گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۱۳ -


ترجمه تفصيلى كلام «مصباح الشريعه » درباره خواب
بدان كه خلاق حكيم به حكمت كامله خود، خواب را براى مصالح جسمانيه و فوائد روحانيه بدون اختيار بر انسان گماشته تا جسم و روح هر دو سالم بمانند و بر ازدواج و تعلق خود به يكديگر باقى مانند. و باعث و مقتضى خواب در طبيعت انسانى ، بيدارى است ؛ چنانكه سب اكل ، گرسنگى است . و فوائد خواب در طبيعت انسان ، راحتى بدن و قواى ادراكيه ظاهريه و باطنيه بدنيه است و علت هضم و نضج غذا و صحت طبيعت است . و هرگاه زمام خواب را به اختيار و اراده انسان قرار مى داد، شايد اكثرى از افراد به واسطه حرص در مشاغل جسمانيه به علت تعلقات دنيويه و شوق در مشاغل روحانيه ، به جهت محبت الهيه و ترقيات اخرويه ترك خواب مى نمودند و اين باعث مى شود هلاك و خرابى بدن را. و فوائد خواب براى روح انسان آن است كه : چون روح انسانى لطيف و از عالم مجردات است و از عالم نورانيت و صفاست و بدن و جسم غليظ و از علم ماده و كثافت است و داراى ظلمت و كدروت ، و مصاحبت هر شيئى با غير جنس خود، موجب نفرت شديد و هلاكت و يا فرار و مفارقت است از غير هم جنس خود، لهذا هرگاه بيدارى براى انسان بر دوام بود، روح به سبب محروم ماندن از عالم خود كه مجردات است و در تنگناى مصاحبت با ضد خود ماندن ، قطعا فرار از بدن مى نمود و در محبس طبيعت باقى نمى ماند كه كسب كمالات و معارف نمايد. پس حكيم قادر مختار خواب را بر انسان گماشته كه در هر شبانه روز يك مرتبه روح به عالم روحانيت توجه كند و راحت يابد از مشاغل و زحمات جسمانيه . و پس از تفريح و ترويح در عالم روحانى ، بازگشت به زندان بدن نمايد تا به عبادت و تكامل و معاش خود بپردازد و به همين نظم و نسق ذهاب و اياب از عالم جسمانى به عالم روحانى و از عالم روحانى به عالم جسمانى نمايد تا مدت عمر و اجل او بسر آيد و به كمال عبوديت و معرفت الهيه فائز و فائق گردد. لذا خواب اءهل معرفت و عبادت به جهت ضرورت و ترويح و تفريح روح ، ممد بر عبوديت است و اينگونه خواب ، در نزد حق جل و علا عبادت محسوب مى شود كه «نوم العالم عبادة ». ولى خواب اهل جهل و غفلت كه از فوائد بيدارى غافلند و به جهت طلب راحت بدن و هواى طبيعت است ، موجب حرمان و شقاوت است . چنانكه امام (عليه السلام ) فرمود: بخواب مانند خوابيدن اهل عبادت نه مانند اهل غفلت . به شرحى كه قبلا نگاشتيم .
بدان اى طالب حق كه ارباب قلوب كه فرخ يعنى جوجه قلب خود را از بيضه ضيّقه مظلمه نفسانيه خود، به مدد كارى ولايت و محبت الهيه و دست كارى شريعت و طريقت مصطفويه و مرتضويه (عليهما السلام ) و همت و راهنمايى اولياء الهى بيرون آورده اند و چشم قلب را به ملكوت اعلى باز نموده و ثمرات و فيوضات اذكار و توجهات به عالم قدس و ربوبيت را به مكاشفات قلبيه با چشم بصيرت ديده اند، قلب آنان چون جوجه كه خود را به پر و بال مادر مى چسباند و از او جدايى روا نمى دارد و در عقب مادر ميرود، آنى و دقيقه اى از توجه به عالم ربوبيت و اقبال به حق تعالى خود را مشغول نمى سازد و اين توجه دائم را «مراقبه » گويند و مراقبه حق تعالى در خواب و بيدارى ، على الدوام به ذكر لسانى و قلبى براى ايشان حاصل است بلكه در خواب به جهت فراقت از راهزنى حواس ‍ جزئيه و مشاغل بدنيه بيشتر حاصل مى شود و مانند بيدارى مشغول به ذكر است بدون تفرقه خيالات . پس اگر چه ديده اهل معرفت به خواب مى رود وليكن قلب ايشان بيدار است .
