قضيه
اهل بحرين و وزير ناصبى و انار
در «نجم الثاقب » از «بحار» نقل مى كند كه : جماعتى حكايت كردند
كه ولايت بحرين تحت فرمانروايى حكام فرنگ بود. فرنگيان مردى از
مسلمانان را والى بحرين كردند كه شايد به واسطه او آن ولايت معمورتر
گردد و اصلح به حال آن بلاد باشد. آن حاكم از ناصبيان بود. وزيرى داشت
كه در نصب و عداوت شديدتر از والى بود؛ لذا پيوسته اظهار عداوت با اهل
بحرين مى كرد، به سبب دوستى كه آنها با اهل بيت رسالت (صلى الله عليه و
آله و سلم ) داشتند و پيوسته آن وزير لعين مكرهات و حيله ها مى انگيخت
براى اذيت و كشتن و ضرر اءهل بحرين . تا روزى وزير بر والى وارد شد و
انارى در دست داشت و به والى داد. چون نظر كرد، ديد بر آن انار نوشته
لا اله الا الله محمد رسول الله ابوبكر و عمر و عثمان خلفاء رسول الله
.چون والى دقت كرد، ديد نوشته انار طبيعى است و به صناعت خلقى
نمى ماند. تعجب كرد و به وزير گفت : اين علامتى است واضح و دليلى است
قطعى بر بطلان مذهب رافضى ها. راءى تو درباره اهل بحرين چيست ؟ وزير
لعين گفت : اينها جماعتى هستند متعصب و انكار دليل و برهان را مى كنند.
شايسته است كه ايشان را حاضر كنى و انار را به ايشان بنمايى . پس هرگاه
قبول كنند و از مذهب خود برگردند، براى تو جزاى جزيل است و اگر ابا
كردند و به گمراهى خود باقى ماندند، آنها را مخير مى كنى بين سه چيز:
يا جزيه بدهند با ذلت ، يا دليلى بياورند و جوابى در مقابل اين برهان
بدهند يا اينكه مردان آنها را بكشى و زنان و اطفال ايشان را اسير نمايى
و اموالشان را به غنيمت بردارى . والى راءى آن خبيث را تحسين كرد و امر
به احضار علماء و افاضل و اخيار آنها نمود. و چون حاضر شدند انار را به
ايشان ارائه داد و گفت : اگر جوابى شافى در اين خصوص ندهيد، مردان شما
را مى كشم و زنهاى شما را اسير و اموال شما را به غارت مى برم و يا
اينكه حضار شويد با كمال ذلت ، چون كفار جزيه بدهيد. شيعيان چون
اينگونه پيشنهادى را از والى شنيدند، متحير مانده و قادر بر جواب
نبودند. چهره آنها دگرگونه شد و بدنشان بلرزيد تا اينكه بزرگان آنها
گفتند: اى امير! سه روز ما را مهلت بده شايد جوابى بياوريم كه راضى شوى
. هرگاه نياورديم بكن با ما آنچه را كه ميخواهى . امير قبول كرد، و
ايشان ترسناك از مجلس بيرون رفتند و در مجلس جمع شدند و آراى خود را در
ميان نهادند، تا متفق بر اين شدند كه ده نفر از صلحا و زهاد بحرين را
انتخاب كنند. پس ده نفر انتخاب كردند آنگاه از ميانه آنها سه نفر را
اختيار نمودند و به يكى از آن سه گفتند: تو امشب به صحرا بيرون مى روى
و مشغول عبادت مى شوى و استغاثه مى كنى به حضرت صاحب الامر (عليه
السلام ) كه او امام زمان ما و حجت خداست ، شايد راه چاره اى به تو
نشان دهد. آن مرد بيرون رفت و شب را تا صبح به عبادت و تضرع استغاثه
مشغول شد. چيزى نديد. صبح آمد و خبر داد. شب دوم ديگرى رفت آن هم مانند
اولى چيزى دستگيرش نشد. پس سومى را كه مردى پرهيزكار بود و نامش محمد
بن عيسى بود حاضر كردند. او با پاى برهنه به صحرا رفت در شب سوم كه شبى
بسيار تاريك بود. آن مرد به دعا و گريه و زارى مشغول شد و از حق تعالى
درخواست نمود كه اين بليه را از مومنين دفع فرمايد، و به حضرت صاحب
الزمان (عليه السلام ) استغاثه كرد. آخر شب شنيد شخصى به او مى گويد:
اى محمد بن عيسى چرا تو را به اين حال مى بينم ؟ و چرا بيرون آمدى در
اين بيابان ؟ جواب داد اى مرد! مرا بگذار كه براى امرى عظيم آمده ام كه
آنرا ذكر نمى كنم مگر براى امام زمان خود و شكوه نمى كنم مگر به سوى
كسى كه قادر باشد بر كشف آن . فرمود: اى محمد بن عيسى منم صاحب الامر
ذكر كن حاجت خود را. عرض كرد: اگر تويى صاحب الامر حاجت مرا مى دانى ،
فرمود: بلى راست مى گويى براى بليه اى كه در خصوص انار بر شما وارد
