خوش بينى
اطمينان و آسايش خاطر
بشر در صحنه
پرغوغاى حيات، بيش از هرچيز به «آسايش خاطر» نيازمند است، در
ميدان نبرد زندگى كسى كه بدون اين سلاح مشغول پيكار شود،
مبارزه اش منتهى به شكست خواهد گرديد، هرقدر بار زندگى سنگين
تر باشد، اين نيازمندى هم به همان نسبت بيشتر خواهد بود. بايد
ديد چگونه مى توان از اسارت هيجانات و آشفتگى ها نجات يافت و
در
آغوش آسايش جاى گرفت.
جستجوى ثروت، قدرت، شهرت و امكانات مادى براى به چنگ آوردن
آسايش بيهوده است و كليه مساعى شخص در اين راهها به هدر خواهد
رفت; زيرا سرچشمه آسايش در نهاد خود انسان جريان دارد،
همچنانكه منبع بدبختيها نيز همان دنياى درونى است. آن چنانكه
مى توان از ذخاير گرانبهاى نيروهاى باطنى براى اين منظور; يعنى
آسايش واقعى و آرامش درونى استفاده كرد، در مقتضيات خارجى پيدا
نمى شود، چه تمام منابع رفاه خارجى و همه وسايل و ابزارى كه در
اين راه به كار برده مى شود، موقتى و زودگذر است و محال است
انسان را به آسايش كامل برسانند. بنابراين، تنها ثروت، انديشه
و خصايص اخلاقى است كه زوال نمى پذيرد و انسان را از توسل به
امور ناپايدار كاملاً بى نياز مى كند.
از گفته هاى «اپيكتتوس» فيلسوف نامى يونان است كه:«بايد به
مردم آموخت كه سعادت و نيكبختى را در آن جايى كه آنها
كوركورانه جستجو مى كنند نمى توان بدست آورد، سعادت حقيقى در
قدرت و قوت نيست; زيرا «مبرد» و «اقليوس» با وجود قدرت و
توانايى فوق العاده، خوشبخت نبودند. سعادت در ثروت و تمول
بسيار نيست; زيرا «كروسوس» با همه گنجها و خزاين بى شمار خويش
سعادتمند نبود و در اقتدارات دولتى و اختيارات سياسى نيست;
زيرا «كنسولهاى رم» با همه اقتدارات وسيع خود خوشبخت نبودند و
در مجموع تمام اين مزايا و عطايا هم نيست; زيرا «نرو» و «سارد
ناپال» و «آگامنن» با آنكه تمام آنها را در حيطه تصرف خود
داشتند معذلك هميشه آه مى كشيدند و مى گريستند و بازيچه دست
حوادث و اتفاقات بودند. سعادت حقيقى را هركس بايد در نفس و
ضمير خويش جستجو كند!».
بايد گفت حل بسيارى از معماهاى شگفت انگيز طبيعت و افزايش و
تكميل تجهيزات زندگى عصركنونى، براى فراهم آوردن يك زندگى خالى
ازتشويش كافى نيست واين امورنه تنها نتوانسته است از تألمات و
رنجهاى زندگى بكاهد، بلكه نگرانيها و تشويشهاى تازه اى رابا
خود به ارمغان آورده است. بنابراين، براى بيگانه شدن با
ناكاميها و رنجهاى مداوم زندگى و عقب زدن ابرهاى تيره اى كه
روح ما را در برمى گيرند، به افكار روشن نياز مبرم داريم. فكر،
بزرگترين نيروى فعال دنياى ماست و همچنانكه بشر را بر دنياى
مادى مسلط كرده و تغيير شگرفى در همه شؤون حيات پديد آورده
است، مى تواند آسايش وى را نيز تأمين كند. از همين جا نقش
اساسى فكر و اثر شگرف آن در زندگى بشر روشن و آشكار مى گردد.
يك مغز درخشان، منبع فيض بخشى است كه فكر انسان را به
بالاتر از انديشيدن درباره نيازمنديهاى مادى و برآوردن آن ترقى
داده، و او را باعالم ديگرى آشنا مى سازد. افكار عميق و عالى
مانع آن است كه شخص فهيم دستخوش آشفتگى گردد، آنكه قواى فكرى
اش نافذ و قوى تربيت شده و مركز ثقل در وجودش قرار دارد، در
برخورد با حوادث تلخ و ناگوار، به جاى اتخاذ رويه منفى،
عاقلانه و مثبت فكر مى كند و تدبيرى مى انديشد و همچون صخره،
تزلزل ناپذير و استوار، پابرجا مى ماند.
براى رهايى يافتن از سلطه هيجانات و اينكه كشتى حيات ما
گرفتار طوفانهاى افراط و تفريط نشود، بايد كنترلى در افكار
خويش به وجود آوريم تا تفكرات صحيح رهبرى ما را به عهده گيرند
و تمام قواى روحى ما را، در مقابل عوامل زيانبخش و مولد هيجان
مجهز و آماده كنند.
يكى از دانشمندان غربى مى گويد: «شايد در استطاعت ما نباشد
كه دوستان و رفقا و يا كسانى را كه از حيث اخلاق يا جهات ديگر
شبيه ما هستند انتخاب نماييم، ولى در انتخاب افكار، آزاد
هستيم; زيرا در كشور عقل، حاكم مطلق و فاعل مايشاء هستيم و در
آنجا مقتضيات و ظروف و مؤثرات و يا چيزهاى ديگرى كه از عالم
خارج باشند، وجود ندارند كه در افكار و عقول ما تحكم كنند و يا
ما را مجبور سازند افكارى را كه نمى خواهيم اختيار نماييم پس
بر ما لازم است به افكار صحيح بپردازيم و هرفكرنارسايى
رادوراندازيم. هميشه مابه سويى مى رويم كه افكارما متوجه آن
طرف است; به عبارت ديگر افكار ما است كه مارابه هرجهت كه
بخواهد مى برد پس نبايد به خود اجازه دهيم به هيچ نوع افكار
بدى بپردازيم و نبايد به آنچه از آن بيزاريم اجازه دهيم كه عقل
ما را مشغول كند; زيرا همين ها هستند كه ما را اسير بند و بـلا
مى كنند. هميشه بايد به فكر كمال بود نه نقص. بايد خود را به
پرحرارت ترين اميدها و عاليترين هدفها مشغول نمود; زيرا سرّ هر
موفقيت و سعادتى فقط فكر سالم است و بس».