 

اى آنكه بهر غمى پناهى   ما را هم ازين نمد كلاهى
و اينكه وحى الهى به بعضى از انبياء غير مرسل در خواب مى رسيده و يا ملك را در خواب مى ديدند و احكام الهيه را پس از بيدارى بخلق مى رسانيده اند، به واسطه آن بود كه حيات قلبيه از براى ايشان حاصل شده بود. اما چون تجرد و صفاى قلب ايشان به درجه كمال نبوده كه شواغل جسمانيه ، ايشان را از توجه كامل باز ندارد، در خواب كه فراغت از شواغل بدنيه پيدا مى كردند، مهبط وحى و الهام مى شدند. و از اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) وارد است كه : روياى صادقه ، يك جزء از هفتاد جزء نبوتست و نيز وارد است (324) كه «علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل ».(325)
و اما اينكه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: قصد كن به خواب تخفيف بر ملائكه را، يعنى ملائكه كه كاتبين اعمال خير و شر تواند. و نيز تخفيف بر نفس را به سبب عزل او از شهوات ، زيرا ملائكه مى نويسند آنچه ظاهرا از انسان سر مى زند از كردار و گفتار خير و شر. اما اعمال قلبيه باطنيه را ربطى با ملائكه نيست و غير از حق تعالى ، احدى از آن اطلاع ندارد. نه ملائكه و نه شياطين را در قلب انسانى راه است .(326)
و باز امام (عليه السلام ) مى فرمايد: و خبرت و معرفت پيدا كن بر عجز و ضعف خود و عدم قدرت بر حركات و سكنات ، مگر به حكم خداوند و تقدير او، يعنى به واسطه خواب پى ببر. زيرا نوم چنانكه مذكور شد نه به اختيار عبد است بلكه از راه اضطرار است . و اين خود روشن دليلى است بر وجود قادرى مختار كه تربيت كننده و فرمانروا بر عبيد است ، تا به عبوديت خود پى بريم و به لوازم آن عمل كنيم . و مى فرمايد: خواب برادر مرگ است پس دليل كن نم را بر مرگ ، فرقى كه هست در موت برگشت به زندگانى و انتباه به جهت اصلاح مافات نيست ولى در نوم رجوع و انتباه هست ، اگر كسى متنبه شود و اصلاح مافات نمايد.(327)
بدانكه قادر حكيم در نوم علاماتى چند از موت قرار داده و در انتباه بعد از نوم نيز علاماتى چند بر يوم حسرت و قيام مقرر داشته تا آنكه انسان عاقل استدلال نمايد از نوم و يقظه بر موت و حشر و قيامت خود. زيرا كه در موت تمام قواى بدنيه از عمل خود معزول شوند و در يوم حشر كه زنده گردند نيز بر سر كار و عمل آيند، همچنين در نوم قواى ظاهريه بدنيه از كار باز ايستند و در حال بيدارى باز بر سر كار آيند؛ پس نوم برادر موت است و يقظه برادر حشر. و ديگر آنكه در حال نوم تمام اعمال و اخلاق و عقايد براى مومن صاحب صفا به صور ملائمه يا مولمه كه مناسب با آنها باشد در لوح نفس ‍ جلوه گر