گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۱۲ -


اثر طبع استاد الحكماء و الفلاسفه
آميرزا محمود شاطر آقا بزرگ قمى درباره فاطمه (س )
 

اى مهين بانوى نُه خانه خلاق قِدَم   سرّ ناموس رسول مدنى خاتم
اى تو خاتون همه كشور ملك و ملكوت   اى تو بانوى همه ملك عرب تا به عجم
اى فروزان فر امكان ز سر دوش انداز   گر نبودى تو جهان بود گروگان عدم
اى تو آن دختر زيبا كه به زيبايى تو   مادر دهر نياورد و نيارد به شكم
دختر اينگونه به صلب ازليت ناياب   نيست فرزند چنين قدرت حق را برحم
نه به پشت قدم اين نقش و نه در بطن حدوت   پس از اين نقش مجرد فلقد جف قلم
تو اگر سلسله جنبان نشدى پيچ نبود   كى به هستى ز عدم خانه كسى داشت قدم ؟
مطلع شمس جمال و اءفق ماه جلال   مشرق سر وجود و فلك خلق و شيم
چادر عفت و از بارقه نور خدا   پرده عصمت و از اقمشه شهر قدم
بطن در بطن همه بارقه نور ازل   صلب در صلب همه لامعه علم و كرم
مام در مام همه صاحب جاه و حشمت   باب در باب همه قبله حاجات امم
دوده در دوده همه مظهر انوار خدا   پشت در پشت همه معدن الطاف و نعم
پدران تو همه يكه سواران وجود   مادران تو همه صاحب اعزاز و حشم
پسران تو بزرگان همه كون و مكان   ابن در ابن همه شمس ضحى بدر ظلم
شمس از پرتو تو جلوه گر كون و مكان   ماه از جلوه تو بر سر چرخش ‍ پرچشم
اى كه روح تنت از روح و تن ختم رسل   در سراپاى تو پا و سر احمد مدغم
و من اذاك قد اذاى محمد فرمود   روح در روح ، بدن در بدن آغشته به هم
اين چنين نسخه دگر نسخه نويس ايجاد   نه رقم كرد و نه خواهد پس ‍ از اين كرد رقم
اى لبت روح ببخشا به مسيح و جبرئيل   اى دمت فارج هم و نفست كاشف غم
بشرى صورت و آن سوى ترى در سيرت   ز آب و خاك دگر و نوع دگر از آدم
اى كه خاك سر كوى تو معين چشمه خضر   اى كه خاك قدمت غيرت بستان ارم
پاكى از پاكى تو آيه تطهير تو بس   عصمت از عصمت تو دست و بنانش به قلم
اى ز او صاف خوشت و صف خوشى مايه ستان   نزند پيش خوشى تو خوشى لاف منم
اى ز خلق و شميت خلق شيم مائده خواه   مايه گير از شيم و خلق تو خود خلق و شيم
اى ز خاك قدمت آينه اسكندر   اى ز كان كرمت جام جهان بينى جم
خجل از سبحه سجاده زهدت يحيى   بنده قدس تو عيسى و كنيزت مريم
فخر جاروب كشىّ حرمت با حوا   شرف بندگى خاك درت با آدم
همسرت حيدر و زو فخر كنى بر حوراء   پدرت احمد وزو طعنه زنى بر عالم
در زمين فرش و سر كنگره عرش بساط   خانه در خاك و سر طارم قدوس حرم
پوست در بستر و بيت الشرفت خلد برين   خشت زير سر و بر فرق مه و مهر قدم
عرش بر خاك فتد تا كه ببوسد خاكت   بهر تعظيم درت پشت كند گردون خم
ز امتان تو شرف برده مِنا و عرفات   فخر از كوى تو بر داشته بطحا و حرم
آفتاب از افق چرخ نيايد بيرون   ماهتاب تو زند گر به سر چرخ علم
تاء تاءنيث گر از آينه گردد منفك   برق عكس تو كند چهره آيينه دژم
