باز مامون تكرار سوال كرد
گفت : اى اسحاق ! آثار و اخبارى كه علماى شما در فضل و شرافت على (عليه
السلام ) روايت كرده اند در شرف و فضيلت غير او امثال همان روايات را
كرده اند يا نه ؟ گفت : نه . مامون گفت : احاديثى كه در فضل ابوبكر
وارد شده مقابل مى شود با اخبارى كه در فضيلت على (عليه السلام ) وارد
شده . گفتم : برابر نمى شود. مامون گفت : احاديثى كه در شاءن ابوبكر و
عمر و عثمان وارد شده جمعا برابر فضائل على (عليه السلام ) مى شود؟
گفتم : خير برابر نمى شود. مامون پرسيد: آيا قرآن مى خوانى ؟ گفتم :
بلى مى خوانم . مامون گفت : پس سوره (هل اءتى ) را بخوان . اسحاق مى
گويد: شروع كردم به خواندن تا و يطعمون الطعام
على حبه مسكينا و يتيما و اءسيرا # انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم
جزاء و لا شكورا(1030)
خواندم . مامون گفت : اى اسحاق ! اين آيه در حق كه نازل شده ؟ گفتم :
در حق على بن ابى طالب (عليه السلام ) مامون گفت : حديث
((المبشرة بالجنة )) را شنيده اى ؟ گفتم
: بلى . مامون گفت : هر كس در اين حديث شك كند كافر مى شود يا نه ؟
گفتم : نه زيرا خبر واحد است . گفت : اى اسحاق ! اگر شخصى در بودن
((هل اءتى )) از قرآن شك
كند كافر مى شود؟ گفتم : بلى . مامون گفت : پس چرا در اين صورت فضيلتى
كه با روايات شبهه ناك وارد شده ترجيح مى دهيد به فضيلتى كه با آيه
قرآن باهرة البيان وارد گرديده ؟! ما در حال سكوت مانديم مامون باز
تكرار كرد گفت : آيا ((حديث الطير))
را مى دانى ؟ من بيان كردم . گفت : اى اسحاق ! خداوند متعال دعاى رسول
خدا را رد نمود يا قبول ؟ گفتم : حاشا! رد نكرد بلكه قبول فرمود. مامون
گفت : پس در اين صورت خداوند تبارك و تعالى عزيزترين مخلوق خود را
فرستاد تا از مرغ هديه شده با معيت رسولش تناول فرمايد. گفتم : بلى .
مامون گفت : اى اسحاق ! تناول كننده با رسول خدا كه بود؟ گفتم : على بن
ابى طالب (عليه السلام ) بود! باز مامون سوال كرد: اى اسحاق ! آيا خدا
و رسول مى دانستند كه ما بين امت افضل كيست يا نه ؟ گفتم : مى دانستند.
مامون گفت : آيا در اين صورت افضل را اختيار كردند يا مفضول را؟ گفتم :
افضل را. مامون گفت : در اين صورت على (عليه السلام ) افضل خلق است .
اسحاق مى گويد گفتم : ابوبكر هم فضل دارد. مامون گفت : باشد مقصود ما
اثبات افضليت است نه فضل وليكن در اين جا كدام فضل ابوبكر را اراده مى
كنى ؟ گفتم : قرآن دارد ثانى اثنين اذ هما فى
الغار(1031)
خليفه گفت : مصاحبت اثبات فضيلت نمى كند؛ زيرا ممكن است دو مصاحبت
مغاير يكديگر باشند نديدى كه در قرآن كريم است :
قال له صاحبه و هو يحاوره اءكفرت بالذى خلقك ؟(1032)
در آن حال كه دوستش با او گفتگو مى كرد، گفت : آيا بر آن كس كه تو را
آفريد كافر شدى ؟ اسحاق گويد گفتم : اثبات اين آيه مهم است ؛ زيرا كه
مى فرمايد لا تحزن ان الله معنا ماءمون
گفت : اى اسحاق ! من تو را مايل به حق و از تعصب كنار مى دانستم وليكن
حال كه تو در عناد و تعصب مداومت دارى ، آيا حزن ابوبكر براى خدا بود
يا براى نفس خودش ؟ اگر بگوئى براى خدا بوده و پس چرا رسول خدا نهى كرد
او را از چيزى كه براى خدا بود اگر بگوئى براى نفس خودش بوده براى
ابوبكر فضيلتى نيست ! اسحاق مى گويد گفتم : در آيه
فاءنزل الله سكينته
(1033) نازل شده . مامون گفت : خداوند سكينه را
بر رسول خودش نازل فرمود يا بر ابوبكر؟ گفتم : بر رسول خدا. مامون گفت
: در جاى ديگر قرآن خدا فرموده : فاءنزل الله
سكينته على رسوله و على المومنين
(1034) آيا مى دانى آن اشخاص كيانند كه خداوند
با معيت رسولش سكينه بر آن ها نازل فرمود؟ اسحاق مى گويد گفتم : اى
خليفه ، شما بفرمائيد آن ها كيستند؟ مامون گفت : در غزوه حنين وقتى كه
تمام اصحاب فرار كردند فقط در حضور رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) هفت نفر از بنى هاشم باقى ماندند. عباس بن عبدالمطلب عم پيغمبر
