پيمان شكنى
مسؤوليتهاى گوناگون
از وقتى كه بشر
با قدرت انديشه توانست به مسايل مختلف حياتى توجه كند و حقايق
را با كمك عقل و خرد تشخيص دهد، متوجه مسؤوليتهاى گوناگونى در
مراحل زندگى خويش گرديد و موظف شد قوانينى را كه زندگى اجتماعى
بر او تحميل مى كند، بپذيرد و به يك سلسله مقررات قطعى كه
تكامل و سعادتمندى انسان به آن بستگى دارد، مقيد و پايبند گردد
و خلاصه رفتار خويش را با نيازمنديهاى حقيقى جسم و جان موافق
سازد. قبول مسؤوليت درتمام شؤون مادى و معنوى ضرورى است و عقل
و وجدان اين ضرورت را درك مى كنند و انسان را به پايدارى و
ثبات در راه انجام آنچه مطمئن ترين ضامن رونق اجتماع است، فرا
مى خوانند، وكليه عواملى كه سبب بى نظمى در زندگى و انحطاط و
سقوط انسان مى شود، تقبيح مى كنند. داشتن مسؤوليت در پرورش
فضايل معنوى و اخلاقى فوق العاده مؤثّر بوده، انسان را به
آزادى حقيقى مى رساند، وخط مشى اورابروفق نظام صحيح ترسيم مى
كند. اين مسؤوليتها كه به اشكال مختلف در تمام مراحل زندگى
وجود دارد و هنگامى شخص مورد مؤاخذه و پرسش واقع مى شود كه
بتواند بار مسؤوليت را به دوش بگيرد و استعداد و شايستگى انجام
آن را نيز داشته باشد.
عدم توجه به مسؤوليت و گذشتن از
مرزهاى آن، در حقيقت بى خبرى از قواعد زندگى و مقدمه بدبختى و
انحطاط آينده است، خطايى بالاتر از اين نيست كه بخواهيم وظايف
خود را از ياد ببريم و گسستن يك رشته
قيود لازم را نوعى آزادى شخصى تلقى كرده و خويشتن را به ميزانى
وسيع و گسترده آزاد بدانيم. فقدان حس مسؤوليت يكى از زيان
آورترين روشهايى است كه ممكن است در جامعه رخنه كند و تضادهاى
دو طرفى ميان افراد پديد آورد و سبب بروز اختلالات ترميم
ناپذير اجتماعى گردد. از نظر اسلام قربانى كردن وظايف، در راه
ارضاى هوسها ممنوع است، گروهى كه در دام هوس اسير شده اند،
سودجويى شخصى و پيروى از تمنيات را بر اصل اطاعت از قانون و
انجام وظيفه ترجيح داده، و براى خواسته هاى نفس اولويت قايلند،
سقوط و انحطاط آنها در چنين شرايطى شروع مى شود و هرگز نمى
توانند به صورت يك انسان كامل تجلى نمايند.
دكتر كارل مى گويد: «انسان بى بند و بار هرگز به عقابى كه
در فضاى بيكران خود فرارى است و تصادف، او را در ميان هياهوى
اتومبيلها به هر طرف مى كشد، بلاشك او نيز مانند اين سگ مى
تواند به هواى دل خود رفتاركندوبه هركجاكه مى خواهد برود ولى
گم گشته تر است; زيرا نمى داند به كجا برود و چگونه خود را از
خطراتى كه در پيرامون دارد حفظ كند.
ما بهوجود قوانين طبيعت آشنايى داريم و بايستى فكر كنيم كه
زندگى انسان نيز محكوم مقررات و اصولى است. ما گمان مى بريم كه
مستقل از نظم طبيعتيم و آزاديم كه به ميل خود رفتار كنيم و نمى
خواهيم
بفهميم كه رهبرى زندگى نيز همانند هدايت يك اتومبيل مستلزم
اطاعت از بعضى قوانين است ولى امروزه گويى خوردن، آشاميدن،
خوابيدن، ارضاى غرايز جنسى، تملك يك اتومبيل و راديو، سينما
رفتن و كسب ثروت، سرنوشت حقيقى انسانى در نظر آمده است، در
ميان دود سيگار و خوشى ناشى از تنبلى هركس به ميل خود از زندگى
بهره مى گيرد».
ضرورى تر از هر چيز براى جامعه بشرى «نظم» است و جز با
رعايت برخى مقررات اين نظم و پايدارى به دست نمى آيد، كسانى كه
به قواى ذاتى و همت شخصى خود متكى بوده، حقايق زندگى را در
پرتو عقل و منطق مى نگرند، در تكفل مسؤوليتهاى گوناگون توانايى
كامل دارند، برنامه زندگى را طبق اصول صداقت و راستى تنظيم
نموده، و با خاطرى آسوده به استقبال وظايف مى شتابند و اگر در
اين راه با شكست و ناكامى مواجه گردند، باز پيش وجدان خود
مفتخر و سرافرازند كه اين شكست به خاطر انجام مسؤوليت متوجه
آنها شده است.
سعادت را بايد در مسرتهاى حقيقى جستجو كرد و براى روح،
آسايش تهيه نمود، در مصايب و رنجها آرامش با كسانى كه به نداى
وجدان گوش فرا مى دهند، كاملاً همراهى خواهد كرد، رضايت باطنى
پاداشى است كه در برابر عمل به وظيفه دريافت مى شود و همين
احساس فرح بخش از عمق روح وظيفه شناس بر مى خيزد.
ارزش
تعهدات و مفاسد نقض آنها
يكى از مسؤوليتهاى خطير انسان در زندگى نگهدارى پيمان و
«حفظ تعهداتى» است كه شخصاً انجام آنها را به عهده مى گيرد.
