راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۹ -


شرح تفصيلى راه تهذيب اخلاق 
پيش از اين دانستيد كه معتدل بودن اخلاق همان سلامتى نفس است ، و انحراف از حالت اعتدال بيمارى نفس ، چنان كه معتدل بودن مزاج همان سلامتى بدن است و انحراف از حالت اعتدال بيمارى بدن . بنابراين بدن را به عنوان مثال مى آوريم و مى گوييم : مثل نفس در درمان كردن آن از طريق ترك اخلاق پست و كسب فضيلتها و اخلاق زيبا همانند درمان بدن از طريق از بين بردن بيماريهاى آن و به دست آوردن سلامتى است ؛ و چنان كه بر اصل مزاج اعتدال غايب است و به وسيله عوارض غذا و هوا و حالات ، بيمارى بر آن عارض مى شود، هر نوزادى نيز سالم و معتدل و به فطرت توحيد متولد مى شود و پدر و مادرش هستند كه او را يهودى ، نصرانى و مجوسى بار مى آورند؛ به اين معنى كه از طريق عادت و آموختن ، صفات پست را كسب مى كند؛ و چنان كه بدن در آغاز كامل آفريده نشده است و با غذا رشد و تربيت مى يابد نفى نيز ناقص خلق شده امّا قابل رسيدن به كمال است و تنها با تزكيه و تهذيب اخلاق و با غذاى دانش كامل مى شود. اگر بدن سالم باشد كار پزشك آماده سازى قانون بهداشت است ، و اگر بدن بيمار باشد كارش برگرداندن سلامتى به بدن است . پس نفس تو اگر از نظر اخلاقى پاك و مهذب است سزاوار است كه در حفظ آن و حفظ سلامتى اش ‍ و تقويت و افزودن بر صفاى آن بكوشى و اگر از كمال و صفا خالى است شايسته است سعى كنى تا كمال و صفا در آن ايجاد كنى . همان طور كه عامل دگرگون كننده اعتدال بدن كه موجب بيمارى است جز به ضد خود قابل درمان نيست ، مثلا اگر بيمارى از حرارت است بايد با برودت آن را درمان كرد و بالعكس ، درمان صفت پستى كه بيمارى قلب است نيز تنها به ضد آن ميسر است . بنابراين بيمارى نادانى به آموختن دانش ، بيمارى بخل به بخشندگى و داشتن نفس ، بيمارى تكبر به تواضع و بيمارى حرص به خوددارى از تكلف در كسب مال و ثروت درمان مى شود، و همان طور كه براى درمان بدن مريض بايد تلخى دارو سختى صبر در برابر خواسته ها را تحمل كند، بايد براى درمان قلب نيز تلخى جهاد و صبر را تحمل كند، حتى بيمارى قلب مهم تر از بيمارى بدن است ؛ زيرا بيمارى بدن نتيجه اش مردن است و بيمارى دل پناه بر خدا نتيجه اش كيفر دائمى پس از مردم است ؛ و همان طور كه داروى خنك كننده اى براى مرضى كه عاملش گرمى است مناسب نيست ، مگر اين كه به اندازه معينى باشد و با شدت و ضعف و دوام و عدم آن و زيادى و كمى سردى فرق مى كند و بايد معيارى داشته باشد كه با آن مقدار سردى سودمند و زيانبخش آن شناخته مى شود و اگر آن معيار رعايت نشود مفسده اش بيشتر است . به همين طريق صفت ضدى كه با آن اخلاق معالجه مى شود بايد معيارى داشته باشد؛ همانطور كه ميزان دوا، از معيار علت بيشمارى گرفته مى شود تا آن جا كه پزشك تا نداند بيمارى از گرمى پديد آمده يا سردى به درمان نمى پردازد و اگر از گرمى باشد بايد درجه اش را بداند كه درجه ضعيف گرمى است يا قوى و پس از شناخت به احوال بدن و شرايط زمان و شغل بيمار و سن و ديگر حالات او توجه مى كند. آنگاه بر حسب آن شرايط درمان مى كند، به همين طريق ، شيخى كه ديگران از او پيروى مى كند و به طبابت نفوس مريدها مى پردازد و دلهاى طالبان هدايت را درمان مى كند، لازم است تا زمانى كه اخلاق و بيماريهايشان را نشناخته آنها را به تمرين و تكليف در فنى مخصوص و راهى مخصوص وادار نكند و چنان كه پزشك اگر تمام بيماران را يك نواخت درمان كند بيشترشان را خواهد كشت ، شيخ نيز اگر به همه مريدها دستور يك نوع رياضت بدهد نابودشان مى كند و دلهايشان را مى ميراند بلكه سزاوار است به نوع بيمارى مريد و سن و حال و مزاج او بنگرد كه بنيه اش تحمل چه رياضت و تمرينى را دارد و تمرين خود را بر آن اساس ‍ شروع كند.
