راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا
حياء
ملامحسن فيض كاشانى رحمه
اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى
- ۲۵ -
فضيلت عفو
بدان عفو آن است كه استحقاق حقى را داشته باشى و از آن بگذرى ؛ از قبيل قصاص يا
غرامت و آن غير از حلم و فرو خوردن خشم است . از اين رو آن را جداگانه مطرح ساختيم
. خداى متعال مى فرمايد: (( خذ العفو واءمر
بالعرف ، )) تا آخر آيه
(886) و فرمود: (( و ان تعفوا
اقرب للتقوى . ))
(887)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((تواضع بنده را
جز بلندى درجه نمى افزايد. پس تواضع كنيد تا خداوند به شما رفعت درجه دهد، و عفو بر
عزّت بنده مى افزايد؛ پس عفو كنيد تا خدا شما را عزيز دارد، و صدقه مال را زياد مى
كند؛ پس صدقه دهيد تا خدا شما را بى نياز سازد.))(888)
عايشه گفت : ((هرگز نديدم كه رسول خدا از ستمى كه بر او
رفته انتقام بگيرد تا آنگاه كه يكى از محرمات الهى هتك نمى شد. امّا هرگاه چيزى از
محرمات الهى هتك مى شد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيش از همه خشمگين مى شد و
ميان دو چيز مخيّر نشد، جز اين كه آسان ترين آنها را در صورتى كه گناه نبود بر مى
گزيند.))(889)
عقبه بن عامر مى گويد: ((روزى پيامبر خدا صلّى اللّه
عليه و آله را ملاقات كردم پس من پيش از او دستش را گرفتم يا او زودتر دست مرا گرفت
و فرمود: اى عقبه آيا تو را از بهترين اخلاق اهل دنيا و آخرت خبر دهم ؟ به كسى كه
از تو قطع رابطه كرده بپيوند و به كسى كه تو را محروم ساخته ببخش و كسى را كه به تو
ستم كرده عفو كن .))(890)
پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((موسى عليه
السّلام عرض كرد پروردگارا كدام بنده ات در پيشگاه تو عزيزتر است ؟ خداى متعال
فرمود: كسى كه با داشتن قدرت عفو كند.))(891)
مردى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و از ستمى شكوه كرد. پيامبر او را امر
كرد به نشستن فرمود و خواست از وى دادخواهى كند آنگاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و
آله فرمود: ((ستم رسيدگان در روز قيامت رستگارند))؛
آن مرد با شنيدن حديث از انتقام گرفتن خوددارى كرد.(892)
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده : ((هر كس
دعا كند بر كسى كه به او ستم كرده از او انتقام گرفته است .))(893)
و از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله روايت شده : ((هرگاه
خدا در روز قيامت آفريدگان را برانگيزد فريادگرى از زير عرش سه بار فرياد كند: اى
گروه موحّدان خدا شما را عفو كرد. پس بعضى از شما بعضى را عفو كنيد.))(894)
روايت شده كه چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مكه را فتح كرد. خانه كعبه را
طواف كرد و سعى صفا و مروه انجام داد و دو ركعت نماز گزارد. آنگاه به طرف كعبه آمد
و دو طرف در را گرفت و فرمود:
اى اهل مكه چه مى گوييد و چه انتظار داريد؟ عرض كردند: مى گوييم : برادر و پسرعمويى
بردبار و مهربانى سه بار اين جمله را تكرار كردند. پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
فرمود: من هم مى گويم آنچه را برادرم يوسف گفت : ((
لا تثريب عليكم اليوم يغفر اللّه لكم و هو ارحم الراحمين .
)) راوى گفت : تمام اهل مكه از خانه ها بيرون آمدند چنان كه گويى از
گورها بيرون شده و دين اسلام را پذيرفتند.(895)
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده : ((هرگاه
بندگان (روز قيامت ) بايستند فريادگرى فرياد كند هر كس بر خدا مزدى دارد به پا خيزد
و وارد بهشت شود. عرض شد: چه كسى بر خدا مزد دارد؟ فرمود: كسى كه مردم را عفو كرده
اند. پس هزاران نفر به پا مى خيزند و خداوند آنها را بدون حساب وارد بهشت مى كند.))(896)
ابن مسعود گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بر
والى شايسته نيست كه حدى نزد او ثابت شود و آن را اجرا نكند؛ خدا بسيار عفو مى كند
و عفو را دوست مى دارد. آنگاه اين آيه را قرائت كرد:
(( فليعفوا و ليصفحوا ))
(897) تا آخر آيه .
