راه روشن ، جلد هفتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۵ -


امّا گناهان ، در اين باره بايد احوال گوش ، چشم ، زبان ، شكم ، دست ، پا، فرج و ساير اعضاى خود را از آغاز بلوغ به بعد بررسى كند، و سپس به تمامى روزها و ساعات آن بنگرد، و دفتر اعمال بد خود را تفصيل مورد بازرسى قرار دهد تا آن جا كه بر گناهان صغيره و كبيره خود وقوف يابد. سپس بنگرد آنچه از اينها گناهانى است كه ميان خود و خدا واقع شده و مربوط به مظالم بندگان نيست از قبيل نگاه به نامحرم ، نشستن در حال خدا واقع شده و مربوط به مظالم بندگان نيست از قبيل نگاه به نامحرم ، نشستن در حال جنابت در مساجد، لمس قرآن بدون وضو، اعتقاد به بدعت ، شرب خمر، گوش دادن به غنا و لهويات و امثال اينها كه به مظالم عباد مربوط نمى شود، توبه از آنها پشيمانى و اندوه و افسوس بر ارتكاب آنهاست و نيز اين كه مقدار آن گناهان را از حيث كثرت و مدت بشمرد و براى هر يك از آنها حسنه اى مناسب آن بجويد تا به اندازه سيئات كه مرتكب شده است حسنات به جا آورده ، و سخن پيامبر خدا (ص ) را امتثال كند كه فرموده است : ((در هر جا كه باشى از خدا بترس و در پى بدى نيكى كن تا بدى را محو كند))؛ (163) بلكه به قول خدا عمل كند كه (( ان الحسنات يذهبن السيئات . )) بنابراين به جبران شنيدن آوازه هاى لهو به قرآن و مجالس ذكر گوش دهد، و به جاى جنب نشستن در مسجد در آن اعتكاف و عبادت كند، و در عوض مسّ قرآن بدون داشتن طهارت مصحف را احترام و از آن زياد تلاوت كند و ببوسد و قرآنى بنويسد و وقف كند، شرب خمر را با تصدق دادن مشروبات حلال كه پاكيزه تر و از نظر او مطبوع تر است تلافى كند. شمردن همه گناهان ممكن نيست و مقصود ضد آنها را به كار بستن است چه بيمارى با ضد خود درمان مى شود، و هر تاريكى كه به سبب گناهى بر دل نشسته جز به روشنى حسنه اى ضد آن مرتفع نخواهد شد. متضادها متناسبند از اين رو بايد هر بدى را با حسنه اى از جنس آن محو كرد تا ضد آن باشد، زيرا سپيدى با سياهى محو مى شود نه با گرمى و سردى . اين تدريج و تحقيق در طريق محو گناهان از باب لطف و مداراست و از اين كه بر يك نوع عبادت مواظبت كند بيشتر مايه اميدوارى و اعتماد است هر چند اين نيز در محو گناهان مؤ ثر مى باشد. اين حكم گناهانى است كه مربوط به خود او و خداست . دليل آن كه محو هر چيزى به وسيله ضد آن صورت مى گيرد آن است كه چون محبت دنيا سرچشمه همه گناهان است و دنيادارى اثرش در دل خوشحالى و الفت و اشتياق به آن است ناچار هر آزارى كه به دل مسلمان برسد و به سبب آن دل او از دنيا رميده شود كفاره اى براى اوست ، چه دل به سبب غم و اندوه از اين سراى غم ها دور مى شود. پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((برخى از گناهان است كه جز غم و اندوه آنها را نمى زدايد))، (164) در عبارت ديگرى است : ((جز غم طلب روزى آنها را نمى زدايد))، (165) در حديث آمده است : ((هرگاه گناهان بنده بسيار شود و اعمالى نداشته باشد كه آنها را بزدايد خداوند غم ها را به دل او وارد مى كند تا كفاره گناهانش باشد.)) (166) گفته شده : غمى كه به دل راه مى يابد و بنده سبب آن را نمى داند همان تاريكى گناه و تصميم بر آن و احساس دل به موقف حساب و هول مطلع (ديدار جهان پس از مرگ ) است .
اگر بگويى : انديشه انسان غالبا متوجه مال و فرزند و جاه و مقام است و اين گناه است چگونه ممكن است كفاره باشد؟ پاسخ اين است كه بدانى دوستى آنها گناه و محروميت از آنها كفاره است و اگر بد آنها متمتع و بهره مند شود گناهش كامل مى گردد. روايت شده است كه جبرئيل در زندان بر يوسف (ع ) وارد شد. يوسف (ع ) از او پرسيد: چگونه پير اندوهگين را ترك كردى ؟ پاسخ داد: به اندازه صد مادر فرزند مرده برايت غمگين است . يوسف (ع ) گفت : نزد خدا او را چيست ؟ پاسخ داد: پاداش صد شهيد دارد. بنابراين غم و اندوه حقوق الهى را جبران مى كند. اين حكم گناهانى است كه ميان خود و خدا صورت مى گيرد.
امّا مظالم بندگان متضمن نافرمانى و جنابت بر حقوق الهى است ، زيرا خداوند از ستم كردن بندگان نيز نهى كرده است . بنابراين آنچه مربوط به حق خداست بايد با پشيمانى و اندوه ، ترك اعمالى نظير آنها در آينده و به جا آوردن حسناتى ضد آنها تدارك شود، آزار دادن مردم را با احسان به آنها جبران كند؛ غصب اموال آنان را با صدقه دادن ملك حلال ، و غيبت و بدگويى از ايشان را با ستايش اهل دين و اظهار صفات نيكى كه در قرآن و امثال آنها سراغ دارد، و قتل نفوس را با آزاد كردن بردگان تلافى كند، زيرا اين عمل در حقيقت زنده كردن نفوس است ، چه برده نسبت به نفس خود مفقود و نسبت به مالك خويش موجود است ، از اين رو آزاد كردن هستى دادن است و كارى است كه انسان بر بالاتر از آن قادر نيست . مقابل آن اعدام يا نابود كردن است ، و از اين جا مى توان دانست كه آنچه را درباره محو گناهان از طريق تضاد حسنه با سيئه ذكر كرديم مستند به شواهد شرعى است چه شرع كفاره قتل را آزاد كردن برده قرار داده است . امّا هرگاه همه اين اعمال را به جا آورد مادام كه ذمه او از مظالم بندگان خدا رهايى نيابد براى او كافى نيست و نجات نمى يابد. مظالم بندگان يا در نفوس يا در اموال يا در عرض و ناموس و يا در قلوب است و مقصودم از آن آزار محض است .
