5 - نعمت هاى خداوند در اسبابى كه رساننده
خوردنى ها هستند
بدان كه خوردنى ها همه در يك جا موجود
نيستند، چه براى آنها شرايط مخصوصى است ؛ و به همين سبب در برخى جاها
يافت مى شوند و در بعضى جاها يافت نمى شوند. مردم بر روى زمين پراكنده
اند، ممكن است دست بعضى به خوردنى ها نرسد و درياها و بيابان ها ميان
آنها حايل شود. از اين رو بنگر چگونه خداوند متعال بازرگانان را مسخر
كرد، و دوستى مال و حرص در طلب سود را بر آنان چيره ساخته است با آن كه
غالبا اين كار براى آنها سودى ندارد، زيرا آنچه را گرد مى آورند يا با
كشتى ها به ته درياها فرو مى رود و يا راهزنان به غارت مى برند، يا در
بعضى شهرها مرگشان فرا مى رسد و حكام اموال آنها را مى گيرند و بهترين
حالت آنها اين است كه اموالشان بهره وارثانشان گردد در حالى كه اگر
بدانند، وارثان سخت ترين دشمنان آنها هستند. آنها هستند. بنابراين بنگر
چگونه خداوند چهل و غفلت را بر آنان چيره ساخته است به طورى كه براى به
دست آوردن سود سختى ها را تحمل مى كنند و كارهاى خطرناك مرتكب مى شوند
و با نورديدن درياها خود را در معرض نابودى قرار مى دهند تا خوردنى ها
و انواع نيازمندى ها را از دورترين نقاط شرق و غرب براى تو بياورند؛
بنگر چگونه خداوند ساخت كشتى و سوار شدن بر آن را به آنان آموخته است .
و نيز بينديش كه چگونه خداوند حيوانات را آفريده و براى باربرى و سوارى
در بيابان ها مسخر و رام گردانيده است . و بنگر كه خداوند چگونه شتر را
آفريده و به اسب شتاب در حركت داده و الاغ را بر تحمل رنج بردبار قرار
داده است ، و چطور شتر در زير بار گران گرسنه و تشنه بيابان ها را مى
پيمايد و منازل را در مى نوردد. بينديش چگونه خداوند اين بازرگانان را
به وسيله كشتى ها و حيوانات در درياها و بيابان ها روان كرده تا خوردنى
ها و ديگر نيازمندى هايت را به سوى تو آورند، و در آنچه حيوانات بدان
نياز دارند اعم از اسباب و ادوات و علوفه و آنچه كشتى ها احتياج دارند
همه را خداوند متعال در حد نياز و بالاتر از آن آفريده است كه شمارش
آنها غير ممكن مى باشد و به امورى نامحصور مى انجامد كه براى رعايت
اختصار ترك آنها را ضرورى مى دانيم .
6 - در اصلاح خوردنى ها
بدان آنچه در زمين روييده مى شود و حيواناتى كه آفريده شده اند
خوردن آنها به همان حالى كه هستند ممكن نيست ، بلكه ناگزير بايد در هر
كدام از طريق پختن و تركيب و تنظيف و دور افكندن قسمتى و باقى گذاشتن
قسمتى ديگر از آنها و ساير امورى كه به شماره در نمى آيد اصلاحاتى در
آنها صورت گيرد. شرح اين امور نسبت به هر يك از خوردنى ها طولانى است و
ما تنها يك گرده نان را تعيين و بررسى مى كنيم تا ببينيم يك قرص نان از
زمانى كه بذر آن در زمين كاشته مى شود تا آنگاه كه به صورت گرده نان در
مى آيد و شايسته خوردن مى شود به چه چيزهايى نياز دارد.
نخستين چيزى كه بدان نيازمند است برزگر است تا زمين را آماده كند و
بكارد. سپس گاو است تا زمين را با آن شخم زنند و يك جفت گاو با همه
لوازم آن . پس از آن آبيارى زمين براى مدتى معين ، سپس پاك كردن زمين
از خس و خاشاك و بعد از آن درو كردن آن است ؛ و پس از آن كوبيدن و پاك
كردن سپس آرد كردن و بعد از آن خمير كردن و بعد پختن آن است . اينك در
تعداد كارهايى كه نام برديم و آنچه را كه ذكر نكرديم بينديش و شمار
افرادى را كه به اين كارها اقدام مى كنند و تعداد آلات و ادواتى را كه
مورد نياز آنها قرار مى گيرد اعم از وسايل آهنى و چوبى و سنگى و جز
اينها در نظر بياور؛ و بنگر در كارهاى كارگران اعم از دروگر و آهنگر و
جز اينها در تهيه و اصلاح وسايل كشاورزى و آسياب و پخت نان و نياز
آهنگران به آهن و مس و ارزيز؛ و بينديش چگونه خداوند كوه ها و سنگ ها و
معدن ها را خلق كرده چگونه قطعات زمين را كه در كنار هم قرار دارند
مختلف آفريده است .
اگر نيك بررسى كنى خواهى دانست كه اى بيچاره يك قرص نان گرد و آماده
براى خوردن تو نمى شود جز اين كه بيش از يك هزار كارگر در راه آن كار
كرده اند. از فرشته اى آغاز كن كه ابرها را براى ريزش باران رانده تا
آخر كارهاى فرشتگان ، و زمانى كه نوبت به اعمال آدميان مى رسد تا آنگاه
كه نان به صورت گرده در مى آيد نزديك هفت هزار صنعتگر در راه آن فعاليت
كرده است ؛ صنعتگرانى كه صنعت هر كدام از آنها اصلى از اصول صنايعى است
كه مصالح خلق جز بدانها تمام و كامل نمى شود. سپس در كثرت كارهايى كه
انسان بر روى اين آلات و ادوات انجام مى دهد بينديش حتّى در سوزنى كه
آلتى خرد مى باشد و فايده آن دوختن لباسى است كه انسان را از سرما نگه
مى دارد. اين سوزن از آهنى كه مناسب آن باشد ساخته و پرداخته نمى شود
جز اين كه بيست و پنج بار بايد از دست سوزنگر بگذرد و در هر بار بر روى
آن كارى انجام دهد. اگر خداوند شهرها را به همديگر مربوط و وابسته نمى
كرد و بندگان را مسخر و ماءمور نمى ساخت و فى المثل تو به داسى نياز
پيدا مى كردى كه با آن گندم را پس از كشت درو كنى عمر تو به پايان مى
رسيد و به تهيه آن قادر نمى شدى . آيا نمى انديشى چگونه خداوند بنده اش
را كه از نطفه اى كثيف آفريده هدايت فرموده تا اين اعمال و صنايع شگفت
انگيز را انجام دهد؛ مثلا به مقراض بنگر كه از دو تيغه برابر كه يكى بر
روى ديگرى قرار داده شده تشكيل گرديده است . هر دو تيغه با هم چيزى را
مى گيرند و به سرعت مى برند. اگر خداوند به فضل و كرم خويش طريق ساخت
آن را بر پيشينيان ما كشف نمى كرد و ما نيازمند بوديم كه با فكر خود
راه تهيه آن را پيدا و سپس آهن را از سنگ استخراج كنيم و آلاتى را كه
مقراض از آنها خسته مى شود به دست آورديم ، اگر عمر يكى از ما به
اندازه عمر نوح و عقل او كامل ترين عقول بود نمى توانست طريق ساختن
همين يك وسيله را پيدا كند چه رسد به ديگر چيزها.
