سخر
لكم ما فى السموات و ما فى الاءرض .(852)
زمين را از براى فراش آدمى آفريد: جعل لكم
الاءرض فراشا.(853)
آسمانها را براى سقف آدمى آفريد: و جعلنا السماء
سقفا محفوظا.(854)
آفتاب را براى موذنى اوقات عبادات آدمى آفريد.
اءقم الصلاة لدلوك الشمس الى غسق الليل و قرآن الفجر.(855)
ستارگان را از براى دلالت آدمى آفريد: و علامات
و بالنجم هم يهتدون .(856)
انعام را براى طعام و جامه آدمى آفريد.
والاءنعام خلقها لكم فيها دف .(857)
اسب و استر را از براى سوارى آدمى آفريد: والخيل
والبغال والحمير لتركبوها وزينة .(858)
انواع نباتات را از براى آدمى آفريد: كلوا
وارعوا اءنعامكم .(859)
بعد از آن وعده فرموده كه هر چه بخواهى بدهم : و
آتاكم من كل ما ساءلتموه .(860)
پس فرمود: هر چه دعا كنى اجابت كنم : و قال ربكم
ادعونى اءستجب لكم .(861)
فرمود: بهشت عدن از براى تو آفريدم : و جنة
عرضها كعرض السماء و الاءرض .(862)
و چون همه را از براى آدمى آفريد آدمى را از براى خاص خدمت بندگى خود
آفريد: و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون .(863)
پس فرمود كه اگر خدمت نكنى بلكه به معصيت مشغول گردى همه گناهانت را
بيامرزم : ان الله يغفر الذنوب جميعا.(864)
و چون اين معانى معلوم شد پيدا گرديد كه كرامتهاى خداى تعالى در حق
آدمى بى نهايت است . چنانكه فرمود: و ان تعدوا
نعمة الله لا تحصوها.(865)
اقوال ديگر هم هست زبان ثناگو به او عطا كرديم . تفضيل داديم آدمى را
بر ملائكه . او را قادر گردانيديم بر سخن گفتن و غيرها. حال چنانچه
انسان علم و معرفت پيدا نموده به الطاف عميمه حضرت رب العزة و اينكه
اين عنايتها از ناحيه او است نسبت به بنده مفلس لا شى ء ناچار كه از
لوازم اين علم محبت به او است كه يكى از موجبات حب احسان است .
ان الانسان عبيد الاحسان و قد جبلت القلوب على
حب من اءحسن اليها و بغض من اءساء اليها.(866)
لذا قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): اللهم لا تجعل لفاجر
على يدا فيحبه قلبى . اشار الى اءن حب القلب للمحسن اضطرار لا يستطاع
دفعه و هو جبلة و فطرد لا سبيل الى تغيرها. و از ثمره اين معرفت
و علم ، حيا است از منعم ورازق . لازمه ايمان و معرفت حيا مى باشد.
چنانچه در ((بحار)) روايت
ذكر شده : الحياء و الايمان مقرونان بقرن
(867) واحد فاذا ذهب احدهما تبعه الاخر.(868)
ايضا فى ((البحار)) عن
ابى عبدالله (عليه السلام ): قال : لاايمان لمن لاحياء له .(869)
ايضا عن الصادق (عليه السلام ): الحياء من الايمان و الايمان فى الجنة
(870) و من فى قوله من الايمان .
اما للسبية يعنى تحصل الحياء بسبب الايمان لاءن الايمان بالله و برسوله
و الثواب و العقاب و قبح ما بين الشرع قبحه يوجب الحياء من الله و من
الرسول و من الملائكة .
و اما تبعيضيد اءى من الخصال التى هى من اءركان الايمان و الحياء.