نتايج و ثمرات خوش بينى
همان طور كه
آسايش جسمانى بهوسيله انواع بيماريها مختل مى گردد، آسايش فكرى
نيز در اثر عوامل گوناگون و عادات و صفات مذموم اختلال پيدا مى
كند. زيرا «فكر» با آن همه نيرومندى براى رشد خود از «اخلاق»
بى نياز نخواهد بود و هنگامى انسان طعم خوشبختى را مى چشد كه
به موهبت اخلاق آراسته شود و فعاليتهاى فكرى و اخلاقى با
يكديگر هماهنگ گردد، پس مى بايست به نيروى اراده، صفات جانكاه
را كه چون ابرى تيره افق زندگى را تاريك مى سازد، از وجود خويش
ريشه كن نمود و به جاى آن عوامل مولد آرامش را جايگزين ساخت.
يكى از عواملى كه به آسايش فكرى كمك مى كند، حس «خوش بينى»
و اعتماد به مردم است. براى كسى كه در ميدان زندگى قرار دارد،
خوش بينى يك نوع تضمين و اطمينان است، برخلاف بدبينى كه فعاليت
فكرى را متوقف مى كند و از رشد و كمال و قدرت آن مى كاهد. خوش
بينى همچون برقى است كه در آسمان حيات مى درخشد، در پرتو آن
افق فكر وسعت يافته و علاقه به نيكى در مغز آدمى رشد مى كند و
بدينوسيله در طرز جهان بينى شخص پيشرفتى حاصل مى گردد، دنيا در
جلوه گاه چشم خوشبين رنگ دلپذيرترى دارد. فرد خوش بين همه چيز
و همه كس را در روشنايى نگريسته و درباره آنها قضاوت مى كند،
غمها و رنجها را كمرنگ و اميد و آرزوها را شعلهورتر نشان مى
دهد و تحت تأثير همين صفت همواره روابط ظاهرى و معنوى و عاطفى
خويش را با افراد اجتماع حفظ مى نمايد.
هيچ چيز نمى تواند به اندازه خوش بينى از رنج انبوه مشكلات
زندگى بكاهد، كسى كه از اين مزيت اخلاقى برخوردار است، نه تنها
هنگام رضايت، فروغ مسرّت برچهره اش سايه مى اندازد، بلكه على
رغم عوامل منفى و دشواريها، روحيه خويش را با آنها تطبيق و
مشكلات را با رأى صايب و نيروى اميد، به آسانى حل مى كند و
همواره از كانون روحش جرقه هاى اطمينان و نشاط مى درخشد.
احتياج به جلب اعتماد اشخاص مختلف در زندگى ضرورى است، براى
پيدايش اعتماد بايد اصل خوش بينى در معاشرتها و برنامه زندگى
افراد وجود داشته باشد; اين حقيقتى است كه به طور مستقيم در
سعادت فرد و جامعه اثر دارد. اعتماد و عدم اعتماد يكى از عوامل
رشد يا شكست اجتماع است، هرقدر تماسهاى مردم با يكديگر عميق تر
باشد، پيشرفت اجتماع بيشتر خواهد بود. گسترش روح اطمينان و
همكارى و الفت ميان مردم نخستين ثمره اجتماعى خوش بينى است،
برخوردارى از يك زندگى مسالمت آميز كه براساس ارتباط عميق قلبى
استوار باشد، از اين راه امكان پذير خواهد شد، برعكس در محيطى
كه حسن ظن وجود ندارد و افراد به يكديگر با نظر شك و ترديد مى
نگرند، اصول همكارى رعايت نمى شود، بلكه در جزئيات امور براى
هم اشكال تراشى نموده و تزاحم ايجاد مى كنند. قهراً چنين
اجتماعى، صورتى ظاهرى و سطحى دارد و فاقد آثار و نتايج سودبخش
است.
دانشمندى مى گويد:«خوش بينى شكل ظاهرى ايمان است، تا ايمان
و اميد، وجود نداشته باشد هيچ كارى نمى توان انجام داد!».
اعتماد شخص به ديگران هرقدر بيشتر باشد، اعتماد متقابل
ديگران نسبت به وى بيشتر است و اين يك نحوه عكس العملى است كه
خواه و ناخواه در زندگى پيش مى آيد، اما نبايد فراموش كرد كه
بين «خوش بينى» و «خوش باورى» تفاوت بسيار است، چه خوش بينى
اين نيست كه انسان يكباره تسليم افراد ناشناخته شده و بدون
آنكه در مقام كنجكاوى و آزمايش برآيد، به گفته ديگران ترتيب
اثر دهد، به علاوه نبايستى خوش بينى را درباره كسانى كه ناپاكى
و آلودگى آنها هويداست تعميم داد; زيرا خوش بينى يك اصل استثنا
ناپذير نيست كه در هر شرايط و موقعيتى و نسبت به همه كس قابل
انطباق باشد. انسان خوش بين در عين حال كه به مردم حسن ظن دارد
و اعمال آنها را به صورت صحيحى تفسير مى كند، حزم و مآل انديشى
را از دست نداده و همواره رفتارش آميخته با احتياط و عملش توأم
با دقّت است.