مهار شتر رسول خدا را گرفته بود و پنج نفر اطراف پيغمبر را گرفته بودند
و على بن ابى طالب (عليه السلام ). يك تنه با كفار جنگ مى كرد؛ پس
سكينه بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و على (عليه السلام )
نازل شد. اسحاق مى گويد بر جميع ما اين مطلب روشن بود لهذا كلام مامون
را تصديق كرديم ، باز خليفه تكرار كرد و گفت : اى اسحاق ! بعد از اخلاص
به شهادت ، افضل اعمال جهاد فى سبيل الله است آيا در اين عمل ما بين
اصحاب رسول خدا قرين على بن ابى طالب را مى شناسى ؟ گفتم : كدام غزوه
مقصود است غزوه بدر را اتخاذ نمائيم . مامون گفت در جنگ بدر چند نفر از
كفار كشته شدند؟ گفتم : شصت و دو نفر، گفت : اى اسحاق از اين عده چند
نفر به دست على (عليه السلام ) كشته شد گفتم بيست نفر. چهل و دو نفر
ديگر را تمام اصحاب كشتند. مامون گفت : اى اسحاق ! غزوه حنين را نمونه
قرار ده . گفتم بلى . مامون گفت : در حنين تنها على بن ابى طالب مقاتله
مى كرد بقيه اصحاب كجا بودند؟ گفتم : ابوبكر در آن حال با رسول خدا
شوراى مى نمود. مامون گفت : اى اسحاق ! آيا رسول خدا استقلال راءى داشت
يا محتاج به راءى ابوبكر بود؟ گفتم : كارهائى كه رسول خدا اجراء مى
فرمود به واسطه وحى بود و در آن ها راءى مستقل داشت و احتياج به راءى
احدى نداشت . مامون گفت : در امرى كه مداخله ابوبكر و ديگران لازم
نباشد چه اهميت دارد تا يكى از آن ها با چنين شخص مجاهدى (يعنى على
عليه السلام ) مساوى باشد. اسحاق مى گويد گفتم : كسانى كه حاضر بودند
ماجورند، خواه محاربه كنند يا نكنند. مامون گفت : اى اسحاق ! نمى بينى
كه خداوند مى فرمايد: فضل الله المجاهدين
باءموالهم و اءنفسهم على القاعدين درجة
(1035) اسحاق مى گويد: من در جواب عاجز ماندم .
مامون باز گفت : اى اسحاق ! آيا حديث ((الموالات
)) را مى دانى ؟ گفتم : مى دانم و حديث را با
طرق روايتى كه داشت بيان كردم عينا. مامون گفت : با اين حال ثابت است
كه ولايت احدى بر على بن ابى طالب لازم نيست ولى ولايت آن حضرت بر
ابابكر و عمر اين اخطاب و تمام افراد مسلمين واجب شده است ، در اين
صورت اى اسحاق ! چطور فضلى است كه در شخصى غير از على بن ابى طالب
موجود باشد؟ اسحاق مى گويد: ما هيچ كدام قادر بر جواب نبوديم لذا سكوت
كرديم باز مامون تكرار به ايراد كلام كرد و گفت : اى اسحاق ! آيا حديث
((المنزلة )) را شنيده اى
؟ گفتم : بلى . گفت : آيا مى دانى كه هارون با حضرت موسى (عليه السلام
) برادر صلبى و بطنى بودند؟ گفتم : بلى مى دانم . مامون گفت : و مى
دانى كه ما بين على (عليه السلام ) و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله
و سلم ) اخوت ظاهرى نبوده ؟ گفتم : مى دانم . مامون گفت : هارون ديگر
چه منزلتى از موسى داشت گفتم : منزلت وصايت و خلافت . مامون گفت : اى
اسحاق ! منزلت على بن ابى طالب (عليه السلام ) از رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم ) نيست مگر خلافت و وصايت : اسحاق مى گويد: ما چهل
نفر منتخبين علماى بغداد به غير از اقرار بر اين حقايق آشكار چاره اى
نديديم همگى ظاهرا و باطنا به اين حقايق اقرار نموديم ، مامون سر به
جانب آسمان بلند كرد و گفت : الهى شاهد باش كه فضل ولايت على ابن ابى
طالب (عليه السلام ) را من اثبات كردم و مردم را به طريق حق دعوت نمودم
ولى هادى تو هستى .(1036)
فى ((سفينة البحار))
خبر الملك الجالس على منبر من نور بصورة اميرالمومنين (عليه السلام )
تزوره الملائكة فى كل ليلة جمعة سبعين مرة و يسبحون الله و يقدسونه و
يهدون ثوابه لمحب على (عليه السلام ).(1037)
در خبر است خداوند را ملكى است بر منبر از نور نشسته به صورت على (عليه
السلام ) در هر شب جمعه ملائكه هفتاد مرتبه زيارت مى كنند آن صورت را
تسبيح و تقديس مى كنند خدا را و هديه مى كنند ثواب آن را به دوستان على
(عليه السلام ).
