كلمات
ابن فهد
و نيز به نظرم رسيد در كتاب «عدة الداعى » در زهد شرحى ذكر
فرموده اند؛ لذا خوش داشتم كه فرمايشات آن مرحوم را در اين جلد دوم ذكر
نموده ، شايد غافلين متمسك نشوند به كريمه قل من
حرم الى آخرو فرو روند در فضولات دنيا و خود را محروم سازند از
نعمت هاى غير متناهيه كه محتاج به رياضات شرعيه است . مى فرمايد:
و لا تاءخذ بقول من يقول : اءنا اءتنعم فى
الدنيا بما اءباحه الله تعالى و اءقوم بالواجبات و اءخرج الحقوق «و من
حرم زينة الله التى اءخرج لعباده و الطيبات من الرزق »(243)
فاءتنعم بما اءباحه الله من طيب الماءكل اللذيذة و الملابس السنية و
المراكب الفاخرة و الدور العامرة و القصور الباهرة و لا يمنعنى ذلك من
الاستباق الى الجنة مع السابقين بل ينبغى اءن تعلم اءن هذا مقالة اءهل
حمق و غرور و ذلك من وجوه :
الاول اءن المتوغل فى فضول الدنيا لا ينفك عن الحرص المهلك الموقع فى
الشبهات و من تورط فى الشبهات هلك لامحالة .
الثانى ان سلم من الحرص و اءنى له با لسلامة عنه لم يسلم من الفظاظة و
قساوة القلب و التكبر كيف لا؟ و هو تعالى يقول : كلا ان الانسان ليطغى
اءن رآه استغنى
(244) و قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): اياكم
و فضول المطعم فانه يسم القلب بالقسوة .(245)
و روى حسان بن يحيى عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال : ان رجلا
فقيرا اءتى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و عنده رجل غنى فكف
ثيابه و تباعد عنه فقال له رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): ما
حملك على ما صنعت ؟ اءخشيت اءن يلصق فقره بك ؟ اءو يلصق غناك به ؟ فقال
: يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) اءما اذا قلت هذا فله نصف
مالى قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) للفقير: اءتقبل منه ؟
قال : لاقال (صلى الله عليه و آله و سلم ): و لم ؟ قال : اءخاف اءن
يدخلنى ما دخله .(246)
و عنه (عليه السلام ) قال فى الانجيل : ان عيسى (عليه السلام ) قال
اللهم ارزقنى غدوة رغيفا من شعير و عشية رغيفا من شعير و لا ترزقنى فوق
ذلك فاءطغى و كما اءن الخائض فى الماء يجد بللا لا محالة ، كذلك صاحب
الدنيا يجد على قلبه رينا و قسوة لا محالة .(247)
الثالث اءن يخرج من قلبه حلاوة العبادة و الدعاء و قد نبه عليه عيسى
(عليه السلام ) فيما عرفت . الرابع شدة الحسرة عند مفارقة الدنيا و
الفقير على العكس و عن الصادق (عليه السلام ) من كثر اشتباكه بالدنيا
كان اءشد حسرة عند فراقها.(248)
ترجمه : اخذ مكن به قول كسى كه مى گويد: من در دنيا مباحات خدايى را
متنعم مى شوم و واجبات را به جا مى آورم و حقوق را مى دهم . متمسك مى
شود به آيه «قل من حرم » مباحات را صرف مى نمايم ، از خوردنيهاى پاكيزه
و لباسهاى سنيه و مركبهاى فاخره و خانه هاى معموره و قصرهاى عالى . و
اين فرو رفتن در تنعم از دنيا، مانع نشود مرا از اشتياق بهشت با سابقين
. بلكه سزاوار است اينكه بداند اين خيال و تصورات احمقانه اهل غرور است
از چند وجه :
اول آنكه آن كسى كه فرو مى رود در فضول دنيا از حرص مهلك منفك نمى شود
كه واقع مى شود بواسطه اين حرص در شبهات و كسى كه فرو رود در شبها
ناچار هلاك مى شود. دوم اگر هم سالم ماند از حرص ، سلامت نخواهد ماند
از سختى دل و قساوت قلب و كبر. چگونه چنين نباشد و حال اينكه خداوند مى
فرمايد:
كلا ان الانسان ليطفى ان رآه استغنى
(چنين نيست كه شما مى پنداريد به يقين انسان طغيان مى كند، از اينكه
خود را بى نياز ببيند.) و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
فرمود: دور نماييد خود را از زيادى طعام ؛ زيرا داغ قسوه زده مى شود بر
دل و روايت كرده حسان بن يحيى از جناب صادق (عليه السلام ) كه فرمود:
مرد فقيرى آمد خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مرد صاحب
ثروتى خدمت حضرت بود. جامه خود را جمع كرد و از فقير دور نشست . پيغمبر
اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: چه وادار كرد تو را به اين
امر؟ ترسيدى فقر او به تو بچسبد يا غناى تو به او؟ عرض كرد: براى اين
عمل ، نصف مالم را دادم بفقير. حضرت به فقير فرمود: قبول مى كنى نصف
مال او را؟ عرض كرد: نه يا رسول الله ! فرمود: براى چه ؟ عرض كرد: مى
ترسم مبتلا شوم به آنچه در اوست يعنى كبر.