امّا در نفوس چنانچه قتل خطايى مرتكب شده توبه آن تسليم ديه از سوى او يا از طرف عاقله او به مستحق است و تا پيش از رسيدن به مستحق بر ذمه اوست ؛ و اگر قتل بعمد بوده قصاص لازم مى آيد و توبه از آن به قصاص است ، و اگر قاتل مجهول باشد بر او واجب است كه نزد ولى مقتول خود را معرفى كند و او را در جان خود حكم قرار دهد تا اگر بخواهد عفو كند وگرنه او را بكشد و ذمه او جز به اين صورت فارغ نمى شود. جايز نيست عمل خود را پوشيده بدارد، زيرا قتل نفس مانند زنا، شرابخوارى ، دزدى ، راهزنى يا تجاوز به ناموس يا چيزهاى ديگر كه حد بر آنها واجب است نيست ، در توبه از اينها بر مرتكب واجب نيست كه خود را مفتضح كند و پرده از كار خود بردارد و از حاكم بخواهد كه حق خدا را استيفا كند. بلكه بر او واجب است پرده اى را كه خداوند بر اعمال بندگان كشيده بالا نزند، و با انواع مجاهده و شكنجه نفس حد الهى را بر خود جارى سازد، چه عفو در آنچه منحصر در حقوق الهى است به توبه كاران پشيمان نزديك است . ليكن چنانچه كار او به حاكم كشيده شد و حاكم بر او حد جارى كند حد در مورد خود اجرا شده و در اين صورت توبه او صحيح و نزد خداوند مقبول است به دليل آن كه روايت شده است : ماعز بن مالك به خدمت پيامبر خدا (ص ) آمد و عرض كرد: اى پيامبر خدا! من به خودم ستم كردم زنا كرده ام مى خواهم كه مرا پاك گردانى . پيامبر (ص ) او را برگردانيد، چون بامداد روز بعد شد دوباره نزد پيامبر (ص ) آمد و عرض كرد: اى پيامبر خدا! من زنا كرده ام ، پيامبر (ص ) درباره دوم و سوم نيز او را برگردانيد، چون بار چهارم آمد پيامبر (ص ) فرمان داد براى او حفره اى كندند و او را سنگسار كردند، و مردم درباره او دو دسته شدند. گروهى گفتند: گناهانش او را احاطه كرد و هلاك شد، گروه ديگر گفتند: هيچ توبه اى برتر از توبه ماعز نيست ، پيامبر خدا (ص ) فرمود: ((او توبه اى كرد كه اگر ميان امتى قسمت شود آنها را كافى است )).(167)
((زنى غامديه خدمت پيامبر خدا (ص ) آمد و عرض كرد: اى پيامبر! زنا كرده ام مرا پاك كن پيامبر (ص ) او را برگردانيد، چون بامداد روز بعد شد گفت : اى پيامبر خدا! چرا مرا رد مى كنى شايد مى خواهى مرا مانند ماعز باز گردانى ، به خدا سوگند من آبستنم ، پيامبر (ص ) فرمود: امّا حالا باز گرد تا آنگاه كه بزايى . چون زايمان كرد كودك را در خرقه اى پيچيد و نزد پيامبر (ص ) آمد و عرض كرد: اين كودكى است كه آن را زاده ام ، پيامبر (ص ) فرمود: بازگرد و آن را شير ده تا آنگاه كه او را از شير بازگيرى ، هنگامى كه او را از شير باز گرفت كودك را در حالى كه در دستش تكه نانى بود بياور، و عرض كرد: اى پيامبر خدا! او را از شير باز گرفته ام و نان مى خورد، پيامبر (ص ) آن كودك را به مردمى از مسلمانان سپرد و فرمود تا براى زن حفره اى تا سينه او كندند و سنگسارش كردند. خالد بن وليد سنگى بر سر وى زد كه خون از آن جستن كرد و به روى خالد رسيد، خالد او را دشنام داد، پيامبر (ص ) دشنام او را شنيد و فرمود: ((اى خالد آرام باش ، به خدايى كه جان من در قبضه قدرت اوست اين زن توبه اى كرد كه اگر باج بگير چنين توبه اى كند آمرزيده مى شود. سپس دستور فرمود تا بر او نماز گزاردند و به خاك سپردند)).(168)
امّا قصاص و حد قذف ، در اينها جز حلال جويى از صاحب حق چاره اى نيست و اگر آنچه گرفته شده مالى است كه از طريق غصب يا خيانت يا غبن در معامله از طريق به كاربرد نوعى حيله و نيرنگ به دست آمده است مانند اين كه پول ناسره را به جاى سره داده ، يا عيب جنس مورد معامله را پوشانيده ، يا از اجرت مزدور كاسته ، و يا اجرتش را اصلا نداده واجب است همه اين موارد را بررسى كند، آن هم نه از زمان بلوغ بلكه از زمانى كه وجود پيدا كرده است زيرا آنچه به مال كودك تعلق مى گيرد بر او واجب است پس از رسيدن به حد بلوغ چنانچه ولى او در اخراج آنها كوتاهى كرده آنها را ادا كند، اگر اين كار را نكند ستم كرده و در روز قيامت از او مطالبه خواهد شد، چه كودك و بالغ در حقوق مالى برابرند. و بايد از نخستين روز زندگى تا روز توبه ، خود را بر ذره ها و حبّه ها مورد محاسبه قرار دهد پيش از آن كه در قيامت حسابرسى شود، و نسبت به خود رسيدگى نكند حساب او در آخرت طولانى خواهد بود، و هرگاه به ظن و نوعى اجتهاد ممكن به مواردى دست يابد آنها را بنويسد و نام يكايك صاحبان مظالم را ثبت كند سپس در اطراف جهان بگردد و آنان جويا شود تا از آنها حليت بطلبد و يا حق آنها را ادا كند. اين توبه براى ستمگران و بازرگانان مشقت بار است ، زيرا آنها نمى توانند همه اشخاص طرف معامله خود يا وارثان آنها را پيدا كنند، ليكن بر هر يك از آنها واجب است به قدر امكان اين كار را انجام دهد، و اگر فاقد اين توانايى است چاره اى جز اين ندارد كه حسنات اعمال خود را زياد كند تا در روز قيامت مازاد حسناتش از او اخذ و در ترازوى اعمال ارباب مظالم گذشته شود. و بايد بسيارى حسنات او به اندازه بسيارى مظالم او باشد چه اگر حسنات او كمتر باشد بايد سيئات اعمال ارباب مظالم را تحمل كند كه در اين صورت به سبب گناهان ديگران هلاك مى شود. اين راه هر توبه كننده در رد مظالم است . اين امر ايجاب مى كند كه تمامى عمر در كسب حسنات صرف شود و اين در صورتى است كه عمر به اندازه طول مدت ظلم به درازا كشد در حالى كه اين را هيچ كس نمى داند و بسا كه اجل نزديك باشد. از اين رو بايد با اين تنگى وقت تلاش و آمادگى او براى به جا آوردن حسنات بيش از چالاكى و شتاب او با فراخى وقت در ارتكاب گناهان باشد.