مى گويم : آنگاه ابوحامد به ذكر جزئيات راه آموزش شيخ به مريد پرداخته و چون اساس بيشتر آنها بر لزوم پيروى از كسانى است كه جايزالخطا هستند و بدعتهاى مى كنند كه با راه اهل بيت عليهم السّلام مخالف است چنان كه شرحش خواهد آمد، ما بحث آن را درهم پيچيديم و علاوه بر اين كه مطلب با اهميتى نيست از مطالبى است كه پيش از اين و بعد از اين مكرر ذكر شده و خواهد شد.
نشانه هاى بيمارى دل و نشانه هاى بازگشت آن به صحت 
بايد دانست هر يك از اعضاى بدن براى كار ويژه اى آفريده شده و بيمارى آن عضو آن است كه نتواند آن كار مخصوص را انجام دهد يا كار را ناقص ‍ انجام دهد چنان كه بيمارى دست آن است كه گرفتن چيزى برايش غير ممكن باشد و بيمارى چشم آن است كه نتواند ببيند به همين طريق بيمارى دل آن است كه نتواند كار مخصوصى را كه براى آن آفريده شده است انجام دهد و آن ، دانش ، حكمت ، شناخت و دوستى خداى متعال و پرستش ‍ اوست ، و نيز لذت بردن از ياد او و برگزيدن آن بر هر ميلى كه سواى آن است ، و اين كه تمام اعضا و خواسته ها به اين امر كمك كنند خداى متعال فرمود: (( و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون . )) (272) پس در هر عضوى فايده اى است و فايده قلب حكمت و معرفت و ويژگى نفس آدمى است كه با آن از حيوانات جدا مى شود، زيرا انسان با نيروى خوردن و ديدن و آميزش با زنان و ديگر امور از حيوان جدا نمى شود، بلكه با شناخت اشيا چنان كه هستند و شناخت اصل اشيا و آفريننده آنها كه خداى متعال است از حيوانات جدا مى شود. پس اگر هر چيزى را بشناسد و خدا را نشناسد گويى چيزى را نشناخته است ؛ و نشان شناخت دوست داشتن است . پس ‍ هر كس خدا را شناخت او را دوست دارد و نشان دوستى (خدا) اين است كه دنيا و ديگر دوست داشتنيها را بر دوستى خدا ترجيح ندهد، چنان كه خداى متعال فرمود: (( قل ان كان آباؤ كم )) تا گفته خداوند (( احب اليكم من اللّه و رسوله )) تا آخر آيه . (273) پس كسى كه چيزى در نزد او محبوب تر از خداست قلبش بيمار است ، چنان كه هر معده اى كه گل از نان و آب بيشتر دوست بدارد يا ميل به آب و نان نداشته باشد بيمار است . پس اين نشانه هاى بيمارى است و با آن روشن مى شود كه تمام دلها بيمار است ، مگر آنچه خدا بخواهد جز اين كه بعضى از بيماريها را خود شخص نمى داند، و بيمارى دل از بيماريهايى است كه خود مريض از آن آگاه نيست . از اين رو از آن غافل است و اگر هم آگاه باشد صبر بر تلخى دواى آن بر او مشكل است زيرا دواى آن مخالفت كردن با شهوتهاست و آن كنده شدن روح از بدن است ، و اگر شخص بيمار دل توان صبر بر معالجه داشته باشد پزشك ماهرى نمى يابد كه او را درمان كند، زيرا پزشكان همان دانشمندانند كه بيمارى بر خود آنان مسلط شده است و پزشك بيمار كمتر به درمان مريض توجه مى كند، لذا بيمارى مشكل و به صورت مزمن در آمده است و علم (درمان دل ) مندرس شده ، و درمان دلها و درمان امراض ‍ آن بكلى مجهول مانده و مردم به دوستى دنيا و عباداتى روى آورده اند كه به ظاهر عبادت و در باطن عادت و رياكارى است و اين است ريشه بيمارى .
