزگى است . بنابراين عمل صالح جز براى حصول همين
معرفت خواسته نشده است .
اما علم به چگونگى عمل براى عمل مطلوب است ، لذا علم هم اول است و هم
آخر، علم نخست علم معامله است و مقصود از آن عمل است . منظور از عمل
صفاى دل و پاكيزگى آن است تا تجلى حق در آن آشكار شود و به علم معرفت
كه همان علم مكاشفه است آراسته گردد و هر زمان اين معرفت حاصل شود
ناچار محبت به دنبال آن خواهد آمد. چنان كه اگر كسى از اعتدال مزاج
برخوردار باشد، هرگاه به خوبرويى نظر افكند و با چشم ظاهر او را درك
كند، به او محبت و ميل پيدا مى كند و هرگاه محبت او در دلش راه يافت از
آن لذت مى برد. از اين رو ناگزير لذت تابع محبت و محبت تابع معرف مى
باشد. و پس از انقطاع از مشغله هاى دنيوى به اين معرفت نمى توان رسيد،
جز با فكرى روشن ، ذكرى دايم ، جديتى كامل در طلب و تفكرى مستمر درباره
خدا و صفات او و ملكوت آسمانها و ديگر مخلوقات او. آنانى كه به اين
مرتبه رسيده اند به دو دسته منقسم مى شوند، دسته نخست اقويا هستند.
اينان در اول خدا را مى شناسند و پس از آن غير او را او مى شناسند.
دسته دوم ضعفايند. اينان نخست افعال را مى شناسند، پس از افعال به فاعل
راه مى يابند. خداوند به دسته اول اشاره كرده و فرموده است :
اولم يكف بربك انه على كل شى شهيد؛
(79) و نيز: شهد الله انه لا اله
الا هو.
(80) و از اين ديدگاه بوده است هنگامى كه يكى از اهل
معرفت را پرستيدند: به چه چيز خداوند را شناختى ؟ پاسخ داد: پروردگارم
را به پروردگارم شناختم و اگر پروردگارم نبود، او را نمى شناختم .
خداوند به دسته دوم اشاره كرده در آن جا كه فرموده است :
سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم ؛
(81) و نيز: اولم ينظروا فى
ملكوت السماوات والارض
(82) و نيز: قل انظروا ماذا فى
السماوات والارض ؛
(83) ونيز: الذى خلق سبع سماوات
طباقا ماترى فى خلق الرحمان من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور، ثم
ارجع البصر كرتين ينقلب اليكك البصر خاسئا و هو حسير.
(84) طريقه دوم براى اكثر مردم آسانتر وبراى سالكان
هموارتر است و قرآن كه به تدبر و تذكر و تفكر و عبرت گرفتن و نظر كردن
در آيات بى شمار الهى امر مى كند، نظرش بيشتر به همين طريقه است .
اگر بگويى : هر دو طريقه مشكل است ، راهى به ما نشان بده كه به كمك آن
معرفت به دست آوريم و به محبت الهى برسيم .
پاسخ اين است كه بدانى طريقه عاليتر استشهاد به حق تعالى بر مخلوقات
است ، ليكن اين راهى دشوار و سخن درباره آن از حد فهم بيشتر مردم بيرون
است و ذكر آن در كتابها سودى ندارد، اما طريقى كه آسانتر و نزديكتر است
بيشتر آن داخل محدوده فهم مردم مى باشد و آنچه افهام را از درك آن قاصر
كرده اعراض مردم از تدبر در آيات الهى و اشتغال آنها به شهوات دنيوى و
بهره گيرى از لذات نفسانى است و چيزى كه مانع بيان اين طريقه است وسعت
و كثرت و انشعاب ابواب آن است كه براى آنها حد و نهايتى وجود ندارد،
زيرا هيچ ذره اى از برترين آسمانها تا فرودترين زمينها نيست ، جز اين
كه در آن شگفتيها و نشانه هايى است كه گوياى كمال قدرت و حكمت بارى
تعالى و منتهاى جلال و عظمت اوست و اينها نهايت و پايانى ندارند.
قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر
قبل ان تنفد كلمات ربى .