اين حكم مظالمى است كه بر ذمّه شخص ثابت است . امّا اموال موجود از اين راه چنانچه مالك آنها معين و شناخته شده است بايد بى درنگ به آنان برگردانيده شود، و آنچه مالك آنها معين و شناخته نيست بايد آنها را صدقه دهد. و اگر مال حرام به حلال آميخته شده باشد بايد به همان گونه كه پيش از اين در كتاب حرام و حلال گفته ايم با اجتهاد و كوشش مقدار حرام را تعيين كند و به اندازه آن صدقه دهد.
مى گويم :
از طريق خاصّه (شيعه ) از امير مؤ منان (ع ) روايت شده كه فرموده است : (((در مال حلال مخلوط به حرام ) چنانچه يك پنجم آن را صدقه دهد باقى براى او حلال است )).(169)
غزالى مى گويد :
امّا جنايت بر دل ها به اين كه چيزى بگويد كه مردم برنجند يا در پشت سر از آنها عيبجويى و غيبت كند بايد از يكايك كسانى كه به زبان آنها را آزرده يا به سبب عملى رنجانيده است حليت بخواهد، و هر كدام از آنها مرده يا غايب باشد اين امر در مورد او منتفى است و تدارك آن جز به تكثير حسنات ميسر نمى باشد تا در قيامت به عوض حق او از آن حسنات به وى داده شود.
امّا كسى را كه يافته و با طيب خاطر او را حلال كرده كفاره گناه او همان كسب حليت از اوست ؛ و بر او واجب است كه مقدار جنايت و تعرّض خود را به او بگويد، زيرا استحلال مبهم كافى نيست ، چه بسا آن را بداند و به كثرت تعدى وى نسبت به خود آگاه شود و در نتيجه با طيب خاطر او را حلال نكند و آن را ذخيره قيامت خود سازد تا از حسنات او بگيرد و يا سيئات اعمال خود را بر او بار كند. و اگر عمال او نسبت به غير از جناياتى باشد كه اگر به صاحب حق آن را بگويد سخت آزرده مى شود مانند آن كه با اهل يا كنيز او زنا كرده ، يا به زبان عيبى را از عيوب مخفى به او نسبت داده كه اگر به او گفته شود بشدت آزرده و رنجيده مى شود در اين صورت راه استحلال مسدود است و چاره اى جز اين ندارد كه به طور مبهم از او حليت بخواهد ليكن مظلمه باقى مى ماند و بايد آن را مانند مظلمه اشخاص مرده و غايب از طريق حسنات جبران كند.
امّا ذكر گناه و باز نمودن آن گناهى تازه است كه واجب است از آن حليت بخواهد، زيرا هرگاه جنايت خود را ياد كند و عمل خود را به او بشناساند ممكن است كسى كه جنايت بر او وارد شده راضى به حليت نشود و مظلمه باقى بماند، زيرا اين حق اوست و بر مرتكب لازم است با او به مهربانى رفتار كند و در برآوردن حوايج و مقاصد او كوشش كند، و محبت و شفقت خود را نسبت به او ظاهر سازد و دلش را به دست آورد، چه انسان بنده احسان است و آن كه با كردار بدى رميده مى شود با عمل خوبى تمايل و گرايش مى يابد و هنگامى كه با اظهار دوستى و مهربانى دل او خوش شد نفس او به حليت رضايت مى دهد؛ و اگر بر عدم رضايت پافشارى كند پوزشخواهى و مهربانى او نسبت به وى از جمله حسنات است كه ممكن است در قيامت جنايت او را جبران كند. و بايد تلاش او در اظهار دوستى و مهربانى و ايجاد سرور و شادمانى در دل او به اندازه كوششى باشد كه در آزار او به كار برده است ، به طورى كه بتوان يكى را جانشين ديگرى كرد و يا از آن افزون باشد چون در قيامت به فرمان خداوند آن زيادى در عوض از او گرفته خواهد شد اين بدان ماند كه كسى در دنيا مال ديگرى را تلف كند سپس مانند آن را بياورد تا به او بدهد، ليكن صاحب حق از قبول آن يا براى ذمه خوددارى كند. در اين موقع حاكم شرع حكم مى كند كه مال را بگيرد چه بخواهد و چه نخواهد و در صحنه قيامت نيز (( احكم الحاكمين )) و دادگرترين دادگران به همين گونه حكم خواهد كرد. در هر در صحيح بخارى و مسلم از ابى سعيد خدرى از پيامبر خدا (ص ) روايت شده كه (170) فرموده است : ((در ميان آنها كه پيش از شما بودند مردمى بود كه نود و نه تن را كشته بود از داناترين و زاهدترين مردم روى زمين پرسيد راهبى را به او نشان دادند، نزد راهب رفت و گفت : من نود و نه تن را كشته ام آيا مرا توبه اى هست ؟ راهب پاسخ داد: نه ، آن مرد راهب را كشت ، و عدد كشته هايش به صد رسيد. سپس از داناترين مردم روى زمين پرسيد، او را نزد مرد عالمى راهنمايى كردند. آن مرد به عالم گفت : كسى است كه صد نفر را كشته است آيا برايش توبه اى هست ؟ عالم پاسخ داد: آرى چه كسى مى تواند ميان او و توبه حايل شود. به فلان سرزمين برو كه در آن جا مردمانى هستند كه خدا را عبادت مى كنند تو هم با آنان خدا را عبادت كن ، و به ديار خود باز نگرد كه آن جا سرزمين بدى است . آن مرد به آن جا روانه شد چون نيمى از راه را پيمود مرگ او فرا رسيد. فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب درباره او به مخاصمه پرداختند، فرشتگان رحمت گفتند: او در حال توبه از ته دل رو به سوى خدا آورده بود. فرشتگان عذاب گفتند: وى هرگز كار نيكى انجام نداده است . فرشته اى به صورت آدمى نزد آنها آمد، آنان او را ميان خود داور قرار دادند. وى گفت : مسافت ميان دو سرزمين را اندازه گيرى كنيد به هر طرف نزديك تر باشد در زمره مردم آن خواهد بود. چون اندازه گيرى كردند دريافتند به سرزمينى كه قصد آن جا را داشت نزديك تر است . از اين رو فرشتگان رحمت جان او را گرفتند.)) در روايت ديگرى آمده است : (( به سرزمين شايستگان به اندازه يك وجب نزديك تر بود و او را از مردم آن قرار دادند.)) باز در روايت ديگرى است : ((خداوند به آن زمين فرمان داد كه دور شود و به اين زمين وحى كرد كه نزديك آيد، فرمود: ميان هر دو را اندازه گيرى كنيد چون اندازه گرفتند او را يك وجب به سرزمين عابدان نزديك تر يافتند. از اين رو خداوند او را آمرزيد.)) از اين روايت دانسته مى شود كه خلاصى از عذاب الهى جز به رجحان كفه حسنات بر سيئات ممكن نيست هر چند اين رجحان به اندازه مثقالى باشد. بنابراين توبه كننده ناگزير است حسنات خود را زياد كند. اين حكم عزم تدارك اعمال گذشته بود.