انسان پيرو هر مذهب و آيينى باشد، قبح پيمان شكنى و حسن وفا به
عهد را در كليه امور
فردى و اجتماعى احساس مى كند; درك لزوم وفاى به عهد از سرمايه
هاى فطرى آدمى است كه در سايه تربيت صحيح از قوه به فعل مى آيد
و سعادت و خوشبختى شخص را تضمين مى نمايد، بى شك اساسى كه از
دوران طفوليت در ضمير هركس پى ريزى مى شود به ميزان فراوانى در
بى ثمرى يا بارورى آينده وى تأثير دارد و از همين جاست كه لزوم
توجه به پرورش صحيح كه پايه سلامت اخلاقى شخص را تشكيل مى دهد
و استفاده از نتايج ثمربخش و گرانبهاى آن و احتراز از امورى كه
به اساس فطرت لطمه فاحش مى زند، روشن و آشكار مى گردد.
هر گونه پيمان و قراردادى كه ميان دو كس بسته مى شود،
اخلاقاً قابل احترام و داراى ارزش است هر چند تضمين قانونى و
رسمى هم نداشته باشد. «نقض عهد» در حقيقت رهايى از قيد شرافت
است و بدون توافق دو جانبه تجاوز از پيمان را بايد ناجوانمردى
دانست و به قول بزرگمهر: «شكست عهد و نقض پيمان از آيين مردى
فرسنگها دور است».
آن كسى كه ازجاده درستكارى منحرف شده و به آسانى عهد خود را
مى شكند، بارفتار زيانبخش خويش بذر رنجش و عناد را در دل
ديگران مى افشاند، چنين فردى هميشه مجبور به تحمل شرمسارى است
و براى اينكه پوششى برعيب بزرگ اخلاقى خودبكشد، به تناقض گويى
مى پردازد، ولى سرانجام جز اثبات نفاق و ناراستى خود بهره اى
نخواهد برد.
عهدشكنى بيش از هر عامل ديگرى اجتماع را متشتت ساخته و شيوع
آن سبب ضعف و انحطاط جامعه مى گردد و قهراً رشته ها و
ارتباطهاى نامرئى كه ميان مردم وجود دارد، سست مى شود. بى شك
در محيطى كه بى اعتمادىوتشتت حكمفرماباشد، تعادل زندگى برهم مى
خورد و هيچ كس حتى نزديكترين دوستان انسان نيز به وى اطمينان و
اعتماد نخواهند كرد. در ميان انحطاط اخلاقى امروز كه به صور
گوناگون دامنگير مردم شده است، بازار فريبكارى و عهدشكنى رونق
فراوانى يافته و روح ظاهرسازى در اخلاق عمومى به طور وحشتناكى
رسوخ كرده است.
در اجتماع، افرادى يافت مى شوند كه نه تنها به وعده هاى خود
به نظر لاقيدى و بى اعتنايى مى نگرند، بلكه نيرنگ و فريبكارى
خويش را يك
نوع زرنگى ووسيله پيشرفت دانستهوچنين هنرى رابه رخ ديگران مى
كشند.
«وفاى به عهد» يكى از عوامل همزيستى اجتماعى و از اركان
سعادت جامعه است و در كليه شؤون زندگى مردم اثر دارد و بالأخره
مقدمه اى است كه موفقيت و پيشرفت، نتيجه حتمى آن مى باشد.
در دوران حكومت «حجاج بن يوسف» گروهى از خوارج را دستگير و
به حضور وى آوردند، حجاج به وضع آنها رسيدگى نمود و براى
مجازات هر كدام دستورى صادر كرد، همينكه نوبت به آخرين فرد آن
گروه رسيد، صداى مؤذن در فضا طنين افكند، حجاج آماده نماز
گرديد و اسير را به يكى از حضار در مجلس سپرد و گفت امشب او را
نزد خود نگهدارى كن و فردا بياور تا به جرمش رسيدگى كنم. آن
مرد، متهم را با خود از كاخ حجاج بيرون آورد، متهم در بين راه
به محافظ خود گفت من از دسته خوارج نيستم و از اين تهمت منزهم
و به لطف و رحمت پروردگار كاملاً اميدوارم; زيرا بدون جرم و
گناه به دام حجاج افتاده ام. اكنون خواهش من اين است كه اجازه
دهى امشب را نزد زن و فرزندانم بگذرانم و وصاياى خود را به
آنها بگويم و جداً قول مى دهم فردا اول وقت خود را معرفى كنم.
نگهبان خاموش ماند، ولى در برابر تكرار تقاضا
و التماس اسير تسليم شد و به او اجازه داد، اما لحظه اى نگذشت
كه دستخوش تشويش و اضطراب گرديد و با توجه به جوانب قضيه از
كرده خويش ناراحت و پشيمان شد و با خود گفت عاقبت با اجابت
تقاضاى
اسير خود را در معرض خشم و غضب حجاج قرار دادم. آن شب را با
اضطراب عجيبى به صبح آورد، اما همينكه ساعت مقرر فرار رسيد، با
كمال تعجب ملاحظه كرد كه اسير در منزل حاضر است. با مشاهده اين
وضع نتوانست حيرت و تعجب خود را پنهان كند رو به اسير كرد و
گفت چرا سر موعد خود را معرفى كردى؟ اسير پاسخ داد هر كس خداى
را به عظمت و قدرت بشناسد و پروردگار را بر عهدى كه بسته است
گواه بگيرد، بايد به عهد خويش وفا كند. محافظ اسير را با خود
به حضور حجاج آورد و ماجراى گذشته را براى وى بيان كرد، حجاج
با آن شقاوت و سنگدلى فوق العاده تحت تأثير ايمان و وفاى به
عهد اسير قرار گرفت و مصمم شد فرمان آزادى او را صادر كند.
