توبه
شاهرخ بهادر به دست سيد نعمت الله جزايرى (اعلى الله مقامه )
در تذكره دولت شاه سمرقندى است كه : توبه سلطان اعظم شاهرخ
بهادر، انار الله برهانه ، در خدمت حضرت سيد نعمة الله كهپانى به اين
لحاظ شد كه سيد را مشرب و مقام عالى بوده در نزد حكام و اهل دنيا و
همواره به خدمتش هديه ها و طعام ها مى فرستادند و سيد از آن طعام ها و
هديه ها صرف فرموده و به مستحقان مى رسانيد. شاهرخ از سيد سوال كرد كه
: مى شنوم كه شما لقمه هاى اءمرا و حكام را تناول مى فرماييد، حكم آن
چيست ؟
سيد در جواب اين بيت را بخواند:
گر شود خون جمله عالم مال مال |
|
كى خورد مرد خدا الا حلال |
سلطان اعظم را اين سخن موافق طبع نيامد و از راه امتحان ، بعد از آن
روز خوان سالار را فرمان داد كه : برو و بره از عاجزى بستان و بهاء مده
و بياور و طعامى ترتيب ده . خوانسالار فورا از شهر بيرون رفت . پيرزنى
عاجز را ديد كه بره فربه بر پشت گرفته مى رود. فى الحال بره را بر ضرب
تازيانه از پيره زال بستاند و به مطبخ رسانيده ، طعام ترتيب داد و به
عرض شاه رسانيد. سلطان سيد را به جهت آن طعام احضار نمود و سيد به
همراه سلطان از آن طعام صرف مى فرمود. آنگاه شاهرخ به سيد عرض كرد: شما
فرموديد حرام نمى خورم و حال اينكه اين طبخ از گوشت بره ايست كه امر
فرمودم به ظلم از عاجزى ستانيده اند و شرح آن را تقرير كرد. سيد فرمود:
اى سلطان تحقيق فرما، شايد حق تعالى را در اين ضمن مصلحتى بوده باشد.
شاهرخ فرمود: تا آن ضعيفه را حاضر كردند و از او پرسيدند: اين بره را
به كجا مى بردى ؟ و از كجا به دست آورده بودى ؟ پيره زن گفت كه : عورتى
بيوه ام و رمه گوسفندى دارم كه از شوهر به مهر ميراث يافتم و پسرى دارم
كه در اين هفته گوسفندى چند به جلايى سرخس برده بود و چيزهاى ناملايم
از جانب او مى شنيدم . در اين حال خبر آمد كه از كرمان سيد نعمت الله
كه سيد بزرگى است به هرات آمده . نذر كردم كه چون فرزندم به سلامت باز
گردد، بره خدمت سيد بياورم . امروز فرزندم به سلامت بيامد و به من
رسيد، از شادى بره اى بر پشت گرفته قصد شهر كرده ، مى آمدم كه
خوانسالار شما آن بره را به عنف از من ستاند. هر چند تضرع كردم ، سودى
نبخشيد. سلطان را معلوم شد كه حق تعالى باطن اولياء را از حرام و شبهت
محفوظ مى دارد و از سيد معذرت خواست و به دست سيد از كارهاى خلاف توبه
نمود و ديگر گرد امتحان مردان خدا نگرديد.
در خصوص فتنه و ابتلا آتى كه از نظر نمودن به
صورت پيدا مى شود
در كتاب «خزانه جلالى » است كه فرمود مخدوم من مُدّ ظِلّلُه
العالى : قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ):
النظر
الى اءمرد يحبط العمل ؛يعنى فرمود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم ): نظر كردن به صورت امرد عمل نيك را از بين مى برد. البته
مراد نظر از روى شهوت است . و نيز فرموده و قال (صلى الله عليه و آله و
سلم ):
من مكن فى دبره مرة اءو مرتين خلق الله
تعالى فى دبره دودين اءخضرين لايشبعان الا بما الرجل ؛
يعنى : كسى كه حاضر شود كه در دُبرش اين عمل شود يك مرتبه يا دو مرتبه
، خداى تعالى در دُبر او دو كرم سبز خلق مى فرمايد كه سير نشوند مگر به
آب مردان .