امّا عزم مربوط به آينده منوط به آن است كه با خداوند پيمانى استوار و عهدى محكم بندد كه به آن گناهان و نظاير آنها باز نگردد، مانند بيمارى كه بداند ميوه براى او ضرر دارد و تصميم قاطع بگيرد مادام كه بيمار است ميوه نخورد اين عزم در همان حال قطعيت دارد هر چند قابل تصور است كه در حالات ديگرى ميل به ميوه بر او غلبه كند، ليكن او توبه نكرده بلكه زمانى تايب است كه عزم خود را در حال توبه جزم و غير قال برگشت كند. تصور نمى رود امكان چنين توبه اى در ابتداى كار ميسر شود مگر آن كه از مردم كناره گيرى كند و خاموشى گزيند و خواب و خوراك را كم كند و به قوت حلال دست يابد. از اين رو چنانچه مال موروثى حلال در اختيار دارد، يا داراى حرفه اى است كه به اندازه كفاف با آن كسب روزى مى كند به آن قناعت ورزد، زيرا سرچشمه همه گناهان خوردن حرام است و انسان با اصرار به آن چگونه ممكن است توبه كند، و آن كه قادر نيست شهواتش را در خوردنى ها و پوشيدنى ها ترك گويد به حلال بسنده و شبهات را ترك كند. يكى از بزرگان گفته است : هر كس در ترك شهوات صادق باشد، و هفت بار براى خدا با نفس خود مجاهده كند به شهوات گرفتار نخواهد شد. ديگرى گفته است : هر كس از گناهى توبه و هفت سال بر آن پايدارى كند هرگز بدان باز نخواهد گشت .
از وظايف مهم توبه كننده چنانچه عالم نباشد آن است كه آنچه را در آينده بر او واجب و يا حرام مى باشد فرا گيرد تا بتواند بر توبه خود پايدار باشد، و اگر عزلت اختيار نكند استقامت مطلق براى او ميسر نخواهد بود مگر آن كه از پاره اى گناهان توبه كند مانند اين كه از شرابخوارى و زنا و غصب تايب شود، و اين توبه مطلق نيست .
برخى از مردم گفته اند: اين توبه صحيح نيست . بعضى ديگر معتقد به صحت آن شده اند، واژه صحت در اين جا مجمل است ، بلكه ما به كسى كه مى گويد صحيح نيست مى گوييم : اگر مقصودت اين است كه ترك بعضى از گناهان اصلا درست نيست و وجود و عدم آن يكى است خطاى بزرگى را مرتكب شده اى ، زيرا ما مى دانيم كه گناه بسيار سبب عذاب بسيار، و گناه اندك موجب عقاب اندك است ؛ و به كسى كه آن را صحيح مى داند مى گوييم اگر منظورت اين است كه توبه از برخى گناهان موجب قبولى و رسيدن به نجات و رستگارى است اين نيز خطاست ، زيرا نجات و رستگارى منوط به ترك همه گناهان است ، البته اين حكم بر حسب ظواهر احكام شرع است و ما از خفاياى اسرار عفو الهى سخن نمى گوييم .
اگر كسى كه معتقد به عدم صحت توبه از بعضى گناهان است بگويد: مقصود من اين است كه توبه عبارت از پشيمانى است و كسى كه مثلا از دزدى پشيمان مى شود پشيمانى او بدين سبب است كه دزدى معصيت خداست نه اين كه به صرف دزدى پشيمان شده باشد و در اين صورت محال است كه از سرقت پشيمان شود و از زنا نادم نگردد، زيرا علت هر دو را شامل است ، چه كسى از كشته شدن فرزندش با شمشير دلش به درد مى آيد با كشته شدن او به وسيله كارد نيز دلش دردمند مى شود، زيرا آنچه قلب او را آزرده و به درد مى آورد از دست رفتن محبوب است خواه با شمشير باشد يا كارد به همين گونه بنده به سبب از دست رفتن رضاى محبوب به علت آن كه او را نافرمانى كرده دردمند مى شود خواه نافرمانى او را به سبب ارتكاب سرقت باشد يا زنا، در اين صورت چگونه ممكن است بر بعضى از گناهان ناراحت شود و بر بعضى ديگر نشود، چه پشيمانى حالتى است كه منشاء آن علم به اين است كه گناه از حيث آن كه معصيت و نافرمانى است موجب از دست رفتن محبوب است ، در اين صورت تصور نمى رود كه از پاره اى گناهان تايب و بر بعضى ديگر باقى بماند، و اگر چنين چيزى جايز است براى شرابخوارى رواست كه از آشاميدن شراب از خمره اى توبه كند و از خمره ديگر توبه نكند، و اگر اين امر محال باشد بدين سبب كه گناه در هر دو خمره يكى است و خمره ها ظروفند، به همين گونه اعيان معاصى وسايل و آلات گناهند و گناه به دست آن كه نافرمانى خداست در همه آنها يكى است . بنابراين معناى عدم صحت اين است كه حق تعالى به توبه كاران درجه اى را وعده داده كه وصول به آن تنها پشيمانى ميسر است ، و قابل تصور نيست كه از بعضى گناهان كه از حيث نتيجه مانند يكديگرند توبه كند و از بعضى ديگر تايب نشود. اين امر شبيه ملك است كه مترتب بر ايجاب و قبول است ، و اگر ايجاب و قبول صورت نگيرد گفته مى شود عقد درست نيست ، يعنى نتيجه كه عبارت از تملك است حاصل نشده است ، در اين مورد نيز وضع چنين است ، زيرا ثمره مجرد ترك چيزى موجب قطع مجازات ارتكاب آن است ، و ثمره پشيمانى عفو گناه گذشته است . پس ترك دزدى موجب عفو دزدى نيست بلكه پشيمانى صورت نمى گيرد جز از آن جهت كه دزدى گناه است و اين امر همه اعمالى را كه گناهند شامل مى شود. اين سخنى است قابل فهم و داراى واقعيت كه شخص با انصاف را به تفصيل آن به گونه اى كه رفع ابهام شود بر سر سخن مى آورد، از اين رو مى گوييم .
