گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد اول)

عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره )

- ۱۶ -


و اصحب خيار الناس حيث لقيتهم   خير الصحابة من يكون عفيفا
و الناس مثل دراهم ميزتها   فوجدت فيها فضة و زيوفا
معنى شعر :
(از مردى سوال مكن ، از قرين او سوال كن . قرين به قرين خود اقتداء مى كند، اگر در ميان قومى بودى با خوبان آنها مصاحبت نما با مردمان پست آنها مصاحبت منما. با آنها پست مى شوى و به هلاكت مى افتى ، مردمان را كه ملاقات نمودى با خوبان آنها مصاحبت نما. بهترين همنشين آن است كه عفيف باشد، مردمان مثل پول است خوب و بد پول را از هم ديگر جدا مى كنى طلاى بى غش را از روكش دار جدا مى كنى .)
معامله تو اى عزيز من نسبت به رفيق پيدا كردن بايد دقيق تر و اهميتش نزد تو بايد بيشتر باشد. دقت ننمودن در پول ضرر دنيوى دارد و جزئى است ، عدم دقت در رفيق و جليس ضررش اخروى و ابدى است ، اگر اى برادر من ايمان دارى به كلام حق و فرمايش او: و الاخرة خير و اءبقى .(504) عرض ‍ حسين (مولف ) را سرسرى مگير. امروزه عمليات ما فرياد مى كند: و الدنيا خير و ابقى ؟ عند الصباح يحمد القوم السرى .
قال لقمان لابنه : كن عبدا للاءخيار و لا تكن ولدا للاءشرار.

لقمان به پرسش فرمود: بنده خوبان شو اولاد اشرار مشو.
 
با هر كه نشستى و نشد جمع دلت   از تو نرهيد زحمت آب و گلت
زنهار ز صحبتش هراسان ميباش   ورنه نكند روح عزيزان به حلت
و من وصيته اميرالمومنين (عليه السلام ) به فرزندش جناب امام حسن (عليه السلام )
اذا نزل بك كلب الزمان (505) اءو قحط الدهر(506) فعليك بذوى الاءصول الثابتة و الفروع النابتة من اءهل الايثار و الشفقة و الرحمة فانهم اءقضى للحاجات و اءمضى للملمات و اياك و ذوى الاءكف اليابسة و الوجوه العابسة الذين اذا اعطوا منوا و اذا منعوا ضنوا پس فرمود:
 
و اساءل العرف ان ساءلت كريما   ذا مروة يعرف الغنى و اليسارا
فسؤ ال الكريم يورث عزا   و سوال اللئيم يورث عارا
و اذا لم تجد من الذل بدا   فاءلق بالذل ان لقيت كبارا
ليس اجلالك الكبار بعار   انما العار اءن تجل الصغار(507)و(508)
معنى حديث وصيت على (عليه السلام ) به فرزندش حضرت حسن (عليه السلام ):
(اگر سختى روزگار و زمانه بر تو فرود آمد بر تو باد به مردمان اصيل كه اهل ايثار و شفقت و رحمت مى باشند. آنها سريع تر در برآوردن حاجات و رفع ملمّات مى باشند. مبادا نزد آنهائيكه صاحبان كفهاى خشك و رويهاى عبوس و به هم كشيده هستند بروى . چيزى كه مى دهند منت مى گذارند پس اشعار بالا را خواند:
معنى شعر: اگر چيزى طلب مى كنى از مرد كريم طلب نما كه صاحب مروت باشد، غنا و رفاهيت را شناخته باشد. سوال كريم باعث عزت است و سوال لئيم باعث عار است . اگر چاره نديدى جز اختيار ذلت نزد شخص بزرگ برو، بزرگ كردن تو شخص بزرگ را ننگ و عار نيست . عار و ننگ آن است شخص پست و خوار را جليل و بزرگ نمائى .)