خوش بينى از نظر اسلام
اسلام با ايجاد
نيروى ايمان در قلوب پيروان خود، اصل خوش بينى و اعتماد را در
ميان آنها گسترش داده، و مسير اجتماع را به محيط مطلوبى كه
مملو از اطمينان و آرامش است، سوق مى دهد. رسول اكرم(صلى الله
عليه وآله) به اندازه اى به اين صفت برجسته آراسته بود كه حتى
منافقين مى خواستند حضرتش را به خوش باورى و سادگى متهم سازند
و اين خصلت ممتاز وى را به صورت زننده و نامطلوبى منعكس كنند.
مسلمانان موظفند نسبت به يكديگر «حسن ظن» داشته و خوش بين
باشند و عمل يكديگر را به وجه صحيح و مشروعى تفسير نمايند، هيچ
كس مجاز نيست بدون در دست داشتن گواه قطعى و روشن، كردار
مسلمانى را مغرضانه تلقى كرده و حمل بر فساد كند.
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:«ضَعْ اَمْرَ اَخِيكَ
على اَحْسَنِه حتّى يأتِيكَ ما يَغْلِبُكَ مِنه وَلا تَظْنُنْ
بِكَلِمَة خَرَجَتْ مِنْ أَخِيكَ سُوءاً وَأَنتَ تَجِدُ لَها
فِي الْخَيرِ مَحْملاً(10)؛ كردار برادر ايمانى خود را به
بهترين وجهى توجيه كن و تا هنگامى كه جمله اى داراى يك احتمال
صحيح و درست باشد، در مورد آن گمان بد نبر».
يكى از ثمرات و نتايج خوش بينى جلب دوستى مردم و پيدايش
الفت و صميميت است.
اميرمؤمنان حضرت على(عليه السلام) با جملات گوناگون، ثمرات
و نتايج خوش بينى را بيان مى فرمايد:«مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ
بِالنّاسِ جازَ مِنْهُمُ الْمَحَبَّة(11)؛ هركس به مردم خوش
بين باشد، محبت و دوستى آنها را پاداش مى گيرد».
«خود را مجبور كنيد كه با هر كس تماس بگيريدفقط خصايص خوب و
مزاياى اخلاقى و روحى او را ببينيد و اين خصايص و مزايا را در
مغز خود بزرگتر كنيد اگر بتوانيد به دقّت، اين موضوع را در
مغزتان جاى دهيد زندگيتان خيلى خوشتر مى شود و هركس به شما
قيافه صلح و صفا نشان خواهد داد و هركس خواهد كوشيد كه با شما
رابطه دوستانه برقرار كند». «دكتر ماردن»
خوش بينى واعتمادحتى ممكن است درطرز فكر و رفتار افراد
آلوده نيز اثر مثبت ببخشد و خلاصه از عواملى است كه مى تواند
زمينه اصلاح
اخلاق چنين افرادى را فراهم سازد:«حُسْنُ الظَّنِّ يُنْجى
مِنْ تَقَلُّدِ الاِْثْمِ(12)؛ اعتماد و حسن ظن، مردم را از
پيروى گناه و رذائل نجات مى دهد».
«به تازگى با يكى از مديران «اتحاديه رستورا نها» ملاقات
كردم اين اتحاديه مركب از بيست و شش رستوران است كه به طرز
مخصوصى اداره مى شود كه آن را «طرز شرافت» نام نهاده اند، در
اين بنگاهها كه از سال 1885 تأسيس شده هرگز صورت حساب پيش
مشترى نمى گذارند، شما هرچه ميل داريد سفارش مى دهيد و خودتان
حساب غذايى را كه صرف كرده ايد مى كنيد و در وقت بيرون رفتن
وجه را به صندوق مى دهيد و مى رويد، نه بازبينى، نه بازرسى، نه
ورقه حسابى و نه حواله صندوقى هيچ در كار نيست. من از روى حيرت
به مدير گفتم البته بازرس پنهانى داريد; زيرا كه از همه
مشتريها مطمئن نمى توان بود. مدير گفت:«خير ما هيچ مراقبتى نمى
كنيم همين قدر مى دانيم كه به طور كلى طرز كار ما صحيح است و
الا ممكن نبود كه متجاوز از نيم قرن بتوانيم اين كار را
گذرانده كسب خود را ترقى دهيم» در اين رستوران هركس احساس مى
كند كه او را مردى شرافتمند و خوش حساب دانسته اند از اين رو،
همه واردين از فقير و غنى و سارق وسايل، مى خواهند لايق
اعتمادى باشند كه نسبت به آنها شده است».
مستر«لاويس»كه دراين اموركارشناس ومجرب است مى گفت: «اگر با
شخص حقه باز نابكارى سروكار پيدا كرديد و خواستيد او را به خير
و صلاح دعوت كنيد چنان وانماييد كه به او اطمينان داريد با او
مثل مردى شرافتمند و محترم رفتار نماييد آن شخص چنان فريفته
اطمينان شما خواهد شد كه حتماً براى اينكه واقعاً شايسته و
لايق آن شود به كوشش خواهد افتاد». «ديل كارنگى»
«به طفل اعتماد كنيد; يعنى چنين با او رفتار كنيد كه گويى
هيچ خلافى مرتكب نشده است; يعنى برگذشته قلم فراموشى بكشيد;
يعنى فرارى يا مختلس و يا شخص كثيفى كه قواعد بهداشت را مراعات
نمى كند و يا بالأخره كسى را كه مخل نظم عمومى است، عهده دار
وظايف مهمى كنيد. گذشته از اين، دقت كنيد تا افعال وى نشان دهد
كه منش اصلى او بهتر شده و واقعاً شايسته آن اعتماد بوده است.