آنگاه رو به محافظ كرد و گفت آيا مايلى اسير را به تو ببخشم؟
پاسخ داد اگر چنين لطفى كنى، بر من منت فراوان گذاشته اى. حجاج
اسير را به محافظ بخشيد و وى او را با خود از كاخ حجاج بيرون
آورده و آزاد ساخت.
حال فرض كنيد اگر مؤسسه اى مسؤوليت خود را كوچك شمارد و
نسبت به قراردادهايش بى اعتنايى كند، به طور مسلم همين خلف
وعده ها به بهاى از دست رفتن حيثيت و اعتبارش تمام مى شود و
خواه و ناخواه راه اضمحلال را در پيش مى گيرد. هيچ چيز نمى
تواند به اندازه اعتماد و اطمينان عمومى به جامعه ثبات و
استقرار بخشد، وقتى تماس مردم با يكديگر براساس اطمينان استوار
مى شود و روح اعتماد متقابل كه لازمه
يك زندگانى سعادتمند است، پديد مى آيد كه هركس براى گفتار خويش
همانند «نوشته هاى رسمى» اهميّت و ارزش قايل شود و در تمام
شؤون زندگى عملاً پايبند به حفظ پيمان باشد و آن را از وظايف
قطعى و تخلف ناپذير خود بشمارد; مثلاً، فروشنده كالا را در
موعد مقرر به خريدار تسليم كند و مديون دين خود را سر موعد
بپردازد، در چنين شرايطى اكثر مشاجرات و جدالها از بين مى رود
و ارزش زندگى به سطح بلند و عالى ارتقا خواهد يافت.
نخستين شرط در تعهدات آن است كه انسان ابتدا امكانات و
نيرومندى خويش را در نظر بگيرد، و از سبكسرى و انعقاد پيمانى
كه از حدود قدرت و توانايى وى خارج است، بپرهيزد; زيرا اگر به
علت ناتوانى و عدم تمكن نتواند به وعده خود لباس عمل بپوشاند،
باز مسؤوليت متوجه او است و طبعاً در معرض انتقاد و سرزنش قرار
خواهد گرفت.
لزوم وفاى
به عهد و پيمان از نظر اسلام
انسان در محيط زندگى براى آنكه چهره واقعى انسانيت به خود
بگيرد، به مشى عاقلانه نيازمند است. در مرتبه نخست، موفقيت
گروههاى انسانى مرهون همبستگى و يكرنگى افراد آن است و براى
پيدايش اتحاد و همبستگى، بايد رفتار هركس بر طبق اصول راستى و
درستى تنظيم شود و از هر چه سبب جدايى مردم از يكديگر مى شود،
جداً بپرهيزد. وقتى در جامعه ارزش تعهدات ناشى از نيروى ايمان
و فضيلت اخلاقى آنها باشد، از هر سندى محكمتر و استوارتر است.
درنظراسلام عهدشكنى به اندازه اى مذموم است كه حتى به
پيروان خود اجازه نمى دهد پيمانهايى كه با افراد آلوده و ناپاك
دارند، نقض كنند.
امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «ثَلاثٌ لَمْ
يَجْعَلِ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لاِحد فِيهِنَّ رُخْصَةً أَداءُ
الأَمانَةِ إِلى البَرّ وَالفاجِرِ وَالوَفاءِ بِالْعَهْدِ
لِلْبَرِّ وَالفاجِرِ وَبِرِّ الوالِديْنِ بَرَّيْنِ كانا أَوْ
فاجِرَين(117)؛ سه چيز است كه خداى متعال اجازه تخلف
ازآنهارابه هيچ كس نداده است: نخست اداى امانت، خواه صاحب
امانت نيكوكار باشد يا گناهكار. دوم وفاى به عهد، چه با شخص
درستكار باشدياگناهكاروسوم احسان به والدين خواه
نيكوكارباشنديا غير نيكوكار».
قرآن مجيد در اوصاف افراد با ايمان مى فرمايد:
(وَالَّذِينَ هُمْ لاَِمَـنَـتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَا عُونَ
)(118)؛ «مؤمنين افرادى هستند كه نسبت به عهد
و پيمان خويش وفا دارند».
درجاى ديگرمسلمين را به وفادارى به عهد و پيمان خود فرا
خوانده است:(... وَأَوْفُواْ بِالْعَهْدِ إِنَّ ا لْعَهدَ
كَانَ مَسْـُولا )(119)؛ «به عهد و پيمان (خود) وفا كنيد;
زيرا همين كه پيمان بستيد، مسؤول اجراى آن هستيد».
پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) «عهد شكنى» را از علايم
«نفاق» معرفى مى كند: «اَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فيه فَهُو
مُنافِق واِنْ كانَتْ فيه واحِدَةٌ مِنْهُنَّ كانَتْ فيِه
خَصْلَةٌ مِن النّفاقِ حَتّى يَدَعَها ; مَنْ اِذا حَدَّثَ
كَذَّبَ واِذا وَعَدَ اَخْلَفَ واِذا عَاهَدَ غَدَرَ واِذا
خاصَمَ فَجَرَ(120)؛ چهار خصلت است، هركس به آنها متّصف
باشد، منافق است... وقتى با كسى پيمان مى بندد، نقض عهد مى كند
و به پيمان خود پشت پا مى زند...».