و طبق همين اشعار، شاعر فارسى زبان گفته است :
 
كريم زاده چو مفلس شود در او پيوند   كه شاخ گل چو تهى گشت بارور گردد
لئيم زاده چو منعم شود از او بگريز   كه مستراح چو پر گشت گنده تر گردد
فى ((البحار)) عن ابى عبدالله (عليه السلام ) قال : مر عيسى بن مريم على قرية قد مات اءهلها و دوابها فى اءفنية و الطرق فقال (عليه السلام ): اءما انهم لم يموتوا الا بسخطة و لو ماتوا متفرقين لتدافنوا. فقال الحواريون : يا روح الله و كلمته ، ادع الله فيحييهم لنا يخبروننا ما كانت اءعمالهم فنجتنبها فدعى عيسى (عليه السلام ) ربه فنودى من الجو نادهم فقام عيسى بالليل على شرف (509) من الاءرض فقال : يا اهل القرية ! فاءجابه مجيب : لبيك يا روح الله و كلمته ، فقال : و يحكم ما كانت اءعمالكم ؟ قال : عبادة الطاغوت و حب الدنيا مع خوف قليل و اءمل بعيد فى غفلة و لهو و لعب . فقال : كيف كان حبكم الدنيا؟ قال : كحب الصبى لاءمه اذا اءقبلت علينا فرحنا و سررنا و اذا اءدبرت حزنا و بكينا. فقال : كيف كان عبادتكم الطاغوت ؟ قال : الطاعة لاءهل المعاصى . قال : كيف كانت عاقبة اءمركم ؟ قال : بتنافى عافية و اءصبحنا فى هاوية . قال : ما الهاوية ؟ قال : سجين . قال : ما سجين ؟ قال : جبال من جمر توقد علينا الى يوم القيامة . قال : ما قلتم و ما قيل لكم ؟ قال : قلنا ردنا الى الدنيا فنزهد فيها قيل لنا كذبتم . قال : ويحك ! كيف اءجبتنى من بينهم و لم يكلمنى غيرك من بينهم ؟ قال : يا روح الله ، انهم ملجمون بلجام من النار باءيدى ملائكة غلاظ شداد و انى كنت فيهم و لم اءكن منهم فلما نزل العذاب عمنى معهم فانا معلق بشعرة على شفير جهنم لا اءدرى انجوام اكبكبك (510) فيها فالتفت عيسى الى الحواريين ، فقال : يا اولياء الله ! اءكل الخبز اليابس بالملح الجريش و النوم على المزابل خير كثير مع عافية الدنيا و الاخرة .
قال المجلسى طاب ثراه : قال شيخنا البهائى قدس سره : لعلك تظن ان ما تضمنه هذا الحديث من ان الطاعة لاءهل المعاصى عبادة لم جار على ضرب من التجوز لا حقيقة و ليس كذلك بل هو حقيقة فان العبادة ليست الا الخضوع و التذلل و الطاعة و الانقياد فلهذا جعل سبحانه اتباع الهوى و الانقياد اليه عبادة للهوى فقال : (اءراءيت من اتخذ الهه هواه (511)) و جعل طاعة الشيطان عبادة له . قال : (اءلم اءعهد اليكم يا بنى آدم اءن لا تعبدوا الشيطان .)(512) ثم نقل اخبارا كثيرد فى ذلك فقال بعد ذلك : اذا كان اتباع الخير و الانقياد اليه عبادة له فاءكثر الخلق عند التحقيق مقيمون على عبادة اءهواء نفوسهم الخبيثة الدنية و شهواتهم البهيمية و السبعية على كثرة اءنواعها و اختلاف اءجناسها و هى اءصنامهم اللاتى هم عليها عاكفون و الاءنداد التى هم لها من دون الله عابدون . قال قدس : ما ذكره هذا الرجل المتكلم لعيسى فى وصف اءصحاب القرية و ما كانوا عليه من الخوف القليل و الاءمل البعيد و الغفلة و اللهو و اللعب و الفرح باقبال الدنيا و الخوف بادبارها هو بعينه حالنا و حال اكثر اهل زماننا بل اءكثرهم خال من هذا الخوف القليل نعوذ بالله من الغفلة و سوء المنقلب . ثم قال : شيخنا البهائى رحمة الله : لا يخفى ان ما قاله هذا الرجل من اءنه كان فيهم و لم يكن منهم فلما نزل العذاب عمه معهم يشعر باءنه ينبغى المهاجرة من اءهل المعاصى و الاعتزال لهم و ان المقيم معهم شريك لهم فى العذاب و محترق بنارهم و ان لم يشاركهم فى اءفعالهم و اءقوالهم و قد يستاءنس لذلك بعموم قوله تعالى (ان الذين توفاهم الملائكة ظالمى اءنفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الاءرض قالوا اءلم تكن اءرض الله واسعة فتهاجروا فيها)(513) و لم يكن فى الاعتزال فائدة سوى ذلك لكفى و فيه من الفوائد ما لا تعد و لا تحصى نساءل الله سبحانه اءن يوفقنا لذلك بمنه و كرمه .

