ركن سوّم - در چيزى است كه صبر و شكر در آن
مشتركند و هر كدام به ديگرى ارتباط دارد
بيان سبب اجتماع صبر و شكر بر يك چيز
شايد بگويى : آنچه از نعمت هاى الهى ذكر كردى اشاره به اين است كه
خداوند را در هر موجودى كه آفريده نعمتى است و معناى اين سخن آن است كه
بلا اصولا وجود ندارد، در اين صورت صبر چه معنايى خواهد داشت ؛ و اگر
بلا موجود است شكر بر بلا چه معنايى دارد؟
گروهى ادعا كرده اند كه ما بر بلا شكر مى كنيم چه رسد به شكر بر نعمت .
در اين صورت چگونه شكر بر بلا را مى توان تصور كرد و چگونه بر چيزى شكر
گوييم كه بر آن صبر مى كنيم . صبر بر بلا مستلزم تحمل درد است و شكر
مقتضى شادى است و اين دو ضد يكديگرند، و معناى اين سخن كه گفتيد خداوند
را در هر چيزى كه ايجاد كرده بر بندگانش نعمتى است چيست ؟
پاسخ اين است كه بدانى وجود دارد همچنان كه نعمت وجود دارد، و آنچه
موجب اثبات نعمت است نيز موجب اثبات بلاست ، زيرا آنها ضد يكديگرند و
فقدان بلا نعمت و فقدان نعمت بلاست ، ليكن پيش از اين گفته شد كه نعمت
دو قسم است : يكى آن كه مطلقا و از هر جهت نعمت است ، و اين ياد در
آخرت است مانند سعادت بنده به نزول در جوار بارى تعالى و يا در دنياست
مانند ايمان و خوشخويى و آنچه به اين دو كمك مى كند. قسم ديگر نعمت
مقيد است كه از جهتى نعمت است و از جهت ديگر نه ، مانند مال كه مى
تواند از جهتى مصلح دين و از سوى ديگر موجب تباهى آن باشد. به همين
گونه بلا نيز به مطلق و مقيد منقسم مى شود. بلاى مطلق در آخرت عبارت
است از دورى خداوند در مدتى محدود و يا هميشه ، و در دنيا كفر و گناه و
بدخويى است كه منجر به بلاى مطلق مى شود. امّا بلاى مقيد مانند فقر و
بيمارى و ترس و ديگر انواع بلاهاست كه بلاى در دنيايند نه بلاى در دين
. از اين رو شكر مطلق براى نعمت مطلق است .
امّا بلاى مطلق در دنيا، به صبر بر آن امر نشده است ، چه كفر بلاست و
صبر بر كفر معنا ندارد. به همين گونه است گناه بلكه وظيفه كافر اين است
كه كفر را ترك گويد و وظيفه گنهكار نيز همين است . بلى ممكن است كافر
نداند كه كافر است و مانند بيمارى باشد كه درد را به سبب بيهوشى يا غير
آن احساس نكند؛ در اين صورت صبر در مورد او معنا ندارد. امّا گنهكارى
كه مى داند گنهكار است بر او واجب است گناه را ترك كند، بلكه هر بلايى
را كه انسان مى تواند آن را دفع كند به صبر بر آن امر نشده است . مثلا
اگر انسان با وجود تشنگى طولانى آب ننوشد تا رنج او سخت شود وظيفه او
نيست كه بر اين حالت صبر كند، بلكه ماءمور است كه رنج خود را برطرف
سازد؛ و صبر بر درد به هنگامى است كه آدمى نتواند آن را از خود دور
گرداند.
بنابراين صبر در دنيا به چيزى برگشت دارد كه بلاى مطلق نباشد، بلكه
ممكن است كه آن بلا از يك جهت نعمت باشد. به همين سبب تصور مى رود كه
بر چنين بلايى وظيفه صبر و شكر هر دو جمع شود. فى المثل مال و ثروت
ممكن است سبب نابودى انسان گردد تا آن جا كه به قصد ربودن مالش او و
فرزندانش را به قتل برسانند. تندرستى و صحت نيز به همين گونه است ،
بلكه هيچ نعمتى از نعمت هاى دنيا نيست جز اين كه رواست نسبت به حال
انسان بلا شود. همچنين هيچ بلايى نيست جز اين كه رواست نسبت به حال
انسان نعمت گردد. چه بسا بنده اى كه خير او در بيمارى و تنگدستى است و
اگر بدنش سالم و مالش بسيار باشد سرمست مى شود و سركشى و ستم مى كند.
خداوند فرموده است : (( و لو
بسط اللّه الرزق لعباده لبغوا فى الا رض ؛
((ع
(489) و نيز: ((
ان الانسان ليطغى اءن رآه استغنى . ))
(490) پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((هر
آينه خداوند بنده مؤ من خود را در حالى كه او را دوست مى دارد از
((از مضرات )) دنيا حفظ
مى كند، همان گونه كه يكى از شما بيمارش را در پرهيز نگه مى دارد.))
(491) همچنين زن و فرزند و خويشاوند و همه نعمت هاى
شانزده گانه اى كه ذكر كرده ايم بجز ايمان و خوشخويى ممكن است نسبت به
برخى از مردم بلا و اضداد آنها نسبت به آنان نعمت باشد. پيش از اين
گفته شد كه معرفت كمال و نعمت است ، زيرا آن از صفات بارى تعالى است ؛
ليكن گاهى در پاره اى كارها معرفت براى بنده بلا و فقدان آن نعمت است .
