راه روشن ، جلد چهارم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا
حياء
ملامحسن فيض كاشانى رحمه
اللّه عليه
ترجمه : محمّدرضا عطائى
- ۲۴ -
در
همان كتاب از جابر نقل شده كه مى گويد: از امام باقر (عليه السلام)
شنيدم كه مى فرمود: ((هيچ كس بر ضد هشام قيام
نخواهد كرد مگر آن كه او را خواهد كشت .)) مى
گويد: من اين مطلب را براى زيد نقل كردم ، زيد گفت : من هشام را در
حالى ديدم كه اثرى از شريعت رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) در نزد
او نبود و او بر اين وضع هيچ اعتراضى نداشته و از آن ناراضى نبود به
خدا سوگند كه اگر هيچ كس ، جز من و يك نفر ديگر نباشد، هر آينه بر ضد
هشام قيام خواهم كرد.(923)
در همان كتاب از ابوالهذيل نقل شده است كه مى گويد: امام باقر (عليه
السلام) به من فرمود: ((ابوالهذيل ، همانا شب
قدر بر ما پوشيده نيست ، فرشتگان در آن شب پيرامون ما مى گردند.))(924)
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: ((در
منزل امام باقر عليه السلام قمريى بود، (روزى ) شنيد كه قمرى فرياد مى
زند. فرمود: آيا مى دانيد كه اين قمرى چه مى گويد؟ گفتند: خير. فرمود:
مى گويد: من شما را از دست دادم ، شما را از دست دادم . پيش از آن كه
او ما را از دست بدهد، ما او را از دست مى دهيم . سپس دستور داد آن را
سربريدند.(925)
در كتاب خرايج و جرايح امام قطب الدين ، ابوالحسين ، سعيد بن هبة اللّه
بن حسن راوندى - رحمه اللّه - ضمن معجزات امام محمّد باقر (عليه
السلام) از عباد بن كثير بصرى نقل كرده ، مى گويد: از امام باقر (عليه
السلام) پرسيدم ، حق مؤمن بر خدا چيست ؟ صورتش را برگرداند. سه مرتبه
اين را از آن حضرت پرسيدم ، فرمود: ((از جمله حق
مؤمن بر خدا آن است كه اگر به آن درخت خرما بگويد: بيا، بيايد.))
پس به خدا قسم به درخت خرمايى كه آن جا بود نگاه كردم ديدم جلو مى آيد.
امام (عليه السلام) اشاره اى به سوى آن كرد يعنى : بايست ! مقصود من ،
تو نبودى .(926)
در همان كتاب از ابوالصباح كنانى نقل شده كه مى گويد: روزى به منزل
امام محمّد باقر رفتم و در زدم . دختر بچه اى كه تازه پستانش سر زده
بود. در را باز كرد. من دستى به تك پستانش زدم و گفتم : به مولايت بگو
كه من در منزلم ! امام (عليه السلام) از داخل منزل فرياد زد: اى بى
مادر وارد شو! وارد شدم ، گفتم : مولاى من قصد بدى نداشتم و مقصودى جز
فزونى ايمانى قلبى ام نداشتم . فرمود: تو راست مى گويى ، اگر شما گمان
مى بريد كه اين ديوارها مانع ديدن ماست ، همان طورى كه مانع ديدن چشمان
شماست ، در آن صورت تفاوتى بين ما و شما نخواهد بود. پس مبادا دوباره
چنان تصورى داشته باشى !(927)
از همان كتاب نقل كرده است كه حبابه والبيه ، بر امام باقر (عليه
السلام) وارد شد امام باقر (عليه السلام) فرمود: ((چه
چيز باعث شد كه به نزد ما دير آمدى ؟ عرض كرد: در فرق سرم سفيديى پيدا
شده كه فكر مرا به خود مشغول كرده . فرمود: آن را به من نشان بده !
آنگاه امام باقر (عليه السلام) دست مباركش را روى آن نهاد ناگهان سياه
شد. سپس فرمود: آيينه اى برايش بياوريد. حبابه ، به آيينه نگاه كرد،
ديد آن موهاى سفيد، سياه شده است .))(928)
در آن كتاب به نقل از ابوبصير آمده است كه مى گويد: در مسجد رسول خدا
(صلى اللّه عليه و اله ) خدمت امام باقر (عليه السلام) نشسته بوديم و
هنوز زمان چندانى از رحلت على بن حسين (عليه السلام) نگذاشته بود.