با خوشرفتارى و اعتماد مى توان موانع را از بين برد از اين رو،
مى توان گفت كه بيشتر افعال ناپسند عكس العمل هايى است كه جهت
جبران وضعى بوجودآمده است. «سريل برت» راههاى بسيار عالى براى
رفتار باغرايز پيشنهاد مى كند. او معتقد است كه: بايد بطفلى كه
دزدى مى كند پول سپرد كسى را كه علاقه به ولگردى دارد بايد به
كارى گماشت كه فعاليت بدنى داشته و مطابق ذوق او باشد». «ژيلبرت روبن»
«خوش بينى» آسايش خاطر انسان را تأمين مى كند:«حُسْنُ
الظَّنِّ راحَةُ الْقَلْبِ وَسَلامَةُ الدّينِ(13)؛ خوش
بينى سبب آسودگى دل و سلامتى دين است».
«حسن ظن» رنجها و حوادث ناگوار زندگى را بر انسان آسان مى
سازد:«حُسْنُ الظَّنِّ يُخَفِّفُ الْهَمَّ(14)؛ خوش بينى
و اعتماد، بار گران غم و اندوه را سبك مى گرداند».
«هيچ چيز به اندازه خوشبينى نمى تواند زندگى را زيباتر سازد
از رنجهاى آن بكاهد و راه موفقيت را هموار سازد همانطورى كه از
بيمارى و عوارض خطرناك وحشت داريد از افكار اندوهبار نيز
بترسيد و درهاى فكرتان را براى افكار خوشبينانه باز بگذاريد به
اين ترتيب از ديدن اينكه با چه آسانى از قيد افكار سياه نجات
يافتيد تعجب خواهيد كرد». «دكتر ماردن»
رفتار مسلمانان نسبت به يكديگر بايد طورى باشد كه بدبينى و
سوءظن در ميان جامعه ريشه ندواند، لذا امير مؤمنان(عليه
السلام) توصيه مى كند كه براساس خوش بينى، با ديگران رفتار
كنيد و اگر سايرين نسبت به شما حسن ظن دارند، بارفتارخودبه حس
خوش بينى آنهالطمه نزنيد و موجبات بدبينى آنان را نسبت به خويش
فراهم نسازيد:«مَنِ انْتَجَعَكَ مُؤَمِّلا فَقَدْ
اَسْلَفَكَ حُسْنَ الظَّنِّ بِكَ فَلا تُخَيِّبْ ظَنَّهُ(15)؛
هركس در دل خود نسبت به تو احساس خوش بينى كرده و اميد سود و
منفعتى دارد، مبادا با رفتار خود حسن ظن او را دگرگون سازى و
خوش بينى اش را به زيان تبديل كنى».
همچنين حضرت على(عليه السلام) تخيلات و گمانهاى اشخاص را
ميزان سنجش عقل و خرد آنها قرار داده است:«ظَنُّ
الاِْنْسانِ مِيزانُ عَقْلِهِ وَفِعْلُهُ اَصْدَقُ شاهِد عَلى
اَصْلِهِ(16)؛ ظن و گمان انسان ميزان سنجش عقل او و كردارش
راستگوترين گواه بر پاكى يا بد گهرى اوست».
بنا به فرموده اميرالمؤمنين(عليه السلام) ترتيب اثر ندادن
به خيالات و دنبال ظن و گمان نرفتن نشانه قدرت روحى و آسايش
خاطر است:«مَنْ كَذَّبَ سُوءَ الظَّنِّ بِاَخيهِ كانَ ذا
عَقْل صَحيح وَقَلْب مُسْتَريح(17)؛ هركس سوء ظن خود نسبت
به ديگران را تكذيب و به آن ترتيب اثر ندهد، صاحب عقلى نيرومند
و سالم و دلى آسوده است».
«ثابت شده است كه هركس داراى طبيعتى قوى و روحى بزرگ است
طبعاً شادمان و مسرور و اميدوار مى شود و به همه
چيز و به همه كس با نظر اعتماد و اطمينان مى نگرد. خردمندان و
صاحب نظران در پس هر ابر ظلمانى و تيره، آفتابى درخشنده و
نورانى مى بينند. در پشت هر بدبختى و محنتى، دورنماى اقبال و
سعادتى مشاهده مى كنند از هردرد و مصيبتى، زور و قوتى تازه مى
گيرند و هر غم و رنج و اندوهى جرأت و معرفت و دانش جديدى به
آنها مى بخشد. اينگونه طبايع خوشبخت و سعادتمندند و به صاحبان
آنها بايستى انصافاً رشك برد; زيرا هميشه در گوشه چشم آنها يك
نور خوشحالى و مسرت و در گوشه لبشان يك تبسم فيلسوفانه ديده مى
شود قلب اين اشخاص مانند آفتاب مى درخشد و به هرچه كه نظر
بيندازند آن را به رنگهاى روشن و دلنشين رنگ آميزى مى كنند».
«ساموئيل اسمايلز»
امام صادق(عليه السلام) خوش بينى را از حقوق مسلمانان بر
يكديگر مى شمارد: «إنّ مِنْ حَقِّ الْمُؤمِنِ عَلى
الْمُؤمِنِ ... واَنْ لا يَكْذِبَهُ(18)؛ يكى از حقوق مؤمن
بر برادر ايمانى اش آن است كه او را در گفتارش تصديق نموده و
تكذيب وى نكند».
مهمترين نيرويى كه سبب پيدايش خوش بينى مى شود، «ايمان»
است. اگر مردم داراى ايمان كامل باشند، قهراً به يكديگر اعتماد
مى كنند، درد جانفرساى بى ايمانى است كه حسن ظن را از افراد
سلب و به جاى آن سوء ظن و بدگمانى را جايگزين مى سازد. يك
مسلمان واقعى و خوشبين دلش لبريز از ايمان و اعتماد به
پروردگار است، در لحظاتى كه احساس ناتوانى مى كند به قدرت
بالاتر و عاليتر از قدرت خويش اتّكا مى كند، در دشواريها از
خداوندى كه منبع بزرگترين نيروهاست، يارى مى طلبد و همين موضوع
در تهذيب روح و اخلاق وى اثر عميقى مى بخشد.