فيه عن اميرالمومنين (عليه السلام ) عن النبى
(صلى الله عليه و آله و سلم ) قال : فى الجنة سوقا ما فيها شرى و لا
بيع الا الصور من الرجال و النساء من اشتهى صورة دخل فيها و ان فيها
مجمع الحورالعين ؛ در بهشت بازارى است خريد و فروش در او نيست
مگر صورتهائى از مردان و زنان هر كس ميل به صورتى كند داخل مى شود در
آن بازار، در آن جا است مجمع حورالعين .(1038)
فيه كلام ابن ابى الحديد به درستى كه سلاطين ترك و ديلم كشيدند صورت
اميرالمومنين (عليه السلام ) را به شمشيرهاى خود بر شمشير عضدالدولة و
پدر او ركن الدولة و بر شمشير ارسلان و ملك شاه پسر او صورت مباركش
تفاءل مى زدند به نصر و ظفر. سلاطين فرنگ و روم در كليسا و خانه هاى
عباداتشان صورت مباركش را نگاشته بودند.
فيه ايضا عن ابن عباس قال سمعت اميرالمومنين
(عليه السلام ) يقول : طلبة هذا العلم على ثلاثة اءصناف اءلافاعرفوهم
بصفاتهم و اءعيانهم : صنف منهم يتعلمون للمراء و الجهل (الجدل خ ل ) و
صنف يتعلمون للاستطالة و الختل و صنف منهم يتعلمون للفقه و العقل و
العمل ؛ فاما صاحب المراء و الجهل تراه موذيا مماريا للرجال فى اندية
المقال قد تسربل
(1039) بالتخشع و تخلى من الورع فدق الله من هذا حيزومه
(1040) و قطع منه خيشومه
(1041) و اما صاحب الاستطالة و الختل
(1042) فانه يستطيل على اشباهه من اشكاله و يتواضع
للاغنياء من دونهم فهو لحلوائهم هاضم
(1043) و لدينه حاطم
(1044) فاعمى الله من هذا بصره و قطع من آثار العلماء
اءثره و اما صاحب الفقه و العقل و العمل تراه ذا كابة و حزن قد قام
الليل فى حندسه
(1045) و قد انحنى فى برنسه يعمل و يخشى خائفا و وجلا
من كل احدا لامن كل ثقة من اخوانه فشدالله من هدا اركانه و اعطاه يوم
القيمة امانه .
فى ((سفينة البحار)) عن
اسحاق بن عمار قال : دخلت على ابن عبدالله (عليه السلام ) فخبرته اءنه
ولد لى غلام فقال الاسميته محمدا قلت : قد فعلت قال : فلا تضرب محمدا
فلا تشمته (تشتمه خ ل ) جعله الله قرة عين لك فى حيوتك و خلف صدق بعدك
: قال قلت : جعلت فداك و فى اءى الاءعمال اءضعه ؟ قال : اذا اءعزلته
حياتك عن خمسة اءشياء فضعه حيث شئت لا تسلمه الى صيرفى فان الصير فى لا
يسلم من الربا و لا الى بياع الكفن فان صاحب الاءكفان يسره الوباء اذا
كان و لا الى صاحب طعام فانه لايسلم من الاحتكار و لا الى جز ار فان
الجزار يسلب منه الرحمة و لا تسلمه الى نخاس فان رسول الله (صلى الله
عليه و آله و سلم ) قال : شر الناس من باع الناس .(1046)
فيه ، قال الدميرى فى ((حياة الحيوان
)) فى لفظ الجزور: ذكر التوحيدى فى كتاب
((بصائر القدماء و سرائر الحكماء))
صناعة كل من علمت صناعته من قريش فقال : كان ابوبكر الصديق بزازا كذالك
عثمان و طلحه و عبد الرحمن بن عوف و كان عمر دلالا يسعى بين البايع
والمشترى و كان سعدبن اءبى و قاص يبرى النبل و كان وليدبن مغيره حد ادا
و كذلك ابوالعاص اءخو اءبى جهل و كان عقبة بن اءبى معيط خمارا و كان
ابو سفيان بن حرب يبيع الزيت و الاءدم و كان عبدالله بن جدعان نخاسا
يبيع الجوارى و كان النضربن الحارث عو ادا يضرب بالعود و كان الحكم بن
ابى العاص خصاء يخصى الغنم و كذلك حريث بن عمرو و الضحاك بن قيس الفهرى
و ابن سيرين و كان العاص بن وائل السهمى بيطارا يعالج الخيل و كان ابنه
عمرو بن العاص جزارا. كذلك ابو حنيفة صاحب الراءى والقياس و كان
الزبيربن العوام خياطا الى آخر.(1047)
قال الجزرى فى ((النهاية )):
كان عمر فى الجاهلية مبرطشا هو الساعى بين البايع والمشترى شبه الدلال
و يروى بالسين المهمله مبرطسا و قال الفيروز آبادى فى
((القاموس )) مثله و قال او هو بالسين
المهملة و قال المبرطس الذى يكترى للناس الابل و الحمير و ياءخذ عليه
جعلا.
