گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۲۲ -


كبريت احمر مولف گويد: خبر داد به اين حقير ثقه جليلى از علماى كربلاى معلا از اصدقاى احقر كه اسم ايشان حاج سيد اسدالله است . مى گفت كه : پيرمردى از حدود هند آمد و سنوات عديده مجاور بود در نجف اشرف و مى گفت : آمده ام كه باشم تا اجلم برسد. وقتى اراده رفتن به وطن خود كرد. پرسيد: چه شده كه مى روى ؟ گفت : حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) مرا جواب كرد و مرخص فرمود. گفتم : چگونه ؟ گفت : در خواب ديدم كه دريايى است و كشتى ها مى آيد و حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) ايستاده اند و به دست مبارك نعشهايى را از كشتى بيرون مى آورند و ملائكه در بيابان نجف دفن مى كنند و حضرت به بعضى از قبور اشاره مى فرمايند و ملائكه جنازه از آنها بيرون مى آورند و در كشتى مى گذارند و مى برند. آنگاه حضرت به من فرمودند. چرا اهل و عيال خود را در ولايت گذاشته و اينجا به صعوبت مى گذرانى ؟ برو كه اگر صالح باشى به همين نحو ترا خواهند آورد. و در سالى كه به اتفاق مرحوم آقاى والدم به كربلاى معلا مشرف بودم ، از مرحوم حاج سيد اسدالله رحمة الله عليه شنيدم كه مى گفت : شيخ محقق متقى آقا شيخ محمد تقى صاحب حاشيه بر معالم فرمود از طلبه اى شنيدم در زمان بودنم در نجف كه گفت : رفيقى داشتم مريض . او را در كربلاى معلا گذاشتم و به زيارت مخصوصه نجف مشرف شدم . در خواب ديدم كه رفيقم آمده به نجف و صحيح است . از احوالش پرسيدم . گفت : من مُردم و دو مل آمدند كه از من سوال كنند. ديدم حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) ظاهر شدند و به آن دو ملك فرمودند: نگفتم به شما كه به طلاب علم سخت نگيريد. پس آنها رفتند. حضرت به من فرمود: اينجا نزد ولدم مى مانى يا با من به نجف مى آيى . عرض كردم : با شما مى آيم . اين است كه آمده ام آن طلبه گفت : به كربلا مراجعت كردم . ديدم رفيقم وفات كرده بوده در آن وقت كه من خواب ديدم . خود حقير نظير اين خواب را در نجف ديدم راجع به كسى كه در ايران فوت كرده بود والله العالم .(518)
تخفيف عذاب كافر به واسطه احسان به ذريه طاهره
روايت شده كه چون حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) متولد شد ثويبه كنيز ابولهب بشارت داد به ولادت آن حضرت ، عم او ابو لهب را. و آن جاريه را بدين مژده كه داد آزاد كرد. خداوند تخفيف داد عذاب ابو لهب را چنانكه قارون را به علت ترحم بر آل عمران و گريه بر ايشان ، از فرو رفتن بزمين هر روز يك قامت نگاه داشت .(519)
صدوق در «ثواب الاعمال » روايت كرده كه : مومنى از ولايت سلطان خود كوچ كرد به ولايت سلطان كافرى و آن كافر او را پناه داد. به اين جهت در جهنم عذاب نمى شود مانند انوشيروان و حاتم كه داراى عدالت و سخاوت بودند. عمل آن دو به منزله بادبزنى ، آتش را از آن دو دور مى كند.(520)