ايضا از آن حضرت مروى است كه در انجيل است كه عيسى عرض كرد: خدايا!
روزى كن مرا صبح يك گرده نان جو و شب يك گرده ؛ و زياده از اين بمن عطا
نفرما، پس سر كشى مى نمايم . همچنانكه هر كس در آب فرو رود ناچار رطوبت
را خواهد ديد، هم چنين اهل دنيا خواهد يافت در قلب خود چركينى و حجاب و
قساوت را لا محاله .
سوم اينكه بيرون مى رود از قلب او حلاوت عبادت و دعا. و فرمايش عيسى
(عليه السلام ) به اين معنى خبر مى دهد.
چهارم شدت حصرت در وقت مفارقت از دنيا، و فقير به عكس غنى است . حضرت
صادق (عليه السلام ) فرمود: كسى كه زياد فرو رفت به دنيا «اشد حسرتا
فراقها» از همه حسرتش زيادتر است وقت مفارقت از دنيا.
خوردن طعام براى شهوت حكمت را زائل مى كند.
نيز در حاشيه مكارم الاخلاق ص 223 مرقوم است :
فيما اءوحى الله الى داود يا داود! حذرو اءنذر
اءصحابك من اءكل الشهوات فان القلوب المتعلقة بشهوات الدنيا عقولها
محجوبة عنى
به داود وحى شد: دورى كن و بترسان اصحاب خود را از خوردن به هواى نفس ؛
زيرا قلوبى كه علاقه مند به خواهش هاى نفسانى شد، عقلشان محجوب از من
خواهد بود.
و فيه : من اءكل طعاما للشهوة حرم الله على قلبه
الحكمة
يعنى : كسى كه طعام را براى شهوت بخورد حرام مى كند خداوند به قلب او
حكمت را.
فيه ايضا: فيما اءوحى الله الى موسى انما اءقبل
صلاة من تواضع لعظمتى و لم يتعظم على خلقى و قطع نهاره بذكرى و كف نفسه
عن الشهوات من اءجلى .
يعنى : اى موسى ! نماز كسى را قبول مى كنم كه براى عظمت من فروتنى
نمايد و بر خلق من بزرگى ننمايد و روز خود را به ذكر من تمام كند و
جلوگيرى كند نفس خود را از شهوات براى من .
گذاشتن و رفتن
فى انيس الادباء: بنى اءردشير بناء عجبا
فقيل لبعض الحكماء: هل تجد فيه عيبا؟ فقال : ما راءيت مثله و لكن فيه
عيب واحد قال : ما هو؟ قال : ان لك منه خرجة لا تعود بعدها اليه او
دخلة لا تخرج بعدها منه فبكى اءردشير.(249)
معنى : اردشير بناى عجيبى كرد. گفته شد بيكى از حكماء: آيا مى يابى در
اين بناء عيبى ؟ گفت : مانند آن نديده ام ولكن در آن يك عيب هست :
پرسيد اردشير: كدام است آن عيب ؟ فرمود: براى تو از او بيرون رفتنى است
كه برگشتن ندارد يا داخل شدنى براى تست در او كه بيرون آمدن ندارد. پس
اردشير از شنيدن اين كلام گريست .
