در
«سفينة البحار» آمده است :
شيخ مفيد، در «مجالس » خود ذكر فرموده : فضال بن حسن بن فضال
الكوفى ، مرور كرد به ابى حنيفه در حالى كه جمع كثيرى را فقه و حديث مى
آموخت . مى گويد به رفيقى كه با من بود گفتم : من از اينجا حركت نمى
كنم به خدا قسم تا ابو حنيفه را خجل نكنم . پس به نزد او رفتم بر او
سلام كردم جواب سلام مرا داد. پس گفتم : يا ابا حنيفه ! خدا تو را رحمت
كند! يك برادر دارم مى گويد: بهترين خلق بعد رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم ) على بن ابى طالب (عليه السلام ) مى باشد. من به او گفتم :
بهترين خلق بعد از رسول خدا ابى بكر و بعد از او عمر است . شما چه مى
گوييد؟ خدا شما را رحمت كند! ابو حنيفه مدتى سر به زير انداخت . بعد سر
برداشت گفت : كافى است جلالت آنها نسبت به پيغمبر (صلى الله عليه و آله
و سلم ) از جهت كرم و فخر. آيا نمى دانى اين دو نزد پيغمبر دفن شدند؟
چه حجتى واضح تر از اين براى تو باشد؟ فضال گفت : من اين سخن را به
برادرم گفتم ، جواب داد: به خدا قسم اگر آن مكان ، ملك اختصاصى پيغمبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است دون آنها، پس ظلم نمودند به
رسول خدا براى دفن آن دو نفر و اگر ملك آن دو بوده و بخشيده بودند به
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بد كردند كه از بخشش خود
برگشتند و نقض عهد نمودند. باز ابو حنيفه مدتى بر به زير انداخت و چون
سربلند كرد گفت : آن مكان حق اختصاصى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله
و سلم ) بود نه آنها، نظر به سهم الارث عايشه و حفصه از پيغمبر مستحق
دفن در آنجا شدند. فضال گفت : اين حرف را هم به برادرم زدم ، جواب داد:
پيغمبر نه زن داشت و يك نهم از يك هشتم قسمت آن دو مى شود و به هر نفر
يك وجب هم نمى رسد، چگونه اين دو بيشتر از اين مقدار مستحق شدند؟ ديگر
اينكه چه شد كه عايشه و حفصه از رسول خدا ارث بردند و فاطمه (عليهما
السلام ) دخترش را از ارث منع كردند؟ ابو حنيفه گفت : اى قوم دور كنيد
اين را از من زيرا كه اين خبيث رافضى است .(781)
من كلام اميرالمومنين
(عليه السلام ) فى ذم الدنيا
احذروا هذه الدنيا الخداعة الغدارة التى
قد تزينت بحليها و فتنت بغرورها و غرت بامالها و تشوقت لخطابها فاءصبحت
كالعروس المجلوة و العيون اليها ناظرة و النفوس بها مشغوفة و القلوب
اليها تائقة و هى لاءزواجها كلهم قاتلة فلا الباقى بالماضى معتبر و لا
الاخر بسوء اءثرها على الاءول مزدجر.(782)
ترجمه : حذر نماييد از اين دنياى گول زننده فريبنده آنچنانى كه به حلى
و حُلَل خود زينت داده خود را و به غرور خود به فتنه انداخته و به
آرزوهاى خود مغرور نموده ، و آراسته نموده خود را براى خواستگارهاى
خود، صبح نموده در حال كه مثل عروس آرايش كرده ، چشمها به طرف او ناظر
و نفسها مشتاق اوست و قلوب فريفته اوست او كشنده شوهرهاى خود است نه
آينده از گذشته عبرت گرفته و نه آخرى بر اولى از زشتى اثر او، ملول و
پند گرفته .
