راه روشن ، جلد چهارم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا
حياء
ملامحسن فيض كاشانى رحمه
اللّه عليه
ترجمه : محمّدرضا عطائى
- ۲ -
به
غزوان رقّاشى گفتند: چرا نمى خندى و چه چيز مانع همنشينى تو با ديگر
برادران است ؟ گفت : من آرامش دلم را در همنشينى با كسى به دست آوردم
كه نيازم به دست اوست .
گويند: روزى اويس قرنى نشسته بود، ناگاه هرم بن حيان وارد شد. اويس
پرسيد: چه چيز باعث آمدن تو شد؟ گفت : آمدم تا با تو انس بگيرم ، اويس
گفت : من كسى را نديده بودم كه پروردگارش را بشناسد و با ديگران انس
گيرد.
فضيل مى گويد: هر وقت مى ديدم شب فرا مى رسد خوشحال مى شدم و با خود مى
گفتم : با پروردگارم خلوت مى كنم . و هر وقت مى ديدم ، صبح فرا رسيده
است ، از بى ميلى به ديدار مردم ، كلمه استرجاع يعنى :
انا
للّه و انا اليه راجعون را بر زبان مى آوردم براى اين كه مبادا
كسى بيايد و مرا از (عبادت ) پروردگارم باز دارد.
عبدالواحد بن زيد مى گويد: خوشا به حال كسى كه هم در دنيا و هم در آخرت
زندگى كند! پرسيدند: اين چگونه ممكن است ؟ گفت : چنان كه در دنيا با
خدا مناجات كند و در آخرت مجاور خدا باشد.
ذوالنون مصرى مى گويد: شادى و لذت مؤمن در ميان مردم به مناجات با
پروردگار است .
مالك بن دينار مى گويد: هر كه به جاى گفتگو با مردم به گفتگو با خداى
عزوجل انس نگرفت ، علمش اندك و قلبش كور و عمرش تباه گرديد.
ابن مبارك گويد: چه نيكوست حال كسى كه از غير خدا بريد و تنها به خدا
دل بست از يكى از صالحان نقل مى كنند كه گفت : زمانى در سرزمين شام
گردش مى كردم ، ناگهان به عابدى برخوردم كه از يكى از كوه هاى آن جا
بيرون آمده بود، همين كه چشمش به من افتاد به سمت درختى راهش را كج كرد
و پشت تنه درخت پنهان شد، گفتم : سبحان اللّه ! از اين كه من به تو
نگاه كنم . بخل مى ورزى ؟ گفت : اى مرد! من مدت درازى در اين كوه اقامت
گزيدم تا در برابر دنيا و اهل دنيا قلبم را معالجه كنم و در اين راه
رنج زيادى بردم و عمرم را سپرى كردم و از خداى تعالى خواستم تا بهره
مرا از اين ايام در مجاهدت قلبم قرار ندهد؛ پس خداوند دلم را آرامش
بخشيد، از آن رفع نگرانى كرد و با وحدت و تنهايى الفت داد. اكنون چون
چشمم به تو افتاد ترسيدم كه به حال اول برگردم ، پس دور شو كه من از شر
تو به پروردگار عارفان و محبوب مطيعان پناه مى برم ، سپس فرياد بر
آورد: واى از غم زياد ماندن در دنيا! آنگاه صورتش را از من برگرداند و
بعد دستهايش را تكان داد و گفت : اى دنيا از من دور شو به سمت ديگرى
برو خودت را بياراى و رو به اهل دنيا كن و آنان را بفريب ! سپس گفت :
پاك و منزه است آن خدايى كه دلهاى عارفان را از لذت خلوت و حلاوت بريدن
از غير و پرداختن به خود، طعمى را چشاند كه دلهاى ايشان را از ياد بهشت
و حوريان زيبا بازداشت .
پس در اين صورت ، انس با ياد خدا و كسب هر چه بيشتر از معرفت ، در خلوت
ميسر است و در اين باره گفته اند.
و انى لاءستنعس و مابى نعسة |
|
لعل خيالا منك يلقى خياليا |
و اءخرج من بين الجلوس لعلنى |
|
اءحدث نفس عنك بالسر خاليا(29)
|
از اين روست كه يكى از دانايان مى گويد: همانا انسان به دليل تهى بودن
ذاتش از فضيلت ، از خود وحشت مى كند، از اين رو بيشتر با مردم ديدار مى
كند تا وحشت را از خود دور كند ولى اگر ذات انسان برومند باشد، تنهايى
را مى طلبد تا بدان وسيله به انديشه خويش كمك رساند و علم و حكمت را
استخراج كند.