آمده و آن تو عيد و تخويفى كه حاكم بر شما كرده ، بيرون آمدى . مى
گويد: چون اين كلمات معجز علامات را شنيدم متوجه آن جانب شدم كه صداى
مباركش مى آمد. عرض كردم : اى مولاى من ! تو آگاهى كه چه به ما رسيده و
تويى امام زمان ما و ملاذ و پناه ما و قادرى بر كشف و دفع اين بلا از
ما. آن جناب فرمود: اى محمد بن عيسى بدرستى كه در خانه آن وزير درختى
است از انار. وقتى كه آن درخت بار گرفت ، او از گل قالبى به شكل انار
ساخته و دو نيمه كرد و در ميان هر يك از آن دو نصف ، قسمتى از آن كلمات
را نوشت و انار را در وقتى كه كوچك بود در ميان قالب گلى گذاشت ، و بست
. هنگامى كه اءنار بزرگ شد اءثر آن كلمات بر انار ماند و چنين شد. صبح
چون به نزد حاكم رويد به او بگوى : من جواب اين قضيه را با خود آوردم
ولكن ظاهر نمى كنم مگر در خانه وزير. و چون داخل خانه وزير شديد، در
جانب راست خود غرفه اى خواهيد ديد. پس به حاكم بگو: جواب نمى گويم مگر
در اين غرفه . وزير ممانعت مى كند از دخول در آن و تو مبالغه كن ،
آنگاه بر آن غرفه بالا رو و مگذار كه وزير قبل از تو تنها داخل غرفه
گردد. تو زودتر داخل شو. پس در آنجا تاقچه اى خواهى ديد. كيسه سفيدى در
آن هست ، بردار كه قالب گل است . پس در حضور حاكم انار را در آن قالب
بگذار تا حيله وزير معلوم گردد. علاوه به حاكم بگو كه دليل ديگر آن كه
چون اين انار را بشكنى به غير از دود و خاكستر در آن نخواهى ديد. اگر
صدق مطلب را مى خواهيد به وزير امر كنيد انار را در حضور مردم بشكند، و
چون بشكند آن خاكستر و دود به ريش وزير خواهد رسيد. چون محمد عيسى اين
كلمات معجز علامات را از آن حضرت شنيد، بسيار شاد گرديد و در مقابل آن
امالى عالى شاءن و رحمت خداوند عالميان زمين را بوسيد و با شادى و سرور
به سوى اهل خود برگشت . و چون به نزد حاكم رفتند، محمد بن عيسى كرد
آنچه را امام (عليه السلام ) امر فرموده بود و آن معجزات باهرات ظاهر
گرديد. حاكم متوجه محمد بن عيسى شد و پرسيد: اين امور را چه كى به تو
خبر داد؟ گفت : امام زمان و حجت خدا بر ما. والى گفت : كيست امام شما
محمد بن عيسى شروع كرد از امام اول هر امام را بعد از ديگرى به نام و
نشان ياد كرد تا رسيد به امام عصر عجل الله تعالى فرجه . حاكم گفت :
دست دراز كن تا من بيعت كنم بر اين مذهب . من گواهى مى دهم به وحدانيت
حق و نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و گواهى مى دهم به اينكه
حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام ) خليفه بلافصل پيغمبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) است و به امامت يك يك ائمه طاهرين (عليهم
السلام ) اقرار كرد و ايمانش نيكو شد و امر به قتل وزير پليد نموده و
از اهالى بحرين معذبت خواهى كرد. و اين قضيه در نزد اهالى بحرين معروف
است و قبر محمد بن عيسى را زيارت مى كنند. راجع به اين قضيه حاجى نورى
عليه الرحمة مى نويسد: گويا آن وزير ديده و يا شنيده بوده كه گاهى در
دست شيعيان يافت مى شود، از اقسام احجار نفيسه و غير نفيسه كه در آنها
نقش شده به يد صنع الهى چيزى كه دلالت مى كند بر حقانيت مذهب شيعه و
خواسته در مقابل صنع پروردگار، نقشى پديدار كند و حق را به باطل
بپوشاند و ياءبى الله الا اءن يتم نوره .(689)(690)
و در مجموعه شريفى كه تمام آن به خط شيخ شمس الدين محمد بن على جبايى
صاحب كرامات كه جد شيخ بهائى است و اول آن قصيده سبعه ابن ابى الحديد و
بعدا در آن جعفريات و غير آن مذكور است كه يافت شده كه در عقيق سرخى كه
در آن نوشته شده بود:
اءنادر من السماء نثرونى |
|
يوم تزويج والد السبطين |
كنت اءنقى من اللجين بياضا |
|
صبغتنى دماء نحر حسين
(691) |
يعنى : من درى بودم از آسمان نثار شده در روز تزويج مادر حسنين (عليهم
السلام ) و من پاكيزه تر و سفيدتر از نقره بودم وليكن به خون گلوى حسين
(عليه السلام ) رنگين شدم .