تقاضاى موعظه هشام
قال هشام لبعض نساك الشام : عظنى ، فقراء
الناسك : ويل للمطففين الى آخر ثم قال ، هذا لمن طفف المكيال و الميزان
فما ظنك بمن اءخذ كله فبكى هشام من كلامه .(250)
ترجمه : هشام به يكى از عباد شام گفت : مرا موعظه كن . عابد سوره ويل
للمطففين را تا آخر خواند و بعد گفت : اين عذاب و ويل براى كسى است كه
در كيل و وزن خيانت كند، چه گمان دارى در حق كسى كه تمام مال مردم را
به ناحق بگيرد؟ هشام را از كلام عابد گريه آمد و بگريست .
قضيه حمال و احمق
احمقى بارى به حمالى داد كه به خانه او برساند. حمال بار را به
دوش گرفت ، در وسط بازار از نظر صاحب بار غائب شد و بار را سرقت كرد.
صاحب بار هر چه او را جست نيافت ، ماءيوس شد و رفت . روز ديگر صاحب
بار، ديد حمال مى آيد. خود را از حمال پنهان كرد. سبب پرسيدند: گفت :
ترسيدم اجرت حمالى ديروز را از من مطالبه كند!(251)
ايضا فيه : دزدى شبى خانه يكى را مى برد و چيزها بدزديد. خواست بيرون
رود، عسسان در رسيدند. فورا اسباب را پشت در گذاشت و جارويى برداشت و
پيش در را جاروب كردن گرفت . عسسان گفتند: چه شده در اين وقت جاروب مى
كنى ؟ گفت : عزيزى در اين خانه مرده پيش در را صفا مى دهم . گفتند: پس
چرا هيچ بانگ نوحه نيست ؟ گفت : آواز نوحه را بعد از زمانى خواهيد
شنيد.(252)
رباعى : شيخ احمد غزالى
چون چتر سنجرى رخ بختم سياه باد |
|
با فقرا گر بود هوس ملك سنجرم |
تا يافت جان من خبر ذوق نيم شب |
|
صد مل نيم روز به يك جو نمى خرم
(253) |
ظريفة
عربى در عقب امامى در صف اول نماز مى كرد. امام بعد از فاتحه
خواند: «الم نهلك الاولين »
(254)
عرب از صف اول خود را عقب كشيد به صف دوم . پس امام خواند: «ثم نتبعهم
الاخرين »
(255)
عرب صف دوم را ترك كرد و به صف سوم رفت . امام خواند: «كذلك نفعل
بالمجرمين .»
(256)
عرب نماز را ترك كرده و گفت : يقين مقصود اين امام از خواندن اين آيات
منم .
(257)
لطيفه
ابو منصور از فقيه پرسيد كه : چون در صحرا به چشمه رسم و خواهم
كه غسل كنم روى به كدام سمت كنم ؟ گفت : به جانب جامهاى خود كه دزد
نبرد! و نيز يكى اقليدس را گفت : جهد كنم تا ترا نيست كنم . گفت : من
هم جهد كنم تا غضب ترا نيست گردانم .
(258)
فى المعاشرة
قال (عليه السلام ): عاشروا الناس معاشرة
ان متم بكوا عليكم . و ان بقيتم حنوا اليكم
(259)
ترجمه : معصوم فرمود طورى با مردم معاشرت كنيد كه اگر بميريد گريه كنند
بر شما و اگر زنده بمانيد به شما مهربان شوند.
و فيه ايضا: شخصى از بام افتاد و بر گردن مولانا قطب الدين آمد و مهره
گردن مولانا قصورى كرد چنانكه بر بستر مرض افتاد. جمعى از اكابر به
عيادت آمدند و گفتند: مخدوما! اين چه واقعه اى است كه واقع شده ؟ گفت :
چه حال بدتر از اين كه ديگرى از بام افتاده و گردن من مى شكند!