شعر :
جان چون عروس است با رنگ و بو |
|
دريغا كه داماد خوار است او |
كلمات رابعه عدويه
اجتمع عند رابعة العدوية عدة من الفقهاء
و الزهاد فذموا الدنيا و هى ساكتة فلما فرغوا قالت لهم : من اءحب شيئا
اءكثر من ذكره ، اما بمدح و اما بذم ، فان كانت الدنيا فى قلوبكم لا شى
ء فلم تذكرون لا شى ء؟(783)
ترجمه : جمع شدند نزد رابعه عدويه عده اى از فقها و زهاد. مذمت دنيا را
مى نمودند. رابعه ساكت بود. همين كه فارغ شدند رابعه گفت : كسى كه دوست
بدارد چيزى را زياد ذكر مى كند او را يا به تعريف يا به مذمت . اگر
دنيا در دل شما لاشى ء است يعنى هيچ است پس براى چه ياد مى كنيد لاشى ء
را؟
شعر :
اذا اءبقت الدنيا على المرء رينه |
|
فما فاته منها فليس بضائر(784)
|
اگر دنيا باقى بگذارد دين مرد را، پس آنچه فوت شده است او را از دنيا
ضرر به او نمى رساند.
قال النبى (عليه السلام ) اذا عظمت اءمتى الدنيا
نزع الله منها هيبة الاسلام .(785)
ترجمه : پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: زمانى كه
بزرگ شمردند امت من دنيا را، خدا هيبت اسلام را از آنها بر مى دارد.
ايضا فى ذم الدنيا قال بعضهم : الدنيا جيفة فمن
اءراد منها شيئا فليصبر على معاشرة الكلاب
(786)در مجموعه ورام است بعضى گفته اند: دنيا
جيفه است كسى كه بخواهد از دنيا چيزى بگيرد بايد صبر نمايد بر معاشرت
با سگها
يا خاطب الدنيا الى نفسها |
|
تنح عن خطبتها تسلم |
ان التى تخطب غدراة |
|
قريبد العرس من الماءتم
(787) |
ترجمه : اى كسى كه دنيا را براى خود خواستگارى مى كنى ، خود را دور دار
از نكاح او. آن را كه خواستگارى مى كنى مكر كننده و فريب دهنده است و
عروسى او با ماتم نزديك است .
در وصف كردن مامون دنيا را
در «كشكول » شيخ بهائى آمده است :
قال
مامون : لو وصف الدنيا نفسها لم يصفها كما وصفها ابو نواس :
اذا امتحن الدنيا لبيب تكشفت |
|
له من عدو فى ثياب صديق
(788) |
اگر وصف كند دنيا خود را، نمى تواند وصف كند چنانكه ابو نراس دنيا را
وصف نموده كه : اگر عاقل امتحان نمايد دنيا را بر او كشف مى شود كه
دشمنى است به لباس دوست . همين قدر كافى است در مذمت دنيا براى اهل
بصيرت و اگر نه هزاران از اوصاف مذموت آن گفته و نوشته شود براى
شيفتگان دنيا سودمند نيست .
در احوال بر غوث و حرز آن
در سفينة البحار آمده است : بر غوث بضم باء يعنى كَكَ كه مثل
زنبور عسل پرواز دارد. توليد آن از خاك مرطوبى خصوص در اماكن تاريك .
سلطنت او در اواخر زمستان و اوائل بهار است . صورت او شكل فيل ،
دندانها دارد. مى گزد. خرطوم دارد ميمكد. فرموده اند: دشنام مدهيد او
را زيرا كه پيغمبرى را بيدار نموده براى نماز فجر.
در «دعوات مستغفرى » از ابى ذر غفارى روايت كرده از پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) در وقتى كه اذيت كرد تو را كك ، بگير قدح آبى
را و بخوان هفت مرتبه بر او اين آيه را
و مالنا
الا نتوكل على الله و قد هدانا سبلنا و لنصبرن على ما آذيتمونا و على
الله فليتوكل المتوكلون بعد بگويد:
ان
كنتم مومنين فكفوا شركم و اذا كم عناپس بپاشد آب را اطراف
رختخواب خود، پس ايمن از شر آنها تا صبح .
(789)
نهى سب كيك
(790)
در حياة الحيوان دميرى آمده است : طبرانى در «دعوات » از انس بن
مالم نقل كرده كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيد مردى
دشنام داد كيك را، فرمود: دشنام مده او را زيرا كه پيغمبرى را براى
نماز فجر بيدار نمود.
و نيز در «معجم طبرانى » از انس نقل مى كند كه : نزد رسول مذاكره نمودم
از كيك ، فرمود: كيك بيدار مى كند براى نماز فجر.