امّا نشانه بازگشت دل به صحت پس از درمان آن است كه در مورد مرضى كه قصد درمانش را دارد بينديشد. بنابراين اگر هدفش درمان بخل است كه هلاك كننده است و آدمى را از خدا دور مى سازد درمانش بخشيدن مال است . ليكن گاه انسان به اندازه اى مال مى بخشد كه دچار اسراف مى شود و آن خود يك بيمارى است . چنين شخصى مانند كسى است كه سردى را با گرمى درمان مى كند تا گرمى بر بدن غالب آيد كه آن نيز بيمارى است ، بلكه هدف برقرارى اعتدال ميان گرمى و سردى است . همچنين مقصود از اعتدال حد متوسط ميان اسرافكارى و سخت گيرى بر عائله است و دورى از هر دو طرف افراط و تفريط و اگر بخواهى حد وسط را بشناسى به كارى كه اخلاق پست موجب مى شود بنگر، پس اگر بر تو آسان تر و گواراتر از ضد آن بود، آن خلقى كه موجب آن شده بر تو غالب است . مثلا اگر نگاهدارى و جمع كردن مال آسان تر و گواراتر از بخشيدن به مستحق باشد بدان كه بخل بر تو غالب است . پس بيشتر بخشش كن و اگر بخشيدن بر غير مستحق بر تو گواراتر و آسان تر است در نگاهدارى به حق اسرافكارى بر تو غالب شده است ، پس مال و ثروت خود را حفظ كن ، و همواره مراقب خودت باش و بر خلق خود به آسانى و سختى كارها استدلال كن تا دلبستگى قلبى ات به مال قطع شود و تمايل به بخشش و نگهدارى مال نداشته باشى بلكه مال در نزد تو مانند آب باشد و از آن فقط براى رفع نياز نيازمندان يا بخشيدن آن به نيازمندان استفاده كنى و در نزد تو بخشيدن بر نگاهدارى مال ترجيح نداشته باشد و بالعكس . پس هر دلى كه چنان شود فقط از همين مقام با قلب سالم به پيشگاه خدا برسد و واجب است كه از اخلاق ناشايسته بر كنار بماند تا به دنيا و وابستگيهاى آن دل نبندد و نفس از دنيا كوچ كند در حالى كه از دنيا قطع دلبستگى كرده باشد و به آن توجهى نكند و به اسباب و عوامل دنيوى تشويق نشود. در اين هنگام همانند نفسى كه آرامش يافته به پيشگاه پروردگارش باز گردد در حالى كه از خدا خشنود و خدا نيز از او خشنود است و در زمره بندگان خدا يعنى پيامبران ، صديقان ، شهيدان ، صالحان ، داخل شود و اينان نيكو يارانى هستند و چون (انتخاب ) حد وسط حقيقى ميان دو طرف افراط و تفريط در نهايت كار دشوارى است ، بلكه باريك تر از مو و تيزتر از شمشير است . بناچار هر كس در دنيا در اين راه مستقيم حركت كند در آخرت نيز از صراط (پل ) كه نظير همين صراط دنياست عبور كند. كمتر بنده اى از منحرف شدن از صراط مستقيم كه همان حد وسط است در امان است . پس قلبش وابسته به همان طرفى است كه بدان مايل شده است . از اين رو نوعى عذاب و عبور از آتش براى همه وجود دارد، اگر چه (عبورش ) همانند برق باشد. خداى متعال فرمود: (( و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا، ثم ننجى الذين اتقوا. )) (274) منظور كسانى است كه نزديكى آنها به صراط مستقيم بيش از دورى آنها از صراط است ؛ و به سبب دشوارى پايدار ماندن است كه بر هر بنده اى واجب است در هر روز 17 بار خدا را بخواند و بگويد: (( اهدنا الصراط المستقيم )) ، زيرا خواندن سوره حمد در هر ركعت (نماز) واجب است . يكى از صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديد (275) و عرض كرد: فرموده بودى : ((سوره هود مرا پير كرد)) چرا اين سخن را فرمودى ؟ آن حضرت فرمود: به خاطر اين سخن حق متعال : (( فاستقم كما امرت . )) (276) بنابراين پايدارى بر صراط مستقيم سخت دشوار است . ولى سزاوار است كه انسان اگر نمى تواند به استقامت حقيقى برسد در نزديك شدن به پايدارى و راستى بكوشد. پس هر كس مى خواهد نجات يابد برايش جز با عمل صالح و راه نجاتى نيست . و اعمال صالح نشاءت نمى گيرد جز از اخلاق نيكو. پس لازم است هر بنده اى صفات اخلاق خود را بررسى كند و برشمارد و بترتيب به درمان تك تك آنها بپردازد.
راهى كه به وسيله آن آدمى عيبهاى نفس خود را مى شناسد 
بايد دانست كه هرگاه خداوند سعادت بنده اى را بخواهد او را به عيبهاى نفسش بينا مى سازد. پس انسانى كه بينش او كامل شود عيبهايش بر او پنهان نمى ماند و چون عيبها را شناخت مى تواند درمان كند. ولى بيشتر مردم از عيبهاى نفس خود بى خيرند. خاشاك را در چشم برادرش مى بيند، ولى شاخه را در چشم خودش نمى بيند، از اين رو براى كسى كه بخواهد از عيب نفس خود آگاه شود چهار راه وجود دارد:
1-در محضر شخصى كه به عيبهاى نفس بيناست و از بلاهاى پنهانى (نفس ) آگاه است بنشيند و او را بر نفس خود حاكم قرار دهد و از دستورى كه براى مجاهده با نفس مى دهد پيروى كند، ولى در زمان ما چنين شخصى كمياب است .