گر ترا نور و گر حور گر آدم خوانم   لفظ تنگ است وگرنه بود آن بر تو ستم
معنى سوره قدرى و ظهور طاها   بضعه حضرت ياسين و به قرآن تواءم
در مديحه زينب كبرى اثر طبع آقا شيخ مهدى انصارى
سراج الواعظين متخلص به وهاج
 
اى كه در عالم هستى به لباس بشرى   نام تو زينب و بر جمله زنان تاج سرى
محرم راز نهان خانه قدسى ز ازل   خاك روبان درت هست همه حور و پرى
طلعت و نور جمال تو كند تيره و تار   چشم خورشيد جهان تاب و هزاران قمرى
بانوى عصمت و ناموس حيا و ادبى   صاحب عفت و داراى كمال و هنرى
شمس ملك و ملكوتى و همه كون و مكان   طاق زرين قضايى و سپهر قدرى
نور چشم نبوى طلعت نور علوى   اخت چالاك حسينى و، ز زهرا تمرى
عفت مريم و ناموس خديجه ز تو كرد   جلوه در عالم ناسوت كه عالى گهرى
در دبستان ازل معرفت آموخته اى   وارث علم رسول الله و فضل پدرى
خصم انگشت تحير به لب از نطق تو برد   چون كه در كوفه گشودى ز سخن چند درى
جلوه گر شد به جهان معجزه نطق و بيان   به زمين و به زمان كرد هزاران اثرى
جذبه نطق تو در كوفه عجب جذب نمود   سر آلوده به خاكستر و خون چون گهرى
بهر دلدارى تو آيه قرآن به لبش   ناگهان پيرزنى زد به سر او حجرى
شد مه روى وى اندر خسف از خون سرش   تاب ناورده به محمل بزدى هم تو سرى
خون نو نوك سنان از سر وى ريخته شد   توى محمل ز تو هم ريخت بر او خون ترى
اى فداى تو و آن قلب پريشان تو من   نيست درد هر بمانند تو خونين جگرى
تو سن نطق به جولانگه مدح تو بماند   طوطى طبع در آن ريخت همه بال و پرى
كى توان راند براق خرد آنجا كه هنوز   قاف تا قاف ز سيمرغ نباشد اثرى ؟
گفت غير از تو چنين باديه پيماى بلا   ديده چرخ نديده چو تو خونين جگرى
زينت بزم اءلستى كه خريدار بلا   گل گلزار حسنى و بدان مفتخرى
حزن و غم را بسرشتند به آب و گل تو   تا كه شد با دل افروخته عمرت سپرى
زندگانى همه با آه و غم و قلب پريش   عيش و عشرت همه با داغ دل و چشم ترى
ناله سرمايه عيش تو در اين بزم وجود   گريه پيرايه حسن تو زهى جلوه گرى
گه به ماتمكده جدى هم آغوش عزا   گه به بيت الحزن مام به غم غوطه ورى
گاه در هجر پدر مويه كنان گريه كنان   گاه در داغ حسن پيشه تو نوحه گرى
قصه كرب و بلا آتش جانسوز تو بود   داد از اين واقعه فرياد ز بيداد گرى
خرمن صبر و شكيبا اگر آتش بگرفت   اى فلك باز تو مى چرخى و هم ميگذرى
آه از آن دم كه شه تشنه لب اندر دل خون   با تن خسته هدف بود به تير و حجرى
زينب از خيمه برون رفت بامداد حسين   شمر از لشگر اعدا به تمناى سرى
قدسيان سر به گريبان همه با آه و فغان   ماسوا غرق محيط الم پرخطرى
در كشاكش شده اندر برشه زينب و شمر   در ميان نيست كسى تا كه كند دادگرى
گاه دامان و گهى خنجر تيزش بگرفت   بر دل آهن او بلكه نمايد اثرى
هر چه الحاح نمودش به هزاران تشويش   آن همه شور و نوا ديد و ندارد ثمرى