در معنى سوره مباركه كوثر و بيان آن
اءنا اءعطيناك الكوثردر تفسير
«مجمع البيان » دارد:
«الكوثر» هو الشى ء الذى من
اءنه الكثرة يعنى كوثر چيزيست كه از شاءن او زياديست . در
«تفسير صافى » فرمود:
هو الخير المفرط الكثيرعلماى
تفسير در معنى كوثر اختلاف كرده اند. ده وجه از آن بيان مى شود:
اول :
شفاعت موعود كما قال الله «عسى اءن يبعثك
ربك مقاما محمودا»(692)
دوم : كوثر نبوت است كه به واسطه آن شعب كثيره از افاضات علميه بر قلب
سليم جناب ختمى مآب (صلى الله عليه و آله و سلم ) شده .
سوم : كوثر قرآن است كه در آن علوم كثيره است .
چهارم : كوثر خير كثير است كه خداوند به آن بزرگوار عطا فرموده .
پنجم : كوثر اصحاب و اتباع و اشياع آن حضرت است الى يوم القيامة .
ششم : كوثر كثرت علم آن حضرت است كه آثارش تا قيامت باقى است .
هفتم : كوثر حوض موعود است كه فرداى قيامت در كنارش كثرت مى شود.
هشتم : كثرت نسل و ذريه فاطمه است از سادات بنى الحسن و الحسين (عليهم
السلام ).
نهم : كوثر مشكات نبوت فاطمه زهرا (عليهما السلام ) است .
دهم : كوثر عطاء وجود و هستى است به حضرت ختمى مآب . يعنى خداوند به آن
جناب منت گذارده و فرمود: ما به تو نعمت هستى عطا كرديم كه آثار خيريه
كثريه از آن در تمام عوالم كونيه ظاهر و هويدا است . اما دشمن تو كه
ابتر است به مثابه عدم است و خيرى در او نيست . پس هر آنكه منفى الخير
است ابتر است . حق اين است كه خير كثير جامع تمام معانى مسطوره است ؛
پس اين كلمه مباركه با اختصار لفظ، مفيد معانى كثيره است ، ليكن ظهورش
در دو معنى است : اول حوض موعود كه عرض آن از بصراى شام است تا صنعاى
يمين ؛ دوم كه اظهر است از معنى اول كثرت نسل و ذريه است به قرينه
ان شانئك هو الابترعلماء در شاءن نزول كوثر بيان فرموده اند كه
: چون ابراهيم فرزند حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه مادر
ماريه قبطيه بود، و هفده ماه از عمر شريفش گذشته بود، در مدينه طيبه از
دار دنيا رحلت فرمود و در بقيع مدفون گرديد. مخالفين اظهار شادى و مسرت
نمودند، و گفتند:
ان محمدا لا عقب له محمد
عقبى ندارد
يموت فنستريح منه و يدرس ذكره اذ لا
يقوم مقامه من يدعو اليه فيقطع اءمره .
يعنى مى ميرد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و راحت مى شويم از او
و نامش از بى مى رود. زيرا كسى را ندارد كه مردم را بخواند به سوى خدا.
پس منقطع مى شود اءمر او و بايد منتظر، مرگ وى شويم و از اين محنت
عظمى نجات يابيم . چون اين عقيده فاسده و باطله و اقوال ناپسنديده را
بر حضرت رسول عرضه داشتند، ظاهرا از اين ملامت خاطر مباركش افسرده شد
جناب اقدس الهى جل شاءنه اين سوره را جهت استمالت قلب شريفش نازل
فرمود، تا محزون نباشد.
و فى هذه السورة دلالات على صدق نبينا و صحة
نبوته :
اءحدها اءنه اءخبر تعالى بما فى نفوس اءعدائه و ما جرى على اءلسنتهم و
لم يكن بلغه ذلك فكان كما اءخبره .
يعنى در اين سوره چند دليل است بر صدق حضرت خاتم الانبياء و صحت نبوت
او: يكى آنست كه خداوند جل شاءنه خبر داده از آنچه در نفسهاى دشمنان
اوست و آنچه بر زبانهاى آنها جارى شد و اين خبر به حضرت نرسيده بود.
الثانى اءنه قال «انا اعطيناك الكوثر» فانظر كيف
انتشردينه و علا اءمره و كثرت ذريته حتى صار نسبه اءكثر من كل نسب ولم
يكن شى ء من ذلك فى تلك الحال .