2-دوستى راستگو، بينا و ديندار بجويد و او را بر نفس خود مراقب قرار دهد تا به احوال و افعال او توجه كند، و او را از كارهاى و اخلاق و عيبهاى ظاهرى و باطنى اش كه نمى پسندد آگاه سازد. پيشوايان بزرگ دين چنين مى كردند و يكى از آنان مى گفت : ((خدا رحمت كند كسى را كه عيبهاى مرا به من هديه كند)).(277) هر كس كه عقلش بيشتر و مقامش برتر باشد كمتر خودپسند مى شود و خود را بيشتر (به عيبها) متهم مى سازد، جز اين كه اين مورد هم تعداد افراد اندك است . بنابراين كم هستند دوستانى گفتار خلاف حقيقت را ترك كنند و عيب را بگويند يا ترك حسد كنند و بيش از اندازه لازم نگويند. بنابراين در ميان دوستانت شخص حسود يا رفيق مغرضى هست كه آنچه عيب نيست عيب مى بيند، يا خلاف گويى است كه بعضى عيبهايت را از تو پنهان مى دارد. به همين سبب داود طايى از مردم كناره گيرى كرد. او گفته شد: چرا با مردم آميزش نمى كنى ؟ گفت : مرا چه كار است با مردمى كه عيبهايم را از من پنهان مى كنند.
دينداران سخت مايل بودند كه با خيرخواهى ديگران از عيبهايشان آگاه شوند. امّا حال كه كار به ماها رسيده هر كه خيرخواه ما شود و عيبهاى ما را به ما گوشزد كند در نظر ما از همه مبغوض تر است و اين كار تا حدى پرده از ضعف ايمان ما بر مى دارد، زيرا اخلاق بد مارها و كژدمهاى بسيار گزنده اند و اگر هشدار دهنده اى به ما هشدار دهد كه زير لباسمان كژدمى است منت او را مى پذيريم و از اين هشدار شاد مى شويم و كژدم را از خودمان دور كرده و مى كشيم ، در حالى كه نيش او بريدن است و درد آن يك روز يا كمتر دوام مى يابد، و درد اخلاق پست بر اصل قلب است ، و ممكن است هميشه پس ‍ از مرگ يا هزاران سال باقى بماند، امّا از كسى كه ما را از وجود اين كژدم (اخلاق ) آگاه مى سازد شاد نمى شويم و به نابود كردن آن كژدم اخلاقى همت نمى گماريم بلكه سرگرم مقابله با شخص خيرخواه مى شويم و مى گوييم تو نيز چنين و چنانى و دشمنى با او ما را از بهره مند شدن از نصيحت او باز مى دارد. ممكن است اين حالت از قساوت قلب پديد آمده باشد كه از بسيارى گناه نشاءت گرفته است و ريشه تمامى اين حالات از ضعف ايمان است . پس از خدا مى خواهيم كه راه هدايت را به ما نشان دهد و ما را به عيبهاى نفوسمان بينا سازد و به درمان آن سرگرم كند و به لطف و كرمش ما را موفق بدارد تا از كسانى كه ما را از بديهايمان آگاه مى سازند سپاسگزار باشيم .
3-عيبهاى نفس خود را از زبان دشمنانش بفهمد، زيرا چشمى كه با نارضايتى و خشم مى نگرد بديها را آشكار مى كند. شايد انسان از دشمن كينه توزى كه عيبهايش را بازگو مى كند بيشتر سود ببرد تا دوستى كه حقيقت را نمى گويد و او را مى ستايد و عيبهايش را از او پنهان مى دارد. امّا طبيعت آدمى بر حسب فطرت دشمنى را تكذيب مى كند و گفتارش را بر حسد حمل مى نمايد ولى انسان بينا از گفته دشمنانش بى بهره نمى ماند زيرا بديهاى او بناچار توسط دشمنانش منتشر مى شود.