گويند: انس گرفتن با مردم از نشانه هاى ورشكستگى است .
براستى كه در اين مردم گريزى فايده مهمى است ولى تنها براى بعضى از
خواص و كسى كه بتواند با ذكر مداوم با خدا انس بگيرد و يا با فكر مداوم
درباره معرفت خدا تحقيق كند، تجرد و تنهايى براى چنين كسى از هر چيزى
كه در ارتباط با معاشرت باشد بهتر است زيرا نتيجه عبادات و معاملات آن
است كه انسان با محبت و معرفت خدا بميرد، و محبت نيست مرگ همان انسى كه
با ذكر مداوم حاصل مى شود. معرفت نيز جز به فكر مداوم فراهم نيايد و
فراغت دل شرط رسيدن به هر يك از آنهاست و با معاشرت فراغت امكان دارد.
فايده دوم :
به وسيله عزلت مى توان از گناهانى كه غالبا در اثر معاشرت دامن انسان
را مى گيرد، نجات يافت و در خلوت ، از آنها در امان ماند. اين گناهان
چهارتاست : غيبت ، ريا، سكوت از امر به معروف و نهى از منكر و
تاءثيرپذيرى طبع آدمى از اخلاق پست و اعمال پليدى كه حرص بر دنيا باعث
آنها مى شود.
اما غيبت ، آن جا كه در مبحث آفات زبان از بخش مهلكات ، با انواع آن
آشنا شدى ؛ دانستى كه دورى از آن در حين معاشرت ، دشوار است و جز
صديقان از آن نجات نيابند زيرا عادت عموم مردم ، دور دهان گرداندن
آبروى ديگران و لذت بردن و تنقل به حلاوت آن است . گويى اين طعمه مايه
لذت ايشان است و از اين موضوع براى رهايى از تنهايى خود استفاده مى
كنند.(30)
بنابراين اگر در معاشرت با مردم با آنان موافق باشى ، گناه كرده اى و
خود را در معرض خشم خدا قرار داده اى و اگر ساكت بمانى شريك جرم آنهايى
زيرا شنونده غيبت ، خود يكى از غيبت كنندگان است و اگر اعتراض كنى دشمن
تو مى شوند و شخص مورد غيبت را ترك مى كنند و به غيبت تو مى پردازند و
در نتيجه غيبتى را بر غيبت مى افزايند و چه بسا بالاتر از غيبت را
انجام مى دهند و به توهين و دشنام مى رسند.
اما امر به معروف و نهى از منكر از فروع (و واجب ) است ، چنان كه
- ان
شاء اللّه - بيان آن هم در همين بخش آمد. هر كه با مردم معاشرت
كند امكان ندارد كه منكراتى نبيند، پس اگر در مقابل آنها ساكت بماند
معصيت خدا را كرده و اگر اعتراض كند خود را در معرض انواع ضررهايى قرار
مى دهد كه چه بسا نجات از آنها او را به گناهانى بيشتر از آنچه در
ابتدا نهى كرده ، وادارد؛ حال آن كه در گوشه نشينى ، از اين امور آسوده
است زيرا مهمل گذاشتن اين واجب ، سخت و اقدام به آن دشوار است .
از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده است كه فرمود:
((هرگاه مردم خلافى را ببينند و اعتراض نكنند
ممكن است كيفر الهى همه را بگيرد.))(31)
و پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((خداوند
بنده را مؤ اخذه مى كند، تا آن جا كه مى گويد: وقتى كه در دنيا منكرى
را ديدى چه چيز تو را مانع شد كه نهى از منكر كنى ؟ و چون خداوند حجتش
را را بر بنده تلقين كند، در پاسخ گويد: پروردگارا! به تو اميدوار بودم
و از مردم مى ترسيدم .))(32)
و اين موقعى است كه از ضرر و يا امر طاقت فرسايى بيمناك باشد و نشناخت
حدود آن مشكل و كارى خطير است ، در حالى كه در گوشه نشينى ، رهايى از
اين خطر است و امر به معروف انگيزش دشمنيها و تحريك كينه هاى دل ،
چنان كه در قالب شعر گفته اند:
و كم سقت فى آثاركم من نصيحة |
|
و قد يستفيد البغضة المتنّصح
(33) |
هر كه امر به معروف را آزموده باشد غالبا پشيمان است ، زيرا اين عمل
بمانند راست كردن ، ديوار كجى است كه ممكن است بر سر انسان فرو ريزد و
چون فرو ريزد، مى گويد: كاش به همان حال كجى واگذاشته بودم ! آرى اگر
يارانى پيدا كند كه ديوار را نگهدارند تا به وسيله ستونى آن را استوار
كند، راست خواهد شد، و چون امروز يارانى نمى يابى پس آنان را به حال
خود واگذار و خويشتن را نجات ده .