جابر مى گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((سه
خصلت است كه هر كس آنها را همراه ايمان (به محشر) آورد از هر درى از درهاى بهشت كه
بخواهد وارد شود و با هر حورالعين كه بخواهد تزويج كند: هر كس دين حقى با خود
بياورد و پس از هر نمازى ده بار سوره توحيد را بخواند و قاتل خود را عفو كند. عرض
شد: اى رسول خدا، يا يكى از آن سه را بياورد؟ فرمود: يا يكى از آن سه را همراه خود
(به محشر) بياورد.(898)
مى گويم : از طريق شيعه روايتى در كافى از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه گفت
: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در خطبه اش فرمود: ((بهوش
باشيد. آيا شما را از بهترين آفريدگان دنيا و آخرت خبر دهم ، اين كار از كسى كه به
تو ستم كرده عفو كنى و به كسى كه با تو قطع رابطه كرده بپيوندى و به كسى كه به تو
بدى كرده نيكى كنى و به كسى كه تو را محروم ساخته بدهى .))(899)
از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه گفت :
((رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده : بر شما باد
به عفو كردن چرا كه عفو بر عزّت بنده مى افزايد. پس عفو كنيد تا خدا بر عزّت شما
بيفزايد.))(900)
ابوحمزه ثمالى از امام سجّاد عليه السّلام روايت كرده كه گفت : شنيدم آن حضرت مى
فرمود: ((هرگاه روزى قيامت شود خدا مخلوق اولين و آخرين
را در يك جا گرد مى آورد. آنگاه فريادگرى فرياد مى كند: اهل بخشش كجايند؟ فرمود:
جمع زيادى از مردم به پا مى خيزند پس فرشتگان از آنها استقبال مى كنند و مى گويند:
بخشش شما چه بود؟ مى گويند: ما مى پيوستيم به كسى كه با ما قطع رابطه كرده بود و مى
بخشيديم به كسى كه ما را محروم ساخته بود و عفو مى كرديم كسى را كه به ما ستم كرده
بود. حضرت فرمود: به آنها مى گويند: راست مى گوييد وارد بهشت شويد.))(901)
امام پنجم عليه السّلام فرمود: ((پشيمانى بر عفو آسان
تر و برتر از پشيمانى بر كيفر كردن است .))(902)
و از آن حضرت عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((زن
يهوديه اى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با داخل كردن سم در پاچه گوسفند
مسموم كرد به محضر آن حضرت آوردند. پيامبر به او فرمود: چه چيز تو را بر اين خيانت
واداشت ؟ زن جواب داد: با خود گفتم : اگر اين شخص پيامبر باشد زهر به او آسيبى نمى
رساند و اگر شاه باشد مردم را از شرّ او راحت مى كنم . حضرت باقر فرمود: پس رسول
خدا آن زن را عفو كرد.))(903)
از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده : ((سه چيز از
بزرگوارى هاى دنيا و آخرت است : عفو كن كسى را كه به تو ستم كرده ؛ بپيوندى به كسى
كه با تو قطع رابطه كرده ؛ و چون بر تو ستم شود حلم ورزى .))(904)
از ابوالحسن عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((هرگز
دو گروه با يكديگر برخورد نكردند جز اين كه گروهى كه بيشتر عفو كرده اند يارى شده
اند.))(905)
از معتب روايت شده كه گويد: ((امام هفتم عليه السّلام
در باغى كه داشت ، درخت خرما قطع مى كرد. پس غلام آن حضرت را ديدم كه مقدارى خرما
بر گرفت و آن را پشت ديوار باغ گذاشت پس نزد او آمدم و او را گرفته با آن خرما به
محضر امام آوردم و عرض كردم : فدايت شوم من اين غلام را با اين مقدار خرما يافتم .