آرى منزه است خداوندى كه بينايان را به نابينايان ملحق كرده و با اين
همه بيان آنان را از دانستن بازداشته است . هم اكنون بنگر كه اگر شهر
تو فى المثل از آسيابان يا آهنگر يا از حجّام كه پست ترين مشاغل است يا
از بافنده يا از يكى از اين صنعتگران خالى شود چه رنجى به تو خواهد
رسيد و چگونه همه كارهاى تو دچار آشفتگى خواهد شد. پس منزه است خداوندى
كه بعضى از بندگان را مسخر بعضى ديگر ساخته و بدين طريق مشيت خويش را
جارى و آفرينش را كامل و حكمت خويش را ثابت گردانيده است . در اين قسمت
نيز بايد سخن را كوتاه كنيم چه غرض توجه دادن به نعمت هاست نه بررسى
كامل آنها.
7 - در اصلاح مصلحان
بدان اين كارگران و صنعتگران و جز آنها كه خوردنى ها را اصلاح و
آماده مى كنند اگر آراى آنها متفرق و طبايع آنها مانند طبيعت وحوش از
همديگر متنفر باشد بى شك پراكنده و از هم دور مى شوند و بعضى از آنها
از بعضى ديگر سود نمى برند بلكه مانند حيوانات وحشى در يك جا گرد نمى
آيند و هدف واحدى نيز آنان را به گرد هم درنمى آورد.
اكنون بنگر كه خداوند چگونه دل هاى آنها را با يكديگر الفت داده و انس
و محبت را بر آنها چيره ساخته است به طورى كه اگر همه آنها را در زمين
است هزينه مى كردى نمى توانستى دل هاى آنها را با هم الفت دهى ؛ ليكن
خداوند ميان دل هايشان الفت برقرار كرد و به سبب آن و آشنايى ارواح با
يكديگر گرد هم آمدند و با هم انس گرفتند و شهرها بنا كردند و محل ها
و خانه هايشان را نزديك و در كنار هم ترتيب دادند، و بازارها و
كاروانسراها و اماكن ديگرى كه ذكر يكايك آنها طولانى است برپا كردند.
سپس اين دوستى به سبب اغراضى كه با هم برخورد مى كنند و در آنها رقابت
مى ورزند زايل مى شود؛ چه طبع انسان با خشم و حسادت و همچشمى سرشته شده
و همينهاست كه منجر به جنگ و نفرت و بيزارى از هم مى شود.
آنگاه بنگر چگونه خداوند پادشاهان را چيرگى داده و با نيرو و آمادگى و
اسباب به آنان كمك كرده و ترس از آنها را در دل رعايا انداخته تا خواه
و ناخواه فرمان آنها را به گردن گيرند. و نيز چگونه خداوند پادشاهان را
به طريق اصلاح امور بندگانش هدايت كرده است به حدى كه اجزاى شهرها را
مانند اعضاى شخص واحد سامان داده اند تا به هم كمك كنند و از همديگر
سود برند؛ و سران و قاضيان و شحنگان و رهبران بازارها را منظم كرده ،
مردم را به رعايت قانون عدل وادار و به مساعدت و هميارى ملزم ساخته اند
به طورى كه آهنگر از گوشت فروش و نان فروش و ديگر شهروندان نفع مى برد
و همگى از آهنگر سود مى برند. حجّام به كشاورز و كشاورز به حجّام نفع
مى رساند و هر يك از ديگرى سود مى برد، همان گونه كه اعضاى تن به
يكديگر كمك مى كنند و به هم سود مى رسانند؛ و اين به سبب نظم و اجتماع
و انضباط مرم تحت رهبرى پادشاه و داخل بودن در جماعت اوست .
و نيز بينديش چگونه خداوند پيامبران را برانگيخت تا پادشاهان را كه به
صلاح آورنده رعايا هستند به صلاح آورند و قانون هاى شرع الهى را در حفظ
عدالت ميان مردم و آيين هاى سياست را در ضبط و نظم ايشان به آنان
آموختند و از احكام امامت و سلطنت و قوانين فقه آنچه را مايه هدايت
آنها در اصلاح امور دنياست براى آنان روشن ساختند اضافه بر آنچه در
اصلاح امور دين آنان را راهنمايى كرده اند.
و بنگر چگونه خداوند پيامبران را به وسيله فرشتگان و فرشتگان را به
وسيله يكديگر ارشاد و اصلاح كرده است تا به فرشته مقربى مى رسد كه ميان
او و خداوند هيچ واسطه اى نيست .
آرى نانوا خمير را مى پزد، آسيابان گندم را آرد مى كند، برزگر زراعت را
درو مى كند، آهنگر آلات كشاورزى را مى سازد. نجار آلات آهنگرى را تهيه
مى كند به همين گونه همه صنعتگران اسباب خوردنى ها را فراهم مى كنند.
پادشاهان ارباب صنايع را اصلاح مى كنند، دانشمندان پادشاهان را به صلاح
مى آورند، پيامبران دانشمندان را كه وارثان آنها هستند ارشاد مى كنند و
فرشتگان پيامبران را به صلاح وامى دارند و اين رشته به همين گونه ادامه
دارد تا به حضرت ربوبيت كه مصدر هر نظام و منبع هر حسن و جمال و منشاء
هر ترتيب و تاءليف است مى رسد. همه اينها نعمت هايى از نعم
(( رب الا رباب
)) و
(( مسبب الا سباب
)) است و اگر به مقتضاى
(( و الذين جاهدوا فينا
لنهدينهم سبلنا ))
(466) فضل و كرم او نبود به شناخت همين مقدار اندك از
نعمت هاى او راه نمى يافتيم ، و اگر نه اين بود كه ما را بازداشته است
از اين كه طمع احاطه بر كنه نعمت هاى او را داشته باشيم و به آن چشم
دوزيم هر آينه شوق آن داشتيم كه اين احاطه و آگاهى را طلب كنيم . ليكن
خداوند به قهر و قدرت خود ما را از كار معزول و بركنار داشته و فرموده
است : (( و ان تعدوا نعمة اللّه
لاتحصوها. ))
(467)
آرى اگر به سخن درآييم گشادگى خاطرى است كه به اذن اوست و اگر خاموشى
گزينيم گرفتگى آن است كه به قهر اوست . آنچه را او منع كرده كسى قادر
به دادن آن نيست و آنچه را او داده كسى قادر بر منع آن نيست ، چه ما در
هر لحظه اى از لحظات عمر تا آنگاه كه مرگ فرا رسد با گوش دل آواز ملك
جبار را مى شنويم كه ندا مى كند: ((
لمن الملك اليوم للّه الواحد القهار. ع((
(468) سپاس خداى را كه ما را از كافران جدا ساخت و اين
ندا را پيش از آن كه عمرها به سر آيد به گوش ما رسانيد.