اميرمؤمنان على (عليه السلام) ضمن دستوراتى به «مالك اشتر»
مى فرمايد:
«ايّاكَ والْمَنَّ عَلى رَعِيَّتِكَ بِإِحْسانِكَ اَو
التَّزيُّدَ فيما كانَ مِنْ فِعْلِكَ وَاَنْ تَعِدَهُمْ
فَتُتْبِعَ مَوعُودِكَ بِخُلفِكَ فَاِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ
الاحسانَ والتَّزيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ والخُلْفَ
يُوجِبُ الْمَقْتَ عِندَاللهِ وعِنْدَ النّاسِ قالَ اللهُ
سُبْحانَهُ : (كَبُرَ مَقْتاً عِندَاللهِ اَنْ تَقُولُوا ما لا
تَفْعلُونَ)(121)؛ هرگز در كارهاى نيك خود بر مردم منت
مگذار و كارى كه انجام مى دهى، بزرگ مشمار. مبادا در وعده هايى
كه مى دهى تخلف ورزى; زيرا منت گذاردن، نيكى را تباه مى كند و
بزرگ دانستن كار خوب، نور حقيقت را از بين مى برد، پيمان شكنى
موجب خشم خدا و مردم مى شود. خداوند مى فرمايد: نزد خدا بسيار
مورد خشم است كه سخنى را بگوييد كه عمل نمى كنيد».
همچنين آن حضرت(عليه السلام) مى فرمايد: «اِنَّ
الْوَفاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ وَما أَعْرِفُ جُنَّةً أَوْقى
مِنْهُ(122)؛ به راستى كه وفا و صداقت با هم توأم است و من
سپرى نگهدارنده تر از وفاى به عهد نديدم».
اسلام به مسأله تربيت فرزند فوق العاده اهميت داده و با
دستورات جامع و متين خود، وظايف اخلاقى والدين را نسبت به
فرزندان روشن كرده است. وقتى پدر و مادر به وظايف اخلاقى و
تعهدات خود عمل
نكنند، نمى توانند فرزند خود را به فضايل اخلاقى متصف سازند،
چه، اثر عمل، خيلى مهمتر از گفتن و تذكر دادن است. رسول
اكرم(صلى الله عليه وآله) از وعده دادن به اطفال و عمل نكردن
طبق آن صريحاً نهى فرموده است:«وَلا يَعِدِ الرَّجُلُ
صَبِيَّهُ لا يَفى لَهُ(123)؛ انسان نبايد به فرزند خود
وعده دهد و وفا نكند (و از عهد خويش تخلف نمايد)».
«يك پسر شانزده ساله كه روز به روز مرتكب دزديهاى بزرگترى
مى شد، براى درمان به من سپرده شده بود. هنگامى
كه اين پسر هفت يا هشت سال داشت يك روز پدرش او را وادار كرده
بود كه يكى از اسباب بازيهاى خود را به دختر ارباب بدهد در
حالى كه اين كودك پس از ماهها انتظار و كوشش و تمركز همه قدرتش
در اتخاذ روشى كه اين اسباب بازى را براى او به جايزه مى آورد
موفق شده بود كه به آرزوى خويش دست يابد; اتفاقاً وقتى كه پدرش
وى را وادار مى كرد تا اين بازيچه را به ديگرى بسپارد به او
وعده كرده بود در مقابل آن يكى ديگر برايش خريدارى خواهد كرد
امّا بر اثر غفلت و سهل انگارى فراموش كرد به اين وعده وفا كند
آن وقت كودك دل شكسته و نوميد شده يك روز از گنجه مادرش يك
قطعه شكلات دزديده روزى كه او را به من سپردند يك در و يك شيشه
را شكسته، مرتكب دزدى شده بود، به راه راست آوردن اين پسر كار
دشوارى نبود و من موفق شدم كه وى را عوض كنم; زيرا پدر و مادر
او بودند كه با ارتكاب يك رشته خطاهاى روانشناسى وى را به اين
صورت درآورده بودند در حالى كه ممكن بود اگر اين وضع ادامه مى
يافت كودكى كه گمان مى رفت روزى مرد دلير و مصممى شود در آينده
يك جانى خطرناك به بار آيد». «دكتر آلندى»
حضرت على (عليه السلام) طرز سلوك و رفتار انسان را با
دوستان بيان مى فرمايد:«اِذَا اتَّخَذْتَ وَلِيَّكَ فَكُنْ
لَهُ عَبْداً وَامْنَحْهُ صِدْقَ الْوَفاءِ وَحُسْنَ
الصَّفاءِ(124)؛ هرگاه دوستى براى خود انتخاب كردى، بنده
او باش و وفادارى و صميميت را نثارش كن».
كسى لايق دوستى و معاشرت است كه داراى مزايا و صفات برجسته
و فضايل انسانى باشد و شخص بتواند در پرتو معاشرت با او روان
خويش را جلا و عظمت بخشد.
امام صادق(عليه السلام) فرمود:«مَنْ عامَلَ النّاسَ
فَلَمْ يَظْلِمْهُمْ وحَدَّثهُمْ فَلَمْ يَكْذِبْهُمْ
وَوَعَدَهُمْ فَلَمْ يُخْلِفْهُمْ كانَ ممَّن حُرِّمَتْ
غَيْبَتُهُ كَمُلَتْ مُرُوءتُه وظَهَرَ
عَدلُهُ وَوَجَبَتْ اُخُوَّتُهُ(125)؛ اشخاصى كه در معاشرت
خود با مردم ستم نمى كنند و در سخن و گفتار، دروغ و خلاف واقع
نمى گويند و از عهد و پيمان خويش تخلّف نمى نمايند; اينها از
كسانى هستند كه غيبت شان حرام است ودر انصاف و جوانمردى كاملند
و از جاده عدالت خارج نمى شوند، شايسته است كه انسان با چنين
افرادى طرح الفت و رفاقت بريزد».