و قطب راوندى در «خرائج » روايت كرده از هبة بن ابى منصور موصلى كه گفت : مردى نصرانى آمد از ديار ربيعه و وارد شد بر والد من . اسم او يوسف بن يعقوب بود. پرسيدم : اين وقت كجا مى روى ؟ گفت : متوكل مرا طلبيده و نمى دانم چه قصد دارد الا آنكه خود را از خداوند به صد اشرفى خريده ام كه آن را به على بن محمد بن الرضا بدهم و آن را با خود برداشته ام . پدرم گفت : خوب كارى كردى و توفيق يافتى . پس نصرانى رفت به سامره و خوشحال برگشت . گفت : چون داخل سامره شدم و هرگز آنجا نرفته بودم پس در منزلى فرود آمدم و با خود گفتم كه : اول بايد صد اشرفى را به ابن الرضا برسانم پيش از آنكه به نزد متوكل بروم و كى بر قدوم من مطلع شود. وليكن باخبر شدم كه متوكل منع كرده آن حضرت را از بيرون آمدن از منزلش . ترسيدم كه اگر خانه آن حضرت را بپرسم ، بيشتر باعث خرابى كار من شود. پس از ساعتى انديشه ، در دلم افتاد كه حمار خود را سوار شوم و او را به حال خود واگذارم ، به هر جا كه خواهد برود. پس چنين كردم آن حيوان در كوچه ها مى رفت تا آنكه بر در سرايى ايستاد. هر چه خواستم او را ببرم ، حركت نكرد. به غلام خود گفتم : سوال كن اين دار كيست ؟ كسى گفت : اين خانه ابن الرضاست . گفتم : الله اكبر به خدا قسم اين دليلى است كافى . ناگاه غلام سياهى بيرون آمد و گفت : تويى يوسف بن يعقوب . گفتم : بلى گفت : فروداى . پس مرا برد و در دهليز خانه نشانيد و داخل شد و بيرون آمد و فرمود: بده آن صد اشرفى را كه در كاغذ گذاشته و در آستين دارى . با خود گفتم : اين علامت ديگر بر امامت آن حضرت . پس آن را گرفت و برد و برگشت و گفت : داخل شو. چون داخل شدم ، آن حضرت را تنها ديدم . عرض كردم : يافتم از براى امامت شما آنچه كفايت كند. فرمود:هيهات اءما انك لاتسلم تو اسلام نمى آورى ولى خداوند در اين نزديكى ، پسرى به تو عطا خواهد فرمود كه از شيعيان ما خواهد بود. پيغمبر اكرم فرمود:يا يوسف ان اءقواما يزعمون اءن و لا يتنا لا تنفع اءمثالك كذبوا والله انها تنفع اءمثالك پس فرمود: برو به نزد متوكل ، خواهى ديد آنچه را كه دوست مى دارى . پس رفتم به نزد متوكل و بر آن رسيدم و برگشتم . راوى هبة الله گفت : پسر او را ملاقات كردم شيعه بود و گفت : پدرم بر حال نصرانيت مُرد و مى گفت : من بشارت مولاى خودم مى باشم .(521)
و نيز در بندى در «اكسير العباده فى اسرار الشهاده » فرمود كه : در زمان ما شخصى از بلاد هند كه عظيم الشاءن و ملقب به افتخارالدوله و مستوفى الممالك بود و از طايفه يهود و مشرك بود ليكن همه ساله در محرم مال بسيارى در اقامه تعزيه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) خرج مى كرده ، مبتلا شد به مرض شديدى كه نزديك به هلاكت رسيد. ناگاه سالم شده و مشرف به اسلام شد. سبب را از او سوال كردند. گفت : حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) ممثل شدند به نظر من و فرمودند: خداوند تو را عافيت عطا فرمود به بركت اقامه تو تعزيه مرا. پس از هند حركت كرده با اهل و عيال خود و مجاور كربلا شد.(522)
حكايت در اين كه جمله اى از كفار كه احسانى كردند به ذريه طاهره و اسباب نجات و اسلام آنها شده بسيار است در كتاب خمس بحارالانوار و كتاب خرائج مسطور است . حال آن نصرانى كه با زوار آمد به كربلاى معلا و در نزد اسباب آنها نشسته بود، خواب او را در ربود. در خواب ديد كه حضرت به ملائكه فرمودند هنگامى كه اسامى زوار را مى نوشتند كه : اسم اين نصرانى را بنويسيد زيرا كه وارد بر ماست .(523)