چنانچه مرحوم مجلسى - طاب ثراه - در بيان خود در ((بحار))
ذكر فرموده : الحياء ملكة النفس توجب انقباضها
عن فعل القبح و انزجارها عن خلاف الاداب خوفا من اللوم . جبرئيل
خدمت حضرت آدم عرض نمود: يكى از اين سه را ماموريد اختيار نمائيد: عقل
و ايمان و حيا. حضرت آدم عقل را اختيار نمود. جبرئيل به ايمان و حيا
گفت كه شما برويد. گفتند: ما مامور هستيم از عقل جدا نشويم !
در ((مصباح الشريعة ))
عبارتى در باب حيا فرموده اند اكتفا مى نمائيم به معنى آن : صاحب حيا
مشغول به خود است از مردم كناره جو است . و از آن چه مردم در اويند طبع
آن منزجر. و اگر صاحب حيا واگذارده بشود با احدى مجالست نمى كند. حضرت
صادق (عليه السلام ) فرمود: كه حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم ) فرموده : خدا به بنده كه اراده خوبى دارد خوبى هاى آن را از جلوى
چشم قلب مى برد و بديهاى او را جلوى چشم او قرار مى دهد از معرضين خدا
كراهت مجالست كند. فى ((الكشكول
)):
ما وهب الله لامرى ء وهبته |
|
احسن من عقله و من اءدبه |
هما جمال الفتى فان فقدا |
|
ففقده للحياة اءجمل به
(871) |
در
((نزهة القلوب
))
آورده كه وقتى در قزوين مردى غريب در بازار در شب وفات كرد سگى داشت
چون او را در مقبره بردند سگ نيز به اتفاق جنازه رفت . چون به خاك
سپردند او را سگ باز آمد و به جاى وفات آمد خود را چندين بر زمين زد تا
هلاك شد و آن حالت را مردم بازار مشاهده نمودند. و بر همگان وفادارى سگ
معلوم گشت . كمتر است از سگ ، آن كه حق نمك را عارى است .
از مرحوم حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى قدس سره : يا جاهل ، يا مسكين ،
اى قبيح عمل ، اى كسى كه حيا ندارى ، اى كسى كه ايمان ندارى ، بلكه نه
عقل دارى و نه شعور! اگر حيوانى از بهائم از مالكش بفهمد ده يك آنچه تو
از مالك خود راءفت و مهربانى ديدى انس به او مى گرفتى و مراقب او بود
طبعا در حضور او بسيار ديدى بعضى از حيوانات بلكه بعضى از سگان را
مراقب صاحب خود كه مباشر طعام دادن اويند به مراقبتهاى عجيبه اگر تامل
نمائى به چشم دقت در معامله سگ با صاحبش و وفاى او در معامله اش خواهى
ديد او را بسيار از خودت با حياتر و باوفاتر. اى انسان عاقل ! انصاف
بده چگونه صحيح است از براى تو راضى شوى در معامله ات با اين خداى جليل
و منعم جميل كه احصاء نمى توان نمود نعمتش را بر تو، بلكه اهل آسمان و
زمين قدرت ندارند آن را و قدرت ندارند اندازه گيرى نمايند ذره اى از
بزرگى سلطنت او را عقول عقلا و علوم علماء و فهوم حكما پست تر باشى از
معامله سگ با صاحبش آيا نمى دانى صاحب سگ بسا است چيزى نمى دهد جز
استخوان خالى . با وجود اين تمام شب حفظ مى كند او را و حفظ خانه و
حَشَم او را و زد و خورد مى نمايد با هر كس كه حس مى نمايد داخل شدن
خانه صاحبش را از غريبها و هر كس كه اراده دارد غَنَم و حَشَم او را از
گرگان . و بسا است فراموش مى نمايد آن استخوان خالى را به او نمى دهد
تحمل گرسنگى را مى نمايد در تمام شب درب خانه او را رها نمى كند و در
خانه ديگرى نمى رود. گوش نما كم حيا! اى بى حيا! خيانت مى كنى با صاحب
رفيق خود و منعم شفيق خود با اينكه تو را طعام مى دهد از غذاهاى لطيف
به اين اكرام و تشريف در خانه هاى عالى و ظرف هاى گرانبهاء. فروتنى مى
كنى براى دشمن او. سجده مى كنى او را، اطاعت مى نمائى او را، چگونه
خواهد شد حال ما اگر خالق ما خطاب بكند با ما در معاملات ما اى قبيح ،
اى وقيح ! خوارتر از من نيافتى در معامله ات از من حيا نكردى خجالت
نكشيدى مگر من تو را خلق نكرده ام لباس وجود بر تو نپوشانيده ام ،
مستوى الخلقه تو را خلق نكرده ام ؟! به نفس خود مباشر تدبير امور تو
شده ام به طورى كه حاضر نشده ام نعمتى دون نعمتى از براى تو، از وصف او
وصف كنندگان عاجزند حسابگرها از شماره آن بر شماره قدرت ندارند. معصيت
كردى به چشمى كه نعمت من است و حال آنكه من مى بينم و شاهد هستم بر تو،
تو را امر كرده ام به امرى كه در او صلاح تو بود.
