راه روشن ، جلد چهارم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : محمّدرضا عطائى

- ۳ -


و صار بالوحدة مستاءنسا   يوحشه الاقرب و الابعد(47)

ابن سماك گويد: دوستى به من نوشت : بارى ، مردم داروهايى درمان بخش ‍ بودند ولى اكنون درد بى درمان شده اند، پس از ايشان همانند فرار از شير درنده ، بگريز.
يكى از اعراب هميشه كنار درختى به سر مى برد و مى گفت : اين همدمى است با سه خصلت : اگر چيزى از من بشنود، آن را نزد كسى باز نمى گويد و اگر آب دهان به صورتش اندازم تحمل مى كند و اگر با او بد اخلاقى كنم خشمگين نمى شود. هارون الرشيد از جريان مطلع شد، گفت : مرا به نديمان بى رغبت كرد!
عرب ديگرى هميشه در كنار قبرستان و يا همراه دفتر و جنگى بسر مى برد، در اين باره از او پرسيدند: در پاسخ گفت : ايمن تر از تنهايى و پندآميزتر از قبر نديدم و همنشينى پرفايده تر از اين دفتر نيافتم .(48)
يكى از بزرگان آهنگ سفر حج كرد و به سراغ آخرين رفيقش رفت ، او در جواب گفت : واى بر تو مرا به حال خودم بگذار تا در پوشش خداوند زندگى كنم . من از آن بيم دارم كه همسفر شويم و از يكديگر چيزى ببينيم كه باعث دشمنى ما شود.
اين مطلب اشاره به فايده ديگرى از گوشه نشينى دارد. كه همانا دوام پرده پوشى است روى ديانت ، جوانمردى ، اخلاق ، تنگدستى و ساير چيزهايى كه مى بايد پوشيده بماند. و خداى سبحان ، پرده پوشان را ستوده و فرموده است :
يحسبهم الجاهل اغنياء من العفف ،(49) و شاعرى گويد: و لا عار ان زالت عن الحر نعمة و لكن عارا اءن يزول التجمل (50) انسان در دين ، دنيا، اخلاق و افعالش خالى از نواميس اوليه مربوط به دين و دنياى خود نيست كه آنها را پوشيده داشته است در صورتى كه با فاش شدن آنها در امان نمى ماند.
ابودرداء گويد: مردمان برگ بى خار بودند ولى امروزه خار بى برگ هستند.
و چون حكم روزگار او كه در آخر قرن اول هجرى مى زيسته ، چنين باشد پس سزاوار نيست كه ترديدى به خود راه دهيم كه قرون اخير بدتر است .
بعضى گفته اند: كمتر با مردم آشنا باش كه نجات يافتن از آنها دشوار است و من گمان نمى برم از كسى نارضايتى و بدى ديده باشم مگر از آشنايانم .
يكى از بزرگان گويد: نزد مالك بن دينار آمدم در حالى كه او تنها نشسته بود، ناگاه سگى را ديدم كه پوزه اش را بر زانوى او گذاشته بود، رفتم كه آن را دور كنم مالك رو به من كرد و گفت : او را به حال خود بگذار! اين حيوان نه ضررى دارد، نه كسى را اذيت مى كند و بهتر از همنشين بد است .
به يكى از بزرگان گفتند: چه باعث شد كه از مردم كناره گرفتى ؟ گفت : ترسيدم كه مبادا ناخودآگاه دينم را از دست بدهم . و اين سخن به تاثير پذيرى طبع آدمى از اخلاق رفيق بد، اشاره دارد.
ابودرداء گويد: از خدا بترسيد و از مردم بر حذر باشيد، زيرا ايشان بر پشت هيچ شترى سوار نشدند مگر آن كه پشت او را زخمى كردند و بر هيچ اسبى سوار نشدند مگر آن كه اسب را پى كردند و به قلب هيچ مؤمنى وارد نشدند مگر آن كه قلب را خراب كردند. يكى از بزرگان گفته است : آشنايان را كم كن ، زيرا دين و قلب تو سالم تر مى ماند و حقوق آنها كمتر مى شود، چرا كه هر قدر آشنايان زياد شوند، حقوق آنها هم فزونى مى يابد و در نتيجه اداى حقوق آنها دشوار مى گردد.