(معنى : در ((بحار)) از حضرت صادق (عليه السلام ) (نقل كرده كه ) فرمود: عيسى بن مريم عبور نمود به قريه اى كه اهل آن قريه و حيوانات آنها در راه ها همه مرده بودند، حضرت عيسى (عليه السلام ) فرمود: اينها از غضب مرده اند اگر به غير غضب مرده بودند همديگر را فن مى كردند. حواريين عرض كردند: خدا را بخوان آنها را زنده نمايد خبر به ما بدهند عمل آنها چه بوده كه به اين غضب مبتلا شدند، تا ما اين اعمال را ترك كنيم . حضرت خواند خدا را، از جو صدائى رسيد: از خود اهل قريه سوال كن . شب كه شد بر زمين بلندى رفت صدا زد يا اهل قريه ! يكى از آنها جواب داد: لبيك يا روح الله ! فرمود: اعمال شما چه بوده ؟ گفت عبادت طاغوت و حب دنيا، خوف كمى هم داشتيم ، آرزوهاى بعيد با غفلت و لهو و لعب . فرمود: حب دنياى شما چه قسم بود؟ جواب داد: چون حب طفل نسبت به مادر خود، اگر رو مى نمود خوشحال مى شديم اگر پشت مى كرد محزون مى شديم . فرمود: عبادت طاغوت شما چه بود؟ گفت : اطاعت اهل معصيت مى كرديم . فرمود: عاقبت امر شما چه شد؟ جواب داد: شب در عافيت بوديم ، صبح نموديم در هاويه . فرمود: هاويه چيست ؟ عرض نمود: سجين . فرمود: سجين چيست ؟ عرض نمود: كوه ها از پاره هاى آتش بر ما افروخته تا روز قيامت . فرمود: شما چه گفتيد و به شما چه گفتند؟ عرض نمود: ما گفتيم ما را برگردانيد به دنيا زهد اختيار مى نمائيم ، جواب به ما دادند دروغ مى گوييد. فرمود: چرا از ميان اهل قريه تو جواب دادى ؟ عرض نمود: آنها لجام آتشى بر دهنشان زده اند به دست ملائكه غلاظ شداد ليكن من در ميان آنها بودم و از آن ها نبودم وقتى كه عذاب نازل شد من را هم فرو گرفت ، و من به يك مو در كنار جهنم آويزانم نمى دانم نجات پيدا مى كنم يا به رو در آتش ‍ مى افتم . عيسى به حواريين فرمود: يا اولياء الله ! نان خشك و نيم كوب خوردن و خوابيدن در مَزبَلها خير كثير است با عافيت دنيا و آخرت . مجلسى مى فرمايد: شيخ بهائى قدس سره فرمود: عبادت طاغوت گفته از آن اطاعت اراده كرده شايد گمان كنى مجازا عبادت در اطاعت استعمال شده بلكه حقيقت معنى آن انقياد و فرمانبردارى و تسليم است پس عبادت را، اطاعت استعمال نموده از روى حقيقت است نه مجاز اطاعت هوى را عبادت خوانده .) اءراءيت من اتخذ الهه هواه .(514) عبادت شيطان را، اطاعت شيطان گفته : اءلم اءعهد اليكم يا بنى آدم اءن لا تعبدوا الشيطان (515) يعنى لا تطيعوا الشيطان فرموده . شاهد بر اين معنى در ((اربعين )) مرحوم بهائى ذكر فرموده اخبارى را مشتمل بوده بر لفظ عبادت و از او اطاعت خواسته هر كه خواهد رجوع به آن كتاب نمايد. مى فرمايد: وقتى كه عبادت معنى حقيقى آن اطاعت و انقياد باشد پس اكثر خلق عند التحقيق بر عبادت اهواء نفوس خبيثه و شهوات بهيميه و سبعيه خود قيام دارند و آنها بتهاى آنها مى باشند به غير حق آنها را پرستش مى نمايند. مى فرمايد: - طاب ثراه -: مخفى نماناد اين شخص متكلم با حضرت عيسى كه عرض نمود من در آنها بودم عمل آنها را نداشتم و از آنها نبودم . عذاب كه فرود آمد مرا گرفت سزاوار است هجرت و اعتزال از اهل معصيت كسى كه با آنها مخالطه داشته باشد در عذاب با آنها شريك مى باشد و به آتش آنها مى سوزد. اگر چه در افعال و اقوال با آنها موافقت نداشته باشد. الحذر، الحذر! ايها المومنون من مخالطة الناس ، اگر علاقه مندى به جوهره ايمان خود داريد. نفسهاى امروزه مسموم شده از قلب خبيث بيرون مى آيد، سموم آنها در جان و روحيه تو سرايت مى كند، بر حال خود رحم كن .