و اين موضوع ثابت شده . چنانكه جوانى محرمانه به نزد خود حقير مولف
حسين فاطمى آمده و اظهار كرد كه به اين مرض مبتلا است ، خيلى رقت كردم
به حال او و دستورالعملى به او دادم .
و نيز حكايت فرموده كه حافظ قرآن نظر شهوتى بر صورت امردى كرد، خداوند
تعالى قرآن را از خواطرش محو فرمود. و بعدا هر چند كوشيد از شآمت آن
نظر كردن محفوظش نشد. ناچار به خدمت بزرگى رفت و طلب استعانت كرد. آن
مرد بزرگ فرمود: اين عقوبت تو بدل و عوض عقوبت آخرت مى باشد و اگر
اختيار عقوبت آخرت مى كنى باز گردد به تو يعنى حفظ شوى قرآن را.
و در «منهاج العباد» است كه بدانكه آنچه مكروه و پُر فتنه است و داراى
آفت است در دين و عِرض و حالت ، صحبت اءمرد است . و جمله مشايخ باجمعهم
از آن منع كرده اند و هيچ كس به صحبت ايشان رخصت نداده .
گويند: روزى زنى در راهى شِبْلى را سلام داد. جواب او را داد بدون
اعراض . بعد از آن امردى سلام كرد. روى از او گردانيده جواب داد. سبب
پرسيدند. گفت : با زن يك شيطان بود، تاب مقاومت داشتم و با امرد دو
شيطان بود، تاب مقاومت با دو شيطان نداشتم .
آيا مربوط به حب دنيا
قل ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و
ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقتر فتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن
ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى
الله بامره .(396)
يعنى : اى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بگو به مردم اگر
پدران شما و برادران شما و زنان شما و خويشان شما و اموال شما كه جمع
آورى كرديد و تجارتى كه مى ترسيد كسادى آن را و مسكن هايى كه مى پسنديد
آن ها را دوست تر است در نزد شما از خداوند و رسول و جهاد در راه خدا
پس در انتظار باشيد تا بياورد خداوند حكم خود را درباره شما و عقوبت
خود را عاجلا و آجلا و خداوند توفيق هدايت نمى دهد قومى را كه بيرون از
فرمان بردارى پروردگار باشند.
مفسرين فرموده اند كه : در اين آيه تهديد و توبيخ عظيمى است اكثر مردم
را بلكه مى توان رائحه نااميدى استشمام كرد در حق بسيارى
الا من عصمه الله و وفقه .زيرا كه اغلب مردم وسائل لذات و اسباب
دنيوى را اختيار بر دين خود.
آيات و احاديث ايمان
و حال آن كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمودند:
لا يؤ من اءحدكم حتى اءكون اءحب اليه من والده و
ولده و الناس اءجمعين .(397)
يعنى : احدى از شما ايمان به حق نياورده مگر اينكه من در نزدش دوست تر
باشم از پدر و فرزند و تمام مردم .
ايضا فرمودند:
ثلاث من كن فيه وجد بهن حلاوة
الايمان من كان الله و رسوله اءحب اليه مما سوايهما و من اءحب عبدا(398)
لا يعمل الا لله .(399)
يعنى : سه صفت است كه در هر كس باشد مى چشد شيرينى ايمان را: كسى كه
خدا و رسول دوست تر باشد نزد او از ما سواى آن ها و كسى كه دوست بدارد
بنده خدا را براى خدا و كسى كه عمل صالحى براى خدا كند.
ايضا ابو رزين عقيلى سوال كرد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم
): كه ايمان چيست ؟ فرمود: آن كه خدا و رسول را دوست تر دارد از ما
سواى ايشان .
(400)
و در حديث ديگر فرمود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ): ايمان
نمى آورد بنده تا آن كه خدا و رسول دوست تر باشد به سوى او از مال او و
اهل او و جميع مردمان . مردى عرض كرد: يا رسول الله ! من تو را دوست مى
دارم . فرمود: مهياى فقر باش . عرض كرد: خدا را دوست مى دارم . فرمود:
مهياى بلاء باش .