يكى از ايشان گويد: ناشناخته بگير آن كسى را كه مى شناسى و خويشتن را به كسى كه تو را نمى شناسد، آشنا مگردان .
فايده پنجم :
آن است كه طمع مردم از تو و طمع تو از مردم قطع مى شود، اما بريده شدن طمع مردم از تو فايده زيادى دارد زيرا رضاى مردم در نهايت تاءمين شدنى نيست ؛ بنابراين بهتر آن است كه شخص به خودسازى مشغول شود. گرچه تشييع جنازه ها، عيادت بيماران و حضور در مجالس اطعام و ازدواج آسان تر و ساده ترين حقوق است ، اما در تمام اين موارد تضييع اوقات و در معرض آفات قرار گرفتن وجود دارد. گذشته از آن گاهى انجام پاره اى از اين موارد به مانعى به برمى خورد و عذرهايى پيش مى آيد كه اظهار تمام اين عذرها ممكن نيست ؛ در نتيجه مى گويند: در حق فلانى كوتاهى نكردى و در حق من كوتاهى كردى و همين باعث دشمنى مى شود. البته گفته اند: هر كه در وقت عيادت بيمارى ، از وى عيادت نكند، براى اين كه مبادا در صورت بهبودى از او خجالت بكشد. مرگ او را طلب خواهد كرد. و هر كه تمام مردم را محروم سازد همه از او راضى خواهند بود و اگر تبعيض قائل شود، از او دلگير گردند و اداى كليه حقوق تمام مردم حتى با صرف تمام اوقات شب و روز ممكن نيست پس چگونه كسى كه مشغله دينى يا دنيوى اش او را به خود مشغول كرده ، از عهده اين كار برمى آيد؟ بعضى گفته اند: زيادى دوستان به منزله زيادى طلبكاران است . ابن رومى در شعرى مى گويد:
 
عدوك من صديقك مستفاد   فلا تستكثرون من الصحاب
فان الداء اول ما تراه   يكون من الطعام او الشراب (51)

و گفته اند: ريشه هر دشمنى ، خوبى كردن به فرومايگان است .
و اما بريدن ، طمع خويش از مردم نيز فايده زيادى دارد، زيرا هر كه به جلوه و زينت دنيا بنگرد، حرصش بجنبد و با نيروى حرص ديگ طمعش به جوش آيد در حالى كه از بيشتر چيزهايى كه به آنها طمع بسته است جز نااميدى نصيبش نشود، و در نتيجه اذيت شود و هرگاه عزلت گزيند چيزى را مشاهده نمى كند و طمع نمى بندد، از اين رو خداى تعالى مى فرمايد: لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم .(52)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((به كسانى نگاه كنيد كه پايين تر از شما هستند نه به كسانى كه بالاتر از شمايند، زيرا اين بينش سزاوارتر است تا نعمت خدا را بر خود ناچيز نشماريد.))(53)
عون بن عبداللّه گويد: من مدتها با توانگران همنشينى مى كردم و همواره افسرده بودم ، چون جامه اى بهتر از جامه خود مى ديدم و مركبى برتر از مركب خودم مشاهده مى كردم . پس با مستمندان همنشين شدم و آسوده گشتم .
آورده اند كه مزنى از در مسجد فسطاط بيرون شد، ابن عبدالحكم با خدم و حشم مى آمد. مزنى از ديدن حال او و هياءت زيبايش مات و مبهوت شد و اين آيه را تلاوت كرد: و جعلنا بعضكم لبعض فتنة اتصبرون (54) سپس گفت : آرى ، صبر مى كنم و راضيم ، در حالى كه مستمند و تنگدست بود اما كسى كه در خانه اش بماند، به چنين فتنه اى دچار نمى شود، زيرا كسى كه زينت دنيا را ببيند، يا دين و يقينش نيرومند است ، پس تحمل مى كند و ناگزير شربت تلخ صبر را اندك اندك مى نوشد - در حالى كه نوشيدن تلخ ‌تر از صبر است - يا آن كه ميلش برانگيخته مى شود و به فكر طلب دنيا مى افتد و به هلاكت ابدى دچار مى شود؛ اما اكثر اوقات به آنچه بدان طمع بسته است در دنيا نمى رسد، زيرا چنين نيست كه هر كه طالب دنيا باشد، دستيابى به آن برايش ميسر گردد، در آخرت به دليل برگزيدن متاع دنيا بر ياد خداى تعالى و تقرب به درگاه او، در هلاكت است . از اين رو ابن اعرابى مى گويد:
 
اذ كان باب الذل من جانب الغنى   سموت الى العلياء من جانب الفقر(55)

اشاره به اين مطلب دارد كه طمع در همان حال توانگرى هم باعث ذلت است .