«اگر با اشخاصى كه صاحب روح بلند و اخلاق عالى هستند
زندگانى كنيد احساس خواهيد كرد كه قوه مرموزى روح و اخلاق شما
را به طرف مجد و تعالى مى كشاند دوستى با اشخاصى كه عاقل تر و
فاضل تر و با تجربه تر از خود ما هستند داراى قيمت بسيار است;
زيرا صحبت آنان روحى تازه در انسان مى دمد و راه و رسم زندگانى
را به ما مى آموزد و عقايد و نظريات ما را نسبت به ديگران
اصلاح مى نمايد. اين اشخاص اگر از خود ما قوى تر باشند ما هم
در اثر مجالست و معاشرت با آنها قوى مى شويم و از قدرت معنوى
آنها استفاده مى بريم; چون معاشرت آنها قواى معنوى ما را زياد
مى كند و مقصد و منظور ما را در دنيا بلندتر و عالى تر كرده ما
را براى انجام امور زندگانى خويش و كمك و مساعدت به ديگران
آماده وحاضر مى سازد. معاشرت با مرد نيك هميشه مولد خوبى و
نيكويى است; زيرا اخلاق خوب مانند نورى است كه به اطراف مى
تابد و نزديكان خود را روشن مى سازد». «ساموئيل اسمايلز»
با توجه به مطالب فوق وظيفه هركس نسبت به عهد و پيمانش مشخص
و روشن مى شود.
خيانت
رابطه
اعتماد عمومى و انجام وظايف
حس «اعتماد عمومى» اساس يك اجتماع سالم و نيرومند است،
جامعه اى را مى توان خوشبخت و سعادتمند دانست كه رشته اعتماد و
اطمينان ميان افراد آن به طور كامل برقرار باشد، امّا وقتى
مردم از حدود وظيفه خود خارج شوند و نسبت به حقوق يكديگر
«خيانت» كنند قوس نزول حيات اجتماعى شروع مى گردد.
وظايف گوناگونى بر زندگى اجتماعى حكمفرماست و هرفرد وظيفه
اى دارد كه از ناحيه عقل و فطرت و دين موظف است مسؤوليت خود را
درست ايفا كند تا اينكه پرتو درخشان اطمينان و اعتماد، در
آسمان زندگى بشر جلوه گر شود. هرگز نمى توان تكاليف را از
قاموس زندگى انسان حذف كرد و از وظايف خطيرى كه شخص در پيشگاه
خدا و نسبت به خود و در برابر اجتماع دارد، صرفنظر كرد و آنها
را بى اهميت و ساده تلقى نمود. آدمى طبق فطرت خود از مناسبات و
همزيستى اجتماعى ناگزير است و چون در روابط افراد با يكديگر
حقوقى توليد مى گردد، لذا به منظور برقرارى نظم و مصونيت از
تصادمات و آشفتگى
چاره اى نيست جز اينكه از يك سلسله مقررات پيروى شود تا در
سايه تعاون و همكارى و استمداد از نيروى ديگران راه حل مشكلات
زندگى هموار گردد. هرچند ايفاى وظايف دشوار، مستلزم فداكارى و
استقبال از مشكلات است و بشر هميشه ميل دارد بدون تحمل رنج و
زحمت به سعادت و آسايش برسد، و اين تمايل هم از خصايص طبيعى او
مى باشد،
امّا بايد توجه داشت كه نيكبختى جز در سايه انجام وظايف امكان
پذير نخواهد بود و همان طورى كه گفته اند:«خوشبختى پاداش انجام
وظيفه است» تا حدودى مى توان شخص را در مسؤوليت ديگران نيز
سهيم دانست; زيرا تخلف و سرپيچى يك فرد از وظايف خود، در عقايد
و افكار مردم آثار سويى مى گذارد و قهراً در رفتار و شيوه عمل
آنان تحولى ايجاد مى كند. سعادت اجتماعى از سعادت فردى پرارزش
تر بلكه اساس و مبدأ سعادت افراد است، تجاوز به حقوق نوع با
روح عدالت اجتماعى سازگار نيست و در نظم عمومى رخنه ايجاد مى
كند. احترام به حيات و آزادى و حيثيت همنوعان از وظايف ضرورى
هرفرد مى باشد، اشخاصى كه روحشان با وظيفه شناسى مأنوس است و
وظايف خود را در اجتماع، صميمانه انجام مى دهند، علاوه بر
اينكه اعتماد عمومى را به خود جلب مى كنند و در ميدان مسابقه
زندگى پيروزى هايى نصيبشان مى گردد، بر ميزان رفاه و سعادت
افراد جامعه نيز مى افزايند و در پيشرفت كار و حصول موفقيتهاى
ديگران هم كمك شايان و مؤثّرى مى نمايند.