ناگهان منصور با داوود بن على وارد شدند. اين قضيه پيش از رسيدن سلطنت
به بنى العباس بود، فقط داوود بن على نزد امام باقر (عليه السلام) آمد
و نشست . امام (عليه السلام) فرمود: چه باعث شد كه منصور دوانيقى نزد
ما نيامد؟ داوود گفت : او يك نوع بد خلقى دارد، امام باقر (عليه
السلام) فرمود: طولى نخواهد كشيد كه زمام امر اين مردم را به دست خواهد
گرفت و همه مردم را تحت فرمان خود در مى آورد و شرق و غرب عالم را مالك
مى شود و عمرى طولانى خواهد كرد تا آن قدر گنجينه هاى ثروت را جمع آورى
كند كه هيچ كس پيش از او نكرده باشد. پس داوود بلند شد و رفت و جريان
را به اطلاع دوانيقى رساند. او خدمت امام (عليه السلام) آمد و گفت :
تنها عظمت شما مانع نشستن من در خدمت شما شد، حال بفرماييد آنچه داوود
خبر داد چگونه است ؟ فرمود: وقوع آن حتمى است .
عرض كرد: آيا پيش از آن كه شما به قدرت برسيد، ما مى رسيم ؟ فرمود: آرى
. عرض كرد: كسى از اولاد من هم بعد از من به قدرت مى رسد؟ فرمود: آرى .
عرض كرد: آيا مدت حكومت بنى اميه بيشتر است يا مدت حكومت ما؟ فرمود:
مدت حكومت شما بيشتر است و كودكان شما به حكومت مى رسند و همچون گوى با
آن بازى مى كنند، اين عهد و پيمانى است از پدرم به من . وقتى كه منصور
دوانيقى به سلطنت رسيد از گفته هاى امام باقر عليه السلام تعجب كرد.(929)
در همان كتاب از ابوبصير نقل شده كه مى گويد: روزى به امام باقر عليه
السلام عرض كردم : شما وارثان رسول خداييد؟ فرمود: آرى . عرض كردم :
رسول خدا (عليه السلام) وارث تمام انبيا بود؟ فرمود: آرى او تمام علوم
انبيا را به ارث برده بود. گفتم : شما تمام علوم رسول خدا (صلى اللّه
عليه و اله ) را به ارث برده ايد؟ فرمود: آرى . عرض كردم : شما مى
توانيد مردگان را زنده كنيد و كور مادرزاد و پيس را بهبود بخشيد و مردم
را از آنچه مى خورند و در خانه هايشان اندوخته مى كنند، خبر دهيد؟
فرمود: آرى به اذن خدا. سپس فرمود: ابوبصير جلوتر بيا! نزديك آن حضرت
رفتم دستش را به صورت من كشيد. دريافتم كه كوه و دشت و آسمان و زمين را
مى بينم . دوباره دست به صورتم كشيد، به حال اول برگشتم ، چيزى را نمى
ديدم . ابوبصير مى گويد: امام باقر (عليه السلام) به من فرمود: اگر
مايلى همچنان بينا بمانى مى توانى و حسابت با خداست و اگر هم دوست دارى
چنان كه بودى نابينا باشى ، پاداشت بهشت است ؟ عرض كردم : همچنان
نابينا مى مانم زيرا بهشت را بيشتر دوست مى دارم .(930)
در همان كتاب به نقل از جابر آمده است كه مى گويد: حدود پنجاه نفر خدمت
امام باقر (عليه السلام) بوديم . ناگاه مردى به نام كثير النواء، از
جمله افراد قمار باز، وارد شد، سلام داد و نشست ، سپس گفت : مغيرة بن
عمران در شهر ما يعنى كوفه معتقد است كه همراه شما فرشته اى است كه
كافر را از مؤمن و شيعيان شما را از دشمنانتان براى شما جدا مى سازد و
معرفى مى كند. امام (عليه السلام) فرمود: شغل تو چيست ؟ عرض كرد: خريد
و فروش گندم ، فرمود: دروغ گفتى ، عرض كرد: گاهى جو نيز خريد و فروش
مى كنم ، فرمود: چنان نيست كه تو مى گويى ، بلكه تو هسته خرما خريد و
فروش مى كنى ، عرض كرد: چه كسى به شما خبر داده ؟ فرمود: همان فرشته
الهى كه شيعيان ما را از دشمنانمان جدا مى كند و به ما مى شناساند و تو
نخواهى مرد مگر آن كه پريشان عقل شوى ، جابر مى گويد: وقتى كه به كوفه
برگشتيم جمعى به جستجوى آن مرد رفتيم و از افراد بسيارى سراغ او را
گرفتيم ما را به پيرزنى راهنمايى كردند و به او گفت : سه روز پيش در
حالى كه پريشان عقل شده بود، از دنيا رفت .(931)
از همان كتاب به نقل از عاصم بن حمزه آمده است - و من به اختصار نقل مى