فايده ششم :
نجات از ديدار افراد كودن و نادان و رهايى از تحمل نادانان و اخلاق آنان است ، زيرا ديدن آدم كودن ، نمونه اى از نابينايى است .
به اعمش گفتند: چرا چشمت كم سو شده و آب مى دهد؟ گفت : به خاطر نگريستن به افراد كودن .
نقل مى كنند كه ابوحنيفه بر اعمش وارد شد و به او گفت : در خبر آمده است . ((هر كس كه خداوند چشمانش را بگيرد در عوض بهتر از آنها را به او مى دهد.))(56) خدا در عوض چشمانت به تو چه داده است ؟ از باب شوخى ! گفت : به جاى آنها اين را داده است كه مرا از ديدن نادانان بى نياز كرده و تو نيز از آنانى .
اين سيرين مى گويد: شنيدم مردى مى گفت : يك بار كه به كودنى نگاه كردم ، از هوش رفتم !
جالينوس گويد: هر چيزى تبى دارد و تب روح نگاه به افراد كودن است . اين فايده ها جز دو مورد اول مربوط به هدفهاى فعلى دنيوى است ولى آنها به دين نيز مربوط مى شوند، چرا كه انسان وقتى از ديدن كودنى آزرده شود، ديرى نمى پايد كه غيبتش را مى كند و چيزى را كه خداوند آفريده است ، زشت مى شمارد و هرگاه از ديگران به سبب غيبتى كه از او كرده اند يا گمان بدى كه نسبت به او برده اند، يا حسد ورزيده ، و سخن چينى كرده اند و يا نظير اينها آزرده شود، از معامله به مثل خوددارى نمى كند و تمام اينها به فساد دين شخص مى انجامد. پس بايد دريابيم كه در عزلت ، سلامت و بر كنارى از همه اينها وجود دارد.
آفات گوشه نشينى
بدان كه از جمله هدفهاى دينى و دنيوى همان بهره اى است كه از كمك خواهى ديگران عايد مى گردد و آن جز از راه معاشرت حاصل نمى شود. بنابراين هرچه از معاشرت به دست مى آيد، با گوشه گيرى از دست مى رود و از دست رفتن آن از جمله آفات گوشه نشينى است ، پس به فوايد معاشرت و انگيزه هاى آن توجه كن كه چه چيزهايى هستند؛ آنها عبارتند از تعليم و تعلم ، سود رساندن و سود بردن ، فراگرفتن ادب و ادب آموختن ، انس گرفتن و مورد انس واقع شدن ، ثواب رساندن و ثواب بردن به وسيله اداى حقوق ، و عادت به فروتنى و استفاده از تجربياتى كه از راه مشاهده احوال و پندگيرى از آنها حاصل مى شود. اين موارد را بايد به تفصيل بيان كنيم ، زيرا از جمله فوايد معاشرت اند در هفت مورد و به شرح زير:
فايده اول :
تعليم و تعلم - البته فضيلت آن دو را در كتاب علم بيان كرده ايم . و اين دو دو امر كه از بزرگترين عبادتهاى دنيا به شمار مى آيند جز از راه معاشرت قابل تصور نيستند، هر چند كه انواع علوم فراوان و بعضى از آنها قابل ترك هستند. و بعضى در دنيا ضرورى و لازمند. پس كسى كه نياز به آموختن واجبات دارد با گوشه نشينى مرتكب گناه مى شود اما اگر واجبات را آموخته است و نمى خواهد در ژرفاى علوم فرو رود و مى خواهد به عبادت مشغول شود بايد از آموختن كناره گيرى كند ولى اگر توانايى كسب مهارت در علوم شرعى و عقلى را دارد، پيش از آموختن اين علوم گوشه نشينى برايش بسيار زيانبار است . از اين رو نخعى و ديگران گفته اند: فقه بياموز سپس گوشه گيرى كن هر كس پيش از آموختن فقه گوشه گيرى اختيار كند، غالبا اوقات خود را در خواب و يا در انديشه هوا و هوس هدر مى دهد و در نهايت چنان كسى با انديشه ها و او رادى كه در ذهن دارد، اوقات خود را پر مى كند، وانگهى در فعاليتهاى جسمانى و روحى خود گرفتار انواع خود قريبيها مى شود كه سعى او را هدر مى دهد و عملش را ناخودآگاه باطل مى سازد، و در اعتقاد به خداى تعالى و صفات حضرت بارى ، از اوهامى كه توهم مى كند و با آنها ماءنوس مى گردد و افكار فاسدى كه در آنها غوطه مى خورد جدا نمى گردد. پس در بسيارى از احوالش مسخره شيطان خواهد شد در حالى كه خود را از عابدان مى پندارد. بنابراين ، اصل دين همان علم و آگاهى است . پس خيرى در گوشه گيرى مردم عوام و نادان نيست يعنى آن كسانى كه در خلوت عبادت را بدرستى انجام نمى دهند و همه لوازم عبادت را نمى شناسد. بنابر اين نفس آدمى به بيمارى مى ماند كه نيازمند پزشك ماهرى است تا او را معالجه كند و بيمار نادان هرگاه خود را از پزشك - پيش از آن كه خود علم پزشكى را بياموزد - بدور نگهدارد، ضررش چند برابر و ناگزير بيمارى اش ‍ دو چندان خواهد شد. بنابراين گوشه نشينى جز براى عالم زيبنده نيست و اما تعليم ، اگر نيت دانش آموز و معلم درست باشد، ثواب فراوانى دارد و هرگاه هدف دستيابى به مقام و يافتن ياران و پيروان بسيار باشد، باعث هلاكت در دين مى شود و ما علت آن را در كتاب علم بيان كرده ايم و وظيفه عالم در اين زمان (57) آن است كه براى سلامت دينش گوشه گيرى اختيار كند، زيرا او كسى را نخواهد ديد كه علم را براى فايده دينى بطلبد. هيچ كس در طلب علم نيست مگر براى خوب سخن گفتن تا بدان وسيله عوام را به هنگام موعظه به خود جلب كند و يا در مجادله اعتقادى به وسيله دانش به كوبيدن همگنان نايل شود و به درگاه پادشاه نزديك گردد و در طريق مسابقه و فخر فروشى آن را به كار گيرد. و نزديكترين علم مورد علاقه همان علم دين است در صورتى كه غالبا آن را نمى جويند مگر براى پيش ‍ افتادن از همگنان و گرفتن حكومت ولايات و به دست آوردن اموال در حالى كه ديانت و دورانديشى ايجاب مى كند كه از همه آنها دورى كنند. پس ‍ اگر به خدا جويى برخورد كه نيتش از نزديكى به علم ، قرب به خدا باشد، دورى از او و پنهان داشتن علم از او از بزرگترين گناهان كبيره است و در شهرهاى بزرگ اگر چنين كسانى پيدا شوند بيش از يكى يا دوتا يا سه تا نخواهند بود و شايسته نيست كه انسان به قول سفيان فريفته شود كه گفت : ما علم را براى غير خدا آموختيم ولى خود علم مانع از اين شد كه جز براى خدا باشد. و فقها براى غير خدا علم مى آموزند و بعد به سوى خدا باز مى گردند، به اواخر عمر بيشتر فقها نگاه كنيد و از آنها پند بگيريد كه از دنيا رفتند در حالى كه در طلب دنيا و به سبب حرص به آن هلاك شدند و يا در حال اعراض از دنيا و پارسايى جهان را ترك كردند؛ شنيدن كى بود مانند ديدن !