دشمن من و دشمن تو، تو را امر كرد به امرى كه در او هلاكت تو بود
مخالفت من را نمودى و اطاعت دشمن من و دشمن خودت نمودى در حضور من و
جميع اسباب اطاعت تو نسبت به دشمن در نعمتهاى من است بر تو، تو را
خواندم به كرامت خودم و مجلس انس خودم و حال آنكه من منعم و رازق تو
هستم براى تكريم و احترام . و تو اعراض از من نمودى دشمن من تو را
خواند به طاعت خودش و همسايه گرى خود در اسفل السافلين و در دركات
هاويه . اجابت كردى او را و اطاعت نمودى شايد براى مثل اين احوال
فرمايش حضرت صادق (عليه السلام ) باشد كه فرمود: براى حساب اگر هيچ
حسابى و ترسى و هول نباشد جز افتضاح و پرده درى روز قيامت ، (سزاوار
بود كه انسان (سر به كوه نهاده ) و از قله كوه ها (ديگر به شهرها) فرود
نيايد!).
(872
)
ايضا فى الحياء
معصوم (عليه السلام ) فرمود: حيا شعبه اى از ايمان است كسى كه
حيا ندارد ايمان ندارد. قال على (عليه السلام ):
ان الحياء والعفة من خلائق الايمان و انهما لسجية الاءحرار و شيمة
الاءبرار.(873)
وقد فسر ((لباس التقوى ))
فى قوله تعالى بالحياء و فى الخبر: ان الله يحب الحيى المتعفف و يبغض
الوقح الملحف .(874)
قيل لبنت ارسطاطا ليس : ما اءحسن فى المراءة ؟ قالت :
الحمرة التى تعلو فى وجهها من الحياء. و فى الحديث : اذا لم تستحى
فاصنع ما شئت .(875)
قال الشاعر
اذا لم تخش عاقبة الليالى |
|
و لم تستحى فافعل ما تشاء |
فلاو اءبيك ما فى العيش خير |
|
ولا الدنيا اذا ذهب الحياء |
قال الشاعر
اذا قل ماء الوجه قل بهائه |
|
ولا خير فى وجه اذا قل مائه |
حيائك فاحفظه عليك فانما |
|
يدل على فضل الكريم حيائه |
و قارن اذا قارنت حرا فانما |
|
يزين و يزرى بالفتا قرنائه |
و اقلل اذا ما قلت قولا فانه |
|
اذا قل قول المرء قل خطائه |
قال الصادق (عليه السلام ): من علامات شرك
الشيطان الذى لا يشك فيه اءن يكون فحاشا لا يبالى ما قال و ما قيل فيه
.(876)
ساءل رجل فقيها: هل فى الناس من لا يبالى ما قيل له ؟ قال : من تعرض
للناس يشتمهم و هو يعلم اءنهم لا يتركونه فذلك الذى لا يبالى ما قال
و ما قيل فيه .(877)
حكايت عابد و سگ
قال اميرالمومنين (عليه السلام ): و الله
لدنياكم هذه اءهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم
(878)
ترجمه : به خدا سوگند كه اين دنياى شما خوارتر است در ديدگان من از
استخوان بى گوشت خوكى كه باشد در دست صاحب جذام . و اين نهايت تحقير
است از دنيا چه استخوان از هر چيز بى قدرى خوارتر است خصوص اگر از
خوك باشد و خصوص اگر در دست مجذوم باشد كه در اين حال هيچ چيز از آن
پليدتر نيست . حال اى برادر مهربان به من گوينده نظر مكن ، نگاه به
كلام حق نما از هر كه باشد.