ساموئيل اسمايلز مى گويد:«وظيفه به منزله دينى است كه به
عهده
انسان است هركس بخواهد از ننگ بى اعتبارى و ورشكستگى اخلاقى
بپرهيزد بايد اين دين خود را بپردازد و پرداخت آن نيز ميسر
نيست مگر
به وسيله جديت و كوشش و سعى و عمل متمادى در امور زندگانى،
انجام وظيفه و تكليف، يگانه مشغله عمده انسانى است، از روزى كه
وارد عرصه زندگانى مى شود تا روزى كه از آن خارج مى گردد. هرجا
قوه و قدرتى هست تكليف و وظيفه نيز با آن توأم است; زيرا انسان
به منزله مأمورى است كه عهده دار خدمتگذارى و فايده رساندن به
خودش و ديگران مى باشد وظيفه شناس شالوده اش بر حس عدالت پرورى
و محبت قرار گرفته است و نمى توان آن را فقط فرض و عقيده تصور
كرد بلكه قاعده و سرمشقى است كه زندگانى انسان مطابق آن اداره
مى شود و آثار و علايم آن از رفتار و كردار شخص كه مظاهر وجدان
و اراده وى است ظاهر مى گردد، روح وظيفه شناسى را بايد
بزرگترين نعمت و موهبت اقوام و ملل عالم دانست و هر ملتى كه
افراد آن داراى اين روح شريف باشند به عظمت و ارتقاء آتيه آن
مى توان اميدوار بود امّا اگر برعكس اين روح از ميان ملتى رخت
بربندد و جاى خود را به حس عياشى و خودخواهى و نفع پرستى
بسپارد به حال آن ملت بدبخت زار بايد گريست; زيرا به حكم
طبيعت، فرمان انقراض و اضمحلال آن دير يا زود امضا خواهد شد!».
خيانت و
خطرات آن
هرگز نمى توان انكار كرد كه علل گوناگونى در نفوذ فساد و
انحراف عميق دراجتماع كنونى دخالت دارد، ولى هنگامى كه عوامل
افلاس معنوى وانحطاط جامعه راموردرسيدگى قرارمى دهيمومسايل
مربوط به روحيات آن را به اندازه كافى مطالعه مى كنيم متوجه مى
گرديم كه يكى از قويترين عوامل اين درماندگى و بدبختى، استيلاى
«خيانت» بر افكار جامعه و
رخنه آن در جميع شؤون زندگى مردم است; خطرى كه امروز از ناحيه
شيوع خيانت متوجه اجتماع گرديده و به تدريج بنيه معنوى جامعه
را تحليل مى برد، از هرخطرى بيشتر و اسف انگيزتر است. خيانت
آيينه روح
را تيره ساخته، سير عواطف و افكار را به راه ضلالت و گمراهى مى
كشاند.
در اثر طغيان شهوت، صفت «خيانت» در وجود انسان جايگير مى
شود و شخص به جاى اينكه از ايمان و نيروى عقل خود الهام بگيرد،
انديشه هاى اهريمنى او را به سوى پستى و دنائت فرمان مى دهند.
هركسى در محيط خود بيش از هرچيز به جلب اعتماد ديگران
نيازمند است; يك صنعتگر يا بازرگان ممكن است از طرق مختلف
خيانت، سودهايى به دست آورد و مدتى با نيرنگ و دسيسه بر رسوايى
هاى خود پوششى بكشد، ولى بالأخره روزى پرده بالا مى رود و
اعتبار خود را كه بزرگترين سرمايه وى محسوب مى شود، از دست مى
دهد و به شرف و حيثيت طبقه خود نيز لطمه فاحشى خواهد زد.
خائن، پيوسته با يك نوع اضطراب و دغدغه دست به گريبان است و
به هرچيزى با بدبينى نگاه مى كند، علت اين احساس رنج و پستى را
كه او را مى آزارد بايد در درون خودش جستجو نمايد; زيرا:
چون نيك در نگرى آنكه مى كند فرياد
زدست خوى بد خويشتن
بفرياد است
بديهى است كه آسايش خاطر و رفاه عمومى در گرو گسترش «امنيت»
است، ناامنى و آشفتگى مرگبارى كه به واسطه شيوع «خيانت» در
محيط جامعه اى حكمفرما مى شود، به منزله ترور شدن فرشته عدالت،
و نابودى اساس تشكيلات و موجوديت آن ملت است; آرى، آنجا كه
امنيت نيست، آزادى نيست، برادرى و انسانيت وجود ندارد. خيانت
منحصر به امور خاصى نيست، بلكه معناى وسيعى در بر دارد، و كليه
اعمال انسانى را شامل مى شود; هرگفتار و كردارى را كه مورد
بررسى قرار دهيم، داراى حد مشخص و دقيقى است كه اندكى انحراف و
تخطى از آن موجب مى شود انسان از «مرز امانت» عبور كرده و در
«جاده خيانت» و نادرستى قدم بگذارد.
بزرگى به فرزند خود چنين اندرز مى دهد:«فرزند! تو فقير و
تهيدست باش و بگذار ديگران در مقابل چشم تو با فريب و خيانت
غنى و مالدار شوند تو بدون جاه و مقام زندگى كن و بگذار ديگران
با سماجت و شوخ چشمى به مناصب عاليه برسند تو با درد و رنج و
ناكامى بساز و بگذار ديگران با چاپلوسى و تملق گويى به مقاصد و
آمال خود برسند، تو از حشر و مجالست با بزرگانى كه ديگران براى
نزديكى به آنها خودكشى مى كنند چشم بپوش و صرفنظر كن تو بهتر
است خرقه فضيلت و تقوى را به دوش افكنى، وقتى كه موى سرت سفيد
شود و يك لكه سياه بر دامن شرافت و نيك نامى ات ننشسته باشد آن
وقت شكر خدا را بجاى آور و با خاطرى شاد و دلى خرسند تسليم مرگ
شو!».
امانت دارى سرمايه جوانمردان است امين، مرجع اعتماد و
اطمينان عمومى بوده، زندگى پرافتخار و درخشانى را مى گذراند و
در همه شؤون جانب امانت را رعايت مى كند و بالأخره اعمال او
عصاره يك سلسله تجربه هاى عميقى است كه در جريان امور كسب كرده
و به رهبرى آن در طريق زندگى پيش مى رود.