(401)
مولف : اين روسياه به عرض برادران دينى مى رساند كه در اين اخبار و
آيات نيك تاءمل نماييد. اگر ايمان به عالم ديگر هست شما را و خوانده و
شنيده ايد اين آيه را كه
يوم لا ينفع مال و لا
بنون الا من اتى الله بقلب سليم
(402)و به نظر دقت تامل فرموده ايد. اعمال و
كردار خود را مقايسه كنيد و با اين خطابات و فرمايشات تهديدآميز كيست
آنكه رضا و هواى حق و رضاى رسول را مقدم دارد برضا و خواهش خود و بر زن
و فرزند و برادران و اموال و كسب هاى خود؟ تا وقت اصلاح نگذشته در صدد
اصلاح بر آييد و اگر اصلاح نكنيد مامور حق برسد.
فتربصوا
حتى ياتى الله بامره
(403)هنگام مفارقت و جدايى از همه آنها كه بر
خدا مقدم داشته ايد، برسد و همه از تو جدا مى شوند تو ميمانى با حق و
محمد و آل او (عليهم السلام ) جواب صواب براى آنها تهيه نما.
اشعار مرحوم ناصر خسرو علوى
روزى ز سر سنگ عقابى به هوا خاست |
|
بهر طلب طعمه پر و بال بياراست |
مى رفت و به هر سوى نظر كرده همى گفت |
|
كه امروز همه روى زمين زير پر ماست |
از اوج چو پرواز كنم از نظر تيز |
|
بينم سر مويى اگر اندر ته درياست |
گر بر سر خاشاك يكى پشه بجنبد |
|
آن پر زدن پشه عيان در نظر ماست |
بسيار منى كرد و ز تقدير نترسيد |
|
بنگر كه از اين چرخ جفا پيشه چه برخواست
|
ناگه ز كمين گاه يكى سخت كمانى |
|
تيرى ز قضا و قدر انداخت بر او راست |
بر بال عقاب آمد آن تير جگر دوز |
|
از عالم علويش به سفليش فرو كاست |
بر خاك بيفتاد و بغلطيد چو ماهى |
|
وانگه نظر خويش گشود از چپ و از راست |
او را عجب آمد كه ز چوبى و ز آهن |
|
اين تندى و تيزى و بريدن ز كجا خاست |
چون نيك نظر كرد پر خويش در او ديد |
|
گفتا ز كه ناليم كه از ماست كه بر ماست |
هر قهقهه كبك كه صد چنگ باز است |
|
اندر پس هر خنده دو صد گريه مهياست |
ناصر تو منى را ز سر خويش بدر كن |
|
ديد ز عقابى كه منى كرد چها خواست |
سعدى
كه زنهار از اين كژدمان خموش |
|
پلنگان درنده صوف پوش |
كه چون گربه زانو به هم برنهند |
|
و گر صيد افتد چو سگ در جهند |
سوى مسجد آورده دكان شيد |
|
كه در خانه كمتر توان يافت صيد |
ره كاروان شير مردان زنند |
|
ولى جامه مردم اينان كنند |
زهى جو فروشان گندم نماى |
|
جهان گرد وسالوس و خرمن گدا |
لطيفه
زيب و زينت دادن به ظاهر جسد با وجود اخلاق بد، مانند لباس
پاكيزه پوشيدن است بر تن چركين .
كلام حكيمى
حكيمى گفت : مرا عجب آيد از آن كس كه بندگان با مال مى خرد و با
خلق خويش به خريدارى آزادگان مائل و راغب نيست و نمى شود.