منصور عمار بنابر نقل شيخ عطار موعظه مى نمود كسى رقعه اى به او داد
گشود باز نمود ديد در آن نوشته :
غير التقى ياءمر الناس بالتقى |
|
طبيب يداوى الناس و هو مريض |
يعنى كسى كه پرهيز كار نيست مردم را امر به تقوى مى نمايد مثل طبيبى
ماند مردم را مداوا نمايد خود طبيب مريض باشد و علاج بيماران نمايد و
خود او از همه بيمارتر باشد. منصور جواب داد: اى مرد! تو به قول من عمل
كن كه قول و علم من تو را سود دارد و تقصير من در عمل تو را زيان
ندارد. تاملى در فرمايش مولا اميرالمومنين (عليه السلام ) بنما بلكه تو
را بى رغبت نمايد به اين عجوزه زينت شده كه دنيا باشد و مقتولين او. چه
باشد حال ما مردمى كه عمرى به نعمت حق تعالى گذرانيده چون مقام امتحان
و ابتلاء آنها مى شود كفران نِعَم كرده كرده و روى از مُنعم حقيقى
تافتند به سوى غير خدا شتافتند و مرتكب شدند آنچه را كه شايسته آنها
نبوده .
شيخ بهائى - طاب ثراه - اين مثل را زده :
عابدى در كوه لبنان بُد مقيم |
|
در بن غارى چه اصحاب رقيم |
روى دل از غير حق بر تافته |
|
گنج عزت را ز عزلت يافته |
روزها مى بود مشغول صيام |
|
يك ته نان مى رسيدش وقت شام |
نصف آن شامش بُدى نصفى سحور |
|
و از قناعت داشت در دل صد سرور |
بر همين منوال حالش مى گذشت |
|
نامدى از كوه هرگز سودى دشت |
از قضا يك شب نيامد آن رغيف |
|
شد زجوع آن پارسا زار و نحيف |
كرد مغرب را ادا وانگه عشاء |
|
دل پر از وسواس از بهر غذا |
بس كه بود از بهر قوتش اضطراب |
|
نه عبادت كرد عابد شب نه خواب |
صبح چون شد زان مقام و زان سرير |
|
بهر قوتى آمد آن عابد به زير |
بود يك قريه به قرب آن جبل |
|
اهل آن قريه همه گبر و دغل |
عابد آمد بر در گبرى ستاد |
|
گبر او را يك دو نان جو بداد |
كرد آهنگ مقام خود دلير |
|
تا كند افطار بر خبز شعير |
در سراى گبر بُد گرگين سگى |
|
مانده از جوع استخوانى ورگى |
پيش او گر خط پرگارى كشى |
|
شكل نان بيند بميرد از خوشى |
بر زبان گر بگذرد لفظ خبر |
|
خبز پندارد رود هوشش ز سر |
كلب بر دنبال عابد بو گرفت |
|
از پى او رفت و رخت او گرفت |
زان دو نان عابد يكى پيشش فكند |
|
پس روان شد تا نيايد ز او گزند |
سگ بخورد آن نان و از پى آمدش |
|
تا مگر بار دگر آزاردش |
عابد آن نان دگر دادش روان |
|
تا كه باشد از عذابش در امان |
كلب آن نان دگر را نيز خورد |
|