مى شود، همچنين در موت و برزخ ، تمام افعال و اخلاق و عقايد به صورت مناسبه مجسم مى شود. چنانكه وارد است در بدايت خلقت ، عالم رؤ يا به جهة افراد انسانى در منام نبود تا اينكه در زمان يكى از انبياء هر قدر دعوت مى كرد امت خود را به دين الهى و وعده و وعيد مى داد بر ثواب و عقاب اخروى ، تصديق وى نمى نمودند لذا از خداوند هدايت امت خود را مسئلت نمود. حضرت قادر حكيم ، فتح باب رؤ يا را در منام بر ايشان نمود. پس از مشاهده صور مناميه ، تصديق بر يوم قيامت و حشر و نشر و برزخ نمودند و ايمان آوردند؛ پس نوم برادر موت است و علامات در منام نيز دليل بر علامات موت است . و نيز حالت بيدارى دنيا را از نظرى نوم گويند و حالت موت را بيدارى و انتباه نامندكما قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) «الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا»(328)يعنى ؛ مردم در خواب ناز دنيا مشغولند وقتى كه بميرند متنبه مى شوند، چنانكه حق تعالى قيامت را يوم فرموده دنيا در مقابل آن ليل است ، و چنانكه در ليل به سبب ظلمت آن موجودات عالم مدرك و محسوس نمى شوند حتى آنكه زر قلب طعنه به زر كامل العيار مى زند كه : من چون تو صاحب عيار و رواجم . و زر خالص به لسان حال مى گويد: خداوندا! صبح را آشكار كن تا كاذب رسوا گردد. و در هنگام طلوع صبح تمام موجودات ، به صور خود ظاهر مى شوند و نقد از قلب تميز داده مى شود؛ همچنين در ليل دنيا كه دار ظلمت است حقايق انسانيه مستور است لذا افراد از سعيد و شقى و سعادتمند و شقاوت پيشه و اولياء و فراعنه به يك صورت محسوس مى شوند. حتى اينكه فراعنه و اشقيا و مخالفين طعنه بر انبياء و اوصياء و اولياء مى زنند و ايشان از راه عجز و عبوديت مناجات مى نمايند كه : اى شمس حقيقت ! نور خود را ظاهر ساز تا حق از باطل تميز داده شود و مدعيان كذاب را رسوا نما. و چون صبح حشر به نور الهى طالع شود، حق و باطل از هم ممتاز گردند و اهل نعيم از اهل جحيم مميز شوند و نتايج اعمال و اخلاق و عقايد نيك و بد، ذره به ذره هويدا گردد كه يوم تبلى السرائر است فمن يعمل مثال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره (329)و اهل نار كه كفار و منافقين مى باشند مى گويند: مالنا لانرى رجالا كنا نعدهم من الاشرار اتخذنا هم سخريا الخ (330)و به لسان عجز، بازگشت خود را به دنيا به جهت تلافى مافات ، طلب مى نمايند و مى گويند:رب ارجعونى لعلى اعمل صالحا فيما تركت .(331)
و حق تعالى در جواب مى فرمايد:كلا آنها كلمة هو قائلها(332)يعنى دروغ مى گويند، اگر بدنيا بر گردند باز بر سر عمل خود روند.