كنم - مى گويد: روزى امام باقر (عليه السلام) به قصد رفتن به باغ خود
سوار بر مركبى شد و من با سليمان بن خالد همراه آن حضرت بوديم . قدرى
كه راه رفتيم ، دو مرد را ديديم ، امام (عليه السلام) فرمود: اينها دزد
هستند، آنها را بگيريد. غلامان آن دو مرد را گرفتند، فرمود: آنها را
محكم نگه داريد آنگاه رو به سليمان كرد و فرمود: با اين غلام به آن كوه
برو و بالاى سرت را نگاه كن ، در آن جا غارى مى بينى ، داخل آن برو، هر
چه بود از آن بيرون آور و بده غلام بياورد كه آن را از دو مرد دزديده
اند. سليمان رفت و دو صندوقچه آورد، فرمود: صاحب اين صندوقها يكى حاضر
و ديگرى غايب است كه بزودى حضور خواهد يافت و صندوقچه ديگرى را از جاى
ديگر غار بيرون آورد و به مدينه برگشت . صاحب آن دو صندوق وارد شد در
حالى كه گروهى را متهم كرده بود و حاكم مى خواست آنها را مجازات كند،
امام باقر (عليه السلام) به حاكم فرمود: آنها را مجازات نكن و آن دو
صندوق را به صاحبش بازگردانيد، و دست هر دو دزد را بريد، يكى از آنها
گفت : به حق دست ما را بريد، سپاس خداى را كه توبه ما و بريدن دست ما
به دست پسر رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) انجام گرفت ، امام (عليه
السلام) فرمود: دست تو بيست سال جلوتر از خودت به بهشت رفت . و آن مرد
بيست سال پس از بريدن دستش زنده بود. بعد از سه روز از آن جريان صاحب
صندوق ديگر حضور يافت . امام باقر (عليه السلام) به او فرمود: به تو
خبر دهم كه داخل صندوق چه دارى ؟ ميان صندوق هزار دينار از تو هزار
دينار از ديگرى است و جامه هايى چنين و چنان داخل آن است ، آن مرد گفت
: اگر بفرماييد كه صاحب آن هزار دينار كيست و اسمش چيست و در كجاست مى
فهمم كه تو امامى و اطاعتت واجب است . فرمود: وى محمّد بن عبدالرحمن ،
مردى صالح است كه صدقه زياد مى دهد و نماز بسيار مى گذارد و هم اكنون
بيرون منزل منتظر شماست . آن مرد كه از طايفه برير و نصرانى مذهب بود،
گفت : به خدايى كه جز او خدايى نيست و به محمّد، بنده و رسول خدا ايمان
آوردم و مسلمان شدم .(932)
از همان كتاب نقل است كه حسين بن راشد مى گويد: من در حضور امام صادق
(عليه السلام) از زيد بن على نام بردم و از او بدگويى كردم ، امام
فرمود: اين حرفها را نزن ، خدا عمويم زيد را بيامرزد، زيرا او نزد پدرم
آمد و گفت : من قصد خروج بر اين ظالم را دارم ، پدرم فرمود: زيد! اين
كار را نكن زيرا مى ترسم تو آن كشته اى باشى كه در بيرون شهر كوفه به
دار آويخته مى شود. زيد! مگر نمى دانى كه هر كس از فرزندان فاطمه بر هر
يك از پادشاهان پيش از خروج سفيانى خروج كند كشته مى شود. و فرمود: اى
حسين بن راشد! براستى كه فاطمه كمال عفت را داشت از اين رو خداوند
اولاد او را بر آتش دوزخ حرام كرده و درباره آنان اين آيه را نازل
فرموده است :
ثم
اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منه مقتصد و
منهم سابق بالخيرات .(933)
بنابراين آن كه به خود ستم مى كند كسى است كه امام شناس نباشد و مقتصد
كسى است كه عارف به حق امام باشد، و پيشى گيرنده به سوى خيرات ، خود
امام است . سپس فرمود: اى حسين ! ما اهل بيت از دنيا نمى رويم تا
وقتى كه براى هر صاحب فضيلتى به فضيلتش اقرار نماييم .(934)
از جمله ، ابوبصير از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه
فرمود: ((همانا من مردى را مى شناسم كه اگر كنار
دريا بايستد هر آينه جانداران آبزى را با مادران ، عمه ها و خاله
هايشان مى شناسد.))(935)
از آن جمله ، گروهى از امام باقر (عليه السلام) اجازه ورود خواستند و
گفتند: وقتى كه وارد راهرو خانه شديم صداى خواندن كسى به زبان سريانى
