راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا
حياء
ملامحسن فيض كاشانى رحمه
اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى
- ۱۰ -
شرح نشانه هاى خوشخويى
بدان كه انسان عيب نفس خود را نمى داند و هرگاه با نفس مختصر مبارزه اى كند تا
گناهان زشت را رها سازد چنين پندارد كه نفسش را پاك و خلقش را مهذب ساخته و از
مبارزه با نفس بى نياز شده است . از اين رو لازم است نشانه هاى خوشخويى روشن شود،
زيرا خوشخويى همان ايمان است و بدخويى همان نفاق ، خداى سبحان صفات مؤ منان و
منافقان را در قرآن بيان فرموده و تمام آنها نتيجه خوشخويى و بدخويى است و ما بخشى
از آن را نقل مى كنيم تا خوشخويى معلوم شود.
خداى متعال فرمود: (( قد افلح المؤ منون
... اولئك هم الوارثون . ))
(292) و فرمود: (( التائبون
العابدون ... و بشر المؤ منون . ))
(293)
و نيز فرمود: (( انما المؤ منون الذين اذا
ذكر اللّه وجلت قلوبهم ... اولئك هم المؤ منون حقا. ))
(294)
و نيز فرمود: (( و عباد الرحمن الذين يمشون
على الارض هونا )) تا آخر سوره .
(295)
پس هر كس نسبت به حال خود ترديد دارد، نفس خود را بر اين آيات عرضه كند، چه بودن
تمام اين صفات (در انسان ) نشان خوشخويى است و نبودنش نشان بدخويى و بودن بعضى از
آن صفات و نبودن بعضى دليل بر اين است كه برخى از اخلاق خوب را دارد و بعضى را
ندارد، بدين جهت بايد به تحصيل اخلاقى كه ندارد بپردازد و آنچه را دارد حفظ كند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مؤ من را به صفات بسيار توصيف كرده و در تمام آنها به
خوبيهاى اخلاق اشاره كرده است :
پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((مؤ من براى
برادرش دوست مى دارد آنچه براى خود دوست دارد.))(296)
و فرموده : ((هر كه به خدا و روز جزا ايمان دارد بايد
مهمانش را محترم بدارد.))(297)
و فرمود: ((هر كه به خدا و روز جزا ايمان دارد بايد
همسايه اش را گرامى بدارد.))(298)
و فرمود: ((هر كه به خدا و روز جزا ايمان دارد بايد سخن
خير بگويد يا سكوت كند.))(299)
آن حضرت خاطر نشان كرد كه صفات مؤ منان خوشخويى است و فرمود:
((كاملترين مؤ منان از نظر ايمان كسى است كه خوشخوترين
آنها باشد.))(300)
و فرمود: ((هرگاه مؤ من را خاموش و سنگين ديديد به او
نزديك شويد كه او حكمت تلقين مى كند.))(301)
و فرمود: ((هر كس را كه ثواب و كار نيك خشنودش مى سازد
و كار بد ناراحتش مى كند مؤ من است .))(302)
و فرمود: ((براى مؤ من حلال نيست كه به برادرش با نگاهى
اشاره كند كه او را بيازارد.))(303)
و فرمود: ((براى مسلمان حلال نيست كه مسلمانى را
بترساند.))(304)
و فرمود: ((دو همنشين در امانت خدا مى نشينند و بر هيچ
يك از آنها حلال نيست كه راز برادرش را كه از افشاى آن كراهت دارد آشكار كند.))(305)
يكى از علماى اخلاق نشانه هاى خوشخويى را جمع كرده و گفته است : خوشخويى اين است كه
شخص پر آزرم ، كم آزار، پر خير، كم مفسده ، راستگو، كم حرف ، پر كار و كم لغزش
باشد؛ حرفهاى زايد نزند، نيكوكار، سنگين ، شكيبا، خشنود، سپاسگزار، بردبار، رفيق ،
پاكدامن و مهربان باشد؛ نفرين كننده ، دشنام دهنده ، سخن چين ، فحاش ، غيبت كننده ،
عجول ، كينه توز، حسود و بخيل نباشد؛ متبسم و خوشرو باشد؛ براى خدا دوست دارد و
براى خدا دشمن بدارد و براى خدا خشنود شود و براى خدا خشمگين ؛ چنين شخصى خوشخوست .
