راه روشن ، جلد هفتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا
حياء
ملامحسن فيض كاشانى رحمه
اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف
- ۴ -
رتبه دوم :
رتبه عذاب شدگان است ، كسانى در اين مرتبه قرار مى گيرند كه از اصل
ايمان برخوردارند ليكن در ايفاى وظايف و شرايط آن كوتاهى كرده اند،
توحيد اساس ايمان است و آن عبارت از اين است كه جز خدا كسى را نپرستند.
امّا كسى كه از هوس هاى خود پيروى مى كند هوس خود را به خدايى گرفته و
آن را معبود خويش قرار داده است ، از اين رويه زبان موحد و و يگانه
پرست است نه بحقيقت . بلكه گفتن ((
لا اله الا اللّه )) به معنايى
است كه خداوند فرموده است : ((
قل اللّه ثم ذرهم ))
(112) يعنى هر چه جز خداست آن را رها كن . همچنين
فرموده است : (( الذين قالوا
ربنا اللّه ثم استقاموا. ))
(113) و چون صراط مستقيمى كه توحيد جز به استقامت بر آن
كامل نمى شود مانند صراطت معروف آخرت باريك تر از مو و تيزتر از شمشير
است ، هيچ بشرى از كژى و انحراف از اين راه هر چند در امرى كوچك مصون
نيست ، زيرا از پيروى هوس اگر چه در عملى اندك و ناچيز خالى نمى باشد؛
و اين امر در كمال توحيد انسان به اندازه انحراف او از صراط مستقيم
زيان مى رساند و ناچار مايه نقصان او از درجات قرب مى باشد؛ و با هر
نقصانى دو آتش است : يكى آتش جدايى از كمال كه موجب اين نقصان شده و
ديگرى آتش دوزخ به همان گونه كه قرآن آن را توصيف كرده است . بنابراين
هر منحرف از راه راست به دو سبب دوبار عذاب مى شود ليكن شدت و ضعف و
تفاوت آن از نظر طول مدت به دو سبب است : يكى قوت و ضعف ايمان ، ديگرى
زيادى و كمى پيروى از هوس ها، و چون هر بشر غالبا از يكى از اين دو امر
خالى نيست خداوند متعال فرموده است :
(( و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا، ثم ننجى الذين
اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا. ))
(114) از اين رو برخى از پيشينيان خدا ترس گفته اند:
بيم ما از اين است كه يقين داريم بر آتش وارد خواهيم شد امّا در رهايى
از آن شك داريم . هنگامى كه حسن بصرى اين خبر ماءثور را نقل كرد كه از
دوزخيان كسى است كه پس از گذشت هزار سال از دوزخ بيرون آورده مى شود در
حالى كه فرياد مى زند: (( يا
حنّان يا منّان )) گفت :
(115) كاش من اين كس بدم . بدان اخبار و روايات گوياى
اين است كه آخرين كسى كه از آتش بيرون آورده مى شود پس از گذشت هفت
هزار سال است . اختلاف مدت درنگ دوزخيان در آتش ميان يك لحظه تا هفت
هزار سال مى باشد، به طورى كه بعضى از مردم مانند برق جهنده از آتش مى
گذرند و در آن درنگ نمى كنند. ميان يك لحظه درنگ در آتش تا توقف هفت
هزار سال درجات مختلفى است اعم از روز، هفته ، ماه و ساير ازمنه ،
اختلاف در شدت و ضعف عذاب به سبب سختگيرى در حساب نيز بى نهايت است ،
چنان كه پادشاه برخى از تقصيركاران را با سختگيرى در حساب مورد تنبيه
قرار مى دهد سپس آنها را عفو مى كند، و هرگاه هم تازيانه به آنها مى
زند، و يا به انواع ديگرى از عذاب مجازات مى كند. در عذاب غير از مدت و
شدت اختلاف ديگرى نيز وجود دارد و آن اختلاف انواع آن است زيرا كسى كه
تنها از طريق مصادره اموال مورد عذاب قرار مى گيرد مانند كسى نيست كه
اموال او را مى گيرند، فرزند او را مى برند و امثال اينها. اين
اختلافات در عذاب هاى آخرت نيز وجود دارد و ادله شرعى گوياى آن است .
اين امر بر حسب قوت و ضعف ايمان و كثرت طاعات و قلت آن و زيادى سيئات و
كمى آنهاست . امّا شدت عذاب به سبب شدت و عظمت قبح گناهان و كثرت عذاب
به علت كثرت آنهاست و اختلاف انواع عذاب به سبب اختلاف انواع گناهان
است . اين موضوع با شواهد قرآنى در پرتو نور ايمان براى ارباب قلوب
روشن است و خداوند متعال همين معنا را اراده كرده و فرموده است :
(( و ما ربك بظلام للعبيد،
))
(116) و نيز: ((
اليوم تجرى كل نفس بما كسبت ، ))
(117) و نيز: ((
و اءن ليس للانسان الا ما سعى ))
(118) و نيز: ((
فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ، و من يعمل مثقال ذرة شرا يره
))
(119) و جز اينها آيات و روايات ديگرى در كتاب و سنت
موجود است كه دلالت دارد بر اين كه ثواب و عقاب جزاى سابقين مى باشند و
پس از آنها كسانى هستند كه در مراتب پايين تر قرار دارند و تفاوت آنها
بر حسب تفاوت معرفت و خداشناسى آنهاست .