حضرت به غلام فرمود: اى فلان ! عرض كرد: لبيك ، فرمود: آيا گرسنه اى ؟ عرض كرد نه
سرورم ، فرمود: آيا برهنه اى ؟ عرض كرد: نه سرورم ، فرمود: پس چرا اين را برداشتى ؟
عرض كرد: آن را مى خواستم ؛ فرمود: برو مال خودت باشد و به من فرمود او را رها كن .))
ابوحامد مى گويد: امّا سخنان بزرگان ؛ به راهبى گفته شد: آيا اسكندر ذوالقرنين را
ديده اى ؟ آيا او پيامبر بود؟ گفت : نه ليكن آنچه به او داده شد به خاطر چهار خصلت
بود كه در او وجود داشت : هرگاه قدرت داشت عفو مى كرد، و چون وعده مى داد وفا مى
كرد، و هرگاه سخن مى گفت صادق و راستگو بود و امروز براى فردا گرد نمى آورد. يكى از
بزرگان گويد: بردبار كسى نيست كه چون بر او ستم رود حلم ورزد تا پس از قدرت يافتن
انتقام بگيرد، بلكه بردبار كسى است كه چون ستم شود حلم ورزد و آنگاه كه قدرت يابد
عفو كند و گويند: قدرت كينه و خشم را از بين مى برد.
روايت شده كه دزدى در صفين وارد مخفيگاه عمار بن ياسر شد. پس به عمار گفتند: او را
از دشمنان ماست دست او را قطع كن ، گفت : عيب او را مى پوشانم باشد كه خدا در روز
قيامت عيوب مرا بپوشاند.
ابن مسعود در بازار نشست كه كالايى بخرد. پس خريد. آنگاه به جستجوى درهمهايش پرداخت
و پول ها در دستارش بود. پس متوجه شد كه به سرقت رفته است و گفت : اينجا كه نشسته
بوم پول ها با من بود. پس مردم دزد را نفرين مى كردند و مى گفتند خدايا دست دزدى كه
اين پول ها را به سرقت برده قطع كن . پس عبداللّه بن مسعود گفت : خدايا اگر نياز او
را به بردن پول ها واداشته بر او مبارك كن و اگر به گناه آن را برده اين سرقت را
آخرين گناهانش قرار بده .
فضيل گويد: زاهدتر از مردى خراسانى نديدم كه در مسجد الحرام كنارم نشست ، آنگاه
برخاست تا طواف كند. دينارهايى كه همراهش بود دزديده شده بود؛ پس مى گريست گفتم :
آيا براى دينارها مى گريى ؟ گفت : نه ليكن من و او را در پيشگاه خدا به پا داشته
اند، پس عقل من بر باطل ساختن دليل او اشراف يافت و به خاطر ترحم بر او مى گريم .
گويند در انجيل نوشته شده : هر كس براى كسى كه او ستم كرده آمرزش بخواهد شيطان را
از خود رانده است .