ترجمه : دَميرى كه يكى از علماى عامه است در كتاب ((حياة
الحيوان )) خود در لفظ ((جزور))
مى نويسد: توحيدى در كتاب ((بصائر القدما و
سرائر الحكماء)) خود چنين گفته :
صنعت و شغل كسانى را كه از قريش به دست آورده ايم در زمان جاهليت و
شايد زمان بعد هم چنين است پس گفته : ابوبكر صديق بزاز بوده و هم چنين
عثمان و طلحه و عبد الرحمن بن عوف و عمر دلال بوده يعنى واسطه بين بايع
و مشترى و سعد بن ابى وقاص ((تير))
كه يكى از اسلحه هاى جنگ است مى تراشيده و وليدبن مغيره آهنگر بوده و
هم چنين ابوالعاص برادر ابى جهل و عقبة بن اءبى معيط شراب فروش و مى
ريز بوده و ابو سفيان بن حرب زيت و پوست مى فروخته و عبدالله جدعان
شغلش كنيز فروشى بوده و نضربن حارث مطرب بوده و در مجالس سازونى مى زده
و حكم بن ابى العاص حيوانات را اخته مى كرده يعنى در كوچكى تخم آن ها
را مى كشيده و هم چنين حريث بن عمرو و ضحاك بن قيس فِهرى و ابن سيرين
همين شغل را داشتند و عاص بن وائل سهمى معالجه حيوانات و اسبها را مى
نمود (به اصطلاح دام پزشك بوده ) و پسرش عمرو بن العاص قصاب بوده و
شغلش سر بريدن حيوانات بوده و هم چنين بوده است ابو حنيفه صاحب راءى و
قياس و زبير بن عوام پدر عبدالله بن زبير خياط و دوزنده بوده تا آخر
آنچه ذكر كرده . و جزرى كه يكى از لغويّين است در كتاب
((نهاية )) خود گفته : عمر در زمان
جاهليت ((مبرطش )) (به
شين ) بوده يعنى راهنما و واسطه بين فروشنده و خريدار و
((مبرطس )) (به سين ) هم روايت شده و
فيروز آبادى هم در كتاب ((قاموس
)) همين نحو ذكر كرده و گفته يا او به سين بى نقطه است يعنى
مبرطس و گفته شده آن كس را مى گويند كه براى مردم شتر و حمار كرايه مى
كند و براى اين كار حقى مى گيرد.