مثلا جهل انسان به اجلش نعمتى است ، چه اگر آن را بداند بسا زندگى بر
او منغض و غم و اندوهش طولانى شود. همچنين ندانستن اين كه مردم
درباره او چه مى انديشند اعم از آشنايان و خويشاوندان نيز نعمتى است ،
زيرا اگر پرده برداشته شود و به آنچه آنها نسبت به او در دل دارند آگاه
گردد درد و كينه و حسادت و سرگرمى او به انتقامگيرى از آنها طولانى
خواهد شد. همچنين ناآگاهى او به صفات زشتى كه در غير اوست براى وى نعمت
است ، زيرا اگر آنها را بداند او را دشمن مى دارد و آزار مى رساند و
اين امر سبب وبال و بدبختى او در دنيا و آخرت خواهد شد؛ بلكه ناآگاهى
او به صفات نيكوى ديگران نيز گاهى براى او نعمت است ، زيرا ممكن است وى
يكى از دوستان خدا باشد و او ناگزير به آزار و اهانت او گردد. اگر او
را بشناسد و در اين حال بيازارد ناچار گناهش بزرگ تر خواهد بود، چه كسى
كه پيامبر يا يكى از دوستان خدا را در حالى كه آنها را مى شناسد آزار
دهد هرگز مانند كسى نيست كه از روى عدم شناسايى به آنها آزار رساند.
همچنين مبهم بودن حوادث قيامت ، و نامعين بودن شب قدر، و ساعت استجابت
دعا در روز جمعه ، و ابهام كبيره بودن برخى گناهان ، همه از جمله اين
نعمت هاست ، زيرا جهل به اينها انگيزه طلب و تلاش را در انسان تقويب مى
كند. اينها اقسام نعمت هاى خدا در جهل است چه رسد به نعمت هاى بزرگى كه
در علم وجود دارد. اين كه گفته ايم خداوند در هر چه آفريده نعمتى قرار
داده سخنى بحق گفته ايم و اين امر درباره هر كسى نيز صادق است ، و گمان
اين كه خداوند در برخى از مردم دردهايى آفريده و بايد دردمندان را
استثنا كرد درست نيست چه درد دردمندان نسبت به غير مبتلايان نعمت است ،
هر چند درباره خود آنان نعمت نباشد؛ مانند دردهاى حاصل از گناه مانند
بريدن دست خود و نقش و نگار كردن اندام با سوزن كه هم درد مى كشد و هم
مرتكب گناه مى شود. و درد كافران از سوزش آتش دوزخ نيز نعمت است ، ليكن
درباره ديگران نه خود آنان زيرا گفته اند:
(( مصائب قوم عند قوم فوائد.
)) اگر خداوند عذاب را نمى
آفريد و گروهى را مورد تنبيه و مجازات قرار نمى داد، اهل نعمت قدر نعمت
را نمى شناختند و شادى آنها بدين نعمت ها زياد نبود. ليكن هنگامى كه
بهشتيان درباره رنج ها و آلام دوزخيان مى انديشند شادى آنها چند برابر
مى شود. آيا نمى بينى مردم دنيا به نور خورشيد با همه نيازى كه بدان
دارند زياد شادى نمى كنند؟ اين بدان سبب است كه نور آن عام و فراگير
است . همچنين از نگاه به آرايش آسمان زياد شادمان نمى شوند، با آن كه
صحنه آسمان از هر باغ َM.به آبادى و آراستگى آن مى كوشند خوب تر و
زيباتر است ؛ ليكن چون آرايش آسمان دائمى و سرتاسرى است آن را احساس
نمى كنند و بدان شاد نمى شوند.
بنابراين سخن ما درست است كه گفته ايم : خداوند چيزى خلق نكرده جز اين
كه در آن حكمتى قرار داده و چيزى نيافريده جز اين كه براى همه يا برخى
از بندگانش نعمت است ، و در آفرينش بلا براى كسى كه به آن دچار است
يا غير او نيز نعمتى است . از اين رو در هر حالتى كه نتوان آن را بلاى
مطلق يا نعمت مطلق ناميد دو وظيفه براى انسان جمع مى شود: يكى صبر و
ديگرى شكر.
اگر بگويى : صبر و شكر ضد يكديگرند چگونه ممكن است در يك جا جمع شوند،
زيرا صبر مقرون به غم و شكر تواءم با فرج و خوشحالى است ؟
پاسخ اين است كه بدانى يك چيز ممكن است از جهتى مايه غم و از جهت ديگر
سبب خوشحالى باشد، لذا صبر در برابر غم و شكر به سبب خوشحالى است . در
هر فقر و بيمارى و ترس و بلا پنج چيز وجود دارد كه خردمند بايد بدانها
شاد و خدا را شكرگزار باشد.
اول ، آن كه هر مصيبت و بيمارى كه تصور شود بدتر و بزرگ تر از آن وجود
دارد، چه مقدورات حق تعالى بى پايان است و اگر خداوند آنچه را دامنگير
انسان شده افزون تر و چند برابر كند چه چيزى مى تواند آن را برگرداند و
منع كند. بنابراين بايد انسان در آن حال خدا را شكر گويد كه در دنيا او
را به بلايى بزرگ تر گرفتار نكرده است .