درجات عارفان در طريق معرف و شناخت خدا محدود و قابل شمارش نيست ، زيرا
احاطه به كنه جلال پروردگار ناممكن است و درياى معرفت را قمر و كرانه
نيست و غواصان به اندازه نيروى خود و به قدرى كه در ازل براى آنها مقدر
شده در اين دريا غوطه ور مى شوند. از اين رو منازل راه حق پايانى
ندارد، و درجات سالكان راه خدا را نهايتى نيست . امّا مؤ منى كه ايمانش
تقليدى است از اصحاب يمين است ليكن درجه اش پايين تر از درجه مقربين
است ، و اين مؤ منان نيز داراى درجاتى هستند. بالاترين درجه اصحاب يمين
نزديك به پايين ترين درجه مقربين است ؛ البته اين حال و مآل كسى است كه
از همه گناهان كبيره دورى كرده و همه واجبات يعنى اركان پنجگانه را كه
عبارت از اداى كلمه شهادتين به زبان ، نماز، زكات ، روزه و حج است به
جا آورده باشد. امّا كسى كه كبيره يا كبايرى را مرتكب شده يا برخى از
اركان اسلام را به جا نياورده اگر پيش از نزديك شدن اجلش توبه اى نصوح
و خالص كند به كسانى كه مرتكب گناه نشده اند ملحق خواهد شد، چه توبه
كننده از گناه مانند كسى است كه گناهى نكرده است ، و جامه شسته شده
مانند جامه اى است كه اصلا چركين نشده است . ليكن اگر پيش از آن كه
توبه كند بميرد وضع او به هنگام مرگ خطرناك است ، زيرا بسا مرگ او در
حال اصرار به گناه باعث تزلزل ايمان او شود و دچار سوء عاقبت گردد،
بويژه اگر ايمانش تقليدى باشد؛ چه تقليد اگر هم به صورت قطع و جزم باشد
با كمترين شكوك و اوهام متزلزل شده و از ميان مى رود. امّا عارف بصير
برتر از آن است كه بر او از سوء عاقبت بيمى باشد، ليكن اگر هر دو در
حال ايمان (قبل از توبه ) بميرند عذاب مى شوند مگر آن كه خدا عفو كند و
عذاب آنها علاوه بر عذاب سختگيرى در حساب است . طول مدت عذاب بر حسب
اختلاف نوع گناهان اوست . هنگامى كه مدت عذاب به سر مى رسد ابلهان مقلد
در درجات اصحاب يمين ، و عارفان صاحب بينش در اعلا عليين وارد مى شوند.
در خبر آمده است : ((به آخرين كسى كه از آتش
بيرون مى آيد ده برابر مانند دنيا داده مى شود.))
(123) تصور نشود كه مراد از ده برابر، اندازه گيرى و
مساحت سنجى است كه در اجسام به عمل مى آيد مانند آن كه يك فرسخ برابر
دو فرسخ و ده برابر بيست قرار داده شود، بى شك اين تصور ناشى از نادانى
به طرف ضرب المثل است ، زيرا اين سخن مانند گفتار كسى است كه بگويد يك
شتر از او گرفته ، و ده شتر نظير آن را به او داده ام ، اگر بهاى يك
شتر ده دينار باشد در اين صورت صد دنيا به او داده است . اگر كسى از
مثل ها جز آنچه را كه قابل وزن و داراى نقل است نفهمد بايد بداند كه
اگر صد دينار در كفه ترازو قرار داده شود و شتر را در كفه ديگر بگذارند
دينارها به هيچ وجه با شتر برابرى نخواهد كرد و عشرى از اعشار آن
نخواهد شد، پس مقصود معانى و روح اجسام است نه اعيان آنها، زيرا غرض از
شتر سنگينى و درازا و پهنا و مساحت آن نيست بلكه مقصود ماليت و ارزش آن
است . روح شتر ماليت و ارزش آن است ، و جسمش گوشت و خون است ، و صد
دينار كه ده برابر بهاى يك شتر است ، سنجش جنبه روحانى شتر است نه جنبه
جسمانى آن ؛ اين سخن را كسى درست مى شمارد كه روح ماليت را در طلا و
نقره بشناسد بلكه اگر به او گوهرى بدهند كه وزن آن يك مثقال و ارزش آن
صد دينار باشد چنانچه بگويد ده برابر شتر را به او داده ام راست گفته
است ، ليكن جز گوهر شناس درستى اين سخن را باور نمى كند، زيرا او به
مجرد نگاه ارزش گوهر و روح آن را در نمى يابد، بلكه درك او به سبب
زيركى و هشيارى است كه غير از چشم ظاهر است ، بدين سبب كودك و روستايى
و بيابان نشين اين برابرى و ارزش گذارى را تكذيب مى كنند و مى گويند:
اين گوهر جز سنگى كه وزن آن يك مثقال است چيز ديگرى نيست در صورتى كه
وزن شتر يك ميليون مثقال است ، و آن گوينده كه گفته است ده برابر بهاى
شتر را به او مى دهم دروغ گفته است . در حالى كه دقيقا دروغگو همان
كودك است ، ليكن او راهى در پيش روى خود براى درك واقع ندارد جز اين كه
منتظر بماند تا به حد بلوغ و كمال برسد، و در دل او اين روشنى پديد
آيدٌفرمود:َ.اهل كفر نباشند، چنان كه لازم است بها و عوض شترى بزرگ
گورى باشد كه در نزد نادان هاى تبهكار و اسرافگر كوچك و بى ارزش به نظر
آيد.
اكنون كه اين دقايق را شناختى به گفتار پيامبر خدا (ص ) كه فرموده است
: ((به آخرين كسى كه از آتش بيرون مى آيد مانند
ده برابر دنيا داده مى شود)) ايمان بياور و بكوش
از درك نكته دقيقى كه ذكر كرديم ناتوان نباشى ، و بپرهيز از اين كه
باور خود را تنها به آنچه چشم و حواس درك مى كند منحصر كنى كه در اين
صورت الاغى بر روى دوپا خواهى بود؛ زيرا تو به سبب سرّى الهى كه بر
آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه شد و آنها از حمل آن امتناع كردند، و از
آن بيمناك شدند با الاغ تفاوت دارى ، و ادراك آنچه خارج از حوزه حواس
پنجگانه است جز در جهان اين سرّ كه به سبب آن از الاغ و ديگر چهارپايان
جدا مى شوى ميسر نخواهد بود. كسى كه از اين نكته غافل بماند و آن را
باطل و نادرست بشمارد و به همسانى با بهايم بسنده كند و از مرتبه
محسوسات فراتر نرود بى شك خود را تعطيل و فراموش كرده و با اعراض از آن
خود را به دست هلاكت سپرده است ، و خداوند مى فرمايد:
(( و لا تكونوا كالذين نسوا
اللّه فاءنساهم انفسهم ؛ ))
(128) و هر كس چيزى جز آنچه را كه با حواس درك مى شود
نشناسد، خدا را فراموش كرده است ، زيرا خداوند در اين جهان با حواس
پنجگانه ادراك نمى شود و آن كه آفريدگار را فراموش مى كند بيقين خداوند
او را به فراموشى از خود دچار خواهد ساخت و در مرتبه چهارپايان قرار
خواهد گرفت و ترقى به سوى ملا اعلا را ترك خواهد كرد، و در امانتى كه
خداوند در او به به وديعه نهاده و به سبب آن او را مشمول انعام خويش
ساخته خيانت و ناسپاسى كرده و خود را مورد خشم و انتقام او قرار داده
است ، جز اين كه حال او بدتر از حالت چهارپايان است ، زيرا چهارپا با
مرگ رهايى مى يابد، امّا نزد وى امانتى است كه ناچار بايد به صاحب آن
برگردانيده شود، و مرجع اين امانت و بازگشت آن به سوى خداست . اين
امانت مانند خورشيد تابان است در اين قالب فانى فرود آمده ، و پس از
ويرانى از مغرب آن طلوع كرده و به سوى آفريننده خود باز خواهد گشت ، و
اين در حالى است كه يا منكسف و تاريك ، و يا روشن و تابناك است . اگر
روشن و تابان باشد از حضرت ربوبى محجوب نيست و اگر تاريك و منكسف باشد
نيز به سوى حضرت ربوبى باز خواهد گشت ، چه بازگشت و مسير همه چيز به
سوى خداست ، جز اين كه او سرافكنده و رويش از جهت اعلا عليين به سوى
اسفل سافلين است . از اين رو خداوند متعال فرموده است :
(( و لو ترى اذا المجرمون
ناكسوا رؤ سهم عند ربهم . ))
(129) اين آيه روشنگر آن است كه آنها در پيشگاه
پروردگار حضور دارند، جز اين كه آنها سرافكندگان و تيره بختانى هستند
كه رويشان به پشت سرگشته و سرهاشان از بالا به پايين فرود آمده است ، و
اين حكم خداست درباره كسانى كه آنها را از توفيق خويش محروم ساخته و
راه خود را به آنها نشان نداده است . ما از گمراهى و قرار گرفتن در
زمره نادان ها به خدا پناه مى بريم .