8 - نعمت هاى خداوند در آفرينش فرشتگان
آنچه پيش از اين از نعمت هاى خداوند درباره فرشتگان گفته ايم كه
آنها اصلاح و راهنمايى پيامبران را بر عهده دارند و رساننده وحى به سوى
ايشانند بر تو پوشيده نيست و گمان مكن كه اعمال فرشتگان منحصر به همين
مقدار است ، بلكه طبقات فرشتگان با همه كثرتى كه دارند و ترتيب مراتب
آنها به طور كلى منحصر در سه طبقه است :
فرشتگان زمين ، فرشتگان آسمانى و حاملان عرش .
اينك بنگر كه چگونه خداوند آنها را در آنچه مربوط به خوراك و غذايى مى
شود كه شرح داديم بر تو گمارده است ، بى آن كه ماءموريت آنها از اين حد
تجاوز كنند و به هدايت و ارشاد و جز اينها برسد. بدان هر عضوى از اعضاى
تو بلكه هر جزيى از اجزاى گياهان تغذيه نمى كند جز اين كه هفت فرشته بر
آن گمارده شده و اين كمترين عدد است ، چه تعداد اين فرشتگان گاهى بر ده
تا صد و بيش از آن نيز مى رسد. بيان مطلب آن است كه غذا بدين معناست كه
جزيى از آن جانشين جزيى شود كه از ميان رفته است و آن غذا در پايان به
خون تبديل و سپس گوشت و استخوان شود، و چون استخوان شد تغذيه تو به
اتمام رسيده است .
خون و گوشت اجسامى هستند كه فاقد قدرت و معرفت و اختيارند. اينها به
ذات خود حركتى ندارند و تغيير نمى پذيرند و مجرد طبع براى تطور آنها
كافى نيست ؛ چنان كه گندم به ذات خود آرد و سپس خمير و پس از آن نان
پخته نمى شود جز اين كه تحولات مذكور به وسيله كارگرانى چند انجام مى
شود. همچنين خون به ذات خود گوشت و استخوان و رگ و پى نمى شود جز اين
كه با كارگرانى چند اين امور انجام مى پذيرد. اين كارگران در باطن همان
فرشتگانند، همچنان كه كارگران در ظاهر شمارى چند از شهروندانند. حق
تعالى نعمت هاى ظاهرى و باطنى را بر شما كامل گردانيده و سزاوار نيست
كه از نعمت هاى باطنى غفلت شود. از اين رو مى گويم : ناگزير فرشته اى
است كه غذا را به سوى گوشت و استخوان جذب مى كند، چه غذا به ذات خود
حركت نمى كند. همچنين فرشته ديگرى است كه غذا را در كنار آن نگه مى
دارد، و ناچار فرشته سومى است كه صورت خون را از آن زايل مى كند و
فرشته چهارمى است كه آن را به صورت گوشت و استخوان و رگ درمى آورد، و
ناگزير فرشته پنجمى است كه آنچه را زايد بر نياز غذايى است دفع مى كند،
و فرشته ششمى است كه آنچه را به صورت استخوان و گوشت درآمده به استخوان
و گوشت پيوند مى دهد تا از هم جدا نباشند؛ و ناگزير فرشته هفتمى است كه
در اين پيوند اندازه ها را نگه مى دارد. به آنچه گرد است چيزى را پيوند
مى دهد كه آن را از گردى بيرون نبرد و به عريض و ميان تهى چيزى را ملصق
مى كند كه آنها را از حالت خود خارج نسازد و نسبت به هر كدام مقدار
حاجت را نگه مى دارد. فى المثل اگر فرشته بر بينى كودك مقدارى از غذا
جمع كند كه آن را بر ران او بايد ملحق كند بينى او بزرگ خواهد شد و
مجوف بودن آن از ميان مى رود و چهره كودك زشت خواهد شد، بلكه بايد به
طرف پلك ها كه نازكند و به سمت حدقه چشم كه داراى صفا و روشنى است و به
سوى ران ها كه ستبرند و استخوان ها كه صلب و سختند چيزى از غذا را سوق
دهد كه از حيث مقدار و شكل با هر يك از آنها متناسب باشد، وگرنه آن عضو
از صورت خود خارج و برخى از اعضا فربه و بعضى ضعيف خواهد شد. بلكه
هرگاه فرشته در تقسيم و توزيع غذا عدالت را رعايت نكند و به سر كودك و
ديگر اعضاى او چيزى از غذا سوق دهد كه رشد كنند امّا مثلا به يكى از دو
پاى او غذا نرساند و پايش در همان حد كودكى باقى بماند و همه تنش بزرگ
شود در اين هنگام شخصى را خواهى ديد كه تنش در ضخامت همچون مردان است و
يكى از دو پايش چون پاى كودكان . البته چنين كسى از زندگى خود سودى
نخواهد برد.
بنابراين مراعات اين سهميه بندى به يكى از فرشتگان واگذار شده است و
گمان مبر كه خون به ذات خود سازنده ساختار خويش است و هركس اين امور را
به طبايع حواله كند نادان است و نمى داند چه مى گويد.
اينها كه گفته شد فرشتگان زمينى مى باشند، آنها در حالى كه تو در خوابى
و مى آسايى و يا در غفلت به سر مى برى به اصلاح تو مشغولند و غذا را در
درون تو سامان مى دهند، در حالى كه تو هيچ خبر ندارى ، همچنين در
خردترين جزء از اجزاى تو كه قابل تجزيه نيست عمل مى كنند. حتّى برخى از
اعضا مانند چشم و دل به بيش از صد فرشته نياز دارند كه ما به خاطر
ايجاز از تفصيل آن خوددارى كرديم .
فرشتگان زمينى به ترتيبى معلوم و معين كه حقيقت آن را جز خدا كسى نمى
داند از فرشتگان آسمانى كمك مى گيرند، و فرشتگان آسمانى از سوى حاملان
عرش كمك مى شوند و آن كه نعمت تاءييد و هدايت و صلاح را به همه ارزانى
مى دارد خداوند مهيمن و قدوسى است كه در ملك و ملكوت و عزّت و جبروت بى
مانند و يگانه است ؛ زنده اى است كه نمى ميرد و جبار آسمان ها و زمين و
(( مالك الملك و ذوالجلال و
الاكرام ((ع است . اخبار وارد
درباره فرشتگانى كه موكلند بر آسمان ها و زمين و اجزاى نباتات و
حيوانات و حتّى بر هر قطره باران و هر ابرى كه جابجا مى شود بيشتر از
آن است كه به شماره درآيد و به همين سبب به آنها استشهاد نكرديم .