محكوميت
خائن از نظر اسلام
خداوند متعال يك سلسله قوانين و مقرراتى را كه براى بندگان
وضع نموده، به عنوان «امانت» از آنها نام برده و از هرگونه
خيانتى نسبت به آن به شدت نهى كرده است:
ـ (... لاَتَخُونُواْ اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُواْ
أَمَـنَـتِكُمْ...)(126)؛ «به خدا و رسول خيانت نكنيد و
(نيز) در امانات خود خيانت روامداريد».
ـ (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ
الاَْمَـنَـتِ إِلَى أَهْلِهَا...)(127)؛ «خداوند به شما
فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانشان رد كنيد».
حضرت على (عليه السلام) مى فرمايد:
ـ «غايَةُ الْخِيانَةِ خِيانَةُ الْخِلِّ الْوَدُود
وَنَقْضِ الْعُهُودِ(128)؛ منتها درجه خيانتكارى خيانت
كردن به دوست مهربان و شكستن عهد و پيمانهاست».
ـ «شَرُّ النّاسِ مَنْ لا يَعْتَقِدُ الاَْمانَةَ وَلا
يَجْتَنِبُ الْخِيانَةَ(129)؛ بدترين مردم كسى است كه به
امانت دارى ايمان ندارد و از خيانت نمى پرهيزد».
«اِيّاكَ وَالْخِيانَةَ فَاِنَّها شَرُّ مَعْصِيَة
وَاِنَّ الْخائِنَ لَمُعَذَّبٌ بِالنّارِ عَلى خِيانَتِهِ(130)؛
از خيانت برحذر باش; زيرا كه آن بدترين گناه است و شخص
خائن به جرم خيانتش در آتش معذب خواهد بود».
امام صادق(عليه السلام) به يكى ازاصحاب خود چنين سفارش مى
كند: «عَلَيْكُمْ بِصِدْقِ الْحَدِيْثِ وَاَداءِ الأَمانَةِ
اِلى الْبَرِّ والفاجِرِ فَاِنَّهُما مِفْتاحُ الرِّزْقِ(131)؛
شمارابه دوچيزسفارشوتوصيه مى كنم: نخست راستگويى، دوّم رد
امانت به نيكوكار يا بدكار; زيرا اين دو صفت كليد رزق و روزى
مى باشند».
اسلام با برنامه هاى حياتبخش و دستورات عالى خود مردم را به
طور همگانى به سوى يك زندگى سعادتمند و پايدارى در انجام وظايف
فراخوانده و براى حفظ جهات امانتها توصيه هاى فراوانى كرده
است.
امام سجاد(عليه السلام) مى فرمايد:«عَلَيْكُمْ بِأَداءِ
الأَمانَةِ اِلى مَنِ ائْتَمَنَكُمْ
فَوَالّذِى بَعَثَ مُحَمّداً بِالحقِّ نَبِيّاً لَوْ انَّ
قاتِلَ اَبى الحُسَيْنِ بنِ عَلىٍّ اِئْتَمَنَنى عَلى السَّيفِ
الَّذى قَتَلَهُ بِه لأَدّيْتُهُ اِليه(132)؛ شما را به
اداى امانت سفارش مى كنم، سوگندبه آن كسى كه محمد(صلى الله
عليه وآله) رابه پيمبرى برگزيد، اگر قاتل پدرم، حسين بن
على(عليهما السلام) همان شمشيرى را كه با آن پدرم را به شهادت
رسانيد، به عنوان امانت به من بسپارد در رد امانتش هرگز كوتاهى
نخواهم كرد».
خيانتكار به قدرى از نظر اسلام محكوم و بى ارزش است كه اگر
كسى در شرايط مخصوصى اموال مردم را مورد دستبرد قرار دهد،
اسلام به جرم سرقت حكم قطع دست وى را صادر مى كند، و به منظور
رعايت حيثيات و حق اجتماع و حفظ امنيت عمومى، با كمال خشونت
قانون مجازات را درباره خائن اجرا مى سازد، تا روح وظيفه شناسى
در جامعه زنده شود و زمينه پديد آمدن يك اجتماع صالح و شايسته
فراهم گردد.
هر عمل خلاف و ناشايستى گذشته از آنكه از عوامل سقوط
انسانيت است، براى مرتكبين آن در زندگى نيز آثار شومى دارد و
سرانجام در همين دنيا به نتايج آن مبتلا خواهند شد.
نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:«مَنْ يَعْمَلْ
سُوءاً يُجْزَبِهِ فِى الدُّنْيا(133)؛ هركه مرتكب عمل
نادرستى شود، دردنياسزاى بدكردارى خود را خواهد ديد».
«هريك از خبط و خطايايى كه من در زندگانى مرتكب مى شوم عليه
من قيام مى كند و خوشى و سعادت را از من سلب مى نمايد و قوه
تصرف و فهم و ادراك مرا مختل مى سازد امّا برعكس هرگونه سعى و
جديتى كه در گذشته از من به ظهور رسيده است و هر برق راستى و
حقيقتى كه از اعمال و افكار من تابيده است هميشه با من صاحب و
همراه است و مرا در حصول آمال ومقاصدنيكم تقويتوتشويق مى
كندقانون ميكانيكى كه مى گويد عمل و عكس العمل مساوى با
يكديگرند در علم اخلاق نيز حقيقت دارد اعمال خوب و بد هردو در
صاحب خود تأثير عملى وعكس العملى داردوهمان اثررا هم در اشخاصى
كه تابع آنها هستند و از آنها پيروى و تقليد مى نمايند ايجاد
مى كند». «روسكين»
مولاى متقيان على (عليه السلام) فرمود:
ـ «صِحَّةُ الاَْمانَةِ عِنْوانُ حُسْنِ
الْمُعْتَقِدِ(134)؛ درستى و امانتدارى نشانه ايمان پاك و
نيك اعتقادى است».