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مورد نشانه هاى مؤ من و منافق سؤ ال شد و
فرمود: ((كوشش مؤ من در نماز و روزه عبادت است و كوشش
منافق مانند حيوان در خوردن و نوشيدن .))(306)
حاتم اصل گويد: مؤ من سرگرم انديشه و عبرت گرفتن است ، و منافق سرگرم حرص و آرزوست
؛ مؤ من از هر كس جز خدا نااميد است و منافق به هر كس اميدوار است جز خدا؛ مؤ من
از هر كس در امان است جز از خدا، و منافق از هر كس ترسان است جز خدا؛ مؤ من نيكى مى
كند و مى گريد، و منافق بدى مى كند و مى خندد، مؤ من تنهايى و خلوت را دوست دارد، و
منافق آميزش و جمع را دوست دارد؛ مؤ من كشت مى كند و از تباه شدن كشته اش مى
ترسد، و منافق از ريشه بر مى كند و اميد درويدن دارد؛ مؤ من به قصد سياست كردن امر
و نهى مى كند و هدفش اصلاح است ، و منافق براى رياست امر و نهى مى كند و قصدش فساد
است . بهترين چيزى كه با آن خوشخويى آزموده مى شود شكيب بر آزار، و تحمل ستم است ،
و هر كه از بدخويى ديگرى شكايت كند دليل بر بدخويى خود اوست زيرا خوشخويى ، تحمل
آزار (ديگران ) است .
((روايت شده است كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله
راه مى رفت در حالى كه انس همراهش بود. عربى بيابانى به آن حضرت برخورد، پس عباى
او را سخت بكشيد و حضرت بر روى عبا خبرانى پوشيده بود كه حاشيه اى درشت داشت ، انس
گويد: عرب آن اندازه عبا را كشيد كه ديدم حاشيه برد بر گردن پيامبر صلّى اللّه عليه
و آله اثر گذاشته است آن گاه گفت : اى محمّد صلّى اللّه عليه و آله از مال خدا كه
در اختيار توست به من ببخش . پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به او توجه كرد و
خنديد پس به او بخششى كرد))
(307) و چون قريش بر آزار و زدن آن حضرت افزودند، عرض كرد:
((خدايا قوم مرا بيامرز چه آنها نادانند.))
از اين رو خداى متعال فرموده : (( و انك
لعلى خلق العظيم . ))
(308)
روايت شده : ((على عليه السّلام غلامش را صدا زد. او را
جواب نداد. دوباره و سه باره صدايش زد، پاسخش نداد پس به طرف او رفت او را ديد كه
تكيه كرده و لميده است . پس فرمود، غلام مگر نشنيدى ، گفت : چرا فرمود: چه چيز تو
را بر آن داشت كه پاسخم را ندهى ؟ گفت : از كيفر كردنت در امان بودم . از اين رو در
جواب كوتاهى كردم . پس فرمود: برو تو در راه خدا آزادى .))(309)
مى گويم : آنگاه ابوحامد داستانهايى از صوفيه نقل مى كند به اين گمان كه اين
داستانها بر خوشخويى آنها دلالت مى كند كه خودشان را در برابر مردم خوار مى كنند و
ما از طريق اهل بيت دانستيم كه خدا به بنده اش اجازه نداده است كه خود را خوار
سازد. بنابراين نيازى به نقل آن داستانها نداريم ، قبلا در كتاب
(( اخلاق الائمه و آداب الشيعه ))
از بخش عادت ها از اخلاق اهل بيت و سخنانشان در اخلاق خوب و صفات مؤ منان مطالبى
نقل كرده ايم كه براى خداپرستان كفايت است . همچنين در كتاب
(( آداب الصحبة و المعاشره ))
از همان بخش مطالبى بيان شد البته كردار و گفتار اهل بيت عليهم السّلام در هر بابى
حجت و پيشواست ، و توفيق دهنده خداست .