دوم ، ممكن است مصيبتى كه به انسان روآورده در دين او باشد. مردى به
سهل گفت : دزد به خانه ام وارد شده و اثاثم را برده است . پاسخ داد:
خدا را شكر كن كه اگر شيطان به دلت وارد مى شد و اعتقادات را به توحيد
الهى تباه مى كرد چه كار مى كردى ؟ از اين رو عيسى (ع ) در دعاى خود به
خدا پناه برد و گفت : ((بارخدايا مصيبت مرا در
دين من قرار مده ))؛ و يكى از صحابه گفته است :
به بلايى گرفتار نشدم جز اين كه خداوند در آن به من چهار نعمت داده
بود: نخست آن كه در دين من نبود، دوم آن كه به بزرگتر از آن مبتلايم
نكرد، سوم از رضاى به آن محروم نساخت ، چهارم آن كه اميد به ثواب آن
دارم ، يكى از صاحبدلان دوستى داشت كه حاكم او را زندانى كرده بود. وى
نزد صاحبدل پيغام فرستاد. او به وى پاسخ داد كه خدا را شكر گوى . پس از
آن زندانى را زدند، به او پيغام داد كه خدا را شكر گوى ؛ پس از آن
زندانى مجوسى را كه شكمش دردمند بود آوردند و او را زنجير كردند و يك
حلقه از زنجير را در پاى او و حلقه ديگرى را در پاى اين زندانى
گذاردند. وى به صاحبدل پيغام داد، او برايش پاسخ فرستاد كه : شكر خداى
گو: مجوسى بارها محتاج مى شد كه از جا برخيزد و او هم ناگزير مى شد كه
با او از جا بلند شود و بر بالاى سر او بايستد تا قضاى حاجت كند. اين
جريان را به صاحبدل نوشت ، وى پاسخ داد: شكر خدا را به جا آورد. زندانى
به او پيغام داد)) تا كى اين را مى گويى ، و
كدام بلا از اين بزرگ تر است ؟ به او پاسخ داد: اگر زنّارى كه بر گردن
اوست بر گردن تو ببندند چه مى كنى ؟
بنابراين هر انسانى به بلايى گرفتار شود چنانچه در سويداى دل خود به
طورى كه سزاوار است نسبت به حق مولاى خويش از حيث ظاهر و باطن بينديشد
خود را مستوجب بلاهايى بيش از آنچه در حال به او رسيده و در آينده به
او مى رسد خواهد ديد و اگر كسى كه حق دارد به تو صد تازيانه زند به ده
تازيانه بسنده كه بى شك مستحق شكر است ، و آن كه حق دارد هر دو دست را
قطع كند يكى را برايت باقى بگذارد بى ترديد شايسته شكر است . از اين رو
يكى از مشايخ از كوچه اى گذر كرد بر سرش تشتى از خاكستر ريختند او براى
خدا سجده شكر به جا آورد، به او گفتند: اين چه سجده است ، پاسخ داد: من
انتظار مى كشيدم كه بر سرم تشتى از آتش بريزند؛ اين كه به خاكستر اكتفا
شده نعمت است . به يكى از اينان گفتند: آيا براى طلب باران كه باز
ايستاده و نيامده است بيرون نمى آيى ؟ پاسخ داد: شما آمدن باران را دير
مى شماريد و من فرود آمدن سنگ را.
اگر بگويى : چگونه شاد باشم با اين كه گروهى را مى بينم كه گناهان آنان
بيش از گناهان من است حتّى كافران را در حالى كه مصيبت هايى كه به من
رسيده به آنان نرسيده است .
پاسخ اين است كه بدانى براى كافر آنچه از اين مصيبت ها بزرگ تر است
برايش پيش بينى شده و مهلتى كه به او داده شده براى آن است كه
گناهانش زياد شود تا مجازات او طولانى گردد؛ چنان كه حق تعالى فرموده
است : (( انما نملى لهم
ليزدادوا اثما. ))
(492) امّا گنهكار از كجا مى داند كه در دنيا گنهكارتر
از او وجود دارد، زيرا بسا خطورات بى ادبانه درباره خداوند و صفات او
واقع مى شود كه گناه آن از شرابخوارى و زنا و ديگر معاصى بدنى بزرگ تر
و سنگين تر است . به همين سبب حق تعالى نسبت به امثال اين گناهان
فرموده است : (( تحسبونه هينا و
هو عنداللّه عظيم . ))
(493) و نيز از كجا مى دانى كه غير تو از تو گنهكارتر
است ، چه شايد مجازات او به آخرت موكول ، و مجازات تو در دنيا مقرر شده
باشد. در اين صورت شكر خدا نمى گويى ؟
سوم ، آن كه هيچ عقوبتى نيست جز اين كه مى توان تصور كرد كه به آخرت
موكول شود. از مصيبت هاى دنيا مى توان با اسباب ديگرى كه آنها را آسان
و وقوعش را سبك گرداند تسلى به عمل آورد، امّا مصيبت هاى آخرت هميشگى
است و اگر هميشگى نباشد با تسلى راهى براى تخفيف آن نيست ، زيرا در
آخرت اسباب تسلى از دسترس اهل عذاب مقطوع است . كسى كه مجازات او در
دنيا مقرر شده در آخرت مجازات نخواهد شد، چه پيامبر خدا (ص ) فرموده
است : ((هرگاه بنده گناهى مرتكب شود و در دنيا
سختى و بلايى به او رسد خداوند كريم تر از آن است كه بار دوم او را
مجازات كند)).(494)
مى گويم :
اين مضمون از طريق خاصّه نيز به سندهاى مختلف روايت شده است .(495)
غزالى مى گويد :
4 - انسان بايد مصيبت و بلايى كه به او مى رسد در
(( ((امّالكتاب
)) ))
ثبت و مقدر شده و ناگزير بر او وارد مى شود و هنگامى كه فرا رسيد فراغت
از آن حاصل شده و آسودگى از كل يا بعضى از آن به دست آمده و اين نعمتى
است .