به گوش مى رسيد كه با صداى خوش مى خواند و مى گريست به گونه اى كه بعضى
از ما نيز گريه كرديم امّا نمى فهميديم كه چه مى گويد. گمان برديم كه
كسى از پيروان تورات و انجيل خدمت امام (عليه السلام) است و اجازه
يافته تا بخواند. امّا همين كه صدا قطع شد و ما وارد شديم كسى را نزد
آن حضرت نديدم . عرض كرديم : ما صداى قرائت كسى را به زبان سريانى با
صوتى غم انگيز شنيديم ، فرمود: ((من به ياد
مناجات الياس پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) افتاده بودم كه مرا به
گريه واداشت .))(936)
از جمله روايتى است كه عيسى بن عبدالرحمن به نقل از پدرش كه مى گويد:
ابن عكاشة بن محصن اسدى بر امام باقر (عليه السلام) وارد شد. امام صادق
(عليه السلام) نيز در نزد ايشان ايستاده بود. انگورى خدمتش آوردند،
فرمود: پيرمرد، بزرگسال و كودك خردسال از اين انگور دانه دانه مى خورند
و كسى كه گمان مى برد سير نخواهد شد سه دانه و چهار دانه مى خورد، شما
دو دانه ، دو دانه ميل كنيد كه مستحب است . سپس ابن عكاشه ، به امام
باقر (عليه السلام) عرض كرد: چرا ابوعبداللّه (امام صادق ) را داماد
نمى كنيد كه وقت دامادى اش فرا رسيده است . در جلو امام كيسه پول
سربسته اى بود، فرمود: ((برده فروشى از طايفه
برير بزودى مى آيد و به محل دار ميمون وارد مى شود))
سپس مدتى گذشت ، بار ديگر ما خدمت امام باقر (عليه السلام) رسيديم ،
فرمود: آيا راجع به آن برده فروش شما را خبر دهم كه او آمده است ؟
برويد با اين كيسه كنيزى از او بخريد. اين بود كه ما نزد برده فروش
رفتيم ، او گفت هر چه كنيز بوده فروخته ام جز دو كنيز كه يكى زيباتر از
ديگرى است . گفتيم : آنها را بياور تا ببينيم آنها را آورد. گفتيم :
اين كه بهتر است چند مى فروشى ؟ گفت : هفتاد دينار گفتيم : تخفيف بده ،
گفت : از هفتاد دينار كمتر نمى دهم ، گفتيم : به همين كيسه هر مبلغى كه
هست مى خريم و ما نمى دانيم چقدر است ؟ مردى با سر و ريش سفيد نزد او
بود، گفت : سر كيسه را باز كنيد و بشمريد، برده فروش گفت : باز نكنيد
كه اگر كمتر از هفتاد دينار باشد به شما نخواهم داد. آن پيرمرد گفت :
باز كنيد! ما باز كرديم و پولها را شمرديم ديديم بدون كم و زياد، هفتاد
دينار است ، پس كنيز را گرفتيم و خدمت امام باقر (عليه السلام)
آورديم و جعفر (عليه السلام) نزد وى بود. آنگاه ما آنچه اتفاق افتاده
بود براى امام (عليه السلام) بازگو كرديم . پس حمد خدا را گفت و از آن
كنيز پرسيد: اسمت چيست ؟ گفت : حميده . فرمود: در دنيا حميده و در آخرت
محموده اى ، بگو ببينم باكره اى يا نه ؟ گفت : باكره ام . فرمود: چگونه
؟ در حالى كه اگر كسى به دست اين برده فروشان بيفتد، فاسدش مى كنند؟
گفت : برده فروش تا نزديك من مى آمد و مى نشست ولى خداوند مردى را با
سر و ريش سفيد بر او مسلط مى كرد و او را سيلى مى زد تا از نزد من برمى
خاست . چندين بار اين اتفاق افتاد و آن پير مرد همان كار را كرد! پس
امام باقر (عليه السلام) رو به جعفر عليه السلام كرد و فرمود: او را
براى خودت بگير. پس بهترين اهل زمين ، موسى بن جعفر (عليه السلام) از
او به دنيا آمد.(937)
از جمله روايتى است كه ابوبصير از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده
است كه فرمود: ((روزى پدرم در انجمنى كه داشت
ناگهان سر به زير انداخت و بعد سرش را بلند كرد و فرمود: چگونه خواهيد
بود وقتى كه مردى با چهار هزار نفر وارد شهر شما شود و سه روز شمشير به
روى شما بكشد و مبارزان شما را بكشد و شما از او ستم ببينيد و نتوانيد
دفاع كنيد و اين كار از سال آينده خواهد شد. شما احتياط لازم را بكنيد
و بدانيد اين كه گفتم حتما روى خواهد داد.))