و از حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت است كه هر كسى را دو چشم سر هست كه مى بيند با آنها غيب را، خداوند عالم اگر به بنده اراده خير داشته باشد چشمهاى سِرّ او را باز مى كند.
حالا برادر من ، اگر همت دارى كه از اهل معرفت شوى ، انسان بشوى ، بشر روحانى باشى ، سهيم و شريك ملائكه باشى ، و رفيق انبيا و اوليا بوده باشى كمر همت به ميان زده از راه شريعت بيا يك مقدار از صفات حيوانات را از خود دور كن و متخلق به اخلاق روحانيين باش و راضى به مقام حيوانات و قانع به مرتبه جمادات نشو و حركتى از اين آب و گل به سوى وطن اصلى خود كه از عوالم عليين و محل مقربين است بكن تا بالكشف و العيان به حقيقت اين امر بزرگ نائل باشى . و راه وصول به اين كرامت عظمى معرفت نفس است ، همتى بكن بلكه نفس خود را بشناسى كه شناختن او، راه شناختن خداوند جل جلاله است ؛ چنانكه در روايت مشهور وارد است كه : من عرف نفسه فقد عرف ربه . اگر چه بعضى ها معنى اين روايت را حمل بر تعليق بر محال كرده اند غافلا از اينكه همين معنى در اخبار ديگر صريح است در معنى اول ، چنانچه در ((مصباح الشريعة )) وارد است كه سوال كردند كه مقصود از علمى كه فرموده اند او را طلب نمائيد اگر چه در چين باشد كدام علم است ؟ فرمودند: مراد ((معرفت نفس )) است كه در او است معرفت رب . و هكذا در خبر است كه سوال كردند از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ): كيف الطريق الى معرفة الرب ؟ فرمودند: معرفة النفس . و بالجمله ؛ اين را داشته باش كه انسان انسانيتش به صورت نيست ؛ چرا كه صورت را بر در حمام هم مى كشند، و به جسمانيت هم نيست ؛ چرا كه حيوانات خبيثه هم جسم دارند، با شره طعام و جماع هم نيست ؛ چرا كه خرس و خنزير هم شره شان بيشتر از تو است ، و با غضب و قوه انتقام هم نيست ، چرا كه سگ و گرگ هم قوه غضبيه شان خيلى است ؛ بله خاصه انسانيت كه تو را انسان كند و در شركاى ديگر يافت نشود، علم است و معرفت و اخلاق حسنه . علم و معرفت حاصل نشود مگر به تحسين اخلاق ؛ چنانكه مى فرمايد: العلم ليس فى السماء لينزل اليكم و لا فى الاءرض ليصعد لكم بل مجبول فى قلوبكم تخلقوا باخلاق الروحانيين حتى يظهر لكم . ايضا از كلمات ((نهج البلاغه )) است مى فرمايد: العالم من عرف قدره .(516) كه مرحوم آخوند ملا فتح الله مى فرمايد: معرفت قدر مستلزم معرفت او است به نفس خود و معرفت به نفس خود مستلزم معرفت است به خالق خود و معرفت به خالق از تماميت علم است . و از اين لازم مى آيد كه هر كه نشناسد قدر خود را عالم نباشد بلكه جاهل باشد؛ زيرا كه سلب لازم ، مستلزم سلب ملزوم است . پس اشاره به اين فرمود:
كفى بالمرء جهلا اءن لا يعرف قدره و ان (من ) اءبغض الرجال الى الله تعالى لعبدا و كله الله الى نفسه جائرا عن قصد السبيل ، سائرا بغير دليل ، ان دعى الى حرث الدنيا عمل و ان دعى الى حرث الاخرة كسل !(517)
(در نادانى انسان همين بس كه ارزش خويش نداند. دشمن روى ترين افراد نزد خدا كسى است كه خدا او را به حال خود واگذاشته تا از راه راست منحرف گردد و بدون راهنما برود، اگر به محصولات دنيا دعوت شود تا مرز جان تلاش كند اما چون به آخرت و نعمتهاى گوناگونش دعوت شود، سستى ورزد.)
