گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۳۱ -


نوزدهم - صحبت عالم و سوال از او و استفاده علوم دينيّه به قدر حوصله خود تا مى تواند سعى كند علمى بر علم خود بيفزايد؛اكيس الناس من جمع علم الناس الى علمه (728)صحبت اعلم از خود را فوزى عظيم شمرد و اگر عالمى يابد كه به علم خود عمل كند، متابعت او را لازم شمرد و از حكم او بيرون نرود. و مراد از «علم »، علم آخرت است نه علم دنيا و اگر چنين كسى نيابد و اعلم از خود نيز نيابد، با كتاب صحبت كند و با مردم نيكو سيرت كه از ايشان كسب اخلاق حميده كند و هر صحبتى كه او را خوش وقت و متذكر حق و نشئه آخرت مى سازد از دست ندهد.
بيستم - با مردم به حسن خلق و مباسطت معاشرت كردن تا بر كسى گران نباشد و افعال ايشان را محملى نيكو آيد به شنيدن و گمان بد به كسى نداشتن .
بيست و يكم - صدق در اقوال و افعال را شعار خود ساختن .
بيست و دوم - توكل بر حق - سبحانه و تعالى - كردن در همه امور و نظر بر اسباب نداشتن و در تحصيل رزق اجمال كردن و بسيار به جد نگرفتن در آن و فكرهاى دور به جهت آن نكردن و تا مى توان به كم قناعت كردن و ترك فضول كردن .
بيست و سوم - بر جفاى اهل و متعلقان صبر كردن و زود از جا در نيامدن و بد خوبى نكردن ، كه هر چند جفا بيشتر مى كشد و تلقى بالا بيشتر مى كند، زودتر به مطلب مى رسيد. بيست و چهارم - امر به معروف و نهى از منكر به قدر وسع و طاقت كردن و ديگران را نيز بر خير داشتن و غمخوارى نمودن و با خود در سلوك شريك ساختن ؛ اگر قوت نفسى داشته باشد والا اجتناب از صحبت ايشان نمودن و با مدارا و تقيه ، تا موجب وحشت نباشد.
بيست و پنجم - اقوات خود را ضبط كردن و در هر وقتى از شبانه روز، وردى قرار دادن كه به آن مشغول مى شده باشد تا اوقاتش ضايع نشود. چه هر وقتى تابع موقوت له است . و عمده در سلوك اين است : آنچه از ائمه معصومين به ما رسيده است ...، مؤ يدى كه مير جلال محدث مرقوم داشته اند براى بيانات فوق مى گويد: از ثقة الاسلام شيخ آقا بزرگ طهرانى صاحب «الذريعة » مد ظله شفاها و بلاواسطه شنيدم كه مى فرمود: اين كتاب شريف مشتمل بر مطالبى است كه مى توان از آنها به كلمه جامعه سلوك شرعى و دستور دينى تعبير نمود. و اظهار مى داشتند كه : وقتى من نسخه اين كتاب را ديدم و مندرجاتش را از نظر گذرانيدم ، چنان در من تاثير كرد كه نتوانستم به يك مطالعه قناعت كنم ، نسخه اى از آن را به طور تلخيص ‍ در يك صفحه فهرست وار يادداشت كردم تا خود و خانواده ام پيوسته از مطالعه مضامين حقه آن بهره مند شويم و به دستورات شرعيه آن عمل نماييم . حسن ظاهرى كه مزيد بر حسن معنوى اين كتاب شده ، آن است كه به قلم بسيار ساده و با بيان بسيار جالب و شيواى فارسى نوشته و هر فارسى زبان مى تواند با كمال سهولت از آن استفاده كند.واسلام على من اتبع الهدى .