توبه از گناهان يا تنها از گناه كبيره است ، يا فقط از گناهان صغيره و يا از بعضى كباير است .
اوّل - توبه از كباير امرى ممكن و قابل وقوع است زيرا او مى داند كه كباير نزد خداوند بزرگتر، و خشم و غضب او را برانگيزاننده تر، و گناهان صغيره به شمول عفو او نزديكترند؛ سپس محال نيست كه از گناهى كه بزرگ تر است توبه كند و بر آن پشيمان شود. وى مانند كسى است كه بر كسان و حرم و مركوب شاه جنايتى وارد كند، و از جنايت خود بر اهل و حرم او بيمناك باشد ليكن جنايت خود را بر مركوب او ناچيز شمارد. پشيمانى نيز بر حسب عظمت گناه و اعتقاد به اين است كه تا چه حد دور كننده او از درگاه الهى است ، و چنين توبه اى از نظر شرع قابل امكان است چه در اعصار گذشته توبه كنندگان بسيار بوده و هيچ كدام از آنها معصوم نبوده اند، زيرا توبه مقتضى عصمت نيست ، پزشك بيمار را بسختى از خوردن عسل منع و از خوردن شكر با تهديد كمترى كه گويا اصلا ضررى به حال او ندارد نهى مى كند، در نتيجه بيمار تنها از خوردن عسل خوددارى مى كند نه از شكر و اين امرى ممكن است ، و اگر بر اثر غلبه ميل از هر دو بخورد تنها از خوردن عسل پشيمان خواهد شد.
دوّم - از برخى گناهان كبيره توبه كند، و اين نيز ممكن است ، زيرا معتقد است كه بعضى كباير در نزد خداوند سخت تر و بزرگترند، همچون كسى كه از كشتار و غارت و ستم و مظالم توبه كند چون مى داند كه دفتر مظالم تا تصفيه حساب ها بسته نمى شود، ليكن آنچه ميان خود و خداست به عفو نزديك است . اين نوع توبه نيز ممكن و قابل وقوع است . اين نظير تفاوتى است كه در صغاير و كباير وجود دارد، زيرا گناهان كبيره نيز در ذات خود و در اعتقاد مرتكب آنها متفاوتند، همچنين ممكن است از گناهانى كه به بندگان خدا مربوط نمى شود توبه كند، فى المثل از شرابخوارى تايب شود بى آن كه از زنا توبه كند زيرا براى او آشكار شده كه شراب كليد همه بدى هاست ، و اگر عقلش زايل شود در حالى كه هيچ چيزى نمى داند همه گناهان را مرتكب مى شود. از اين رو به سبب اعتقاد او به رجحان بدى شرابخوارى در وى ترسى پديد مى آيد كه باعث ترك آن در آينده و پشيمانى نسبت به گذشته است .
سوّم - از گناه صغيره توبه كند در حالى كه بر ارتكاب گناه كبيره اى كه مى داند كبيره است اصرار داشته باشد. همچون كسى كه از غيب و نگاه كردن به نامحرم و امثال اينها توبه كند در حالى كه بر شرابخوارى پافشارى داشته باشد. اين نوع نيز امكان پذير است و علت امكان آن اين است كه هر مؤ منى از گناهانش بيمناك و از اعمال خود كم و بيش پشيمان است ليكن لذت نفس او از گناهى كه كرده از الم ناشى از ترس عقوبت آن قوى تر است ، و اين يا به سبب جهل و غفلت است كه موجب كمى ترس او از خدا مى باشد و يا به علت قوت شهوت است كه در هر حال پشيمانى موجود است ليكن چنان قوى نيست كه بتواند عزم را به حركت درآورد و بر شهوت قدرت يابد، بنابراين هرگاه ترس او از شهوتى كه قوى تر از آن است سالم ماند، و آنچه با او معارض است از او ضعيف تر باشد ترس او شهوت را سركوب كرده بر آن غلبه مى يابد و اين امر موجب ترك معصيت مى شود. و نيز گاهى شيفتگى فاسق مثلا به شرابخوارى به اندازه اى شديد است كه براى آن بى تاب مى شود. همچنين به غيبت و بدگويى از مردم و نگاه به نامحرم نيز دلبستگى دارد، و ترس او از خداوند به اندازه اى است كه مى تواند شهوت ضعيف تر را مقهور و ريشه كن كند، ليكن توان غلبه بر شهوت قوى تر را ندارد؛ لذا نيروى ترس از خداوند عزم او را بر ترك شهوت ضعيف تر وا مى دارد. بلكه فاسق در دل خود مى گويد: اگر شيطان از طريق غلبه شهوت در پاره اى گناهان مرا مغلوب كند سزاوار نيست من بكلى پرده حيا را پاره و بى بند و بارى را پيشه كنم بلكه در برخى گناهان با او مبارزه مى كنم شايد بر او غلبه يابم ، و اين مبارزه من با شيطان در بعضى گناهان كفاره بعضى ديگر از گناهانم مى شود: اگر نمازت براى غير خداست درست نيست و اگر براى خداست فسق خود را براى خدا رها كن ، زيرا امر خدا در همه منهيات يكى است و تصور نمى رود كه تو با نمازت قصد تقرب به خدا داشته باشى مادام كه با ترك فسق ، به او تقرب بجويى ، و اين امر محال است ، زيرا پاسخ مى دهد: خدا را بر من دو امر است و در صورت مخالفت با آنها دو مجازات خواهم داشت و من در يكى از اين دو امر مى توانم شيطان را مغلوب كنم و در ديگرى بر او قدرت ندارم ؛ از اين رو بر آنچه توانايى دارم او را سركوب مى كنم و اميدوارم مجاهده من در اين راه برخى گناهانم را كه بر اثر غلبه شهوت قدرت جلوگيرى از آنها را ندارم تلافى كند.