مردم مدينه توجهى به سخن آن حضرت نكردند و گفتند هرگز چنين چيزى اتفاق
نمى افتد و احتياط لازم را نكردند جز گروه اندكى بويژه بنى هاشم به آن
دليل كه مى دانستند سخن امام حق است ، همين كه سال بعد فرا رسيد امام
باقر (عليه السلام) خانواده خود و بنى هاشم را كوچ داد و از مدينه
بيرون برد. (چندى بعد) نافع بن ازرق آمد، مدينه را اشغال كرد، مبارزان
را كشت و زنهايشان را بى ناموس كرد. مردم مدينه گفتند: پس از آنچه ما
ديديم و شنيديم هرگز سخنى را كه از امام باقر عليه السلام بشنويم ، رد
نخواهيم كرد، زيرا ايشان از اهل بيت نبوتند و به حق سخن مى رانند. اين
آخرين روايتى است كه از كتاب راوندى نقل شده است .))(938)
از كتابى كه وزير سعيد مؤ يد الدين ابوطالب محمّد بن احمد بن محمّد بن
على علقمى - رحمه اللّه - گرد آورده است ، نقل شده است كه : مرد
بزرگوار ابوالفتح يحيى بن محمّد بن حباء كاتب به نقل از بعضى از بزرگان
مى گويد: بين مكه و مدينه بودم ، ناگاه چشمم به سياهيى افتاد كه از دور
نمودار شد، گاهى پيدا و گاهى ناپيدا تا اين كه نزديك ما رسيد. خوب نگاه
كردم ديدم پسر بچه اى هفت يا هشت ساله است ، همين كه رسيد به من سلام
داد، جواب سلامش را دادم و پرسيدم : از كجا مى آيى ؟ گفت : از جانب
خدا، گفتم : به كجا مى روى ؟ گفت : به سوى خدا. مى گويد: پرسيدم براى
چه مى روى ؟ گفت : براى خدا، گفتم : توشه سفرت چيست ؟ گفت : تقوا.