در همان كتاب از اميرالمومنين (عليه السلام ) نقل مى كند فرود آمديم در
يك منزلى . كيك ها ما را اذيت كردند ما دشنام داديم آنها را. پس فرمود
كه : پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده دشنام ندهيد
آنها را، خوب جنبنده اى است ؛ زيرا كه بيدار مى كنند شما را براى ذكر
خدا.
(791)
قضيه مريض شدن شير
در «سفينة البحار» آمده است :
شعبى نقل مى كند
انه قال مرض الاسد فعاد جميع
السباع ماخلا الثعلب فنم عليك الذئب ، فقال الاءسد: اذا حضر فاءعلمنى
فلما حضر اءعلمه فياءتيه فى ذلك ؛ فقال : كنت فى طلب الدواء لك قال :
فاى شى ء اءصبت ؟ قال : خرزة فى ساق الذئب ينبغى اءن تخرج ، فقرب الاسد
بمخالبه فى ساق الذئب و انسل الثعلب فمربه الذئب بعد ذلك و دمه يسيل
فقال له الثعلب : يا صاحب الخف الاحمر اذا قعدت عند الملوك فانظر ماذا
يخرج من راءسك .(792
)
ترجمه : مى گويد شير مريض شد. تمام درندگان او را عيادت كردند مگر
روباه . گرگ سعايت كرد از او نزد شير. شير گفت : روباه كه آمد مرا خبر
ده . همين كه حاضر شد، باخبر كرد شير را. پس شير با روباه در مقام عتاب
بر آمد كه چرا عيادت من نيامدى ؟ گفت : در طلب دوا براى تو بودم . شير
گفت : چه دوايى پيدا كردى ؟ جواب داد: مغز قلم پاى گرگ كه بيرون آورده
بخوريد. شير با چنگال هاى خود زد به ساق گرگ . روباه پنهانى رفت و مخفى
شد. بعد از اين گرگ آمد نزد روباه در حالى كه خون از ساق پاى او جارى
بود. روباه به او گفت : اى صاحب كفش قرمز! نزد سلاطين كه مى نشينى نگاه
كن كه چه از دهانت بيرون مى آيد؛ يعنى نمامى مكن و زبانت را نگه دار.
استحباب الزراعة و غرس
الاشجار و آدابها
فى «سفينة البحار» روايتى مرقوم داشته :
عن
النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) فى اءن عيسى (عليه السلام ) اءمر
اءهل المدينة التى كانت فى ثمارها الدود، اذا يغرسون الاءشجار اءن
يصبوا الماء فى اءصل الشجرد، ثم يصبوا التراب كيلا يقع فيه الدود
ففعلوا فذهب عنهم الدود.(793)
ترجمه : رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: عيسى (عليه
السلام ) امر كرد اهل قريه اى را كه ميوه هايش كرم داشت ، وقتى كه درخت
را مى نشانيد اول آب به ريشه آن بريزيد، بعد خاك تا ميوه هاى شما را
كرم نزند. اين عمل را كردند كه ديگر ميوه هاشان فاسد نشد.
ايضا فيه عن ابى جعفر (عليه السلام ) اذا اءردت
اءن تزرع زرعا فخذ قبضة من البذر بيدك ثم استقبل القبلة و قل «اءاءنتم
تزرعونه اءم نحن الزارعون »(794)
ثلاث مرات و قل اللهم اجعله حرثا مباركا و ارزقنا فيه السلامة و التمام
و اجعله حبا متراكبا و لا تحرمنى من خير ما اءبتغى و لا تفتنى بما
منعتنى بحق محمد و آله الطاهرين .(795)
ترجمه : حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) فرمودند: وقتى كه اراده دارى
زراعت كنى ، يك مشت از بذر بردار و رو به قبله بايست و آيه مذكور را
بخوان سه مرتبه ، بعدا دعاى فوق را بخوان .
ايضا
عن على بن الحسين (عليه السلام ) اءنه كان يقول : ما اءزرع الذرع لطلب
الفضل فيه و ما اءزرعه الا ليتناوله الفقير و ذو الحاجة و ليتناول منه
القبرة خاصة من الطير(796)
ترجمه : فرمود على بن الحسين (عليه السلام ) من زراعت نمى كنم براى طلب
زيادى در او. زراعت نمى كنم الا براى آنكه فقير و حاجت مند از او بهره
ببرند و براى آنكه از پرندگان مخصوص قبره بهره ببرد.