فضيلت نرمى و مدارا كردن
بدان كه نرمى ستوده است و مخالف آن خشونت و بدرفتارى است . خشونت نتيجه خشم و
بدخويى است و مدارا و نرمش نتيجه خوشخويى و سلامتى ، عامل بدرفتارى گاه خشم است و
گاه حرص زياد و غلبه آن بر انسان به طورى كه انسان سرگشته شده و قادر به انديشيدن
نباشد و نتوانند پايدارى كند بنابراين مدارا و نرمش نتيجه اى است كه فقط از خوشخويى
حاصل مى شود و اخلاق نيكو فقط از طريق مغلوب كردن نيروى خشم و شهوت و نگاه داشتن
آنها در حدّ اعتدال به دست مى آيد. از اين رو پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله
مدار كردن را ستوده و در آن باره مبالغه كرده و فرموده است : ((به
هر كس كه بهره اى از ملايمت داده شده ، بهره اش از خير دنيا و آخرت داده شده است ،
و به هر كس كه بهره اى از ملايمت داده نشده است ، از بهره خير در دنيا و آخرت محروم
شده است .))(906)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هرگاه خدا
خاندانى را دوست بدارد، بر آنها مدارا كردن را وارد مى كند.))(907)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خداوند بر نرمى
و ملايمت چيزى مى دهد كه بر خشونت نمى دهد و هرگاه خدا بنده اى را دوست بدارد به او
مدارا مى بخشد، و هر خانواده اى كه از مدارا كردن محروم شوند از دوستى خدا محروم
شده اند.))(908)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خدا مدارا كننده
است و مدارا كردن را دوست دارد و به آن اجرى مى دهد كه به خشونت نمى دهد.))(909)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كه از مدارا
كردن محروم شود از تمام خوبى ها محروم شده است .))(910)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((آيا مى دانيد كه
هر شخص آسان گير و نرم خو و خوش برخورد بر آتش حرام مى باشد.))(911)
و نيز فرمود صلّى اللّه عليه و آله : ((مدارا كردن
ميمنت است ، خشونت و درشتى شوم .))(912)
و فرمود صلّى اللّه عليه و آله : ((آرامش و تانّى از
خداست و شتاب از شيطان .))(913)
مى گويم : از طريق شيعه روايتى را كافى از امام باقر عليه السّلام آورده كه گفت :
((پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اگر نرمى
مخلوق مى بود كه ديده مى شد، در ميان آفريدگان خدا آفريده اى نيكوتر از او نبود.))(914)
از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه گفت : ((پيامبر
خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: نرمى روى هر چيزى نهاده شد آن را زينت بخشيد و از
هر چه برداشته شد، آن را زشت ساخت .))(915)
و نيز از همان حضرت روايت شده : ((خدا مدارا كننده است
و مدارا كردن را دوست مى دارد.))(916)
و نيز از همان حضرت روايت شده است كه فرمود: ((براى هر
چيزى قفلى است (و آن چيز را با آن قفل از دسترسى ديگران حفظ مى كنند) و قفل ايمان
مدارا كردن است و پاداشى كه خدا به مدارا كننده مى دهد به شخص خشن نمى دهد.))(917)
از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه گفت :
((رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: مدارا ميمنت
دارد و خشونت نحوست .))(918)
و از آن حضرت عليه السّلام روايت شده كه گويد: ((پيامبر
خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: دو نفر با هم رفيق نشدند مگر اين كه محبوب ترين
آنها در نزد خدا و بيشترين آنها از نظر اجر كسى است كه با رفيق خود بيشتر مدارا
كند.))(919)
و از آن حضرت عليه السّلام روايت شده : ((هر كه در كارش
مدارا كند به هر چه از مردم بخواهد مى رسد.))(920)
و از آن حضرت عليه السّلام روايت شده : ((خدا مدارا
كننده است و مدارا كردن را دوست مى دارد، از جمله مدارا كردن خدا به بندگانش آن است
كه كينه آنها را نزد خود نگه نمى دارد و با هوسها و خواسته دل هاى آنها مخالفت مى
كند. و نيز از مهربانى او نسبت به بندگان آن است كه آنها را به امرى فرا مى خواند
كه مى خواهد آن را از آنان سلب كند تا از اين طريق با ايشان مدارا كرده باشد و نيز
رشته هاى ايمان و سنگينى آن يكباره بر دوش آنها قرار نگيرد و در نتيجه دچار ضعف و
ناتوانى شوند. بر اين اساس هرگاه خدا بخواهد چنين كند امرى را به وسيله امرى ديگر
منسوخ مى سازد.))(921)
از موسى بن جعفر عليهما السّلام روايت شده كه فرمود: ((نرمى
و ملاطفت نيمى از زندگانى است .))(922)
و نيز از آن حضرت روايت شده به كسى كه ميان او و قومش سخنى در گرفته بود فرمود:
((با آنها نرمى و مدارا كن زيرا كيفرشان در خشمشان است (در هنگام خشم
كفر گويند) و كسى كه كفر او در خشمش باشد خيرى ندارد.))(923)
از عمرو بن ابى المقدام روايت شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
((در نرمى فزونى و بركت است و هر كس از نرمى بى بهره شد از خير بى بهره
شده است .))(924)
از عمرو بن ابى المقدام به طور مرفوع روايت شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله
فرمود: ((از هر خاندانى كه مدارا و ملاطفت دور شد خير
از آنها دور شد.))(925)
ابوحامد پس از نقل اخبار گذشتگان مى گويد: اين است ستايش دانشمندان از مدارا و
ملاطفت و اين دليل كه در بيشتر حالات و كارها ستوده و مفيد است و گاه بندرت آدمى
نياز به خشونت دارد. انسان كامل كسى است كه جاى ملاطفت و ملايمت را از جاى خشونت
تشخيص دهد و هر كدام را در جاى خود به كار ببرد و اگر در تشخيص موارد آن دو عاجز شد
و در رويدادى كار بر او مشكل آمد به ملاطفت متمايل شود كه پيروزى و موفقيت در نرمى
و ملاطفت است .