پرسيدم از كدام قبيله اى ؟ گفت : من مرد عربى هستم . گفتم : توضيح بده
! گفت : مردى از قريشم . گفتم : بيشتر توضيح بده ! گفت : هاشمى هستم ،
گفتم : باز هم واضح تر بگو! گفت : مردى علوى هستم ، سپس اين شعر را
خواند و گفت :
فنحن على الحوض ذواده |
|
تذود و يسعد وراده |
فما فاز من فاز الابنا |
|
و ما خاب من حبنا زاده |
فمن سرنا نال منا السرور |
|
و من ساء ناساء ميلاده |
و من كان غاصبنا حقنا |
|
فيوم القيامة ميعاده
(939) |
سپس فرمود: منم محمّد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام
بعد كه صورتم را برگردانم او را نديدم ، نفهميدم به آسمان بالا رفت يا
به زمين فرو رفت .(940)
شمه اى از اخلاق ، صفات و
كرامات ابوعبداللّه جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام
ابن طلحه مى گويد:(941)
وى از بزرگان و سادات اهل بيت است . صاحب علوم كثير، عبادت فراوان ،
اوراد دائم زهد آشكار و تلاوت بسيار، معانى قرآن كريم را بدقت بررسى و
از اقيانوس قرآن گوهرهاى ارزنده را استخراج مى كرد و نتايج شگفتى به
دست مى آورد و اوقاتش را به انجام طاعات گوناگون تقسيم مى كرد به گونه
اى كه از خود در آن باره حساب مى كشيد. ديدنش انسان را به ياد آخرت مى
انداخت و شنيدن سخنش باعث پارسايى در دنيا مى شد. نتيجه پيروى از
رهنمودهايش بهشت بود، نور جمالش گواهى مى داد كه او از سلاله نبوت است
و پاكيزگى اعمالش روشن مى ساخت كه او از دودمان رسالت است . گروهى از
بزرگان مذاهب و دانشمندان برجسته آنها مانند يحيى بن سعيد انصارى ، ابن
جريح ، مالك بن انس ، ثورى ، ابن عيينه ، ابوحنيفه ، شعبه ، ايوب
سجستانى و ديگران از او حديث نقل كرده اند و از دانشش بهره جسته اند. و
اين بهره مندى از او را براى خود منقبتى دانسته و باعث شرف و فضيلت
خويش شمرده اند.
مى گويد: او چندين لقب دارد كه مشهورتر از همه صادق است و از جمله آنها
صابر، فاضل و طاهر مى باشد.
امّا مناقب و صفات آن حضرت بيش از حد شمار است و عقل و فهم شخص آگاه و
بصير درباره انواع مناقبش حيران است تا آن جا كه علوم سرشارى كه به
خاطر تقواى زياد بر قلبش جارى بود، همه احكامى را كه علل آنها براى كسى
قابل درك نيست و علومى را كه عقول از احاطه به حكم آنها قاصر است به او
نسبت داده و از وى روايت كرده اند. گويند كتاب جفرى كه در مغرب به
پسران عبدالمؤمن به ارث رسيده ، از جمله سخنان اوست . براستى كه اين
خود منقبتى والا و در مقام فضايل ، مرتبه بلندى است .
ابن ابى حازم گويد: من در خدمت جعفر بن محمّد (عليه السلام) بودم ناگاه
دربانش آمد و گفت سفيان ثورى پشت در است ، فرمود: بگو بيايد. سفيان
وارد شد، جعفر بن محمّد (عليه السلام) فرمود: اى سفيان تو كسى هستى كه
پادشاه در جستجوى تو است و من از پادشاه بر حذرم ، بلند شو و از منزل
محترمانه بيرون برو. سفيان عرض كرد: يك حديث بفرماييد تا بشنوم و
برخيزم . جعفر بن محمّد (عليه السلام) فرمود: ((پدرم
از قول جدم براى من نقل كرد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله )
فرمود: كسى كه خداوند به او نعمتى داده ، بايد خدا را حمد و سپاس گويد
و هر كه ديرتر روزى اش را رساند، بايد از خداوند طلب آمرزشى كند و هر
كه به او اندوهى رسيد، بايد بگويد:
لا
حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم . همين كه سفيان بلند شد،
جعفر بن محمّد فرمود: سفيان اين سه را فراگير كه بسيار مهم است .
سفيان مى گويد: بر جعفر بن محمّد (عليه السلام) وارد شدم در حالى كه
جامه اى از خز سياه بر تن و عبايى از خز بر دوش داشت . با تعجب به آن
حضرت نگاه مى كردم ! فرمود: ((اى ثورى ! چه شده
است كه به ما نگاه مى كنى شايد تو از لباس ما در شگفتى ؟ عرض كردم :
يابن رسول اللّه اين لباس شما و پدرانتان نيست ، فرمود: اى ثورى ! آنها
در زمان تنگدستى و نيازمندى بودند، به مقدار تنگدستى و نيازمنديشان عمل
مى كردند و امروز هنگام فراوانى نعمت است . آنگاه آستين جامه را پس زد،
زير آن جامه پشمينه سفيدى نمودار شد كه دامن و آستينش از دامن و آستين
لباس رويى كوتاهتر بود، فرمود: اى ثورى ! اين لباس زير را براى خداى
تعالى و اين لباس رويى را براى شما پوشيده ايم . آنچه براى خداست
پنهان داشته ايم و آنچه براى شماست آشكار كرده ايم .))