بدبينى
نقاط روشن و تاريك زندگى
زندگى انسان
آميخته بارنج و آسايش است و هركدام بخشى از حيات
وعمركوتاهومحدودبشررا فرا مى گيرند. هركس به سهم خويش با
حوادثى مواجه مى گردد، وگرفتارمصايبومشكلاتى مى شود و طبق همين
واقعيت انكارناپذير، زندگى آدمى همواره ميان سختى و راحتى در
نوسان است.
ما نمى توانيم اين قانون دايمى دنيا را تغيير
داده و به دلخواه خود درآوريم، اما پس از آشنايى به حقيقت
زندگى مى توانيم نظر خود را به جنبه خوب اشيا و پديده هاى هستى
معطوف ساخته و اشكال ناپسند را از رخسار جهان وسيعى كه اين همه
بدايع و لطايف در آن آفريده شده و هركدام معانى مخصوص و لطفى
دلنشين دارند، برگيريم و يا بالعكس نقطه هاى روشن و درخشنده
اشيا را از ياد برده و به نقاط تاريك و جنبه هاى سياه و تيره
آنها متوجه گرديم; خلاصه هرفردى اين قدرت را دارد كه فكر خويش
را به هر جهتى بخواهد، هدايت نمايد و دنيا را به هررنگى كه
مايل باشد، رنگ آميزى كند.
براى روبه رو شدن با ناسازگاريهايى كه سد راه زندگى مى
شوند، بايد مهيا شده و خونسردى خود را حفظ كنيم وگرنه چه بسا
با خسارتهاى جبران ناپذيرى رو به رو گشته و در مقابل حوادث
سرنگون خواهيم شد.
بعضى تصورمى كننداگرحوادث جهان طورديگرى جريان پيدا مى كرد،
سعادتمندمى شدندوحال آنكه بدبختى آنهامربوط به حوادث نيست،
بلكه به چگونگى «تلقى حوادث»بستگى كامل دارد; چراكه مى توان
تأثير عوامل خارجى را بر روى دل و جان تغيير داد و به كسب
موفقيت نايل شد.
يكى از نويسندگان شهير مى نويسد: «مدار فكر ما نارضا بودن
است. در هر وضع و حالى باشيم ناراضى و گله منديم. علت اين شكوه
و زارى در نهاد ما است وجود انسان طورى تركيب شده كه مدام از
ناملايمات جسمى و روحى در رنج و عذاب است، هرروز گرفتار آرزويى
نو خواسته ايموچه بسانمى دانيم چه مى خواهيموچه تمنا داريم،
خيال مى كنيم خوشبختى پيش ديگرى است بر ديگران رشك مى بريم و
رنج مى كشيم، وجود ما كودكى است بهانه گير و بدخلق و بى حوصله،
از گريه و ناله و فغان اين كودك جان ما دايم در سوز و گداز
است، آزادى و آسايش ما تنها در اين خواهد بود كه اين طفل
هوسناك سر به هوا را به ديدن حقيقت واداريم و از اين هرزه
خواهى بازش داريم، بايد چشم اين كودك را كه در نتيجه خواستن بى
حساب جز بدى نمى بيند به ديدن خوبيها باز كنيم، بايد بداند كه
در باغ زندگى هركه چشم دارد گل مى چيند و هركه نابينا است خود
را به خار مى كشاند. اگر از بى حوصلگى و بدبينى بگذريم و به
چشم تحقيق بنگريم مى بينيم كه در هرعهدى و حتى در اين زمان كه
جهان در گردابى هولناك افتاده و زندگى ما در اين طوفان هرآن
زير و زبر مى شود و خوب و بد و پاك و آلوده بر سر هم مى ريزد
باز در باغ زندگانى همه جا گلهاى زيبنده و درخشان چشم بينا را
به خود مى خواند».
جريان افكار و انديشه ها در خوشبختى اثر عميق دارد و يگانه
عامل مؤثّر در سعادت، ميزان عقل و فكر است، يك پيشامد و اتفاق
غيرعادى در نظر فردى كه به تاريكيها متوجه است، بزرگ و تحمل
ناپذير خودنمايى مى كند و به صورت خُرد كننده اى درمى آيد، ولى
روش كسى كه به نقاط روشن زندگى چشم دوخته و به جاى بدى به نيكى
عقيده مند مى باشد، در برابر آلام و ناملايمات غيرقابل اجتناب
زندگى، متكى به اصل «تسليم» است و حتى در برخورد با دشوارترين
مصايب، مقاومت خود را از دست نداده و از جاده متانت و بردبارى
خارج نمى گردد.
آنهايى كه عادت دارند محور بدبختى را متوجه خود بدانند
روزگار تاريك وپرشكنجه اى مى گذرانند وبهواسطه حساسيت مبالغه
آميزى كه در مقابل ناگواريها دارند، بيهوده نيروهاى خود را
تباه مى سازند و از بركات و مواهب جهان كه پيرامونشان را احاطه
كرده است، غافل و بى خبرند.
دانشمندى مى گويد:«دنيا با انسان معامله متقابل مى كند; اگر
بخنديد، به روى شما مى خندد و اگر چين به ابرو اندازيد، او هم
مقابل شما ابرو درهم مى كشد; اگر متفكر باشيد در كنار
دانشمندان جاى مى گيريد و بالأخره، اگر مهربان و صميمى باشيد
در اطراف خود، مردمى را مى بينيد كه همه شما را دوست مى دارند
و در گنجينه دلها را برويتان باز مى كنند!».
هرچندآلام ورنجهابه ظاهر تلخ و ناگوارند، اما به افكار و
روان نتايج خاص وثمربخش خودرامى بخشند. چه قواى روحى انسان
درميان تاريكى سختى ها بيشتر تجلى مى كند و در طى همين گيرودار
و تكاپو و فداكارى ممتد و مداوم، عقل و روح به قله كمالات
انسانى صعود خواهد كرد.