فيه عن الصادق (عليه السلام ) قال : ازرعوا
واغرسوا و الله ما عمل الناس عملا اءجل و لا اءطيب منه .(797)
و عنه (عليه السلام ): ما فى الاءعمال شى ء اءحب الى الله تعالى من
الزراعة و ما بعث الله نبيا الا كان زراعا الا ادريس (عليه السلام )
انه كان خياطا.(798)
ترجمه : فرمود امام صادق (عليه السلام ): زراعت و غرس اشجار نماييد. به
خدا سوگند مردم عملى ننموده اند كه اجل و پاكيزه تر باشد از زراعت و
غرس اشجار. و نيز فرمود: در اعمال چيزى محبوب تر نزد خدا نيست از زراعت
، مبعوث نفرمود پيغمبرى را مگر اينكه زراعتكار بودند، مگر ادريس كه
خياط بود.
عن اءبى جعفر (عليه السلام ) قال : كان اءبى
يقول خير الاءعمال زرع يزرعه ، فياءكل منه البر و الفاجر اءما البر فما
اءكل منه و شرب يستغفر له ، و اءما الفاجر فما اءل منه شى ء يلعنه و
ياءكل منه السباع و الطير.(799)
ترجمه : فرمود امام باقر (عليه السلام ) پدرم مى فرمود: بهترين اعمال
زراعت است كه خوب و بد از او مى خورند؛ اما خوب هر چه از او مى خورد
استغفار مى كند براى او، اما بد آنچه بخورد لعنت مى كند او را، و درنده
گان و مرغان مى خورند از آن .
اءيضا عن موسى بن جعفر عن اءبيه عن جده (عليهم
السلام )، اءن بائع الضيعة ممحوق و مشتريها مرزوق .(800)
ترجمه : فرمود فروشنده آب و ملك ، بركت روزى را از خود سلب مى كند و
خريدار آن روزى داده مى شود.
عن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) قال :
ليلة اءسرى بى مر بى ابراهيم ، فقال : مر اءمتك باءن يكثروا من غرص
الجنة ، فان اءرضها واسعة و تربتها طيبة قلت : و ما غرس الجنة ؟ قال :
لا حول و لا قوة الا بالله .(801)
ترجمه : فرمود رسول اكرم در شب معراج مرور كرد به من ابراهيم خليل
(عليه السلام ) و گفت : اءمر كن امت خود را زياد غرس در بهشت كنند،
زيرا زمين بهشت وسيع است و خاكش خوش بو است . گفتم : غرس جنت چيست ؟
گفت :
لا حول و لا قوة الا بالله .
حرزى براى وقت خروج انسان از منزلش
بخواند:
بسم الله الرحمن الرحيم حسبى الله
و توكلت على الله . اللهم انى اساءلك خير امورى كلها و اعوذبك من خزى
الدنيا و (عذاب )الاخرة .
(802)
نيز حرز ديگر وقت خروج از منزل
نگين انگشتر خود را بگرداند به كف دست خود و سوره قدر را تلاوت
كند و اين دعا را بخواند:
آمنت بالله وحده لا
شريك له و كفرت بالجبت و الطاغوت و آمنت بسر آل محمد و علانيتهم .(803)در
آن روز به او مكروهى نمى رسد.
در خواص خواب
از نعمتهاى حق سبحانه ، يكى خواب است كه بنده از اهميت آن غافل
است و ابدا به فكر نيست كه چه نعمت بزرگ خدا داده اى است كه خداوند
مهربان به حكمت بالغه خود براى راحتى روحى و بدنى به بندگاش ارزانى
داشته چنانچه فرمود:
و جعلنا نومكم سباتا.(804)
امام ششم جعفر بن محمد (عليهما السلام ) فرمود:
نم
نوم المعتبرين و لا تنم نومة الغافلين فان المعتبرين من الاءكياس
ينامون استراحة و اءما الغافلون ينامون استبطارا.(805)
و قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ينام عينى و لا ينام قلبى و
انوبنومك تخفيف مؤ نتك اى آخر كه قبلا شرح داديم .