بدان ، علمى را كه سفيان به آن اشاره كرده است ، همان علم حديث ، تفسير قرآن و معرفت سيره انبيا و صحابه است ، زيرا در اين علوم ترساندن و زنهار دادن است و آنها سبب ايجاد خوف از خداست و اگر هم در حال حاضر اثرى نداشته باشد، در آينده اثر مى كند. اما علم كلام و علم فقه محض كه مربوط به احكام معاملات و حل و فصل دعاوى است ، كسى را كه براى دنيا به آن روى آورده است به سوى خدا باز نمى گرداند بلكه چنين شخصى تا پايان عمر همواره بر دنيا حريص خواهد بود. شايد بتوان رخصت داد آموختن آنچه در اين كتاب به وديعت نهاده ايم به دانشجويى كه به سبب علاقه به دنيا آن را مى آموزد. زيرا اميد است كه در آخر عمرش از دنيا منزجر شود چرا كه مطالب اين كتاب ، آكنده از ترس خدا و ترغيب به آخرت و زنهار از دنياست و اين از چيزهايى است كه در احاديث و تفسير قرآن پيدا مى شود ولى در علم كلم و فقه از آن اثرى نيست . پس سزاوار نيست كه انسان خود را بفريبد، زيرا مقصرى كه به تقصير خود، آگاه باشد نسبت به جاهل مغرور و يا فريب خورده اى كه خود را به نادانى مى زند براى جبران تقصير بخت بيشترى دارد. بنابراين هر عالمى كه علاقه شديد به تعليم دارد ممكن است هدفش كسب مقام و موقعيت در بين مردم و بهره بردن از لذات نفسانى اين جهانى به وسيله فخر فروشى و تكبر بر نادانان باشد. پس آفت علم ، همان تكبر است ، همان طورى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرموده (58) و ما در كتاب علم به آن توجه داديم .
حزم ، يعنى دورى از ديگران به وسيله گوشه نشينى و تا حد ممكن افزون نكردن معاشران ، بلكه آن كس كه با تدريس و تعليم خود دنيا را مى جويد اگر عاقل باشد، حق آن است كه در اين زمان آن را ترك كند. ابوسليمان خطابى راست گفته است آن جا كه مى گويد: كسانى را كه علاقه مند به معاشرت تو و آموختن از تواند ترك كن ، زيرا از ايشان نه مالى براى تو خواهد بود و نه جمالى آنان برادران ظاهرى و دشمنان نهانى اند؛ ترا ببينند چاپلوسى كنند و چون از آنها غايب شوى از پشت سر هدف قرارت مى دهند؛ هر كه نزد تو بيايد رفتار تو را مى پايد و چون بيرون برود به سخنگويى بر ضد تو مى پردازد، آنان اهل نفاق ، سخن چينى ، نيرنگ و فريبكارى اند، مبادا از اين كه گرد تو جمع شده اند فريب بخورى . هدف آنان علم نيست ، بلكه مقام و ثروت را مى طلبند و تو را نردبانى براى رسيدن به هدفهاى خود و الاغى سوارى براى رفع نيازشان مى شمارند؛ اگر در مورد تاءمين خواستى از خواستهايشان كوتاهى كنى ، بدترين دشمنان تو خواهند بود، وانگهى رفت و آمدشان را نزد تو به حساب مى آورند و حق واجبى در گردن تو مى دانند و بر تو لازم مى بينند كه آبرو، مقام و دينت را براى ايشان صرف كنى و دشمنشان را دشمن بدارى و رفيق خدمتگزار و دوستشان را يارى كنى . بدين ترتيب در عين فقاهت براى آنان به فردى سبك مغز مبدل خواهى شد و به صورت زير دستى فرو مايه در خواهى آمد در حالى كه پيش از آن براى آنها رهبر و سرور بوده اى . از اين رو گفته اند: كناره گيرى از توده مردم ، جوانمردى كامل است .