نقد جان بود به كف بهر هوادارى دوست   آن دل افسرده در افتاد و نمودش سپرى
شاه دين بود در اين مرحله سرگرم حضور   باده عشق و را كرده ز خود بى خبرى
غايت طى مبادى همه اين ساعت بود   كه وصالش به كف آورده بچيند ثمرى
مجلس انس و علائق همه در تيه فنا   غير ديدار رخ يار نبودش نظرى
ناگهان ناله زينب چو يكى پيك سريع   دعوتش كرد بر اين نشئه پرشور و شرى
از مقام «فتدلى »(309) به زمين كرد نزول   ديده بگشوده و بنمود به خواهر نظرى
كه شها خواهر با عفتت افتاده زمين   نيستش دادرسى تا كه كند دادگرى
ديد شمر است و به كف خنجر و زينب به ميان   جان به لب معرض ‍ صد گونه بلا و خطرى
گفت : خواهر تو برو خيمه توقف منما   كه پرستار يتيمانى و بيمار منى
من دگر بر تو برادر نشوم چشم بپوش   لذت وصل مپندار تو بار دگرى
سر من هست به همراه تو تا شام خراب   روح من از تو جدا نيست به هر جا گذرى
سر من نوك سنان و سر تو بى معجر   هست در گردش هر كوچه و هر رهگذرى
خواهرا دختر من ناله كند گر دل شب   بايد آغوش بگيرى و نمايى پدرى
بعد از اين دامن ذلت به ميان بسته برو   تا به عزت برسى نزد همه خشك و ترى
رفت زينب به سوى خيمه ولى با دل ريش   تا كه شد آنچه بلرزيد از او بحر و برى
دل «وهاج » ز بس سوخته در محنت تو   روز و شب ناله كند بهر تو و نوحه گرى
در وصف احمق
در كتاب «انيس الادباء» آمده :قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): الاءحمق اءبغض الخلق الى الله تعالى اذحر مه اءعز الاءشياء اليه و هو العقل .
يعنى فرمود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ): احمق مبغوض ترين خلق است در نزد حق تعالى زيرا كه محروم كرده او را از عزيزترين اشياء كه عقل است .
و صاحب كتاب مى گويد: دليل آورده مى شود به صفت احمق از حيث ظاهر و صورت ، به درازى ريش . زيرا كه بيرون آمدن ريش از دماغ است و كسى كه ريشش دراز شد، دماغش كم است و كسى كه دماغش كم شد عقلش كم است و آنكه عقلش كم باشد احمق است . اما از حيث افعال ، عاقبت انديش نيست و نشناخته به هر كس اعتماد مى كند و خود پسند و پر حرف و زود جواب است و بى علم عجول و سبك و داراى سفاهت و ظلم و غفلت است .(310)
متفرقات فى «روضات الجنات » راءيت فى بعض المواضع المعتبرة
ان مولينا محسن الفيض كتب الى مولينا عبدالرزاق لاهيجى المتخلص به «الفياض » نظما لطيفا بهذه الصورة .
 
قلم گرفتم و گفتم مگر دعا بنويسم   تحيّنى به سوى انس (311) بى وفا بنويسم
ز شكوه بانگ بر آمد: مرا نويس دلم گفت :   به هيچ نامه نگنجى ، ترا كجا بنويسم .(312)
يعنى ؛ در بعضى مواضع معتبره ديدم كه مولانا فيض نوشته به مولانا عبدالرزاق لاهيجى متخلص به فياض ، شعر لطيفى به طوريكه مرقوم شد.
و نيز آقا شيخ محمد صالح مازندرانى كه يكى از علماء بزرگ عصر حاضر است نقل فرمودند كه : يكى به من كاغذى نوشته بود:
 
يا كتابى اذا وصلت اليه   قبل الاءرض قبل لمس يديه .