اما ريا، درد كشنده اى است كه براى اوتاد و ابدال دورى از آن دشوار است
. و هر كه با مردم معاشرت كند، با آنان مدارا مى كند با آنها ربا مى
كند و هر كه با آنان ريا كند دچار آن شود كه آنها شده اند و هلاك مى
شود همان طور كه آنها هلاك شده اند، و كمترين پيامد آن دورويى است ،
زيرا اگر با دو نفر تجاوزگر معاشرت كنى و با هر كدام خلاف ميلشان
برخورد كنى مبغوض هر دو خواهى شد و اگر با هر دو به تسامح رفتار كنى ،
از جمله مردمان بد و دورو خواهى بود.(34)
كمترين چيزى كه در معاشرت با مردم حتمى است ، اظهار علاقه و مبالغه در
آن است و آن هم خالى از دروغ نمى شود يا در اصل دروغ است و يا در زياده
روى و اظهار دلسوزى در احوالپرسى .
چنان بود كه وقتى به حضرت عيسى (عليه السلام) مى گفتند: چگونه صبح كردى
؟ در جواب مى گفت : صبح كردم در حالى كه سود آنچه را كه اميد دارم در
اختيار ندارم و بر دفع آنچه از آن بيمناكم قادر نيستم ، صبح كردم در
حالى كه در گرو عمل خويشتنم ، و تمام نيكيها در دست ديگرى است و كسى از
من بيچاره تر نيست .
ربيع بن خثيم بود كه هر وقت از وى مى پرسيدند: چگونه صبح كردى ؟ مى گفت
: صبح كرديم در حالى كه ضعيف و گنهكاريم و از روزى خود به طور كامل
استفاده كرده ايم و در انتظار مرگ به سر مى بريم .
هر وقت به ابودرداء مى گفتند: چگونه صبح كردى ؟ مى گفت : بخوبى وارد
صبح شدم ، اگر از آتش دوزخ خلاص شوم !
براستى سؤ ال ايشان راجع به امور دين و احوال دل در رفتار با خدا بود.
اگر از امور دنيا هم مى پرسيدند درباره همت گماردن و تصميم بر انجام
نيازهايى بود كه براى ايشان پيش مى آمد.
يكى از اين بزرگان گويد: من اقوالى را مى شناسم كه در حين معاشرت با
يكديگر اگر يكى از آنها به رفيقش امر مى كرد كه تمام ثروتش را بدهد. او
رد نمى كرد و اكنون مردمانى را مى بينم كه با هم ملاقات مى كنند و حتى
از مرغ خانه يكديگر مى پرسند. در حالى كه اگر يكى از آنها براى دانه اى
از مال دوستش دست نياز به سوى او دراز كند رد مى كند. آيا اين روش چيزى
جز ريا و دورويى است ؟ و نشانه آن ، اين است كه مى بينى اين شخص مى
گويد: حالت چطور است ؟ ديگرى مى گويد: تو چطورى ؟ آن كه مى پرسد منتظر
جواب نمى ماند و آن كه طرف سؤ ال است ، سرگرم پرسيدن مى شود و جواب نمى
دهد! و اين ، به سبب آن است كه هر دو مى دانند اين احوالپرسى از روى
ريا و تكلف است . و شايد در حالى كه زبانها به احوالپرسى باز است دلها
خالى از كينه و بدخواهى نباشد. مقصود آن است كه ديدارها بيشتر اوقات از
انواع تصنع ، ريا و نفاق خالى نيست در حالى كه تمام اينها مذمت شده ،
برخى ممنوع و بعضى مكروه است و گوشه نشينى باعث رهايى از همه اينهاست ؛
زيرا كسى كه مردم را ببيند و با آنها همخو نباشد، با او دشمن مى شوند و
او را بار سنگين مى شمارند و از او غيبت مى كنند و بر آزار او همت مى
گمارند. در نتيجه دين آنها در برخورد با او و دين و دنياى او در راه
انتقام از ايشان بر باد رود.