اين است معناى سخن وى ، هر چند كه بعضى از الفاظش ، تفاوت دارد. اين سخنى راست و درست است ، زيرا مدرسى را مى بينى كه كارش به بردگى مداوم كشيده و در زير حق مسلم و منتى سنگين از طرف آن كسانى كه به نزد او رفت و آمد دارند گرفتار شده است گويى تحفه اى به او هديه مى كنند كه چنين حق خود را بر او واجب مى شمارند و چه بسا اگر مدرس هزينه شان را به طور مقرر تكفل نكند از رفت و آمد خوددارى كنند. وانگهى مدرس ‍ بيچاره ، گاهى از پرداخت مقررى از مال خودش ناتوان است . ناگزير بايد به دربار شاهان برود و خوارى و سختيها را همچون شخص ذليل و فرومايه تحمل كند تا سلطان مبلغى از مال حرام را مقرر كند و بعد هم كارگزار سلطان ، اين عالم را به بردگى و خدمت مى گيرد و به خوارى و ذلت مى كشد تا مبلغ مقرر را آن چنان كه خود اراده مى كند به وى بپردازد سپس او مى ماند با مشقت تقسيم مال در ميان اصحابش ؛ زيرا اگر وجه را به طور مساوى تقسيم كند برجستگان با او دشمن مى شوند و او را به نادانى و كم عقلى و كوتاهى از درك موارد امتياز در تعيين اندازه عادلانه حقوق اشخاص متهم مى كنند؛ و اگر بين آنان تفاوتى قائل شود نادانان او را زخم زبان مى زنند و همچون شيران درنده و مارهاى گزنده بر او حمله ور مى شوند. بنابراين همواره در دنيا در معرض شدايد ايشان و در آخرت گرفتار مظالم آنچه مى گيرد و تقسيم مى كند، خواهد بود. شگفتا كه نفس او با اين همه گرفتارى ، وى را در آرزوى اباطيل افكنده و به ريسمان غرور و به وى مى گويد: از اين رفتارت دست برندار، تو فقط هدفت رضاى خداست و تو ناشر شريعت رسول اللّه و علم دين خدايى ، تواى كه طالبان علم را از بندگان خدا بى نياز مى كنى ؛ و اموال سلاطين ، بلامالك و براى حفظ مصالح است . و كدام مصلحت بالاتر از افزودن اهل علم ؟ زيرا به وسيله ايشان دين غالب مى گردد و پيروانش نيرومند مى شوند! در حالى كه او اگر مسخره شيطان نباشد به اندك توجهى مى فهمد كه علت فساد روزگار چيزى نيست جز فزونى امثال اين قبيل فقها كه هر چه به دستشان مى آيد، مى خورند و بين حلال و حرام فرقى نمى گذارند. نادانان نيز كه چشمشان به ايشان مى افتد به دليل تجرى آنان ، در انجام گناهان جسور مى گردند. و تمام اينها به سبب پيروى از اين گونه فقيهان و دنباله روى آثار ايشان است ، از اين روست كه گفته اند: مردم فاسد نشدند مگر به سبب فساد پادشاهان فاسد نشدند مگر به دليل فساد علما. بنابراين از غرور و كوردلى به خدا پناه مى بريم ، زيرا دردى مزمن و بى درمان است .
فايده دوم :
سود رساندن و سود بردن است ، اما سود بردن از مردم به وسيله كسب و معامله است و اين كار جز با معاشرت امكان پذير نيست و كسى كه نياز به مردم دارد ناگزير از ترك عزلت است . پس اگر طالب عمل بر طبق شرع باشد، در حين معاشرت بر معرض جهاد قرار مى گيرد - آنچنان كه در كتاب كسب گفتيم - و اگر بقدرى مال دارد كه با قناعت پيشگى او را بس مى كند، در صورت منحصر بودن اكثر راه هاى كسب به انجام معاصى ، گوشه گيرى براى او بهتر است مگر اين كه هدف او از كسب ، صدقه باشد. پس اگر با پول خود كاسبى كند و صدقه دهد از گوشه گيرى بهتر است چون به عمل مستحبى اشتغال مى ورزد اما از آن عزلتى كه به تحقيق در معرفت خدا و معرفت علوم شرعى مى انجامد، بهتر نيست مانند حال كسى كه از روى كشف و بصيرت ، نه از روى تعبير اوهام و خيالات فاسد، به مناجات با خدا انس گرفته باشد. و اما سود رسانى به اين ترتيب است كه با مال يا به وسيله شخص خود به مردم سودى برساند و براى ثواب ، نيازهاى ايشان را برآورد. بنابراين در انجام حوايج مسلمين اجرى است كه جز از راه معاشرت ميسر نمى گردد، و هر كس بتواند در حدود شرع مقدس آن حوايج را بر آورد عملش از گوشه نشينى بهتر است حتى اگر در گوشه نشينى تنها به نمازهاى نافله و اعمال بدنى سرگرم باشد ولى اگر از جمله كسانى است كه براى او راه عمل به قلب به وسيله ذكر دايم و يا تفكر مداوم گشوده شده باشد، البته چيز ديگرى با آن برابرى نمى كند.