يعنى فرمود: عطا كرديم به تو كثرت را. نظر كن چگونه دين او را منتشر
فرمود و نام او و امر رسالتش را بلند كرد و ذريه او را زياد كرد حتى
آنكه نسب او زيادتر از هر نسبى است .
الثالث - ان جمعوا فصحاء العرب و العجم عجزوا عن
اتيان مثل هذه السورة على و جازة اءلفاظها مع تحديه اياهم بذلك و حرصهم
على بطلان اءمره منذبعث (صلى الله عليه و آله و سلم ) الى الناس و هذا
غاية الاعجاز.
سوم - اگر جمع شوند فصحاى عرب و عجم ، عاجز مى شوند از آوردن مثل اين
سوره با كمى لفظ آن و حرص آنها بر بطلان امر پيغمبر اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم ) از زمان مبعوث شدنش به سوى مردم و اين منتهاى اعجاز
است .
الرابع - اءنه سبحانه وعده بالنصر على اءعدائه و
اءخبره بسقوط اءمرهم و انقطاع دينهم و عقبهم فكان الخبر على ما اخبر به
هذا.
چهارم - اينكه حق سبحانه وعده فرمود او را به ظفر يافتن بر دشمنان و به
سقوط و از بين رفتن امر آنها و منقطع شدن دين و عقب آنها و خبر همانطور
شد كه به آنحضرت خبر داده بودند و فرمود حق تعالى :
اءم
يقولون افتراه قل فاءتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من
دون الله ان كنتم صادقين
(693) و قوله تعالى قل لئن اجتمعت الانس والجن على اءن
ياءتوا بمثل هذا القرآن لا ياءتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا(694)پس
از آن امر فرمود حبيب خود را به شكر اين نعمت عظيمه بقوله فصل لربك و
انحر در معنى نماز چند قول است : عمروبن يزيد گفت شنيدم از حضرت صادق
(عليه السلام ) فرمود در فرمايش حق تعالى كه فرمود «فصل لربك وانحر»
يعنى بلند كردن دو دستت را در مقابل صورت
ان
شانئك هو الابتريعنى عدو و مبغض تو عاص بن وائل است كه منقطع از
خير است و نيز خداوند عطوف ستايش فرمود خود را در قطع نسل و دنباله اهل
ظلم و كسانى كه آن حضرت را ابتر خواندند و فرمود:
فقطع
دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين
(695)در كثر نسل اءعادى ائمه هدى به طور تعريض
گفته شده :
سمية اءمسى نسلها عدد الحصا |
|
و آل رسول الله ليست بذى نسل |
در اين شعر تعبيرى است بر دشمنان اهل بيت رسالت ، و ستايش و مدح اهل
بيت و اسباب عبرت و بيدارى اهل بصيرت است كه سميه مادر زياد بن ابيه با
آن زيادى نسل ابدا از ذريه خبيثه او كسى باقى نمانده و پيغمبرى كه به
عقيده آنها بلا عقب است نسلش عالم را پر كرده از يك دختر.
در «تفسير صافى »
(696)
ذيل اين آيه شريفه
الذين ينفقون اءموالهم فى
سبيل الله كمثل حبة اءنبتت سبع سنابل فى كل سنبلة ماءة حبة
(697)امام (عليه السلام ) فرمود: مرا از «حبه »
فاطمه (عليهما السلام ) است و مراد از «سبع سنابل » هفت نفر از ائمه
طاهرينند كه كثير النسل بوده اند و اين معنى تاكيد مى كند كه مراد از
«كوثر» فاطمه (عليهما السلام ) است ، مخفى نماند كريم اگر عطيه و هديه
اى به مادون خود كرم كند، مرسوم نيست كه منتى بر او بگذارد مگر آنكه
عطيه اش من حيث هى بسيار بزرگ و پر بها باشد. حضرت اءحديت كه اكرم
الاكرمين است در اين اعطا بر حبيب خود محمد (صلى الله عليه و آله و سلم
) كمال منت را مى گذارد. همانا دليلى است بر عظمت و جلالت سيده نساء
فاطمه زهرا عليها السلام كه عطيه خداست بر حبيبش (صلى الله عليه و آله
و سلم ) و اين دو موضوع كه كثرت نسل آن بر گزيده ذوالجلال و قطع نسل
اءعادى و دشمنان آن حضرت است كالشمس فى را بعد النهار واضح و آشكار است
. و بحمد الله تعالى در هر شهر و قصبه و قريه اى مانند شجره طوبى غصنى
از اغصان يعنى شاخه اى از شاخه هاى شجره نبوت به بار است ؛ با اينكه
بنى اميه و خلفاى عباسى و معاندين ديگر كاملا سعى و مراقبت داشتند در
قطع اين شجره مباركه و اطفاى انوار مضيئه ائمه طاهرين - صلوات الله
عليهم اجمعين - و زمانى غفلت و خود دارى نكردند از اذيت و آزار ايشان و
ذرارى آنها مگر به اقسام مختلفه از رجال و نساء و اطفال ايشان را
نكشتند و بدون جرم و گناه خونهاى ايشان را نريختند؟ و على روس الشهاد
مخاصمه با خدا و رسول را شعار خود قرار دادند. و مع هذا، غايت عزت و
نبالت و اعلام فخر و جلالت ايشان در اقطار عالم از مشارق و مغارب
افراشته گرديد. پس مناط كثرت نسل ، زيادى اولاد نيست مخصوصا پسر؛ زيرا
كه حضرت ختمى مآب نسلش تنها از آن يگانه دختر و يكتا گوهر صدف نبوت و
عصمت فاطمه زهرا است و اين همه لالى شاهوار از او پديدار گرديد.