صد ملك دل به نيم نظر مى توان خريد |
|
خوبان در اين معامله تقصير مى كنند |
اشعار متفرقه
مهربانى هاى ليلى كرد مجنون را خراب |
|
ورنه آن بيچاره را ميل گرفتارى نبود |
رباعى :
بسيار كسى كه كرد دعوى وفا |
|
با او چو بسى زيستم از صدق و صفا |
هنگام وفادارى او چون كه رسيد |
|
بر من نرسيد از طرفش غير جفا |
هر چند گنه كنيم و هر چند خطا |
|
از راه كرم خدا نگيرد بر ما |
مانند من آنكه پى به پى كرد گناه |
|
بنگر كه چقدر هست بى شرم و حيا |
كردم چو شبى گذر به قبرستانى |
|
در داد مرا ندا زمين پنهانى |
در خانه خود چراغى از پيش فرست |
|
دانى كه درون من بود ظلمانى |
سرگشته قهبه جهان گرديدى |
|
سر مست زمان ديگران گرديدى |
پندار مكن كه عقل دارى و هنر |
|
ديوانه پول بى زبان گرديدى |
سعدى
اى بلبل خوش سخن چه شيرين نفسى ! |
|
سرمست هوا و پاى بند هوسى |
شايد كه به ياران عزيزت نرسى |
|
كز دست زبان خويشتن در قفسى |
در شرح ديوان فرمايد
دل مانند چشمه ايست و سرچشمه عالم ملكوت است . تو راه آب از
درون انباشته و راهى چند از بيرون گذاشته و آبهاى تيره مى آيد و در
چشمه فاسد مى شود. اگر اين راه ها به خلوت و عزلت مسدود سازى ، آب فاسد
به نفى خاطر بيرون كنى و راه اصلى به رياضت بگشايى ، دل تو مجمع و منبع
آب حيات شود و از نفس تو دل هاى مرده زنده شود.
«على »
بس كه تا بد مهر حيدر هر دم از سيماى من
|
|
آسمان را سرفرازى باشد از بالاى من |
چون سخن گويم ز معراجش كه او دوش نبى است
|
|
پاى در دامن كشد فكر فلك بيماى من |
بهر و صافى او سر تا قدم گشتم زبان |
|
تا بگردد عين مدحش ظاهر از اجزاى من |
طبع من تا گشت چون دريا ز فيض مرتضى |
|
ابر گوهر بار جويا فيض از درياى من |
گر نبودى ذوالفقار مهر او در دست دل |
|
لقمه اى كردى مرا اين نفس اژدرزاى من |
از شرح ديوان ابن يمين
دو قرص نان اگر از گندم است اگر از جو |
|
دوتاى جامه گر از كهنه است اگر از نو |
چهار گوشه ديوار خود به خواطر جمع |
|
كه كس نگويد از اينجاى خيز و آنجا رو |
هزار بار نكوتر به نزد ابن يمين |
|
زفر مملكت كيقباد كيخسرو |
لغيره (خيام )
يك نان به دو روز اگر بود حاصل مرد |
|
يك كوزه دم شكسته پر آبى سرد |
ماءموم كم از خودى چرا بايد بود |
|
يا خدمت چون خودى چرا بايد كرد؟ |
لغيره
اگر دو گاو به دست آورى و مزرعه اى |
|
يكى امير و يكى را وزير نام كنى |
هزار مرتبه بهتر كه از پى خدمت |
|
كمر به بندى و بر مرد كى سلام كنى |
مجملى از احوالات ليث صفارى
ليث صفارى ، پدر يعقوب سرسلسله سلاطين صفارى و اعدل آنها بوده .
در «حبيب السير» است كه ليث ، در سيستان شبى نقب زد به خانه والى
سيستان و زر و جواهر و اقمشه بسيار سرقت كرد. وقتى كه خواست از خزانه
بيرون رود، پايش به حجر شفاف صُلبى خورد و او را جواهر پنداشت . به جهت
امتحان به زبان زد ديد نمك است . اموالى را كه جمع كرده بود به جهت
رعايت حق نمك در خزانه گذارد و بيرون رفت .
صبح خزينه دار ديد كه درب خزانه باز است . داخل شد. چشمش كه به اموال
جمع كرده افتاد متحير شد. قضيه را به عرض والى رسانيد. والى تعجب كرد و
منادى خود را اءمر فرمود كه ندا كند كه هر كس اين حركت را كرده در
اءمان است ، بشتابد نزد حاكم .
ليث صفار رفت نزد والى . از او سوال كرد: به چه سبب از اين اموال و
جواهرات صرف نظر كردى ؟ جواب داد: به جهت رعايت حق نمك و قضيه را به
عرض والى رسانيد. والى او را انعام داد و اكرام كرد، از آن روز ليث
صفار ترقى كرد تا خود و اولادش به سلطنت رسيدند.