و از بعضى ثقات روايت كرده اند كه او گفت : شنيدم از سيد با ورع و تقوا سيد باقر خلخالى كه فرمود: ديدم كرسى از نور گذاشته شده در صحن نجف اشرف و حضرت امير (عليه السلام ) بر آن نشسته اند و در اطراف آن حضرت ، مردان نورانى بودند و مطيع بودند آنسرور را. فرمود: بياوريد اين مرد را. پس رفتند و نادرشاه را آوردند. حضرت به او عتاب مى فرمود كه : چنين و چنان كردى . و او بر زمين نگاه مى كرد و بدنش مى لرزيد تا آنكه حضرت فارغ شد از عتاب . آنگاه نادر سر بلند كرد و عرض كرد: آيا اجازه مى فرماييد مختصر كلامى به عرض رسانم ؟ چون اذن يافت ، عرض كرد: يا اميرالمومنين ! من مقرم به بسيارى خطاى خود وليكن كارى كرده ام كه مثل مسمار است در چشم نصاب و دشمنان شيعيان شما و آن تعمير اين بقعه مباركه و طلاكارى آنست . پس حضرت التفات فرموده به اطرافيان خود و فرمود: «قد صدق الرجل » ببريد او را به مكانى كه در عوض اين عمل براى او مهيا شده . سيد مى گويد: من در همان عالم رويا رفتم تا ببينم جايگاه نادر را ديدم مكانى را كه قادر بر وصف آن نيستم و نادر را كه مخلع است به ثياب فاخره و بر تخت سلطنت نشسته . او را تهنيت گفتم بدان كرامت .(524)
حقير گويد: اَعْجَب اينكه مَبَرات و احسان به خانواده آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بعد از مرگ اشخاص هم باشد نيز فائده دارد؛ چنانكه در «خرائج راوندى » مُسْنَدا از اءبى عُيَيْنَه روايت كرده كه گفت : در خدمت امام باقر (عليه السلام ) بودم كه مردى وارد شد و گفت : من از اهل شامم و دوستدار شمايم و از دشمنان شما بيزارم ولى پدرى داشتم از مواليان بنى اميه بود. و مال بسيارى داشت و جز من اولادى نداشت . مال خود را از من مخفى كرد به علت دوستى من با شما و از دنيا رفت . حضرت به او فرمود: مى خواهى پدرت را ببينى و موضع مال را از او سوال كنى ؟ عرض كرد: بلى مردى هستم محتاج . پس حضرت نامه نوشتند و به خاتم مبارك مزين فرمود و به او داد و گفت : شب برو به بقيع و فرياد كن : يادر جان ! مردى خواهد آمد. نامه را به او بده و بگو: من رسول محمد بن على بن الحسين (عليهم السلام ) مى باشم او پدرت را حاضر خواهد كرد. مى گويد: چنين كردم . پس ‍ مردى را آورد سياه و گفت : اين پدر توست كه آتش جهنم او را تغيير داده . از او پرسيدم : تو پدر منى ؟ گفت : آرى خوشا به حال تو! آنچه به من رسيده از دوستى بنى اميه اين است . اينك برو در بستان در پاى فلان درخت زيتون ، صد هزار درهم مخفى كرده ام از تو به علت دوستى تو با اهل بيت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنها را بردار.(525) ابو عيينه مى گويد: سال بعد كه به مدينه رفتم سوال كردم از حال مرد شامى . فرمود: مال را يافت و پنجاه هزار دهرم براى من آورد. قرض خود را ادا كردم و زمينى در ناحيه خيبر خريدم و بقيه را به اهل حاجت رسانيدم .(526)
و در «مناقب » دارد كه فرمود:اءما انه سينفع الميت الندم على مافرط من حبنا وضيع من حقنا بما اءدخل علينا من الرفق و السرور؛(527)
يعنى : بدرستى كه نفع دارد براى ميت پشيمانى بر آنكه تقصير كرده در دوستى ما و ضايع كرده حق ما را به واسطه فرحى كه بر ما داخل شده و محبتى كه بما شده به اسباب و وسيله اى از او.
ما در اين مطلب بوديم كه شرايط اهل منبر و مجلس تعزيه دارى حضرت خامس آل عبا (عليه السلام ) را شرح مى داديم و شرط اول آن را بيان كرديم . رشته سخن تا اينجا كشيده شده اينك به بيان بقيه شرايط بازگشت مى كنيم .