و بعد مى فرمايد: خواب در وقت اداى قرائض و نوافل ، خواب اهل غفلت و خسران است و خواب بعد از فراغ از آنها پسنديده است (333) و «فرايض » صلوات خمسه واجبه است و «نوافل » صلوات مستحبه مؤ كده است و «سنن » در اينجا منظور صلواتى است كه در اوقات شبانه روز به طريق استحباب در شريعت مقدسه وارد است . و مومن عاقل بايد شب او، چون روز باشد و روز او چون شب ؛ يعنى در شب ، بيدارى او زياد باشد و در روز تردد و معاشرت با خلق نكند و تلافى خواب شب را در روز نمايد. و خواب در روز پنج قسم است : چنانكه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد است :
خواب بر پنج قسم است
اول خواب عيلوله يعنى مهمله و آن خوابيدن بين الطلوعين است كه آن را نوم العنة خوانند. زيرا كه اين وقت محل افاضات و خيرات الهيه است بر عباد و اين ساعت از ساعات بهشت است و قسمت مى شود در اين وقت ارزاق و اعمار عباد. و اگر عبد مومن محروم بماند از حظ و نصيب خود، محتاج مى شود به سوال از ديگران . و در اين وقت نازل مى شد مَنّ و سَلوى بر بنى اسرائيل . و ابليس پراكنده مى كند لشگر خود را در اين وقت . و ترغيب بر كثرت ذكر در اين ساعت شده ، براى محفوظ ماند از شر ابليس . و اين ساعت را ساعت غفلت نامند، علاوه بر ضرر بدنى ضرر روحانى دارد زيرا به سبب باقى ماندن برودت شب و برودت هوا در زمين ، نوم در اين وقت باعث مى شود امراض بدنيه را.
دوم : نوم فيلوله است به فاء معجمه به معنى ضعف و سستى . و آن خواب بعد از طلوع شمس است در اول روز كه باعث مى شود فتور و سستى را در طبيعت . زيرا كه حرارت آفتاب ، هنوز شدت ندارد و به واسطه خواب نيز برودت حاصل مى شود و طبخ و نضح تمام حاصل نمى شود و باعث فتور و سستى مى گردد.
ثالث : نوم قيلوله است به قاف و آن خواب قبل از زوال شمس است به يك ساعت . «قيلوله » به معنى زيادتى عقل است . و به سبب حرارت آفتاب در اين وقت ، هرگاه حرارت بيدارى نيز مدد شود او را ضعف حاصل مى شود. و در اين وقت خواب مطلوب است و وارد است كه نوم قيلوله اعانت مى كند بر قيل ليل به جهة تهجد و ذكر و استغفار و توبه به حق تعالى ، پس شب زنده داران را لازم است كه در اين وقت بخوابند به جهة استراحت بدن و قوت حرارت غريزيه و تسكين قلب .
رابع : نوم حيلوله و آن خواب بعد از زوال است و يا در وقت زوال و در اين وقت خواب حايل مى شود ميان عبد و صلوة و باعث ترك درك فضيلت صلوة است . و صلوة در اول وقت كه هنگام فضيلت است ، تشبيها چون شتريست و در آخر وقت چون عصفورى است . و اگر چه نوم در اين وقت ، بدان را نافع است اما ثواب اخروى و نفع روحانى در صلوة ، راحج است بر نفع بدنى در نوم .
خامس : نوم غيلوله است به غين معجمه به معنى هلاكت . و آن خواب در آخر روز است و در اين وقت شيطان پراكنده مى كند جنود خود را. علاوه بر آن ، باعث مى شود امراض مهلكه را در ظاهر و باطن . و وارد است كه نوم بعد از عصر باعث حمق است و اين وقت را ساعت غفلت نامند. و تحريص ‍ بر ذكر الهى در اين وقت وارد است . و نوم ميانه عشاى اول و عشاى آخر، باعث حرمان از رزق است . و خواب در غير اين پنج وقت كه شرح داده شد نيك و بد آنها، در اوقات ديگر پس از اداى فرائض ، نومى است محمود و مطلوب ، زيرا كه باعث مى شد بر تقويت بدن و دفع تعب و قوت روح .