پس روان گرديد از دنبال مرد |
همچو سايه از پى او مى دويد |
|
عف و عف مى كرد و رختش مى دريد |
گفت عابد چون بديد اين ماجرا |
|
من سگى چون تو نديدم بى حيا |
صاحبت غير از دو نان چيزى نداد |
|
آن دو نان را بستدى اى كج نهاد |
ديگرم از پى دويدن بهر چيست |
|
و اين همه رختم دريدن بهر چيست ؟ |
سگ به نطق آمد كه اى صاحب كمال |
|
بى حيا من نيستم چشمى بمال ! |
هست از روزى كه من بودم صغير |
|
مسكنم ويرانه اين گبر پير |
گوسفندش را شبانى مى كنم |
|
خانه اش را پاسبانى مى كنم |
گه به من از لطف نانى مى دهد |
|
گاه مشت استخوانى مى دهد |
گاه غافل گردد از اطعام من |
|
و از تغافل تلخ گردد كام من |
روزگارى بگذرد اين ناتوان |
|
نه زنان يابد نشان نى ز استخوان |
گاه هم باشد كه اين گبر كهن |
|
نان نيابد بهر خود نى بهر من |
چون كه بر درگاه او پرورده ام |
|
رو به درگاه دگر ناورده ام |
هست كارم بر در اين پير گبر |
|
گاه شكر نعمت او گاه صبر |
تو كه نامد يك شبى نانت به دست |
|
در بناى صبر تو آمد شكست |
از در رزاق رو بر تافتى |
|
بر در گبرى روان بشتافتى |
بهر نانى دوست را بگذاشتى |
|
كرده اى با دشمن او آشتى |
خود بده انصاف اى مرد گزين |
|
بى حياتر كيست من يا تو ببين |
مرد عابد زاين سخن مدهوش شد |
|
دست خود بر سر زد و بيهوش شد |
اى سگ نفس بهائى پند گير |
|
اين قناعت از سگ آن گبر پير |
بر تو گر از صبر نگشايد درى |
|
از سگ گرگين گبرى كمترى
(879) |
فى
((الامالى
)) مفضل بن
عمر از حضرت صادق (عليه السلام ) از پدرش و پدرانش فرموده : كه رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود خداى عزوجل وحى به دنيا فرمود
به تعب بينداز خدمتكاران خود را خدمت كن به كسى كه تو را ترك كرده .
مفاد فرمايش آنكه كسى كه توجه به حق و به طرف آخرت نمود دنيا خادم او
خواهد بود و بر عكس چنانچه احتمال طرف دنيا نمود و حق و آخرت را عقب سر
انداخت بايد تعب كشد و به جان كندن اداره نمايد خود را مى فرمايد حق
سبحانه
فالذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة
و رزق كريم
(880) آن اشخاصى كه ايمان آورده اند و عمل صالح
نمودند از براى آنهاست مغفرت و رزق كريم يعنى رزق بدون منت و تعب بلكه
بودن طلب چنانچه در كتاب
((خلاصه
)) است
(881) ايضا معصوم فرمود: من يك آيه سراغ دارم اگر همه
مردم به آن آيه عمل نمايند همه را كافى است .