اولا يزيد و اولاد حسين (عليه السلام )
حمدالله مستوفى قزوينى در «تاريخ گزيده » مى گويد: يزيدبن
معاويه چهارده پسر داشت و از جناب امام حسين جز يك پسر باقى نماند؛ مع
هذا در تمام آفاق و اقطار زمين عدد ايشان از ستارها بيشتر است ولى از
فرزندان يزيد نسلى باقى نيست .
و در كتاب مناقب ابن شهر آشوب روايتى است كه عمروبن عاص از حضرت امام
حسين (عليه السلام ) سوال كرد: چرا اولادهاى ما بيشتر است از اولاد
شما؟ آن حضرت فرمودند:
بغاث الطير اءكثرها فراخا |
|
و اءم الصقر مقلاة نزور(698)
|
«بُغاث » مرغى است خاكى رنگ و كوچك تر از لاشخور است و پر فرزند است و
«مقلاة » شترى است كه يك فرزند بيش نياورد و نيز زنى است كه فرزندش
نماند و مراد از «ام الصقر» باز شكارى است كه كم ولد است ملخص اين بيت
آن است كه امام ؛ عمرو عاص را تشبيه مى كند به مرغ لاشخور كه پر ولد
است و بدترين مرغهاست . و بلا نتيجه و ثمر است ، بر خلاف باز شكارى كه
كم ولد است ولى پر فايده كه اغلب سلاطين در هنگام شكار به خود مى برند
و مكانش ساعد شاه است و مقامش رفيع است . در اينجا امام (عليه السلام )
عمر و عاص را به كثرت نسل از آن توبيخ فرموده كه فرزندان او معصيتكار و
حرام خوار و مانند خودش پشتيبان اشرار مانند معاويه و يزيد بودند. پس
هر كثرت نسلى پسنديده نيست .
مناظره عمرو عاص با امام حسن (عليه السلام )
در «سفينة البحار» از «محاسن » برقى نقل مى كند:
عمرو عاص از امام حسين (عليه السلام ) پرسيد: سبب چيست كه در شاربهاى
ما پيرى زودتر اثر مى كند تا شارب هاى شما؟
حضرت فرمودند: «نسائكم بخرة » يعنى زنهاى شما دهانشان متعفن است ، چون
نزديك به آنها مى شويد بخار دهان آنها به شارب هاى شما مى خورد و سفيد
مى كند.
عرض كرد: سبب چيست كه ريشهاى شما انبوه تر و بيشتر است از ريشهاى ما؟
حضرت فرمود:
و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه
والذى خبث لا يخرج الا نكدا(699)
معاويه به عمرو عاص گفت : به حق من بر تو ساكت شوى ؛ زيرا اين پسر على
بن ابى طالب است .
آن جناب اين اشعار را قرائت فرمودند:
ان عادت العقرب عدنا لها |
|
و كانت النعل لها حاضرة |
قد علم العقرب و استيقنت |
|
اءن لالها دنيا و لا آخرة
(700) |
معنى دو شعر: حضرت فرمود اگر بر گشت كند عقرب ، ما برگشت مى كنيم بر او
و نعليم براى او حاضر است . به تحقيق مى داند عقرب و يقين دارد (يعنى
عمر و عاص ) كه نه دنيا دارد و نه آخرت .
دو عوذه براى حرز عقرب
تيمنا در اينجا درج مى شود:
جناب صادق (عليه السلام ) فرمودند: هر كس در وقت شام قرائت كند، محفوظ
مى ماند از گزيدن عقرب او را:
بسم الله و بالله و صلى الله على محمد و آله
اءخذت العقارب و الحيات كلها باذن الله تبارك و تعالى باءفواهها و
اءذنابها و اءسماعها و اءبصارها و قواها عنى و عمن اءحببت الى ضحوة
النهار انشاء الله تعالى .(701)
عوذه ديگر از آن بزرگوار:
بسم الله و بالله توكلت
على الله و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ اءمره اللهم
اجعلنى فى كنفك و فى جوارك و اجعلنى فى حفظك و اجعلنى فى اءمنك .