اگر بگويى : جز اين افعال به يك فرشته واگذار نشده و به هفت فرشته نياز
است ؟ در حالى كه گندم محتاج آن است كه نخست كسى آن را آرد كند؛ در
مرحله دوم كسى سبوس آن را جدا كند؛ در مرحله سوم كسى آب بر آن بريزد؛
در مرحله چهارم كسى آن را خمير كند؛ در مرحله پنجم كسى خمير را چانه
كند؛ در مرحله ششم كسى چانه ها را پهن كند؛ در مرحله هفتم كسى آنها را
به تنور بچسباند. و ليكن گاهى همه اين كارها را يك تن عهده دار مى شود
و بتنهايى يكى را پس از ديگرى انجام مى دهد. حال چرا اعمال فرشتگان در
باطن مانند اعمال انسان ها در ظاهر نباشد؟
پاسخ اين است كه بدانى آفرينش فرشتگان برخلاف آفرينش آدميان است ، و
هيچ يك از فرشتگان نيست جز اين كه تنها داراى يك صفت است و در او
امتزاج و تركيب نيست . از اين رو هر كدام از آنها تنها يك كار انجام مى
دهد. خداوند به اين مطلب اشاره كرده و فرموده است :
(( و ما منا الا له مقام معلوم
. ))
(469) از اين رو ميان آنها رقابت و درگيرى نيست و آنها
در رتبه و عملى كه براى هر يك از آنان معين است مثل حواس پنجگانه است ،
چه بينايى هرگز مزاحم شنوايى و درك آوازها نيست . همچنين بويايى مزاحم
آنها نبوده و آنها مزاحم اين نمى باشند، و مانند دست و پا نيستند، چه
با انگشتان پا مى توان چيزى را به طور ضعيف گرفت و اين عمل رقابتى با
دست است . همچنين مى توانى با سر خود ديگرى را بزنى و اين نيز رقابتى
با دست است كه آلت زدن است . فرشته مانند انسان نيست كه بتنهايى گندم
را آرد و خمير كند و بپزد، چه اين نوعى انحراف و عدول از حد عدالت است
و سبب آن اختلاف صفات انسان و انگيزه هاى اوست ، زيرا انسان يك صفتى و
يك فعلى نيست . به همين سبب انسانى را مشاهده مى كنى كه گاهى خدا را
اطاعت و زمانى ديگر معصيت مى كند، و اين به سبب اختلاف صفات و انگيزه
هاى اوست ، و اين امر در طبيعت فرشتگان وجود ندارد چه سرشت آنها بر
طاعت آفريده شده و گناه را در آنها راه نيست . از اين رو خداوند فرموده
است : (( لا يعصون اللّه ما
اءمرهم و يفعلون ما يؤ مرون ،
(470) يسبحون الليل و النهار لايفترون .
))
(471) ركوع كننده آنها هميشه در ركوع و سجود كننده
هميشه در سجود و قيام كننده پيوسته در قيام و ايستاده است . در
افعالشان هيچ اختلافى نيست و فتور و سستى در آنها راه ندارد. هر يك را
مقامى معلوم و معين است كه از حد آن تجاوز نمى كند. طاعت آنها براى
خداست چه آنها را امكان مخالفت نيست و مى توان طاعت آنها را نسبت به
خداوند به اطاعت اعضاى بدنت نسبت به تو تشبيه كرد، چه هرگاه عزمت را بر
گشودن ، پلكهايت جزم كنى براى پلك سالم اختلاف و ترديدى نخواهد بود كه
از تو فرمانبردارى كند و يا سرپيچى ورزد، بلكه گويى در انتظار امر و
نهى تو است تا با اشاره اى باز و يا برهم نهاده شود. اين تشبيه از جهتى
درست و از جهت ديگر نادرست است ، زيرا پلك ها به حركاتى كه از آنها
صادر مى شود اعم از گشودن و بستن دانا نيستند در حالى كه فرشتگان زنده
اند و به آنچه مى كنند دانا هستند.
بنابراين فرشتگان زمينى و آسمانى و نياز تو به آنها بتنهايى نعمتى از
نعمت هاى خداوند بر تو است سواى همه اعمال و احتياجات ديگر كه ما با
ذكر آنها سخن را به درازا نمى كشانيم .
اين طبقه ديگر از نعمت هاى الهى است و ذكر همه طبقات غير ممكن است چه
رسد به بيان آحاد نعمت هايى كه تحت اين طبقاتند. بنابراين خداوند نعمت
هاى ظاهرى و باطنى را بر تو كامل كرده و سپس فرموده است :
(( و ذروا ظاهر الاثم و باطنه .
))
(472) پس ترك گناهان باطن كه بر مردم پوشيده اند مانند
حسادت ، بدگمانى ، بدعت و بدانديشى درباره مردم و جز اينها كه از
گناهان دلند شكر نعمت هاى باطن است و ترك گناهان بدنى ظاهر شكر نعمت
هاى ظاهر است ، بلكه مى گويم : هر كس خدا را هر چند به اندازه يك چشم
به هم زدن نافرمانى كند مثلا در آن جا كه واجب است چشم بر هم نهد آن را
بگشايد نعمت هايى را كه خداوند در آسمان ها و زمين و در آنچه ميان
آنهاست به او ارزانى داشته ناسپاسى كرده است ؛ زيرا آنچه را خداوند
آفريده حتّى فرشتگان و آسمان ها و زمين و حيوانات و نباتات همگى براى
هر يك از بندگان نعمت است چه از آنها سود مى برد هر چند ديگرى نيز از
آنها منتفع مى شود.
خداوند متعال را در هر پلك بر هم نهادن دو نعمت است و اين دو نعمت در
خود اين عضو است ، زيرا او در زير هر پلكى عضلاتى آفريده و در آنها
تارها و عصب هاى باريكى قرار داده كه متصل به اعصاب دماغند و به وسيله
آنها پايين آمدن پلك بالا و بالا رفتن پلك پايين صورت مى گيرد و بر هر
پلكى مژه هاى سياهى است و در سياهى آنها نعمتى از سوى حق تعالى است چه
روشنايى چشم را جمع مى كند. سفيدى نور را پخش و سياهى جمع مى كند و اين
كه خداوند مژه ها را در صف واحدى آفريده نعمت ديگرى از اوست ، چه اين
ترتيب مانع خزيدن حشرات به درون چشم مى شود و خاشاكى را كه در هوا
پراكنده است متفرق مى كند. و نيز خداوند را در هر مويى از مژه دو نعمت
است يكى آن كه اصل آنها را نرم آفريده و ديگر آن كه با همه نرمى راست
ايستاده اند. و در اين كه مژه ها درهم فرو رفته اند نيز نعمت ديگرى است
كه بزرگ تر از همه است چه غبار هوا مانع گشودن چشم مى شود و اگر بيننده
پلك ها را بر هم نهد چيزى نمى بيند از اين رو پلك ها به مقدار درهم
فرورفتگى مژه ها جمع مى شود و بيننده از پشت مشبك مژه مى نگرد و همين
مشبك مانع درآمدن خاشاك به چشم مى گردد در حالى كه مانع ادامه نگاه از
داخل نيست . سپس اگر غبارى به حدقه برسد چون اطراف پلك ها تيز و مانند
آينه صيقلى شده صاف و منطبق برهم آفريده شده اند بيننده يكى دوبار آنها
را برهم مى نهد و بر اثر آن غبار از چشم پاك و خاشاك از زواياى چشم و
پلك ها خارج مى شود. چشم مگس چون پلك ندارد دو دست در او آفريده شده كه
پيوسته آنها را به حدقه هاى خود مى مالد و آنها را از غبار پاك مى كند.