(260)
لطيفه
و فيه ايضا: خرج بعض ملوك الفرس يتصيد
فراءى فى طريقة اءعورا فاءمر بضربه و حبسه تشاءما برؤ يته و اتفق صاد
صيدا كثيرا فلما عاد اءمر باطلاق الاءعور فقال : اءياءذن لى الملك فى
الكلام ؟ قال : تكلم قال : لقيتنى فضربتنى و حبستنى و لقيتك فاصطدت و
رجعت سالما، فاءينا اءشاءم على صاحبه فضحك الملك و اءمرله بجائزة .(261)
ترجمه : يكى از ملوك فارسى براى صيد بيرون رفت . در راه به مردى لوچ
برخورد امر كرد تا او را بزدند و به زندانش بردند براى فال بد زدن
ديدار او. اتفاقا در آنروز ملك ، صيد زيادى كرد و سالم و خشنود بازگشت
و امر كرد تا مرد اعو را آزاد كنند. اعور سلطان را گفت : اجازه هست تا
كلامى بگويم ! گفت : بگو. گفت : مرا ملاقات كردى و - جهت زدى و حبس
نمودى و تو را ملاقات كردم تو صيد زيادى كردى و سالما بازگشتى . آيا من
و تو كداميك براى ديگر شوم تريم ؟ ملك را از گفتار اعور خنده گرفت و
امر كرد تا جائزه به او دادند.
حكايت
مرد فقيرى الاغى داشت در راه مى رفت . چند نفر دزد او را ديدند
گفتند: الاغ را بايد به حيلتى از دست اين مرد دهاتى گرفت . يكى از آنها
شال سفيدى داشت به سر خود بست به لباس ملائى در آمد. يكى ديگر از دزدان
به نزد دهاتى آمد و گريبان او را گرفت كه : الاغ مرا دزد برده ، حال
نزد تو پيدا كردم بايد ببرم . آن مرد فرياد كرد كه : اين خر خانه زاد
من است و مادرش فلان نشان و فلان رنگ را دارد و مال خود من است و اين
كره اوست كه در خانه من زائيده . دزد طرار دست بردار نشد. آن مرد راضى
شد به مرافعه نزد قاضى . متفقا آمدند نزد قاضى . قاضى شاهد طلب كرد.
مدعى يكايك رفقاى خود را پيش قاضى آورد. همه شهادت دادند كه الاغ مال
اوست . مرد فقير ديد قاضى هم به نفع او حكم مى دهد، رو به مدعى كرده به
عجز و الحاح گفت : من مردى خار كنم و اين الاغ مايه گذران و معيشت من
است ؛ با اين جناب قاضى و اين شهودى كه شما دارى ، همه وقت از همه جا
برايت الاغ بدست آوردن آسان و ميسر است . به خاطر خدا از من دست
برداريد و به ديگرى بچسبيد. دزدها را به حالت او رحم آمد و صرف نظر
كردند از او.
(262)
گفتگوى ابو حنيفه با كودكى
ابو حنيفه كودكى را ديد كه پايش به گل مانده گفت : هوش دار تا
نيفتى : كودك گفت : از من سهل است اگر بيفتم ، چون تنها هستم . اما تو
اگر بلغزى جمله مسلمانان كه از پس تو مى آيند بلغزند و بيفتند و
برخاستن آن همه دشوار است . ابو حنيفه از حذاقت كودك در تعجب ماند و
بگريست .