فيض كاشانى رحمة الله در رساله ((مرآت الاخرة
)) خود در وصف اهل بهشت حديثى از پيغمبر اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل فرموده : قال
(صلى الله عليه و آله و سلم ) انه ياءتى الملك الى اهل الجنة بعدان
يستاءذن فى الدخول عليهم فاذا دخلها فلهم كتابا من عندالله بعد اءن
يسلم عليهم من الله فاذا فى الكتاب لكل انسان مخاطب به من الحى القيوم
الذى لايموت الى الحى القيوم الذى لايموت اءما بعد فانى اءقول لشى ء كن
فيكون و قد جعلتك اليوم مثلى تقول لشى ء كن فيكون قال (صلى الله عليه و
آله و سلم ) فلا يقول احمد من اهل جنة لشى ء الا و يكون .(1048)
ترجمه : پيغمبر محترم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: به درستى كه
مى آيد از طرف خداوند متعال ملكى با نامه اى به سوى اهل بهشت پيش از
ورود بر آن ها اذن دخول مى طلبد همين كه وارد مى شود نامه اى از نرد
خدا براى آن ها مى آورد اولا سلام از طرف ذات مقدسش به آن ها مى رساند
و بعدا نامه را تسليم مى كند در او نوشته است : براى هر فردى كه مورد و
مشمول اين خطاب است از طرف زنده قائم به ذات آن چنان زنده كه مرگ و
نيستى براى او نيست به سوى زنده قائم به ذات آنچنانى كه مرگ و نيستى
براى او نيست ! اما بعد؛ به درستى كه من به هر چه امر كنم وجود پيدا كن
فورا اطاعت مى كند و وجود پيدا مى كند، بدان اى بنده ! تو را هم مثل
خودم قرار دادم تو هم به هر چه بگوئى وجود پيدا كن فورا، اطاعت نموده
پيدا مى شود! فرمود: هيچ يك از اهل بهشت به چيزى نمى گويد وجود پيدا كن
مگر اين كه فورا يافت مى شود.
در ((سفينة البحار)) محدث
قمى - طاب ثراه - در وصف اهل بهشت نيز حديثى نقل فرموده .
عن ابى عبدالله الصادق - صلوات الله عليه - قال
: اذا كان يوم القيامة يحاسب المومن تنتظره اءزواجه على عتبات الاءبواب
كما ينتظرن اءزواجهن فى الدنيا من عند العتبة ، قال : فيجى ء الرسول
فيبشر هن فيقول : قد والله انقلب فلان من الحساب . قال : فقلن : بالله
؟ فيقول : قد والله لقد راءيته انقلب من الحساب ، قال : فاذا جاء هن
قلن : مرحبا و اهلا ما اءهلك الذين كنت عندهم فى الدنيا باءحق بك منا.(1049)
ترجمه : امام ششم جعفر بن محمد (عليه السلام ) فرمود: همين كه روز
قيامت بر پا شود و به حساب خلايق رسند وقتى حساب بنده مومن را مى رسند،
زنهاى بهشتى او بر در خانه ها و قصرهاى آن ها انتظار ورود آن ها را مى
برند همچنان كه زنهاى آن ها در دار دنيا درب خانه هاشان انتظار ورود
شوهران خود را دارند، ناگاه قاصد مى آيد و به زنهاى بهشتى مژده آمدن آن
ها را مى دهد و مى گويد: به خدا قسم ! فلان كس مومن از حساب فارغ شد آن
ها مى گويند: تو را به خدا راست مى گوئى ؟ مى گويد: قسم به خدا ديدم او
را كه از حساب فارغ شد، ناگاه وارد مى شود به استقبالش مى رود و مى
گويد: خوش آمدى مرحبا، نيستند اهل تو كه در دنيا با آن ها مانوس بودى
بهتر و سزاوارتر از ما به تو.
قيل لبعض مالك اذا تكلمت بكى كل من يسمعك و لا
يبكى من كلام واعظ البلد احد فقالت ليست نائحة الثكلى كالمستاءجرة و قد
اخذ هذا المعنى بعض الشعراء.
گر بُوَد در ماتمى صد نوحه گر |
|
آه صاحب درد را باشد اثر |
ممتاز بود ناله ام از ناله عشاق |
|
چون آه مصيبت زده در حلقه ماتم
(1050) |
لذا فرمودند.
الموعظة اذا خرجت من القلب دخلت فى
القلب و اذا خرجت من اللسان لم يتجاوز الاذان . و نيز فرمودند:
العالم اذا لم يعمل بعلمه ،(1051)
در روايت ديگر فرمود:
العالم اذا لم يكن تقيا
زلت موعظته عن القلوب كما يزل المطر على الصفا. من كلام بعض الحكماء:
اذا اءردت ان يطيب عيشك فارض من الناس اءن يقولوا اءنت عديم العقل بدل
قولهم اءنت عاقل .