هياج بن بسطام مى گويد: جعفر بن محمّد (عليه السلام) بقدرى ديگران را
اطعام مى كرد كه براى خانواده خويش چيزى نمى ماند و همواره مى فرمود:
((كار نيك به كمال نمى رسد مگر به سه چيز:
تاءخير نينداختن ، كوچك شمردن و پنهان داشتن .))(942)
از عمرو بن ابى مقدام نقل شده كه مى گويد: من هر وقت به سيماى جعفر بن
محمّد (عليه السلام) مى نگريستم ، مى فهميدم كه او از دودمان نبوت است
.
برذون بن شبيب نهدى كه اسم اصلى اش جعفر بود مى گويد: از جعفر بن محمّد
(عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: ((درباره ما
همان حقى را رعايت كنيد كه عبد صالح - حضرت خضر - درباره يتيمان رعايت
كرد كه پدر و مادرشان صالح بودند.))
از صالح بن اسود نقل شده كه مى گويد: از جعفر بن محمّد (صلى اللّه عليه
و اله ) شنيدم كه مى گفت : ((از من بپرسيد پيش
از آن كه مرا نياييد زيرا هيچ كس بعد از من براى شما چون من حديث
نخواهد گفت .))
ميان جعفر بن محمّد (عليه السلام) و عبداللّه بن حسن در اول روز سخنى
رد و بدل شد و عبداللّه بن حسن با امام به درشتى سخن گفت . بعد كه جدا
شدند و راهى مسجد گشتند، جلو مسجد به هم رسيدند. ابوعبداللّه جعفر بن
محمّد (عليه السلام) رو به عبداللّه بن حسن كرد و فرمود: امروز را
چگونه گذراندى اى ابا محمّد؟ وى مثل يك آدم عصبانى جواب داد: خوب .
فرمود: اى ابا محمّد! آيا مى دانى كه صله رحم حساب را سبك مى كند؟
عبداللّه گفت : تو همواره چيزى مى گويى كه من نمى فهمم ! فرمود:
بنابراين براى تو قرآن مى خوانم ، گفت : آن را بگو! فرمود: بسيار خوب ،
گفت : پس بگو! اين آيه را تلاوت كرد:
والذين يصلون مآ امر اللّه به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء
الحساب عبداللّه پس از اين سخنان عرض كرد: پس از اين مرا نخواهى
ديد كه قطع رحم كرده باشم .(943)
در ارشاد مفيد - رحمه اللّه - آمده است كه امام صادق ، جعفر بن محمّد
بن على بن حسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) از ميان برادرانش ،
جانشين و وصى پدرش بود و پس از وى عهده دار امامت شد و بر همه آنها
برترى داشت و از همگى پرآوازه تر و ارجمندتر و در نظر عامه و خاصه
والامقام تر بود و مردم بقدرى از علوم آن حضرت نقل كرده اند كه از هر
سو به نزد او مى شتافتند و آوازه اش در همه جا پيچيده بود و دانشمندان
به قدرى كه از آن حضرت روايت كرده اند از هيچ يك از اهل بيت ، روايت
نكرده اند و از هيچ يك از عالمان و صاحبان آثار و ناقلان اخبار به
اندازه امام صادق (عليه السلام) حديث نقل نشده است تا جايى كه محدثان ،
نام راويان مورد وثوقى را كه از آن حضرت روايت كرده اند، بر شمرده و
شمار آنان را از اهل آراء و عقايد گوناگون ، چهار هزار تن بر آورد كرده
اند. كه اين خود يكى از دلايل روشن امامت آن حضرت است كه عقلها را
حيران ساخته و زبان مخالفان را از ايراد شبهات درباره امامتش لال كرده
است .(944)
حافظ ابونعيم مى گويد: براستى كه ابوعبداللّه ، جعفر بن محمّد الصادق
عليه السلام به عبادت و خضوع در پيشگاه خدا رو آورده بود و كناره گيرى
از دنيا و خشوع را برگزيده و از رياست و اجتماعات گريزان بود.(945)
بعضى گفته اند: تصوف ، بهره گرفتن از نسب و ترقى كردن به وسيله اسباب
است .(946)
ابن جوزى مى گويد: جعفر بن محمّد (عليه السلام) از حب رياست و روگردان
و سرگرم عبادت بود.(947)
|