به سبب آن كه ما قصد نداريم نعمت ها را بتفصيل بررسى و شرح دهيم ، چه
اين كار نياز به گفتارى دراز دارد كه افزون بر اصل كتاب خواهد شد، لذا
اگر روزگار مهلت دهد و توفيق يارى كند شايد كتابى كه منحصر در اين
مقصود باشد آغاز كنيم و آن را ((
عجائب صنع اللّه تعالى ))
بناميم .
اكنون به مقصود خود باز مى گرديم و مى گوييم : كسى كه با گشودن چشم به
نامحرم نظر كند نعمت الهى را در پلك هاى چشم ناسپاسى كرده است . پلك ها
به چشم ، و چشم به سر، و سر به همه بدن ، و بدن به غذا، غذا به آب و
زمين و هوا و باران و ابر و خورشيد و ماه قائم است و همه اينها به
آسمان ها و آسمان ها به فرشتگان برپا هستند، چه همه اينها به مثابه يك
چيزند و مانند ارتباط اعضاى بدن بعضى از آنها با بعضى ديگر مربوط مى
باشند. لذا او همه نعمت هاى خداوند را در عالم هستى از عمق كره خاك تا
اوج افلاك كفران كرده است ، و فلك و ملك و حيوان و نبات او را لعنت مى
كنند.
(473) از اين رو در اخبار وارد شده است كه :
((قطعه زمينى كه در آن مردم گرد مى آيند به
هنگامى كه از آن جا پراكنده مى شوند يا آنها را لعنت مى كند و يا براى
آنها آمرزش مى طلبد.))
(474) همچنين در خبر است كه : ((براى
عالم همه چيز حتّى ماهى در دريا طلب آمرزش مى كند))؛
(475) و نيز: ((فرشتگان گنهكاران
را لعنت مى كنند.))
(476) اين حديث با الفاظ مختلف به نحو بى شمارى نقل شده
است و همه آنها اشاره اند به اين كه گنهكار با يك نگاه بر همه آنچه در
ملك و ملكوت است خيانت كرده و خود را هلاك ساخته است ، مگر آن كه به
دنبال گناه حسنه اى به جا آورد كه آن را محو كند و لعن او به استغفار
مبدل شود، شايد خداوند توبه اش را بپذيرد و از گناه او درگذرد.
خداوند به ايوب (ع ) وحى فرمود: ((مرا از آدميان
بنده اى نيست جز اين كه با او دو فرشته است . هنگامى كه نعمت هاى مرا
شكر مى گويد اين فرشته ها مى گويند: بارخدايا نعمت بر نعمتش بيفزاى چه
تو سزاوار حمد و شكرى . پس به شاكران نزديك باش ، و در بلندى مرتبه
شاكران نزد من همين بس كه من شكر آنان را شكر مى گويم و فرشتگانم براى
آنها دعا مى كنند و بقاع زمين آنها را دوست مى دارند و آثار باقيمانده
از گذشتگان بر آنها گريه مى كنند)).
چنان كه دانسته شد در هر چشم به هم زدنى نعمت هاى بسيارى وجود دارد، و
بدان كه در هر نفسى كه فرو مى رود و بر مى آيد دو نعمت موجود است ، چه
به هنگامى كه بر مى آيد دود سوخته اى از دل خارج مى شود كه اگر بيرون
نيايد انسان هلاك مى شود، و چون نفس فرو مى رود سردى هوا را در دل جمع
مى كند و اگر راه نفس بسته شود به سبب انقطاع سردى هوا از او دلش از
كار مى افتد و هلاك مى شود. از اين رو در هر شبانه روز كه بيست و چهار
ساعت است در هر ساعتى قريب هزار نفس است و هر نفسى نزديك به ده لحظه
است . پس در هر لحظه اى بر تو يك ميليون نعمت است كه در هر عضوى از
اعضاى تو بلكه در هر جزيى از اجزاى اين جهان وجود دارند. اينك بنگر كه
شمردن اين نعمت ها قابل تصور است يا نه ؟
هنگامى كه حقيقت قول خداوند كه فرموده است :
(( و ان تعدوا نعمة اللّه لا
تحصوها )) بر موسى (ع ) معلوم
شد عرض كرد: پروردگارا، چگونه تو را شكر گويم و حال آن كه از تو در هر
مويى از اندام من دو نعمت است : يكى آن كه اصل آن را نرم آفريده اى و
ديگر اين كه سر آن را سخت گردانيده اى . به همين سبب در اخبار آمده است
: ((كسى كه نعمت هاى خدا را منحصر در خوردنى و
آشاميدنى بداند دانش او اندك و عذابش آماده است ))؛
و همه آنچه ما ذكر كرديم برگشت آنها به خوردنى ها و آشاميدنى هاست و
بايد ديگر نعمت ها را بدانها قياس كنى ، چه صاحب بينش در اين جهان چشمش
بر چيزى نمى افتد و در ذهنش چيزى وجود نمى يابد جز اين كه به حقيقت مى
داند كه خدا را در اينها بر او نعمتى است . از اين رو ما شرح و تفصيل
نعمت ها را فرو مى گذاريم ، چه توانايى بر اين كار طمعى خام و نابجاست
.
سببى كه بازدارنده مردم از شكر است
بدان آنچه مردم را از شكر نعمت باز مى دارد نادانى و غفلت است ،
زيرا آنها به سبب بى خبرى و ناآگاهى از شناخت نعمت هاى الهى از شكر
بازمانده اند، و شكر نعمت زمانى صورت مى گيرد كه شناخته شود. آنگاه اين
مردم اگر نعمتى را بشناسند گمان مى كنند كه به جا آوردن شكر آن اين است
كه به زبان بگويند (( الحمدللّه
- الكشر للّه )) و نمى دانند كه
معناى شكر آن است كه نعمت را در راه اتمام حكمتى كه از آن اراده شده
است به كار بندند و آن فرمانبردارى خداوند متعال است . اگر اين دو
معرفت حاصل شود ديگر جز غلبه شهوت و استيلاى شياطين چيزى انسان را از
شكر باز نمى دارد.