راه تمرين دادن كودكان
در آغاز رشد و روش تربيت و نيكو ساختن اخلاق آنها
بايد دانست كه كودك امانتى در دست والدين است . دل پاك او گوهرى گرانبها، ساده و
خالى از هر نقش و صورتى است كه آمادگى (پذيرش ) هر نقشى را دارد و به هر چيزى او را
متمايل سازى مايل مى شود. پس اگر به كار خوب عادت داده شود و مورد تعليم قرار گيرد
به همان صورت بزرگ مى شود و در دنيا و آخرت خوشبخت مى گردد و والدين و تمام معلمان
و مربيانش در كارهاى خير و ثواب او شريكند و اگر به بدى خو بگيرد و مانند حيوانات
به او توجه شود بدبخت و هلاك مى شود و گناهانش بر گردن سرپرست و ولى اوست . خداى
متعال فرموده : (( يا ايها الذين آمنوا قوا
انفسكم و اهليكم نارا. ))
(310) همچنان كه پدر او را از آتش دنيا حفظ مى كند، لازم است از آتش
آخرت نيز او را حفظ كند. حفظ او از آتش آخرت به اين است كه تربيت و تهذيبش كند و
اخلاق خوب را به او بياموزد و نگذارد با همنشينهاى بد بياميزد؛ او را به خوش گذرانى
عادت ندهد و زينت و عوامل آسايش را در نظر او دوست داشتنى قرار ندهد تا چون بزرگ
شود عمر خود را براى هميشه در به دست آوردن آنها هدر دهد؛ بلكه لازم است از همان
آغاز (كودكى ) مواظب تربيت او باشد؛ براى نگهدارى و شير دادن او زنى درستكار و
ديندار و حلال خوار را به كار بگيرد، زيرا شيرى كه از غذاى حرام فراهم آيد بركتى
ندارد و اگر كودك با آن شير رشد كند خميره وجودش به پليدى سرشته شود و فطرت او
تمايل به كارهاى زشت پيدا كند. هرگاه گمان تشخيص (خوب از بد) در او پديد آيد لازم
است خوب از او مراقبت كند. آغاز حالت تشخيص وقتى است كه شرم ظاهر مى شود. پس اگر
اظهار شرم و حيا كرد و بعضى كارها را ترك نمود براى اين است كه نور عقل بر او
تابيده است ، تا آنجا كه بعضى كارها را زشت و مخالف بعضى مى بيند، پس از بعضى چيزها
شرم دارد و از بعضى ندارد. اين هديه اى از سوى خدا به اوست و مژده اى است كه بر
معتدل بودن اخلاق و صفات قلب او دلالت مى كند، و نويد مى دهد كه در زمان بلوغ از
عقل كامل برخوردار خواهد بود. بنابراين كودك شرمگين نبايد به حال خود واگذار شود،
بلكه در تربيت او به همان شرم و تشخيص (خوب و بد) بايد كمك كرد. نخستين صفتى كه
كودك بر آن غالب مى آيد حرص غذا خوردن است و شايسته است در آن مورد تربيت شود مانند
اين كه غذا را با دست راست بردارد، (( بسم
اللّه ))
بگويد، از جلو غذا بخورد، پيش از ديگران شروع به غذا خوردن نكند، و به غذا و كسى كه
غذا مى خورد چشم ندوزد، در خوردن عجله نكند، غذا را خوب بجود، لقمه ها را پى در پى
برندارد و دست و لباسش را به غذا آغشته نكند، گاه بگاه خود را به نان بى خورش
عادت دهد تا حالتى در او پديد نيايد كه بدون خورش غذا نخورد، و پرخورى بر او زشت
آيد و شخص پرخور را به چهارپايان تشبيه كند. والدين بايد برابر او كودك پرخور را
نكوهش كنند و كودك با ادب را كه كم مى خورد بستايند، و او را علاقه مند سازند كه به
هر غذايى اكتفا كند و به غذا چندان اهميت ندهد بلكه غذا دادن به ديگران در نظرش مهم
باشد و خود با غذاى ساده قناعت كند، و دوستى لباس سفيد نه لباس ابريشم و رنگارنگ را
در دل او ايجاد كنند و به او ثابت كنند كه چنين لباسى شايسته زنان و افراد مخنث است
و مردان از آن بدشان مى آيد و مرتب اين سخن را گوشزد كنند. هرگاه بر تن كودكى لباس
ابريشم يا رنگارنگ ديد لازم است زشت شمارد و نكوهش كند. والدين بايد كودك را از
(همنشينى ) با كودكانى كه به رفاه و خوش گذرانى و پوشيدن لباس هاى گرانبها عادت
كرده اند منع كند، و از آميزش با هر كس كه او را به رفاه و غيره تشويق مى كند بر
حذر دارند، زيرا كودك اگر در آغاز رشد به حال خود رها شود غالبا بدخو، دروغگو،
حسود، دزد، سخن چين ، لجباز، پرحرف ، خنده رو، و حيله گر، خودراءى و بى پروا مى
شود، و با تربيت خوب از تمام آن صفات محفوظ مى ماند، آنگاه لازم است كه در مكتب به
فراگيرى قرآن و احاديث نيكان و داستانهاى نيكوكاران و حالات آنها بپردازد تا دوستى
نيكوكاران در زمين دلش كاشته شود، و از اشعارى كه در آن از عشق و عاشقان سخن مى رود
او را نگاه دارد و او را از آميزش با اديبانى كه گمان مى كنند شعر نشان ظرافت و
نازكى طبع است حفظ كنند، زيرا در دل كودكان تخم فساد مى پاشد.