تامل كنيد اى بندگان خدا كه دعوى ايمان و پيروى از قرآن مى كنيد؛ حق
سبحانه به سفير خود محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم ) در
قرآن مجيد تذكر مى دهد
هل اتى على الانسان حين من
الدهر لم يكن شيئا مذكورا(404)هيچ
را به اين صورت آفريده و نعم گوناگون عطا كرده و در جاى ديگر مى
فرمايد:
و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها(405)كه
به هيچ وجه احصا نمى شود. حقا اگر ايمان به صدق اين آيات داشته باشيم و
بدانيم كه لم يكن شيئا مذكورا بوديم ، حق سبحانه ما را به اين مرتبه
رسانيد و غرق در نعمت هاى ظاهرى و باطنى كرده ، به طورى كه از شماره
نعم او عاجزيم و مى دانيم كه همه از اوست و ما فانى و لاشى ء هستيم ،
آيا سزاوار است كه ما از سارقى كمتر باشيم كه حق نمك سلطان را رعايت
كرد و از آن همه جواهرات صرف نظر نمود؟ ما نبايد پند بگيريم و حق نمك
ولى العم حقيقى را رعايت كنيم ؟ علاوه از عدم اطاعت و سپاسگزارى ، نعم
را صرف مخالفت با او كنيم .
قضيه برادرزاده عبدالله طاهر ذواليمينين بن
الحسن كه اعدل سلاطين طاهريه بوده
علامه سبزوارى ملا محمد باقر، در روضة الانوار مى نويسد كه :
روزى زنى آمد در خراسان نزد عبدالله طاهر و شكايت كرد از برادر زاده
عبدالله كه والى هرات بود و گفت : من منزلى داشتم كه از پدرانم به من
ارث رسيده بود. برادرزاده تو مقابل خانه من ميدانى ساخته و منزل مرا به
بهاء خواست ، ندادم . بدون اجازه و رضايت من ، خانه مرا خراب و ويران
ساخت و داخل ميدان كرد. آمده ام نزد تو كه داد مرا بگيرى . عبدالله بن
طاهر فورا سوار شد و رفت به هرات و به يكى از خواص خود امر كرد كه آن
زن را به راحتى به هرات برساند.
چون امير عبدالله وارد هرات شد، برادرزاده خود را طلبيد و گفت : من ترا
بر سر مردم از بهر آن گماشتم كه ظلم نكنى و خانه كسى را خراب نكنى .
براى چه به اين زن ظلم كردى ؟ عرض كرد: ظلم به او نكرده ام بهاى خانه
او را نزد امينى سپرده ام .
سلطان فرمود: عذر تو از گناه تو بيشتر است ، مگر نشنيدى كه فرموده اند:
لايحل
مال امرى ء مسلم الا بطيب نفسه
(406)پس امر فرمود تا خانه آن زن را بسازند و
همه روزه برادر زاده اش در آن خانه عملگى كند تا خانه ساخته شود و او
هم حسب الامر سلطان عمل كرد.
اى مومنين و مردمى كه دعوى مى كنيد ما محمدى هستيم و منتظر ظهور فرزندش
امام زمان هستيم و اهل نماز و روزه مى باشيم ! آيا اين فرمايش امام
زمان را چه مى كنيد كه مى فرمايد: جايز نيست تصرف در املاك غير مگر به
رضايت آنها. و بدون رضايت صاحبان املاك ، تصرف در ملك آنها كرده و مى
كنيد و قانون لامذهبى را بر قانون رسول الله و فرزندش ولى عصر، ترجيح
مى دهيد و براى راحتى خود تقاضاى خيابان كشى مى كنيد تا به آسانى با
ماشين بمنزلهاى خود برسيد؛ در نتيجه عده اى را بى خانمان مى كنيد.
انتظار عذابهاى گوناگون داشته باشيد و بالاخره به راحتى كه در نظر
داريد نخواهيد رسيد.
تاءسف بر گذشتگان
ذهب الرجال المقتدى بفعالهم |
|
والمنكرون لكل امر منكر |
كجا رفتند معادن حميت و غيرت در دين مانند: مرحوم آقا شيخ ابوالقاسم
قمى و آقا شيخ مهدى حكمى و ابوى احقر مرحوم آقاى حاج سيد اسحق و اخوى
مرحوم آقا سيد محمد تقى و آية الله حائرى حاج شيخ عبدالكريم و مرحوم
آية الله بروجردى طاب ثراهم و مرقدهم ؟ تا آنها بودند كه جراءت داشت
خانه هاى مردم و مساجد را خراب كند. آنها رفتند.