اما رباينده بودن طبع آدمى نسبت به رفتار و اخلاقى كه در مردم مشاهده
مى كند خود درد مزمنى است كه حتى عاقلان كمتر متوجه آن مى شوند تا چه
رسد به غافلان . انسانى كه در باطن عمل شخص فاسق را بد مى شمارد و
مدتها از همنشينى با او پرهيز مى كند. اگر خودش را با پيش از همنشينى
با وى مقايسه كند قطعا تفاوتى بين آن زمان و اين زمان در نفرت از فساد
و سنگين شمردن آن مى بيند زيرا در اثر تكرار مشاهده تحمل فساد بر طبع
آدمى سهل مى شود و اهميت و عظمت آن از بين مى رود، در حالى كه تنها
مانع فساد، اهميتى است كه در دل دارد و چون با مشاهده طولانى در نظر
كوچك آيد، ممكن است نيروى دفع از بين برود و طبع آدمى آماده گرايش به
آن فساد و يا به بدتر از آن گردد و هرگاه شخص گناهان كبيره ديگران را
بيشتر مشاهده كند، گناهان صغيره خودش را بى اهميت تلقى مى كند، از اين
رو كسى كه به ثروتمندان مى نگرد، نعمت خدا را بر خود ناچيز مى شمرد، پس
همنشينى آنها را - به خاطر كوچك شمردن آنچه دارد - ترجيح مى دهد و
همنشينى با تنگدستان را - به خاطر بزرگ شمردن نعمتهايى كه در اختيار
دارد - برمى گزيند. همچنين است نگرش به اهل طاعت و اهل معصيت و اين
تاءثير معاشرت است در طبع آدمى ؛ بنابراين كسى كه به احوال صحابه و
تابعين در عبادت و پرهيز از دنيا نظر دقيقى بيفكند، همواره به خود و
عبادت خود به ديده كوچكى و حقارت مى نگرد و تا وقتى كه خود را مقصر
ببيند - به خطر اشتياق به كسب كمال و ميل به پيروى از آن بزرگان - از
انگيزه تلاش و كوشش بى بهره دلخواه بود، و هر كه به احوال معمول مردم
زمان و روگرداندن آنها از خدا و توجه آنان به دنيا و اعتياد آنها بر
معصى توجه كند، كار خويشتن را با كمترين گرايش به نيكى كه در قلب خود
احساس مى كند، مهم تلقى مى كند و اين همان هلاكت است و براى تغيير طبع
آدمى تنها شنيدن درباره خوبى و بدى كافى است تا چه رسد به ديدن آن !
در اثر اين باريك بينى راز سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كه
فرمود: ((به هنگام ياد شايستگان رحمت خدا نازل
مى گردد.))(35)
معلوم مى شود، البته رحمت يعنى دخول در بهشت و ديدار خدا و خود اينها
از ياد كردن شايستگان حاصل نمى شود بلكه سبب آن يعنى انگيزش شوق قلبى و
جنبش علاقه مندى به پيروى از صالحان و خوددارى از قصور و تقصيرى كه
مزاحم آن است حاصل مى آيد. در حالى كه مبداء رحمت ، همان كار خير است و
مبداء كار خير اشتياق ، و مبداء اشتياق ، ذكر احوال صالحان است ، و اين
است معناى نزول رحمت . مفهوم حاصل از فحواى اين كلام در نظر هوشيار
همان است كه از قرينه آن به دست مى آيد و آن مفهوم اين است كه به هنگام
ياد فاسقان لعنت نازل مى شود زيرا بسيار به ياد آنها بودن ، پذيرفتن
معاصى را بر طبع آدمى آسان مى كند و لعنت همان دورى است و منشاء دورى
از خدا، گناهان و اعراض از خدا، در اثر توجه به كامرواييهاى دنيوى و
شهوات نامشروع است و مبداء معاصى از بين رفتن وزن و زشتى آنها از دل
است و مبداء اين سقوط انس گرفتن با معاصى از راه زياد شنيدن است .