در توحيد گويد
 
مقصد از خلقت ما ديدن دلدار آمد   زين سبب بود كه آن يار به بازار آمد
كو بهتر بود آن ديده كه آن يار نديد   كاين چنين جلوه كنان از در و ديوار آمد
ايضا شعر
 
يك دل سوخته را گرز كرم شاد كنى   به ز صد مسجد ويرانه كه آباد كنى
همه دلها ز صفا آينه يكدگرند   شاد گردد دل تو گر دل كس شاد كنى
زيردستان همه از جور تو فرياد كنند   تو هم از جور زبردستان فرياد كنى
چشم دارى كه خداوند به دادت برسد   ليك با خلق خدا اين همه بيداد كنى
در «انيس الادباء» آمده است :
پادشاهى به حكيمى گفت : مرا موعظه كن و دستور العملى بياموز كه شب و روز به او مداومت كنم . حكيم فرمود: در روز، داد حاجتمندان بستان تا خلق از تو راضى باشند و در شب داد گدايى ده تا خداوند از تو راضى شود.(313)
فيه لطيفة
حكايت كرده اند كه : يكى از اولياء به صفاى باطن ، دنيا را ديد به صورت دخترى بكرى . از او پرسيد كه : چگونه تا امروز به حال بكريت باقى ماندى ؟ با اينكه آنقدر اشخاص تو را تزويج كرده اند كه عدد آنها را به غير از خدا كسى نمى داند؟ جواب داد: كسانى كه مرد بودند مرا به زوجيت نگرفتند و غير مردان را هم بر من دستى نبود.(314)
رباعى :
 
دنيا كه بجز خواب و خيالى بود   هستى جان بجز وبالى نبود
گفتم : ز چه بكر ماندى اى دختر دهر؟   گفتا كه : مرا به كس وصالى نبود
عبرت
شخصى در عيادت مريضى نشتن و پر گفتن را از حد بدر برد و از راه مهربانى مريض را گفت : از چه بابت زياد اذيت مى كشى و دردناك هستى ؟ مريض ‍ گفت : از پرحرفى و زياد نشستن تو.(315)
قصاص
و فيه روايت شده كه نبيّى از انبياء در كوهى عبادت مى كرد كه در نزديكى او چشمه آبى بود. سوارى از آنجا عبور نمود و از آن چشمه آب خورد و كيسه اى كه در آن هزار اشرافى داشت ، جا گذارد و رفت . پس ديگرى آمد. كيسه را برداشت و برد. سپس مرد فقيرى كه پشته هيزمى در پشت داشت آمد هيزم را بر زمين گذاشت ، آب خورد و خوابيد كه استراحت كند. سوار برگشت به طلب كيسه زر، نيافت . با آن فقير در آويخت و او را شكنجه و عذاب كرد و فقير را كشت . پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض ‍ كرد: يا الهى ! اين چه سرّيست ؟ ديگرى كيسه را برد و مسلط نمودى بر اين فقير ظالمى را تا او را كشت . وحى به او شد كه : مشغول عبادت خود باش . اطلاع بر اسرار سلطنت از شاءن تو نيست . اين فقير پدر سوار را كشته بود او را متمكن بر قصاص نمودم و پدر سوار هزار دينار از شخص برنده كيسه گرفته بود به او رد كردم . آنچه بتو برسد از خوبى ، از جانب خداست و آنچه به تو برسد از بدى ، از طرف خودت رسيده .(316)
رباعى :
 
اين شيشه دل كه متصل مى شكنى   هشدار كه دل ، نه آب و گل مى شكنى
آهسته كه قلب مومنان عرش خداست   بيدار خدا باش كه دل مى شكنى
در ميل فرمودن حضرت امام رضا (عليه السلام ) طعام را با غلامان