زيانهاى بدبينى
«بدبينى» يكى از
بيماريهاى خطرناك روحى و سرچشمه بسيارى از ناكاميها و
نااميديهاست، بدبختى دردناكى است كه در روان آدمى عذاب ايجاد
مى كند و اثرش برروى شخصيت، محو نشدنى است. رنجها و محنتها
كانون حساسى است كه ممكن است بدبينى از آنجا آغاز گردد و منشأ
يك نوع طوفان و انقلاب شديدى در عواطف و احساسات شود، بذر
بدبينى كه از همين رهگذر در مزرعه دل كشت مى شود، ثمر تلخ و
ناگوارش را روى افكار و انديشه هاى آدمى برجاى مى گذارد.
كسى
كه آيينه روحش از غبار بدبينى تيره شده است، نه تنها زيبايى ها
و خوبيهاى آفرينش در آن تجلى نمى كند، بلكه خوشبختى قيافه خود
را عوض كرده و به صورت ملالت و نكبت ظاهر مى گردد و بهواسطه
بدگمانى نمى تواند اعمال و رفتار هيچ كس را خالى از غرض و
آلودگى تصور نمايد. در چنين افرادى كه روحيه آنها منفى است،
قهراً قوه مثبتى وجود ندارد، دايم با قدرت خيال و توهم براى
خويش مشقت ايجاد مى كنند، و حتى افكار خود را درباره سوانحى كه
شايد هرگز به آنها برنخورند، تلف مى سازند!
همان گونه كه نفوذ مرد اميدوار و نيرومند، در اطرافيانش
تأثير مى گذارد و همه از عظمت روح و اميدوارى او جان مى گيرند،
شخص بدبين نيز به ديگران تلقين رنج و اضطراب مى كند و اميد را
كه همچون چراغ نورافشان راه پر پيچ و خم زندگى است، از آنها مى
گيرد!
اثر سوء بدبينى تنها مربوط به روح نيست، بلكه بر روى جسم
نيز آثار سويى مى گذارد و درمان بيماريها را مشكل مى سازد; يكى
از پزشكان برجسته اظهار مى دارد: «معالجه كسى كه با هركس و
هرچيزى مخالف است از كوشش براى نجات كسى كه با تصميم به
انتحار، خود را به دريا مى افكند مشكل تر است، دارو دادن به
كسى كه در ميان ناخشنودى و
هيجان دايمى، زندگى مى كند مثل اين است كه انسان در روغن زيتون
جوشانى آب بريزد; زيرا براى اينكه هردارويى تأثير لازم را
ببخشد بيمار بايد داراى روح اعتماد باشد و آرامش فكر خود را
حفظ نمايد!».
حالات كناره جويى واحترازازمعاشرت باديگران گاهى به طور
وضوح در شخص بد بين مشاهده مى گردد و تحت تأثير همين عادت
نامطلوب استعداد ترقى در وجودش نابود مى شود و عاقبت به زندگى
ناخوشايندى محكوم خواهدشد. يكى ازعلل انتحار، تسلط بدبينى بر
افكار و روح است وتصميم و اقدام به اين گناه نابخشودنى غالباً
از همين جا مايه مى گيرد.
وقتى به اوضاع جامعه، نظرى معطوف داريد، مشاهده خواهيد كرد
كه بيشتر سخنان مردم نسبت به يكديگر بى مطالعه و بى تأمّل و
ناشى از بدگمانى است. با اينكه قدرت سنجش و داورى آنها ضعيف
است، مع الوصف پيش از آنكه به تشخيص صحيح و مطمئن برسند، نظر
قطعى مى دهند و غالباً دچار گمراهى تصديق هاى بلاتصور هستند و
گاهى نيز اغراض شخصى از خلال گفتارشان كاملاً مشهود مى شود،
همين عيب بزرگ سبب پاره شدن رشته الفت و وحدت قلبى و سلب
اعتماد اشخاص از يكديگر شده و مشخصات اخلاقى و روحيه آنها را
تباه كرده است.
برخى ازعداوت هاودشمنى هاكه زيانش براى فردواجتماع از هرجهت
غيرقابل جبران است، ازگمانهاى خلاف واقع وبى مورد سرچشمه مى
گيرد.
بدبينى در ميان طبقات گوناگون اجتماع رخنه مى كند و حتى
افكار دانشمندان و فلاسفه را نيز اشغال مى نمايد. در ادوار
مختلف ميان هرقوم و ملتى دانشمندانى پديد آمده اند كه به علت
بدبينى، اشتباهات و تاريكى هاى عميقى در طرز تفكر آنها وجود
داشته است، به جاى اينكه به وسيله علوم و دانش خود به جامعه
بشريت خدمت كنند، عقايد خود را بر اساس عيبجويى و خرده گيرى از
نظام آفرينش استوار ساخته و بوسيله منطق غلط و افكار زيانبار
خود، روح اجتماع را مسموم و مبانى عقايد و مبادى اخلاقى
آنهارامورد استهزا قرار داده اند. در بعضى از آنها به طورى
بدبينى شدت يافته كه از وحشت و ترس ازدياد و فزونى آمار نفوس
بشر و فشار فقر و استيصال، هر چيزى را كه به محدوديت نژاد
انسانى منجر مى شده است، جايز شمرده و حتى كشتارهاى وحشيانه و
خونريزيها را براى نقصان افراد بشر روا دانسته اند! مسلماً اگر
مردم جهان از افكار مسموم آنها پيروى مى كردند، امروز اثرى از
علم و تمدن باقى نمى ماند.