5 - اين كه ثواب مصيبت بيش از خود آن است ، زيرا مصيبت هاى دنيا از دو
جهت طريق وصول به نعمت هاى آخرتند:
اول آن كه داروى تلخ براى بيمار و منع كودك از اسباب بازيت نسبت به
آنها نعمت است ، چه اگر كودك را از بازى منع نكنند اين كار او را از
تحصيل دانش و ادب باز خواهد داشت و همه عمر دچار زيان و اندوه خواهد
شد. همچنين گاهى مال و زن و فرزند و خويشاوندان و اعضاى بدن حتّى چشم
كه عزيزترين اعضاست در بعضى احوال سبب هلاكت انسان خواهند شد؛ بلكه عقل
كه گرامى ترين چيزهاست گاهى سبب نابودى انسان مى شود. ملحدان در روز
قيامت آرزو مى كنند كه اى كاش ديوانه و يا كودك مى بوديم و در دين خدا
به عقل خود كار نمى كرديم .
بنابراين هيچ چيزى از اين اسباب براى انسان وجود نمى يابد جز اين كه
تصور مى رود از نظر دين خير او در آن باشد. پس بر اوست كه گمان خود را
به خداوند نيكو كند و آن را خير بداند و بر آن شكر كند، چه حكمت هاى
خداوند گسترده است و او به مصالح بندگان آگاه تر از آنهاست . در روز
قيامت هنگامى كه بندگان ثواب هاى الهى را در برابر بلاها ببينند خداوند
را بر بلاهايى كه به آنها رسيده است شكر مى گويند؛ همان گونه كه كودك
پس از رسيدن به بلوغ و عقل از كتك ها و تنبيهات استاد و پدر خود تشكر
مى كند، چه ثمرات تنبيه آنها را برداشت و استفاده كرده است . بلا نيز
تنبيه حق تعالى است و عنايت او به بندگانش از عنايت پدران به فرزندان
بسيار كامل تر و بيشتر است . روايت شده است مردى به پيامبر خدا (ص )
عرض كرد: مرا وصيتى كن فرمود: ((خداوند را در
چيزى كه بر تو مقدر كره متهم مكن ))؛
(496) و آن حضرت به آسمان نظر افكند و خنديد. از سبب آن
پرسيدند، فرمود: ((در شگفت شدم از قضاى حق تعالى
درباره مؤ من ، چه اگر خداوند شادى را برايش تقدير كند خشنود مى شود و
براى او بهتر است ، و اگر تنگدستى و رنجورى را مقدر او كند خشنود مى
شود و براى او بهتر است )).(497)
دوم آن كه سر دسته گناهان نابود كننده محبت دنياست ، و مهم ترين اسباب
رستگارى دورى گزيدن دل از سراى غرور است . پياپى درآمدن نعمت ها بر وفق
مراد بى آن كه به بلا و مصيبتى آميخته شود موجب اطمينان دل به دنيا و
اسباب آن است تا آن جا كه دنيا براى او مانند بهشت مى شود و بلاى چنين
كسى به هنگام مرگ به سبب مفارقت از دنيا بسيار بزرگ خواهد بود. ليكن
اگر مصيبت هاى او بسيار باشد از دنيا دلتنگ مى شود و بدان انس و آرامش
نمى يابد و آن برايش مانند زندانى است كه رهايى از آن بالاترين لذت او
و خلاصى از آن مانند خلاصى از زندان خواهد بود. از اين رو پيامبر خدا
(ص ) فرموده است : ((دنيا زندان مؤ من و بهشت
كافر است .))
(498) هر كس از خداوند روى بگرداند و جز زندگانى دنيا
نخواهد و بدان خشنود و بر آن اعتماد داشته باشد كافر است ، و آن كه دل
از دنيا برداشته و سخت مشتاق بيرون آمدن از آن است مؤ من مى باشد.
قسمتى از اين كفر آشكار و پاره اى از آن پنهان است ، و به اندازه اى كه
محبت دنيا در دل جاى دارد شرك خفىّ در آن جريان مى يابد. آرى موحد مطلق
كسى است كه جز حق يگانه را دوست نداشته باشد.
بنابراين از اين حيث در بلا نعمت هايى است كه واجب است بدانها شاد بود.