هرگاه ذكر حال صالحان و فاسقان چنين باشد، پس ديدار و مشاهده آنها را
چگونه بايد بپنداريم . رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بصراحت اين
مطلب را بيان فرموده است ، آن جا كه مى گويد: ((مثل
همنشين بد مانند آهنگرى است كه اگر تو را از شراره آتش خود نسوزاند، به
بوى خود تو را بيالايد.))(36)
پس همچنان كه بو به جامه سرايت مى كند ولى انسان آن را احساس نمى كند،
فساد نيز به دل راه پيدا مى كند بدون آن كه آدمى آن را احساس كند.
و آن حضرت فرمود: ((مثل همنشين شايسته مانند
صاحب عطر است كه اگر چيزى از آن را به تو نبخشد، از بويش استفاده مى
كنى .))(37)
از اين رو من مى گويم : هر كه از لغزش دانشمندى اطلاع يابد، نقل كردن
آن به دو جهت بر او حرام است : يكى آن كه نقل آن غيبت است و دومى كه
مهمتر است آن كه نقل كردن آن باعث سهل شمردن آن لغزش نزد شنوندگان مى
شود و در وقت ارتكاب اهميت آن از نظرشان ساقط مى گردد به طورى كه هر
وقت مرتكب شوند و كسى اعتراض كند، اعتراض را دفع مى كنند و مى گويند:
چگونه از ما اين گناه را بعيد مى شمارى در حالى كه همه ما حتى
دانشمندان و عابدانمان ناگزير از انجام آنيم . اما اگر معتقد باشد كه
چنان عملى را هيچ دانشمندى مرتكب نشده ، شخص تيزبين
(38) معتبر نيز آن را انجام نمى دهد هر آينه اقدام به
آن ، بر وى گران خواهد بود، در حالى كه طبع فرومايه به پيروى از لغزشها
و ترك نيكيها گرايش دارد، بلكه به مقتضاى شهوت آنچه را كه لغزش نيست
لغزش فرض مى كند و با عمل آن عالم مقايسه و بدان استدلال مى كند و اين
از موارد دقيق دامهاى شيطان است ، از اين رو خداى تعالى ، مخالفان
شيطان را در اين آيه شريفه توصيف كرده است :
الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه .(39)
پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) براى آن مثال آورده و فرموده است :
((مثل كسى كه مى نشيند و حكمت را مى شنود و تنها
بدترين چيزها را از آن به خاطر مى سپارد، همانند مردى است كه نزد شبانى
بيايد و بگويد: اى شبان ! از گله ات يك گوسفند شايسته ذبح برايم جدا كن
و او بگويد: برو بهترين گوسفند گله را خود جدا كن ولى آن مرد برود و
گوش سگ گله را بگيرد.))(40)
از جمله دلايل بى اهميت شدن چيزى در قلب ، به دليل انجام مكرر و مشاهده
آن ، اين است كه بيشتر مردم وقتى ببينند مسلمانى در روز ماه رمضان روزه
مى خورد، بشدت آن را بعيد مى شمرند به حدى كه اعتقاد به كفر او پيدا مى
كنند ولى اگر كسى را ببينند كه نمازهاى خود را خارج از وقت مى خواند آن
طور كه از ترك روزه ابراز نفرت مى كنند طبعشان از او متنفر نمى شود در
حالى كه ترك يك نماز از نظر اجماع باعث كفر است ، آدم كشى و روزه
نگرفتن باعث كفر و سبب آن نمى شود، جز اين كه چون نماز تكرار مى شود و
مسامحه در آن زياد صورت مى گيرد از اين رو به دليل تكرار مشاهده ،
اهميت آن را از دل ساقط مى شود. همچنين اگر يك فقيه جامه اى از ابريشم
بپوشد يا انگشترى از طلا به دست كند و يا از ظرف طلايى آب بنوشد، مردم
آن را بعيد مى شمرند و سخت اعتراض مى كنند ولى اگر آن فقيه در نشستى
طولانى جز غيبت مردم سخنى نگويد، آن را از او بعيد نمى شمرند در حالى
كه غيبت بدتر از زناست ، پس چگونه از پوشيدن لباس ابريشمى بدتر
نباشد؟ اما زياد شنيدن غيبت و مشاهده غيبت كنندگان اهميت آن را از دلها
ساقط پذيرش آن را بر مردم سهل كرده است ؛ بنابراين به اين دقايق خوب
توجه كن و از مردم همانند گريز از شير درنده بگريز زيرا جز آن كه حرص
تو به دنيا و غفلت تو از آخرت بيفزايد و معصيت را بر تو سهل و علاقه ات
را به طاعت ، ضعيف گرداند، از آنها نمى بينى پس اگر همنشينى پيدا كردى
كه صورت و سيرتش تو را به ياد خدا اندازد با وى رفاقت كن و از او جدا
نشو و وجودش را غنيمت بدان و كوچكش مشمار زيرا چنان همنشينى غنيمت عاقل
و گم شده مؤمن است ؛ و مسلم است كه همنشين شايسته بهتر از تنهايى است و
تنهايى بهتر از همنشين بد و هرگاه اين معانى را درك كردى و طبع خلوت را
نيز ملاحظه كردى و كسى را كه قصد معاشرت با او را دارى شناختى ، بر تو
پوشيده نخواهد بود كه دورى از او و عزلت گزيدن براى تو بهتر است يا
معاشرت و نزديك شدن به او. و مبادا كه درباره گوشه نشينى يا معاشرت و
رجحان يكى بر ديگرى به طور مطلق حكم كنى ! زيرا هر كدام تفصيلى دارد،
بنابراين به طور مطلق درباره قول يا رد هر كدام اظهار نظر كردن خلاف
محض است و گفتن حق در امور مفصل جز به تفصيل معنى ندارد.