بعد مى فرمايد: اگر خواب بعد از اداى فريضه و نافله و سنن باشد، اءسلم جميع احوال است از براى اهل اين زمان . به عللى كه شرح داده شد كه يكى از جهاتش محفوظ ماندن از شر تكلم و استماع است . و بعد مى فرمايد: در زيادتى خواب آفتها است كه راءس آنها غفلت از حق است . چنانكه مشروحا گذشت كه آب زياد باعث خواب زياد است و غذاى زياد سبب بسيارى شرب آب است و بعد مى فرمايد: بگردان خواب خود را آخر عهد خود از دنياكما قال الله تبارك و تعالى «الله يتوفى الاءنفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاءخرى الى اءجل مسمى ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون .(334)
و چون زمان قبض و بسط اشياء و ارواح به يد قدرت حق است ، اگر بخواهد در حال نوم ، قبض مى كند روح را و اگر بخواهد به بدن بر مى گرداند، پس ‍ بايد قبل از خواب تسليم حق بود و از او استعانت جست در بيدارى و فريب شيطان را نخورد در اينكه وعده بدهد: شب تو دراز است . چنانكه مفصلا ذكر كرديم .
پيروى اهل بيت (عليهم السلام )
در باب پيروى از اهل بيت عصمت صلوات الله عليهم در نهج البلاغه فرمود على (عليه السلام ): نظر كنيد اهل بيت پيغمبر خود را و ملازم باشيد طريقه آنها را و متابعت كنيد رفتار ايشان را. بدرستى كه آنها شما را از هدايت خارج نمى كنند و در ورطه هلاكت وارد نمى سازند؛(335) زيرا كه فرمود نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ): من و على ، دو پدر اين امت مى باشم . پس آنچه دستور از طرف اين خانواده به امت داده شده ، خير و صلاح دنيا و آخرت در آن است .(336)
فرمود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ): دو چيز بزرگ در ميان شما مى گذارم : كتاب خدا و اهل بيت من . البته اين دو وديعه خدا و رسول در حقيقت يكى است . آنچه قرآن گويد، آنها گويند و آنچه آنها گويند، قرآنست .(337)
و در نهج البلاغه فرمود: قرآن گوينده است كه دروغ گوينده است كه دروغ نمى گويد. هدايت كننده ايست كه گمراه نمى كند. خيرخواهى است كه در خير خواهى خيانت نمى كند. كسى با قرآن ننشست مگر اينكه هدايت او زياد شد و كورى جهل او كم شد.(338)
و هم چنين عزيزان من هر كس با اهل بيت پيغمبر صلوات الله عليهم نشست و از آنها پيروى كرد، به مقصد اصلى كه قرب جوار حق است ، خواهد رسيد. هر كس ملتجى به آنها شد امورات دنيا و آخرتش اصلاح شد. عزيزا! دست از دامان ولاى اين خانواده برمدار و پيروى از اعمال و رفتار جمعيت مكن كه پيروى از اجتماع امروزه جز خسران و ندامت در روز قيامت ، چيزى ديگر عايد شخص نمى شود؛ به علت اينكه رفتار اجتماع امروزه ما يا از روى هوس و هواست و يا تقليد و پيروى از خارجيها است . پس سعى كن كه جزء آن گروه نباشى كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پيشگاه حضرت حق از آنها شكايت نمايد و عرض كند به پروردگار:ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا(339)و تو هم در آن روز انگشتان خود را بجوى از راه تاسف و بگويى : اى كاش كه پيروى مى كردم از اين برگزيده ذوالجلال و اختيار نمى كردم طريقه مردمان لاابالى را و دشمنان دوست نما را.
كلماتى چند خطاب به ذاكرين و گويندگان اهل منبر
آقايان محترم وعاظ تا مى توانيد سعى كنيد كه از فرمايشات آقايان خود يعنى اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) تجاوز نكنيد و طبق دستورات ايشان سخن بگوييد. و دلالت كنيد و سوق دهيد بندگان خدا را به سوى حق . و هرگاه كلمات حكمت آميزى از شعر و نثر يافتيد، هر چند از دهان غير اهلش بيرون آمده باشد ولو اينكه گوينده آن از اشخاص مجهول الحال و يا منافق باشد، عيبى ندارد كه آن كلمات حكمت آميز را گوشزد جمعيت نمائيد. چنانكه اميرالمومنين (عليه السلام ) فرموده :خذالحكمة اءنى اءتتك فان الحكمة لتكون فى صدر المنافق فتلجلج فى صدره حتى تخرج الى صواحباتها فى صدر المومن .(340)
يعنى كلمه حكمت را بگير از هر كجا كه آمد. چه بسا كه كلمه حكمت در سينه منافق باشد و تردد مى كند و قرار نمى گيرد تا صاحبان خود را بيابد و خارج شود و در سينه مومن قرار گيرد.