ـ «اَلْخِيانَةُ دَلِيلٌ عَلى قِلَّةِ الْوَرَعِ
وَعَدَمِ الدِّيانَةِ(135)؛ خيانت دليل بر كمى پرهيزگارى و
بى دينى است».
«ايمان» براى روح يك سلاح دفاعى و اساسى ترين عاملى است كه
مى تواند در اعماق روح بشر نفوذ نموده و اعمال و كردار شخص را
تحت كنترل دقيق قرار دهد. «ايمان» با نيروى شگرف خود مسؤوليت
فردى و اجتماعى را در انسان زنده كرده و از فساد محيط و
آلودگيها جلوگيرى مى كند. «ايمان» جامعه را به درستكارى سوق
داده و جلو سيلاب مفاسد و خيانتها را مى گيرد، لذا والدين
مسؤوليت مهمى در پى ريزى بناى سعادت فرزندان خود دارند و
موظفند عادات نخستين اطفال را مورد توجه قرار دهند و «ايمان»
به خدا را در دل آنان زنده كنند و صفات و مزاياى برجسته را در
وجودشان تقويت نمايند.
امام سجاد (عليه السلام) فرمود:«أَنَّكَ مَسْؤُولٌ عَمّا
وُلّيتَهُ مِنْ حُسْنِ الأدَبِ والدَّلالَةِ عَلى رَبِّه
وَالْمَعُونَةِ لَهُ عَلى طاعَتِه(136)؛ تو در سرپرستى
فرزندت مسؤوليت دارى; موظفى فرزند خود را به اخلاق و آداب
پسنديده پرورش دهى و او را به پروردگار بزرگ راهنمايى نمايى و
در مورد اطاعت و فرمانبردارى از خداوند او را يارى و مدد كنى».
«كافى نيست كه دين و مذهب خيلى اجمالى و نظرى در خانواده
رعايت شود نه، لازم است پدر و مادر جزئيات رفتار و كردار و
احساسات و عواطف را همه جا با پرتوى از ايمان گرم و روشن سازند
دين را از پيرايه ها و بند و قيود افزوده شده رها سازيد و پس
از آن اصول و مبانى نجات بخش و اوج دهنده آن را در اعماق
روحهاى پاك و صافى كه نگران پند و اندرزهاى شما هستند رسوخ
دهيد. در حساس ترين دقايق زندگى ايمان و اتكال، فرزندان شما را
نگهدارى مى كند و همواره از شكست آنها، از سقوط آنها و از
انحراف آنها جلوگيرى خواهد كرد». «ريموندپيج»
حضرت على(عليه السلام) فرمود:«اِنَّ بِذَوِى الْعُقُولِ
مِنَ الْحاجَةِ إِلَى الاْدَبِ كَما يَظْمَأُ الزَّرْعُ اِلَى
الْمَطَرِ(137)؛ بشرصاحب عقل وخردبه ادب،كمال نيازمندى
را دارد، همچنانكه مزارع و كشتزار به آب باران محتاج و نيازمند
است».
«شايد بعضى عصبانى شوند اگر بگويم كه ادب مانند راه رفتن و
سخن گفتن بدون اراده براى انسان طبيعى مى شود و يا به عبارت
ديگر، اوّلين وظيفه اجتماعى يا الفباى تمدن مى گردد. بايد
دانست كه عقل براى مؤدّب بودن كمكى نمى كند بلكه ادب پيش از
آنكه فكر بيدار شود و علايم عقلانى آن ظاهر گردد; يعنى پيش از
آنكه بوجود آيد حكمفرما باشد! ادب از عقل استفاده مى كند و به
هيچ وجه از او كمكى نمى گيرد از اين رو، زمانى كه مادرى مى
گويد: وقتى بزرگتر شد، خواهد فهميد دلم به حال قضاوت نادرستش
مى سوزد; زيرا ادبى را كه در طفوليت عادت نشده با عقل و فهم
نمى توان بدست آورد، مى توان گفت ادب، عقلى است فعال كه ما را
از گمراهى نجات مى دهد و راه صحيح و كوتاه را براى اعمال ما
باز مى كند. ادب از هرنوع ركود و خمودى ممانعت مى نمايد و
همانطور كه با عواطف و اميال شديد و شهوات مخالف است از دشمنى
و تنفر نيز احتراز مى جويد. ادب، انسان را اجتماعى مى سازد و
از عدم اعتنا به ديگران و توجه مخصوص به خود كه اغلب در اثر
عادات بوجود مى آيد جلوگيرى مى كند شخصى كه با ادب است بالطبع
حتى تفرّدش هم كمتر خواهد بود، ادب از آن جهت كه عمومى است
انسان را اجتماعى مى سازد، پس امرى جهانى است و اوّلين زبان
زنده اجتماعى ما است و سبب بيدارى ذهن نيز مى گردد». «ژيلبرت
روبن»
على رغم تمام مساعى و كوشش هايى كه امروز در وضع قوانين
شديد براى جلوگيرى از تجاوزات خائنانه مى شود و مواد آن مرتباً
مورد جرح و تعديل قرارمى گيرد، وهمچنين سازمانهاى وسيع و مجهز
قضايى و اجرايى كه پيوسته با عوامل خيانت و نادرستى به مبارزه
سرگرمند، همه اقدامات، عقيم و بى نتيجه مانده، بلكه دامنه آن
به طور وحشت زايى وسعت مى يابد.