گفتارى در نكوهش حسد، و در حقيقت و عوامل حسد و درمان آن و
نهايت چيزى كه در
برطرفساختن آن لازم است
شرح نكوهش حسد
بدان كه حسد از نتايج كينه است ، و كينه از نتايج خشم ؛ بنابراين حسد شاخه اى فرعى
از شاخه هاى خشم ، و غضب ريشه اصلى از ريشه هاى حسد است . پس شاخه هاى بى شمارى از
اخلاق نكوهيده از حسد جدا مى شود و تنها در نكوهش حسد روايات بسيارى وارد شده است .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((حسد حسنات را مى
خورد چنان كه آتش هيزم خشك را.))(926)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در نهى از حسد و عوامل و نتايج آن فرمود:
((به يكديگر حسد نورزيد و با يكديگر قطع رابطه نكنيد و پشت به يكديگر
نكنيد و با هم دشمنى نورزيد، اى بندگان خدا با هم برادر باشيد.))(927)
روايت شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد مردى از انصار شهادت داد كه وى
اهل بهشت است و چون از حال او جستجو كردند، عمل فوق العاده اى از او نديدند جز اين
كه هرگاه به رختخواب خود مى رفت خدا را ياد مى كرد و بر نمى خاست تا هنگام نماز صبح
فرا مى رسيد پس اين مطلب به آن مرد گفته شد وى گفت : حقيقت همان است كه شما ديديد
جز اين كه من در نفس خود نسبت به هيچ يك از مسلمانان در خيرى كه خدا به او داده
كينه و حسدى نمى يابم .))(928)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((سه چيز است كه
هيچ كس از آنها نجات نمى يابد: گمان بد كردن ، فال بد و حسد و راه رهايى از آنها را
بر ايشان مى گويم . هرگاه گمان بد بردى تحقيق مكن ، و هرگاه فال بد زدى بگذر، و
هرگاه حسد بردى ستم مكن .))(929)
و در روايتى است : ((سه چيز است كه هيچ كس را از آن
رهايى نيست و كم است كسى كه از آن رها شود.))
(930) بنابراين در اين روايت امكان رهايى را ثابت كرده است .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بيمارى امت هاى
پيش از خودتان به شما راه يافته است ، حسد، دشمنى و دشمنى مى تراشد، مقصودم تراشنده
مو نيست بلكه دشمنى دين را مى تراشد (از ريشه مى كند)، سوگند به خدايى كه جان محمّد
در قبضه قدرت اوست تا وقتى مؤ من نشويد وارد بهشت نشويد و تا وقتى ، به يكديگر
دوستى نورزيد مؤ من نشويد. بهوش باشيد شما را از چيزى خبر مى دهم كه ايمان و
دوستى را برايتان ثابت مى كند در ميان خود سلام را آشكار سازيد.))(931)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((نزديك است كه
فقر به كفر انجامد، و نزديك است حسد بر مقدّر الهى غالب آيد.))(932)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بزودى بيمارى
امت ها به امتم خواهد رسيد، عرض كردند: بيمارى امت ها چيست ؟ فرمود: غرور و سرمستى
و مباهات به زيادى مال و حسدورزى در دنيا و دور شدن از يكديگر و به هم حسد بردن تا
آن جا كه به ستم مبدل شود. آنگاه به صورت فتنه و آشوب درآيد.))(933)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((به برادرت
آشكارا سرزنش مكن كه در نتيجه خدا او را مورد رحمت قرار دهد و تو را مبتلا سازد.))(934)
روايت شده كه چون موسى عليه السّلام به سوى پروردگارش شتافت در سايه عرش مردى را
ديد پس بر بلندى جايگاه او رشك برد و با خود گفت : اين مرد در پيشگاه خدا محترم است
، از خدا خواست كه از اسم او به موسى عليه السّلام خبر دهد ولى خداوند از اسم آن
مرد خبر نداد و فرمود: (((اى موسى ) سه كار از كارهاى
او را برايت مى گويم : او به آنچه خدا از بخشش خود داده بود حسد نمى ورزيد و پدر و
مادرش را از خود ناراضى نساخت و سخن چينى نمى كرد.))