براستى چگونه ممكن است چنين توبه اى درست نباشد، در صورتى كه اين حال همه مسلمانان است ، هيچ مسلمانى نيست جز اين كه او طاعت و معصيت خدا را در خود جمع كرده است و سبب آن چيزى جز همين امر نيست .
اكنون كه اين مطلب دانسته شد در مى يابيم كه غلبه خوف بر شهوت در برخى گناهان امكان پذير است . اگر اين خوف از خدا نسبت به عملى باشد كه در گذشته اتفاق افتاد پشيمانى از آن ببار مى آيد و پشيمانى موجب عزم و تصميم مى شود. پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((پشيمانى توبه است ))؛ (171) و پشيمانى از همه گناهان را شرط نكرده است ، و نيز فرموده است : ((توبه كننده از گناه مانند كسى است كه هيچ گناهى نكرده است ))؛ (172) و در اين جا نيز نفرموده است توبه كننده از همه گناهان ، با اين دلايل روشن مى شود كه قول گوينده اى كه گفته است توبه از قسمتى از گناهان ناممكن است ، مردود مى باشد، زيرا گناهان از جهت آن كه انگيزه آنها شهوت است و نيز از جهت تعلق خشم خدا بر مرتكب آنها، شبيه همديگرند. آرى جايز است از شراب توبه كند در حالى كه بر نوشيدن نبيذ باقى باشد، زيرا اقتضاى خشم خدا بر اينها متفاوت است و از گناه بسيار توبه كند و بر اندك آن پايدار بماند، زيرا بسيارى گناه در تشديد عقوبت مؤ ثر است ، و با شهوات خود آن مقدار را كه قادر بر جلوگيرى از آن نيست همراهى كند و بعضى ديگر را براى خدا ترك گويد. همچون بيمارى كه پزشك او را از خوردن ميوه بيم داده است و او گاهى كمى مى خورد ولى از زياد خوردن آن پرهيز مى كند.
حاصل سخن اين كه ممكن نيست كسى از چيزى توبه كند و از مثل آن تايب نشود بلكه ناگزير بايد آنچه از آن توبه كرده مخالف چيزى باشد كه از آن تايب نشده است و اين مخالفت يا از جهت شدت گناه و يا از حيث غلبه شهوت است و چون اين تفاوت در اعتقاد توبه كننده وجود يابد اختلاف حال او از حيث خوف و پشيمانى و ترك قابل تصور خواهد بود. از اين رو پشيمانى او بر گناه و عزم وى بر ترك آن او را به بى گناهان ملحق مى سازد هر چند در همه اوامر و نواهى خدا را اطاعت نكرده باشد.
اگر گفته شود: آيا توبه عنين (كسى كه قادر بر جماع نيست ) از زنايى كه پيش از بروز اين بيمارى مرتكب شده درست است ؟ مى گويم : نه زيرا توبه عبارت از ندامتى است كه عزم او را بر ترك عملى كه قادر به انجام آن است برانگيزد و فعلى كه قادر به انجام دادن آن نيست به خودى خود معلوم است نه اين كه با ترك آن معدوم شود ليكن مى گويم : هرگاه پس از دچار شدن او به اين بيمارى وى را كشف و معرفتى حاصل شود كه زيان زنايى را كه پيش از ابتلا مرتكب شده درك كند، و بر اثر آن سوز و حسرت و ندامتى در او پديد آيد به طورى كه هرگاه شهوت جماع در او باقى بود سوز و گداز پشيمانى او اين شهوت را ريشه كن مى ساخت اميد آن دارم كه اين ندامت گناه او را جبران كند، و عمل زشت او را بزدايد؛ زيرا اختلافى نيست كه اگر او پيش از بروز اين بيمارى توبه كرده و پس از آن مرده بود از جمله توبه كنندگان به شمار مى آمد هر چند حالت تهييج شهوت در او پديد نيامده و اسباب ارضاى آن برايش فراهم نشده باشد ليكن او توبه كرده و پشيمانى او به اندازه اى رسيده كه اگر قصد زنا در او پيدا شده بود از آن منصرف مى شد. و محال نيست كه قوت پشيمانى عنين بدان حد رسد جز اين كه او آن را در خود تشخيص نمى دهد، زيرا هر كس ميل به چيزى ندارد با اندك بيمى خود را قادر بر ترك آن مى بيند. امّا خداوند بر ضمير و اندازه پشيمانى او آگاه است و ممكن است آن را از او قبول فرمايد، بلكه ظاهر اين است كه خداوند از او مى پذيرد و حقيقت مطلب اين است كه تاريكى گناه به دو چيز محو مى شود، يكى سوز پشيمانى و ديگرى شدت مجاهده براى ترك گناه در آينده و مجاهده عنين براى زوال شهوت ممتنع است ليكن محال نيست كه پشيمانى او چنان قوت گيرد كه بدون مجاهده تاريكى گناه از دل او محو شود، و اگر اين مطلب نبود مى گفتيم : توبه توبه كنده قبول نمى شود مگر آن كه پس از توبه مدتى زنده به سر برد و با همين شهوت بارها دست و پنجه نرم و مجاهده كند. امّا ظاهر شرع بر شرط بودن چنين چيزى به هيچ وجه دلالت ندارد.