فايده سوم :
نجات از آشوبها و دشمنيها و حفظ دين و بازداشتن نفس از درگير شدن با
آنها و مصونيت از خطرهاى آنهاست ، در حالى كه كمتر شهرها و قصبات از
تعصبات و فتنه ها و درگيريها تهى مى باشند، كسى كه از مردم كناره گيرى
كند مى تواند از اين بلاها در امان باشد.
عبداللّه بن عمرو بن عاص مى گويد: وقتى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و
اله ) آشوبها را نام برد و آنها را توصيف كرد، فرمود:
((هرگاه ديدى مردم پيمان شكن شده اند و امانتها را سبك مى
شمارند و اين چنين هستند، انگشتانش را درهم كرد - عرض كردم : در آن
شرايط به من چه دستور مى دهيد؟ فرمود: خانه نشين باش ! زبان در كام گير
و آنچه را كه نيكو مى دانى انجام ده و هر چه را بد مى شمارى ترك كن ، و
به كار خواص توجه كن و از كار توده بپرهيز.))(41)
ابوسعيد خدرى نقل كرده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود:
((نزديك است كه بهترين ثروت مسلمان گوسفندانى
باشد كه وى به دنبال آنها به شكاف كوهها و جاهاى دورافتاده برود در
حالى كه دينش را از فتنه ها دور مى كند.))(42)
عبداللّه بن مسعود نقل كرده است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )
فرمود: ((زمانى بر امت من بيايد كه دين هيچ
ديندارى سالم نماند مگر آن كه براى حفظ دين خود از روستايى به روستايى
و از قله اى به قله اى و از ناحيه اى به ناحيه اى فرار كند مانند
روباهى كه اين طرف و آن طرف مى دود. پرسيدند: يا رسول اللّه ، آن زمان
چه وقت است ؟ فرمود: آنگاه كه جز با معاصى الهى اسباب معيشت فراهم
نيايد، پس چون آن زمان مى شود عزب بودن روا باشد، گفتند: يا رسول اللّه
چگونه مى شود، در حالى كه ما را به ازدواج امر فرموده ايد؟ فرمود: وقتى
كه آن زمان فرا رسد، نابودى شخص به دست پدر و مادرش خواهد بود و اگر
پدر و مادر نداشت به دست همسر و فرزندانش و اگر نبودند به دست
خويشاوندانش خواهد بود. عرض كردند: يا رسول اللّه چگونه چنين مى شود؟
فرمود: شخص را به سبب تنگدستى سرزنش مى كنند، در نتيجه او عهده دار
كارى مى شود كه توانش را ندارد و اين او را به جايگاه هاى هلاكت وارد
مى كند.))(43)
اين حديث هر چند كه مربوط به عزوبت است ، ولى عزلت نيز از آن مستفاد مى
شود زيرا شخص متاءهل از مصيبت و معاشرت بى نياز نيست و به معيشت نيز جز
از راه معصيت خدا دسترسى نيست . من نمى گويم اكنون همان زمان است بلكه
اين وضع ، از زمانهاى پيش از اين عصر بوده است .