4-با مردم آميزش كند و هر چه را در ميان مردم نكوهيده يافت نفس خود را به ترك آن وادارد و هر چه را ستوده يافت نفس را به جستجوى آن فرا بخواند و نفس خود را به آن نسبت دهد، زيرا مؤ من آينه مؤ من است . پس در عيبهاى ديگرى عيبهاى خود را مى بيند، و بايد بداند كه طبايع در پيروى هواى نفسانى به هم نزديكند. پس آنچه يكى از همگنان بدان متصف است همگن ديگر از اصل يا بيشتر آن يا قسمتى از آن جدا نيست . پس در نفس ‍ خود به جستجو بر آيد و آن را از عيبهايى كه ديگران نكوهش مى كنند پاك سازد و در ادب كردن انسان همين بس است زيرا اگر تمام مردم ترك كنند تمام آنچه را از ديگران نمى پسندند، از مربى بى نياز مى شوند. به عيسى عليه السّلام گفته شد: تو را كه تربيت كرد؟ فرمود: ((هيچ كس مرا تربيت نكرد، نادانى نادان را ديدم پس از آن پرهيز كردم )) تمام اين موارد حالت كسى است كه اسنادى ندارد كه پاك و عارف و بينا و عيبهاى نفس و مهربان باشد و در دين خيرخواهى كند، و نيز از تهذيب نفس خود فارغ شده و مشغول به تهذيب بندگان خدا و خيرخواهى آنان باشد، پس كسى كه چنين فردى را بيابد به طبيب دست يافته و بايد از او جدا نشود، زيرا اوست كه وى را از بيمارى رها مى سازد و از هلاكت حتمى نجات مى دهد.
بيان دلايل نقلى از صاحب بصيرت 
و دلايل شرع بر اين كه راه درمان بيماريهاى دل ترك شهوت است و اين كه ريشه بيماريهاى دل پيروى از شهوت است .
بدان كه اگر با تعمق به گفته هاى ما بينديشى ، چشم بصيرتت گشوده و بيماريهاى دل و داروهاى آن به نور علم و يقين آشكار مى شود. پس اگر از اين كار ناتوان شدى نبايد تصديق و ايمان تقليدى را از كسى كه شايسته تقليد است از دست بدهى ، زيرا ايمان درجاتى دارد چنان كه علم را درجاتى است و علم پس از ايمان به دست مى آيد و در درجه بعد از آن است ، خداى متعال فرموده : (( يرفع اللّه الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات ، )) (278) از اين رو كسى كه تصديق كند راه رسيدن به خداى متعال مخالفت كردن با شهوتهاست امّا بر عامل و سر اين راه آگاه نشود از مؤ منان است ، و هرگاه بر گفته هاى ما درباره شهوات و تعمق در اسرار آنها آگاه شود از كسانى است كه علم به او داده شده است و خدا به همه وعده نيكو داده است ، و آنچه موجب ايمان به اين امر است در قرآن و سنت و گفتار علما بيشتر از آن است كه به شماره درآيد.
خداى متعال فرمود: (( و نهى النفس عن الهوى ، فان الجنة هى الماءوى )) (279)
و نيز فرمود: (( اولئك الذين امتحن اللّه قلوبهم للتقوى . )) (280) گفته شده منظور اين است كه دوستى شهوتها از آن دلها كنده شده است .
پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((مؤ من در ميان پنج سختى گرفتار است : مؤ منى كه به او حسد مى ورزد، و منافقى كه او را دشمن مى دارد، و كافرى كه با او مى ستيزد، و شيطانى كه گمراهش مى كند، و نفسى كه با او در نزاع است ))(281) بنابراين پيامبر روشن ساخت كه نفس ، دشمنى است كه با مؤ من در نزاع است و واجب است با او جهاد كند.