امّا غفلت از نعمت ها اسبابى دارد كه يكى از آنه اين است كه مردم به
سبب نادانى چيزى را كه ميان همه خلق تعميم دارد و در همه احوال در
دسترس آنهاست نعمت نمى شمارند. به همين سبب بر بسيارى از نعمت هايى كه
ما ياد كرديم شكر نمى گويند، زيرا آنها نعمت هايى همگانى هستند و مردم
در همه احوال از آنها بهره مند مى باشند و هيچ كس آنها را خاص خود نمى
داند و نعمتى براى خويش نمى شمارد. از اين رو ديده نمى شود كه كسى
شكر نعمت هواى حياتبخش را به جا آورد در حالى كه اگر لحظه اى گلوگاه
آنها بند آيد و هوا به آنها نرسد مى ميرند. و اگر كسى در يكى از قسمت
هاى گرمابه كه هوايش گرم باشد، و يا در چاهى كه به سبب رطوبت آب هوايش
سنگين است زندانى شود نفسش گرفته مى شود و مى ميرد. شايد اگر كسى به
يكى از اين قبيل سوانح دچار شود و از آن نجات يابد در آن هنگام آن را
نعمت شمارد و خدا را شكر گويد. ليكن اين امر ناشى از نهايت جهل است
زيرا شكر آنها منوط به اين است كه در بعضى از احوال نعمت از آنها سلب و
سپس به آنان اعاده شود تا خداى را شكر گويند و نعمتى كه در همه احوال
استمرار دارد از نعمتى كه در بعضى از حالات برقرار است به شكرگزارى
سزاوارتر است . از اين رو بينايى را نمى بينى كه بر سلامت بينايى خود
شكر كند جز آنگاه كه كور شود. در آن هنگام اگر دوباره بيناييش را به
دست آورد آن را احساس مى كند و شكر مى گويد و نعمت مى شمارد. و چون
رحمت خدا گسترده و همه خلايق را فرا گرفته و در همه احوال بر خلايق
سايه افكنده است نادان ها آن را نعمت نمى شمارند. اينان مانند برده اى
بد كردارند كه سزاوار است پيوسته او را بزنند تا اگر ساعتى از زدنش دست
بازدارند آن را منتى بر خود بشمارد. چه اگر بكلى دست از زدن او
بازدارند سرمست مى شوند و شكر را ترك مى كند. و مردم جز بر كثرت و قلت
مالى كه به آنها اختصاص يافته شكر نمى گويند و همه نعمت هايى را كه
خداوند به آنها ارزانى داشته است فراموش مى كنند.
چنان كه حكايت شده شخصى از تنگدستى خود نزد يكى از ارباب بينش شكايت
برد و شدت اندوه خويش را از اين حيث نزد او اظهار كرد. وى به او گفت :
آيا خوشحال مى شوى كه كور باشى و تو را ده هزار درهم باشد؟ پاسخ داد:
نه ، گفت : دوست دارى گنگ باشى و ده هزار درهم داشته باشى ؟ پاسخ داد:
نه ، گفت : مى خواهى دست ها و پاهايت بريده باشد و داراى بيست هزار
درهم باشى ، پاسخ داد: نه ، گفت : مى خواهى ديوانه باشى و تو را ده
هزار درهم باشد؟ پاسخ داد: نه ، گفت : آيا شرم نمى كنى كه از مولايت
شكايت مى كنى در حالى كه پنجاه هزار درهم كالا از او نزد تو است ؟
حكايت شده است يكى از قاريان بسختى دچار تنگدستى شد به طورى كه طاقتش
به آخر رسيد. در خواب ديد كه گويا گوينده اى به او مى گويد: دوست دارى
سوره انعام را از ياد تو ببريم و هزار دينار داشته باشى ؟ پاسخ داد: نه
، گفت : سوره هود را، پاسخ داد: نه ، گفت : سوره يوسف را، پاسخ داد: نه
. او به همين گونه سوره هايى را نام برد، سپس گفت : بهاى صدهزار دينار
با تو است و با اين حال شكايت مى كنى ، پس از آن بيدار گشت و غم از دل
او زدوده شد.
ابن سمّاك بر يكى از خلفا وارد شد در حالى كه خليفه كوزه آبى در دست
داشت و از آن مى آشاميد. خليفه به او گفت : مرا موعظه اى كن ، پاسخ
داد: اگر اين شربت آب را به تو ندهند جز به اين كه همه اموالت را بدهى
و يا تشنه بمانى آيا اموالت را مى دهى ؟ پاسخ داد: آرى ، گفت : اگر
شربت آب را به تو ندهند جز به اين كه همه مملكت خود را بدهى آيا
پادشاهى را رها مى كنى ؟ پاسخ داد: آرى ، گفت : پس به سلطنتى كه به
شربت آبى نمى ارزد شادمان مباش .
اين داستان روشنگر آن است كه نعمت خداوند بر بنده اش با شربت آبى كه به
هنگام تشنگى به او مى دهد بزرگ تر از پادشاهى همه روى زمين است ؛ و چون
طبايع مايلند كه نعمت هاى خاص را نعمت به شمار آورند نه نعمت هاى عام
را و ما نعمت هاى عام را ذكر كرده ايم لذا ضرورى است به نعمت هاى خاص
نيز به اجمال اشاره كنيم .
از اين رو مى گوييم : هر بنده اى اگر با دقت به احوال خود بنگرد نعمت
يا نعمت هاى بسيارى را از سوى خداوند نسبت به خود مشاهده خواهد كرد كه
به او اختصاص دارند و همه مردم جز اندكى از آنان در آنها با او شركت
ندارند. هر بنده اى در سه چيز به اين امر اعتراف مى كند كه عبارتند از
عقل ، اخلاق و دانش .
امّا عقل : هيچ بنده اى نيست جز اين كه از حيث عقل از خداوند راضى است
و معتقد است كه او خردمندترين مردم است و كم اتفاق مى افتد كه از
خداوند درخواست عقل كند يكى از دلايل شرافت عقل اين است كه كسى كه از
آن تهى است مانند كسى كه از آن برخوردار مى باشد بدان شادمان است ، و
چون اعتقاد هر كس آن است كه او خردمندترين مردم است لازم مى آيد كه هر
كسى شكر آن را به جا آورد، چه اگر وضع بدان گونه باشد كه معتقد است شكر
واجب است ، و اگر واقع چنين نباشد ليكن اعتقادش اين است ، اين نعمتى
درباره اوست ، چه او مانند كسى است كه گنجى را در زير زمين پنهان كند و
بر آن شادمان و شكرگزار باشد، و اگر آن گنج را به سرقت برند و او نداند
شادى و شكر او برحسب اعتقادى كه دارد باقى مى ماند، زيرا به اعتقاد او
آن گنج در جاى خود باقى است .
امّا اخلاق : هيچ بنده اى نيست جز اين كه در غير خود عيب هايى مى بيند
كه آنها را نمى پسندد و اخلاقى در او سراغ دارد كه آن را نكوهش مى كند.
نكوهيدن اخلاق او بدين سبب است كه خود را از آن مبرا مى داند وگرنه به
مذمت او نمى پرداخت ، و براى انسان سزاوار است هنگامى كه مى بيند
خداوند اخلاقى نيكو به او عطا كرده و غير او را به اخلاقى بد دچار
ساخته است به شكر خدا مشغول شود.