اشعار شيخ الرئيس قاجار
 
ببرم دوش ميهمان آمد   به سرم هوش ناگهان آمد
خواستى مصحف و گرفتى فال   «و جنى الجنتين دان »(729) آمد
گفتمش : مشكل مرا حل كن   كه ترا فهم نكته دان آمد
اين همه نقش مختلف اطوار   چون از آن يار بى نشان آمد؟
يار لب بسته است و از قولش   اين همه حرف در ميان آمد؟
خواست تا نغز پاسخم گويد   لكنتش سخت در زبان آمد
عقل را چون زبان فرو بستند   عشق خوش لهجه در بيان آمد
گفت ، خوش گفت : چند مى گويى ؟   كين چنين رفت و آنچنان آمد
همه جا طلعتش معاينه بين   يك رخ از صد هزار آينه بين (730)
ايضا اشعار شيخ الرئيس
 
دلا تا چند بى حاصل علاقه جسم و جان بينى   بيا از جسم و جان بگسل كه تا جان جهان بينى
گشاى آن چشم محرم را ببين يار مسلم را   شكن برهان سلم را كه حق بى نردبان بينى
يكى بزداى از دل شك كه چون صافى شود مدرك   «الم نشرح لك صدرك »(731) ز سينه خود عيان بينى
تويى از قدسيان اشرف بتازان بر فلك رفرف   كه از «احببت ان اعرف » عيان گنج نهان بينى
برو منت كش از منان خداوندى كه دادت جان   خدا را ديد نتوانى تو تا خود در ميان بينى
ز خود بينى است گردانى حجاب جسم انسانى   خدا را ديد نتوانى تو تا خود در ميان بينى
بنه رسم تكلف را نبينى تا تاسف را   به زر مفروش يوسف را كزين سودا زيان بينى
بياراى آن سراى دل ، تماشا كن صفاى دل   نظر كن در فضاى دل كه باغ و بوستان بنى
بكن طاوس جان را پر، فكن كاوس دل افسر   ز بال و پر، ز فال و فر خطرها بى گمان بينى
حلاوت هاست در اين سر ز حلواى جهان بگذر   كه از مصر پرى شكر به كنعان كاروان بينى
ز ابناى زمان جانى نيارايى نياسايى   مگر روزى به پيدايى رخ صاحب زمان بينى
ز يُمن مقدم مهدى شده كام جهان شهدى   الا فرخنده آن عهدى كه وى را كامران بينى
چو دست از آستين يازد بدى را ريشه اندازد   چو خار و خس بپردازد جهان را گلستان بينى
زند صيقل به روى دين كنند آيينه وش آيين   جهان پر ز جور و كين پر از عدل و امان بينى
بكش مى از سبوى او برى باش از عدوى او   اقامت كن به كوى او اگر خواهى جنان بينى (732)
فى الكشكول
راءى بعضهم بعض اصحاب الكمال و سئله عن حاله فقال :
 
حاسبونا فدققوا   ثم منوا فاعتقوا
هكذا شيمة الملوك   بالمماليك يرفقوا(733)
ترجمه : بعضى ، بعض اصحاب كمال را در خواب ديد. سوال كرد از حال او. اين كلمات را جواب داد: حساب ما را كشيدند، پس دقت نمودند پس منت گذاردند و ما را آزاد كردند. اين قسم است شيمه و داءب ملوك با غلامان خود به رفق با آنها سلوك مى نمايند.