امّا تاءلم و اندوه امرى ضرورى و اجتناب ناپذير است و شبيه خوشحالى تو
به هنگام احتياج به حجامتگرى است كه تو را رايگان حجامت مى كند؛ يا به
كسى است كه بلاعوض به تو داروى تلخ نافع بخوراند، چه در اين موقع هم
درد خواهى داشت و هم شادمان خواهى بود؛ بر درد صبر مى كنى ، و بر شادى
شكر مى گويى . از اين رو هر بلايى كه در امور دنياست مانند دارويى است
كه در حال دردآور و در آينده سودبخش است . بلكه اگر كسى براى تماشا به
كاخ پادشاهى وارد شود و مى داند كه ناگزير بايد از آن بيرون رود، ليكن
در اين هنگام چشمش به رخسار زيبايى افتد كه همراه او از كاخ بيرون نمى
آيد، اين امر براى او بلايى خواهد بود، چه موجب شده كه به منزلى انس و
علاقه پيدا كند كه اقامت در آن براى او غير ممكن است . و اگر توقف در
آن برايش ايجاد خطر كند بدين گونه كه شاه به اين امر آگاه شود و او را
مورد تنبيه قرار دهد و به او آسيبى رسد كه او را از توقف در اين كاخ
متنفر كند، اين امر براى او نعمت خواهد بود. دنيا منزلگاهى است كه مردم
از طريق رحم به آن وارد و از راه دروازه گور از آن خارج مى شوند. هر چه
موجب انس آنها به اين منزلگاه شود بلا و آنچه دل ايشان را از آن بر كند
و انس آنان را به آن زايل سازد نعمت است . هر كس اين حقيقت را بداند مى
تواند بر بلا شكر گويد، و آن كه اين نعمت در بلا را نشناسد نمى توان
تصور كرد كه در برابر بلا شكرگزار باشد؛ زيرا شكر به طور قطع تابع
شناخت نعمت است ، و كسى كه اعتقاد ندارد ثواب مصيبت بزرگ تر از مصيبت
است غير قابل تصور است كه بتواند بر مصيبت شكر كند.
حكايت شده است كه مردى اعرابى ابن عباس را بر فوت پدرش تسليت داد و گفت
:
((
اصبر نكن بك صابرين فانما
|
صبر الرعى بعد صبر الراءس
(499)
|
واللّه خير منك للعباس
))
(500)
|
ابن عباس گفت : هيچ كس بهتر از اين به من تسليت نگفته است . اخبار وارد
درباره صبر بر مصيبت ها بسيار است . پيامبر خدا (ص ) فرمود:
((خداوند خير هر كس را بخواهد به او مصيبت مى
رسد؛
(501) و نيز از آن حضرت نقل شده كه :
((خداوند
فرموده است : هرگاه به سوى يكى از بندگانم مصيبتى در تن يا مال يا
فرزندش روانه كنم و او آن را با صبر جميل پذيرا شود شرم دارم كه در روز
رستاخيز براى او ميزانى نصب و يا ديوانى باز كنم
)).
(502)
و نيز فرموده است : هر بنده اى كه به او مصيبتى برسد، و طبق آنچه
خداوند دستور داده است بگويد:
((
انا للّه و انا اليه راجعون اللهم آجرنى فى مصيبتى و اءعقبنى خيرا منها
))
(503) خداوند همان را درباره اش انجام مى دهد.
و نيز خداوند فرموده است :
((كسى كه چشمانش را
از او بگيرم پاداشش هميشه بودن در سراى من و نظر كردن بر رخسار من است
.
))
(504) روايت شده است مردى عرض كرد: اى پيامبر خدا! مالم
رفته و تنم رنجور شده است ، پيامبر (ص ) فرمود:
((در
بنده اى كه مالش نرود و تنش رنجور نشود خيرى نيست . هرگاه خداوند بنده
اى را دوست بدارد او را گرفتار مى كند و چون گرفتارش كرد به او شكيبايى
مى بخشد
))؛
(505) و نيز فرموده است :
((گاهى
انسان را در نزد خداوند درجه اى است كه با عمل بدان نمى رسد مگر آن كه
در تنش به بلايى گرفتار شود تا به سبب آن بدان درجه برسد.
))
(506) خبّاب بن ارّت گفته است : به خدمت پيامبر خدا (ص
) رسيديم در حالى كه آن حضرت در سايه خانه كعبه سر بر رداى خويش
گذاشته بود. ما گله كرديم و گفتيم : اى پيامبر خدا، آيا براى ما دعا
نمى كنى و براى ما از خدا نصرت نمى طلبى ، آن حضرت در حالى كه رنگ رويش
سرخ شده بود بنشست و فرمود:
((از كسانى كه پيش
از شما بودند مردى را آوردند و براى او در زمين گودالى كندند و ارّه اى
آوردند و بر سر او نهادند پس از آن او را دو پاره كردند، و اين اعمال
او را از دينش بازنگردانيد
)).
(507)
از على (ع ) روايت شده كه فرموده است :
((هر
مردى را كه حاكم به ستم زندانى كند پس او بميرد شهيد باشد، و اگر او را
بزند كه بر اثر آن بميرد شهيد خواهد بود
))؛ و
نيز فرموده است :
((از بزرگداشت خدا و شناخت حق
او آن است كه از درد خود شكايت نكنى و از مصيبت خود سخنى نگويى
)).
ابوالدرداء گفته است : براى مرگ زاده مى شويد، براى ويرانى آبادانى مى
كنيد، بر آنچه فانى مى شود حرص مى ورزيد و آنچه را باقى مى ماند رها مى
كنيد. آگاه باشيد من اين مكروهات سه گانه را كه تنگدستى و بيمارى و مرگ
است بى نهايت دوست دارم .
از پيامبر خدا (ص ) روايت است كه :
(508) هرگاه خداوند خيرى براى بنده اى بخواهد و بر آن
است كه دوستى را با وى خالص كند بلا را بر او ريزان مى گرداند، هرگاه
دعا كند فرشتگان مى گويند: آوازى آشناست ، و چون بار دوم خدا را بخواند
و بگويد: اى پروردگار من ! خداوند مى فرمايد: بلى اى بنده ام ، هر چه
از من بخواهى به تو عطا مى كنم يا چيزى را كه از آن بهتر است از تو
برطرف مى كنم ؛ و چيزى را برايت اندوخته مى كنم كه از آن برتر است .