زكريا (ع ) گفت : خداى متعال فرمود: ((شخص حسود دشمن
نعمت من است ، و از حكم من خشمگين است ، و از آنچه ميان بندگانم تقسيم كرده ام
ناراضى است .))
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((آنچه بر امتم از
همه بيشتر مى ترسم اين است كه مال و ثروتشان زياد شود پس به يكديگر حسد ورزند و به
كشتار يكديگر اقدام كنند.))(935)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((در برآوردن
حوائج از پنهان ساختن كمك بجوييد، زيرا هر صاحب نعمتى مورد حسد است .))(936)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((نعمت هاى خدا
دشمنانى دارد. عرض شد: كيانند؟ فرمود: كسانى كه بر آنچه خدا به لطف خود به مردم
داده است حسد مى ورزند.))(937)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((شش گروه به سبب
شش خصلت پيش از محاسبه وارد دوزخ مى شوند. عرض شد: اى رسول خدا آنها كيانند؟
فرمود: اميران به ستم ، عرب به تعصّب ، دهقانان به تكبّر، بازرگانان به خيانت ،
روستائيان به نادانى ، و علما به حسد.))(938)
مى گويم : از طريق شيعه كافى روايتى از امام پنجم عليه السّلام نقل كرده كه فرمود:
((از مرد در حال خشم گفتار و كردارى سر مى زند و كافر مى شود و حسد
ايمان را مى خورد چنان كه آتش هيزم خشك را.))(939)
از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((آفت
دين حسد و خودپسندى و فخر كردن است .))(940)
از همان حضرت روايت شده گويد: ((پيامبر خدا صلّى اللّه
عليه و آله فرمود: خداى متعال به موسى بن عمران فرمود: اى پسر عمران به آنچه از
بخشش خود به بندگانم داده ام حسد مبر، و چشمانت را به آن خبره مكن و بر ديگران حسد
مبر، زيرا شخص حسود نسبت به نعمتهايم خشمگين است ، و از آنچه در ميان بندگانم تقسيم
كرده ام روى گردان است و هر كس چنين باشد من از او و او از من نيست .))(941)
و از آن حضرت عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((از
خدا بپرهيزيد و بعضى از شما نسبت به بعضى حسد نورزيد. همانا سياحت در شهرها جزئى از
آيين مسيح بود. پس در يكى از سياحت هايش در حالى كه مرد كوتاه قد از يارانش با او
بود بيرون رفت و او غالبا همراه حضرت بود؛ و چون عيسى عليه السّلام به دريا رسيد
گفت : (( بسم اللّه بصحة يقين منه
)) و بر روى آب براه افتاد. پس آن مرد كوتاه قد چون به عيسى نگريست كه
از آب گذشت گفت : (( بسم اللّه بصحة يقين
منه ، )) او نيز بر روى آب به راه افتاد و
به عيسى عليه السّلام ملحق شد. پس به عجب گرفتار شد و گفت اين عيسى روح اللّه است
بر روى آب راه مى رود و من نيز بر روى آب راه مى روم پس او بر من چه فضيلتى دارد.