وقت مرگ عبدالملك مروان
عبدالملك مروان در حال مرگ از قصر خود به جامه شويى نگاه نمود. ديد با وسيله جامه شوى مى زند به جامه . گفت : اى كاش ! من جامه شويى بودم و خلاف را به گردن خود نمى انداختم . اين كلام را ابو حازم شنيد. گفت : حمد خدايى را كه با پادشاهان اين طور رفتار مى نمايى كه چون وقت مرگ آنها برسد، آرزو مى نمايند آنچه را كه ما در اوييم و زمانى كه مرگ ما مى رسد، آرزو نمى كنيم آنچه را كه آنها در اويند.(734)
سوال معاذ بن حبل من رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )
همچنين در «كشكول » آمده است :عن معاذ بن جبل قال قلت لرسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): اءخبرنى بعمل يدخلنى الجنة و يباعدنى من النار، قال (صلى الله عليه و آله و سلم ) لقد سئلتنى عن عظيم و انه ليسير على من يسره الله تعبد الله و لا تشرك به شيئا قال : اءلا اءخبركم بملاك ذلك كله ؟ قلت : بلى يا رسول الله قال : كف عليك هذا فاءشار (صلى الله عليه و آله و سلم ) الى لسانه . قال قلت يا نبى الله و انا لمؤ اخذون بما نتكلم به ؟ قال : ثكلتك اءمك يا معاذ هل يكب الناس فى النار على وجوههم الا حصائد اءلسنتهم .(735)
ترجمه : معاذ بن جبل مى گويد: عرض كردم به رسول خدا: خبر ده به عملى كه ما را داخل بهشت نمايد و از آتش دور نمايد. فرمود: سوال كردى از امر بزرگى اما آسان است براى كسى كه خدا براى او آسان نمايد. خدا را عبادت نما و شرك به او نياور. فرمود: آيا خبر ندهم شما را به ملاك تمام اينها؟ عرض كردم : بلى يا رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما مواخذه مى شويم به آنچه تكلم مى نماييم ؟ فرمود: مادرت بر تو بگريد آيا مردم را غير از نتيجه و درو شده زبانهايشان به جهنم مى افكند؟.
 
صمت عادت كن كه از يك گفتنك   مى شود زُنّار اين تحت الحنك
گوش بگشا لب فرو بند از مقال   هفته هفته ماه ماه و سال سال
خاموشى آنقدر ميكن ورد جان   كه فراموشت شود لفظ زبان
رنج راحت دان چه شده مطلب بزرگ   گرد گله توتياى چشم گرگ
حبس بعض از خلفاء بى گناهى را
فيه - حبس بعض الخلفاء شخصا على غير ذنب فبقى سنين عديدة فلما حضره الوفاة كتب رقعة و قال للسجان : اذا مت فاءوصلها الى الخليفة فلما مات اءوصلها اليه ، فاذا فيها مكتوب : اءيها الغافل ! ان الخصم قد تقدم و المدعى عليه بالاءثر و المنادى جبرئيل و القاضى لا يحتاج الى بينة .(736)
ترجمه : حبس نمود يكى از خلفاء شخصى بى گناه را و سالها در حبس بود. چون زمان مرگ او رسيد، رقعه اى نوشت و به زندان بان گفت : چون مُردم اين كاغذ را به خليفه برسان . وقتى كه از دنيا رفت ، كاغذ را به خليفه رساند. چون گشودند، ديدند نوشته : اى غافل ! خصم جلو رفت مدعى عليه عقب سر مى آيد و منادى جبرئيل است و حكم كننده محتاج به بينه نيست .
تنبيه در باب غذاى حلال
يكى از عباد مى گفت كه : اگر يك نان حلالى به دست آورم كه بى شبهه باشد، آن را بسوزانم و خاكستر آن را مى سايم و از براى بيماران نگاه مى دارم كه بلاشك شفا از آن بهم مى رسد و صحت از تناول آن حاصل مى شود.(737)
ميرزا مخدوم شريفى گويد
 
كسى را لاف عصمت مى رسد پيش خردمندان   كه وقت دلبريهاى تو ايمان را نگهدارد(738)
ميرزا سلمان گويد
 
بلبل اگر نه مست گل است اين ترانه چيست ؟   گر نيست عشق زمزمه عاشقانه چيست ؟
ساقى اگر نه پرده فتادى ز روى كار   مى گفتمت كه نغمه چنگ و چغانه چيست
پرواز كرد طاير اقبال سال ها   معلوم او نشد كه در اين آشيانه چيست ؟
چون در ازل وجود يكى ثابت است و بس   اين مبحث وجود و عدم در ميانه چيست ؟
چون در نخست نيك و بد از هم جدا شدند   واعظ به گوشه اى بنشين اين فسانه چيست ؟
آدم ز سرنوشت برون شد چو از بهشت   بسم الله اى فقيه بگو عيب دانه چيست ؟
سلمان اگر نه مهر مهمى هست در دلت   پيوسته ات ز داغ محبت نشانه چيست ؟(739)
فى التفكر
فى «سفينة البحار»: قال الرضا (عليه السلام ): ليست العبادة كثرة الصيام و الصلوة انما العبادة كثرة التفكر فى اءمر الله .(740)
فرمود: نيست عبادت به زيادى روزه و نماز، عبادت زيادى تفكر در امر خداست .