چون روز رستاخيز فرا رسد اهل اعمال را مى آورند و پاداش اعمال آنها را
كه همگى اهل نماز و روزه و حج و صدقه اند با ميزان به طور كامل مى
دهند. سپس اهل بلا را مى آورند و براى آنها ميزانى نصب نمى شود و
ديوانى گسترده نمى گردد، و مزد بر آنها ريخته مى شود چنان كه بر آنها
ريخته مى شد. در اين هنگام عافيت يافتگان دنيا آن را آرزو مى كنند كه
تن آنها با مقراض بريده مى شد و ثواب هايى را كه به اهل بلا داده مى
شود نمى ديدند، و در اين باره خداوند فرموده است :
(( انما يوفى الصابرون اءجرهم
بغير حساب .
))
(509)
از ابن عباس نقل شده كه گفته است : يكى از پيامبران به خداوند شكايت
كرد و گفت : پروردگارا، بنده مؤ من تو را فرمانبردارى مى كند و از
نافرمانى تو دورى مى جويد؛ دنيا را از او دريغ مى دارى و او در معرض
بلا قرار مى دهى ؛ و بنده كافر تو را فرمانبردارى نمى كند و در
نافرمانى تو گستاخى مى ورزد. بلا را از او دور مى دارى و دنياى او را
فراخ مى گردانى . خداوند به او وحى فرمود: بندگان براى منند و بلا نيز
براى من است و همه حمد من مى گويند. مؤ من گناهانى مانند كوه بر دوش
دارد دنيا را از او باز مى دارم و او را در معرض بلا قرار مى دهم تا
كفاره گناهانش باشد و آنگاه كه مرا ديدار مى كند پاداش حسنات اعمالش را
به او خواهم داد. كافر نيز حسناتى دارد، روزيش را گسترش مى دهم و بلا
را از او باز مى دارم و پاداش حسناتش را در دنيا به او مى دهم تا آنگاه
كه مرا ملاقات كند كيفر سيئاتش را به او برسانم .
روايت شده است هنگامى كه آيه :
((
من يعمل سوء يجز به
))
(510) نازل گرديد گفته شد پس از اين آيه ديگر چه جاى
خوشحالى است ؟ پيامبر خدا (ص ) به گوينده اين سخن فرمود:
((آيا هيچ بيمار نمى شوى ؟ و آيا هيچ آزارى به
تو نمى رسد؟ و آيا هيچ اندوهگين نمى شوى ؟ اين است آنچه به آن كيفر
داده مى شويد
))،
(511) يعنى : همه اينها كه به تو مى رسد كفاره گناهان
توست .
از عقبة بن عامر از پيامبر خدا (ص ) نقل شده كه فرموده است :
((هرگاه كسى را ديديد كه آنچه دوست دارد خدا به
او مى دهد و او همچنان بر گناهانش پابرجاست ، بدانيد اين استدراج است
)). سپس اين آيه را قرائت فرمود:
(( فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا
عليهم اءبواب كل شى ء، ع
((
(512) يعنى : هنگامى كه دستورهاى ما را ترك كردند درهاى
خيرات را به روى آنها گشوديم تا آنگاه كه به آنچه داده شده بودند شاد
شدند، ناگهان آنان را به كيفر گرفتيم . نقل كرده اند: مردى از صحابه
زنى را ديد كه در جاهليت او را مى شناخت ، با وى گفتگو و سپس او را ترك
كرد. ليكن در حالى كه مى رفت به او نگريست كه ناگهان سرش به ديوار خورد
و رويش خراشيده شد. نزد پيامبر خدا (ص ) آمد و چگونگى را به عرض
رسانيد، آن حضرت فرمود:
((هرگاه خداوند خير بنده
اى را بخواهد در مجازات گناهش در دنيا تعجيل مى كند.
))
(513) على (ع ) فرموده است :
((آيا
شما را خبر ندهم به اميدوار كننده ترين آيه اى كه در كتاب خداست ؟
))
گفتند: آرى ، آن حضرت اين آيه را قرائت كرد:
(( و ما اءصابكم من مصيبة فبما
كسبت اءيديكم و يعفو عن كثير.
))
(514) بنابراين مصيبت ها در دنيا به سبب ارتكاب گناه
است ، و هرگاه خداوند در دنيا مرتكب گناه را كيفر كند گرامى تر از آن
است كه در آخرت دوباره او را مجازات فرمايد و اگر در دنيا او را عفو
كند بزرگوارتر از آن است كه در روز قيامت بدين سبب او را مورد عذاب
قرار دهد.
از پيامبر خدا (ص ) روايت شده كه فرموده است :
((بنده
هرگز جرعه اى را فرو نمى برد كه نزد خداوند محبوب تر از جرعه خشمى باشد
كه با بردبارى آن را فرو دهد، و جرعه مصيبتى كه بر آن شكيبايى ورزد، و
هيچ قطره اى نچكيده كه نزد خداوند محبوب تر از قطره خونى باشد كه در
راه خدا ريخته شود، يا قطره اشكى كه در سياهى شب در حال سجده سرازير
گردد و جز خداوند آن را نبيند؛ و هيچ بنده اى دو گام برنداشته كه در
نزد خداوند محبوب تر از دو گامى باشد كه بنده براى اداى نماز واجب و
براى صله رحم برمى دارد
)).