فايده سوم :
ادب كردن و ادب شدن است . مقصود ما از ادب شدن تربيت يافتن به وسيله آزار مردم و مجاهدت در تحمل اذيت ايشان براى درهم شكستن نفس و كوبيدن شهوات مى باشد، كه خود از جمله فوايدى است كه از معاشرت عايد مى شود و اين براى كسى بهتر از گوشه گيرى است كه از لحاظ اخلاقى پاكيزه نشده است و شهواتش تن به حدود شرع نداده اند، و اين تربيت در آغاز راه مورد نياز است . پس از حصول تربيت بايد بدانيم كه از تربيت يك مركب سوارى ، خود تربيت ، مورد نظر نيست ، بلكه هدف ، سوارى و طى منازل و پيمودن مسافت بر پشت آن است ، بنابراين بدن ، مركب قلب است كه بر آن سوار شده تا بدان وسيله راه آخرت را طى كند و در آن مركب شهواتى وجود دارد كه اگر آنها را درهم نشكند و در بين راه سرپيچى خواهد كرد. پس هر كه در طول عمرش رياضت بكشد همچون كسى خواهد بود كه در طول عمر يك مركب ، آن را تمرين دهد ولى سوارش ‍ نشود پس فايده اى آنى از تمرين آن حيوان نمى برد مگر رهايى از گاز گرفتن ، پراكندن و لگدزدنش . و به جان خودم سوگند كه اين فايده مورد توجه است اما چنين فايده اى از حيوان مرده هم حاصل مى شود در حالى كه مقصود از يك حيوان سوارى فايده اى است كه از زنده بودنش به دست مى آيد. همچنين خلاصى از رنج شهوات در حال حاضر با خوابيدن و مردن هم حاصل مى شود، اما سزاوار نيست كه به آن قناعت كنند مثل آن راهبى كه به او گفتند: اى راهب ! گفت : من راهب نيستم ، من سگى هستم كه نفسم را زندانى كرده ام تا مردم را زخمى نكند و اين كار خوبى است نسبت به كسى كه مردم را مى آزارد ولى سزاوار آن است كه به آن اكتفا نكند، زيرا كسى كه نفس خود را مهار كند مردم را هم زخمى نمى كند بلكه شايسته است كه به مقصود نهايى از آن اظهار اشتياق كند، و هر كه آن را فهميد و به اين راه هدايت شد و توانست سلوك كند برايش معلوم خواهد شد كه گوشه نشينى بهتر از معاشرت به او كمك مى كند و براى چنين كسى بهتر است كه اول معاشرت و در آخر گوشه گيرى اختيار كند.
اما ادب كردن ، هدف اصلى ما از آن باز داشتن ديگران است . و آن حالت معلم با دانش آموز است كه راه چاره آفتهاى دقيق و رياكارى را كه در كتاب علم گذشت به او نشان مى دهد پس شايسته است كه بين آنچه از خلوت عايد او مى شود و آنچه از راه معاشرت و تهذيب ديگران فراهم مى آيد، مقايسه كند، و تا قرار دادن يكى در برابر ديگرى ، بهترين را برگزيند و اين گزينش با كوشش شايسته حاصل مى آيد و با احوال و اشخاص فرق مى كند. پس نمى شود به طور مطلق به نفى يا اثبات يكى حكم كرد.