(85)
بنابرانى غور و بررسى اين طريقه موجب غوطه ور شدن در درياى علوم مكاشفه
است و اين علوم را نمى توان طفيلى علوم معامله قرار داد، ليكن با ذكر
يك مثال به طور اختصار مى توان بدان اشاره كرد تا نسبت به امثال آن
توجه حاصل شود. از اين رو مى گوييم :
آسانترين اين دو راه نظر كردن به افعال است و ما بايد در اين باره سخن
گوييم و طريق اعلا را رها كنيم ، آنگاه افعال الهى بسيارند و ما كمترين
و خردترين آنها را مى طلبيم و به شگفتيهاى آن مى نگريم :
كمترين مخلوقات خداوند در مقايسه با فرشتگان و ملكوت آسمانها زمين است
و آنچه بر روى آن قرار دارد، چه اگر از حيث جسم بودن و بزرگى در آن
بنگرى خورشيد با همه خردى حجم آن كه به نظر مى آيد صد و شصت و چند
برابر زمين است ، پس به خردى زمين نسبت به خورشيد توجه كن . پس از آن
به حقارت خورشيد در برابر فلكى كه در آن مركوز است بنگر، چه خورشيد
قابل مقايسه با آن نيست و آن در آسمان چهارم است و آسمان چهارم كوچكتر
از آسمانهايى است كه برتر از آنند. سپس هفت آسمان در برابر كرسى مانند
حلقه اى است كه در بيابان افتاده باشد و كرسى در برابر عرش نيز همين
گونه است . اين نگاهى به ظاهر اين مخلوقات از حيث مقدار است و چقدر همه
زمين در مقايسه با آن كوچك است ، بلكه به نسبت درياها نيز چنين است ،
چه پيامبر خدا(ص ) فرموده است : ((زمين
در آب مانند ستورگاهى در زمين است ))(86)
و اين امر با مشاهده و تجربه دانسته شده است .
بدان زمينى كه مشهود و از آب بيرون است ، نسبت به كل آن همچون جزيره
كوچكى بيش نيست ، سپس به آدمى بنگر كه از خاكى آفريده شده كه آن جزئى
از همين زمين است و به ديگر حيوانات و خردى آدمى نسبت به زمين نظر كن .
سپس اين همه را رها ساز و بدين امر توجه كن كه خردترين حيوانى كه مى
شناسيم پشه و زنبور و نظاير آنهاست . اكنون با بينشى روشن و انديشه اى
درست به همين پشه بنگر كه با همه كوچكى مقدار چگونه خداوند آن را شبيه
فيل كه تنومندترين حيوانات است آفريده چه براى آن خرطومى مانند خرطوم
فيل قرار داده و با كوچكى جثه همه اعضاى آن را مانند اعضاى فيل خلق
كرده و تنها دو بال به آن افزوده است ؛ و بنگر كه چگونه اعضاى ظاهرى آن
را تشكل داده و دو بال آن را رويانيده و دست و پايش را بيرون قرار داده
و گوش و چشم آن را شكافته و مانند ديگر حيوانات اعضا و آلات گوارش او
را مرتب ساخته و در آن نيروى تغذيه و جاذبه و دافعه و ماسكه و هاضمه
برقرار كرده است . اينها شكل و ويژگيهاى پشه است . اكنون به دانايى او
بنگر كه چگونه اعضاى ظاهرى آن را تشكل داده و دو بال آن را رويانيده و
دست و پايش را بيرون قرار داده و گوش و چشم آن را شكافته و مانند ديگر
حيوانات اعضا و آلات گوارش او را مرتب ساخته و در آن نيروى تغذيه و
جاذبه و دافعه و ماسكه و هاضمه برقرار كرده است . اينها شكل و ويژگيهاى
پشه است . اكنون به دانايى او بنگر كه چگونه خداوند او را به سوى
خوراكش هدايت كرده و به او شناسانده كه غذايش خون آدمى است ؛ سپس
بنگر كه چگونه آلت پرواز به سوى انسان را در او آفريده و خرطومى دراز و
نوك تيز برايش قرار داده و او را راهنمايى كرده كه چگونه خون را از
سوراخهاى ريز پوست بدن انسان بمكد، و به او قوت داده كه خرطومش را در