روايت شده كه خداى سبحان به داوود عليه السّلام وحى كرد: ((اى داود ياران خود را از پيروى شهوتها بترسان ، زيرا عقول دلهايى كه به شهوتهاى دنيا وابسته است از من پوشيده و در حجاب است )).(282)
عيسى عليه السّلام فرمود: ((خوشا به حال كسى كه شهوت حاضر را براى نعمت موعودى كه غايب است و نديده ترك كند.))(283)
پيامبر ما صلّى اللّه عليه و آله به گروهى كه از جهاد برگشته بودند فرمود: ((آفرين بر شما از جهاد اصغر برگشتيد و به جهاد اكبر مى رويد، عرض ‍ كردند: اى رسول خدا جهاد اكبر چيست ؟ فرمود: جهاد با نفس )).(284)
و نيز فرمود: ((جهادگر كسى است كه با نفس خود در بندگى خدا جهاد كند))(285) و نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خود را از آزار نفست باز دار و از هواى نفسانى در معصيت خدا پيروى نكن در غير اين صورت نفس در روز قيامت با تو دشمنى ورزد و بعضى از اعضاى بدنت بعض ديگر را نفرين كنند مگر اين كه خداى متعال بيامرزد و به رحمتش بپوشاند.))(286)
يحيى بن معاذ گفت : با شمشيرهاى رياضت با نفس جهاد كن و رياضت چهار صورت دارد:
استفاده از غذا به مقدار قوت ؛ چشم پوشى از خواب ؛ سخن گفتن به اندازه نياز؛ رفع آزار از تمام مردم ؛ از كم خوردن غذا شهوتها زايل مى شوند؛ از كم خوابى خلوص اراده ها نشاءت مى گيرد؛ از كم حرفى ايمنى از بلاها و از دفع آزار از مردم رسيدن به هدفها حاصل مى شود. و بر بنده چيزى دشوارتر از بردبارى در برابر ستم و شكيب آزار نيست . پس هرگاه نفس به جنبش آمد و قصد شهوت و گناه كرد و سخنان بيهوده به نظر شيرين آمد، شمشير كم غذايى را از غلاف كم خوابى و شب زنده دارى (به عبادت ) بيرون بياور و با دستهاى سستى و كم حرفى فرود آور، تا از ستم و كيفر گرفتن منصرف شود و در ديگر زمانها از ستم آن در امان بمانى و نفس را از تاريكى شهوات منور كن تا از گرفتارى بلاهايش رها شوى ، نفس در اين حال روحانى و لطيف و نورانى و سبك شود و در ميدان كارهاى خير به حركت در آيد و در راه نهانى بندگى همانند اسب سرسمت در ميدان راه برود و مانند سلطانى باشد كه در باغ تفريح مى كند.
و نيز گفته است : آدمى سه دشمن دارد: دنيا، شيطان و نفسش . پس با زهدورزى در دنيا، خود را از دنيا محفوظ بدارد، و با مخالفت كردن با شيطان و ترك شهوتها خود را از شيطان و نفس نگاه دارد.
يكى از حكيمان گفته است : نفس بر هر كس مسلط شود اسير شهوت دوستى آن گردد، و به زندان خواهشهاى نفس گرفتار آيد و قلبش از نعمتها محروم شود.
جعفر بن حميد گفته است : علما و حكما اتفاق نظر دارند كه نعمتها به دست نيايد جز با ترك نعمتها.
ابويحيى وراق گفته است : هركس به وسيله شهوتها اعضاى بدن را خشنود سازد، در قلب خود درخت پشيمانى بكارد.
وهيب بن ورد گفته است : هر كس شيفته دنيا شود بايد آماده خوارى شود.
روايت شده كه زن عزيز (مصر) به يوسف پس از آن كه حضرت صاحب گنجهاى زمين شد، گفت : اى يوسف حرص و شهوت شاهان را به بردگى مى كشاند و صبر و تقوا بردگان را به شاهى مى رساند، يوسف عليه السّلام گفت : خداى متعال مى فرمايد: (( انه من يتق و يصبر فان اللّه لا يضيع اجر المحسنين . )) (287)
على عليه السّلام فرمود: ((آن كه مشتاق بهشت است در دنيا ترك شهوتها كند.))(288)
بنابراين علما و حكما متفقند كه راه رسيدن به سعادت آخرت تنها با نهى كردن نفس از هوى و مخالفت با شهوتهاست . پس ايمان آوردن به اين حقيقت لازم است .
از گفتار گذشته ما، شهوتهايى كه بايد ترك شوند و نيز شهوتهايى كه نبايد ترك شوند آشكار مى شود و خلاصه تمرين و سرّ آن اين است كه نفس از نعمتهايى كه در قبر همراهش نخواهد بود، فقط به اندازه لازم استفاده ببرد. بنابراين در خوردن و زناشويى و پوشاك و مسكن و هر چه به آن احتياج دارد به اندازه نياز و ضرورت استفاده كند، زيرا اگر از آنها بيش از نياز بهره ببرد به آن خو بگيرد و ماءنوس شود و چون بميرد به خاطر آنها آرزوى برگشتن به دنيا كند كه به هيچ رو بهره اى از آخرت نداشته باشد، بنابراين از آرزو رهايى نيابد مگر اين كه در دنيا دل به شناخت خداى متعال و محبت او و تفكر در او مشغول دارد و از دنيا به اندازه اى استفاده كند كه مانع انديشيدن و ياد خدا نشود؛ و هر كس نمى تواند به اين حقيقت برسد بايد خود را به آن نزديك كند. بنابراين مردم در اين مورد چهار دسته اند: 1-شخصى كه ياد خدا سراسر قلبش را گرفته است و به دنيا جز به اندازه اى كه براى زندگى ضرورى است توجه نمى كند. اين شخص جزء صديقان است ؛ و كسى به اين درجه نمى رسد، مگر آن كه مدتها تمرين كند و بر شهوتها صبور باشد. 2-شخصى دنيا سراسر قلبش را فرا گرفته است و براى خدا يادى در قلب او نمانده است ، مگر از جهت حديث نفس چون فقط خدا را به زبان مى آورد، اين شخص جزء هلاك شوندگان است . 3-شخصى كه به دين و دنيا مشغول است ولى دين بر قلبش غلبه دارد. اين شخص ناچار وارد دوزخ مى شود. ولى زود از آتش رهايى مى يابد البته به تناسب نيروى غلبه ياد خدا بر قلبش . 4-امّا شخصى كه به دنيا و آخرت سرگرم است ولى دنيا بر قلب او غالب است ، مدتى طولانى در دوزخ خواهد بود ولى سرانجام از دوزخ بيرون مى آيد، زيرا ياد خدا در قلب او قوت دارد و در دلش جاى گرفته است اگر چه ياد دنيا بر قلب او غالب است .