عن الحسن الصيقل قال سئلت اءبا عبدالله عما يروى الناس اءن تفكر ساعد خير من قيام ليلة ، قلت : كيف يتفكر؟ قال : يمر بالخربة اءو بالدار فيقول : اءين با نوك ؟ اءين ساكنوك ؟ مالك لا تتكلمين ؟
ترجمه : حسن صيقل مى گويد: از حضرت صادق (عليه السلام ) سوال كردم از آنچه مردم حديث مى كنند؛ تفكر ساعت بهتر است از بپا داشتن يك شب به عبادت . عرض كردم : چگونه فكر كند؟ فرمود: عبور كند به خرابه يا به خانه بگويد: كجايند آنها كه ترا بنا نمودند؟ كجايند ساكنين تو؟ چرا تكلم نمى كنى ؟ فكر در اين امور رغبت به دنيا را كم مى كند و رغبت به آخرت را زياد. پستى دنيا در نظر و بى ميلى به آنرا در دل تزريق مى نمايد. هم او از دنياى مى گردد و متوجه به آخرت و دار بقا مى شود.
كلام مولف
مولف گويد: به برادران خود براى تذكر خدمتشان عرض مى كنم كه : قيمت هر كس به قدر همت اوست . اگر همت مرد دنيا است او را هيچ قيمت نيست ، زيرا كه لقب دنيا لاشى ء است و كسى را كه همتش ناچيز باشد قيمتش نيز مثل آن باشد و هر كه را همت عقبى است . قيمت او نعيم عقبى است . عارفى گويد: حق تعالى دنيا را بيافريد و فرمود بر قومى بياراستند و ندا در داد كه : اين جاى بلاست . و بهشت و آخرت را بياراست و فرمود: اين نشان عطا است . و رضوان خود و جوار عزّ خود را جلوه داد و فرمود: اين عطاى بر عطا است . آنگاه فرمود هر دو گيتى از آن ما است . بلى الدنيا حرام على اءهل الاخرة و الاخرة حرام على اءهل الدنيا و هما حرامان على اءهل الله .(741)
شعر :
 
الهى زاهد از تو حور مى خواهد قصورش بين   به جنت مى گريزد از درت يا رب شعورش بين
ايضا
 
نه جنت جويم و نه حور نه انهار مى خواهم   به تو ارزانى اى زاهد كه من خود يار مى خواهم
شهان مملكت فردوس را بارى به دست آريد   كه من درويش عالى همتم ديدار مى خواهم
معنى لاشى ء
چون دانستى كه لقب دنيا «لا شى ء» است پس اگر بخواهى معنى «لاشى ء» را بدانى ، گوش دار تا از قول صادق آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) تو را خبر دهم از معنى «لاشى ء». در كتاب «مجمع النورين » واعظ سبزوارى است كه : روزى منصور از ابو حنيفه سوال نمود كه لاشى ء چيست ؟ ابو حنيفه ندانست . مهلت خواست و به منزل خود آمد. به غلام خود گفت كه : اين قاطر مرا سوار شو و ببر به نزد صادق جعفربن محمد، چه آنكه شنيده ام كه طالب قاطر است خصوصا چنين قاطرى كه هشت روزه از كوفه به مكه برود. و اگر آن جناب سوال كرد: قيمت او چقدر است ؟ بگو او را مى فروشم به لاشى ء. پس ثَمَنش را گرفته به نزد من آور. غلام قاطر را در خانه حضرت آورد و به آن حضرت عرض كرد: شنيده ام كه مى خواهيد قاطرى ابتياع فرماييد، اين قاطر را من مى فروشم . حضرت فرمود: قيمت او چقدر است ؟ آن غلام عرض كرد: قيمت او «لا شى ء» است ، به لاشى ء مى فروشم . فرمود: ببر او را در سر طويله ببند. غلام عرض ‍ كرد: ثمن او را مرحمت فرماييد. حضرت فرمود: فردا بيا تا ثمن او را بدهم . غلام مراجعت نمود. كيفيت را به ابى حنيفه گفت . آن ملعون اظهار فرح نمود كه فردا معلوم مى شود كه لاشى ء چه چيز است . چون روز ديگر شد، خود ابو حنيفه با غلامش روانه خدمت حضرت صادق (عليه السلام ) شدند از براى اخذ ثمن بغلة . حضرت فرمودند: آمده ايد كه لاشى ء را كه ثمن قاطر است از من بگيريد؟ عرض كردند: بلى . حضرت فرمودند الاغى آوردند ابو حنيفه بر او سوار شده و خود حضرت به قاطر ابو حنيفه سوار شده با هم ديگر به صحرا رفتند. چون آفتاب بلند شد، سرابى به نظر آمد كه مثل آب جارى بود از دور روشنايى و لمعان مى داد. حضرت فرمودند: اى ابو حنيفه ! «خذ ثمن بغلتك » يعنى بگير قيمت قاطر خود را. عرض كرد: اين چه چيز است ؟ فرمود: سراب است و لاشى ء همين است و اين آيه را تلاوت نمودند:كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئا؛(742)يعنى مثل سرابى كه در بيابان باشد و تشنه از دور، گمان كند كه آب است . چون آنجا برسد چيزى نبيند. ابو حنيفه غمگين و ملول شد و مراجعت نمود و گفت : مساءله را فهميدم ولكن قاطر از دستم رفت . اين بغله كه وصفش را شنيدى در اوائل امرش پيش از آنكه به دست ابو حنيفه بيفتد يكى از شيعيان را كه صاحبش بود به قتل رسانيده بود؛ چنانكه در بسيارى از كتب معتبره مثل معدن الاسرار و مجمع النورين و حيوة الحيوان مذكور است كه اسماعيل بن حماد كه پسر زاده ابو حنيفه است نقل مى كند كه : در همسايگى ما مردى آسيابان بود و دو قاطر داشت نام يكى را نام اولى و نام ديگرى را نام دومى قرار داده بود و با آنها گندم آرد مى كرد، يكى از آن دو قاطر آن مرد آسيابان را به زمين زده و او از اثر زمين خوردن مرد. اسماعيل گويد كه من اين كيفيت را براى جدم نقل نمودم كه آن رافضى آسيابان را قاطرش كشت . به من گفت : برو سوال كن كه اولى اينكار را كرده يا دومى ؟ چون سوال نمودم گفتند دومى بوده . پس آمدم و به جدم گفتم دومى بوده ؛ جدم گفت : حدس من هم همين بود چون غيرت دومى از اولى بيشتر است .
مراقبت بنده حضور خدا در همه احوال
مولف گويد: يا اخوانى المومنين ! در همه احوال مراقب باش كه خالق تو با تو است و ناظر و مطلع بر اعمال تو، او جل شاءنه است . به واسطه غايت لطفش به عباد خود از براى هر عاصى چهل سِتر و حجاب از عصيان قرار داده و در نزد هر معصيتى يكى از آن پرده ها مرتفع مى شود تا آنكه هر گاه چهل معصيت از او سر زد تمام حجابات از او برداشته مى شود و صورت عمل او در عرش الهى ممثّل مى شود؛ چنانچه در تفسيريا من اظهر الجميل و ستر القبيح وارد است كه مراد از ستر قبيح همان پرده هايى است كه بر روى تمثال انسانى در حالت معصيت در عرش كشيده شده .(743) عزيزا! به خود آى و ملتفت باش و متوجه حالت خود شو و در خلوت هم عصيان الهى منماى ، چه آنكه اگر چه بحسب ظاهر كسى بر او مطلع نيست ولى عكاس حقيقى عكس اين عمل را برداشته فرداى قيامت است كه چشمت به آن عكس افتاده ، و خجالت زده و شرمنده شوى و راه نجاتى هم از برايت نيست . دنيا نيست كه مثل آن پاپ نصارا پول گزافى داده و عكس ‍ خود را در حالت عصيان بگيرى از آن كه عكست در نزد اوست مفتضح نشوى .