انحراف سفيان بن عيينه از چه بوده است ؟
و در هدية الاءحباب فى ذكر المعروفين بالكنى و الاءلقاب محدث قمى يقول :
يظهر من بعض الروايات انحراف سفيان بن عيينة عن مولانا الصادق (عليه السلام ) الا اءنه لما ورد عن مولانا اميرالمومنين (عليه السلام ) انه قال : الحكمة ضالة المومن فخذ ضالتك ولو من اءهل الشرك فلا باءس باءن ينقل منه بعض الكلمات .(341)

ترجمه : از بعضى روايت ظاهر مى شود انحراف سفيان بن عيينه از امام صادق (عليه السلام ) اما به واسطه فرمايش مولا على (عليه السلام ) كه فرمود: حكمت گمشده مومن است بگير گم شده خود را ولو از اهل شرك باشد. پس باكى نيست به اينكه نقل شود از سفيان بعضى كلمات حكمت كه خوش داشتم آن كلمات را ذكر كنم .
در اينجا به ترجمه گفتار سفيان اكتفا مى كنم : نوشت به برادرى كه بود او را: آيا وقت آن نشده اى برادر كه از مردم وحشت كنى ؟ ما ديده ايم مردمانى را كه وقتى سن آنها به چهل سال مى رسيد، خود را از آشنايان مستور مى كردند و حالتش طورى مى شد از شدت مهيا شدن براى مرگ كه گويا عقلش رفته و مختلط شده و اگر چيزى به او مى دادند مى گفت : به فلان كس دهيد او كه محتاج تر است از من .
چهل سالگى
محدث قمى مى گويد: قومى مردى را كه به او الفت داشتند در شوخى و مزاج ، در مجلس خود خواندند. اجابت ننمود گفت : در شب گذشته در سن چهل سال داخل شده ام ، از سن خود حيا مى كنم .(342)
و نيز احاديثى راجع به اين موضوع از معصوم (عليه السلام ) رسيده كه در اينجا براى تنبه به پاره از آنها اشاره مى كنم :
فى «الكشكول » فى الحديث اذا بلغ الانسان اءربعين سنة و لم يتب مسح ابليس على وجهه يقول باءبى وجه لا يفلح .(343)
ترجمه : در حديث است كه وقتى انسان به چهل سالگى رسيد و توبه نكرد، شيطان روى او را مسح مى كند و مى گويد: پدرم به فداى رويى كه ديگر رستگار نمى شود.
و نيز در ذيل آيه كريمه و حمله و فصاله ثلثون شهرا حتى بلغ اشده و بلغ اربعين سنة (344)چنانكه در كبريت احمر فرموده كه لفظ «اشد» مفرد است به لفظ جمع . يعنى زمان محكم شدن عقل و قوت و اين در سن سى و سه سالگى است به قول ابن عباس و قتاده ، و بلوغ حلم است نزد شعبى . و از آيه شريفه ظاهر مى شود كه سن اربعين وقت نزول وحى است بر انبياء، چنانكه در جوامع طبرسى و بيضاوى و غيرهما نقل است كه : هيچ پيغمبرى نبوده مگر اينكه وحى به او بعد از چهل سال نازل شده ، غير از عيسى و يحيى . و بعضى از مفسرين از سن هيجده تا چهل گفته اند.(345)
و صدوق در خصال از حضرت صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه : هرگاه انسان به سى و سه سال برسد. به سن اشدّ و قوت رسيده و در چهل به منتهاى آن مى رسد و از چهل و يك در نقصان است و سزاوار است براى پنجاه ساله مثل كسى باشد كه در حال نزع و جان كندن است .(346)
و در كتاب خصال و جامع الاخبار روايت است از آن حضرت كه : بنده در وسعت است تا به چهل برسد و چون چهل ساله شد، وحى مى فرمايد خداوند عزوجل به ملائكه بر او سخت بگيريد و قليل و كثير و صغير و كبير عمل او را بر او بنويسيد.