آداب دخول در منزل
فى «سفينة البحار» قال اميرالمومنين
(عليه السلام ): اذا دخل اءحدكم منزله فليسلم على اءهله يقول : السلام
عليكم و ان لم يكن اءهل ، يقول : السلام علينا من ربنا و ليقرء قل هو
الله اءحد، حين يدخل منزله فانه ينفى الفقر و ليقرء اذا خرج اءحدكم من
بيته الايات من آل عمران و آية الكرسى و القدر و اءم الكتاب ، فان فيها
قضاء حوائج الدنيا و الاخرة .(806)
فرمود اميرالمومنين (عليه السلام ): وقتى يكى از شما داخل خانه مى شود،
سلام كند بر اهل آن خانه و اگر از براى آن خانه اهلى نباشد بگويد:
اسلام علينا من ربنا و همين كه داخل منزل شد سوره مباركه توحيد را
بخواند كه مداومت به آن ، فقر را از آن خانه مى برد و وقتى يكى از شما
خارج مى شود از خانه ، آيات سوره آل عمران
ان فى
خلق السموات و الارض تا آخر انك لا تخلف الميعاد(807)و
آية الكرسى و قدر و حمد را تلاوت نمايد، حوائج دنيا و آخرت او برآورده
مى شود.
معجزه حضرت هادى (عليه السلام )
در «سفينة البحار»:
يحيى بن هرثمة بن
اءعين هو الذى اءرسله المتوكل الى المدينة لاحضار اءبى الحسن على بن
محمد الهادى (عليه السلام ) فلما ورد عليه راءى بين يديه خياطا يقطع من
ثياب غلاظ له و لغلمانه ثم اءمر اءن يجمع جماعة من الخياطين حتى يفرغوا
منها فى يوم واحد ثم قال (عليه السلام ): يا يحيى اقضوا وطركم من
المدينة فى هذا اليوم و اعمد على الرحيل غدا فى هذا الوقت ، قال فخرجت
من عنده و اءنا متعجب و اءقول فى نفسى : نحن فى تموز و حر الحجاز و
بيننا و بين العراق مسيرة عشرة اءيام فما يصنع بهذا الثياب ثم قلت فى
نفسى : هذا رجل لم يسافر و هو يقدر اءن كل سفر يحتاج فيه الى مثل هذا
الثياب ، و العجب من الرافضية حيث يقولون بامامة هذا مع فهمه هذا ثم
رحلوا الى اءن بلغوا موضعا من البر فارتفعت سحابة و اسودت و اءرعدت و
اءبرقت و اءرسلت عليهم بردا مثل الصخور فلبس هو (عليه السلام ) و
غلمانه اللبابيد و دفع الى يحيى لبادة و قتل من اءصحاب يحيى ثمانين
رجلا فرمى يحيى نفسه عن دابته و قبل ركاب اءبى الحسن و رجله ، و قال :
اءشهد اءن لا اله الا الله و اءن محمد عبده و رسوله و اءنكم خلفاء الله
فى اءرضه و كنت كافرا و اننى الان مسلما قد اءسلمت على يديك .(808
)
ترجمه : يحيى پسر هرثمه بن اعين را متوكل فرستاد كه جناب هادى (عليه
السلام ) را از مدينه حركت دهد و حاضر كند نزد او. وقتى يحيى خدمت حضرت
مشرف شد، در نزد آن جناب خياطى ديد كه جامه هاى ضخيم براى حضرت و
غلامانش تهيه مى كند. امر فرمود كه عده اى خياطها را حاضر كنند تا يك
روزه از دوخت آن لباس ها فارغ شوند و به يحيى فرمود: هر كارى در مدينه
داريد امروز انجام دهيد كه فردا در همين وقت حركت كنيم . يحيى مى گويد:
من از خدمتش بيرون آمدم و در حال تعجب بودم ، پيش خود مى گفتم : ما در
برج تموز و شدت گرماى حجاز هستيم و بين ما و عراق ده روز فاصله است ،
با اين جامه ها چه خواهد كرد! باز پيش خود گفتم : اين مرديست سفر نكرده
، خيال مى كند هر سفرى احتياج به اين جامه ها دارد! عجب است از جماعت
رافضه كه او را امام مى دانند با اين فهمش ! پس كوچ كردند تا رسيدند به
سر زمينى از بيابان ، ابر سياهى نمايان شد با رعد و برق و پاره هاى
تگرگ مثل سنگ از آن ريزان بود. لباده ها را خود و غلامان آن حضرت در بر
نمودند و يكى از لباده ها را مرحمت فرمود به يحيى . هشتاد نفر از اصحاب
يحيى از سرما تلف شدند. يحيى خود را از مركب به زير انداخت ، ركاب و
پاى مبارك آن حضرت را بوسيد و شهادتين بر زبان جارى و اقرار به امامت
جميع ائمه (عليهم السلام ) نمود و گفت : شهادت مى دهم كه شما ائمه ،
خلفاى حقيد در روى زمين ؛ من كافر و بدم . امروز مسلمان شدم و به دست
تو اسلام آوردم .