چه بسا فردى بگويد: برخوردارى از نعمتهاى مباح ، مباح است پس چگونه برخوردارى از نعمت موجب دورى از خداى متعال مى شود؟ سخن اين فرد فرضى ضعيف است ، بلكه دوستى دنيا منشاء تمام گناهان است . مباح اگر پيش از مقدار نياز باشد نيز دوستى دنياست ، و بزودى اين مطلب در كتاب نكوهش دنيا خواهد آمد در اين صورت اصلاح قلب براى پيمودن راه خداى متعال تا وقتى كه جلو نفس از بهره ورى از مباح گرفته نشود ممكن نيست زيرا هرگاه جلو نفس از بعضى كارهاى مباح گرفته نشود در كارهاى ممنوع طمع مى كند پس هر كه مى خواهد زبان خود را از غيب و حرفهاى بيهوده حفظ كند، سزاوار است كه جز در كارهاى مهم سكوت كند تا ميل به حرف زدن در او بميرد و جز به حق سخن نگويد. در اين صورت سكوت و سخن گفتن او عبادت است ، و هرگاه چشم عادت كند به هر چيز بنگرد از نگاه به حرام محفوظ نمى ماند و همچنين ديگر شهوتها زيرا آنچه به سبب آن ميل به حلال مى كند به همان سبب به حرام مايل مى شود. پس شهوت يكى است ، و بر بنده واجب است كه شهوت را از حرام منع كند و اگر در شهوتها و مشتهيات به اندازه نياز اكتفا نكند شهوت بر او غالب آيد.
مطلبى كه گفتيم يكى از بلاهاى امور مباح بود. بلايى بزرگتر از اين نيز وجود دارد و آن اين است كه نفس در بهره ورى از دنيا شاد مى شود و از روى غرور و سرمستى به آن اعتماد مى كند تا از آن سرشار و پر شود؛ مانند شخص ‍ مستى كه به هوش نمى آيد. براى اين كه شادى از دنيا زهرى كشنده است كه در رگها جارى مى شود. پس اندوه و ترس و ياد مرگ و وحشتهاى قيامت را از دل بيرون مى آورد و اين همان دل مرگى است . خداى متعال فرمود: (( و فرحوا بالحياة الدنيا و ما الحياة الدنيا فى الا خرة الا قليل . )) (289)
و نيز فرموده : (( اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو )) تا گفتار حق متعال (( الا متاع الغرور. )) (290) پس صاحبدلان دورانديش دلهاى خود را آزموده اند. در شادمانى حاصل از برخوردارى از نعمتها دل را با قساوت و ناسپاس يافته اند كه ياد خدا و قيامت در آن اثرى ندارد؛ امّا در حزن و اندوه آن را نرم و صاف يافته اند كه ياد خدا بر آن اثر مى كند لذا پى برده اند كه نجات در اندوه هميشگى و دورى از عوامل غرور و شادمانى است . از اين رو دلهاى خود را از لذتها جدا كرده و به صبر در برابر خواسته هاى حلال و حرام عادت كرده اند و دريافته اند كه حلال دنيا حساب دارد و آن خود نوعى عذاب است . پس هر كه در بيابان قيامت حسابرسى دقيق شود به نوعى كيفر شده است ، لذا نفوس خود را از عذاب قيامت رهايى بخشيده و از طريق رهايى از اسارت و بردگى شهوات ، و انس ‍ گرفتن به ياد خداى متعال و سرگرمى به عبادت او در دنيا و آخرت به آزادى و حكومت دائمى رسيدهاند و با نفس همان كارى كرده اند كه با باز شكارى مى شود. چون بخواهند تربيتش كنند و او را از حالت تسلط و توحش به حالت تربيت و فرمانبردارى در آورند نخست او را در خانه اى تاريك زندانى مى كند و دو چشمش را مى بندند تا از پرواز در هوا برگرفته شود، و طبيعت آزادى را كه به آن خو گرفته از ياد ببرد. آنگاه با دادن گوشت به او مهربانى مى كنند تا با صاحبش انس بگيرد، به گونه اى كه هرگاه صدايش بزند جوابش ‍ بدهد، و هرگاه صداى صاحبش را شنيد به سوى او برگردد. به همين طريق نفس با پروردگار خود و ياد او انس نمى