حكايت پاپ اعظم نصارا
يكى از پاپ هاى معروف نصارا سالى يك مرتبه از مقامى كه داشت بيرون آمده و بر منبر رفته و وجه گرانى از هر كسى گرفته و گناه او را مى آمرزيد. چنانچه اين مطلب از شرايع دينى آنهاست قضا را وقتى او را با دخترى از سلطان تَعَشّقى حاصل و اين حالت منجر به مواصلت شد. وعده گاه مواصلت و مجامعت را در باغى قرار دادند؛ يكى از رد نود بر اين مطلب ملتفت شده در وقت موعود خود را به آن باغ رسانيده و اسباب عكاسى هم همراه خود برده و در گوشه اى پنهان شد. همى كه آن پاپ با دختر مشغول مجامعت شدند، آن رند عكس آنها را در همان حالت برداشته و از باغ بيرون آمد. چون روز موعود پاپ رسيد كه روز گناه بخشى او بود، آن رند يكى از آن عكس ها را در پاكتى گذاشت و كاغذى هم به آن پاپ نوشت و در جوف پاكت نهاد به اين مضمون كه : من چهارصد قطعه از اين عكسها دارم و شيشه آن هم در نزد من موجود است كه هر قدر بخواهم مى توانم از اين عكسها بيندازم و خيال فروختن آنها را دارم ، اگر خود جناب عالى طالب خريد هستيد بفرماييد تا آنها را با شيشه آنها به شما بفروشم . و سر پاكت را چسبانيده به دست كسى داد كه آن را به دست پاپ برساند. چون اين پاكت به او رسيد و آن را مفتوح نمود و از مضمون كاغذ اطلاع پيدا كرد، از منبر به زير آمده ، مردم را وعده فردا داد و به منزلش معاودت كرد. چون به منزل رسيد آن رند عكاس را طلبيد و واقعه را از او مستبصر شد. چون كيفيت واقعه را براى او نقل كرد، پاپ بيچاره از ترس آنكه مبادا رسوا شود و مفتضح گردد مبالغ خطيره اى به آن رند داد و عكسها را با شيشه آنها از او گرفت . اى دوست من ! اگر چه نويسنده عامل به آن چه مى نويسد نيست ؛ ليكن اميدوارم به واسطه حسين بن على (عليه السلام ) مرا عامل گرداند به آنچه نوشته و مى نويسم . اى بسا ما مردم كه در خلوت مشغول عمل شنيع و زشت و معصيت هستيم و عكاس حقيقى عكس ما را برداشته و در روز قيامت به ما ارائه خواهد داد و ديگر مجال انكارى براى ما نمى ماند. پس ‍ ملتفت حال خود شو و عمل شنيع در خلوت منما كه عكاس حقيقى مراقب حال تو است و خداوند مهربان از غايت لطف و كرمش يگانگى خود را به واسطه فرمايشات اولياى خود و به واسطه اختراعات جديده به ما تزريق و روز به روز مى فهماند، اگر ملتفت شويم و مستى محبت دنيا فهم اين معانى را از ما سلب ننموده باشد.