امام صادق عليه السّلام فرمود: با اين عجب در آب فرو رفت و از عيسى عليه السّلام
كمك خواست حضرت او را از آب گرفت و بيرون آورد؛ سپس به او فرمود: اى كوتاه قد چه
گفتى ؟ عرض كرد: گفتم : اين عيسى روح اللّه است بر روى آب مى رود و من نيز بر روى
آب مى روم و گرفتار عجب شدم حضرت عيسى عليه السّلام به او فرموده : تو براى خويش
مقامى قائل شدى كه خداوند آن را به تو نبخشيده بود، لذا خدا به آنچه گفتى بر تو غضب
كرد؛ پس به درگاه خدا از آنچه گفتى توبه كن . امام صادق عليه السّلام فرمود: آن مرد
توبه كرد و به همان مقامى كه خدا به او بخشيده بود برگشت . پس تقوا پيشه كنيد و به
يكديگر حسد نورزيد.))(942)
و از آن حضرت روايت شده كه فرمود: ((مؤ من رشك مى برد
ولى حسد نمى ورزد، و منافق حسد مى ورزد ولى رشك نمى برد.))(943)
در (( مصباح الشريعه
))
(944) از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود:
((شخص حسود پيش از آن كه به شخص مورد حسد زيان بزند به
خود زيان مى رساند؛ مانند ابليس كه با حسدش موجب لعنت خود شد و براى آدم موجب هدايت
و برگزيدگى و بلندى مقام تا سر حدّ عهد و اصطفا شد، پس مورد حسد باش ولى حسد مبر،
چرا كه ميزان عمل شخص حسود هميشه در برابر سنگينى ميزان عمل شخص مورد حسد سبك است ؛
در حالى كه روزى تقسيم شده ، پس حسد چه نفعى به حال حسود دارد؟ و حسد چه ضررى به
شخص مورد حسد مى رساند؟ ريشه حسد از كوردلى و انكار بخشش خداست و آنها دو بال
كفرند؛ به وسيله حسد پسر آدم در حسرت دائمى افتاد و به هلاكتى دچار شد كه هرگز از
آن رهايى ندارد. شخص حسود توبه نمى كند چرا كه بر حسد اصرار مى ورزد و به آن معتقد
است و اين صفت برايش خو و طبيعت شده است و بدون عامل و سببى حسد در او ظاهر مى شود،
و طبيعت در اساس تغيير نمى كند، اگر چه تا حدودى درمان پذير است .))
ابوحامد مى گويد: امّا سخنان بزرگان ؛ برخى از پيشينيان گفته اند: نخستين گناهى كه
انجام شد حسد بود. ابليس آنگاه كه ماءمور شد بر آدم عليه السّلام سجده كند حسد برد
و حسد او را به معصيت واداشت .
بكر بن عبداللّه گويد: مردى بر يكى از شاهان وارد مى شد و در برابر او مى ايستاد و
مى گفت : اى شاه ! به نيكوكار در برابر نيكى اش نيكى كن و بدكار را همان بدى هايش
كفايت است ، پس مردى بر مقام آن شخص (در نزد شاه ) و سخن او حسد برد و از او در نزد
شاه سعايت كرد و گفت : اين شخصى كه در برابرت مى ايستد و آن گفته را تكرار مى كند
معتقد است كه دهان شاه بد بوست . شاه به سخن چين گفت : چگونه درستى سخن تو نزد من
ثابت شود؟ گفت : فردا او را نزد خود فرا بخوان و چون به تو نزديك شود مى بينى دستش
را بر بينى خود نهاده كه بوى بد دهان تو را نشنود. شاه به او گفت : برو تا در آن
بينديشم . پس از محضر شاه بيرون رفت و آن مرد مقرّب را به منزل خود دعوت و به غذايى
كه در آن سير ريخته بود او را اطعام كرد، آن مرد بعد از خوردن غذا از خانه ميزبان
خارج شد و به مجلس شاه آمد و در برابر شاه ايستاد و جمله هر روز را تكرار كرد. شاه
به او گفت : نزديكم بيا پس به او نزديك شد و از اين كه مبادا شاه از بوى سير ناراحت
شود دستش را بر دهانش نهاد. شاه با خود گفت : فلانى (سخن چين ) به من راست گفت .