در «منتهى الامال » آمده : روايت شده از ياسر خادم كه گفت : چون حضرت امام رضا (عليه السلام ) خلوت مى كرد، جمع مى فرمود تمام خدم خود را از كوچك و بزرگ نزد خود و با ايشان سخن مى گفت و انس ‍ مى گرفت با ايشان و انس مى داد آنها را به خود. و چنان بود كه هرگاه بر سر خوان طعام جلوس مى فرمود، وا نمى گذاشت كوچك و بزرگى را از خدمه حتى مير آخور و حجام را مگر اينكه مى نشانيد آنها را با خود سر سفره طعام . ياسر مى گويد: آن حضرت مى فرمود بما كه : اگر ايستادم بالاى سر شما و مشغول غذا خوردن بوديد از جا بر نخيزيد تا فارغ شويد. و گاه مى شد كه بعضى از ما را مى طلبيد، عرض مى كردند: مشغول به خوردن طعام است . مى فرمود: واگذاريد او را تا فارغ شود.(317)
و نيز شيخ كلينى روايت كرده از مردى از اهل بلخ كه گفت : در سفر خراسان همراه امام رضا (عليه السلام ) بودم . روزى طلبيد خوان طعام خود را و گرد آورد بر آن موالى خود را از سپاهيان و غير ايشان را! پس عرض كردم : فداى تو شوم ! كاش خوان طعام ايشان را جدا مى كردى . فرمود: ساكت باش . همانا پروردگار همه يكى است و پدر و مادر ما يكى است و جزاء به اعمال داده مى شود.(318)
مولف گويد: عزيزان در اين فرمايش امام خوب تامل كنيد كه امتيازى نيست در ميانه افراد. مردان عبيد خدايند و زنان كنيزان او و ساختمان يكى است و امتياز اشخاص به اعمال و پرهيزكاريست . چنانكه در قرآن كريم فرمود:ان اكرمكم عندالله اتقيكم (319)والا فرق ديگرى نيست و فقر و غنا سبب بلندى و پستى درجات اشخاص نيست . چنانكه در ارشاد ديلمى است كه :
عن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) «لعن الله من اءكرم الغنى لغناه ... و اءهان الفقير لفقره سمى فى السماوات عدوالله و عدو الاءنبياء لايستجاب له دعوة و لا يقضى له حاجة .(320)
ترجمه : پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: لعنت كند خداوند كسى را كه براى ثروت و دارائى شخصى ، او را احترام و اكرام كند و فقيرى را براى تهى دستى و بى چيزيش اهانت نموده و خوار شمارد. چنين كس را در آسمان ها دشمن خدا و انبيا مى نامند. نه دعايى از او مستجاب مى شود و نه حاجتى از او بر آورده مى شود.
و در همان كتاب است كه معصوم فرموده :
سراج الاءغنياء فى الدنيا و الاخرة الفقراء و لولا الفقراء لهلك الاءغنياء و مثل الفقراء مع الاءغنياء كمثل عصاء فى يد اءعمى .(321)
يعنى : فرمود: چراغ اغنيا در دنيا و آخرت فقرا هستند و اگر فقرا نبودند اغنيا هلاك مى شدند مثل فقرا با اغنيا مثل عصاست در دست نابينا.
آداب خوابيدن
در «مصباح الشريعة » در دستور خواب و فوائد و نتايج آن آمده است :
قال الصادق (عليه السلام ) نم نوم المتعبدين و لا تنم نوم الغافلين فان المتعبدين الاءكياس ينامون استرواحا و اءما الغافلون ينامون استبطارا قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) تنام عينى و لا ينام قلبى و انو بنومك تخفيف مؤ ونتك على الملائكة و عزل النفس عن شهواتها و اختبر بها نفسك و كن ذامعرفة باءنك عاجز ضعيف لا تقدر على شى ء من حركانك و سكونك الا بحكم الله و تقديره و ان النوم اءخو الموت و استدل بها على الموت الذى لا تجد السبيل الى النتباه فيه و الرجوع الى صلاح ما فات عنك و من نام عن فريضة اءو سنة اءو نافلة فاته بسببها شى ء، فذلك نوم الغافلين و سيرة الخاسرين و صاحبه مغبون و من نام بعد فراغه من اءداء الفرائض و السنن و الواجبات من الحقوق فذلك نوم محمود و انى لا اءعلم لاءهل زماننا هذا شيئا اذا اءتوا بهذه الخصال اءسلم من النوم لاءن الخلق تركوا مراعاة دينهم