گيرد مگر آنگاه كه اولا جلو چشم و گوش خود را از آنچه بدان انس گرفته با خلوت كردن و كناره گيرى بگيرد. ثانيا در خلوت به نيايش و ياد خدا عادت كند تا به جاى انس به دنيا و ديگر شهوتها انس به خدا و ياد او بر او غالب آيد و اين كار در آغاز بر او سنگين مى آيد، امّا در نهايت از آن بهره مند مى شود؛ مانند كودك كه وقتى از پستان گرفته مى شود در حالى كه بشدت بى تابى مى كند از غذايى كه به جاى شير برايش مى آوريد سخت تنفر دارد، ولى هرگاه بكلى از شير محروم شود و گرسنگى بر او غالب آيد و سخت به رنج در افتد، به زحمت غذا مى خورد سپس غذا خوردن برايش طبيعى مى شود و اگر به پستان برگردانده شود نمى پذيرد. پس پستان را رها مى سازد و از شير معاف مى گردد و غذا مى خورد، همچنين چهار پا در آغاز از زين و دهنه و سوارى گريزان است ، ليكن به جبر بر او بار مى شود در ابتدا از زينى كه با زنجيرها و بندها همراه است مخالفت مى ورزد، سپس به آن انس مى گيرد بطورى كه در جاى خود رها مى گردد و بدون بند مى ايستد، همچنين نفس مانند پرندگان و چهارپايان تربيت مى شود، بدين صورت كه بايد كه بايد از غرور و سرمستى و شادى به نعمتهاى دنيا منع شود، بلكه از هر چيزى كه با مرگ از آن جدا مى شود محروم گردد و به نفس گفته شود: هرچه را خواهى دوست بدار كه از آن جدا مى شوى ، و چون دريافت كه هر كس هر چه را دوست بدارد كه از آن جدا شدنى است ، بناچار براى جدا شدن از آن خود را به زحمت خواهد انداخت ، پس قلب خود را سرگرم به چيزى مى كند كه از آن جدا نمى شود و آن ياد خداى متعال است ، زيرا ذكر خدا در قبر همنشين اوست و از او جدا نمى شود و تمام اينها در مدتى كوتاه تمام مى شود. بنابراين عمر (در دنيا) نسبت به مدت زندگى آخرت اندك است و هر خردمندى خشنود است كه در مسافرتى سختى تحمل كند و يك ماه حرفه اى و كارى فرا گيرد تا يك سال در نعمت به سر ببرد، پس تمام عمر آدمى نسبت به زندگى هميشگى كمتر از مدت يك ماه نسبت به عمر دنياست لذا بناچار بايد صبر و مجاهده كرد ((انسان سختيها را تحمل مى كند به اين اميد كه به راحتى دست يابد))(291)
راه مجاهده و تمرين براى هر انسانى نسبت به حالات مختلف او گوناگون است و آنچه در مجاهده اصالت دارد اين است كه انسان اسباب شادمانى خود از دنيا را ترك كند. بنابراين كسى كه از مال و مقام يا مقبوليت در وعظ يا عزت در قضاوت و حكومت يا به بسيارى پيروان در تدريس و بهره رساندن شاد مى شود، در مرحله اول سزاوار است كه آنچه را موجب شادمانى اوست ترك كند، زيرا اگر يكى از امور ياد شده منع شود و به او گفته شود با منع شدن چيزى از پاداش آخرتت كم نمى شود و او ناخشنود و متاءلم شود از كسانى است كه از زندگانى دنيا شادمان است و به آن اطمينان كرده است و اين حالت موجب هلاكت اوست . آنگاه اگر موجبات شادمانى دنيا را رها ساخت بايد از مردم كناره گيرى كند و تنها بماند و از دل خود مراقبت نمايد تا به غير از ياد خدا و فكر او به چيزى مشغول نشود و در كمين باشد كه هرگاه در نفس وسوسه و شهوتى پديد آيد از بن بر كند زيرا براى هر وسوسه اى عاملى است و از بين نمى رود مگر اين كه آن عامل را قطع كند و در بقيه عمر بر اين حالت باشد، بنابراين مبارزه با نفس و وسوسه هاى آخرت جز با مرگ پايان نمى پذيرد، والسلام .

next page

fehrest page

back page