منماى به اين خلق مجازى خود را |
|
مشهور مكن به نكته سازى خود را |
خود مى دانى كه اهل مجلس كورند |
|
اى شمع چه هرزه مى گذارى خود را.(1052)
|
با مردم چشم خود خطابت بايد |
|
با كس نه سوال و نه جوابت بايد |
چشمى دارى و عالمى در نظر است |
|
ديگر چه معلم چه كتابت بايد.(1053)
|
فى ((الكشكول
)) اءيضا قال بعض الحكماء: اذا قيل نعم الرجل
انت و كان احب اليك من اءن يقال بئس الرجل انت ، فاءنت بئس الرجل .(1054)
عريضه يك نفر از شاگردان مرحوم حاجى سيد احمد كربلائى كه از تلامذه
مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى بوده - رضوان الله عليهما - به سيد
بزرگوار استادش مى نويسد: قدرى از تضرع بنويس ! جواب مى نويسد: و بارى
نوشته بودى در تضرع و ابتهال هم چيزى بنويس تا اين كه نوشتجات ناقص
نماند، نمى دانم بر اين حرف خنده كنم يا گريه ! اى كاش بر دل مباركت
زده مى شد و نوشته مى شد والا برد كاغذ خيلى زده اند و نوشته اند فدايت
اين مسئله و باقى مسائل راه آخرت آموختنى نيست بلكه نوشيدنى است ، تضرع
و ابتهال از درد سوز دل بر مى خيزد درد پيدا كن آن خود تضرع و ابتهال
مى آورد.
آب كم جو تشنگى آور به دست |
|
تا بجوشد آبت از بالا و پست |
هرگز شنيده شد كه زن بچه مرده را گريه تعليم كنند يا زن آبستن را
زائيدن بياموزند؟! بلى نوحه گر را كه اجاره كنند حرفهاى زن بچه مرده را
بگويد يا بازى زائيدن بخواهند در آورند محتاج به تعليم و آموختن خواهند
بود و از اين فرمايش سر و كار معلوم مى شود به ذكر و فكر نپرداخته ايد
تا آتش فراق مشتعل گردد و هم چنين در مجاهده هم كوتاهى نموده و مغرور
شده والا مجاهده صادقه علم وجدانى به قبائج اعمال و افعال و سكنات و
اخلاق مى آورد و اينها از دنائت مرتبه ذات نفس است كه حقيقتا جهنم
روحانى است اگر كسى خود را فعلا و حقيقتا در جهنم ديد محتاج به آموختن
تضرع و ابتهال نخواهد بود
و هم و النار كمن قدر
آها فهم فيها معذبون .(1055)
قل هل ننبئكم بالاءخسرين اءعمالا # الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و
هم يحسبون اءنهم يحسنون صنعا.(1056)
ترجمه ظاهر آيه مباركه : آيا خبر كنم شما را به زيانكارترين مردان از
روى كردارها؟ زيانكارترين مردمان در كردار آنانند كه كم و ضايع شد سعى
و شتافتن ايشان به عملهاى نيكونما در زندگانى دنيا. تفاسير مختلفه شده
از آيه مباركه از جمله فرمودند: مراد، اهل بدعت اند يا جمعى كه عمل به
ريا و سُمعه كنند و يا به آن عجب نمايند كه حكم به بطلان عمل آن ها
فرموده و ايشان مى پندارد كه عمل نيكو به جاى آورند فرداى قيامت كه روز
حاقّه مى باشد كه حقيقت اشياء بروز و ظهور بنمايد همه اعمال خود را
ضايع و هباءا منثورا مى يابد
و بدا لهم من الله
ما لم يكونوا يحتسبون # و بدا لهم سيئات ما كسبوا و حقا بهم ما كانوا
به يستهزئون .(1057)
از ابو سعيد خدرى مروى است كه در قيامت جمعى هستند كه اعمال ايشان از
كوه هاى تهامه بزرگتر باشد چون در ترازو نهند آن را وزنى نباشد ظاهر
شود مر ايشان را از جانب خدا از صنوف عذاب و فنون عقاب آن چه نبودند كه
گمان داشته بودند كه به ايشان رسد، يا هويدا گردد از خدا جزاى آن چه
مظنه ايشان نبوده باشد كه آن سيئات است بلكه آن ها را حسنات پنداشته
باشند و حال آن كه سيئات بوده باشد به جهت آن كه نه بر آن وجه بوده كه
خداى خواسته و فرموده .
مروى است محمد بن سكندر در حين موت جزع مى نمود پرسيدند: سبب چيست ؟
فرمود.
اءخشى اءن يبدولى من الله مالم احتسبه ؛
مى ترسم ظاهر شود مرا آن چيزى را كه حسنات مى پنداشتم و حال آن كه
سيئات بوده . از سفيان ثورى روايت كرده اند كه هرگاه اين آيه تلاوت مى
نمود مى گفت : ويل لاءهل الرياء! واى بر رياكاران را كه اعمال خود را
نيكو پنداشته فردا به جهت عدم اخلاص آن برايشان هويدا شود. از حضرت
رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند از تفسير
و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون
(1058) فرمودند:
هى
اءعمال حسبوها حسنات فوجدوها فى كفة سيئات .