مراقبة اءحوالهم و اءخذوا شمال الطريق و العبد ان اجتهد اءن لا يتكلم كيف يمكنه اءن لا يسمع الا ماله مانع و اءن النوم من احدى تلك الالات قال الله عزوجل : «ان السمع و البصر كل اءولئك كان عنه مسؤ ولا»(322) و ان كان فى كثرته آفات و ان كان على سبيل ما ذكرناه و كثرة النوم تتولد من كثرة الشرب و كثرة الشرب تتولد من كثرة الشبع و هما يثقلان النفس عن اطاعة و يقسيان القلب عن التفكر و الخشوع و اجعل كل نومك آخر عهدك من الدناى و اذكر الله بقلبكخ و لسانك و حف طاعتك على شرك مستعينا به فى القام الى الصلوة اذا انتبهت فان الشيطان يقول لك : نم فان لك بعد ليلا طويلا، يريد تفويت وقت مناجاتك و عرض حالك على ربك و لا تغفل عن الاستغفار بالاءسحار فان للقانتين فيه اءشواقا.(323)
ترجمه : فرمود امام صادق (عليه السلام ): بخواب مانند خوابيدن اهل عبادت و نخواب مانند خوابيدن غافلين . زيرا كه اهل عبادت كه داراى كياستند مى خوابند از براى طلب راحت اما اهل غفلت مى خوابند از براى اسراف در راحتى و خوشى . فرمود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوابد دو چشم من ولى به خواب نمى رود قلب من . قصد كن به خوابيدن خود آسان كردن و سبك كردن بر ملائكه را و عزل كردن نفس را از شهوات او. و امتحان كن نفست را و بشناسان به او اينكه تو صاحب عجز و ضعفى و قدرتى ندارى بر چيزى از حركات و سكون خود، مگر به حكم حق تعالى و تقدير او. بدرستى كه خواب برادر مرگ است . پس خواب خود را راهنما قرار داده بر موت آنچنان كه نمى يابى راهى به سوى متنبه شدن در آن و رجوع كردن به سوى اصلاح آنچه را كه از تو فوت شده . و كسى كه خواب رود در وقت اداى فريضه و يا سنت و نافله و چيزى از اينها فوت شود از او به سبب نوم ، اين خواب اهل غفلت و رويه زيانكاران است و صاحب اين خواب مغبون است . و كسى كه بخوابد بعد از فراغ ازاداى و اجبات و مندوبات از حقوق حق تعالى ، اين خواب پسنديده است . و بدرستى كه من نمى دانم از براى اهل زمان خود، چيزى سالم تر از خواب به علت آنكه خلق ترك كرده اند مراعات دين خود را و پاس اعمال خود را نمى دارند و گرفته اند راه چپ را. بنده اگر سعى كند كه سخن نگويد، چگونه ممكن است كه نشنود؟ مگر مانعى از براى او باشد، مثل كرى و نيز خواب يكى از اين موانع است . و حق تعالى مى فرمايد: بدرستى كه گوش و چشم و قلب از هر يك از آنها سوال مى شود. اگر جه از زيادى خواب توليد مى شود آفتهاى بسيار. زيرا كه زيادى خواب از زياد آشاميدن آب است و آب زياد خوردن از زياد غذا خوردن و از زياد سير بودن توليد مى شود و اين دو امر باز مى دارد نفس را از اطاعت ، و قلب را تاريك مى كند از تفكر و خشوع . قرار بده تمام خواب خود را آخر عهد خويش از دنيا؛ يعنى هر وقت خوابيدى ، قرار بده كه ديگر از آن خواب بر نمى خيزى . و ياد كن خدا را به زبان و قلب و يارى طلب كن از او، در قيام به سوى نماز هر وقت كه بيدار شدى . به علت اينكه شيطان مى گويد: بخواب كه شب تو بلند است . و اراده مى كند كه فوت كند وقت مناجات تو را. و عرض حال خود را بر پروردگارت كن و غافل مشو از استغفار در سحرها بدرستى كه براى نماز گزارندگان اشراقاتى است از جانب خداوند بر قلوب اهلش .