اين حكم انواع كسانى است كه از آتش بيرون آورده مى شوند و به آنها ده
برابر دنيا يا بيشتر داده مى شود، و جز موحدان و يكتاپرستان كسى از آتش
بيرون آورده نمى شود. مقصود من از توحيد و يكتاپرستى اين نيست كه به
زبان (( لا اله الا اللّه
)) بگويد، چه زبان از عالم ملك
و شهادت است و جز در عالم ملك سودى ندارد، و سودش در اين عالم آن است
كه با گفتن آن جانش در امان و مالش محفوظ مى ماند ليكن ايمنى جان و
مالش منحصر به مدت زندگانى اوست و هنگامى كه جان و مالى باقى نماند
گفتن زبانى سودمند نخواهد بود. آنچه در آن موقع سود مى رساند اين است
كه در توحيد و اعتقاد خود به يگانگى خدا صادق باشد، و كمال توحيد اين
است كه انسان همه امور را از خدا بداند، و نشانه آن اين كه نسبت به
آنچه بر او مى گذرد بر احدى خشم نياورد، زيرا او ميان خود و خدا واسطه
اى نمى بيند، و نظرش تنها به ((
مسبب الاسباب )) است . شرح اين
مطلب در كتاب توكل خواهد آمد.
اين توحيد درجات متفاوتى دارد، برخى از مردم به اندازه كوه ها از توحيد
بهره مندند؛ بعضى جز به اندازه مثقالى داراى ايمان نيستند و دسته اى
تنها به اندازه خردل يا ذرّه اى داراى ايمانند. كسى كه در دلش به
اندازه مثقالى ايمان است نخستين كسى است كه از آتش بيرون آورده مى شود.
در خبر است كه در قيامت گفته مى شود: ((كسى را
كه در دلش به اندازه سنگينى دينارى ايمان است از آتش بيرون آوريد))
(130) و آخرين كس كه از آتش بيرون آورده مى شود كسى است
كه در دلش به اندازه سنگينى ذره اى ايمان باشد. آنهايى
(131) كه درجه ايمانشان ميان مثقال و ذره است بر حسب
تفاوت درجاتى كه ميان طبقه مثقال و طبقه ذره است از آتش بيرون آورده مى
شوند. اين موازنه با مثقال و ذره بر سبيل مثال است ، چنان كه در مورد
موازنه اعيان اموال و نقود ذكر كرديم . بيشتر موحدان و خداپرستان به
سبب مظالمى كه از بندگان خدا بر ذمه دارند وارد دوزخ مى شوند. ديوان
عباد دفترى است كه بسته نمى شود امّا ديگر گناهان بسرعت مورد عفو و
بخشش قرار مى گيرند در اخبار است كه بنده در پيشگاه پروردگار مى ايستد
و مانند كوه ها داراى حسنات است كه اگر از ميان نروند او از اهل بهشت
خواهد بود، ليكن صاحبان مظالم بر مى خيزند و اقامه دعوا مى كنند كه او
به ناموس اين فحش داده ، و مال آن را گرفته و اين را زده است . در
نتيجه از حسنات او كم مى شود تا آن جا كه هيچ حسنه اى برايش باقى نمى
ماند. در اين هنگام فرشتگان مى گويند: پروردگارا، حسناتش از ميان رفته
و مطالبه كنندگان بسيارى باقى مانده اند. به آنها پاسخ داده مى شود:
گناهان آنها را بر گناهان او بيفزاييد و به او سيلى بزنيد كه به دوزخ
درافتد. همان گونه كه اين شخص با گناه ديگرى قصاص و نابود مى شود
ستمديده نيز با حسنات ستمگر از آتش نجات نمى يابد، زيرا حسنات ستمگر به
جاى ستمى كه به ستمديده كرده به او داده مى شود. از ابن الجلاء نقل
كرده اند كه يكى از دوستانش از او غيبت كرده سپس نزد او فرستاده بود تا
از او درگذرد، چگونه ممكن است آن را محو كنم . ديگرى نيز گفته است :
گناهان برادرانم حسنات من هستند، مى خواهم با آنها نامه اعمالم را زينت
بخشم .