(263)
نصيحت
قال ابن مسعود: كونواينا بيع العلم
مصابيح الهدى اءحلاس البيوت ، سرج الليل جدد القلوب خلقان الثياب ،
تعرفون عند اءهل السماء و تخفون عند اءهل الارض .(264)
و قال الفضيل ان قدرت اءن لاتعرف فاءفعل و ما عليك اءن لا يثنى عليك
اءن تكون مذموما عند الناس اذا كنت محمودا عند الله تعالى ، فان قيل :
ما قولك فى شهرة الانبياء و الائمة (عليه السلام ) و اءكابر الفقهاء و
المجتهدين ؟ قيل : ان المذموم طلب الشهرة فاءما وجودها من الله تعالى
من غير تكلف من العبد و لا طلب فليس بمذموم بل لابد من وجود انسان
يشتهر اءمره فان بطريقه ينصلح العالم و مثال ذلك الغرقى الذين بينهم
غريق ضعيف الاءولى به اءن لا يعرفه اءحد منهم لئلا يتعلقوابه ؛ فيهلك و
يهلكوا معه فان كان بينهم سابح قوى مشهور بالقوة فلاءولى اءن لا يكون
مجهولا بل ينبغى اءن يعرف ليتعلقوا به فينجوا هو و هم يتخلصوا من الغرق
بطريقه .(265)
ترجمه : در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: از مواعظ ابن مسعود است مى
گويد: بوده باشيد چشمه هاى علم ، چراغهاى هدايت ، پلاسهاى خانه تا
اينكه مى فرمايد نزد اهل آسمان ها معروف و نزد اهل زمين مخفى .
فضل مى گويد: اگر توانايى داريد كه شناخته نشويد چنان كنيد. ضرورى بر
تو نيست كه مردم تعريف تو را نكنند. و نزد مردم مذموم باشى بر ضرر تو
نيست ، اگر در نزد خدا ممدوح و پسنديده باشى . اگر كسى بگويد چه مى
گويى در شهرت انبياء و ائمه (عليه السلام ) و بزرگان از فقهاء و
مجتهدين ؟ جواب مى گويم : آنچه مذموم است طلب شهرت است ؛ اما وجود شهرت
از جانب خداوند تعالى بدون زحمت طلب ، مذموم نيست بلكه بشر محتاج به
وجود انسانيست كه در بين آنها شخصى ضعيف باشد، سزاوار است كه خود را
معرفى نكند (يعنى دعوى قوت و شناورى نكند با عدم قدرت و سباحى ) تا
مردم به او چسبيده و غرق شوند وليكن اگر در بين آنها شناورى قوى باشد
بهتر آن است كه شناخته شود تا به او بچسبند كه هم خود او نجات يابد و
هم ديگر آن را از هلاكت رهايى بخشد.
قضيه مالك بن دينار
مررت على قصر تضرب فيه الجوارى بالدفوف و
يقلن (هذا):
اءلا يادار لا يدخلك حزن |
|
و لا يذهب بسا كنك الزمان |
ثم مررت عليه بعد حين و هو خراب و ثمة عجوز،
فقالت : يا عبدالله ! والله قد دخلها الحزن و ذهب باءهل الزمان .(266)
ترجمه : مالك بن دينار مى گويد: مرور كردم به قصرى كه زنهاى مغنيه در
او آواز مى خواندند و دف مى زند و اين مضمون را به شعر مى خواندند: اى
خانه داخل تو نشود غم و غصه و اهل تو هميشه باقى ماند؛ بعد از مدتى به
همين خانه عبور كردم پير زنى در آنجا بود رو به من كرده ، گفت : اى
بنده خدا والله حزن داخل شد در اين خانه و روزگار اهلش را ربود.
رباعى : از حكيم خيالم
چون عمر بسر رسد چه شيرين و چه تلخ |
|
پيمانه كه پر شود چه بغداد و چه بلخ |
مى نوش كه بعد از من و تو ماه بسى |
|
از سلخ به غره آيد از غره به سلخ |
صفا گفته
پيمانه كه پر شود اجل در طلب است |
|
چون روز بسر رسد شب اندر عقب است |
نورى ز براى ظلمت قبر طلب |
|
غفلت نكنى كه از پس روز شب است |
لطيفه
مرحوم غفور جناب حاجى شيخ ابراهيم كلباسى گاهى در محضرش از بعضى
شهود، برخى از مسائل را مى پرسيد. روزى غسالى را به محضر ايشان بردند.
آن جناب از غسال كيفيت غسل ميت را پرسيد و او با كمال ترس و احتياط
تقرير مى نمود؛ همين كه مطلب به آخر رسيد گفت : بعد از اتمام غسل چيزى
آهسته به گوش ميت مى گويم . حاجى فرمود: چه مى گويى ؟ گفت : مى گويم
شكر كن كه زود مردى و تو را به نزد حاجى كلباسى به شهادت نبردند تا از
تو كشف مسائل كند.