ابن مسعود گويد: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و
اله ) فتنه و روزگار هرج و مرج را يادآور شد، پرسيدم : روزگار هرج و
مرج چه وقت است ؟ فرمود: وقتى است كه مرد از همنشين خود در امان نيست .
عرض كردم : اگر من آن زمان را ترك كردم چه دستور مى فرماييد؟ فرمود:
خويشتندار باش و دستت را نگهدار و داخل سرايت بمان . مى گويد: عرض كردم
: يا رسول اللّه ، اگر كسى وارد سرايم شد؟ فرمود: به اتاقت برو، گفتم :
اگر وارد اتاقم شد؟ فرمود: به جاى نمازت برو و چنين كن - در حالى كه مچ
دستش را گرفته بود - و بگو:
ربى
اللّه تا وقتى كه از دنيا بروى .))(44)
در بين صحابه ده هزار تن بودند ولى در ايام فتنه بيش از چهل مرد كوچ
نكردند.
طاووس در خانه اش نشست ، در اين باره از او پرسيدند گفت : به دليل فاسد
شدن روزگار و ستمگرى رهبران .
وقتى كه عروه قصر خود را در عقيق بنا كرد، ملازم آن جا شد و بيرون
نيامد، از او پرسيدند: ملازم قصر شدى و مسجد رسول خدا (صلى اللّه عليه
و اله ) را ترك كردى ؟ گفت : مساجد شما را بازيچه ديدم و بازارهايتان
را جاى بطالت و معابر عمومى شما را محل وقوع گناهان كبيره ، ولى در اين
مكان از آنچه شما گرفتارش هستيد ايمنى و عافيت است . بنابراين پرهيز از
خصومتها و فتنه ها يكى از فوايد عزلت است .
فايده چهارم :
رهايى از شر مردم ، زيرا آنان گاهى با غيبت كردن و گاهى با بدگمانى و
تهمت و گاهى با خواستها و طمعهاى بى موردى كه برآوردن آنها دشوار است و
گاهى با سخن چينى و دروغگويى تو را مى آزارند و چه بسا از تو رفتار و
گفتارى را مشاهده مى كنند كه عقلشان به حقيقيت آن نمى رسد و در نتيجه
آنها را نزد خود نگه مى دارند تا وقتى با بر ملا كردن آنها فرصتى براى
شرارت به دست آورند. اما اگر از آنها عزلت گزينى از حفظ خود نسبت به
تمام اينها بى نياز خواهى بود، از اين روست كه يكى از دانايان به ديگرى
مى گويد: دو بيت شعر به تو مى آموزم كه بهتر از ده هزار درهم است ،
پرسيد: چه شعرى است ؟ اين شعر را خواند:
خفض الصوت ان نطقت بليل |
|
و التفت بالنهار قبل المقال |
ليس للقول رجعة حين يبدو |
|
بقبيح يكون او بجمال
(45) |
شكى نيست كه هر كس با مردم معاشرت كند و در كارهاى ايشان شركت ورزد، از
داشتن حسد و دشمنى كه نسبت به او بدگمان باشد - و تصور كند كه او آماده
دشمنى با وى و حيله گرى در برابر او و ايجاد آشوبى پشت سر اوست - بر
كنار نمى ماند و مردم هرگاه بر كارى حرص شديد پيدا كنند هر بانگى را در
برابر خود، دشمن خويش مى پندارد و از او دورى مى كنند و چون خود بشدت
بر دنيا حريص اند، نسبت به ديگران هم جز حرص بر دنيا تصورى ندارند.
متنبى گويد:
اذا ساء فعل المرء ساءت ظنونه |
|
و صدق ما يعتاده من توهم |
و عادى محبيه يقول عداته |
|
واصبح فى ليل من الشك مظلم
(46) |
گويند: معاشرت با بدان باعث بدبينى به نيكان مى گردد، و انواع بديهايى
كه انسان از آشنايان و معاشرانش مى بيند، فراوان است و ما در صدد تفصيل
آنها نيستيم آنچه گفتيم تنها اشاره اى به آنها بود. گوشه نشينى موجب
رهايى از همه آنهاست و بيشتر كسانى كه عزلت را انتخاب كرده اند بدين
مطلب اشاره داشته اند. ابودرداء مى گويد: مردم را بشناس زيرا وقتى كه
بشناسى كمتر معاشرت مى كنى ! شاعر مى گويد:
من حمد الناس و لم يبلهم |
|
ثم بلاهم ذم من يحمد |
|