امّا دانش : هيچ كس نيست جز اين كه از بواطن كارها و خفاياى افكار خويش
چيزهايى مى داند كه منحصر به خود اوست ، و اگر پرده از روى آنها
برداشته شود تا ديگرى بر آنها آگاه گردد بى شك رسوا خواهد شد، چه رسد
به اين كه همه مردم بر او آگاه شوند. بنابراين هر بنده اى داراى علم به
امور خاصى است كه بندگان ديگر خدا در آن مشاركت ندارند، در اين صورت
چرا پرده زيبايى را كه خداوند بر روى اعمال بد او كشيده و خوبى هايش را
ظاهر ساخته و زشتى هايش را پوشيده و از چشم مردم پنهان داشته و علم به
آنها را منحصر به خود او كرده است تا كسى بر آنها آگاه نشود شكر نمى
گويد؟
اينها سه نعمت خاصّ است كه هر كسى به طور مطلق يا نسبت به بعضى امور
بدانها معترف است . اكنون بايد از اين طبقه بگذريم و به طبقه ديگرى از
نعمت هاى الهى كه اندكى از اينها عامترند بپردازيم ، لذا مى گوييم :
هيچ بنده اى نيست جز اين كه خداوند در صورت يا شخصيت يا اخلاق يا صفات
يا زن يا فرزند يا مسكن يا شهر يا خويشاوندان يا عزّت يا مقام و يا
ديگر امورى كه محبوب اوست چيزهايى را روزى او گردانيده كه اگر آنها را
از او سلب كند و آنچه را غير از او بدان اختصاص يافته به او دهد به اين
امر خشنود نخواهد شد؛ مانند اين كه خداوند او را مؤ من قرار داده نه
كافر زنده آفريده نه جماد، انسان نه چهارپا، مرد نه زن ، تندرست نه
بيمار، سالم نه محبوب .
اينها همه ويژگى ها و صفاتى است كه اگر چه جنبه همگانى دارند، ليكن اگر
به ضد خود مبدل شوند كسى رضايت نخواهد داد بلكه انسان را حالاتى است كه
حاضر نيست آنها را با احوال آدميان بدل كند و اين دو گونه است : يكى آن
حاضر نيست آن را به چيزى كه اختصاص به يكى از مردم دارد مبادله كند،
ديگر آن كه حاضر نيست آن را به چيزى كه اكثر مردم بدان اختصاص دارند
بدل سازد. روشن است كه اگر حاضر نشود حالش را با حال ديگرى مبادله كند.
حال او از حال غير او نيكوتر است ، و هرگاه انسان كسى را نمى يابد كه
وضع او را به جاى وضع خويش براى خود بپسندد خواه به طور كلى و خواه در
امرى خاص در اين صورت خداوند به او نعمت هاى ارزانى داشته كه آنها را
به ديگرى نداده است . اگر حاضر باشد حال خود را تنها با حال بعضى بدل
كند بايد عدد دسته اى كه مورد غبطه او هستند بررسى شود، زيرا او ناگزير
تعداد آنها را كمتر از غير آنها مى بيند و كسانى را كه وضع آنها پست تر
از وضع اوست خيلى زيادتر از كسانى مى يابد كه حال آنها برتر از حال وى
مى باشد.
اينك چرا او به كسانى مى نگرد كه حال آنها بهتر از حال اوست ، چه در
اين صورت نعمت هايى كه خداوند به او ارزانى داشته است در نظرش ناچيز
جلوه خواهد كرد، و چرا به كسى كه وضع وى پست تر از وضع اوست نمى نگرد
تا نعمت هاى خداوند را بزرگ بشمارد، و چرا دنياى خود را با دين خويش
برابر نمى كند. آيا جز اين است هنگامى كه نفس وى او را به گناهى كه
مرتكب شده است سرزنش مى كند بهانه مى آورد كه فاسقان بسيارند. امّا در
دين همواره به كسى مى نگرد كه عملش كمتر از اوست نه بيشتر از او، و چرا
درباره دنيا نظرش چنين نيست ؟ و هرگاه حال بيشتر مردم در امر دين بهتر
از او، و حال او در امور دنيا بهتر از حال بيشتر مردم باشد، چگونه ممكن
است خدا را شكرگزار باشد؟
از اين رو پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((هر كس
در دنيا به پست تر از خود و در دين به برتر از خود نگرد خداوند او را
صابر و شاكر ثبت خواهد كرد؛ و آن كه در دنيا به بالاتر از خود و در دين
به پست تر از خود بنگرد خداوند او را ساير و شاكر ثبت نخواهد كرد)).(477)
بنابراين هر كس در حال خود دقت كند و آنچه را بدان اختصاص يافته مورد
بررسى قرار دهد نعمت هاى بسيارى را خواهد يافت كه خداوند به او عطا
كرده است ، بويژه كسى كه به ملازمت سنت و ايمان و علم و قرآن اختصاص
يافته و فراغت و صحت و امنيت و جز اينها به او ارزانى شده است . به
همين سبب پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((هر كس
به آيات خدا بى نياز نشود خدا او را بى نياز نكناد.))
(478) اين سخن اشاره به نعمت علم است . همچنين فرموده
است : ((قرآن توانگرى است كه پس از آن توانگرى و
با آن فقر و تنگدستى نيست ))؛
(479) و نيز فرموده است : ((خداوند
قرآن را به هر كس بدهد و او گمان كند كسى توانگرتر از اوست آيات خدا را
استهزا كرده است ))؛
(480) و نيز: ((از ما نيست كسى
كه به وسيله قرآن بى نياز نشود))؛
(481) و نيز: ((يقين غنايى كافى
است )).(482)
يكى از پيشينيان گفته است : خداوند مى فرمايد: بنده اى را كه از سه چيز
بى نياز كنم نعمت خود را بر او تمام كرده ام : از حاكمى كه بر او وارد
شود؛ از پزشكى كه او را درمان كند؛ و از آنچه در دست برادرش مى باشد.
شاعر در اين باره گفته است :
((
اذا ما القوت ياءتيك كذا الصحة و الا من
|
و اءصبحت اءحا حزن فلا فارقك الحزن
))
(483)
|
بلكه شيواترين عبارات و بليغ ترين كلمات ، سخن فصيح ترين گوينده
((ضاد
)) است كه در اين
معنا فرموده است :
((هر كس بامداد كند و دلش
ايمن و تنش سالم و قوت روزش را داشته باشد مانند اين است كه همه دنيا
براى او فراهم شده است
)).