يكى از اين سوراخها فرو برد و چگونه مكيدن و جرعه جرعه نوشيدن خون را
به او آموخته است ، و نيز چطور خرطوم او را با همه باريكى آن ، ميان
تهى آفريد تا خون صاف و رقيق در آن روان شود و به درون پشه برسد و در
ساير اعضا و معده آن پخش شود. سپس او را شناساند كه آدمى با دست خود
قصد او مى كند و به او آموخت كه چاره اش گريختن و به كار بردن ابزار
آن است . در او گوش آفريد كه با آن كمترين حركت دست را از دور مى شنود
و بى درنگ مكيدن را ترك و فرار مى كند، سپس چون دست از حركت باز ايستد
بر مى گردد. آنگاه بنگر كه چگوه با وجود كوچكى صورتش در او دو چشم
آفريده تا مواضع غذايش را ببيند و قصد آن كند. بنگر كه حدقه چشم همه
جانداران كوچك چون به سبب خردى توانايى تحمل پلك ندارد و پلك زداينده
غبار و خاشاك از حدقه است - خداوند در پشه و مگس دو دست آفريده كه اگر
به آنها بنگرى پيوسته دستهايشان را بر چشمهايشان مى مالند. اما براى
چشمهاى انسان و حيوانات بزرگ پلك آفريده تا وقتى يكى بر ديگرى منطبق
شود به سبب تيزى اطراف آنها غبارى را كه به حدقه رسيده جمع و به اطراف
مژه ها پرت كند. مژه ها را نيز سياه آفريد تا روشنايى چشم را گرد آورد
و به ديدن كمك كند. ظاهر چشم را نيز نيكو آفريده و به سبب مشبك بودن آن
به هنگام برانگيختن غبار از پشت شبكه مژه ها ديدن صورت مى گيرد و همين
شبكه مانع دخول غبار در چشم مى شود در حالى كه مانع ديدن نيست .
اما خداوند در پروانه دو چشم پاكيزه بدون پلك آفريده و كيفيت زدودن
غبار را از آنها با دستهايش به او آموخته و ملاحظه مى شود كه گاهى به
سبب ضعف ديد بر روى چراغ مى افتد، چه بينايى آن ضعيف است و روشنايى روز
را مى جويد. هنگامى كه آن بيچاره در شب نور چراغ را مى بيند گمان مى
كند كه وى در اطاق تاريكى است و چراغ ، روزنه اى به سوى محلى روشن است
لذا روشنايى را مى طلبد و خود را به سوى روزنه مى اندازد و چون از آن
بگذرد و دچار تاريكى شود گمان مى برد كه به روز نرسيده و حركت او درست
انجام نگرفته ، از اين رو بر مى گردد، تا آنگاه كه بسوزد. شايد گمان
كنى اين عمل به سبب نادانى و نقصان اوست ليكن بايد بدانى كه انسان از
او نادانتر است ، بلكه دلدادن و در افتادن آدمى بر روى شهوات درست
مانند در افتادن پروانه بر روى آتش است ، چه صورت ظاهر آتش شهوات
دنيا مانند نورى در برابر آدمى مى درخشد و او نمى داند كه در زير آن
زهرى كشنده است و پيوسته خود را بر روى آن مى اندازد تا در آن فرو رود
و پايبند آن شود و دچار هلاكت ابدى گردد. و اى كاش جهل آدمى مانندن جهل
پروانه مى بود، زيرا اگر او به سبب فريفتگى به ظاهر روشنايى سوخته شود
در اين حال رهايى مى يابد ليكن آدمى تا ابد و يا براى مدتى دراز در آتش
مى ماند. از اين رو پيامبر خدا(ص ) ندا مى كرد و مى فرمود:
((شما مانند پروانه در آتش مى افتيد و من
كمر گاه شما را مى گيرم .))(87)
براستى اين پرتوى شگفت انگيز از شگفتيهاى صنع خداوند در خردترين
حيوانات است و در آن عجايب ديگرى است كه اگر پيشينيان و آيندگان گرد
آيند تا بر كنه آن احاطه يابند از درك حقيقت آن ناتوان خواهند بود و
حتى ب امور روشن صورت ظاهر آن وقوف نخواهند يافت و بر معناى پوشيده آن
كسى جز خداوند آگاه نيست .