اعمال انسان در هوا عكس بردارى مى شود
در كتاب «مدّهامّتان » نهاوندى آمده است : بدان اى جان برادر!
هر كس را هر عملى باشد در دار دنيا از خير و شر، خداوند متعال آن را
از براى روز قيامت آنكس ذخيره مى فرمايد؛ بحيث
لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا اءحصاها(809)بلكه
اعضا و جوارح خود شخص بر آن عمل شهادت مى دهند؛ چنانچه صريح آيه مباركه
است بلكه هوا هم بر آن شهادت مى دهد به اينكه عملش در عرصه قيامت به
توسط هوا معاينه شود و بيان شهادت هوا اين است كه از براى هر كسى
عكسهاست كه از او برداشته مى شود در هر طرفة العين و آن عكسها در هواست
. نه مى بينى كه آينه را در هر جا بگيرى عكس تو در آن مى افتد، و بديهى
است كه در آينه عكس نبوده همان عكس تو است كه در هوا بوده . چون آينه
گرفتى آن عكس كه در هوا بوده ظاهر ساخت . پس آينه عكس موجود را نشان مى
دهد و جهتش اين است كه آينه را دو جهت باشد: يكى جهت لطافت كه صيقلى
است و ديگر جهت كثافت كه سنگ يا شيشه است . پس به مناسبت لطافت خود عكس
را مى گيرد و به مناسبت كثافت خود آن را نشان مى دهد وليكن آن عكس در
هوا پيدا نيست با اينكه هوا لطيف است به علت آنكه جهت نشان دهنده را كه
كثافت است ندارد و هم چنين آن عكس در زمين هم پيدا نيست به علت آنكه
لطافت عكس پذير را ندارد و آيه هر دو جنبه را دارد. بالجمله بدان كه
عكس تو و عملت در هوا افتاده است ، نهايت آنكه پيدا و نمايان نيست :
باز مى گويم : آن عكس تو كه در هوا افتاده باز عكسى دارد و هكذا هر عكس
عكس ديگرى دارد. همه در هواست و اگر از براى اثبات اين مطلب شاهدى مى
خواهى ، آينه را در مقابل چيزى بگير و آينه ديگر را در مقابل آينه نگاه
دار و هكذا.
اگر صد هزار آينه را در مقابل همديگر بگيرى ، عكس آن ذوالعكس كه در
آينه اول او فتاده است در تمام ظاهر و هويدا او آشكار است . چه عكس
ذوالعكس در آينه اول است و عكس عكس در آينه ثانى و عكس عكس عكس در
آينه ثالث و هكذا تا آنكه مى شود عكس آن چيزى را كه در ايرانست به هند
برد به نحوى كه اگر آنعكس كه در ايرانست حركت كند، آن عكس كه در هند
است هم حركت كند. پس اى برادر عزيز! روز قيامت همه اين عكسها از تو و
اعمال تو كه در دنيا از تو صادر شده است مى بينى و مشاهده مى كنى چه آن
روز «يوم تبلى السرائر»
(810)
است و ملاحظه خواهى كرد كه عكس هر يك از اعمالت هوا را پر كرده . پس
اگر در دار دنيا در عبادت بوده اى ، همان شكل عبادت در همه عكسهايت
افتاده مى شود و اگر در معصيت بوده اى همان شكل معصيت در همه آن عكس ها
افتاده مى شود. و مستبعد نيست كه عكس باقى بماند، اگر چه صاحب عكس به
حالت ديگر منتقل شود. نمى بينى كه عكس انسان و عمارات و اشجار را بر مى
دارند و آن عكس باقى است اگر چه انسان بميرد و عمارات خراب شود و اشجار
سوخته و خاكستر شود. پس بر تو باد كه از عبادت و اطاعت و بندگى حضرت
ربوبيت تكاهل و تسامح نورزى تا عكس هاى تو در قيامت و در دار آخرت به
هياءت عبادت و اطاعت در نزد انبياء و مرسلين و ملائكه مقربين و
عبادالله الصالحين نمودار گردد كه موجب سرفرازى تو شود، نه آنكه به
هياءت اشتغال به معصيت نمودار گردند كه باعث خيبت و خسران و موجب خجلت
و سر به زير در نزد عالميان گردد.