اگر بگويى : چنانچه ما فرض كنيم دو توبه كننده وجود دارند كه يكى نفس خويش را بر ترك گناه مطيع و آرام كرده و ديگرى گرايش بر گناه در او باقى است ليكن با كوشش و مجاهده نفس خود را از ارتكاب آن باز مى دارد، آيا كدام يك از اين دو تن افضل است ؟ پاسخ اين است كه بدانى اين از مسائلى است كه عالمان در آن اختلاف كرده اند. دسته اى گفته اند: آن كه مجاهده مى كند افضل است ، زيرا او هم از فضيلت توبه و هم از فضيلت جهاد با نفس برخوردار است ، دسته اى ديگر گفته اند: توبه كننده ديگر افضل است چه ديگر در توبه اش سستى كند از مجاهدى كه در جهادش قصور كند به سلامت نزديك تر است . اين دو قول از حق و قصور از كمال حقيقت خالى نيست ، حق در اين مورد اين است كه كسى نفس خود را از گرايش به گناه رام كرده دو حالت دارد:
حالت اوّل - آن كه قطع گرايش او تنها بر حسب شهوت باشد و بس ، در اين صورت جهادگر از او افضل است ، زيرا مجاهده او در ترك گناه دليل قوت يقين و چيرگى دين او بر شهواتش مى باشد، و اين نشانه روشنى بر استحكام يقين و قوت دين اوست ، مقصودم از قوت دين نيروى اراده اى است كه به اشاره يقين برانگيخته مى شود و شهوت برخاسته از اشاره شياطين را ريشه كن مى سازد. قوت دين و نيروى يقين دو عامل نيرومندند و مجاهده به طور قطع بيانگر اين دو نيرو است ، اين كه گفته اند: كسى كه نفسش را رام كرده به سلامت نزديك تر است چه اگر سست شود به گناه باز نمى گردد درست است ليكن اطلاق واژه افضل بر آن خطاست و مانند اين است كه كسى بگويد: عنين افضل از آدم نر است ، زيرا او از خطر شهوت ايمن است ، و كودك از بالغ بهتر است زيرا از سلامت برخوردارتر است ، و بينوا از پادشاه قاهرى كه دشمناش را سركوب مى كند بالاتر مى باشد، زيرا بينوا دشمنى ندارد، و بسا پادشاه كه پس از بارها غلبه مغلوب مى شود. اين گفتار كسى است كه دلى پاك دارد و نظرش ‍ محصور در ظواهر است ، نمى داند كه عزّت در روياروى با خطرها و شرط رسيدن به قله هاى بلند در آمدن در سراشيب هاست ، بلكه چنان است كه كسى گويد: شكارچيى كه اسب و سگ ندارد در فن شكار از آن كه سگ و اسب دارد برتر است ، چه او از اين كه اسبش چموشى كند و او را بر زمين زند و استخوانهايش را بشكند ايمن است ، همچنين از اين كه سگش بر او حمله كند و او را بگزد در امان است . امّا اين انديشه اى خطاست ، چه اگر دارنده اسب و سگ قوى و دانا به طريق تاءديب و رام كردن آنها باشد مرتبه اش عالى تر و به درك موقعيت در شكار سزاوارتر است .
حالت دوّم - آن كه قطع گرايش او به سبب قوت يقين و صدق مجاهده ديرين او و رسيدن به مرتبه اى باشد كه هيجان شهوت را در خود ريشه كن ساخته و چنان به ادب شرع ترتيب يافته است كه جز به اجازه آن در شهوت او شورى پديد نمى آيد و به سبب استيلاى دين بر او نفس وى آرامش پيدا كرده است ، چنين كسى رتبه اش از مجاهده گرى كه در فرو نشاندن هيجان هاى شهوت خود و سركوب آن رنج مى كشد بالاتر است . آن كه گفته است : براى او فضيلت مجاهده نيست ، نشانه قصور او از دانستن معناى مجاهده است ، زيرا مقصود از مجاهده با نفس خود آن نسبت بلكه غرض قطع درنده خويى دشمن است تا تو را به سوى شهوت ها بكشاند و اگر نتواند تو را بدان سمت سوق دهد در سلوك راه دين مانع تو نخواهد بود و هنگامى كه آن را سركوب كردى و مقصود خود را به دست آوردى ، بر او پيروز شده اى امّا مادام كه در مجاهده اى در طلب اين پيروزى هستى .
او در مقايسه با كسى كه مشغول جهاد است مانند كسى است كه دشمن را شكست داده و او را به اسارت گرفته در حالى كه جهادگر در صف كارزار مشغول پيكار است و نمى داند چگونه حال بسلامت برد. و نيز مانند كسى است كه سگ خود را براى شكار آموزش داده و اسبش را براى اين كار تربيت كرده و سگ خوى درندگى و اسب عادت چموشى را رها كرده و هر دو در پيش روى او خوابيده اند، در حالى كه جهادگر هنوز مشغول تربيت و رام كردن سگ و اسب خود مى باشد. دسته اى در اين باره دچار لغزش شده و پنداشته اند هدف اصلى مجاهده است و ندانسته اند كه مراد از آن طلب رهايى از موانع راه است . برخى ديگر گمان كرده اند كه مقصود نهايى سركوب شهوات و بكلى ريشه كن كردن آنهاست تا آن جا كه برخى اين راه را آزموده و در آن درمانده و گفته اند اين امر محالى است و در نتيجه شرع را تكذيب كرده و پويايى راه اباحه گرديده و در پيروزى از شهوات لجام گسيخته شده اند. بى شك همه اينها نادانى و گمراهى است و ما در كتاب رياضت نفس از بخش مهلك طريق حق را بيان كرده ايم .