و نيز در خصال از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه : هرگاه سن به چهل رسيد، به او مى گويند:خذ حذرك فانك غير معذور فاعمل لما امامك من الهول ودع عنك فضول القول (347)
يعنى : به طريق احتياط برو، ديگر عذرى ندارى . عمل كن براى پيش آمدهاى ترسناك و زياده گويى را ترك نما.
و از حضرت صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه : خداوند اكرام مى فرمايد چهل ساله را و حيا مى كند از هشتاد ساله .(348)
و در «انوار نعمانيه » روايت است كه :من بلغ اءربعين سند و لم يغلب خيره على شره فليتجهز الى النار؛(349)
يعنى : كسى كه چهل ساله شده و خوبى او بر بدى او غلبه نكرد، پس مهياى رفتن در آتش باشد.
پس سزاوار است كه عاقل از هنگام تكليف خصوصا در چهل سالگى ، پيوسته مراقب و مواظب باشد و خود را از محرمات حفظ كند قولا و فعلا و يك قدم از حدود شرع خارج نشود و در انتظار فرا رسيدن مرگ باشد و يقين كند كه عن قريب بلا اختيار او را مى برند.
بازار تجارت
فى «ارشاد الديلمى » قال على بن الحسين (عليهما السلام ): العقل دليل الخير و الهوى مركب المعاصى و الفقه و عاء العمل و الدنيا سوق الاخرة و النفس تاجرة و الليل و النهار راءس المال و المكسب الجنة و الخسران النار هذا والله تجارة التى لاتبور و البضاعة التى لا تخسر.(350)
خلاصه فرمايش آن بزرگوار: براى تاجر چند چيز لازم است : اول بازار و بازار آن دنياست و سرمايه آن شب و روز است و نفس انسان تاجر است . بهشت سود آن و جهنم خسارت آن است و دلال آن عقل است كه العقل دليل الخير.
اى برادران محترم ! خداوند متعال به وسيله سفيرش خاتم انبياء ابلاغ فرمود در كلام خودهل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم تؤ منون بالله الى آخر(351)تا ايمان نباشد به اين تجارت ، انسان اقبال نمى كند. اولا ايمان به اينكه والاخرة خير و ابقى (352)نداريم و آيه شريفه انما الحيوة الدنيا لهو و لعب ... و تكاثر فى الاموال و الاولاد(353)را در نظر گرفته دنيا را نقد و آخرت را نسيه مى دانيم . آيا از نقد عاجل كسى مى گذرد كه ايمان داشته باشد؟
والآخرة خير و اءبقى .
سمرة بن جندب
مثل آن شخص كه اسم او سمرة بن جندب بود و از اصحاب حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ). و او را نخلى بود در جايى كه راهش از داخل خانه مردى از انصار بود. پس سمره مى آمد به نزد نخل خود بى آنكه از آن انصارى اذن بگيرد. پس انصارى گفت : اى سمره ! تو پيوسته ناگهانى داخل مى شوى در حالى كه خوش نداريم كسى ناگهانى بر ما داخل شود، پس ‍ هرگاه خواستى بيايى اذن بطلب . گفت : اذن نخواهم براى راهى كه مراست به سوى نخلم . پس انصارى شكايت او را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) برد. حضرت او را طلبيد فرمود: فلانى از تو شكايت مى كند كه مى گذرى بر او و اهلش بدون اذن . از او اذن بگير و هرگاه خواستى داخل شوى . گفت : يا رسول الله آيا اذن بگيرم در راهى كه دارم به سوى نخل خود؟ حضرت فرمود: نخل را واگذار به او تا از براى تو باشد در فلان مكان دو نخل .