(811)
خداوند منان از فرط عنايتش و كمال لطفش به عبيد خود، آنها را قهرا و
قسرا مى كشاند به سوى خود و تزريق مى فرمايد توحيد خود را به آنان .
و فى كل شيى ء له آية |
|
تدل على اءنه واحد |
برگ درختان سبز در نظر هوشيار |
|
هر ورقش دفتريست قدرت پروردگار |
گاهى عيسى بن مريم (عليه السلام ) را بر مى گمارد تا جمعيت را خبر دهد
از آنچه در خانه هاى خود ذخيره دارند. زمانى به وسيله حبيبش محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) پرده از كارهاى بعضى از منافقين صحابه عقب مى
زند، با اينكه با سعى هر چه تمام تر مخفى مى داشتند؛ از قبيل عمل حاطب
بن ابى بلتعه و غيره و سرّ نهانى آنان را چنان بر ما و آشكارا مى
فرمايد كه تمام جمعيت مطلع مى شوند، تا اينكه يقين كنند خداوند عالم
است به كردار نهانى هر كس . بالاتر از همه اينكه گاهى به وسيله
اختراعات عجيبه و صنايع غريبه اى كه به وسيله افرادى خارجى بروز و ظهور
مى كند مانند برق و نوار و تلويزيون و امثال اينها كه مشاهده مى كنيم
مثلا براى روشن شدن يك شهر، كليدى از مركز بالا زده مى شود و براى
تاريك كردن شهرى كليدى پايين كشيده مى شود. اگر تامل كرديم براى ما راه
انكارى باقى نمى ماند كه قلوب ما نيز مانند يك شهرستان ، سيمهاى اتصالى
دارد به مركز حقيقت و قلوب مومنين منور مى شود به انوارى كه از طرف حق
افاضه مى شود. البته تا سيم اطاعت و فرمانبردارى و عمل به احكام مستقر
است ، كسب نور مى شود ولى اگر با اسباب و مقراض معاصى قطع سيم شد، ظلمت
بعد از حق انوار قلوب را احاطه مى كند. متوجه باش كه كليد اين كارخانه
اتوماتيك است و همچنين نوار حق تعالى نيازى به آلت و دستگاه ندارد،
خودكار است و آنچه از نيك و بد كه به زبان جارى شود، يك حرف از آنها
ساقط نمى شود و بدون كم و كاست ضبط مى شود و فردا در پيش گاه جبروت حق
، در حضور خلايق ، نوار گفتار تو را ظاهر مى كند. امروز مراقب باش كه
سخنى كه باعث خجلت و شرمساريست بر زبان جارى نسازى . توجه داشته باش كه
تلويزيون خدايى عكس كوچك ترين حركات اعضا و جوارحت را برداشته ، در آن
عالم و عرصه قيامت و آن روز كه «يوم تبلى السرائر»
(812)
است ، به تمام خلايق نشان مى دهد. اين آلات و اسباب و اختراعات كه
امروزه مشاهده مى شود، كاملا حجت را بر خلايق تمام كرده كه جاى هيچ
گونه انكارى براى احدى باقى نگذاشته . اگر اهل آخرتى به اين آلات و
ادوات تكميل ايمان كن و يقين داشته باش كه اسباب و وسائل ضبط اعمال و
حركات و گفتار خلايق را خداوند طورى منظم و مرتب فرموده كه صد هزار
درجه دقيق تر است از آلات و اسبابى كه مخلوق او اختراع كرده ؛ علاوه
اين آلات وقتى خراب شد، از بين مى رود ولى ادوات خدايى خراب شدن و از
بين رفتن ندارد.