«اذا
مات العالم ثلم فى الاسلام ثلمة لا يسدها شى ء» الى يوم القيامة .(407)
بر حسب حديث وارد، در حاشيه مكارم الاخلاق كه رسول خدا (صلى الله عليه
و آله و سلم ) فرمود كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد: وقتى از قلب بنده
دانستم كه غالب اوقات مشغول به من است ، لذت او را در مناجات خود قرار
مى دهم و اگر وقتى در غفلت افتد خود حائل مى شوم و نمى گذارم چنين بنده
اى مبتلا شود به معصيت .
اوضاع روزگار دگرگون شد. عده اى از خارجيها به لباس اهل علم و مجتهدين
در آمدند و پيوسته مشرف به اءعتاب مقدسه مى شدند و به صورت اهل زهد و
متهجدين خود را نشان مى دادند و با مراجع تقليد تماس مى گرفتند و كم
كم ذهن بعضى از آنها را مغشوش كردند و آنها را فريب دادند كه : وجود
اين سلاطين سم است كه خود مختاراند و به دلخواه خود عمل مى كنند و
پيوسته رعيت از آنها در فشارند. بايد مجلس عدلى تشكيل شود تا ملت در
آسايش باشند و صاحب كفايه را اطرافيان شوم اغفال كردند و امضاء كرد و
مرحوم نورى - رحمة الله عليه - كه عالمى بيدار بود به دار زدند و
مسلمانان بى خبر از باطن قضيه از كشته شدنش مسرتها نمودند و در پاى
دارش كف ها زدند و عالم نماهاى بى دين ، اطراف علما را داشتند و چنان
راه را بر مسلمانان مطلع از باطن امر مسدود كردند كه نگذشتند حقيقت
مطلب را به سمع علماء برسانند. عده اى به طمع مال دنيا و رياست ، با
محركين شوم همدست شدند و عده اى هم كه شايد بى غرض بودند، در اشتباه
انداختند. و حتى در بين النهرين عده اى كه طلبه و مجتهد بودند ولى معنا
از خارجيها بودند، براى كشته شدن مرحوم حاج شيخ فضل الله كه مانع تشكيل
اين مجلس عدل بود جشنها گرفتند. هنگامى كه آخوند و امثالش پى به اشتباه
خود بردند ديگر سودى نداشت . بنيان مجلس شورا محكم و سد محكم شكسته شده
بود؛ يعنى نورى را به دار كشيده و كشته بودند، ديگر نه احتياجى به ساير
علما داشتند و نه بيم و خوفى از آن ها و هر كس را كه مخل كار خود مى
ديدند به حسابش مى رسيدند و بهر نحوى كه مى شد آنها را يكى پس از ديگرى
از بين بردند، حتى كسانى را كه امضاء كرده بودند و بعدا فهميدند كه
اشتباه كردند.
اكنون اين ميوه هاى گوناگون كه به مقتضاى سنوات مى رسد كه هر يك از
آنها هزار مرتبه بدتر از قوم جهنم است و به خود مردم داده مى شود، همه
و همه بار همان درختى است كه دست به دست هم دادند و آبياريش كردند تا
ثمراتش ظاهر و هويدا شد و آنها را تحويل ما و زنان و اطفال بى گناه ما
دادند و رفتند. اكنون در انتظار ثمرات شومترى باشيد كه تاب تاءمل و
مقاومت در مقابل تلخى هاى جانگداز آنرا نداشته باشيد، باز هم به خود
نمى آييم و به خدا برگشت نمى كنيم .
قضيه مالك دينار از كتاب «خلاصة الاخبار»
مالك دينار گويد كه : وقتى قصد حج كردم چون ميان باديه رسيدم ،
بازى ديدم كه مى پرد و گرده نانى در منقار دارد. گفتم : سبحان الله !
باز در باديه و گرده نان ! در اين سرّيست . راه بگرداندم و در اثر باز
رفتم . چون ميلى راه طى كردم ، باز به سر چاهى آمد و به درون چاه رفت .