پس آنگاه كه اخلاق نيك و كار ستوده از كودك بروز كرد لازم است كه احترام شود و
پاداشى خشنود كننده دريافت دارد و در ميان مردم ستوده شود، و اگر احيانا يك بار
خلاف آن را انجام داد بايد ناديده گرفته شود و پرده اش دريده نشود و خلافش افشا
نگردد و كودك تصور نكند كه كسى حق دارد به ديگرى جسارت كند بويژه هرگاه كودك سعى در
پنهان ساختن گناه خود داشته باشد، زيرا گاه اظهار آن گناه بر جسارت او مى افزايد تا
آنجا كه پس از آن به آشكار شدن گناهش اهميت نمى دهد. اگر دوبار گناه كرد شايسته است
كه والدين در نهان او را سرزنش كنند و خلاف او را بزرگ بشمارند، و به او گفته شود:
بپرهيز از اين كه كسى از اين خلاف تو آگاه شود و در ميان مردم رسوا گردى ؛ و هر
لحظه او را سرزنش نبايد كرد چرا كه اين عمل ، شنيدن نكوهش و انجام كار بد را بر او
آسان و ارزش سخن را در دل او كم مى كند؛ و پدر بايد در سخن گفتن با كودك هيبت خود
را حفظ و فقط گاهى او را ملامت كند و بر مادر لازم است كه او را از (خشم ) پدر
بترساند و از انجام زشتيها منع كند. و نيز لازم است از خواب روز او جلوگيرى كند،
زيرا موجب كسالت مى شود و او را از خواب شب منع نكند ولى از خوابيدن او بر بساط نرم
جلوگيرى كند، تا اندامهايش محكم گردد و بدنش ضعيف نشود و نتواند در برابر نعمت
خوددارى كند، حتى بهتر است به فرش و لباس و غذاى خشن عادت كند، و لازم است او را از
هر كار پنهانى باز دارند زيرا كارى كه در نهان انجام مى دهد به زشتى آن معتقد است و
هرگاه به حال خود رها شود به كار زشت عادت مى كند، و او را در ساعتى از روز به حركت
و راه رفتن و ورزش عادت دهند تا كسالت بر او غالب نشود، و عادتش دهند كه لباسهايش
را باز نگذارد و تند راه نرود و دستهايش را رها نسازد بلكه به سينه اش بچسباند، و
او را عادت دهند كه بر همگنان خود به داراى پدرش يا پوشاك و خوراك يا تخته و دوات
خود مباهات نكند، و به تمام همنشينان خود احترام كند و متواضع باشد و در سخن گفتن
با آنها مهر ورزد، و اگر از اولاد بزرگان است نگذارند از كودكان چيزى بگيرد كه
بزرگى اش خدشه دار شود، بلكه بداند كه رفعت مقام در بخشيدن است نه گرفتن ، و گرفتن
از ديگران فرومايگى است و اگر از فرزندان تهيدستان است بداند كه گرفتن و طمع در مال
ديگران خوارى است و عادت سگ است ، زيرا سگ در انتظار لقمه اى دمش را مى جنباند.