زاد سلوك الى الله
راجع به تجهيزات سفر آخرت ، و اسباب و لوازمى كه براى سالكين
طريقه حقه اثنى عشرى لازم است ، نقل از رساله شريفه مرحوم فيض كاشانى
عطرالله مضجعه . چنان كه از نام رساله «زاد السالك » آن مرحوم بر مى
آيد مصنف رحمة الله آن را به عنوان برنامه ، براى پيروان مذهب جعفرى و
دستور العمل براى سالكان طريقه اثنى عشرى ، بنابر تقاضاى يكى از
دانشمندان معاصر خود تاءليف فرموده و طبق تصريح خود آنچه را كه برا
سالك راه دين ضرور و لازم است از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم
السلام ) استخراج فرموده و در آن رساله درج نموده است . مادر اينجا از
ابتداى رساله شريفه تا آخر لوازم بيست و پنج گانه ايشان را فقط درج مى
نماييم براى تشويق سالكين .
بسم الله الرحمن الرحيم بدان اءيدك الله بروح
منه .همچنانكه سفر صورى را مبدئى و منتهايى و مسافتى و مسيرى و
زادى و راحله و رفيقى و راهنمايى مى باشد، هم چنين سفر معنوى را كه سفر
روح است به جانب حق - سبحانه و تعالى - همه را هست .
مبداءش جهل و نقصان طبيعى است كه با خود آورده از شكم مادر
والله
اءخرجكم من بطون اءمهاتكم لا تعلمون شيئا(702)
و منتهايش كمال حقيقى است كه فوق همه كمالات است و آن وصول به حق -
سبحانه و تعالى - است
«و اءن الى ربك المنتهى »(703)
- «يا اءيها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه »(704)
و مسافت راه در اين سفر مراتب كمالات علميه و عمليه است كه روح طى آنها
مى كند شيئا فشيئا، هرگاه بر صراط مستقيم شرع كه مسلوك اءولياء و
اصفياء است سائر باشد؛
و اءن هذا صراطى مستقيما
فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله .(705)
و اين كمالات مترتب است بعضى بر بعضى . تا كمال متقدم طى نشود به
متاءخر منتقل نتوان شد؛ چنانكه در سفر صورى تا قطعه مسافت متقدمه طى
نشود به متاءخره نتوان رسيد.
و منازل اين سفر، صفات حميده و اخلاق پسنديده است كه احوال و مقامات
روح است . از هر يك به ديگرى كه فوق آن است منتقل مى شود، بتدريج .
منزل اول «يقظه » است كه آگاهى است و منزل آخر «توحيد» است كه مقصد
اقصى است از اين سفر. و تفاصيل اين منازل و درجات آن در كتاب : منازل
السائرين » مذكور است .
و مسير اين سفر جد تمام و جهد بليغ نمودن و همت گماشتن است در قطع اين
منازل ، به مجاهده و رياضت نفس به حمل اَعباء تكاليف شرعيه از فرائض و
سنن و آداب و مراقبه و محاسبه نفس آنا فآنا و لحظة فلحظة و هموم را
واحد گردانيدن و منقطع شدن به حق - سبحانه و تعالى -
«و
تبتل اليه تبتيلا»(706)
«و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»(707)
و زاد اين سفر، تقوى است
و تزودوا فان خير الزاد
التقوى
(708)و تقوا عبارت است از قيام نمودن به آنچه
شارع امر به آن نموده است و پرهيز كردن از آنچه نهى كرده است از آن از
روى بصيرت تا دل به نور شرع و صيقل تكاليف آن مستعد فيضان معرفت شود از
حق عزوجل ؛
و اتقوا الله و يعلمكم الله
(709)و همچنان كه مسافر صورى تا قوت بدن از زاد
حاصل نكند، قطع راه نتواند كرد همچنين مسافر معنوى تا با تقوا و طهارت
شرعيه ظاهرا و باطنا قيام ننمايد و روح را تقويت به آن نكند، علوم و
معارف و اخلاق حميده كه بر تقوا مترتب مى شود و تقوا از آن حاصل مى
گردد (اما نه بر سبيل دور) بر او فائز نمى گردد و مثل اين ، مثل كسى
است كه در شب تار چراغى در دست داشته باشد و به نور آن راهى را مى بيند
و مى رود و هر يك گام كه بر مى دارد، قطعه اى از آن راه روشن مى شود و
بر آن مى رود و هكذا و تام گام بر ندارد و نرود، روشن نشود و تا روشن
نشود و تا روشن نشود، نتواند رفت ؛ آن ديدن ، به منزله معرفت است و آن
رفتن ، به منزله عمل و تقوا كه :
من عمل بما علم
اءورثه الله علم ما لم يعلم