بنابراين در هر حيوان و گياهى عجايبى است كه ويژه آن است و در آن چيز
ديگرى با او مشاركت ندارد. به زنبور عسل و شگفتيهاى آن بنگر كه چگونه
خداوند به او وحى مى كند، تا در كوهها و درختها و داربستها خانه بسازد،
و چگونه از لعاب آن موم و عسل بيرون مى آيد كه يكى سبب روشنايى و ديگرى
مايه شفا و بهبودى است . آنگاه اگر در كارهاى شگفت انگيز آن تاءمل كنى
كه چگونه از گلها و شكوفه ها تناول مى كند و از كثافتها و پليديها دورى
مى جويد، و يكى از خودشان را كه بزرگ و امير آن هاست فرمانبردار مى
شود، و چگونه خداوند امير آنها را به اجراى عدالت و انصاف در ميان آنها
بر گمارده به طورى كه هرگاه يكى از آنها بر روى پليدى نشسته باشد به
محض ورود بر در كندو او را مى كشد؛ بى شك اگر از بينش برخوردار، و از
انديشه شكم و فرج و شهوتهاى نفس فارغ ، و از دشمنى اقران و دوستى
برادران آسوده باشى شگفتى تو در اين باره به منتهاى حد آن خواهد رسيد.
سپس از همه اينها چشم بپوشان و به خانه اى كه از موم بنا مى كند بنگر
كه از ميان همه اشكال ، شش گوشه را بر مى گزيند و آن را گرد يا چار
گوشه و يا پنج گوشه نمى سازد بلكه آن را شش گوشه بنا مى كند، چه اين
شكل داراى امتيازاتى است كه فهم مهندسان از درك آن قاصر است ؛ و آن
اميتاز اين است كه وسيعترين و جادارترين شكلها دايره است و آنچه به آن
نزديك مى باشد، و در مربع زاويه هاى آن بدون استفاده مى ماند، چه شكل
زنبور دايره وار و مستطيل است ، لذا مربع را اختيار نكرده تا زاويه هاى
خانه ها خالى و بى فايده بماند. همچنين اگر خانه هاى كندو را مدور مى
ساخت در خارج آنها گشادگيهايى پديد مى آمد كه سودى در آنها نبود، چه
شكلهاى مدور را هرگاه در كنار هم قرار دهند از همه طرف پيوسته و به هم
متصل نمى شوند، و در شكلهاى زاويه دار بجز شش گوشه شكلى يافت نمى شود
كه از حيث گنجايش به دايره نزديك باشد و سپس هنگامى كه همه آنها را در
كنار هم قرار دهند در كل آن فرجه و گشادگى بدون استفاده اى باقى نماند،
و اين همان خصوصيتى است كه در اين شكل وجود دارد. اكنون بنگر كه چگونه
خداوند متعال زنبور عسل را براى لطف به او و عنايت به وجود آن با همه
خردى جثه و ريزى قامت به چيزى كه نياز دارد ملهم فرموده است تا از
زندگى گوارايى برخوردار باشد. آرى منزه است خداوندى كه كار او بزرگ و
لطف و منت او بر آفريدگانش گسترده است .
اينك از همين توضيح اندكى كه درباره جانوران كوچك داده شده عبرت گير و
شگفتيهاى ملكوت زمين و آسمانها را فروگذار، چه در همان مقدارى كه فهم
قاصر ما مى تواند بدان رسد عمرها سپرى مى شود بى آن كه بتوان آنها را
روشن و آشكار ساخت ، در حالى كه ميان آنچه دانش ما بدان مى رسد و دانش
عالمان و پيامبران تناسبى وجود ندارد، همچنان كه دانش همه خلايق در
برابر علومى كه خداوند آنها را به خود اختصاص داده قابل مقايسه نيست ،
بلكه همه آنچه را خلايق دانسته اند در برابر علم حق تعالى شايستگى
ندارد كه به آنها علم گفته شود.
بارى با نظر و توجه به اين امور و نظاير آنها معرفتى كه انسان از طريق
آسانترين اين دو راه به دست آورده فزونى مى يابد و با افزايش معرفت
محبت زياد مى شد، و اگر خواهان سعادت لقاى پروردگارى دنيا را پشت سر
بينداز و عمر را در فكر دايم و ذكر لازم مستغرق كن ، شايد به اندكى از
اين سعادت بهره مند شوى ، ليكن با اين اندك ملكى عظيم كه پايانى براى
آن نيست خواهى رسيد.
|