پس من هم بر لب چاه آمدم . نگاه كردم ديدم مردى در ميان چاه است و دست
و پا و چشم او بسته و به پشت او فتاده . باز بر سينه او نشست و نان را
با منقار پاره پاره كرده و در دهان آن مرد مى گذاشت ، چون نيمى از نان
را بدين منوال به خورد او داد باز پريد و در اندك زمانى برگشت و منقارش
را پر از آب كرده بود و در دهان آن مرد كرد. چون اين حال مشاهده كردم ،
نزديك رفتم و سلام كردم و گفتم : اى مرد! چه كسى ؟ و از كجايى و اين چه
حالت است ؟ گفت : مردى هستم از خراسان و به حج مى رفتم . چون به اينجا
رسيدم ، دزدان مرا گرفتند و اسباب مرا غارت كردند و مرا با اين حال در
اين چاه انداختند. دو روزى بگذشت كه از گرسنگى و تشنگى طاقتم نماند. سر
برداشتم و گفتم : بار خدايا به فريادم برس . خداى تعالى اين مرغ را بر
من گماشت كه هر روز دو مرتبه مى آيد و مرا نان و آب مى دهد. مالك گويد
كه : دست و پاى وى را گشودم و از چاهش بيرون آوردم . آوازى آمد كه : اى
مالك ! چنانكه تو او را از چاه دنيا خلاص كردى ، ما نيز ترا از چاه ويل
خلاص كرديم .
ملاقات ابا عمر و شيبانى با امام صادق (عليه
السلام ) در حائط
در كتاب «انيس الادباء» از «كشكول » الشيخ بهائى زادالله بهائه
از كتاب «المنية »:
راءى الصادق (عليه السلام ) و بيده مسحاة و عليه
ازار غليظ و هو يعمل فى حائط له و العرق يتصاب منه على ظهره ، قال فقلت
جعلت فداك اءعطنى اءكفيك فقال (عليه السلام ) انى اءحب اءن يتاءذى
الرجل بحر الشمس فى طلب المعيشة انتهى .(408)
يعنى : ابا عمر و شيبانى خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيد در باغچه
اى . ديد در دست مبارك بيل دارد و كار مى كند و پيراهن ضخيمى در بدن
دارد و عرق از پشت مباركش جاريست . مى گويد عرض كردم : فدايت شوم اين
كار را به من واگذاريد. فرمود: من دوست دارم كه مرد اذيت ببيند به
حرارت آفتاب در طلب معيشت .
حكايت
مردى سجاده عابدى را دزديد. عابد چون ديد، دزد خجالت كشيد سجاده
را واگذاشت و گفت : نمى دانستم كه سجاده از تو است . عابد گفت : چگونه
نمى دانستى كه سجاده از تو نيست ؟
(409)
محاضرة الزوج مع الزوجة
فى انيس الادباء
حكى اءنه قالت عجوزة لزوجها اءما تستحيى
اءن تزنى و عندك حلال طيب ، قال اءما الحلال فنعم و اءما الطيب فلا.(410)
پيرزنى به شوهر خود گفت : حيا نمى كنى زنا مى كنى و حال آنكه نزد تو
است حلال پاكيزه . مرد گفت : حلال بلى اما پاكيزه نه ؛ يعنى تو پير زن
اكبير چه پاكيزگى دارى ؟
لطيفه
كسى به يكى از بزرگان گفت : براى حاجت كوچكى نزد تو آمدم . جواب
داد: مرا واگذار و نزد كوچكى برو و حاجت خود بخواه . گوينده خجل شد ولى
بزرگ حاجت او را برآورد.
(411)
قضيه سه قبر كه به هر يك دو بيت شعر نوشته بود
حكى عن بعضهم اءنه قال : مررت فى
مهاجراتى ببعض القرى فاذا اءنا بثلاثة قبور على هيئة واحدة على مكان
مرتفع من الاءرض مكتوب على كل واحد منهم بيتان على اءحدها:
و كيف يلذ العيش من هو عالم |
|
باءن اله الخلق لابد سائله ؟ |
فياءخذ منه ظلمه بعباده |
|
و يجزيه بالخير الذى هو فاعله |
و على الثانى مكتوب
و كيف يلذ العيش من كان موقنا |
|
باءن المنايا بغتة سيعاجله ؟ |
فيسلبه ملكا عظيما و بهجة |
|
و يسكن فى القبر الذى هو جاهله |