(شرط دوم ) آنكه منبر و مجلس موعظه و تعزيه را زينت نكنند؛ زيرا اينگونه مجالس مناسب با وضع زهد و فقراست . چه خوش گفته :
 

تا چند طريق جاه و حشمت طلبيم   برخيز كه مصباح سعادت طلبيم
تا باطن ما ز فيض معمور شود   از باطن اهل فقر همت طلبيم
خطبه شريفه امام على (عليه السلام )
مى دانى كه مولا اميرالمومنين (عليه السلام ) مى فرمود:والله لاءن اءبيت على حسك السعدان مسهدا اءو اءجر فى الاءغلال مصفدا اءحب الى من اءن اءلقى الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام و كيف اءظلم اءحدا لنفس يسرع الى البلى قفولها و يطول فى الثرى حلولها و الله لقد راءيت عقيلا و قد اءملق حتى استماحنى من بركم صاعا و راءيت صيانه شعث الشعور غبر الاءلوان من فقرهم كاءنما سودت وجوههم بالعظلم و عاودنى مؤ كدا و كرر على القول مرددا فاءصغيت اليه سمعى فظن اءنى اءبيعه دينى و اءتبع قياده مفارقا طريقتى فاءحميت له حديدة ثم اءدنيتها من جسمه ليعتبر بها فضج ضجيج ذى دنف من اءلمها و كاد اءن يحترق من ميسمها فقلت له ثكلتك الثواكل يا عقيل اءتئن من حديدة اءحماها انسانها للعبه و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه اءتئن من الاءذى و لا اءئن من لظى و اءعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفة فى و عائها و معجونة شنئتها كاءنما عجنت بريق حية اءو فيئها فقلت اءصلة اءم زكاة اءم صدقة فذلك محرم علينا اءهل البيت فقال لاذا و لا ذاك و لكنها هدية فقلت هبلتك الهبول اءعن دين الله اءتيتنى لتخدعنى اءمختبط اءم ذو جنة اءم تهجر و الله لو اءعطيت الاءقاليم السبعة بما تحت اءفلاكها على اءن اءعصى الله فى نملة اءسلبها جلب شعيرة ما فعلته و ان دنياكم عندى لاءهون من ورقة فى فم جرادة تقضمها ما لعلى و لنعيم يفنى و لذة لا تبقى .(528)
ترجمه : در اين كلام بلاغت فرجام ، تنزيه نفس نفيس خود مى كند از ظلم كردن بر انام مى فرمايد: قسم به ذات خدا كه اگر من بر روى خار سه پهلو صبح كنم در حالى كه با زنجير دست و گردنم بسته و كشيده شوم و تمام شب را بيدار باشم به اين حال ، نزد من دوست تر است از آنكه روز قيامت خدا و رسول را ملاقات كنم در حالى كه ظلم كننده باشم بر بعضى از بندگان خدا و به ظلم و ستم چيزى از متاع اين جهان بدست بياورم . و چگونه ستم كنم براى نفسى كه مى شتابد به سوى پوسيدن و خشك شدن بدن و توقف او در قبر به طول مى انجامد. قسم به خدا ديدم برادر خود عقيل را در حالى كه بسيار فقير و پريشان بود، به حدى كه از من درخواست يك صاع از گندم شما را كرد، در حالتى كه ديدم كودكان او را با چهره هاى گرد آلود و موهاى ژوليده گويا صورت آنها را به نيل رنگ كرده بودند از گرسنگى و بى قوتى . مكرر نزد من آمد و الحاح نمود. گوش فرا دادم به سخن او. گمان كرد من دينم را به دنياى او مى فروشم و پيروى از او مى كنم و مفارقت از طريقه صواب خود مى جويم تا اينكه مبالغه و الحاح را از حد گذرانيد؛ پاره آهنى را سرخ كرده نزديك بدنش بردم تا عبرت گيرد. فرياد و ناله كرد مانند ناله كردن شتر بيمار از سوزشى كه در بدن خود از حرارت آهن احساس مى كند. گفتم : اى عقيل ! زنهاى بچه مرده بر تو گريه كنند! آيا ناله مى كنى از اين آهنى كه انسانى او را افروخته براى بازى خود و مى كشى مرا به آتشى كه افروخته آن را خداوند قهار جبار براى غضب خود؟ آيا ناله مى كنى از اذيت اين آهن سوزان ؟ و من ناله نكنم از نائره آتش نيران . عجيبتر از پيش آمد عقيل آنست كه كسى براى ما هديه اى آورد، در ظرفى سربسته و پيچيده بود و من به قدرى او را ناخوش داشتم كه گويا با آب دهان و يا قى افعى خمير كرده بود. پس به او گفتم : آيا اين عطيه است يا زكات يا صدقه كه بر ما اهل بيت حرام است ! گفت : نه اين است و نه آن ولكن هديه است . گفتم : چشم مادران بر تو بگريد! آيا از راه دين خدا مى خواهى مرا فريب دهى ! يا ديوانه و جن زده شده اى ؟ و يا بيهوده مى گويى ؟ به خدا قسم اگر به من داده شود هفت اقليم با آنچه در زير آسمانهاست براى اينكه نافرمانى كنم نسبت به خدا در ربودن پوست جوى از دهان مورچه اى به ستم ، ابدا اين كار را نخواهم كرد. چرا كه دنياى شما نزد من خوارتر است از برگى كه در دهان ملخى است كه مى خورد آنرا. على را با نعيم فانى و لذتى كه باقى نمى ماند چه كار است .