(و
من يتق الله يجعل له مخرجا)(882)
(و من يتق الله يجعل له من اءمره يسرا؛)(883)
كسى كه پرهيزگار شد خداوند روزى او را از جائى كه اطلاع ندارد مى رساند
- كسى كه پرهيزكار شد امور او را به آسانى مى گذارند. حضرت سجاد (عليه
السلام ) فرموده اند: كسى كه هم او آخرت شد خداوند هم دنياى او را
اصلاح فرمايد. حضرت اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: حكما و فقها
وقتى كه مكاتبه به يكديگر مى كردند اين سه چيز را مى نوشتند چهارم
نداشت : كسى كه هَمّ او آخرت شد خداوند هَمّ دنياى او را اصلاح مى
فرمايد، كسى كه سريره خود را اصلاح نمايد خداوند ظاهرا را اصلاح
فرمايد، كسى كه اصلاح نمايد بين خودش و خداى خودش ، خدا بين او و مردم
اصلاح مى فرمايد. حضرت صادق (عليه السلام ) فرمود: خدا ابا دارد اينكه
روزى دهد به متقى مگر از راهى كه اطلاع ندارد. فى
((الفقيه
)) از حضرت صادق (عليه السلام ) از پدرانش : كسى
كه روزى او را خداوند بدهد نه پائى براى او برداشته و نه دستى طرف او
كشيده و تكلمى به زبان ننموده و متعرض او نشده اين شخص از آن اشخاص هست
كه خداوند در كتاب خود ذكر كرده است :
و جعلنا
السماء سقنا محفوظا.(884)(885)
و فى الحديث القدسى
((يابن آدم
)) آمده : من غنى هستم احتياجى در ذات مقدس من نيست اطاعت من در
اوامر من بنما تو را غنى نمايم كه احتياجى براى تو نباشد. پسر آدم ! من
حى هستم مرگ از براى من نيست در اوامر اطاعت كن مرا تو را حى نمايم
نميرى .
پسر آدم ! من چيزى بخواهم موجود شود بگويم كن ، فيكون . در اوامر من
اطاعت نما مرا، قرار بدهم تو را به چيزى بگوئى كن فيكون . فى
((البحار
)) از حضرت صادق
(عليه السلام ) از پدرانش از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم )
فرموده است خداى عزوجل : هر بنده كه اطاعت من كند واگذار به غير نمى
كنم .
(886)
فى
((البحار
)) از حضرت
صادق (عليه السلام ) از پدرانش (عليهم السلام ) از حضرت رسول (صلى الله
عليه و آله و سلم ) فرمود حق سبحانه فرمود: پسر آدم ! در اوامر من
اطاعت كن مرا آنچه صلاح تو است به من ياد مده .
(887)
از اميرالمومنين (عليه السلام ) مروى است : مردم ترك نمى كنند امر آخرت
را بر اصلاح امر دنياى خود خداى تعالى مى گشايد بر آنها چيزى را كه ضرر
آن زيادتر باشد براى آنها.
و نقل شده مريم همين كه مشغول شد به عيسى ، شنيد آوازى مى گويد: چون كه
سر تو صاف بود تو را روزى داديم در زمستان و تابستان بدون واسطه و بدون
شدت و تعب وقتى كه گردانيدى سر خود را از من نمى آيد روزى تو الا به
شدت . حتى گفته شد به تو تكان بده درخت خرما را تا خرما بريزد بر تو
خرماى پاكيزه .
در
((تفسير منهج
)) است
چون به كلمه
((هزى
))
مريم مخاطب گشت گفت : بار خدايا پيش از اين كه رنجور شوم روزى مرا مى
رساندى بى تعب و تلاش ، اكنون كه به درد مخاض گرفتارم مرا مى فرمائى كه
درخت را بجنبان تا خرما بيفتد اين چه حكمت است ؟ خطاب رسيد پيش از اين
مجرد بودى از جميع علائق بالكليه متوجه ما بودى اكنون گوشه دلت به عيسى
تعلق گرفته ! و گويند حكمت در اينكه درخت خرما مامور نشد به ميوه
افكندن بدون هزّ و تحريك ، آن است تا بندگان بدانند كه عادت الهى جارى
شده به كسب و كوشش روزى تحصيل نمايند كه حديث :
الحركة يوجب البركة : مويد آن است . در
((كشكول
)) شيخ بهائى است جناب اويس قرنى فرمود:
استوارترين سخنى كه حكما گفته اند اين است : با يك روئى بساز كه تو را
از همه روها كفايت كند. يعنى روى خود را از غير بگردان و روى يك جهت به
جانب حق سبحانه و تعالى درست كن كه اين معنى تو را كافى خواهد بود. از
ماسواى او بى نيازت خواهد كرد. اين كلمه از كتابهاى آسمانى يافته اند
كه خداوند تبارك و تعالى فرموده است : كه هرگاه علماء و دانشمندان دنيا
را دوست دارند و به محبت دنيا گرفتار گردند من لذت مناجات را از دل
ايشان محو مى كنم و ايشان را به همان حال وا مى گذارم . عذابى سخت تر
از محجوب شدن از لذت مناجات الهى نيست .