(710)و «العلم يهتف بالعمل فان اءجابه و الا
ارتحل -
(711)
لا يقبل الله عملا الا بمعرفة و لا معرفة الا بعمل فمن عرف دلته
المعرفة على العمل و من لم يعمل فلا معرفة له اءلا ان الايمان بعضه من
بعض ،»
(712)كذا
عن الصادق (عليه السلام ) كه در سفر صورى كسى كه راه نداند به مقصد نمى
رسد، همچنين در سفر معنوى كسى كه بصيرت در عمل ندارد به مقصد نمى رسد
كه :
العامل على غير بصيرة كالسائر على غير
الطريق لايزيده سرعة السير الا بعدا(713)
و راحله اين سفر، بدن است و قواى آن . همچنان كه در سفر صورى اگر راحله
ضعيف و معلول باشد راه را طى نتواند كرد، همچنين در اين سفر تا صحبت
بدن و قوى نباشد كارى نتوان ساخت . پس تحصيل معاش از اين جهت ضرورى است
و آنچه از براى ضرورت است به قدر ضرورت بايد. پس طلب فضول در معاش مانع
است از سلوك . و دنياى مذموم كه تحذير از آن فرموده اند عبارت از آن
فضول است كه بر صاحبش وبال است و اما قدر ضرورى از آن ، داخل امور آخرت
است و تحصيل آن عبادت . و همچنان كه اگر كسى راحله در سفر صورى در
اثناى راه سير دهد تا خود سر چرد، راه او طى نمى شود، هم چنين در اين
سفر معنوى اگر بدن و قوى را بگذارد تا هر چه مشتهيات آنهاست به فعل
آورند و به آداب و سنن شرعيه مقيد نگرداند و لجام آنرا در دست نداشته
باشد، راه حق طى نمى شود.
و رفيقاى اين راه علما و صلحا و عباد سالكاند كه يك ديگر را ممدّ و
معاونند؛ چه هر كسى بر عيب خود زود مطلع نشود، اما بر عيب ديگرى زود
واقف مى شود. پس اگر چند كس با هم بسازند و يكديگر را از عيوب و آفات
باخبر سازند، زود راه بر ايشان طى مى شود و از دزد دين ايمن مى گردند
چه
«الشيطان الى المنفرد اءقرب منه الى الجماعة
» «و يدالله على الجماعة
(714)»اگر يكى از راه بيرون رود، ديگرى او را
خبر دار مى كند و اگر تنها باشد، تا واقف شود هيهات است .
و راهنماى اين راه پيغمبر است و سائر ائمه معصومين - صلوات الله عليهم
- كه راه نموده اند و سنن و آداب وضع كرده اند و از مصالح و مفاسد راه
خبر داده اند و خود به اين راه رفته اند و امت را امر به تاسى و اقتفاى
خود فرموده اند.
لقد كان لكم فى رسول الله اءسوة
حسنة ؛(715)
قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله
(716)
محصل آنچه ايشان مى كرده اند و امر به آن مى فرموده اند، چنانكه از
روايات معتبره بطريق اهل البيت (عليهم السلام ) مستفاد مى شود، از
امورى كه سالك را لابد است از آن و اخلال به آن به هيچ وجه جايز نيست
بعد از تحصيل عقايد حقه ، بيست و پنج چيز است :
اول - محافظت بر صلوات خمس اءعنى گزاردن آن در اول وقت به جماعت و سنن
و آداب ؛ پس اگر بى علتى و عذرى از اول وقت تاخير كند يا به جماعت حاضر
نشود يا سنتى از سنن يا ادبى از آداب آن را فرو گذارد الا نادرا از
سلوك راه بيرون رفته و با ساير عوام كه در بيدارى جهالت و ضلالت
سرگردان مى چرند و از راه و مقصد بى خبرند و ايشان را هرگز ترقى نيست ،
متساويست .
دوم - محافظت بر نماز جمعه و عيدين و (نماز) آيات با اجتماع شرائط الا
مع العذرا المسقط كه اگر سه جمعه متوالى ترك نماز كند بى علتى ، دل او
زنگ گيرد به حيثيتى كه قابل اصلاح نباشد.
(717)
سوم - محافظت بر نماز معهوده رواتب يوميه كه ترك آن را معصيت شمرده اند
الا چهار ركعت از نافله عصر و دو ركعت از نافله مغرب و وُتَيره كه ترك
آن بى عذر غير جائز است .
چهارم - محافظت بر صوم رمضان و تكميل آن چنانچه زبان را از لغو و غيبت
و دروغ و نحو آن و ساير اعضا را از ظلم و خيانت ، و فَطُور
(718)
را از حرام و مشتبه بيشتر ضبط كند، كه در ساير ايام مى كرده .
پنجم - محافظت بر صوم سنت كه سه روز معهود است از هر ماهى كه معادل صوم
دهر است چنانكه بى عذرى ترك نكند و اگر ترك كند، قضا كند يا به مدى از
طعام تصدق نمايد.