اينها در زمينه بندگان از حيث درجات سعادت و شقاوت در قيامت است كه
خواستيم آنها را ذكر كنيم و احكام آنها همه بر اساس ظواهر اسباب است و
مانند حكم پزشك است نسبت به يك بيمار كه او ناچار مى ميرد و بيمارى اش
درمان پذير نيست . و حكم او درباره بيمار ديگرى كه او بيمارى اش خفيف و
درمانش آسان است . اين احكام بر مبناى ظن و گمان است و در اكثر احوال
درست از كار در مى آيد، ليكن گاهى به علتى كه پزشك آن را نمى فهمد جان
از تن كسى كه در آستانه مرگ است قطع علاقه نمى كند و باقى مى ماند، و
گاهى مرگ بيمارى را كه بيماريش خفيف است به علتى كه پزشك بر آن آگاهى
ندارد به دامن خود مى كشاند. اين از اسرار نهفته حق تعالى در ارواح
زندگان و ناشى از اسباب پيچيده اى است كه
(( مسبب الاسباب
)) آنها را مقدر و معين كرده
است ، زيرا در نيروى بشر نيست كه بتواند بر راز اين امور آگاه شد. نجات
و رستگارى در آخرت نيز به همين گونه اسبابى پنهانى دارد كه اطلاع بر
آنها از توان بشر بيرون است . آن دسته از اسباب پنهانى كه منجر به
رستگارى مى گردد به عفو و رضا تعبير مى شود، و آنچه را به هلاك و
نابودى مى انجامد غضب و انتقام مى گويند، و در پشت سر اينها مشيت ازلى
است كه هيچ كس بر آن آگاه نيست . از اين رو بر ما واجب است روا بدانيم
كه خداوند گنهكار را عفو كند هر چند گناهان او در ظاهر بسيار باشد، و
بر مطيع خشم گيرد هر چند طاعات او در ظاهر زياد باشد، زيرا در اين مورد
بر تقوا تكيه مى شود و تقوا در دل است و آن پيچيده تر از آن است كه
حتّى صاحب دل بر آن آگاهى يابد چه رسد به ديگرى ؛ ليكن براى ارباب قلوب
روشن است كه هيچ بنده اى مشمول عفو الهى نمى شود جز به سببى نهائى كه
مقتضى عفو است ، و بنده اى مورد غضب قرار نمى گيرد مگر به سببى باطنى
كه مقتضى دورى او از خداست ، و اگر چنين نبود عفو و غضب جزاى اعمال و
صفات قرار داده نمى شد و چنانچه جزا يعنى پاداش و كيفرى در كار نبود
عدالت وجود نداشت و اگر عدالت نبود گفتار خداوند متعال درست در نمى آمد
كه فرموده است : (( و ما ربك
بظلام للعبيد ))
(132) و نيز: ((
ان اللّه لا يظلم مثقال ذرة ، ))
(133) و همه اينها درست است و نيز:
(( ليس للانسان الا ما سعى ،
))
(134) و اوست كه نتيجه سعى خود را خواهد ديد،
(( و كل نفس بما كسبت رهينة ،
(135) و لما زاعوا اءزاغ اللّه قلوبهم .
))
(136) و هنگامى كه مردم روش خود را تغيير دهند خداوند
نيز روش خود را با آنها تغيير مى دهد، چه فرموده است :
(( ان اللّه لا يغير ما بقوم
حتّى يغيروا ما باءنفسهم ))
(137) و همه اين حقايق براى ارباب قلوب مكشوف و آشكارتر
از مشاهده آنها با چشم سر است ، زيرا در مشاهدات چشم امكان خطا وجود
دارد، چه گاهى ممكن است دور را نزديك و بزرگ را كوچك ببيند ليكن در
مشاهده قلب خطا راه ندارد، و آنچه مهم است باز شدن چشم دل است وگرنه پس
از حصول اين بينايى آنچه با اين چشم مى بيند تصور دروغ در آن نيست .
خداوند متعال به همين مطلب اشاره كرد و فرموده است :
(( ما كذب الفؤ اد ما راءى .
))
(138)
رتبه سوّم - اين رتبه نجات يافتگان است . مقصودم از نجات تنها سلامت
است نه سعادت و رستگارى . اينها گروهى هستند كه خدمتى به جا نياورده
اند تا خلعت بر آنها پوشانيده شود، و كوتاهى نكرده اند تا عذاب شوند،
حال اينها شبيه حال ديوانگان و كودكان كفار و سفيهان و كسانى است كه در
اطراف شهرها به سر برده ، و دعوت اسلام به گوش آنها نرسيده و زندگى خود
را با كودنى و نادانى به پايان برده اند، نه معرفتى داشته اند و نه
افكارى ، نه طاعتى داشته اند و نه گناهى ، وسيله اى در دسترس نداشته
اند تا آنها را به خدا نزديك كند، و جنايتى مرتكب نشده اند تا آنها را
از ساحت او دور سازد. از اين رو اينان نه از اهل بهشتند و نه از اهل
دوزخ بلكه در جايگاهى ميان اين دو فرود مى آيند، و ورود طايفه اى از
مردم در اين محل به حكم آيات و روايات و نور بصيرت ، يقينى و روشن است
. امّا حكم بر عين اين افراد مانند اين كه : كودكان از اين دسته هستند
برحسب ظن است نه يقين اطلاع بر حال آنها به طور دقيق مربوط به پيامبران
است و دور نيست كه اولياء و عالمان نيز به اين مرتبه برسند - اخبار
درباره كودكان با هم تعارض دارد. روايت شده است هنگامى كه يكى از
كودكان مرد، عايشه گفت :
(139) گنجشكى از گنجشكان بهشت است . پيامبر (ص ) سخن او
را رد كرد و فرمود: از كجا مى دانى ؟ از اين رو به اشكال در اين مورد
زياد است .
مى گويم :
در كافى روايت شده كه از پيامبر (ص ) درباره كودكان پرسش شد،
فرمود: ((خداوند به آنچه مى كنند داناتر است
)).(140)
از امام صادق (ع ) درباره كسى كه پيش از بلوغ مرده و گناهى مرتكب نشده
و سفيه پرسيدند، فرمود: ((خداوند با آنها احتجاج
مى كند، بدين صورت كه آتشى افروخته مى شود، و به آنها مى گويد: در آن
داخل شويد، هر كس وارد آن شود آتش بر او سرد سلامت مى گردد، و هر
كدام امتناع ورزد خداوند مى فرمايد: اينك به شما امر كردم و نافرمانى
كرديد)).(141)
در روايت ديگرى است كه : ((هر كس در علم خدا كه
از پيش مقرر شده است سعادتمند باشد خود را در آتش مى افكند و آتش بر او
سرد و سلامت مى شود و هر كس در علم خدا كه از پيش مقرر شده شقى و بدبخت
باشد امتناع مى ورزد و خود را در آتش نمى افكند و خداوند دستور مى دهد
كه او را در آتش اندازند؛
(142) و اين به سبب نافرمانى و امتناع او از دخول در آن
است .