(888)
مى خواهم چند حديث و روايت بر تاييد آن عرضه بدارم بلكه با توجه به آن
كوشش و سعى از اين مقام رفيع غفلت ننمائيم براى اختصار به فارسى نوشته
مى شود. در
((جواهر السنيه فى اءحاديث القدسيه
)) از حضرت صادق (عليه السلام ) روايت است : حق
سبحانه وحى فرمود به داود (عليه السلام ): اى داود! قرار مده بين من و
بين خود عالمى را كه گرفتار دنيا شده باشد. باز مى دارد بندگان مرا از
طريق محبت من اين جماعت راهزنان بندگان من هستند كه به سوى من مى
خواهند بيايند، پست تر عذابى كه به آنها مى نمايم حلاوت مناجات خود را
از قلوب آنها بر مى دارم !
(889)
در اخبار داود (عليه السلام ) است : اى داود! اولياء من را با همّ دنيا
چكار؟ همّ دنيا حلاوت مناجات را از قلب آنها مى برد، محبت من از اولياء
خود اين است آنها بايد روحانيين باشند.
فيه ايضا: پست تر آنچه معامله مى كنم با بنده كه عامل به علم خود نيست
از هفتاد عقوبت باطنى آن است از قلبشان شيرينى مناجات خود بر مى دارم .
در
((كشكول
)) شيخ بهائى
است :
هوشمندى از اَحبار بنى اسرائيل و دانشمندى از كبار ذريه يعقوب (عليه
السلام ) با خداوند تعالى مناجات كرد و گفت : اى خالق ، اى پروردگار
آموزگار! تا كى من عصيان ورزم و اطاعت و انقياد و فرمان بردارى تو نكنم
و تو مواخذه نفرمائى ، عقاب و عذاب نفرمائى مرا. حق تعالى نزد پيغمبر
آن زمان فرشته اى فرستاد به رسالت برو به آن دانشمند غافل بگو كه تا كى
تو را عقاب كنم و تو ندانى همين بس نيست كه لذت مناجات و دعا را از دل
تو بر داشتم از اين بيشتر چه عقابى مى خواهى ؟!
(890)
در حديث معراج هست : اگر بنده نماز كند مثل نماز اهل آسمان و زمين ، و
روزه بگيرد چون اهل آسمان و زمين مثل ملائكه از طعام خود را باز دارد
در قلب او ببينم به قدر ذره اى از محبت دنيا و زينت دنيا و آوازه و
شهرت در دنيا، در جواز من سكونت ندارد از قلب او محبت خود را بر مى
دارم قلب او را تاريك مى نمايم تا مرا فراموش نمايد حلاوت معرفت خود را
به او نمى چشانم .
مرحوم حاج ميرزا جواد آقا تبريزى - طاب ثراه - در
((اسرار
الصلوة
)) مى فرمايد: اين روايت حاكم است در
اينكه محب دنيا قلب او تاريك است فراموش دارد خدا را در آن دل نور ذكر
حق نيست به درستى كه كسى كه خوشحال است به دنيا و دنيا قرة العين اوست
خوشحال به حق نيت . هم او با قرة العين اوست از جميع آنچه ما ذكر نموده
ايم دانسته مى شود اينكه علاج كلى از براى كسى كه محبت دنيا در دل او
قوى است براى مقهور ساختن همّ خود را به حضور و تضرع در نماز تمام نمى
شود مگر اينكه قلع و قمع نمايد از دل خود حب اين دنياى دنى را و بخوان
((مناجات محبين
)) حضرت
سجاد (عليه السلام ) را ببين در پيشگاه حضرت احديت چه عرض مى كند:
الهى من ذا الذى ذاق حلاوة محبتك فرام منك بدلا.