از فرمايشات دُرَربار اميرالمومنين (عليه السلام )
دعونى اءكتفى من دنياكم بملحى و اءقراصى فبتقوى الله اءرجو خلاصى ما لعلى و نعيم يفنى ولذة تنحتها المعاصى سالقى و شيعتى ربنا بعيون ساهرة و بطون خماص (529)
ترجمه : واگذاريد مرا اكتفا كنم از دنياى شما به نمك و قرص هاى نان خود. به پرهيزكارى خدا اميد خلاصى دارم . على را با نعمت فانى دنيا چه كار و لذتى كه مى برد آن لذت را معاصى . زود است كه ملاقات مى كنم من و شيعيانم ، پروردگار خود را به چشمهاى بيدار شكمهاى گرسنه .
الغرض هرگاه چنين ولى الله مطلقى و انسان كامل بر حقى به اين حد ترك زينت و لذات دنيا كند و در جامعه و قوت خود تا اين اندازه قناعت كند، سزاوار نيست كسى كه دعوى تشيع مى كند پيروى از او نكند در كردار و گفتار.
سويد بن غفله گفت : در خانه آن حضرت نيافتم جز حصيرى كه بعضى از بدن مبارك آن حضرت بر زمين بود. و روز عيدى ديدند نان خشكى را با دوغ بسيار ترشى ميل مى فرمود و نان از آرد سبوس نگرفته بود. عاقل و موفق كسى است كه لااقل از شبهات بپرهيزد و هر چه از هر جا رسيد در گلو و كام نريزد.(530)
خودش فرمود:الا و انكم لا تقدرون على ذالك ولكن اعينونى بورع و اجتهاد و عفة و سداد(531)
يعنى : بدانيد شما قادر نيستيد و استقامت نداريد در دين كه به طريق من سلوك كنيد وليكن يارى كنيد مرا به ورع و كوشش در امر دين و عفت ارضيتم بالحيوة الدنيا من الاخرة (532)آيا راضى شديد به زندگى دنيا بر آخرت ؟
شايد بعضى تمسك به آيه كريمه كرده بگويند كه :قل من حرزم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق (533)بلى اما براى جواب همين يك شعر كافيست .
 
خود بده انصاف اى صاحب كمال   كى شود اينها ميسر از حلال
اگر توفيق يافتى و از حلال بدست آوردى ايثار كه كار هر كس نيست ولى اگر نخواستى مواسات هم بكنى هنيئالك . توجهى نيز به اين آيه كريمه بايد داشت ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا.(534)بخصوص امر در علماء اشد است لترمق اءعمالهم . يعنى به جهت اينكه چشمها نگرانست به اعمال علما، لهذا فرمود: ضرر علماى سوء بر ضعفاى شيعه اشد است از ضرر لشگر يزيد بن معاويه بر حسين بن على (عليه السلام )(535)كما فى الصافى و تفسير الامام و فرائد الاصول لشيخنا المرتضى الانصارى .(536)
عثمان بن حنيف كه از طرف اميرالمومنين والى بصره بود، به مهمانى دعوت شده و اجابت كرد، مگر به غير از نان و آبگوشتى خورده بود؟ كه آن حضرت به او نوشتندو ما ظننت اءنك تجيب الى طعام قوم عائلهم مجفو و غنيهم مدعو؛(537)
يعنى : گمان نمى كردم تو اجابت كنى و حاضر شوى بر طعام قومى كه فقراء را جفا كنند و اغنياء را دعوت نمايند. مستفاد از اين فقرات شريفه كه طلا و جواهرات عالم ، قيمت آن نمى شود اينكه نايب امام بايد در تدين و تقوا مافوق اين وضع باشد و چون گمان نداشت كه عثمان بن حنيف حاضر شود و بخورد از غذايى كه فقرا از آن محروم باشند. او را نايب خود قرار داد. اما اينكه گفت : مجالس مصيبت را زينت ندهند. واضح است و محتاج به بيان نيست . اخبار زياد دلالت دارد بر اينكه تا ژوليده مو و غبار آلود نباشيد نرويد و تا غذاهاى لذيذ را ترك نكنيد، زيارت نخواهد بود. چرا كه تشكيل مجالس تعزيه به نام پدر حقيقى يعنى رسول خدا و ائمه هدى صلواة الله عليهم است كه آنها حزين و صاحب عزا مى باشند. كسى كه تسليت دهد محزونى را مى پوشانند بر او در روز قيامت حله اى را كه مورد غبطه شود. كسى كه تسلى دهد زن داغ ديده اى را، خداوند در زير عرش خود سايه بر او افكند در روزى كه سايه اى نباشد جز سايه او.