كوتاه سخن آن كه براى كودكان دوست داشتن طلا و نقره و طمع در آنها زشت است و بايد
از آنها بيشتر از مار و كژدم بگريزند، زيرا بلاى دوستى طلا و نقره و طمع در آنها
بيش از بلاى زهر بر كودكان بلكه بر بزرگان است ، و بايد عادت كند در حضور ديگران آب
دهان و بينى نيندازد و شانه هايش را نكشد و خميازه نكند و پشت به ديگران ننمايد و
يك پاى خود را روى ديگرى ننهد، و كف دستش را در زير چانه اش نزند و سر خود را به
بازويش تكيه ندهد، زيرا اين كارها دليل كسل بودن است ، و چگونه نشستن را به وى
بياموزند، و لازم است او را از پرحرفى بازدارند و براى كودك توضيح دهند كه پر حرفى
نشان بى شرمى است و فرزندان فرومايگان پرحرفند؛ و بكلى او را از سوگند خوردن ممانعت
كنند راست باشد يا دروغ تا در كوچكى به دروغ خو نگيرد، و او را از آغاز كردن به سخن
منع كنند تا عادت كند كه فقط به اندازه سؤ ال جواب بدهد، و هرگاه ديگران كه از او
بزرگترند سخن مى گويند خوب گوش بدهد؛ و براى برتر از خود به پا خيزد و جا را برايش
توسعه دهد (راه باز كند) و در رو برويش بنشيند، و از سخنان بيهوده و نفرين و
دشنام منع شود، و اگر با كسانى هنشين شود كه آن سخنان از دهانشان در آيد ناچار از
همنشينان بد به او سرايت مى كند، و اصل تربيت كودكان نگاهدارى آنها از همنشينان بد
است ، و چون معلم او را بزند سزاوار است كه شرارت و داد و فرياد نكند و هيچ كس را
زشت نشمارد بلكه صبر كند و به او تذكر دهند كه صبر بر زدن معلم عادت شجاعان است و
بسيار فرياد كشيدن عادت بردگان و زنان ؛ و سزاوار است پس از فراغت از مكتب به او
اجازه دهند بازيهاى خوب كند تا از رنج تربيت بياسايد، به گونه اى كه در بازى خسته
نشود زيرا مانع شدن كودك از بازى و همواره او را به فراگيرى دانش فرستادن دلش را مى
ميراند و تيزهوشى او را باطل و زندگى را بر او تيره مى سازد تا در رهايى از آن بكلى
چاره جويى كند و سزاوار است بياموزد كه از پدر و مادر و معلم و مربى و تمام آنها كه
بزرگتر از اويند اطاعت كند خواه خويشاوند باشند يا بيگانه و به آنها به ديده احترام
و بزرگى بنگرد و در برابر آنها بازى نكند؛ و هرگاه كودك به سن تشخيص خوب از بد رسيد
لازم است كه در طهارت و نماز بى تفاوت نباشد و در بعضى از روزهاى ماه رمضان دستور
روزه گرفتن به او بدهند و از پوشيدن حرير و طلا بپرهيزد و تمام حدود شريعت را كه
بدان محتاج است فرا نگيرد، و از دزدى و حرام خوردن و دروغ و خيانت و دشنام ، و هرچه
بر كودكان غالب است بترسد، پس هرگاه در كودكى چنين تربيت شود، در نزديك شدن به بلوغ
ممكن است راز اين كارها را بفهمد؛ و به او تذكر دهند كه غذا نوعى داروست و هدف از
آن نيرومند شدن انسان بر خداپرستى است و اين كه تمام دنيا بى اساس است چون دوام
ندارد و مرگ ، نعمتهاى دنيا را قطع مى كند؛ دنيا خانه اى است كه بايد از آن گذشت و
خانه ماندن نيست ، و آخرت خانه ماندن است نه خانه عبور؛ و در هر ساعتى مرگ در
انتظار آدمى است . انسان باهوش و خردمند كسى است كه از دنيا براى آخرت زاد و توشه
بر گيرد تا درجه اش در پيشگاه خدا زياد شود و در بهشت به نعمتهاى فراوان برسد، و
هرگاه درست رشد كند اين سخنان در هنگام بلوغ در او مؤ ثر واقع مى شود و در دلش ثبت
مى شود چنان كه نقش در سنگ ؛ و اگر رشدش خلاف آن باشد تا آنجا كه كودك به بازى و
دشنام و بيشرمى و حرص ورزى در غذا خوردن و پوشاك و آرايش و باليدن بر ديگران عادت
كند دلش از پذيرفتن حق عاجز شود، همان طور كه ديوار خاك خشك را نمى پذيرد. بنابراين
سزاوار است (در تربيت كودك ) آغاز كار رعايت شود، زيرا ذات كودك طورى آفريده شده كه
مى تواند خير و شرّ را بپذيرد و والدين او هستند كه به يكى از دو طرف او را متمايل
مى سازند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر
نوزادى به فطرت اسلام زاده شود و همانا پدر و مادرش او را به دين يهودى ، نصرانى ،
و مجوسى در مى آورند.))(311)
|