خداى من كيست چشيد شيرينى محبت تو را بدلى از تو گرفت .
اكنون برگشت به مطلب قبلى خود نمائيم .
حق پرستى ، دنيا و آخرت را معمور مى نمايد بر عكس خلق و هوى پرستى ،
دنيا و آخرت را تباه مى نمايد. نشنيده ايد در وصاياى ابوالاسود دئلى به
پسر خود چنانچه در
((سفينة البحار
))
در لغت
((سود
)) ذكر
فرموده اند. از جمله آن اين است : عزتى چون علم نيست ، به درستى كه
سلاطين حاكم اند بر خلق و علما حاكم اند بر سلاطين .
(891)
البته علماى عامل مقصود است اى عالم به علمت عمل كن تا حكمت بر ما سوى
نافذ شود.
حديث شريف معصوم را به نظر آورد، خداى دنيا را به نيت آخرت عطا مى
فرمايد و عطا نمى كند آخرت را به نيت دنيا. آخرت خواه شو تا دنياى تو
اداره شود. شعر عوامانه به نظر آورد.
دنيا طلبان از غم دنيا مردند |
|
عُقبا طلبان فيض دو دنيا بردند |
در
((مجموعه ورام
)) حسن
بن على بن عسكرى (عليه السلام ) فرمود: حديث كرد مرا پدرم از پدرانش .
يكى از اصحاب پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ابوذر غفارى
بود يك روز خدمت آن بزرگوار رسيد عرض نمود من شصت راءس گوسفند دارم
كراهت دارم از خدمت شما جدا شوم بروم سر گوسفندان خود و كراهت دارم
واگذار بر چوپان نمايم درست توجه آنها نكند. چه كنم ؟ حضرت فرمود: برو
مواظب گوسفندان خود باش .
پس ابوذر رفت روز هفتم خدمت حضرت رسيد، آن بزرگوار سوال فرمود: چه كردى
با گوسفندان خود؟ عرض نمود: قصه عجيبى مشاهده نموده ام ! فرمود: آن قصه
چيست ؟ عرض كرد: يا رسول الله بين آنكه در نماز بوده ام گرگى آمد در
گوسفندان من گفتم يا رب با نماز چه كار كنم با گوسفندان چه كار كنم ؟
اختيار نمودم نماز را بر گوسفندان خود. شيطان آمد وسوسه كرد اگر نماز
را قطع نكنى و گرگ در گوسفندان تو داخل شود همه گوسفندان تو را هلاك مى
كند، اسباب معيشت تو قطع مى شود، به شيطان گفتم : توحيد خدا و ايمان به
محمد و دوستى برادرش سيد خلق بعد از او على بن ابى طالب و دوستى ائمه
طاهرين از اولاد او و دشمنى دشمنان او كه باقى است هر چه فوت شود بعد
از اين سهل است . اقبال به نماز نمودم پس رگ آمد يك گوسفند گرفت و برد
و من مى ديدم ناگاه شيرى آمد گرگ را دو نيم نمود گوسفند را از دهان گرگ
گرفت به گله داخل نمود.
ندا كرد يا اباذر اقبال به نماز خود كن خداوند مرا موكل گردانيده به
گوسفند تو تا تو نمازت تمام شود و من اقبال به نماز نمودم . تعجب مرا
فرو گرفته جز خدا عالم به آن نيست ، شير مرا گفت برو به نزد محمد (صلى
الله عليه و آله و سلم ) سلام من را به او برسان و خبر به آن بزرگوار
بده خداوند اكرام نمود مصاحب تو را كه حافظ شريعت تو است كه موكل
گردانيد شيرى بر گوسفندان تو كه حفظ نمايد آنها را، آنها كه اطراف حضرت
بوده اند تعجب نمودند.
(892)