يكى از فلاسفه بدبين «ابوالعلاء» معروف است كه افكارش بر
محور بدبينى دور مى زد و زندگى را سراسر رنج و عذاب مى دانست،
براى اينكه نسل بشر منقرض شود توالد و تناسل را بر انسان تحريم
كرد. مى گويند هنگامى كه در آستانه مرگ قرار گرفت وصيت كرد اين
جمله را بر لوح قبرش نقش كنند:«هذا جناه ابى علىّ وما جنيت
على احد؛ اين قبر از آثار جنايت پدر من در حق من است و من
درباره هيچ كس جنايت نكرده ام!».
مبارزه اسلام با بدبينى
قرآن مجيدبه
طورصريح وروشن «سوءظن» راگناه شمرده ومسلمانان را از بدگمانى
نسبت به يكديگر برحذر داشته است:( يَـأَيُّهَا الَّذِينَ
ءَامَنُواْ اجْتَنِبُواْ كَثِيرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ
الظَّنِّ إِثْمٌ... )(19)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد!
از بسيارى از گمانها بپرهيزيد; زيرا بعضى از گمانها گناه است».
در منطق دين بدگمانى نسبت به اشخاص بدون دليل قطعى ممنوع شده
است. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «خداوند سه چيز از
مسلمانان را بر شما حرام كرده: خون آنها و مال آنها و اينكه
درباره آنها گمان بد ببريد». همان طورى كه بدون مدرك و دليل
كافى صادر كردن حكم به انتقال مال يك فرد به فرد ديگر مشروع
نيست، در خصوص گمانها نيز نمى توان به آسانى درباره اشخاص سوء
ظن برد و قبل از ثبوت قضيه اى، آنها را به بدى و ناپاكى متهم
ساخت.
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:«لَيْسَ مِنَ الْعَدْلِ
الْقَضاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِّ(20)؛ از عدالت دور
است كه انسان درباره امرى به اتكا و اعتماد به گمان خويش قضاوت
نمايد».
اميرمؤمنان حضرت على(عليه السلام) زيانهاى بدبينى و علل
روانى و مفاسد روحى آن را در عبارات گوناگونى به طرزى بديع و
جالب بيان مى فرمايد:
«اِيّاكَ اَنْ تُسِيئَ الظَّنَّ فَاِنَّ سُوءَ الظَّنِّ
يُفْسِدُ الْعِبادَةَ وَيُعَظِّمُ الْوِزْرَ(21)؛ از سوءظن
و بدگمانى بپرهيز; زيرا بدگمانى عبادت را از بين مى برد و گناه
را بزرگ مى سازد».
بدگمانى نسبت به نيكوكاران يك نوع ستمگرى وبى عدالتى است:«سُوءُ
الظَّنِّ بِالْمُحْسِنِ شَرُّ الاْثْمِ وَاَقْبَحُ
الظُّلْمِ(22)؛ گمان بد درباره شخص نيكوكار از بدترين
گناهان و زشت ترين ستم (و ناپسندترين انواع بى عدالتى است)».
بدبينى نسبت به دوستان سبب تيرگى روابط مى شود و دوستى و
محبت را در معرض زوال و نيستى قرار مى دهد:«مَنْ غَلَبَ
عَلَيْهِ سُوءُ الظَّنِّ لَمْ يَتْرُكْ بَيْنَهُ وَبَيْنَ
خَلِيل صُلْحَاً(23)؛ بدگمانى بر دل هركس چيره شود، بين او
و دوستش ديگر صلح و صفايى باقى نمى گذارد».
بدبينى، گذشته از آنكه در روح و زندگى خود انسان تأثير
نامطلوب دارد، آثار سويى نيز در روحيه و اخلاق ديگران مى بخشد
و ممكن است افرادى كه مورد سوءظن واقع مى شوند، طبيعت و
اخلاقشان از جاده راستى منحرف شود و به فساد و رذايل آلوده
گردد:«سُوءُ الظَّنِّ يُفْسِدُ الاُْمُورَ وَيَبْعَثُ عَلَى
الشُّرُورِ(24)؛ سوء ظن و بدبينى سبب خرابى و فساد كارها مى
شود و رذايل و پليديها را برمى انگيزد».
«بعضى نوكرها هستند كه پيوسته اربابشان نسبت به آنها سوءظن
دارد و احتمال دزد بودنشان را مى دهد. چنين نوكرانى بالأخره
دست به دزدى مى زنند چنين سوءظنى اگر هم به زبان نيامده باشد
تأثير خود را مى بخشد و روح اورا مسموم مى سازد و او را به سوى
دزدى سوق مى دهد». «دكتر ماردن»
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «اِيّاكَ
وَالتَّغايُرَ فِى غَيْرِ مَوْضِعِهِ فَاِنَّ ذلِكَ يَدْعُو
الصَّحيحَةَ اِلَى السَّقَمِ وَالْبَريئَةَ اِلَى الرَّيْبِ(25)؛
مبادا (به اتكاى بدگمانى به همسرخود) غيرت خويش را ابراز
واظهاركنى; زيراهمين روش، درستكار را به سوى نادرستى و بى گناه
را به سوى گناهكارى مى كشاند».
كسى كه به بدبينى مبتلا شود، از سلامت جسم و روح محروم
خواهد ماند:«لا يَلْقَى الْمُريبُ صَحيحَاً;(26) شخص بدبين و
بدگمان به تندرستى و آسايش دست نخواهد يافت».