رتبه چهارم - اين رتبه فايزين و رستگاران است و آنها عارفانند نه
مقلدان ، و مقربان و سابقانند. مقلد اگر چه تا حدى به مقامى در بهشت
دست خواهد يافت ليكن او از اصحاب يمين است و اينان مقربانند، آنچه
اينان در آخرت بدان نايل خواهند شد برتر از حد بيان و توصيف است ،
مقدارى را كه بيان آن ممكن بوده قرآن توضيح داده و بالاتر از بيان خدا
بيانى نيست ، و آنچه را كه در اين عالم قابل تعبير و توضيح نبوده قرآن
آن را به اجمال ذكر كرده و فرموده است :
(( فلا تعلم نفس ما اءخفى لهم
من قرة اءعين ، ))
(143) و نيز فرموده است : براى بندگان شايسته ام
چيزهايى را آماده كرده ام كه آنها را نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و
نه به دل بشرى خطور كرده است . مطلوب عارفان حالتى است كه تصور نمى شود
از قلب هيچ بشرى گذشته باشد. امّا حور، قصور، فواكه ، شير، عسل ، خمر،
زيور آلات و دستبند چيزهايى است كه آنان بدانها رغبتى ندارند و اگر از
اينها به آنان داده شود به آنها بسنده نمى كنند و جز لذت نظر به وجه
كريم الهى را طالب نيستند، و آن منتهاى لذات و غايت سعادات است . به
همين سبب به (( رابعه عويّه
)) گفته شد: رغبتت به بهشت
چگونه است ) پاسخ داد: (( الجار
ثم الدار )) (همسايه سپس خانه
). آنان گروهى هستند كه محبت صاحب خانه آنها را از محبت خانه و آرايش
آن بلكه از هر چيز ديگر جز او و حتّى از پرداختن به خود بازداشته است .
آنها مانند عاشقى هستند كه شيفته معشوق خويش است و تمام فكرش مستغرق در
نگريستن به رخسار او و انديشيدن درباره اوست . وى در اين حال از خويش
بى خبر است به طورى كه اگر چيزى در بدنش فرو رود احساس نمى كند. اين را
حالت فناى ذات مى گويند و معنايش اين است كه از خود فانى شده و در غير
مستغرق گشته و تمام افكارش يكى شده و آن فكر محبوب است و ديگر در او
مجالى براى غير محبوب نيست تا به او توجه كند و اين غير چه خودش باشد
چه غير خودش ، همين حالت است كه او در آخرت به آنچه مايه روشنى چشم است
دست مى يابد، چيزى كه تصور نمى شود در اين عالم به دل هيچ بشرى خطور
كند همان گونه كه گمان نمى رود صورت رنگ ها و آهنگ ها از دل كور
مادرزاد و كر بگذرد مگر آن كه حجاب از جلو چشم و گوش او برداشته شود.
در آن موقع حالتى در خود احساس مى كند كه مى داند بطور قطع پيش از اين
صورت رنگ ها و آهنگ ها در دل او خطور نمى كرده است . بى شك دنيا حجاب
است و با رفع آن پرده از جلو چشم انسان برداشته مى شود، و پس از آن لذت
زندگى پاكيزه را درك مى كند: ((
و ان الدار الا خرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون .
((ع
(144) آنچه ذكر شد در بيان توزيع درجات بر حسنات و
سيئات كافى است .
آنچه گناهان صغيره را كبيره مى كند
بدان گناه صغيره به عللى كبيره مى شود از
جمله آنهاست :
1 - اصرار بر صغيره و ادامه آن ؛ به همين سبب گفته اند: با اصرار صغيره
اى و با استغفار كبيره اى وجود ندارد. از اين رو گناه كبيره اى كه قطع
شود و تكرار نگردد از صغيره اى كه بنده به آن ادامه دهد به عفو نزديك
تر است . اين امر مانند آن است كه قطرات آبى يكى پس از ديگرى بر سنگى
بچكد در اين صورت اثر آن در سنگ ظاهر مى شود ليكن اگر همين مقدار آب
يكباره بر همان سنگ فرو آيد به هيچ وجه در سنگ مؤ ثر واقع نخواهد شد.
از اين رو پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((بهترين
اعمال آن است كه با دوام تر بوده هر چند اندك باشد.))
(145) اشياء با اضداد خود معلوم و شناخته مى شوند، اگر
عمل سودمند آن است كه هر چند اندك ليكن ادامه داشته باشد پس عمل بسيارى
كه ادامه نداشته باشد و مقطع شود در نورانى كردن و پاكيزه ساختن دل
سودش اندك خواهد بود. به همين گونه اعمال بد هرگاه ادامه يابد تاءثير
آن در ظلمانى كردن دل بسيار خواهد بود جز اين كه كمتر اتفاق مى افتد كه
كسى ناگهان و بدون سابقه و لاحقه اى از گناهان صغيره ، مرتكب گناه
كبيره شود و خيلى كم است كه زناكارى بى مقدمه و مراوده اقدام به زنا
كند، و يا كسى ناگهانى و بدون وجود دشمنى و كينه قبلى به قتل برسد. از
اين رو هر كبيره اى صغاير لاحق و سابقى را در بر دارد، و اگر تصور شود
كه ممكن است كبيره اى بتنهايى و ناگهانى اتفاق افتد چنانچه به آن
بازگشت نكند اميد عفو آن بيشتر از صغيره اى است كه انسان در تمام عمر
به آن ادامه دهد.
مى گويم :
در كافى از ابى عبداللّه (ع ) روايت شده كه فرموده است :
((با اصرار صغيره اى ، و با استغفار كبيره اى
نيست .))
(146) و نيز فرموده است : ((خداوند
هيچ طاعتى را در صورت اصرار بر معصيت او نمى پذيرد)).(147)
از امام باقر (ع ) درباره آيه : ((
و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون
))
(148) فرموده است : ((اصرار اين
است كه گناهى را مرتكب شود و استغفار نكند و در دل تصميم به توبه بگيرد
اصرار همين است )).(149)
2 - گناه را كوچك بشمارد، زيرا بنده هر قدر گناه را بزرگ بداند آن در
پيشگاه حق تعالى كوچك به حساب مى آيد، و هر چه گناه را كوچك بداند در
نزد خداوند بزرگ خواهد بود؛ زيرا بزرگ شمردن گناه ناشى از نفرت قلبى و
بيزارى او از آن است و همين امر مانع است از اين كه زياد تحت تاءثير آن
واقع شود؛ و كوچك شمردن گناه نتيجه و حاصل انس او به آن است ، و اين
انس موجب شدت تاءثير آن در دل اوست در حالى كه هدف نورانى كردن دل به
طاعات ، و پرهيز از تيرگى آن به سبب گناهان است . از اين رو به آنچه در
حال غفلت بر او مى گذرد مؤ اخذه نمى شود، زيرا دل به آنچه در اين حال
واقع مى شود متاءثر نمى گردد. در اخبار آمده است : ((مؤ
من گناهش را مانند كوه در بالاى سرش مى بيند و بيم دارد كه بر او فرود
آيد؛ و منافق گناهش را مانند مگسى مى بيند كه بر بينى او بگذرد و او آن
را بپراند)).(150)
برخى گفته اند گناهى كه آمرزيده نمى شود آن است كه بنده بگويد: كاش همه
آنچه كرده ام مانند همين بود. اين كه گناه در دل مؤ من بزرگ است به سبب
اين است كه او به جلال و عظمت حق تعالى آگاه است و هنگامى كه در عظمت
كسى كه نافرمانى او را كرده مى انديشد گناه كوچك خود را بزرگ مى بيند.