بكر بن عبداللّه مزنى گفت : شاه با خط خود جز جايزه و صله چيزى نمى نوشت . پس به خط
خود به يكى از كارگزارانش نوشت چون آورنده اين نامه بيايد سر از بدنش جدا كن و پوست
او را پس از كندن پر از كاه كرده نزد من بفرست . اندرز كننده نامه را گرفت و بيرون
آمد. مرد سخن چين او را ديد و گفت : اين نامه چيست ؟ اندرز كننده گفت دستخط شاه است
كه جايزه اى برايم نوشته است . گفت : آن را به من ببخش . پند دهنده گفت : از آن تو
باشد. پس گرفت و بنزد كارگزار شاه آمد، كارگزار گفت : در نامه ات نوشته شده كه تو
را گردن بزنم و پوستت را بكنم . سخن چين گفت : نامه مال من نيست ؛ در كار من خدا را
در نظر بگير تا به شاه مراجعه كنم ، كارگزار گفت : نامه شاه برگشت ندارد پس او را
گردن زد و پوستش را كنده و پر از كاه كرد و نزد شاه فرستاد. سپس پند دهنده به عادت
هميشه نزد شاه آمد و گفتارش را تكرار كرد. شاه به شگفت آمد و گفت : نامه چه شد؟ گفت
: فلانى مرا ديد و از من خواست نامه را به او ببخشم . پس به او بخشيدم . شاه به وى
گفت : او به من گفت كه تو مرا بد بو مى دانى ؟ گفت : من اين حرف را نگفته ام ، شاه
گفت : پس چرا دستت را بر بينى ات نهادى ؟ پند دهنده گفت : فلانى (سخن چين ) به من
غذايى پر از سير خورانيد و من نمى خواستم كه شما بوى بد آن را استشمام كنيد و
ناراحت شويد. شاه گفت : راست مى گويى به جاى خود برگرد كه آدم بد را بدى هايش كفايت
كرد.
ابن سيرين گويد: بر هيچ كس در چيزى از امور دنيا حسد نبردم زيرا اگر او اهل بهشت
باشد چگونه بر امر دنيا كه در بهشت ناچيز است بر او حسد ببرم و اگر اهل دوزخ است پس
چگونه بر امر دنيا بر او حسد ورزم در حالى كه به دوزخ مى رود. از يكى از بزرگان سؤ
ال شد، آيا مؤ من حسد مى برد؟ گفت : چه چيز فرزندان يعقوب (كه بر يوسف حسد بردند)
از يادت برده است ؟ آرى مؤ من حسد مى برد ليكن اندوه حسد اگر در سينه ات باشد تا
آثار آن به دست و زبان سرايت نكند به تو آسيبى نمى رساند. ابودردا گويد: هر بنده اى
كه از مرگ بسيار ياد كند شادمانى او كم و حسدش اندك مى شود. و گويند: تمام مردم را
مى توانم خشنود سازم مگر كسى كه به نعمتى حسد مى ورزد، چرا كه او خشنود نمى شود مگر
آنگاه كه نعمت از بين برود. از اين رو گفته شد.
(( كل العداوه قد يرجى مودّتها
|
الاعداوة من عاداك من حسد ))
(945)
|
يكى از حكيمان گويد: حسد زخمى درمان ناپذير است و حسود را همان كه به او مى رسد
كفايت است . عربى بيابانى گفت : هيچ ظالمى را نديدم كه بسيار به مظلوم شبيه باشد،
جز شخص حسود، چرا كه ، او نعمت تو را نقمت و عذاب خود مى داند. بعضى از بزرگان گفته
اند: شخص حسود از مجالس جز نكوهش و خوارى نصيبى ندارد، و از فرشتگان جز لعنت و كينه
؛ و از مردم جز بى تابى و اندوه بهره اى ندارد و در هنگام جان دادن دچار سختى و ترس
و در موقف حساب (در قيامت ) گرفتار رسوايى عقوبت مى شود.))
|