(267)
فى معنى حى على خير العمل
فى توحيد الصدوق سئل عن الصادق (عليه
السلام ) عن معنى حى على خير العمل ، فقال (عليه السلام ): خير العمل
الولاية و فى خبر آخر خير العمل بر فاطمة و ولدها (صلى الله عليه و آله
و سلم ).(268)
ترجمه : در توحيد صدوق است كه حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: بهترين
اعمال ولايت است و در خبر ديگر بهترين اعمال ؛ نيكى به فاطمه و فرزندان
او (عليهم السلام ) است .
كلامى از صاحب كتاب
مخفى نماند ظهور محبت ذاتيه كه خداوند در بنده قرار داده باقى
نمى ماند مگر به اجتناب از آنچه ضديت دارد با محبت ذاتيه «و هو تقوا»؛
پرهيز كردن از هر چيز كه برخلاف رضاى مولى است ، محبت مركب است و تقوا
توشه اوست .
(269)
قضيه زليخا
روى اءن زليخا لما تابت و تزوج بها يوسف
(عليه السلام )، انفردت عنه و تخلت بالعبادة و انقطعت الى الله تعالى
فكان يدعوها الى فراشه نهارا فتدافعته الى الليل ، فاذا دعاها ليلا
سوفته الى النهار؛ فقالت يا يوسف ! انما كنت احبك قبل اءن اءعرفه فاذا
عرفته فما اءبقت محبته محبة غيره .(270)
ترجمه : زمانى كه زليخا توبه كرد و جناب يوسف او را تزويج فرمود، از
يوسف كناره گرفت و مشغول عبادت شد. منقطع الى الله شد. گاهى كه روز
يوسف او را به فراش خود مى خواند، وعده شب ميداد و در شب كه زليخا را
مى خواند وعده روز مى داد و مى گفت : اى يوسف ! من تو را دوست مى داشتم
پيش از آنكه خدا را بشناسم ، وقتى خدا را شناختم ديگر باقى نگذاشت محبت
غير خودش را در دل من .
شعر :ى چند درباره پاكى مجنون
سپه دار بلا، مجنون غمناك |
|
كه بودش دامن از لوث هوس پاك |
چو با ليلى به خلوت گاه بنشست |
|
شنيدم پرده اى بر چشم بر بست |
به نازش گفت ليلى كى يگانه |
|
ز عشقم گشته در عالم فسانه |
چرا از ديدنم فارغ نشستى ؟ |
|
ز ديدار نكويم ديده بستى |
تو را صد چشم ديگر بايد امروز |
|
كه تا ببينى بدان روى دل افروز |
جوابش داد مجنون از سر درد |
|
كه دارى نيكويى از نيكوان فرد |
سراپا خويش را ديدم من اكنون |
|
ز ليلى بود پر، خالى ز مجنون |
به چشم خود تو خود را كن تماشا |
|
كه مجنون در ميانه نيست پيدا(271)
|
غزل حافظ
نقد صوفى نه همه صافى بى غش باشد |
|
اى باس خرقه كه مستوجب آتش باش ... |
خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان |
|
تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد... |
ناز پروده تنعم نبرد راه به دوست |
|
عاشقى شيوه رندان باكش باشد |
غم دنياى دنى چند خورى باده بخور |
|
حيف باشد دل دانا كه مشوش باشد(272)
|
در فضيلت متاءهل بر عذب
در جلد اول تفسير «روح البيان » بقره آيه 33 ص 73:
و
قلنا يا آدم اءسكن انت و زوجك الجنة چنين مى فرمايد:
قيل فضل المتاءهل على العزب كفضل المجاهد على
القاعد و ركعة من المتاءهل اءفضل من سبعين ركعة من عزب هذا كله لكون
التزوج سببا لبقاء النسل و حفظا من الزنا و الترغيب فى النكاح يجرى الى
ما يجاوز المائة الاولى من الالف الثانى ، كما قال (صلى الله عليه و
آله و سلم ): اذا اءتى على اءمتى ماءة و ثمانون سنة بعد الالف ، فقد