خداوند به يكى از پيامبرانش وحى فرمود: به كمى هديه ننگريد و بزرگى
هديه كننده را در نظر گيريد، به كوچكى گناه ننگريد، و به بزرگى كسى كه
اين گناه را در برابر او مرتكب شده ايد بينديشيد.
مى گويم :
در كافى از زيد شحام از ابى عبداللّه (ع ) روايت شده كه فرموده
است : ((از گناهان كوچك بپرهيزيد، زيرا آمرزيده
نمى شوند. عرض كردم : گناهان كوچك كدام است ؟ فرمود: اين كه انسان
گناهى مرتكب شود و بگويد: خوشا به حال من اگر گناهم غير از اين نبود)).(151)
از امام كاظم (ع ) روايت شده كه فرموده است : ((كار
نيك را زياد نشماريد و گناه كم را كم ندانيد، زيرا گناهان كم جمع مى
شود تا آنگاه كه زياد گردد؛ و در پنهان از خداوند بترسيد تا خودتان
انصاف دهيد)).(152)
از امام صادق (ع ) نقل شده كه فرموده است : ((خداوند
دوست دارد كه بنده در گناه بزرگ از او خواهش و التماس كند)).(153)
3 - به گناه صغيره شادمان شود و بدان مباهات كند و قدرت بر ارتكاب آن
را نعمت شمارد و از اين كه آن سبب شقاوت و بدبختى اوست غافل باشد. پس
هر زمان حلاوت گناه صغيره بر او غلبه كند اين صغيره كبيره مى شود و در
تيره كردن قلب او بسيار مؤ ثر خواهد بود تا آن جا كه برخى از گنهكاران
بر گناهى كه كرده اند خود را مى ستايند و از شدت خوشحالى در ارتكاب آن
به لاف و گزاف و مباهات مى پردازند، چنان كه مى گويند: آيا نديدى چگونه
آبروى او را بردم ؟ و مناظره كننده در مناظره اش مى گويد: آيا نديدى
چگونه رسوايش كردم و چگونه بديهايش را بر ملا ساختم تا شرمنده شد، و
چگونه او را خفيف و ناچيز كردم و چگونه مطلب را بر او مشتبه ساختم ؟ و
بازرگان مى گويد: آيا نديدى چگونه مال مغشوش را به او فروختم ، و چگونه
او را فريب دادم و چگونه مغبونش كردم و چگونه او را تحميل كردم ؟ اين
سخنان و امثال اينها صغاير را كباير مى كند، زيرا گناهان مهلكند و بنده
هنگامى كه مرتكب گناه مى شود و شيطان در وادار كردن او به ارتكاب آن
پيروز مى گردد بايد بنده به سبب غلبه دشمن بر او و دور شدن از درگاه حق
تعالى مصيبت زده و متاءسف باشد؛ چه بيمارى كه از شكسته شدن ظرف داروى
خود براى رهايى از سختى آشاميدن آن شادمان شود اميدى به بهبود او نيست
.
4 - به پرده پوشى و حلم خداوند و مهلتى كه به او داده است اعتنا نكند و
نداند كه خداوند به سبب خشم خود بر او به وى اين مهلت را مى دهد تا بر
گناهانش بيفزايد. او مى پندارد كه قدرت او بر ارتكاب گناه لطفى از سوى
خداوند به اوست . اين بدان سبب است كه خود را از مكر خداوند ايمن مى
بيند و به آنچه مورد غرور به خدا مى شود نادان است ، چنان كه فرموده
است : (( و يقولون فى اءنفسهم
لولا يعذبنا اللّه بما تقول حسبهم جهنم يصلونها فبئس المصير.
))
(154)
5 - گناهى را كه مرتكب مى شود اظهار و پس از ارتكاب ، آن را بازگو كند
و يا آن را در حضور ديگرى به جا آورد، چه آن جنايتى است كه بر پرده اى
كه خداوند او را بدان پوشانيده است وارد مى كند، و موجب تحريك رغبت در
بدى است براى كسى كه آن را مى شنود و يا آن را مى بيند، زيرا اين دو
نيز گناهند و به آن مى پيوندند و در نتيجه گناهش شدت و وسعت مى يابد، و
اگر مرتكب شونده ، ديگرى را بدين گناه ترغيب و يا وادار كند و اسباب
ارتكاب آن را برايش فراهم سازد چهارمين گناه را مرتكب شده و كار او سخت
و دشوار مى گردد. در خبر آمده است : ((همه مردم
در عافيت مى باشند جز آشكار كنندگان گناه ، يكى از آنان شب را در گناهى
گذرانده كه خداوند پرده بر آن انداخته است ليكن او چون بامداد شود پرده
را از روى آن بر مى دارد و گناهش را بازگو مى كند))؛
(155) زيرا از جمله صفات و نعمت هاى بارى تعالى اين است
تعالى اين است كه خوبى را ظاهر مى كند و زشتى را مى پوشاند و پرده درى
نمى كند، و اظهار گناه ناسپاسى به اين نعمت است . برخى از بزرگان گفته
اند: گناه مكن و اگر از آن ناچارى ديگرى را به آن ترغيب مكن كه در اين
صورت دو گناه مرتكب مى شوى ، خداوند متعال فرموده است :
(( المنافقون و المنافقات بعضهم
من بعض ياءمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف .
))
(156) برخى از پيشينيان گفته اند: انسان از برادر خود
حرمتى بزرگ تر از اين هتك نكرده است كه او را در ارتكاب گناهى يارى كند
و آن را براى او آسان گرداند.