حال خواب و مرگ يكى است
برادران دينى را اين پير روسياه تصديع مى دهد به فرا گرفتن عرايضم بنا بر فرمايش حضرت ختمى مرتبت (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه درباره خواب فرموده چنانچه در «دارالسلام » نورى - طاب ثراه - از او روايت كرده :والذى بعثنى بالحق نبيا لتموتن كما تنامون (744)و فرمايش جناب باقر (عليه السلام ) چنانچه در «تفسير امام حسن عسكرى (صلى الله عليه و آله و سلم ») از او نقل مى فرمايد درباره موت فرموده :هو النوم الذى ياءتيكم فى كل ليلة الا اءنه طويل المدة لا ينتبه منه الا يوم القيامة فمن راءى فى نومه من اءصناف الفرح ما لا يقادر قدره و من اءصناف الاءهوال ما لا يقادر قدره فكيف حال فرح فى النوم و وجل فيه هذا هو الموت فاستعدوا له .(745)
حاصل مضمون هر دو فرمايش آن است : حال خواب و موت يكى است ؛ يعنى حال انسانى در نزد موتش و در عالم برزخش مثل حال اوست در وقتى كه در خواب است و آنچه را كه در خواب مى بيند همان را هم بعد از موت خواهد ديد.
ترجمه حديث اول اين است : به آن خدايى كه مرا مبعوث به حق نموده به پيغمبرى ، همان قسم كه مى خوابيده مى ميريد.
ترجمه حديث دوم : مرگ خوابى است كه هر شب مى خوابيد مگر اينكه مرگ خواب طولانى است بيدار نمى شويد تا روز قيامت . كسى كه در خواب ببيند از اصناف خوشى به قدرى كه قابل تعريف نيست و از اصناف ترس ها به قدرى كه قابل تعريف نيست ، چه حالى به او عارض مى شود مرگ هم چنين است پس مستعد شويد براى آن . چنانچه به همين معنى هم جناب صادق (عليه السلام ) در توحيد مفضل تصريح فرموده . پس به تصريح آن بزرگواران ، حالت خواب انسان تابع حالت بيدارى و حال مردن او تابع حالت حيات اوست و اگر بخواهى مال امر و مرجع حال خود را بدانى ، نظر نما به آنچه به او عاكف و بر او واقفى از ذكرت و فكرت و عملت و شغلت در حالت بيدارى ؛ چه در حالت خواب هم با اينها و در فكر اينها مى باشى . پس اگر انسانى در حالت بيدارى و حيات ، مشغول باشد به ياد خدا و ذكر او و عبادت او و مطيع باشد حجج معصومين را كه از جانب او محض ارشاد عباد، به سوى آنها فرستاده شده اند و مؤ انست داشته باشد با دوستان خدا و مصاحبت نمايد كتاب او را كه قرآن است و مشغول باشد به اصلاح معاد خود و به تحصيل آنچه او را در آخرت نافع باشد، همانا در حال خواب هم نفس خود را متردد در اين امور مى بيند و مشغول مى يابد به آنچه او را در يوم النشور نافع شود. پس چنين انسان در حال موت و درك عالم برزخ مى بيند آن حقايق را كه ذكر شد به حقيقتها از حور و قصور و حشر با اولياء الله و ائمه هدى و منقلب مى شود به سوى آنها در حالى كه مسرور است و اگر خداى نخواسته در بيدارى و حال حيات خود را داخل نموده باشد در زمره مترفين و صبح و شب نمايد در حالى كه معدود از غافلين باشد و شمرده شود از محجوبين حرم رب العالمين و مشغول نباشد كه مگر به تعمير نفس و تهيه مساكن عليه و مناكح سنيه و ملابس بهيه و مآكل هنيئه و مشارب رويه ، پس نمى بيند در خواب مگر اين امور باطله و اين عوائق عاطله را. پس موتش هم مثل خواب اوست . نهايت ، فرقش اين است : آنچه را كه مذكورات باطله كه در خواب ديده ، در حال مرگ به صورت واقعيه آنها بر مى خورد و آنها را به همان صورت اصلى ملاقات و مشاهده مى نمايد كه عبارت است از صور عقارب و حيات و سائر موذيات .