ملاحظه فرمائيد آقايان اعزه اجله ممكن است و تصور مى فرمائيد از اجرت
زنا يا ربا يا ثمن شراب اجاره دكان به شراب ريز اجاره دهند يا معاملات
غير مشروع نمايند چيزى به دست آورند مخارج و مصرف سيد الشهداء (عليه
السلام ) نمايند يا مجلسى منعقد سازند فقيرى را از جاى خود برخيزانند و
بر او اهانت نمايند و تكبر نمايند اين مجلس محل صلوات خداوند و دعاى
حضرت رسول و ائمه طاهرين و ملائكه گردد. و حال آن كه فرمودند كسى كه
حرام بخوراند به برادر دينى خداوند شكم او را پر از آتش كند و درهم از
ربا بدتر است از هفتاد زنا كه آسان ترين آن ها مثل زناى با مادر است در
جوف كعبه و يا در مكان غصبى نشسته است ملائكه او را لعنت مى كنند حضرت
فرمودند: در تفسير آيه
تلك الدار الاخرة نجعلها
للذين لا يريدون علوا فى الاءرض و لا فسادا والعاقبة للمتقين
(1059)
اگر بخواهى بند نعلين تو بهتر باشد از بند نعلين برادر دينى خودت داخل
در اين تهديد خواهى بود. اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود:
فاعتبروا بما فعل الله بابليس اذا حبط عمله
الطويل و جهده الجهيد و كان عبدالله بستة آلاف سنة لايدرى اءمن سنى
الدنيا اءم من سنى الاخرة عن كبر ساعة واحدة .(1060)
فرمودند: كسى كه نظر نمايد به فقير دون نظر به غنى ثلث دين او مى رود،
اگر قلب او موافق ظاهر او باشد تمام دين او برود. آقاى من ! بگوشَت
نخورده فرمايش معصوم :
لاتزورون خيرا مما من اءن
تزورون . نشنيده :
رب تال القرآن و
القرآن يلعنه .(1061)
طاعت ناقص ما موجب غفران نشود |
|
راضيم گر مدد علت عصيان نشود |
از وصال شيرازى
اى دل اگر تو را قدرى درد دين بود |
|
قدر حسين و تعزيه اش بيش از اين بود |
ما اشك از او مضايقه داريم و چشم ما |
|
بر چشمه سار كوثر و خلد برين بود |
عشرت كنيم و تعزيه اش مى نهيم نام |
|
حاشا كه رسم و راه محبت چنين بود |
هر لحظه سر گذشتى از او گوش مى كنيم |
|
ناگشته زيب گوش فراموش مى كنيم |
دستور به ما داده اند تجاوز از آن يا اصلا نتيجه ندارد يا قليل النتيجه
است .
از حضرت صادق (عليه السلام ) روايت است كه فرمود: شنيده ام كه جماعتى
به زيارت امام حسين (عليه السلام ) مى روند با خود سفره ها بر مى دارند
كه در آن ها بزغاله هاى بريان و حلواهاست و اگر به زيارت قبر پدران يا
دوستان خود بروند اين ها با خود نمى برند. در حديث معتبر ديگر به مفضل
بن عمر فرمود كه زيارت بكنيد بهتر است از اين كه زيارت نكنيد و زيارت
نكنيد بهتر است از اين كه زيارت بكنيد. مفضل عرض نمود. پشت مرا شكستى !
فرمود: والله ! اگر به زيارت قبر پدران خود بروند اندوهگين و غمناك مى
روند و به زيارت آن حضرت كه مى روند سفره ها با خود بر مى دارند بلكه
بايد ژوليده مو و گرد آلوده برويد. به مضامين فوق است جناب مرحوم شيخ
جعفر شوشترى - طاب ثراه - در ذيل آيه (اءفراءيتم ما تمنون )
(1062)
كلماتى دارند آيا مى بينيد آن چه مى روند در رحمها از نطفه ها؟ آيا شما
بشر مستوى الخلقه نموديد يا ما مقدر نموده ايم بين شما مرگ را؟ مغلوب
نيستيم بر اين كه بدل نمائيم امثال شما را، خلق نمائيم از شما اشتباه
را، ايجاد نمائيم شما را در نشئه اى كه شما نمى دانيد آن نشئه را، كسى
كه قادر هست بر نشئه اولى قادر است بر نشئه ديگرى .