مى گويم :
در كافى به سند خود از مولاى ، امام رضا (ع ) روايت شده كه
پيامبر خدا (ص ) فرموده است : ((پنهان كننده
حسنه عملش معادل هفتاد حسنه است ، و افشاء كننده كار بد ناكام و محروم
، و پنهان كننده آن آمرزيده شده است )).(157)
6 - به جا آورنده گناه عالمى باشد كه مردم به او اقتدا مى كنند، هرگاه
آن را به گونه اى انجام دهد كه او را ببيند گناهش كبيره مى شود. مانند
اين كه عالمى لباس ابريشم بپوشد، طلا آلات به كار برد، از شاهان و
حكام مال شبهه ناك بگيرد، بر آنها وارد شود و با آنها دوستى ورزد،
مخالفت با آنها را ترك و آنان را يارى كند، و درباره عرض و ناموس مردم
زبان بگشايد، در مناظره به زبان تعدى كند و هدفش تحقير ديگران باشد، و
از دانش ها به چيزى مشغول شود كه مقصود از آن جز احراز جاه و مقام نيست
مانند علم جدل و مناظره ، اينها گناهانى است كه مردم در آنها از عالم
پيروى مى كنند و چون او بميرد شرّ او سال هاى دراز در جهان باقى مى
ماند، و خوشا به حال كسى كه چون بميرد گناهانش نيز با او بميرد. در
اخبار آمده است : ((هر كس سنت بدى بر پا دارد
گناه آن و گناه همه كسانى كه آن را به كار مى بندند بر عهده اوست بى آن
كه از گناه اينان چيزى كاسته شود.))
(158) خداوند متعال فرموده است :
(( و نكتب ما قدموا و آثارهم ؛
))
(159) آثار عبارت از چيزى است كه پس از پايان يافتن عمل
و در گذشت عمل كننده به اعمال او ملحق مى شود.
ابن عباس گفته است : واى بر عالم از متابعت پيروانش ، وى دچار لغزش مى
شود سپس از آن باز مى گردد امّا مردم آن را از او فرا مى گيرند و به
آفاق جهان مى رسانند، برخى گفته اند: مثل لغزش عالم مثل آن كشتى است كه
چون شكسته شود هم خودش غرق مى شود و هم اهل آن . در اسرائيليات آمده
است : عالمى بود كه از طريق بدعت مردم را گمراه مى ساخت ، سپس توبه كرد
و روزگار درازى به اصلاح گذشته خود پرداخت . خداوند به پيامبر آن زمان
وحى فرمود كه به او بگو: اگر گناه تو محدود به ميان من و تو مى بود آن
را مى آمرزيدم ليكن چگونه خواهند بود كسانى از بندگان من كه تو آنها را
گمراه كردى و من آنها را وارد دوزخ كرده ام .
بنابراين روشن مى شود كه كار عالمان در خطر است ، آنها دو وظيفه بر
عهده دارند: نخست ترك گناه و ديگر پنهان داشتن آن است . و همان گونه كه
كيفر آنها بر گناهان مضاعف است ثواب هاى آنها بر حسنات در صورت اقتداى
به آنها نيز چند برابر مى شود. عالم هرگاه تجمل و ميل به دنيا را رها
سازد و به اندكى از دنيا قناعت ورزد، و از طعام به قوتى و از لباس به
كهنه اى بسنده كند مردم از او پيروى خواهند كرد، و عالمان ديگر و عوام
به او تاءسى خواهند جست ، در اين صورت نظير ثوابهايى كه به آنها داده
مى شود نصيب او خواهد شد. ليكن هرگاه به تجملات رو آورد طبع كسانى كه
در مراتب پايين تر از او هستند ميل پيدا مى كند كه به او تشبه جويند در
حالى كه توان آن را ندارند مگر آن كه به خدمت سلاطين درآيند و به جمع
مال و حطام دنيا از طريق حرام بپردازند و باعث همه انحرافات آنان
خواهند بود. بنابراين روش عالمان در هر دو جهت زياده و نقصان به سود يا
به زيان داراى آثار مضاعف است . همين مقدار كه گفته شد در شرح گناهانى
كه توبه از آنها توبه واقعى است كافى مى باشد.
ركن سوّم - در توبه كامل و شرايط و ادامه آن تا
پايان عمر
گفته شد توبه عبارت از ندامتى است كه موجب عزم و قصد شود، و آن
نتيجه علم به آن است كه گناهان ميان او و محبوب حايلند، و هر يك از علم
و پشيمانى و عزم داراى دوام و كمالى است ، و دوام آنها نيز داراى
شرايطى و كمال آنها را علامتى است كه ناگزير از بيان آنهاييم .
در مورد علم بحث از آن ضمن گفتگو درباره سبب توبه بيان خواهد شد.
امّا پشيمانى عبارت از به درد آمدن دل است به هنگامى كه از دست رفتن
محبوب را احساس كند و نشانه آن بسيارى افسوس و اندوه و ريختن اشك و طول
گريه است ؛ چه هر كس نزول بليه اى را براى فرزند يا يكى از عزيزانش
احساس كند گريه و اندوهش طولانى مى شود، و چه كسى نزد او عزيزتر از خود
اوست و چه بليه اى سخت تر از دخول در آتش است ؟ و كدام سبب دلالتش بر
عقوبت از گناه بيشتر است ، و كدام خبر دهنده راستگوتر از خدا و پيامبر
اوست ؟ اگر پزشك به او بگويد فرزندش بيمار است و بهبودى نمى يابد و
بزودى خواهد مرد بى درنگ دچار اندوهى شديد خواهد شد در حالى كه فرزندش
از جانش عزيزتر نبوده ، و پزشك از خداوند و پيامبرش راستگوتر نيست ، و
مرگ از جهنم سخت تر نبوده و دلالت بيمارى بر مرگ از دلالت معاصى بر خشم
خدا و قرار گرفتن در معرض آتش گوياتر نيست . از اين رو هر اندازه سوزش
پشيمانى سخت تر باشد آمرزش گناهان بيشتر مورد اميدوارى است . نشانه صحت
پشيمانى نرم شدن دل و بسيارى اشك چشم است . در خبر آمده است :
((با توبه كاران همنشين شو چه دل هاى آنها نرم
تر است ))؛
(160) نشانه ديگر پشيمانى تلخى آن گناهان است كه به عوض
شيرينى آنها در دل جايگزين مى شود و ميل او به گناه به كراهت و رغبت او
به نفرت مبدل مى گردد. در اسرائيليات آمده است : يكى از پيامبران از حق
تعالى قبول توبه بنده اى را درخواست كرد كه سال ها در عبادت كوشيده و
اثر قبول آن را نيافته بوده حق تعالى به او فرمود: به عزّت و جلالم
سوگند اگر همه اهل آسمان ها و زمين از او شفاعت كنند، مادام كه حلاوت
گناهانى كه از آنها توبه كرده در دل اوست توبه اش را نخواهم پذيرفت .