اگر بگويى : قول درباره دو تن تايب چيست ؟ كه يكى از آنها گناهش را فراموش كرده و درباره آن نمى انديشد، و ديگرى گناه خود را پيش چشم خويش قرار داده و پيوسته پيرامون آن فكر مى كند و در آتش پشيمانى مى سوزد. از اين دو تن كدام يك افضل است ؟
پاسخ اين است بدانى كه در اين مطلب نيز عالمان اختلاف كرده اند. برخى از آنها گفته اند: حقيقت توبه آن است كه گناهت را در پيش چشمت داشته باشى . بعضى ديگر گفته اند: حقيقت توبه اين است كه گناهت را فراموش كنى . نزد ما هر يك از اين دو مذهب حق است ليكن نسبت به دو حالت . سخن متصوفه همواره نارسا و قاصر است ، زيرا عادت هر يك از آنان اين است كه تنها از حال خودش خبر مى دهد و حال ديگران برايش مهم نيست . از اين رو پاسخ اين مطلب بر حسب اختلاف احوال مختلف مى باشد. سخن متصوفه نسبت به درجات علم داراى نقصان است ، زيرا بهتر و كامل تر اين است كه شناخت اشيا چنان كه هستند صورت گيرد. ليكن نسبت به مراتب همت و ارادت و جديت كمال است ، زيرا دارنده چنين عقيده اى نظرش ‍ مقصود بر احوال خويش است و به كار ديگران كار ندارد، چه راه او فقط به سوى خداست . و منازل وى احوال اوست امّا شايد راه بنده به سوى خدا راه علم و تعليم باشد چه راه ها به سوى خدا بسيار است هر چند اين راه ها از حيث دورى و نزديكى مختلف است . و خداوند داناتر است به اين كه راه چه كسى راست تر است با آن كه همه در اصل راه شريكند.
از اين رو مى گوييم حضور گناه و ذكر و اظهار اندوه بر آن نسبت به مريد مبتدى كمال است ، زيرا اگر گناهش را فراموش كند سوز او افزون نخواهد شد و اراده و عزم او بر سلوك راه خدا قوت نخواهد يافت . ذكر گناه بيم و اندوه به بار مى آورد و اين مانع بازگشت او به امثال آن گناه است . تصور گناه و ذكر و اظهار اندوه نسبت به غافل كمال است ليكن نسبت به سالك نقصان است ، زيرا اين امر مانعى است كه او را از سلوك راه حق باز مى دارد، چه سالك بايد بى وقفه تنها در طريق سلوك گام بردارد، و اگر مبادى وصول بر او ظاهر، و انوار معرفت و لوامع غيبت بر او مكشوف شود او را چنان در خود مستغرق مى گرداند كه مجالى براى او باقى نمى ماند تا به احوال گذشته خود توجه كند و اين كمال است ، بلكه اگر مسافرى كه از شهرى به شهر ديگرى مى رود وجود نهرى در ميان راه مانع او شود، و وى براى عبور از آن به سبب اين كه پل آن از پيش خراب شده دچار رنج بسيار گردد چنانچه پس از گذشتن از آن بر لب نهر بنشيند و در تاءسف بر خرابى پل بگريد، اين عمل براى او مانع ديگرى است كه پس از فراغ از مانع نخست بدان مشغول شده است . آرى اگر به سبب فرا رسيدن شب و عدم امكان حركت ، و وجود نهرهايى در بين راه ، و بيم او از عبور از آنها، كوچ كردن ميسر نباشد در اين صورت بايد در سرتاسر شب بر خرابى پل بگريد و غمناك باشد تا بر اثر ادامه اندوه عزم او بر عدم بازگشت به امثال آن گناه راسخ و مستحكم گردد. امّا اگر بيدارى و هشيارى او به حدى رسيده كه مطمئن است به امثال آن گناه بازگشت نخواهد كرد ادامه حركت براى او سزاوارتر از اشتغال به ذكر تخريب پل و گريه بر آن است . اين نكات را تنها كسانى مى دانند كه راه را ديده و مقصد و مانع و طريقه سلوك را شناخته اند، و ما در كتاب علم و بخش مهلكات اشاراتى بدان كرده ايم .
بلكه مى گوييم شرط دوام توبه اين است كه در نعمت هاى آخرت بسيار بينديشد تا رغبت او افزوده گردد، ليكن اگر جوان است نبايد درباره چيزهايى كه در دنيا نظير دارد مانند حور و قصور زياد فكر كند، زيرا ممكن است فكر او تحريك شود و نقد را طلب كند و بر نسيه راضى نشود، بلكه او بايد در لذت مجاورت حق بينديشد و بس ، زيرا اين مطلوبى است كه در دنيا نظير ندارد، همچنين يادآورى گناه ممكن است شهوت را تحريك كند و مبتدى بر اثر آن دچار زيان شود، از اين رو فراموشى براى او بهتر است . و نبايد گريه و زارى داوود (ع ) تو را از تصديق به اين امر محقق باز دارد، زيرا اين كه خود را با پيامبران قياس كنى ، كارى بسيار كژ و نادرست است چرا كه پيامبران گاهى در گفتار و كردار خود را در مرتبه اى كه لايق امت آنهاست قرار مى داده اند، چه آنها جز براى ارشاد است برانگيخته نشده اند و بر آنهاست كه آنچه را مردم به مشاهده آن سود مى برند انجام دهند هر چند آن عمل فروتر از مقام بلند آنها باشد.
برخى از مشايخ هيچ نوع رياضتى را به مريد خود دستور نمى دادند جز آن كه خود آن را اتفاق مريد به كار مى بستند، در حالى كه به سبب فراغ از دوران مجاهده و تاءديب نفس از آن رياضت بى نياز بودند ليكن براى آسان كردن كار مريد با او همراهى مى كردند از اين رو پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((من فراموش مى كنم ليكن به فراموشى واداشته مى شوم تا احكام شرع را ظاهر كنم .)) (173) از اين مطلب شگفتى مكن ، زيرا امت ها در كنف مهر پيامبرانند چنان كه كودكان در سايه محبت پدران ، و گوسفندان در تحت سرپرستى شبانان مى باشند. آيا نديده اى پدر هنگامى كه مى خواهد كودك خود را به سخن درآورد چگونه خود را در مرتبه طفل سخنگو درمى آورد. چنان كه پيامبر (ص ) به هنگامى كه ديد حسن (ع ) دانه خرماى صدقه را برداشته به دهان مى گذارد به او فرمود: (( ((كخ كخ ))، )) (174) آيا فصاحت آن حضرت اين رسايى را نداشت كه بگويد: اين دانه خرما را بينداز كه حرام است ، ليكن چون مى دانست زبان او را نمى فهمد فصاحتش را ترك كرد و خود را در حد لكنت او قرار داد. همچنين كسى كه گوسفند يا پرنده اى را آموزش مى دهد براى اظهار نرمى و مدارا با آنها در بانگ كردن و سوت زدن خود را شبيه گوسفند و پرنده مى كند. بنابراين بپرهيز از اين كه از امثال اين نكات دقيق غافل شوى چه در اين مسائل عارفان مى لغزند چه رسد به غافلان .

 

next page

fehrest page

back page