حضرت ابراهيم خليل الرحمان (عليه السلام ) سوال كرد از حق تعالى : خدا من اهل تو كيست ؟ خطاب رسيد: اشخاصى كه در جنائز حاضر مى شوند و زن داغديده را تسلى مى دهند و در شب نماز مى كنند در وقتى كه مردم بخوابند.
و در نهج البلاغه در جواب كسى كه به حضرت عرض كرد: چرا خضاب را ترك كردى ؟ فرمود:الخضاب زينة و نحن قوم فى مصيبة ؛
يعنى : خضاب زينت است و ما طايفه در مصيبتيم .
مجلس مصيبت را زينت ندهيد
يكى از اجلاى علما كه مجاور مشهد رضا (عليه السلام ) بود، براى اين حقير نقل كرد: در ايام عاشورا بعضى از محبين ، اسباب تجمل از قبيل سر قليان نقره و غيرذلك به منزل من آوردند. آنها را در مجلس عزادارى استعمال مى كردند. در خواب ديدم كه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) در مجلس تعزيه تشريف دارند و اشاره فرمودند به سرهاى نقره كه اينها چه چيز است ؟ تمام سرها را چنين قرار دهيد و اشاره به سرهاى سنگى فرمود.(538)
در كتاب «دعائم الاسلام » و «جعفريّات » روايت است كه حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) نظر فرمودند به نعشى كه حله حمراء و صفراء بر آن گسترده بودند. حضرت امر فرمود آنها را برداشتند و فرمود: از رسول خدا شنيدم اول چيزى كه از امور آخرت در آن عدالت حق ظاهر مى شود آنست كه غنى از فقير شناخته نمى شود. اينست كه خداوند دوست ندارد در امور آخرت زينت را و دوست دارد تواضع را؛ لذا مستحب است كه ميت را روى خاك بگذارند.(539)
و شيخ در تهذيب روايت كرده كه حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) فرمود كه : صلاحيت ندارد بنابر قبر و جلوس بر آن و گچ كارى و نه گل كارى آن .(540)
و كلينى در كافى روايت كرده كه حضرت امر (عليه السلام ) فرمود كه : پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مرا فرستاد هر كجا قبرى ببينم كه بنايى بر آن شده بنا را خراب كنم و هر كجا صورتى باشد محو كنم و هر جا مجسمه اى باشد بشكنم و ملائكه داخل نمى شوند در خانه اى كه صورت در آن باشد. از همين جهت خوب نيست كه در مجالس عزا نقش صورت بر پرده و چادر و غيره باشد ولى تعمير قبور ائمه و زينت دادن آن ها به غير صور، از شعائر الله است ، چنانكه در حكايت نادر گذشت .(541)
ثواب زيارت قبور ائمه (عليهم السلام )
و در وسائل از ابى عامر واعظ اهل حجاز روايت كرده كه : به حضرت صادق (عليه السلام ) عرض كردم كه : چيست براى كسى كه زيارت كند قر امير (عليه السلام ) را و تعمير كند تربت آن حضرت را؟ فرمود يا ابا عماره ! حديث كرد مرا پدرم از پدرش از جدش حسين بن على از على (عليه السلام ) كه حضرت رسول به او فرمود: به خدا قسم كه كشته مى شوى در ارض عراق و دفن مى شوى در آن زمين . گفتم : يا رسول الله ! چيست براى كسى كه زيارت كند قبور ما را و تعمير كند آنها را؟ فرمود: يا اباالحسن ! چيست براى كسى كه زيارت كند قبور ما را و تعمير كند آنها را؟ فرمود: يا اباالحسن ! خداوند قرار داده قبر تو و اولاد ترا بقعه اى از بقعه هاى بهشت و عرصه اى از عرصات آن و قرار داده دلهاى نجيبان از خلقش و برگزيدگان عبادش را كه ميل مى كنند بسوى شما و تحمل مى كنند اذيت و ذلت را و تعمير مى كنند قبور شما را و بسيار زيارت مى كنند شما راتقربا منهم الى الله و مودة منهم لرسوله (صلى الله عليه و آله و سلم )؛
يعنى : براى نزديكى به خدا و دوستى با رسول .اءولئك يا على ! المخصوصون بشفاعتى و الواردون حوضى و هم زوارى غدا فى الجنة ؛