(515)
از ابى الدرداء نقل شده كه گفته است : پسرى از سليمان بن داوود وفات
كرد و بدين سبب سخت دلتنگ و غمگين شد. دو فرشته به صورت دو دشمن در
برابر او ظاهر شدند و نزد او نشستند. يكى از آن دو فرشته گفت : تخمى در
زمين پاشيدم چون سبز شد و بالا آمد اين شخص آن را تباه كرد. سليمان به
فرشته ديگر گفت : تو چه مى گويى ؟ پاسخ داد: من در جاده حركت مى كردم و
به كشتزارى رسيدم چون راست و چپ خود را نگريستم راهى جز گذر از آن
نيافتم . سليمان (ع ) گفت : چرا در ميان راه كشت كردى ؟ آيا نمى دانستى
كه مردم ناگزير به عبور از آن هستند؟ پاسخ داد: چرا بر فرزند خود
غمگينى ؟ آيا نمى دانى كه مرگ راه آخرت است ؟ سليمان پيش خدا توبه كرد
و پس از آن بر مرگ فرزند بى تابى نكرد.
عمر بن عبدالعزيز بر پسرش كه بيمار بود وارد شد و به او گفت : اى پسر
من ! تو در ترازوى من باشى دوست تر مى دارم تا من در ترازوى تو باشم .
پاسخ داد: آنچه تو آن را دوست دارى نزد من محبوب تر از چيزى است كه من
آن را دوست مى دارم .
ابن عباس را از مرگ دخترش خبر دادند؛ استرجاع كرد و گفت : خداوند عورتى
را پوشانيد و هزينه اى را كفايت كرد و پاداشى را رسانيد. سپس فرود آمد
و دو ركعت نماز به جا آورد و گفت : ما آنچه را خداوند امر كرده انجام
داديم ، چه فرموده است :
((
((واستعينوا بالصبر و الصلاة ...
))
))
(516)
از ابن مبارك نقل شده كه پسرش وفات كرد، مجوسيى به او تسليت داد و گفت
: سزاوار است خردمند در امروز همان كار را كند كه نادان پس از پنج روز
آن را انجام مى دهد. ابن مبارك گفت : اين گفتار را بنويسيد. يكى از
دانشمندان گفته است : خداوند بلا را پياپى بر بنده اش وارد مى كند تا
آنگاه كه چون به راه افتد گناهى بر او باقى نماند.
فضيل گفته است : خداوند بنده مؤ من را چنان با بلا مواظبت مى كند كه
انسان با نيكى از خانواده اش مراقبت مى كند.
حاتم اصم گفته است : خداوند در روز رستاخيز بر چهار صنف به چهار كس
اقامه حجت مى كند، بر توانگران به سليمان ، بر مستمندان به عيسى ، بر
بردگان به يوسف ، و بر بيماران به ايوب ، درود خدا بر آنان .
روايت شده است هنگامى كه زكريا از كافران بنى اسرائيل گريخت ، در ميان
درخت پنهان شد. زمانى كه آنها اين را دانستند ارّه آوردند و شروع به
بريدن درخت كردند. چون ارّه به سر زكريا رسيد ناله اى برآورد. حق تعالى
به او وحى فرمود كه اگر بار ديگر بنالى نام تو را از ديوان پيامبرى محو
مى كنم . پس از آن زكريا بر صبر دندان فشرد تا او را دو پاره كردند.
لقمان به فرزندش گفت : اى پسر من ! زر به آتش و بنده شايسته به بلا
آزموده مى شوند. هرگاه خداوند قومى را دوست بدارد آنها را مبتلا مى
كند. هر كس راضى باشد رضاى خدا را يافته و آن كه خشمگين شود به خشم خدا
گرفتار شده است .
احنف بن قيس گفته است : روزى از درد دندان مى ناليدم ، به عمويم گفتم :
دوش از درد دندان نخفته ام و اين سخن را سه بار تكرار كردم . عمويم گفت
: از درد دندان خود در يك شب زياد مى نالى ، من سى سال است كه چشمم را
از دست داده ام و كسى بر آن آگاه نشده است . خداوند به عزيز وحى فرمود:
هرگاه بلايى بر تو فرود آيد نزد مردم از من شكايت مكن و شكايتت را نزد
خود من آور چنان كه من به هنگامى كه بدى ها و رسواييهايت را به بالا مى
آورند از تو نزد فرشتگان شكايت نمى كنم .
(517)
برترى نعمت بر بلا
شايد بگويى : اين اخبار دلالت بر آن دارد كه در دنيا بلا بهتر
از نعمت است . در اين صورت آيه بايد از خداوند بلا بخواهيم ؟
مى گويم :
براى اين امر دليلى نيست ، چه از پيامبر خدا (ص ) روايت شده كه
در دعاى خود از بلاهاى دنيا و آخرت به خداوند پناه مى برد،
(518) و او و ديگر پيامبران (ع ) مى گفتند:
(( ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و
فى الا خرة حسنة
))
(519) و از شماتت دشمنان و غير آن استفاده مى كردند.
(520)
على (ع ) مى گفت : پروردگارا از تو صبر مى خواهم ، و پيامبر (ص ) مى
فرمود:
((تو از خدا بلا خواستى من از او عافيت
مى خواهم
)).
(521)
از پيامبر خدا (ص ) روايت شده كه فرموده است :
((از
خدا عافيت بخواهيد زيرا به بنده چيزى بهتر از عافيت داده نشده است جز
يقين
))؛
(522) و يقين عافيت دل از بيمارى نادانى و شك است و
عافيت دل برتر از عافيت بدن است .