(484)
هرگاه يكايك مردم را مورد دقت قرار دهى درمى يابى كه آنان از امورى كه
خارج از اين سه چيز و براى آنها وبال است ناله و شكايت دارند و نعمت
هاى خدا را در اين سه امر شكر نمى گويند، و بر نعمت ايمان كه سبب وصول
به نعمت هاى جاويد و ملك عظيم است شكرگزار نيستند؛ حال آن كه صاحبان
بينش تنها بايد به سرمايه معرفت و يقين و ايمان خوشحال باشند. ما در
ميان دانشمندان كسى را سراغ داريم كه اگر همه آنچه را در اختيار
پادشاهان شرق و غرب قرار دارد اعم از اموال و ياران و پيروان به او
بدهند و به او بگويند: اينها را به جاى دانشت بلكه يك دهم دانشت بگير
نمى گيرد، زيرا اميدوار است كه نعمت دانش در آخرت او را به قرب حق
تعالى برساند، بلكه اگر به او بگويند: آنچه را در آخرت اميد دارى همه
آنها را به طور كامل برايت محفوظ است تنها همين لذات دنيا را به عوض
خوشحالى و التذاذى كه از دانش خود نصيب تو است بپذير، نخواهد پذيرفت ،
زيرا او مى داند كه لذت دانش هميشگى و پايان ناپذير و پايدار است و
نمى توان آن را دزديد و يا غصب و يا در آن رقابت و همچشمى كرد. لذتى
است ناب و زلال كه مكدر نمى شود در حالى كه لذات دنيا همگى ناقص و مكدر
و مشوب است ، لذت آن به دردش ، شادى آن به غمش و اميد آن به بيمش نمى
ارزد. دنيا تاكنون به همين گونه ديده شده و در روزگار باقيمانده نيز
غير از اين نخواهد بود. چه لذت هاى دنيا براى جلب عقول ناقص و فريب
آنها آفريده شده است و در آن هنگام كه فريفته و پايبند اين لذت ها مى
شوند دنيا سرباز مى زند و نافرمانى مى كند؛ همچون زنى به ظاهر زيبا كه
براى جوانى نادان و سرمست شهوت خود را بيارايد و هنگامى كه دلش را به
كمند خود درآورد از تن دادن امتناع ورزد و خود را از او در پرده قرار
دهد، در نتيجه اين جوان با اين زن پيوسته در رنج و عذابى پايان ناپذير
بسر خواهد برد.
اين رنج و عذاب بر اثر آن است كه در يك لحظه به لذت نگاه بر او فريفته
شد، و اگر تعقل مى كرد و چشم از نگاه به او بر مى داشت و اين لذت را
ناچيز مى شمرد در تمام عمر سلامت مى ماند. آرى دنيادارها به همين گونه
در دام آن افتاده و در چنگال آن گرفتار شده اند. از اين رو شايسته نيست
بگوييم : كسى كه از دنيا روى مى گرداند به سبب محروميت از آن رنج مى
برد، زيرا آن كه به دنيا رومى آورد نيز به صبر بر آن و تحصيل و حفظ آن
و دفع غارتگران متحمل رنج مى شود؛ ليكن رنج اعراض كننده به لذت در آخرت
مى انجامد و لذت روى آورنده منجر به درد و رنج در آخرت مى گردد. روى
گرداننده از دنيا بايد قول خداوند را در گوش دل خود بخواند كه فرموده
است :
(( و لا تهنوا فى ابتغاء
القوم ان تكونوا تاءلمون فانهم ياءلمون كما تاءلمون و ترجون من اللّه
ما لا يرجون .
))
(485) بنابراين آنچه طريق شكر را بر روى خلق بسته است
نادانى آنها به انواع نعمت هاى ظاهر و باطن و خاص و عام است .
اگر بگويى : به چه چيزى مى توان اين دل هاى غافل را درمان كرد كه نعمت
هاى خدا را درك كنند شايد شكر او را به جاى آورند؟ مى گويم : درمان دل
هاى بينا آن است كه در آنچه ما از نعمت هاى عام الهى ذكر كرديم
بينديشد، و درمان دل هاى غفلت زده اى كه نعمت را نعمت نمى شمارند جز آن
كه به آنها اختصاص يابد يا بلايى آنها را بدان متوجه گرداند اين است كه
همواره به كسى كه پست تر از آنهاست بنگرند و همان كنند كه يكى از
صوفيان مى كرد. او هر روز در بيمارستان ها و گورستان ها و محل هايى كه
در آن جا اقامه حدود مى كردند حاضر مى شد، و حضور او در بيمارستان ها
براى آن بود تا انواع بلاهاى الهى را در بيماران مشاهده كند. سپس
درباره صحت و سلامت خود بينديشد تا با درك بلاى بيمارى ها نعمت تندرستى
را شكرگزارى كند. امّا حضور وى در محل هاى اجراى حدود براى اين بود كه
جنايتكارانى را كه معدوم مى كنند و يا اعضاى آنها را مى برند و يا به
انواع عذاب ها شكنجه مى كنند ببيند و بر پاكى خود از جنايت ها و مصونيت
خود از اين مجازات ها و برخوردارى از نعمت ايمنى خدا را شكر گويد؛ و
حضور او در گورستان ها براى آن بود كه بداند محبوب ترين چيز نزد مردگان
اين است كه به دنيا بازگردند اگر چه براى يك روز باشد تا گنهكار
گناهانش را تلافى كند و مطيع بر طاعاتش بيفزايد، چه روز رستاخيز روز
تغابن (زيانكارى و افسوس ) است ، مطيع مغبون است ، زيرا جزاى طاعات خود
را مى بيند و مى گويد: من مى توانستم طاعات بيشترى به جا آورم ، پس
غبن من بزرگ است چه برخى از اوقات خود را در امور مباح به سر بردم ،
امّا گنهكار غبن او روشن است .
بنابراين انسان غافل هرگاه به ديدن گورستان ها برود و بداند محبوب ترين
چيزها نزد مردگان اين است كه از عمرشان به اندازه بقيه عمر او براى
آنها باقى مى ماند ناگزير باقيمانده عمر خود را در كارهايى كه مردگان
به خاطر آن آرزوى بازگشت به دنيا را دارند صرف مى كند تا نعمت خدا را
در بقيه عمر بلكه در مهلتى كه در هر نفس به او داده شده بشناسد و چون
اين نعمت را شناخت شكر مى گزارد كه بقيه عمر خويش را در چيزى صرف مى
كند كه عمر براى آن آفريده شده ، و اين همان توشه برداشتن براى آخرت
است .
آرى درمان دل هاى غافل و سخت همين است تا نعمت هاى خدا را درك كنند،
شايد شكر آنها را به جا آورند.
ربيع بن خيثم با كمال روشن بينى كه داشت براى تاءكيد معرف خود از همين
راه كمك مى گرفت ، در خانه اش گورى كنده و بر گردنش زنجيرى افكنده بود
و در اين گور مى خوابيد و مى گفت :
((
رب ارجعونى لعلى اءعمل صالحا.
))
(486) سپس برمى خاست و مى گفت : اى ربيع ! آنچه
خواستى برآورده شد، پس كار كن پيش از آن كه درخواست بازگشت كنى و
برآورده نشود.
از جمله چيزهايى كه بايد دل هاى ناسپاس بدان درمان شود آن است كه بداند
نعمت اگر شكرش به جا آورده نشود زايل مى شود و باز نمى گردد، از اين رو
فضيل بن عياض مى گفت : بر شما باد به مداومت در شكر نعمت ها، زيرا كم
است نعمتى كه از قومى زايل شود و دوباره به آنها بازگردد.
يكى از پيشينيان گفته است : نعمت ها وحشى است آنها را با شكر مقيد
كنيد. در اخبار آمده است كه :
((نعمت هاى خدا بر
بنده اى بزرگ و بسيار نمى شود جز اين كه حاجت مردم به او زياد مى گردد.
كسى كه نسبت به برآوردن حوايج آنها سستى كند نعمتش را در معرض زوال
قرار داده است .
(487) خداوند سبحان فرموده است :
(( ان اللّه لا يغير ما بقوم
حتّى يغيروا ما باءنفسهم .
))
(488) اين ركن در اين جا به پايان مى رسد.