گفت : نمى خواهم پس حضرت پيوسته زياد فرمود تا به ده نخل رسيد: قبول نكرد. فرمود: از آن نخل در گذر تا براى تو باشد در بهشت نخلى . گفت : نمى خواهم . حضرت فرمود: تو مردى ضرر زننده اى و در دين اسلام ضرر زدن روا نبود(354) و يا قرار داده نشده حكمى كه در آن ضرر باشد. پس فرمود تا آن درخت را كندند و به جانب او انداختند و فرمود: ببر هر كجا كه خواهى بكار. چون ايمان نداشت عاقبت كار اين مرد لجوج بخيل به جايى رسيد كه معاويه چهارصد هزار درهم به او داد كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرد كه اين آيه در حق على (عليه السلام ) نازل شده و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهد الله على ما فى قبله و هوالد الخصام و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل و الله لا يحب الفساد.؛(355)
يعنى : از مردمان كسى هست كه به عجب مى آورد گفتار او تو را در زندگانى دنيا و گواه مى گيرد خدا را بر آنچه در دل است و او دشمن سختى است و چون روبر گرداند كوشش كند در زمين بر فساد و نابود كند كشت و نسل را و خدا دوست ندارد فساد را. و اين آيه بعد در شاءن ابن ملجم (لع ) نازل شده و من الناس من يشرى ابتغاء مرضات الله و الله روف بالعباد؛(356)يعنى از مردمان كسى هست كه بفروشد خود را براى خشنودى خداوند و خداى مهربانست به بندگان . و سمره ملعون در وقت حكومت زياد، نايب او بود. چون آن نسل زنا شش ماه در كوفه و شش ماه در بصره مى ماند. در هر يك توقف داشت ، سمره در ديگرى نيابت مى كرد. و در آخر كار از سپهسالاران ابن زياد شد و در وقت بيرون رفتن لشكر كوفه به كربلا، مردم را ترغيب و تحريص مى كرد بر حرب جناب سيدالشهداء (عليه السلام )خسرالدنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين .(357)
قضيه ابو دجانه كه از اصحاب حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود
ابو دجانه به نماز حاضر مى شد ولى به تعقيب صبر نمى نمود. يك روز پيغمبر اكرم به او فرمود: مگر به خدا حاجت ندارى كه به تعقيب نماز صبر نمى كنى ؟ عرض كرد: جهت اين است كه در همسايگى ما درخت خرما نيست ، خرماى آن در خانه ما مى ريزد: بچه ها از خواب بيدار مى شوند و خرماها را جمع كرده مى خوردند. زود مى روم خرماها را جمع كنم و به صاحبش بدهم . يك روز دير رفتم بچه ها خرما را در دهان گذارده مى خوردند. از دهانشان بيرون مى آوردم و مى گفتم : اگر از گرسنگى بميريد، نمى گذارم حرام در شكم شما برود. پدر خود را در روز قيامت مفتضح نكنيد. وجود اقدس نبوى به حال او رقت نمود. صاحب درخت را طلب فرمود و گفت : اين درخت را واگذار كه در بهشت به تو درخت خرمايى داده مى شود كه بعدد هر خرماى حوريه اى باشد. عرض كرد:(358) من ده درخت عوض آن در فلان نخلستان به تو مى دهم . گفت : خريدم . آن هم فرمود: فروختم .
رفت نزد عيالش و گفت : سود زيادى بردم . يك درخت دادم و ده درخت گرفتم . صبح كه برخاست ديد درخت با ريشه رفته به خانه ابو دجانه .