مطرف بن عبداللّه گفته است : اگر در عافيت باشم و شكر كنم نزد من محبوب
تر است تا مبتلا باشم و صبر كنم .
پيامبر خدا (ص ) در دعاى خود مى گفت :
((عافيت
تو را دوست تر مى داريم
)).
(523)
اين مطلب روشن تر از آن است كه نيازى به دليل و استشهاد داشته باشد.
بلا به دو سبب نعمت مى شود: يكى مقايسه آن با بلايى كه بزرگ تر از آن
است ، چه در دنيا و چه در آخرت ؛ دوم مقايسه آن با ثوابى كه مى توان
بدين سبب انتظار آن را داشت .
بنابراين بايد آدمى از خداوند بخواهد كه در دنيا نعمت را بر او كامل
كند، و بلا را هر چه بيشتر دور گرداند و ثواب شكر بر نعمت را روزى او
سازد، زيرا خداوند قادر است بر شكر چيزى عطا كند كه آن را در برابر صبر
بر بلا عطا نمى كند.
اگر بگويى : بعضى گفته اند: دوست دارم پلى بر دوزخ باشم تا همه خلايق
از روى من بگذرند و نجات يابند و من در آتش گرفتار باشم و سمنون گفته
است :
فكيف ماشئت فاختبرنى
))
(524)
|
و اين سخنان آنها درخواست بلاست . پاسخ اين است بدانى كه سمنون پس از
اين گفتار به بيمارى حبس بول دچار شد و به همين سبب به در مكتبخانه ها
مى رفت و به كودكان مى گفت : براى عموى دروغگوى خود دعا كنيد.
امّا محبت انسان به اين كه خلايق نجات يابند و او در آتش باشد غير ممكن
است ؛ ليكن گاهى محبت بر دل چيره مى شود تا آن حد كه گمان مى كند به
اندازه اى كه دوستدار خويش است ديگرى را دوست مى دارد. امّا كسى كه جام
محبت را نوشيده مست مى شود و كسى كه مست شد بسيار سخن مى گويد، و اگر
مستى او برطرف شود خواهد دانست آنچه به او دست داده حالتى بوده كه
حقيقت نداشته است ، لذا آنچه از اين گونه سخنان بشنوى گفتار عاشقانى
است كه از عشق لبريز شده اند و شنيدن سخن اينان لذت بخش است ، ليكن
قابل اعتماد نيست . نقل كرده اند فاخته اى به جفت خود عشق مى ورزيد،
ليكن او امتناع مى كرد. به وى گفت : چه چيزى تو را از من باز مى دارد،
اگر بخواهى من مملكت سليمان را به خاطر تو زير و زبر مى كنم . سليمان
اين سخن را شنيد، او را فرا خواند و مورد سرزنش و بازخواست قرار داد.
فاخته گفت : اى پيامبر خدا! سخن عاشقان بازگو نمى شود، و او چنان است
كه شاعر گفته است :
((
اريد وصاله و يريد هجرى
|
فاءترك ما اريد لما يريد
))
(525)
|
ادعاى اين شاعر نيز محال است ، چه معناى سخن او اين است كه مى خواهم
آنچه را نمى خواهم ، و كسى كه خواهان وصال است نمى تواند خواهان فراق
باشد، زيرا چگونه ممكن است چيزى را بخواهد كه آن را نمى خواهد، بلكه
اين سخن جز با دو توجيه نمى تواند راست باشد:
اول آن كه هجرت از معشوق در برخى از احوال صورت گيرد تا رضايت او را به
دست آورد، و بتواند از اين راه در آينده به وصال او برسد. در اين صورت
هجران وسيله اى براى جلب رضايت معشوق و رضايت او وسيله اى براى رسيدن
به وصال اوست و آنچه وسيله رسيدن به معشوق است طبعا محبوب مى باشد. او
مانند مالدوستى است كه يك درهم به وام مى دهد تا دو درهم به وى بازپس
دهند و براى دو درهم آينده از دوستى يك درهم در حال مى گذرد.
دوم آن كه هجران او تنها از اين نظر مطلوب اوست كه آن رضاى محبوب اوست
و از اين كه بداند محبوبش از او راضى است لذتى احساس مى كند كه با وجود
كراهت از هجران از لذت مشاهده محبوب بيشتر است و در اين حال است كه مى
توان تصور كرد او خواهان چيزى است كه رضاى محبوب او در آن است . از اين
رو حال بعضى از دوستان خدا به آن جا مى رسد كه لذت آنها در اين كه
بدانند خدا از آنها راضى است بيشتر از لذت آنها در داشتن عافيت بدون
احساس رضاى اوست . اينان چون رضاى او در تحمل بلا ارزيابى مى كنند بلا
در نزد آنها از عافيت محبوب تر مى باشد. البته اين حاليت است كه وقوع
آن به هنگام غلبه محبت دور نيست ليكن ثابت نمى باشد، و اگر فى المثل
پايدار بماند آيا حالتى صحيح است و يا زاييده حالت ديگرى است كه بر دل
عارض شده و آن را از اعتدال خارج كرده جاى بحث و تاءمل است ، و تحقيق
آن در اين جا مناسب مقصود ما نيست .
در هر حال با توجه به آنچه پيش از اين گفته شد عافيت بهتر از بلاست .
ما عفو و عافيت را در دنيا و آخرت از خداوند درخواست مى كنيم .