يعنى : اين افراد يا على ! مخصوصند به شفاعت من و وارد مى شوند بر حوض من و زيارت مى كنند مرا در بهشت . يا على ! سى كه تعمير كند قبور شما را و تعاهد كند آنها را، چنان است كه يارى كرده سليمان بن داود را در بناى بيت المقدس و زيارت قبور شما ثواب هفتاد حج بعد از حجة الاسلام دارد و از گناهان بيرون آيد مانند روزى كه از مادر، متولد شده باشد. پس ‍ بشارت بده اوليا و محبين خود را كه براى ايشانست از نعمتهاى بهشت ، آنچه چشمى نديده و گوشى نشنيده و بر قلب بشرى خطور نكرده . وليكن بعضى از ناكسان دون ، سرزنش مى كنند زوار شما را چنانكه زانيه را بر زنا تعبير كنند. اين ناكسان بدترين امت من مى باشند؛ به شفاعت من نرسند و وارد بر حوض من نشوند.(542)
اطعام به عزاداران سيدالشهداء (عليه السلام )
كلينى در كافى و برقى در محاسن روايت كرده اند از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام ) كه فرمود رسول خدا فرمودند: كسى كه طعام دهد سه نفر از مسلمين را خداوند او را از سه بهشت طعام دهد فردوس ، جنت عدن ، طوبى ؛ و آن درختى است كه در جنت عدن خداوند به يد قدرت خود غرس نموده .(543)
و در كافى از آنحضرت روايت است كه فرمود: نمى دانم عملى را افضل از زيارت برادران مومن مگر طعام دادن او را و بر خداوند واجب است هر كسى كه طعام بخوراند به مومن ، او را از بهشت طعام دهد.(544)
و در روايت ديگر فرمود: كسى كه طعام دهد مومنى را كه غنى باشد معادل است با عتق بنده اى از اولاد اسماعيل كه او را از قتل نجات دهد و آزاد كند و اگر محتاج را طعام دهد معادل است با عتق صد بنده از اولاد اسماعيل كه از قتل نجات دهد و آزاد كند. اين روايات براى عموم است البته در مجالس ‍ عزا مضاف خواهد شد به شرطى كه براى خدا باشد و از مال خود صرف كند.(545)
و صدوق در عقاب الاعمال از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه : كسى كه به قصد ريا و سمعه طعام دهد، مثل او را از سديد جهنم به او اطعام كنند و آن طعام را از آتش قرار دهند در شكم او تا از حساب فارغ شود.(546)
حسين بن سعيد اهوازى در كتاب زهد از حضرت صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه : نيست كسى كه طعام دهد مومنى را مگر آنكه خداوند به او از ميوه هاى بهشتى مى خوراند و نيست كسى كه بياشامند به مومن شربت آبى را مگر اينكه خداوند بياشاماند او را از رحيق مختوم بهشت .
و قطب راوندى در لب اللباب روايت كرده از حضرت رسول : كسى كه آب دهد برادر مسلم خود را به يك شربت ، خداوند او را از شراب بهشت عطا فرمايد به هر قطره از آب يك قنطار از اجر. و اخبار در ثواب اطعام و آب دادن از حد احصاء بيرون است و كفايت مى كند در فضيلت آن ، آنكه سبب تذكر تشنگى و گرسنگى حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام ) شود. هرگاه آشامنده سلام بر آن حضرت كند و لعن بر دشمنان او نمايد، نوشته مى شود براى او صد هزار حسنه و محو مى شود از او صد هزار گناه و بلند مى شود بر اى او صد هزار درجه و عطا مى شود به او ثواب صد هزار بنده كه آزاد كند در راه خدا و در روز قيامت با دل خنك محشور شود؛ چنانكه در كافى و كامل الزياره و وسائل و مفتاح شيخ بهائى و غيرها مسطور است ، طعام دهنده و آب دهنده در ثواب آن شريك است به حكم الراضى بفعل قوم شريك لهم فيه و به حكم الدال على الخير كفاعله .(547)