ششم - محافظت بر زكات بر وجهى كه تاخير و تانى جايز ندارد مگر عذرى
باشد؛ مثل فقد مستحق يا انتظار افضل مستحقين و نحو آن .
هفتم - محافظت بر انفاق حق معلوم از مال : اعنى مقرر سازد كه هر روز يا
هر هفته و يا هر ماه چيزى به سائل يا محروم مى داده باشد به قدر مناسب
مال . چنانچه اخلال به آن نكند و اگر كسى را نيز بر آن مطلع نسازد بهتر
است كه
والذين فى اءموالهم حق معلوم للسائل
والمحروم
(719) ففى الحدى «اءنه غير الزكوة ».(720)
هشتم - محافظت بر حجة الاسلام : چنانچه در سال وجوب به فعل آورد و بى
عذرى تاخير روا ندارد.
نهم - زيارت قبور مقدسه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) و
ائمه معصومين - صلوات الله عليهم - خصوص امام حسين (عليه السلام ): چه
در حديث آمده كه زيارت امام حسين (عليه السلام ) فرض است بر هر مومن ؛
هر كه ترك كند آن را حقى از خدا و رسول ترك كرده باشد. و در حديث ديگر
وارد است كه : هر امامى را عهدى است بر گردن اولياء و شيعه خود و از
جمله تمامى به عهد، زيارت قبور ايشان است .
دهم - محافظت بر حقوق اخوان و قضاى حوائج ايشان چه تاءكيدات بليغه در
آن شده
(721) بلكه بر اثر فرائض مقدم داشته اند.
(722)
يازدهم - تدارك نمودن آنچه از مذكورات فوت شده باشد، وقتى كه متنبه شده
باشد مهما امكن .
دوازدهم - اخلاق مذمومه از قبيل كبر و بخل و حسد و نحو آن را از خود
سلب كردن به رياضت و مضادّت و اخلاق پسنديده مثل حُسن خلق و سخا و صبر
و غير آن بر خود بستن تا ملكه شود.
سيزدهم - ترك منهيات جملة و اگر بر سبيل ندرت معصيتى واقع شود، زود به
استغفار و توبه و انابه تدارك نمايد تا محبوب حق باشد كه
«ان الله يحب التوابين »(723)
«ان الله يحب كل مفتن تواب »(724)
چهاردهم - ترك شبهات كه موجب وقوع در محرمات است و گفته اند: هر كه
واجبى را ترك كند از سنتى محروم مى شود و هر كه سنتى را ترك كند از
فريضه محروم مى شود.
پانزدهم - در مالا يعنى (كارهاى بى فائده و بيهوده ) خوض نكردن كه موجب
قسوت و خسران است و فى الحديث :
من طلب ما لا
يعنيه فاته ما يعنيه
(725)و اگر از روى غفلت صادر شود، بعد از تنبه
تدارك نمايد به انابت و استغفار كه
ان الذين
اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون و اخوانهم
يمدونهم فى الغى ثم لايقصرون
(726)و تا ترك مجالست بَطّالين و مُغتابين و
آنهايى كه سخنان پراكنده گويند و روز مى گذارند، نكند از مالا يعنى
خلاص نشود؛ چه هيچ چيز مثل اين نيست در ايجاب قسوت و غفلت و تضييع وقت
.
شانزدهم - كم خوردن و كم خفتن و كم فتن را شعار خود سازد كه دخل تمام
در تنوير قلب دارد.
هفدهم - هر روز قدرى از قرآن تلاوت كردن و اقلش پنجاه آيه است به تدبر
و تامل و خضوع و اگر بعضى از آن در نماز واقع شود، بهتر است .
هيجدهم - قدرى از اذكار و دعوات ورد خود ساختن در اوقات معينه خصوصا
بعد از نمازهاى فريضه و اگر تواند اكثر اوقات زبان را مشغول ذكر حق
دارد و اگر چه جوارح در كارهاى ديگر مصروف باشد زهى سعادت . از امام
محمد باقر (عليه السلام ) منقول است كه : زبان مبارك ايشان اكثر اوقات
، تبر بوده است به كلمه لا اله الا الله اگر چيز مى خورده اند و اگر
سخن مى گفته اند و اگر راه مى رفته اند، الى غير ذلك ،
(727)
چه اين ممدّ و معاونى قوى است مرد سالك را و اگر ذكر قلبى را نيز مقارن
ذكر لسانى سازد، به اندك زمانى فتوح بسيارى روى مى دهد. تا مى تواند
سعى كند كه دم به دم متذكر حق مى بوده باشد، تا غافل نشود كه هيچ امرى
به اين نمى رسد در سلوك . اين مددى است كه در قوى در ترك مخالفت حق -
سبحانه و تعالى - به معاصى .