حلت العزوبة و العزلة و الترهب على رؤ س الجبال و ذلك لان الخلق فى
الماءتين اءهل الحرب و القتل فتربية الجرو(273)
جينئذ خير من تربية ولد، و ان تلد المراءة حية خير من اءن تلدا لولد
كما قال سعدى :
زنان باردار اى مرد هشيار! |
|
اگر وقت ولادت مار زايند |
از آن بهتر به نزديك خردمند |
|
كه فرزندان ناهموار زايند |
ترجمه : گفت شده كه فضيلت و برترى اشخاصى كه داراى عيال مى باشند بر
اشخاص بى زن و عزب ، مانند فضيلت اشخاصى است كه در راه خدا جهاد كردند
بر كسانيكه از جهاد رفتن خود دارى كردند. ركعتى نماز از مرد عيال دار
افضل است از هفتاد ركعت نماز مرد بى زن عزب . تمام اين فضيلت ها براى
زن گرفتن و بقاى نسل و محفوظ ماندن از زنا است ؛ و تاكيد در نكاح جارى
است تا سال هزار يكصد از هجرت نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه حد
فضيلت نكاح است ، همچنان كه فرمود (صلى الله عليه و آله و سلم ): وقتى
كه برسد سال به يكهزار و صد و هشتاد هجرى بر امت من حلال مى شود عزوبت
يعنى عيال نگرفتن و گوشه گيرى از خلق و از ترس ، رفتن بر كوه ها، براى
اينكه خلايق از سال يك هزار و دويست اهل جنگ و كشتار مى شوند. پس تربيت
توله سگ در آن زمان بهتر است از تربيت اولاد و اگر زن مار بزايد بهتر
است تا اينكه فرزند زايد.
در بيان چهار چيز كه در آن خطر عظيم است
قال بعض الحكماء: من القدماء، اءربعة على
خطر عظيم : اءحدهم من قلد السلطان اءمره ظاهر او خالفه باطنا الثانى من
اختصه بخلوته دون خواصه الثالث من اختصه بالنداء من بين اءقرانه الرابع
الوزارة لسلطان الاءحمق .
ترجمه : يكى از حكماء و دانشمندان قديم گفته : چهار چيز است كه خطر
بزرگ دارد؛
اول : كسى كه اطاعت كند امر سلطان را در ظاهر و مخالفت امر او كند در
باطن ؛
دوم : كسى كه اختصاص دهد او را در خلوت خود دون خواص خود؛
سوم : كسى كه اختصاص داده شود به صدا زدن او در بين اقرانش ؛
چهارم : وزارت سلطان احمق .
تمثيل
بر حسب عرف و عادت سگان بر يكديگر صدمه مى زنند و با هم مى
جنگند مادامى كه دشمنى نبينند، اما هرگاه دشمنى ديدند در دفع او متفق
مى شوند چنانكه اگر انسان يا گرگ و غيره را ببينند، يك مرتبه به طور
دسته جمعى بر او حمله مى كنند و حمايت مى كنند يكديگر را.
مولف گويد: چه بسا پسنديده بود اگر ما مردم مسلمان اين صفت و رويه را
از سگان مى آموختيم ، نه اينكه با دشمنان خود هم دست شويم .
پند خضر (عليه السلام ) به جناب موسى (عليه
السلام ) در كتاب انيس الادباء
عنى النبى (صلى الله عليه و آله و سلم )
فيما قال خضر بموسى (عليهما السلام ) قال و اذا شتمك الجاهل فاسكت عنه
سلما و جانبه حزما فان ما بقى من جهله عليك و شتمه اياك اءكثر و قال ؛
يابن عمران لا تفتحن بابا لا تدرى من اغلقه و لا تغلقن بابا لا تدرى من
فتحه .(274)
ترجمه : خضر به موسى (عليه السلام ) گفت : اگر نادان به تو دشنام داد
ساكت باش ، از او سالم مانى و احتياط كن در كناره گيرى از او، زيرا
آنچه از جهل و دشنامش باقيست بيشتر است از آنچه گفته . اى پسر عمران !
باز مكن درى را كه نمى دانى كه او را بسته و نبند، درى را كه نميدانى
كه گشوده او را.