سيد جزائرى در معنى : من عرف نفسه فقد عرف ربه فرموده است :
و قد ذكر المحققون فى معناه وجوها:
الاول - ان النفس محركة للبدن و مدبرة له فاذا كان هذا البنيان الحقير يحتاج الى مدبر و محرك فكيف لا يحتاج اليه عالم الكون فيكون من الدلائل الموصلة الى معرفة الرب و لعله قسيم دليل الافاق فى قوله تعالى (و فى الافاق و فى اءنفسهم ؛)(518)
الثانى - من عرف ان نفسه واحدة و انه لو كان معها غيرها لزم الفساد فى تدبير البدن علم اءن الرب المدبر واحد (لو كان فيهما آلهة الله لفسدتا؛)(519)
الثالث - من عرف ان النفس مدبرة للبدن باختيار عرف اءن المدبر للعالم بالاختيار لابالاضطرار و لا بالايجاب .
الرابع - من عرف اءنه لا يخفى على النفس من اءحوال البدن شى ء عرف اءن الله سبحانه عالم بجزئيات العالم و كلياته لا يخفى عليه شى ء لامتناع علم المخلوق و جهل الخالق لا كما يقوله الحكماء من اءنه سبحانه لا يعلم الجزئيات .
الخامس - من عرف اءن نسبة النفس الى اءجزاء البدن كلها على السوية علم اءن نسبة سبحانه الى اءجزاء العالم كلها على السويه .
السادس - من عرف اءن النفس موجودة قبل البدن باقيد بعده عرف اءنه سبحانه كان موجودا قبل العالم و باق بعده .
السابع - من عرف اءنه لا يعرف كنه نفسه عرف اءن ربه كذلك بطريق اءولى لا تعرف كنه ذاته لاءن النفس معلومة الوجود مجهولة الكيفية و الرب سبحانه كذلك و ان كان بين الوجودين تضاد و تفارق .
الثامن و التاسع - من عرف اءن النفس ليس لها مكان و انها لا تحس و لا تمس ‍ عرف اءن ربه كذلك .
العاشر - من عرف نفسه بصفات النقص عرف ربه بصفات الكمال اذا النقص ‍ دال على الحدوث فيلزم ملازمة الكمال للقدم .

معنى عبارت سيد جزائرى در ((زهر الربيع )):
(محققين در معناى : من عرف نفسه فقد عرف ربه وجوهى ذكر نموده اند.)
اول - آنكه نفس انسانى محرك و مدبر بدن است وقتى كه اين بنيان حقير محتاج به محرك و مدبر باشد پس چگونه عالم كون محتاج به مدبر نباشد. پس از دلائل موصله باشد بمعرفت رب شايد معرفت نفس قسيم دليل الافاق باشد فى قوله تعالى : و فى الافاق و فى اءنفسهم .(520)
دوم - كسى كه خود را شناخت به اينكه واحد است در بدن اگر دو تا باشد مدبر در بدن فساد در تدبير بدن پيدا خواهد شد مى داند كه اگر مدبر عالم دو تا باشد فساد در عالم پيدا خواهد شد. چنانچه فرمود: لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا.(521)
سوم - كسى كه بشناسد نفس خود را كه مدبر بدن است باختيار، عالم شود به اينكه حق مدبر عالم است به اختيار نه به اضطرار.
چهارم - كسى كه بشناسد چيزى از احوال عارضه در بدن بر من مخفى نيست مى فهمد حق سبحانه عالم به جزئيات و كليات عالم مى باشد و مخفى نيست بر او چيزى ، زيرا كه ممتنع است علم مخلوق و جهل خالق .
پنجم - آنكه اگر بداند نسبت نفس به تمام بدن و اجزاء آن على السواء مى باشد علم پيدا خواهد نمود حق سبحانه نسبتش به تمام اجزاء عالم على السويه خواهد بود.
ششم - كسى كه بشناسد خود را به اينكه من قبل از احداث بدن بوده ام بعد از فناء بدم هم باقى هستم خواهد فهميد حق سبحانه موجود است قبل از عالم و باقى خواهد بود بعد از فناء عالم .
هفتم - كسى كه فهميد آنكه كنه نفس خودش را نمى تواند بشناسد مى يابد كه كنه ذات حق تعالى به طريق اولى شناختى نيست براى اينكه نفس ‍ وجودش معلوم و كيفيتش مجهول ، رب سبحانه هم همين قسم است : معلوم الوجود مجهول الكيفية گرچه بين الوجودين تضاد و تفارق است .