«بعضى عادات نيزوجودداردكه از قدرت زندگى مى كاهد; مثل عادت
به تنقيدازهمه چيز وبدبينى; زيرا اين عادات منفى روانى، روى
دستگاه سمپاتيك بزرگ و غدد داخلى اثر مى كنند و مى توانند مبدأ
اختلالات عملى و حتى عضوى شوند». «دكتر كارل»
«بدبينى صحت را از ميان مى برد و مشخصات اخلاقى را ضعيف مى
سازد يك روح متوازن هرگز در انتظار بدى نيست، اميدوار است كه
پيوسته با نيكى رو به رو شود; زيرا مى داند كه نيكى يك حقيقت
ابدى است و بدى چيزى جز ضعف نيكى نيست، همانطورى كه تاريكى در
نفس خويش چيز مستقلى شمرده نمى شود بلكه عبارت از نبودن
روشنايى است. پيوسته در جستجوى روشنى باشيد; زيرا روشنى،
تاريكيها را از قلب و روحتان مى زدايد». «دكتر ماردن»
ترس و وحشت از مردم، عارضه اى است كه گريبانگير شخص بدبين
مى شود:«مَنْ لَمْ يُحْسِنْ ظَنَّهُ اسْتَوْحَشَ مِنْ كُلِّ
اَحَد(27); شخص بدبين از مردم مى ترسد و يك نوع وحشت و اضطراب
دارد».
«آن كسى كه از اظهار افكار و خيالات خود واهمه دارد و در
محفل و يا مجلسى كه هركس عقيده اى اظهار مى كند او مى ترسد نظر
خود را بى پروا بگويد يا آن شخصى كه براى احتراز از ملاقات
آشنايان در خيابانهاى بزرگ و در گذرگاهها يا گردشگاههاى عمومى
متوسل به كوى و برزن و خيابانهاى فرعى كم جمعيت مى شود در
اينگونه اشخاص جملگى، واهمه يا روح بدبينى حكومت مى كند».
«د.فارمر»
يكى از علل پيدايش بدبينى، خاطرات سوء و درد آورى است كه در
باطن آدم پنهان مى شود و ناخودآگاه شخص را به سوى بدبينى مى
كشاند:
«اِنَّ لِلْقُلُوبِ خَواطِرُ سُوء وَالْعُقُولُ تَزْجُرُ
مِنْها(28); در اعماق دل انسان، خاطرات سوء و بدى پنهان هستند
كه عقل و خرد آدمى از آنها گريزان و متنفر است».
«اشخاصى كه به نفس خود اطمينان ندارند حساس مى شوند و از
ناملايمى جزئى مى رنجند و بدون آنكه خود متوجه باشند ياد
ناملايمات و رنجشها در خاطرشان مى ماند و در طرز فكر و
رفتارشان مؤثر واقع مى شود; مثلاً غمگين يا تندخو و يا بدبين
مى شوند و نمى دانند چرا به اين امراض روحى گرفتارند; زيرا
خاطرات بد و مولم خود را در باطن شعور خود مخفى مى كنند كه به
آسانى ظاهر نمى شوند يا به زبان ديگر، انسان طبعاً از خاطرات
رنج آور گريزان است و دوست ندارد آنها را
از حافظه بيرون بياورد و دوباره پيش چشم بگذارد ولى آن دشمنان
پنهان دست از كينه توزى و بدكارى نمى كشند و اخلاق و روحيات و
اعمال ما را به ميل خود وامى دارند چنانكه گاه از خود و ديگران
حركات و اعمال و حرفهايى مى بينيم و مى شنويم كه ظاهراً بى جهت
و موجب كمال تعجب است لكن
اگر كاوش كنيم معلوم مى شود كه زاييده خاطرات ناملايمى است كه
در شعور باطن ما ذخيره شده است». «هلن شاختر»
افرادآلوده، طبيعت پست خود را مقياس طبايع ديگران قرار مى
دهند وانعكاس رذايل خويش را در سايرين مى بينند. حضرت على(عليه
السلام) با عبارتى كوتاه اين حقيقت دلنشين را گوشزد مى
فرمايد:«أَلشَّريرُ لا يَظُنُّ بِأَحَد خَيْراً لاِنّهُ لا
يَراهُ اِلاّ بِطَبْع نَفْسِهِ(29); شخص فاسد و بدطينت به هيچ
كس حسن ظن نمى برد; زيرا او ديگران را با نفس خود قياس مى
كند».(30)
هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وارد «مدينه» شدند،
يكى از اهالى به حضور آن حضرت رسيد و عرض كرد يا رسول الله!
مردم اين شهر مردمانى بسيار نيك و پاكسرشت هستند، چه مناسب و
بجاست كه شما به
اينجا تشريف فرما شديد، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:
راست مى گويى. اندكى بعد فرد ديگرى شرفياب شد و گفت اهالى اين
شهر افرادى پست و فرومايه اند، حيف از وجود مقدس پيغمبر(صلى
الله عليه وآله) كه به ميان چنين مردمى قدم گذاشته است،
پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به او نيز فرمود: راست مى گويى.
يكى از صحابه كه در آنجا حضور داشت، از اينكه رسول اكرم (صلى
الله عليه وآله) دو قول متضاد را تصديق فرمود در شگفت شد و علت
را پرسيد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله)پاسخ داد هركدام از
اين دو نفر مطابق روحيات و اخلاق خودشان درباره اهالى قضاوت
كردند و هر صفتى كه خودشان دارا بودند، سايرين را هم همانطور
فرض نمودند، به اين سبب گفتار هردو صادق و راست بود (يعنى
گفتار هركدام در مورد خودش صدق مى كند).
البته بايد توجه داشت كه منظور از بدگمانى، تمايل و انحراف
دل به جانب ظن و گمان و پافشارى و ايستادگى روى آن است و خلاصه
آنچه مورد نهى واقع شده، به گمان، ترتيب اثر دادن است وگرنه
گمانهايى كه به دل مى گذرد و از قلب عبور مى كند و هيچ گونه
ترتيب اثرى به آن داده نمى شود; چون اختيارى نيست و جلوگيرى از
آن از حدود توانايى انسان خارج است، صلاحيت ندارد مورد تكليف
واقع شود.
بنابرآنچه گذشت; چون سرچشمه زندگى تلخ و ناموفق بدبين ها از
همين عيب بزرگ است، لذا بايد ديد اين بيمارى از چه ناشى شده و
پس از تشخيص علت، به درمان آن پرداخت.