مى گويم :
از طريق خاصّه (شيعه ) از امير مؤ منان (ع ) روايت شده كه
گوينده اى در حضور او ((
اءستغفر اللّه )) گفت ، آن حضرت
به او فرمود: ((مادرت به عزايت بنشيند آيا مى
دانى (( استغفر اللّه
)) چيست ؟ استغفار درجه عليين
است و داراى شش معناست : نخستين آنها پشيمانى بر گذشته است ؛ دوم عزم
بر اين كه هرگز به روش گذشته باز نگردى ؛ سوم حقوق خلق را ادا كنى تا
خدا را با حسابى پاك ملاقات كنى و حقى بر ذمه ات نباشد؛ چهارم آن در
صدد برآيى هر واجبى را كه از تو فوت شده قضا و حق آن را ادا كنى ؛ پنجم
گوشتى را كه از مال حرام بر بدنت روييده با خون و اندوه آب كنى تا پوست
بدنت بر استخوان ها بچسبد و گوشت تازه اى ميان آنها بروييد؛ ششم آن كه
رنج طاعات را به جسمت بچشانى چنان كه لذت گناه را به آن چشانيده اى در
اين هنگام مى توانى بگويى ((
استغفر اللّه ))
)).(161)
غزالى مى گويد :
اگر بگويى گناهان همه مورد رغبت نفس مى باشند و چگونه ممكن است
آنها را تلخ احساس كند.
مى گويم :
كسى كه عسلى آلوده به زهر تناول كند در حالى كه تلخى زهر را
احساس نكند و آن را لذيذ و خوشگوار شمارد سپس بيمار شود و بيمارى و
دردمندى او به درازا كشد و موهايش بريزد و اعضايش فلج شود هرگاه عسلى
نزد او آورند كه مانند آن به زهر آلوده و او هم بى نهايت گرسنه باشد و
عنايت علاقه را به شيرينى داشته باشد آيا نفس او از اين عسل تنفر خواهد
داشت يا نه ؟ اگر بگويى نه افكار مشهودات كرده اى ، زيرا بسا از عسلى
كه در آن زهر نباشد نيز به سبب مشابهت دورى خواهد جست ، توبه كننده نيز
به همين گونه گناه را تلخ احساس مى كند، زيرا مى داند كه هر گناهى
مانند عسلى شيرين ليكن عمل آن مانند عملكرد زهر است ؛ و توبه درست و
صادق آن است كه همراه با چنين ايمانى باشد، و چون اين گونه ايمان كمياب
است توبه و توبه كاران نيز كمياب و نادرند و آنچه به چشم مى خورد كسانى
هستند كه از خداوند روگردانيده ارتكاب گناه را سهل شمرده و بر آن اصرار
مى ورزند.
آنچه ذكر شد شرط كمال پشيمانى است و بايد تا دم مرگ ادامه داشته باشد.
سزاوار است اين تلخى و زهرناكى را در تمام گناهان احساس كند و آن را
موجود بداند هر چند برخى از گناهان را پيش از اين مرتكب نشده باشد،
چنان كه خورنده عسل زهرآلود از آب سرد و گوارا در صورتى كه بداند مانند
آن عسل آلوده به زهر است دورى خواهد جست ، زيرا زيانى كه به او رسيده
از عسل نبوده بلكه از چيزى بوده كه در عسل وجود داشته است . همچنين
زيانى كه به توبه كننده از دزدى و زنا وارد مى شود نيز از صرف دزدى و
زنا نبوده بلكه به سبب مخالفت او با امر خداوند بوده و اين امر در همه
گناهان جارى است .
امّا عزمى كه از پشيمانى ناشى مى شود عبارت از تدارك است و آن يا مربوط
به زمان حالت است كه لازم مى آيد همه موانع توبه را كه در پيش پاى اوست
از ميان بردارد، و تمام واجباتى را كه در حال متوجه اوست به جا آورد؛ و
يا مربوط به گذشته است كه بايد آنچه در آن كوتاهى و تقصير كرده جبران
كند؛ و يا مربوط به آينده است كه آن ادامه طاعت و دوام ترك معصيت تا
فرا رسيدن مرگ است و شرط صحت طاعت او اين است كه فكرش را به زمانى كه
به سبب سن يا احتلام بالغ شده برگرداند و گذشته عمرش را سال به سال و
ماه به ماه و روز به روز و نفس به نفس بررسى كند و بنگرد در طاعت چه
چيزهايى را تقصير كرده و چه گناهانى را مرتكب شده است . اگر نمازى ترك
كرده يا آن را در جامه نجس به جا آورد يا به سبب نادانى در شرايط نيت ،
نمازش را با نيت نادرست گزارده آنها را به تمامى قضا كند اگر در تعداد
نمازهايى كه از او فوت شده شك دارد مدت بلوغش را حساب كند و با كسر
مدتى كه يقين دارد نمازهايش را در آن به جا آورده است نمازهاى باقى مدت
را قضا كند در اين مورد مى تواند بر حسب ظن عمل كند و از طريق بررسى و
اجتهاد به مطلوب برسد. امّا روزه ، اگر آن را به علت مسافرت يا بيمارى
ترك كرده و قضاى آنها را به جا نياورده يا به عمد افطار كرده يا نيت را
در شب فراموش كرده و قضاى آنها را نگرفته يا بررسى و اجتهاد مجموع آنها
را معلوم كند و به قضاى آنها مشغول شود. امّا زكات لازم است همه مالش
را حساب و تعداد سال هايى را از زمانى كه شرايط وجوب زكات بر او تحقق
يافته است محاسبه و معلوم كند و آنچه در اداى آن كوتاهى كرده يا در
شرايطى كه در اداى آن معتبر است اخلال به عمل آمده بر حسب ظن غالب
تعيين و قضا كند. امّا حج اگر در برخى سال ها استطاعت پيدا كرده و حج
نگزارده و اكنون بى چيز شده لازم است روانه حج شود و اگر به سبب
ورشكستگى قادر به اين امر نيست واجب است به اندازه توشه راه از حلال
كسب كند، و اگر كسب و مالى ندارد بر او واجب است از مردم بخواهد از
وجوه زكات و صدقات به مقدارى كه بتواند حج بگزارد به او بدهند؛ چه اگر
او پيش از گزاردن حج بميرد گنهكار مرده است . پيامبر (ص ) فرموده است :
((هر كس بميرد و حج (واجب ) را نگزارده باشد اگر
بخواهد يهودى بميرد و اگر بخواهد نصرانى ))؛
(162) و عجزى كه پس از قدرت عارض شود حج را از او ساقط
نمى كند. اين بود طريق بررسى طاعات و تدارك آنها.
|