هشتم و نهم - كسى كه شناخت نفس خود را كه مكان نيست او را حس و مس نمى شود عالم شود كه رب سبحانه هم همين نحو است مكان نمى خواهد حس و مس هم نمى شود.
دهم - كسى كه خود را شناخت به صفت نقص مى شناسد حق سبحانه و تعالى را به صفت كمال ؛ زيرا كه نقص دلالت بر حدوث مى كند لازم دارد كمال قدم را.(522)
فى ((مجموعة الورام )) عن ابى حمزة الثمالى قال : قراءت صحيفة فيها كلام زهد من على بن الحسين فكتبت ما فيها ثم اءتيت على بن الحسين فعرضت ما فيها عليه فعرفه و صححه فكان فيها: بسم الله الرحمن الرحيم كفاناالله و اياكم كيد الظالمين الى اينكه بود در آن صحيفه : فمن عرف الله عزوجل خافه و حثه الخوف على العمل بطاعة الله و ان ارباب العلم الذين عرفوا الله فعملوا له و رغبوا اليه و قد قال الله تعالى : (انما يخشى الله من عباده العلماء.)(523)(524)
(معنى : ابى حمزه ثمالى مى گويد: صحيفه اى كه در آن كلام زهد از على بن الحسين بود قرائت نمودم . پس نوشتم آنچه در او بود خدمت آن بزرگوار آوردم در آن نظر فرمود و تصحيح نمودند در او نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم كيد ظالمين را از ما و شما خدا كفايت نمايد... كسى كه خدا را شناخت از او خائف مى شود. خوف او وارد مى نمايد به عمل به طاعت حق . صاحبان علم اشخاصى هستند كه خدا را شناختند و عمل نمودند براى او و رغبت نمودند به سوى او. خدا فرموده : اين است و غير اين نيست علماء داراى خشيت هستند.)
در ((عدة الداعى )) از حضرت صادق (عليه السلام ) نقل مى نمايد در خصوص آيه مباركه : انما يخشى الله من عباده العلماء؛(525) يعنى من يصدق فعله قوله و من لم يصدق فعله قوله فليس بعالم ؛(526) عالم آن كسى است كه فعل او تصديق قول او را نمايد اگر تصديق ننمود عالم نيست .
ايضا فيه بعد از آيه مباركه فرموده خداوند وصف نموده علما را به خشيت و وصف نموده علما را در آيه مباركه ذيل به زنده دارى شب به قيام و ركوع و سجود و خوف و رجاء. اءمن هو قانت آناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجو رحمة ربه قل هو يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون .(527)
ايضا صاحب ((عدة الداعى )) مى گويد: وصف نمود علما را به عدم الاستكبار در آيه مباركه : ذلك باءن منهم قسيسين و رهبانا و اءنهم لا يستكبرون (528) (و القسيس : العالم .)(529)
فيه ايضا قال الصادق (عليه السلام ): الخشية ميراث العلم و العلم شعاع المعرفة و قلب الايمان و من حرم الخشية لا يكون عالما و ان شق الشعر بمتشابهات (530)(531) العلم قال الله : انما يخشى الله من عباده العلماء.(532)
خشيت از علم پيدا شود، علم شعاع معرفت و قلب ايمان است كسى كه از خشيت محروم شد عالم نيست اگر چه موشكاف باشد به متشابهات علم .
فى معرفة النفس فى ((البحار)) روى فى بعض الاءخبار انه دخل على رسول الله رجل اسمه مجاشع فقال : كيف الطريق الى معرفة الرب ؟ قال : معرفة النفس : قال : كيف الطريق الى موافقة الحق ؟ قال : مخالفة النفس . قال : يا رسول الله ، كيف الطريق الى رضاء الحق ؟ قال : سخط النفس . فقال : كيف الطريق الى وصل الحق ؟ قال : هجر النفس . فقال : كيف الطريق الى طاعة الحق ؟ قال : عصيان النفس . فقال : كيف الطريق الى ذكر الحق ؟ قال : نسيان النفس . قال : كيف الطريق الى قرب الحق . قال : البعد من النفس . فقال : كيف الطريق الى اءنس الحق ؟ قال : الوحشة من النفس . فقال : كيف الطريق الى ذلك ؟ قال : الاستعانة بالحق على النفس .(533)