در
((كافى
)) از حضرت
سجاد (عليه السلام ):
العجب كل العجب لمن انكر
النشاءة الاخرى و هو يرى النشاءة الاولى
(1063) بعد از ذكر اين آيه مى فرمايد: مثلا الان
مال مردم را به باطل مى خوريد اين متبدل مى شود، اگر پول است سيخ سرخ
كرده آتشى مى شود، اگر زمين غصب كرده اى طوق آتشى مى شود به گردنت ،
خانه هست طوق آتشى مى شود به گردنت . هر كس بنا كند مسجدى را براى
نمايش به خلق و شنيدن خلق و شهرت ، طوق آتشى مى كنند به گردنش مى
اندازد هر كس خانه بسازد براى ريا و شنيدن و شهرت ، طوق آتشى مى شود به
گردنش . حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: همين طور ساير
اخلاق رذيله تماما متبدل مى شود، مال يتيم الان مى خورى يا پول است به
نظر تو گندم يا جو يا برنج يا نحو اين ها است ولى متبدل مى شود به آتش
اگر الان چشم آخرتى داشته باشى مى بينى اما چون ندارى حالا نمى بينى
ولى وقتى كه اوصاف تو متبدل شد مى بينى كه تماما آتش است .
الذين ياءكلون اءموال اليتامى ظلما انما ياءكلون
فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا،(1064)
همين طور است حال كسى كه در اين عالم ربا مى خورد و بدتر از هفتاد
مرتبه زنا با مادر و خواهر و ساير محارم خود مى كند، متبدل مى شود.
الان صحيح است در آخرت مثل ديوانه ها و مخبوطهاست
الذين ياءكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم
الذى يتخبطه الشيطان من المس
(1065) دانستى كه خداوند قادر عليم تو را دوباره
براى ثواب و عقاب مى آورد و ندانستى كه تمام حالات و اوصافت متبدل مى
شود الان كلام على (عليه السلام ) بشنو:
و
الخناق مهمل و الروح مرسل فى فينة الارشاد و راحة الاءجساد و باحة
الاحتشاد.(1066)
(هم اكنون به اعمال نيكو پردازيد تا ريسمان هاى مرگ بر گلوى شما سخت
نشده و روح شما براى كسب كمالات آزاد است و بدنها راحت و در حالتى قرار
داريد كه مى توانيد مشكلات يكديگر را حل كنيد.) علاج مرضهايت را بكن تا
متبدل نشده ، چاره بكن تا آتش ها برايت ظاهر نشده ، خاموش كن تا متصل
به آتش آخرت نشده باشد.
((امام على (عليه السلام
) و شب )) در مدح اميرالمومنين (عليه السلام )
على آن شير خدا شاه عرب |
|
الفتى داشته با اين دل شب |
شب ز اسرار على آگاه است |
|
دل شب محرم سرّالله است |
شب على ديد و به نزديكى ديد |
|
گر چه او نيز به تاريكى ديد |
شب شنفته است مناجات على |
|
جوشش چشمه عشق ازلى |
شاه را ديد به نوشينى خواب |
|
روى بر سينه ديوار خراب |
قلعه بانى كه به قصر افلاك |
|
سر دهد ناله زندانى خاك |
اشكبارى كه چو شمع بيزار |
|
مى فشاند زر و مى گريد زار |
دردمندى كه چو لب بگشايد |
|
در و ديوار به زنهار آيد |
كلماتش چو در آويزه گوش |
|
مسجد كوفه هنوزش مدهوش |
فجر تا سينه آفاق شكافت |
|
چشم بيدار على خفته نيافت |
روزه دارى كه به مُهر اسحار |
|
بشكند نان جوينى افطار |
ناشناسى كه به تاريكى شب |
|
مى برد شام يتيمان عرب |
پادشاهى كه به شب برقع پوش |
|
مى كشد بار گدايان بر دوش |
تا نشد پردگى آن سرّ جلى |
|
نشد افشاء كه على بود على |
شاهبازى كه به بال و پر راز |
|
مى كند در ابديت پرواز |
شه سوارى كه به برق شمشير |
|
در دل شب بشكافد دل شير |
عشق بازى كه هم آغوش خطر |
|
خفت در خوابگه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
|
آن دم صبح قيامت تاثير |
|
حلقه در شد از او دامن گير |
دست در دامن مولا زد در |
|
كه على بگذر و از ما مگذر |
شال شه وا شد و دامن به گرو |
|
زينبش دست به دامن كه مرو |
پيشوائى كه ز شوق ديدار |
|
مى كند قاتل خود را بيدار |
ماه محراب عبوديت حق |
|
سر به محراب عبادت منشق |
مى زند پس لب او كاسه شير |
|
مى كند چشم اشارت به اسير |
چه اسيرى كه همان قاتل او است |
|
تو خدائى مگر اى دشمن دوست |
كفن از گريه غسال خجل |
|
پيرهن از رخ وصال خجل |
در جهانى همه شور و همه شرّ |
|
ها على بشر كيف بشر! |
شب روان مست ولاى تو على |
|
جان عالم به فداى تو على
(1067) |
از سيد محمد حسين شهريار